درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

68/10/16

بسم الله الرحمن الرحیم

 


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 26 الی 27

 

﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الخَيْرُ إِنَّكَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾﴿26﴾﴿تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيلِ وَتُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَتَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾﴿27﴾

 

شأن نزول و عظمت آيه ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ المُلْكِ﴾

در شأن نزول اين كريمه همان‌طوري كه در كتابهاي تفسير ملاحظه فرموديد چند مطلب هست؛ يكي عظمت محتواي اين آيه است كه عظمت محتواي اين آيه همتاي عظمت محتواي آيهٴ ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾[1] است كه در همين سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» گذشت و همتاي آيةالكرسي است در سورهٴ «بقره» و همتاي فاتحةالكتاب است كه سوره‌اي است جدا كه اينها هنگام نزولشان به عرش خدا تعلّق يافتند و گفتند ما را چرا به عالم طبيعت تنزّل مي‌دهيد و آن پاسخ هم شنيدند كه عظمت محتواي اين چهار بخش را در بردارد.

مطلب دوم كه درباره نزول اين آيه است همان است كه فريقين نقل كردند كه اين مربوط به جريان خندق است. وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در هنگام حفر خندق اين قسمتها را بين اصحاب مهاجر و انصار توزيع كردند و در انتخاب سلمان، مهاجرين گفتند از ماست و انصار گفتند از ماست حضرت فرمود: «سلمان منّا أهل البيت»[2] و در هنگام كندن خندق، به سنگي رسيدند و توان برداشتن آن سنگ را نداشتند و به رسول خدا به وسيله سلمان عرض كردند كه چنين سنگي است، حضرت آمدند و معول و كلنگ را گرفتند و به اين سنگ زدند برقي جهيد و قصرهاي روم و ايران و امثال ذلك مشاهده شد با چند ضربه، آنجا حضرت فرمود من نشانه‌هاي قصر ايران را ديدم يا روم را ديدم يا جاي ديگر را ديدم كه اين آيهٴ مباركهٴ ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ﴾ نازل شد كه وعده ظفر و پيروزي است كه سلطنت به شما مي‌رسد[3] .

مطلق بودن كلمه «مُلك» در آيه و شمول آن بر ملكوت

اين شأن نزولها با هم سازگار است و مخالف هم نيست

جمع اين دوتا شأن نزول نشان مي‌دهد كه منظور از اين مُلك معناي مطلق است، نه تنها مُلك دنيايي باشد. بيان ذلك اين است كه گاهي ممكن است مُلك، در مقابل ملكوت قرار بگيرد و از اينكه مُلك با اسماي جماليه و تشبيهيه همراه است كه گفته شد ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[4] كه با تبارك آميخته است و ملكوت با اسماي تنزيهيه و جلاليه همراه هست، چه اينكه در ذيل سورهٴ «يس» دارد ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[5] آنجا جاي تبارك است، اينجا جاي تسبيح، آنجا جاي تشبيه است، اينجا جاي تنزيه، آنجا جاي جمال است و اينجا جاي جلال و با اين قرينه‌ها شايد بتوان فهميد كه مُلك در مقابل ملكوت است و ملكوت در مقابل مُلك. ملكوت، عالم باطن را مي‌گويند و مُلك، عالم ظاهر را؛ اما اين مُلكي كه در آيهٴ محلّ بحث قرار گرفت در مقابل ملكوت نيست، بلكه جامع مُلك و ملكوت است.

گاهي ممكن است خلق در برابر امر قرار بگيرد كه ﴿أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأَمْرُ﴾[6] يا ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾[7] بعد بگويند عالم خلق و عالم امر؛ اما گاهي خلق در مقابل امر نيست، بلكه هم عالم خلق و طبيعت را، هم عالم امر و تجرّد را شامل مي‌شود در اين كريمه كه فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[8] اين ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ اختصاصي به عالم خلق ندارد، جميع اشياي عالم خلق و جميع اشياي عالم امر هر دو مخلوق الله‌اند و مشمول اين كريمه‌اند. پس همان‌طوري كه گاهي خلق و امر در مقابل هم‌اند و گاهي خلق، شامل هر دو قِسم است مُلك و ملكوت هم هر دو گاهي در قِبال هم‌اند هر كدام در مقابل هم‌اند ولي گاهي هر دو زير پوشش يك عنوان‌اند، اين كريمه كه فرمود: ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ﴾ اختصاصي به عالم طبيعت ندارد يعني آنچه سلطنت و قدرت است خواه به عالم طبيعت تعلّق بگيرد، خواه به عالم ماوراي طبيعت، تو مالك اويي. نشانه‌اش آن است كه همان‌طوري كه ملك ظاهري را مي‌گيرد نبوت را، رسالت را و پشتوانه اينها به نام ولايت را هم شامل مي‌شود، پس خدا مالك هرگونه سلطه است.

مطلق بودن كلمه «مُلك» در آيه و شمول آن بر مُلكهاي معنوي

مطلب بعدي آن است كه اين اختصاصي به مُلكهاي مادّي هم ندارد، معنوي را هم در برمي‌گيرد. دليل را از آن جهت كه مسلّط بر وهم و خيال است، سلطان مي‌گويند و از آن جهت كه صحنه نفس را روشن مي‌كند برهان مي‌نامند و از آن جهت كه يك متفكّر را به مقصود، راهنمايي مي‌كند دليل مي‌گويند و از آن جهت كه بر خصم، انسان را پيروز مي‌كند حجّت مي‌گويند و مانند آن.

به هر حال انسان وقتي مطلبي براي او حل نشد خود را در تاريكي مي‌بيند، وقتي مقدّمات بديهي تنظيم شد و به او ارائه دادند او خود را به مقصد رسيده مي‌يابد و آن تيرگي و تاريكي كه در درون ذهنش بود مي‌بيند حالا برطرف شد، اين ديگر «بَهَر و ظهر» برهان اقامه شد و اين اوهام و خيالاتي كه بر او تاكنون مسلّط بود الآن او سلطه بر وهم دارد از اين جهت دليل، را سلطان مي‌گويند، برهان را سلطان مي‌گويند كه مسلّط بر وهم است، چه اينكه مسلّط بر خصم هم خواهد بود و چون حجّت حق سلطان و مالك صحنهٴ نفس است علوم عقليه و معارف الهيه هم در حقيقت مُلك الهي است. غرض آن است كه آنچه سلطه بر غير دارد مشمول اين مُلك است خواه دنيايي، خواه اخروي، خواه مربوط به مُلك، خواه مربوط به ملكوت، خواه مربوط به ماده، خواه مربوط به معنا.

اعطاي برخ از مصاديق مُلك به انسانها

مُلك به اين معناي جامع و به اين معناي وسيع اراده شده است و مي‌شود از او اراده كرد اين معناي جامع و وسيع كه شامل دنيا و آخرت، مُلك و ملكوت، ظاهر و باطن، ماده و معنا همه را در برمي‌گيرد و شامل مي‌شود اين معنا را خداي سبحان با اين وسعت به كسي نمي‌دهد، لذا نفرمود «تؤتيه من تشاء» اگر با ضمير ذكر مي‌فرمود «تؤتيه» حتماً ما نيازي به استخدام داشتيم يعني بگوييم ضمير به بعض برمي‌گردد نه به كل، زيرا مُلك با آن وسعت در اختيار كسي قرار نمي‌گيرد، لذا نفرمود «قل اللهم مالك الملك تؤتيه من تشاء» فرمود: ﴿تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ﴾ اين ﴿الْمُلْكَ﴾ كه در وسط ذكر شد و همين ﴿الْمُلْكَ﴾ كه در پايان ذكر شد اين مُلك دوّمي و سوّمي غير از مُلك اوّلي است و به همين مناسبت هم اسم ظاهر آورده شد، گرچه اسم ظاهر اگر تكرار بشود دوّمي همان اولي است؛ اما در مواردي نظير ﴿فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً ٭ إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً﴾[9] و امثال ذلك؛ اما نه در مورد مقام كه دليل برخلاف او اقامه شده. آنجا ﴿فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً ٭ إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً﴾ هم نكته ادبي همراه است و هم نكته روايي. نكته ادبي‌اش همان است كه گفتند وقتي حرفي با «الف» و «لام» تكرار شد دوّمي همان اوّلي است، اگر بي «الف» و «لام» تكرار شد دومي غير از اولي است ﴿فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً ٭ إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً﴾ نشان مي‌دهد كه اين دوتا عسرها يكي است و آن دو يُسرها غير هم‌اند، آنچه از اين دو كريمه استفاده مي‌شود برابر با همان روايتي است كه از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است كه «لو كان العُسر في كوّة» اگر سختي در سوراخي باشد «لجاء يُسران فاخرجاه»[10] دو برابر او نيروي يُسر و آساني مي‌آيد او را از سوراخ بيرون مي‌كشد خلاصه، هميشه يُسر و آساني بيش از عُسر و دشواري است و براساس «سبقت رحمته غضبه»[11] هم هماهنگ است.

اما در خصوص اين كريمه، اين مُلك ثاني نمي‌تواند مُلك اول باشد، چه اينكه ملك ثالث هم نمي‌تواند ملك اول باشد، حالا ملك ثالث ممكن است همان ملك ثاني باشد ﴿تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ﴾ ثالث ممكن است عين ثاني باشد؛ اما ثالث و ثاني عين اول نمي‌توانند باشند، براي اينكه اول با آن وسعتي كه است مخصوص ذات اقدس الهي است ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ﴾.

پرسش:...

پاسخ: بسيار خب؛ پس ضمير به مرجع مذكور برنمي‌گردد، مي‌شود استخدام. اگر ﴿الْمُلْكَ﴾ به معني‌الجامع است و آن مملوك حق است و عين آن را خداي سبحان به كسي نمي‌دهد مرتبهٴ ضعيفه را مي‌دهد پس ضمير به آن اصل مراجعه نمي‌كند مي‌شود استخدام. اگر اين ضمير را ذكر مي‌فرمود چون نياز به استخدام داشت اسم ظاهر را ذكر فرمود كه ديگر اين حاجت نباشد.

تفاوت اعطاي حكمت با اعطاي مُلك

چون مُلك گاهي معنوي است، گاهي مادي، لذا نظير حكمت نفرمود: «ومن يؤتَ المُلك فقد اوتي خيراً كثيرا» درباره حكمت فرمود: ﴿يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً﴾[12] و لقمان را هم به عنوان اينكه از حكمت برخوردار است معرّفي كرد كه ﴿لَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ﴾[13] و مانند آن.

اما از اين جهت كه مُلك اعم از ماده و معناست و همه جا خيرِ كثير نيست گاهي براي انسان آزمون است و استدراج است و مانند آن، نفرمود «و من يؤتَ الملك فقد اوتي خيراً كثيراً».

پرسش:...

پاسخ: نه؛ مسئله نبوت و رسالت و ولايت است؛ آن را هم داريم كه فرمود ما به آل‌ابراهيم مُلك عظيم داده‌ايم[14] مُلك جامع همه اين اقسام هست، خصوص ملك دنيايي و مادي نيست ﴿وَاللّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ﴾[15] در بحثهاي سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت؛ اما در آن‌گونه از موارد و در اين آيه هم هرگز اين‌چنين نيامده است كه «و من يؤتَ الملك فقد اوتي خيراً كثيراً».

پرسش:...

پاسخ: البته اقسامي دارد، آنچه به آل‌ابراهيم داده است ﴿وَآتَيْنَاهُم مُلْكاً عَظِيماً﴾[16] آن از باب «ومن يؤتَ ذلك الملك فقد اوتي خيراً كثيراً» و آنچه هم كه در جريان حفر خندق نازل شده است[17] اين هم ﴿فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً﴾[18] اين مُلك كه ملك اسلامي است خيرِ كثير است.

بنابراين آن مُلك با آن عظمت، البته اگر كسي آن را بيابد خيرِ كثير است؛ اما آن را خدا به كسي نمي‌دهد. اين مُلكهايي كه خداي سبحان مي‌دهد دو قِسم است: بعضي از اينها نظير آنچه به آل‌ابراهيم داد آن خير كثير است و آنچه به ديگران داد آزمون است و امثال ذلك.

پرسش:...

پاسخ: آنچه خدا مي‌دهد خير است؛ اما آنچه اين شخص مي‌گيرد خير نيست، او كارِ خوب مي‌كند تنبيه كردن او كارِ خوب است، استدراج او كار خوب است، تعذيب او كار خوب است؛ اما اين شخص در عذاب است خدا كه بد نمي‌كند، كيفر تبهكاران رحمت است خدا دارد كار خوب مي‌كند عدل است ﴿وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾[19] اما اين شخص دارد عذاب مي‌بيند.

پرسش:...

پاسخ: البته؛ اما مثل خود حكمت به آن معناي وسيع، خود حكمت هم امتحان است، اين‌چنين نيست كه نعمت رسالت او، ولايت او، حكمت و دانش را خداي سبحان به كسي بدهد در برابر او تكليف نخواهد كه، اين‌طور نيست آ‌نها هم امتحان است؛ منتها امتحاني است كه ممتحن را حفظ مي‌كند؛ اما اين همين كه فرمود در آن بيان نوراني حضرت امير كه به كميل فرمود: «والعلم يحرسك» نه يعني علم تو را حفظ مي‌كند يعني علم آن است كه تو را حفظ بكند و اگر تو را حفظ نكرد معلوم مي‌شود علم نيست، درس است. «وَأنت تحرس المال»[20] در بحثهاي قبلي گذشت كه انبيا معلّم‌اند، نه مدرس. علم نور است البته.

امكان اعطا و اخذ مُلك به افراد و جامعه

فرمود اگر آن معنا باشد خيرِ كثير است و آن معنا اگر نباشد، آزمون الهي است ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ﴾ اين ﴿مَن﴾ اختصاصي به فرد ندارد، گاهي امّتي را در برمي‌گيرد، قهراً نَزع هم اختصاصي به فرد ندارد گاهي جامعه را در برمي‌گيرد. گاهي خداي سبحان به بني‌اسرائيل خطاب مي‌كند ما به شما مُلك داديم يعني در بين شما ملوكي آفريديم نه اينكه به تك‌تك شما مُلك داديم همين ملك و سلطنت و ولايت و امثال ذلك از بني‌اسرائيل منتقل شد، پس اينكه فرمود: ﴿تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ﴾ اين همان‌طوري كه فرد را شامل مي‌شود، امت را هم در برمي‌گيرد. گاهي خدا به امتي مُلك مي‌دهد، گاهي ملكي را از امتي مي‌گيرد، نظير آنچه درباره بني‌اسرائيل فرمود.

دلالت آيه ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ المُلْكِ﴾ بر جهه مُلكهاي مادّي و معنوي

در اينكه ملك را ذات اقدس خدا به هر كه بخواهد مي‌دهد و از هر كه بخواهد مي‌گيرد، در سورهٴ مباركهٴ «نساء» يك مسئله است، در سورهٴ «حشر» هم يك مسئله. در سورهٴ «حشر» آيه، ششم اين است كه ﴿وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَي رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَلاَ رِكَابٍ وَلكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَي مَن يَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَي كُلِّ شَي‌ءٍ قَدِيرٌ﴾[21] شما در جريان يهوديهاي بني‌نضير و بني‌قريظه و امثال ذلك، آنجا شما با لشكركشي پيروز نشديد خداي سبحان رسولش را بر يهوديهاي مجاور مدينه پيروز كرد و خداوند رُسُل خدا را بر هر كه بخواهد پيروز مي‌كند ﴿وَلكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَي مَن يَشَاءُ﴾[22] كه اين يك نحو مُلك است.

در سورهٴ مباركهٴ «حاقه» آنها كه داراي سلطنت و مُلك دنيايي بودند و از آن طرفي نبستند در قيامت اين‌چنين مي‌گويند، درباره كساني كه كتابشان به دست چپشان داده مي‌شود مي‌فرمايد: ﴿وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يَا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتَابِيَهْ ٭ وَلَمْ أَدْرِ مَا حِسَابِيَهْ ٭ يَا لَيْتَهَا كَانَتِ الْقَاضِيَةَ ٭ مَا أَغْنَي عَنِّي مَالِيَهْ ٭ هَلَكَ عَنِّي سُلْطَانِيَهْ﴾[23] يعني آن سلطنت و آن كوكبي كه داشتم رخت بربست چيزي برايم نمانده، نظير همان ﴿مَا أَغْنَي عَنِّي مَالِيَهْ﴾ اينها اين مُلك ظاهري است كه سرانجام به ﴿هَلَكَ عَنِّي سُلْطَانِيَهْ﴾ مي‌رسد، آن هم مُلك معنوي است كه ﴿لكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَي مَن يَشَاءُ﴾.

در سورهٴ مباركهٴ «نساء» بعد از اينكه فرمود منافقين و امثال ذلك كوشش‌شان اين است كه شما هم برگرديد مرتد بشويد مثل آ‌نها بشويد و هرگز آنها را به ولايت و دوستي و عضو خود بودن نپذيريد، فرمود: ﴿فَلاَ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِيَاءَ حَتَّي يُهاجِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوا﴾؛ اگر رو برگرداندند ﴿فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُم وَلاَ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيّاً وَلاَ نَصِيراً﴾ آن‌گاه فرمود: ﴿إِلاَّ الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلَي قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ مِيثَاقٌ﴾[24] مگر اينكه اينها پناهنده سياسي بشوند به جاهايي كه شما تعهّد متقابل سپرديد. تعهّد متقابل سپردن و شروط در اسلام نافذ و لازم‌الاجراست ولو طرف شرط غيرمسلمان باشد، اين‌چنين نيست كه اگر كسي تعهّدي با غيرمسلمان سپرد، شرطي با غيرمسلمان كرد نقضش جايز باشد، در همان ميدان جنگ در كتابهاي جهاد ملاحظه فرموديد اگر كسي شرط كرد كه مبارزه تن به تن باشد يك نفر در برابر يك نفر، اينجا اگر شرط را نظام اسلامي قبول كرد يك سرباز اسلامي به خطّ مقدم آتش رفت و دارد شكست مي‌خورد كسي نبايد او را ياري كند بالأخره وفاي به شرط در ميدان جنگ ولو در مقابل كافر لازم است اينها جزء احكام بين‌المللي اسلام است، اين‌چنين نيست كه اگر طرف مقابل شرط، مسلمان بود «المؤمنون عند شروطهم»[25] و اگر طرف مقابل نبود انسان مي‌تواند نقض شرط بكند، مؤمن كنار شرطش ايستاده است ولو طرف شرطش غيرمؤمن باشد اين حديث شريف به انسان آدرس مي‌دهد، مي‌فرمايد مؤمن را اگر مي‌خواهي پيدا كني نزد شرطش است، نزد عهدش است از عهدش جدا نيست «المؤمنون عند شروطهم» اين خيلي لطيف‌تر از آن است كه بفرمايد: «اوفوا بالشروط» مي‌فرمايد مؤمن آدرسش اين است، هر جا تعهّد بست نزد تعهّدش است ولو طرف تعهّد مسلمان نباشد فرمود: ﴿إِلاَّ الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلَي قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ مِيثَاقٌ﴾؛ اگر تعهّد متقابل سپرديد ديگر كار نداشته باشيد ﴿أَوْ جَاءُوكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَن يُقَاتِلُوكُمْ أَوْ يُقَاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَسَلَّطَهمْ عَلَيْكُمْ﴾[26] ؛ اگر خدا مي‌خواست آنها را هم بر شما مسلّط مي‌كرد، حالا كه شما را بر آنها مسلّط كرده است بايد اين قوانين را رعايت كنيم.

در آيهٴ بعد كه آيهٴ 91 است مي‌فرمايد: ﴿سَتَجِدُونَ آخَرِينَ يُرِيدُونَ أَن يَأْمَنُوكُمْ وَيَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ كُلَّ مَا رُدُّوا إِلَي الْفِتْنَةِ أُرْكِسُوا فِيهَا فَإِن لَمْ يَعْتَزِلُوكُمْ وَيُلْقُوا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ وَيَكُفُّوا أَيْدِيَهُمْ﴾؛ اگر كناره‌گيري نكردند، اگر سِلم و سلام را القا نكردند، اگر دست از فتنه نكشيدند آن‌گاه ﴿فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ﴾ چرا، براي اينكه ﴿وَأُولئِكُمْ جَعَلْنَا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطَاناً مُبِيناً﴾ اين سلطه‌اي است كه خدا براي شما قرار داده، اين هم از باب ﴿تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ﴾ خواهد بود. بعضي از اين سلطه‌ها، سلطه‌هاي تشريعي است بعضيها آميخته با تكوين است.

خير مطلق بودن اعطا و اخذ مُلك

بنابراين اين ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ﴾ هم اعتباريات و تشريعيات را شامل مي‌شود، هم تكوينيات را و در صورت تكوين هم ظاهر را شامل مي‌شود هم باطن را، هم مُلك را و هم ملكوت را بالقول‌المطلق به دست خداست و آنچه از طرف خدا مي‌آيد خير است، نظير باران يا نظير آفتابي كه مي‌تابد. اگر شرّي پيدا مي‌شود از سوء برداشت است از اين طرف است اين همان است كه در دعاي نوراني «ابوحمزهٴ ثمالي» از امام سجاد(سلام الله عليه) رسيده است در سحرهاي ماه مبارك رمضان كه «خَيْرُكَ اِلَيْنا نازِلٌ وَشَّرُنا اِلَيْكَ صاعِدٌ»[27] اين‌چنين نيست كه از طرف تو خير و شر بيايد و اين‌چنين نيست كه اگر گفته شد ﴿بِيَدِكَ الخَيْرُ﴾ فقط تأدّب باشد، خدا هم شر دارد، هم خير ولي خير به دست اوست، گرچه در بعضي از روايات دارد كه شر از خداي سبحان نشئت مي‌گيرد به دست اوست؛ اما مي‌فرمايد من شر را به دست بنده تبهكار اجرا مي‌كنم از طرف من خير مي‌آيد به دست اين شخص كه رسيد مي‌شود شرّ، لذا «خَيْرُكَ اِلَيْنا نازِلٌ وَشَّرُنا اِلَيْكَ صاعِدٌ» كه در «دعاي ابوحمزه ثمالي» آمده است به آن اصل جامعيت‌اش باقي است و آنچه در همه موارد خدا اعطا مي‌كند و ايتا مي‌كند خير است ﴿وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ﴾ چون مشيئت او حكيمانه است عزّت و اذلال كردن او براساس حكمت است اين ﴿بِيَدِكَ الخَيْرُ﴾ يك اصل حاكمي است بر همه اينها يعني آنجا كه ايتاست خير است، آنجا كه نزع است خير است ممكن است نسبت به منزوع‌عنه خير نباشد؛ اما نسبت به كلّ نظام خير است، آنجا كه اعزاز است نسبت به كلّ نظام خير است، آنجا كه اذلال است نسبت به كلّ نظام خير است ﴿بِيَدِكَ الخَيْرُ﴾.

راههاي شناخت اهداف يك سوره

اين ﴿إِنَّكَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾ براي آن است كه هم توانِ آن را داريد و هم در دستگاه تو غير از خير چيز ديگر نيست. ممكن است در بعضي از جاها خير باشد و اما اين شخص خيّر، قدرت اعطاي خير را نداشته باشد.

در ذيل كريمه آمده است كه نه تنها خير به دست توست، بلكه توان خيررساني هم داري. اين ادب دعا را هم به انسان ياد مي‌دهد اين آيه، نظير ﴿شَهِدَ اللّهُ﴾[28] به منزلهٴ واسطةالعِقد اين سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران‌»اند. هدف هر سوره را ما اگر خواستيم تشخيص بدهيم كه اين سوره چه مطلوبي را دنبال مي‌كند چندين راه دارد، بعد از اينكه معلوم شد اين مكّي است يا مدني، جوّ آن نزول مشخص مي‌كند كه اين سوره چه هدفي را تعقيب مي‌كند، گذشته از بررسي جوّ نزول، مطالعه صدر سوره يك شاهد، بررسي ذيل سوره دو شاهد، چون ذيل هر سوره‌اي از باب ردّ العجز الي الصدر به منزله جمع‌بندي است، به منزله جمع‌بندي مضامين سوره است اين دو شاهد. انسجام و پيوستگي مطالب آيات اين سوره سه شاهد، تكرار بعضي از مطالب در مضامين آن سوره اين چهار شاهد، و آن آياتي كه جزء غرر آيات است و به منزلهٴ واسطةالعِقد است او اگر در سوره‌اي باشد اين نشان مي‌دهد كه اين سوره درباره چه چيزي مي‌خواهد حرف بزند اين پنج راه. راههاي ديگري هم هست. اين پنج راه مشخص مي‌كند كه اين سوره درباره چه چيزي مي‌خواهد حرف بزند.

بيان توحيد افعالي، هدف اصلي سوره «آل‌عمران»

آن ﴿شَهِدَ اللّهُ﴾ كه بحثش قبلاً گذشت، اين ﴿قُلِ اللَّهُمَّ﴾ كه به منزله واسطةالعقد است اينها جزء غرر آيات‌اند، همه آيات نوراني‌اند؛ اما اينها در چهرهٴ ساير آيات غُرّند و مي‌تابند. اين نشان مي‌دهد كه خطّ اصلي اين سوره بيان توحيد حق است مخصوصاً توحيد افعالي كه در همه امور، ذات اقدس الهي حضور و ظهور دارد.

پرسش:...

پاسخ: نه ديگر؛ چون ﴿مَن تَشَاءُ﴾ است ﴿مَن تَشَاءُ﴾ هم بر اساس حكمت است، ذيلش هم مشخص كرد ﴿بِيَدِكَ الخَيْرُ﴾.

پرسش:...

پاسخ: نه؛ چون او خير مي‌دهد ﴿إِنَّكَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾ هرگز بي‌تفاوت نمي‌كند، خير به دست اوست.

در خواست اوصاف الهي در پرتو ثنا و توصيف خداوند

چون خدا حكيم است مشيئت او با حكمت آميخته است انسان بايد در معرض اين خير قرار بگيرد، در معرض كار حكيمانه قرار بگيرد. اگر قرآن كريم خدا را به حكمت ستود و مشيئتش را با حكمت عجين كرد انسان بايد طوري زندگي كند كه با حكمت الهي هماهنگ باشد؛ از او خير دريافت كند ﴿بِيَدِكَ الخَيْرُ إِنَّكَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾ خواندن اين، همين خواندن اين طلب مُلك صحيح است، طلب عزّت صحيح است، طلب خير كامل است و بهره‌برداري از قدرت. انسان كه مي‌گويد ﴿إِنَّكَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾ يعني به من قدرت بده، نه فقط تو مي‌تواني. تمام اين جمله‌هاي دعائيه كه به ما آموختند معنايش آن است كه شما بكوشيد كه مظهر اين نامها باشيد، توصيف ذات اقدس الهي به منزلهٴ مسئلت است، وقتي كه ما مي‌گوييم ﴿اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ﴾[29] هم داريم شكرِ نعمتهاي حق را به جا مي‌آوريم، هم از خدا مقام محمود را طلب مي‌كنيم؛ خدايا! به ما هم چيزي بده كه ما همه‌اش دستِ بگير نداشته باشيم كه دو نفر هم از ما حق‌شناسي كنند، چرا ما در كنار سفره ديگران بنشينيم كاري بكن كه ما بشويم حميد، نه فقط به معناي حامد كه به معناي محمود. تو كه همه اين امور را داري ما را هم مجراي نعمتت قرار بده كه از اين وسيله ما عده‌اي تأمين بشوند كه ما هم بشويم محمود.

هر وصفي كه براي ذات اقدس الهي است روحِ اين توصيف، به مسئلت برمي‌گردد يعني خدايا! اين صفت را در ما احيا كن اين «تخلّقوا بأخلاق الله»[30] گرچه در كتب اخلاقي آمده، در جوامع روايي اهل سنّت آمده؛ اما مطلبي كه همين معنا را تأييد مي‌كند در جوامع روايي ما كه هست، همان حديث نوراني كه از امام رضا(سلام الله عليه) آمده است كه فرمود انسان مؤمن نيست مگر اينكه «تكون فيه ثلاث خصال سنّة من ربّه و سنّة من نبيّه وسنّة من وليّه» انسان سنّت خدا را داشته باشد آن‌گاه آن مثالي كه حضرت ذكر كرد به عنوان تعيين نيست كه فقط در بين سنن الهي همين يك سنّت را داشته باشد «فَأما السنّة من ربّه فكتمان سِرّه ... وَأما السنّة من وليّه فالصبر في البأساء و الضراء»[31] يا امثال ذلك. سنّت اوليا صبر است، سنّت مرسلين مدارات مع الناس است، اين سه سنّت به عنوان مثال و نمونه ذكر شده است، لذا در دعاهاي روز ماه مبارك رمضان مي‌خوانيم ما را «مُستناً بسنّة خاتم انبيائك»[32] قرار بده نه فقط يك سنّت؛ منتها مرحله بالايش براي آنها، مراحل وسطا و نازله‌اش براي شاگردان اينهاست، اگر قرآن كريم ذات اقدس الهي را به اوصاف جمال و جلال مي‌ستايد يا رسول خودش را(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خداي سبحان به اوصاف مي‌ستاد يا اوليا را مي‌ستايد، همان اوليا به ما فرمودند چه خوب است كه در مؤمن نشانهٴ خدايي باشد آن مرحله كه خداست كه بي‌نشان است كه آنكه دستِ كسي نمي‌رسد چه انبيا، چه اوليا آن بي‌نشان است. آنجا كه جايِ نشانه است جايِ كار خداست تا سخن از آيت، تا سخن از علامت و نشانه است آنجا جاي رفتن آدم سالك است، چون مقام فعل است ديگر. تا سخن از سنّت است راه براي اهل سير و سلوك باز است، تا سخن از نشانه است راه باز است از آن به بعد كه ديگر نشاني نيست همه در آنجا غرق‌اند، انبيا راه ندارند چه رسد به ديگران «لا يدركه بُعد الهِمم و لا يناله قوس الفتن».

سرّ توصيف و ثناي الهي از ديدگاه روايات

اينكه امام هشتم(سلام الله عليه) فرمود مؤمن شايسته است كه سنّت خدايي داشته باشد به انسان پر و بال مي‌دهد، آن‌گاه انسان وقتي دعا را مي‌خواند با طرز ديگر دعا مي‌خواند، قرآن كه مي‌خواند با يك ديدِ ديگري قرآن مي‌خواند، اين معنايش اين نيست كه من دارم خدا را مي‌ستايم فقط عبادت لفظي مي‌برم، ثناي او را مي‌گويم تا ثواب او را ببرم، بلكه ثناي او را مي‌گويم تا كارش را و وصفش را به من مرحمت كند اين ﴿إِنَّكَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾ اين است ﴿بِيَدِكَ الخَيْرُ﴾ اين است تا انسان برسد به جايي كه خير بگيرد و خير برساند، قدرت بگيرد و قدرت برساند، مُلك بگيرد و مُلك اعطا كند و امثال ذلك، حجّت بگيرد و حجّت اعطا كند و اينكه امام هشتم(سلام الله عليه) از هر آيه‌اي كه مي‌گذشت با تدبّر مي‌گذشت و اگر مطلب خير بود با رجا مي‌خواند و اگر بوي تعذيب مي‌داد با خوف مي‌خواند[33] همين بود، اين ﴿بِيَدِكَ الخَيْرُ﴾ آن خواهد بود ﴿إِنَّكَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾ هم ضامن همانهاست.

آن‌گاه در مقابل اين پنج وصفي كه در اين آيه اُوليٰ ذكر شد، پنج صفتي هم در آيهٴ بعد ذكر شد كه مقارن آن اوصاف خمسه آيهٴ اول است.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] آل عمران/سوره3، آیه18.
[2] بحارالانوار، ج17، ص170.
[3] ر.ك: بحارالانوار، ج17، ص170 و 171.
[4] ملک/سوره67، آیه1.
[5] یس/سوره36، آیه83.
[6] اعراف/سوره7، آیه54.
[7] اسراء/سوره17، آیه85.
[8] الرعد/سوره13، آیه16.
[9] انشراح/سوره94، آیه5 و 6.
[10] الفرج بعد الشدّة، ج1، ص43.
[11] بحارالانوار، ج87، 158 ؛ مفاتيح الجنان، دعاي جوشن كبير.
[12] بقره/سوره2، آیه269.
[13] لقمان/سوره31، آیه12.
[14] نساء/سوره4، آیه54.
[15] بقره/سوره2، آیه247.
[16] نساء/سوره4، آیه54.
[17] ر.ك: بحارالانوار، ج17، ص170 و 171.
[18] بقره/سوره2، آیه269.
[19] کهف/سوره18، آیه49.
[20] نهج‌البلاغه، حكمت 147.
[21] حشر/سوره59، آیه6.
[22] حشر/سوره59، آیه6.
[23] حاقه/سوره69، آیه25 ـ 29.
[24] نساء/سوره4، آیه89 و 90.
[25] تهذيب الاحكام، ج7، ص371.
[26] نساء/سوره4، آیه90.
[27] بحارالانوار، ج95، ص85 ؛ مفاتيح الجنان، دعاي ابو حمزه ثمالي.
[28] آل عمران/سوره3، آیه18.
[29] فاتحه/سوره1، آیه2.
[30] بحارالانوار، ج58، 129.
[31] الكافي، ج2، ص241 و 242.
[32] بحارالانوار، ج95، ص61 ؛ مفاتيح الجنان، جعاي روز 25 ماه رمضان.
[33] ر.ك: وسائل الشيعه، ج6، ص217.