68/10/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 26 الی 27
﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الخَيْرُ إِنَّكَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾﴿26﴾﴿تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيلِ وَتُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَتَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾﴿27﴾
جامعيّت و عظمت آيه ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ المُلْكِ﴾
اين دو آيه مباركه كه مشتمل بر ده وصف از اوصاف ذات اقدس الهي است، جزء غرر آيات توحيدي اين سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» است. در سورهٴ «آلعمران» آيهٴ ﴿شَهِدَ اللّهُ﴾[1] و اين آيه ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ﴾ به منزله آيةالكرسي سورهٴ مباركهٴ «بقره» و همچنين به منزلهٴ خود سورهٴ مباركهٴ «فاتحةالكتاب»اند كه شأن نزولي براي اين چهار آيه در تفسير شريف مجمعالبيان هست كه لابد ملاحظه فرموديد[2] .
از اينكه فرمود: ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ﴾ جامعيت اين آيه نسبت به آيات ديگر كه در همين زمينه وارد شده است اين است كه ساير آيات مملوكها را ذكر ميكند، بعد ميفرمايد اين مملوكها براي خدا هستند. مثل اينكه ميفرمايد: ﴿لِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالاَرْض﴾[3] اين يك طايفه است كه ﴿لِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالاَرْض﴾ كه در قرآن از اين طايفه كم نيست.
طايفه ثانيه آياتياند كه مُلك را منحصراً از آنِ خدا ميدانند كه ﴿لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ﴾[4] اين ظاهرش حَصر است، نظير اول سورهٴ «ملك» كه ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾ اين تقديم ﴿بِيَدِهِ﴾ بر «مُلك»، «الملك بيده» نيامد ﴿بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾ آمد اين هم مفيد حصر است.
طايفه ثالثه همين حصر را به صورت روشنتر با نفي شريك دلالت ميكنند، نظير آيهٴ پاياني سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه مسئله نَفي شرك مطرح است. پايان سورهٴ «اسراء» اين است كه ﴿وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يَكُن لَّهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَلَمْ يَكُن لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيرَاً﴾ اين طايفه به صراحت نفي شريك ميكند، پس اگر از طايفه قبل نظير ﴿لَّهُ الْمَلِكُ﴾ يا ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[5] به طور ظهور، حصر استفاده ميشود و در نتيجه نفي شريك هم استفاده خواهد شد، از اين طايفهٴ ديگر كه شريك را بالصراحة نفي ميكنند آن مسئله صريحتر روشن ميشود، قهراً همه اين مطالبي كه مربوط به اين چند طايفه است زير پوشش اين كريمه ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ﴾ خواهد بود «المُلك بالقول المطلق» مملوك توست، نه تنها آسمان و زمين مملوك توست هرگونه سلطنتي چه حقيقي چه اعتباري مملوك توست، تو مالكِ سلطنتي چه حقيقي چه اعتباري چه دنيا چه آخرت چه درباره آسمان و زمين چه غير آسمان و زمين ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ﴾.
عقيده موحّدان در انحصاري بودن اعطا و اخذ مُلك حق تعالى
آنگاه اين مُلك را به هر كه بخواهي خواهي داد ﴿تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ﴾ اين مُلك، خواه معنوي باشد، نظير نبوت، رسالت، امامت، ولايت و مانند آن، خواه ظاهري باشد، نظير سلطنت و مانند آن همهٴ اينها براي توست و چون تو حكيمِ محضي مشيئت و اراده شما براساس حكمت است آن كس را كه مَلِك ميكني براساس حكمت است و آن كسي را كه معزول ميكني براساس حكمت است ﴿تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ﴾.
آنها كه بينش توحيدي دارند همواره ميگويند ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ﴾ در بهترين حالتهاي آنها كه تعقيبات نماز است اين آيات را تلاوت ميكنند و اگر هم مُلكي به اينها رسيده است خدا را شكر ميكنند، ميگويند خداي سبحان اين مُلك را به ما داد.
تفاوت نگرش موحّدان با ملحدان درباره اعطا و اخذ مُلك
سخن سليمان و يوسف(عليهما السلام) را كه قرآن كريم نقل ميكند همين سخن موحّدانه است. آيهٴ 101 سورهٴ «يوسف» اين است كه ﴿رَبِّ قَدْ آتَيْتَني مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِن تَأْوِيلِ الاَحَاديثِ﴾؛ خدايا! تو به من مُلك دادهاي، نميگويد من به مُلك رسيدهام عرض ميكند خدايا! تو به من مُلك دادهاي و همچنين وقتي سليمان(سلام الله عليه) آن تخت ملكهٴ سبأ را در نزد خود حاضر يافت، آنطوري كه در آيهٴ چهل سورهٴ «نمل» آمده عرض كرد كه اين فضل خداست ﴿قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِندَهُ قَالَ هذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي ءَأَشْكُرُ أَم أَكْفُرُ وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ﴾ پس يك موحّد وقتي مُلكي به او رسيده است ميگويد اين عطيّهٴ الهي است براي شكر و خدمت است؛ اما يك غيرموحّد يعني يك انسان ملحد وقتي مُلكي به دست او آمد خود را مالك آن مِلك و مُلك ميپندارد، چه اينكه از سورهٴ «زخرف» برميآيد كه ﴿وَنَادَي فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قَالَ يَا قَوْمِ أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَهذِهِ الاَنْهَار تَجْرِي مِن تَحْتِي أَفَلاَ تُبْصِرُونَ ٭ أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ وَلاَ يَكَادُ يُبِينُ﴾[6] اين را به خود اسناد ميدهد ميگويد اين مُلك مصر براي من است.
پس ديد ملحد آن است كه به خود اسناد ميدهد خواه به صورت فرعون دربيايد، خواه به صورت قارون. قارون ميگويد ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾[7] آن مال را، فرعون هم ميگويد ﴿أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ﴾ و اما موحّدان عالم ميگويند خدا را شكر كه اين نعمت را به ما عطا كرد. پس موحّد ميگويد ﴿تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ﴾ غيرموحّد ميگويد «الملك لي» يا ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ﴾.
خير مطلق بودن افعال الهي و نحوه انتزاع شرّ
چون در كنارش آمده است كه ﴿وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الخَيْرُ﴾ معلوم ميشود آنچه ذات اقدس الهي افاضه ميكند خير است يا به عنوان امتحان است كه خير است تا درون انسان روشن بشود يا به عنوان يك پاداش است كه آن هم خير است ولي اگر يك وقت خواست كسي را عِقاب كند و مؤاخذه كند او را از راه استدراج ميگيرد و او را به مقامي ميرساند كه اين هم خير است، چون تنبيه يك انسان متعدّي خير است، گرچه ممكن است به حال خودِ شخص خير نباشد؛ اما نسبت به كل نظام خير است. شر در عالم جز قياس و سنجش چيز ديگر نيست؛ شيئي باشد به نام شر اصلاً در عالم وجود ندارد يعني موجودي نداريم كه اين معناي شر را از ذات او انتزاع بكنيم كه چنين چيزي نيست، بلكه اگر موجودي را به موجود ديگر اسناد داديم و در اين پيوند يك سلسله آسيبي از اين يكي به آن رسيد حالا يا آسيبي است كه اصل ذاتي را از بين ميبرد يا آسيبي است كه وصفي از اوصاف آن دو شيء ثاني را از بين ميبرد، اينجا مفهوم شرّ اتنزاع ميشود. مثلاً اگر گفته شد مار و عقرب شرّ است نه يعني مار و عقرب براي خودشان شرّند مار و عقرب همان لذّت را از زندگي ميبرند كه طوطي و كبوتر ميبرند آنها هم از تغذيه لذّت ميبرند، از مراسم نكاح لذّت ميبرند، از آشيانه ساختن و در آشيانه آراميدن و از خوابيدن و استراحت لذّت ميبرند و مانند آن.
آنها هم براي فرزندانشان خيرند، چه اينكه طوطي و كبوتر هم براي فرزندانشان خيرند. از آن جهت كه اينها موجودياند زاد و ولد دارند، تغذيهاي دارند، توليدي دارند، نموي دارند و استراحتي دارند هيچ فرقي بين يك موجودي سمّي و غيرسمّي نيست و اگر اين مار و عقرب در عمرشان به كسي نيش نزنند شر بالعرض هم ندارند پس اينها خيرِ نفسياند. اگر هم نسبت به عابر احياناً صدمهاي وارد بشود، اينجا شرّ انتزاع ميشود و معناي شر اين نيست كه عقرب شر است، بلكه آن شخص مسموم و مصدوم كه حيات خود را از دست ميدهد به اصطلاح «ليست» تامّه پيدا ميشود يا سلامت خود را از دست ميدهد يعني «ليست» ناقصه پيدا ميشود از آن زوالالحيات يا زوالالسلامه شرّ انتزاع ميشود [كه] اين ميشود امر عدمي، پس هيچ شيئي في نفسه در عالم شر نيست نميتواند شر باشد و ارتباط به غير هم اگر سودي به غير برساند باز شرّ نيست و اگر ذات غير يا كمالي از كمالات غير را سلب بكند ميشود شرّ كه بازگشتش به امر عدمي است و آنچه از ذات اقدس الهي نشئت ميگيرد فيوضات است و بركات، لذا «بيده الخير»[8] است.
مراد از امتحان به خير و شرّ در قرآن كريم
گاهي به وسيله بعضي از امور يك سلسله كمالاتي از انسان سلب ميشود كه اينها شر است اين شر چون حالا يا زوالِ ذات است يا زوالِ سلامت است عدمِ محض نيست ريشهاي در امر وجودي دارد آن امر وجودي را بالأخره ذات اقدس الهي آفريد از آن جهت خدا ميفرمايد ما مردم را به خير و شر امتحان ميكنيم ﴿وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً﴾[9] .
ذيل اين آيه كريمه ﴿وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً﴾ مرحوم امينالاسلام حديثي را از حضرت امير(سلام الله عليه) نقل ميكند كه حضرت مريض بود كسي به عيادت حضرت رفت به حضرت عرض كرد كه در چه حالت هستيد حالتان چطور است، فرمود: «بشرٍّ» به حضرت عرض كردند شما هم تعبير شرّ را به كار ميبريد، فرمود آري خداي سبحان فرمود: ﴿وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً﴾ و اين مَرض شرّ است و ما را خدا با اين شر امتحان ميكند. اين تعبيرات هم هست[10] ؛ اما آنچه از ذات اقدس الهي نشئت ميگيرد خير است.
پرسش:...
پاسخ: سَم في حد نفسه هم خير است، موجودي است براي خيلي از بخشهاي درماني سودمند است، براي مار و عقرب كه اصلاً شر نيست نه بالعرض، نه بالذات وسيله صيد اوست، او از سمسازي لذّت ميبرد همانطوري كه آهوي خَتن از مشكسازي لذت ميبرد او كار اوست و محصول اوست و وسيله اوست و براي خود مار كه شرّ نيست نه بالذات نه بالعرض، بخشهاي درماني و دارويي هم كه هر دوي ركنش با او تأمين ميشود. حالا اگر عابري را مصدوم كردند كه عابر حيات خود را يا سلامت خود را از دست داد اين زوالالحياة يا زوالالسلامة ميشود شر، از اين معناي عدمي شرّ انتزاع ميشود.
چون ذات اقدس الهي منشأ خير است پس هر جا مُلك و مِلكي اعطا ميكند خير است، اگر كسي حقشناس نبود، نظير فرعون كه گفت ﴿أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ﴾[11] اين شخص مثل كسي است كه از باصرهٴ خود بهرهٴ صحيح نبرد، از سامعه خود استفاده درست نكند و مانند آن. اينچنين نيست كه آن مُلك بد باشد يا افاضه مُلك بد باشد، نه هستي بد است، نه ايجاد هستي؛ منتها اين شيء موجود است كه بايد از هستياش بهرهٴ صحيح ببرد، چون مشيئت الهي براساس حكمت است، لذا محذوري در بين نيست كه انسان بالقولالمطلق بگويد ﴿تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ﴾.
اشكال مرحوم بلاغي بر شيخ طوسي در نحوه اعطاي مُلك به ظالم
اينجا بياني را مرحوم آقاي بلاغي(رضوان الله عليه) در كتاب شريف تفسيرآلاءالرحمن نسبت به مرحوم شيخ طوسي در تبيان دارند كه آن بيان را ملاحظه فرماييد و كتاب شريف تبيان را هم ملاحظه فرماييد. مرحوم آقاي بلاغي دارند كه در ذيل همين آيه ﴿قُلِ اللَّهُمَّ﴾ ميفرمايند كه در كلمات مرحوم شيخ طوسي يك ناهماهنگي هست، زيرا مرحوم شيخ طوسي در ذيل آيهٴ 258 سورهٴ «بقره» كه فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ﴾ فرمود اين ضمير ﴿آتَاهُ﴾ اين ضمير مفعول، به آن محاجّ برميگردد يعني به نمرود[12] ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ﴾. اين بيان، در تبيان نيست در آلاءالرحمن هم نيست در بحثهاي ذيل اين آيه گذشت كه بنابر اينكه ضمير به آن محاج برگردد به نمرود برگردد، معنايش اين است كه ببين خداي سبحان به اين شخص مُلك و قدرت داد او به جاي اينكه شكرگزار باشد كفر ميورزد، نظير ﴿أَن كَانَ ذَا مَالٍ وَبَنِينَ﴾[13] اين ﴿أَن كَانَ ذَا مَالٍ وَبَنِينَ﴾ بيان آن است كه خداي سبحان به او مال و فرزند داد او به جاي اينكه شاكر باشد كافر شد، بنابر اين كه ضمير ﴿أَنْ آتَاهُ﴾[14] به آن ﴿الَّذِي﴾ برگردد، معنا اين ميشود كه خدا، با اينكه به اين شخص قدرت داد اين به جاي اينكه موحد باشد، ملحد شد. به هر حال اگر ضمير به آن شخص برگردد بر اساس اين عنايت است.
مرحوم آقاي بلاغي ميفرمايند كه مرحوم شيخ در تبيان فرمود اين ضمير به ﴿الَّذِي حَاجَّ﴾ يعني مُحاج برميگردد اين يك مطلب و احتمال اينكه اين ضمير به ﴿ابراهيم﴾ برگردد اين را به «قيل» نسبت داد يعني «قيل» كه ضمير ﴿آتَاهُ﴾ اين ضمير مفعول به ﴿ابراهيم﴾ برميگردد، اين را در سورهٴ «بقره» فرمود؛ اما در ذيل آيهٴ محل بحث ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ﴾ فرمود كه جايز نيست خداي سبحان، مُلك را به كافر و فاسق بدهد، براي اينكه مُلك عهد الهي است و خدا فرمود: ﴿لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾[15] .
مقدمتاً خود مرحوم آقاي بلاغي فرمودند مُلك دو قِسم است: يك مُلك الهي است، يك مُلك دنيايي است. آن مُلك الهي عهد خداست، نظير نبوت، رسالت، خلافت، ولايت، امثال ذلك كه اينها عهد الهي است و اگر عهد الهي شد به ظالمين نميرسد ﴿لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾.
قِسم دوم مُلك به معناي مال و سلطنت و قدرتهاي دنيايي است كه خدا به هر كسي ممكن است اعطا كند. اين مقدمه را خودشان ذكر كردند، بعد فرمودند كه اين ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ﴾ اگر مُلك به معناي نبوت و رسالت و خلافت باشد اين هرگز به ظالمين نميرسد، بر اساس آن اصل كلي كه ﴿لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾ و اگر منظور مُلك ظاهري باشد اين را خدا ممكن است به همه اعطا كند. بعد سخن مرحوم شيخ را نقل كرد كه شيخ در تبيان فرمود ضمير ﴿آتَاهُ﴾[16] اين ضمير مفعول به آن مُحاج برميگردد و احتمال اينكه به ﴿ابراهيم﴾ برگردد اين را به «قيل» نسبت ميدهد و از طرفي ذيل اين آيه ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ﴾ ميفرمايد مُلك را نميشود به فاسق داد[17] . اين يك ناهماهنگي است در كلمات مرحوم شيخ، بين تفسير آيهٴ سورهٴ «بقره» و تفسير سورهٴ «آلعمران» و اين ناهماهنگي در مجمعالبيان نيست، براي اينكه آن فرصت بيشتري داشت مبسوطاً بحث كرد ناهماهنگي را برطرف كرد ولي در تبيان براساس اختصارش اين ناهماهنگي هست، اين خلاصه فرمايش مرحوم آقاي بلاغي در آلاءالرحمن.
ناصواب بودن اشكال مرحوم بلاغي بر شيخ طوسي
پرسش:...
پاسخ: بله؛ ايشان ميفرمايند كه وجه تدافع هم همين است، آنجا كه ضمير ﴿آتَاهُ﴾ را به «محاج» برميگرداند به معناي مال است، قدرت دنياست. اينجا كه ميفرمايد: ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ﴾ اين براي معنويت و رسالت و نبوت است، لذا به فاسق نميشود داد. وجه تدافع همين است؛ اما انسان بايد كه در هر دو جا راه را درست مشخص كند، نه اينكه طوري حرف بزند كه ديگري بيايد اشكال كند و سوّمي بيايد اشكال را با اين وجه برطرف كند كه بگوييم آنجا كه گفت ضمير به آن مُحاج برميگردد مُلك دنياست، اينجا كه فرمود مُلك را نميشود به غيراولياء داد مُلك معنوي است. اين خلاصه فرمايش ايشان است؛ اما اصلاً نقل درست نيست مرحوم شيخ چنين سخني ندارند. مرحوم شيخ در ذيل همان آيه ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِي حَاجَّ﴾[18] خيلي دقيق بحث كرد، اينجا هم دقيق بحث كرد در آنجا هم نقل كرد در اينجا هم نقل كرد، نه اينكه در آنجا ﴿آتَاهُ﴾ را به شخص نسبت داد و احتمال رجوع ضمير به ﴿ابراهيم﴾ را به «قيل» اينطور نيست كه آن را خودش قبول كرده باشد اين را به «قيل» نسبت داده باشد.
بيانذلك اين است كه در ذيل آيهٴ سورهٴ «بقره» فرمود آيا ضمير به آن شخص برميگردد به محاج برميگردد يا به ﴿ابراهيم﴾ دو قول است؛ بلخي در آنجا و اينجا يك نظر دارد، ديگران در آنجا و اين ذيل آيه نظر ديگر دارند. آن دو قول اين است. قول اول اين است كه ضمير به آن محاج برميگردد، قول دوم اين است كه ضمير به ﴿ابراهيم﴾ برميگردد(سلام الله عليه). بنا بر قول دوم اشكال نيست كه خدا به ابراهيم مُلك داد، براي اينكه ﴿وَإِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً﴾[19] هست و بسياري از آياتي در اين قبيل هست. بنابر اينكه ضمير به ﴿ابراهيم﴾ برگردد مشكلي نيست؛ اما بنابر اينكه ضمير به آن شخص برگردد كه محاجّ است اشكال هست كه چطور مُلك را خدا به ظالمين ميدهد اين اشكال. بعد ميفرمايد مُلك دو قِسم است: يك قِسم به معناي تدبير است و سياست است و امر است و نهي است و امثال ذلك، يك قسمت همين قدرتهاي مالي و اتّساع حال و امثال ذلك است. اگر ضمير به «المحاج» كه نمرود است برگردد اين به معناي همان مال است و اتساعالحال نه به معناي امر و نهي، پس اگر ضمير به آن «المحاج» برگردد مُلك به معناي كثرت مال و اتّساع حال است و اگر ضمير به حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) برگردد كه اصلاً اشكالي وارد نيست تا ما جواب بدهيم، اين خلاصه فرمايش ايشان در سورهٴ «بقره».
در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» هم در ذيل همين آيه هم اوّلين بحثي كه دارد باز نقل قول ميكند، «قال البلخي كذا»؛ بلخي ميگويد و اين بلخي همان است كه در ذيل آن آيه[20] فرمود ضمير به ﴿ابراهيم﴾ برميگردد، ميفرمايد مُلك را نميشود به فاسق داد يعني امر و نهي و حق قانونگذاري و حكومت را خدا به فاسقين نميدهد آنهاغاصباند، چرا، چون عهد الهي است و خدا فرمود عهد به ظالمين نميرسد ﴿لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾[21] . بنابراين مرحوم شيخ در تبيان با اينكه مختصر است نسبت به مجمعالبيان منسجم سخن گفت (اولاً) قولي را خودش انتخاب نكرد در هر دو جا نقل است و (ثانياً) اگر ضمير به آن محاج برگردد آن را مشخص كرد كه مُلك به چه معناست، اگر ضمير به ﴿ابراهيم﴾ برگردد آن را مشخص كرد كه مُلك به چه معناست. پس آنچه در ذيل آيه سورهٴ «بقره» فرمود هماهنگ با چيزي است كه در ذيل آيه سورهٴ «آلعمران» بيان كرده است.
هدف خداوند از عطاي مُلك معنوي به انسانها
پرسش:...
پاسخ: چرا؛ اگر مُلك را به معناي معنويّت بگيريم، نظير ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾[22] هم است، اينچنين نيست كه همه بتوانند معنويت را براي هميشه حفظ كنند، مگر سامري كم آدمي بود.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ معنويت مطلق است، مگر سامري كم آدمي بود، مگر ذات اقدس الهي به او كم نعمت داد. اينكه ميگويد در بين همه اينها من فقط اثر آن فرستادهٴ حق را ديدم هيچكس نديد ﴿بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ﴾[23] اين كم آدمي نبود، نظير همان بلعم مگر او كم آدمي بود. فرمود: ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾ از پوست درآمده اين هم به جاي اينكه در راه توحيد قدم بردارد از همان قدرت معنوي مسئلهٴ گوسالهپرستي را ترويج كرده است وگرنه او يك آدم عادي كه نبود كه مردم حرف او را گوش بدهند كه، با اينكه همه اين مظاهر فضيلت را از موساي كليم ديدند و هارون(سلام الله عليه) هم در بين مردم بود اين در جلوي چشم هارونِ پيغمبر مسئله گوسالهپرستي را راه انداخت، چون يك آدم معمولي كه نميآيد كاري بكند كه مردم بپذيرند كه.
خب، قدرتي را خداي سبحان ميدهد اينها از پوست درميآيند. اينها معنويت است، البته نبوت اينچنين است كه ذات اقدس الهي وقتي نبي را به مقامي ميخواهد برساند ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[24] ميداند او تا آخر در اين وضع ميماند، كسي نيست از پوست دربيايد و اما اصل معنويت را خدا به خيليها داد كه توان حفظش را نداشتند.
به هر حال در فرمايشات مرحوم شيخ ناهماهنگي نيست ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ﴾.
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر؛ چيزي در عالم نيست كه خدا ندهد ديگر، ممكن است كسي نسبت به ديگري غصب بكند؛ اما اينچنين نيست كه در كارگاه الهي كسي غصب بكند كه، خدا ميدهد به عنوان امتحان يا خدا ميدهد به عنوان كيفر «مُستدرج بالاحسان»[25] خداي سبحان وقتي بخواهد كسي را بگيرد به او حيثيت و شرف و عزّت و آبرو ميدهد تا فوراً او از اين عزّت و شرف بهرهٴ سوء ببرد با دست خود سقوط كند ـ معاذاللهـ اين «مُستدرج بالاحسان»[26] همين است. آن آيه مباركهاي كه فرمود گروهي كه به مُلك رسيدهاند اگر مهلتي به آنها داده ميشود خيال ميكنند ﴿أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لاَ نْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْماً﴾[27] همين قبيل است، اگر كسي قدرتي دارد با مهلت، نبايد خيال بكند خيري نصيب او شده است. فرمود اين اِمهال خير نيست [بلكه] اين اِمهال براي آن است كه ما او را كمكم «من حيث لا يشعر» كيفر كنيم، به هر حال هر چه در جهان هستي راه دارد براساس توحيد افعالي فعل خداست حالا شرور و نقايص و اينها كه به خدا اسناد ندارد مسئلة اُخري.
پرسش:...
پاسخ: ظلم و تعدّي را در نظام شرع، ظلم و تعدّي ميگويند وگرنه در نظام تكويني كه كسي نميتواند چيزي را بدون اراده حق بگيرد، مثل اينكه انسان با چشم خود گناه ميكند بالأخره مالك حقيقي اين چشم و گوش خداست كه ﴿أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالاَبْصَارَ﴾[28] كه در بحث ديروز گذشت. مُلك به معناي صلاحيت امر و نهي و امثال ذلك اين را البته ذات اقدس الهي عهد خود ميداند فرمود: ﴿لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾[29] .
پرسش:...
پاسخ: نه؛ در زمان فترت هم بالأخره اوصياي انبيا هستند نبي نيست؛ اما اوصياي آنها حضور دارند، كتاب آنها حضور دارند. مردم اگر ستمپذير باشند به سوء اختيار خودشان زير بار ستم رفتند؛ اما ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ﴾ شد ﴿فَأَطَاعُوهُ﴾[30] درميآيد، اگر مردم ستمپذير نباشند كه آنها مسلّط نخواهند شد.
پرسش:...
پاسخ: چرا ندارد، اين مقداري كه ميفهمند اين شخص دارد خلاف ميگويد كه، آن ظلم و آدمكُشي را كه ميفهمند بد است. خب، نبايد تحمل بكنند ديگر.
اعطا و اخذ مُلك براساس مشيئت حكيمانه الهي
در سورهٴ مباركهٴ «نساء» فرمود ما به آلابراهيم مُلك عظيم داديم ﴿أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَي مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُم مُلْكاً عَظِيماً﴾[31] اين همان حكومت حقّه است كه ذات اقدس الهي به آلابراهيم مرحمت كرده است، نمودار كاملش در جريان حضرت سليمان و داود ظهور كرده است وگرنه درباره ساير انبياي بنياسرائيل هم بود. پس چيزي در جهان نيست كه برخلاف مشيئت ذات اقدس الهي باشد و هرچه هم هست براساس حكمت اوست، چه آنجا كه اعطا ميكند، چه آنجا كه نزع ميكند و ميكَند.
تبيين اقسام عزّت
﴿وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ﴾ اين دو وصف، مقابل آن دو وصف است يعني همتاي آن دو وصف است. اعطاي مُلك، نظير عزيز كردن است، نزع ملك، نظير ذليل كردن است. عزّت در بحثهاي قبل هم گذشت كه لغتاً به معناي نفوذناپذيري است كه آن زمين سخت و نفوذناپذير را ميگويند «أرضٌ عزاز» نشود با بيل و كلنگ در آن نفوذ كرد، يك انسان اينچنين كه تسليمناشدني است انسان عزيز است و چون لازمهٴ اين وصف، پيروزي بر رقيب است از اين جهت عزّت را به معناي غلبهٴ بر خصم تفسير كردند وگرنه اين تفسير به لازم است نه تفسير به درونِ معنا. عزّت ظاهراً به معناي غلبه نيست، به معناي صلابت و نفوذناپذيري است و اگر چيزي در دسترس نيست ميگويند «عزيز الوجود» است «عزيز المنال» است به همين مناسبت است كه نميشود در او راه پيدا كرد و ذات اقدس الهي، عزيز است براي اينكه هيچكسي نميتواند در او نفوذ پيدا كند. مؤمن هم عزيز است، براي اينكه هيچ دشمن دروني يا بيروني نميتواند در او راه پيدا كند، اين ميشود عزيز.
يك عزّت بيجا و بيجهت يك عزّت كاذبي است كه در بين تبهكارها رواج دارد كه اينها عزيزان بيجهتاند. در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحثش گذشت كه عدهاي هستند كه ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾[32] اين عزيزِ بيجهت است يعني با گناه ميخواهد عزيز بشود با گناه خود را عزيز كرده است. منافق هم خود را عزيز ميپنداشت در صدر اسلام آنها ميگفتند ما قدرتمنديم و عزيز و مؤمنين ذليلاند كه ميگفتند ﴿لَئِن رَجَعْنَا إِلَي الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الاَعَزُّ مِنْهَا الاَذَلَّ﴾[33] اينها خيال ميكردند كه اگر كسي يك قدرت ظاهري دارد و يك چند صباحي به زور رسيده است عزيز است و خود را عزيز ميپنداشتند و مؤمنين را ذليل ميپنداشتند اينجاست كه ذات اقدس الهي فرمود عزّت براي خدا و پيامبر و مؤمنين، است، منافقين اين معنا را درك نميكنند آنها خيال ميكنند ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾[34] ، «من عزّ بز»[35] در حالي كه ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾[36] يا ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي﴾[37] و مانند آن، اينچنين نيست ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾ اينطور نيست.
چون آن ديدِ باطل را داشتند، فكر ميكردند خودشان عزيزند.
ظهور عزّت مطلقه الهي در پيامبران و مؤمنان
قرآن ميفرمايد عزّت براي خدا و پيامبر و مؤمنين است. در بحثهاي قبل هم باز ملاحظه فرموديد كه اين از اسماي حُسناي حق است كه بالاصالة براي خداست و ظهورش در بندگان خداست يعني اگر يك جا سخن از تثليث است جاي ديگر سخن از توحيد است، اگر يك جا سخن از اين است كه عزّت، براي خدا و پيامبر و مؤمنين است در جاي ديگر اين است كه ﴿فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً﴾[38] اينچنين نيست كه هم خدا عزيز باشد، هم پيامبر، هم مؤمنين. معلوم ميشود عزّتي كه مؤمنين و پيامبر دارند ظهور همان خداي عزيز است و ميشود به اين صورت گفت كه اي كسي كه عزيزي! تو عزيز نيستي، بلكه عزّت خداست در تو ظهور كرده همانطوري كه درباره كار ميشود گفت ﴿وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾[39] درباره وصف هم ميشود گفت كه تو عزيز نيستي عزّت خداست كه در تو ظهور كرده و تو امينالعزّتي نه عزيز. اگر ﴿فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً﴾[40] بنابراين رسول اگر عزيز است، مؤمنين اگر عزيزند مظهر همان خداي عزيز است.
در اين كريمه فرمود: ﴿تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ﴾ يعني ﴿مَنْ تَشَاءُ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «منافقون» مشخص شد كه ﴿مَنْ تَشَاءُ﴾ پيامبر است و مؤمنين، چون بيش از دو گروه را خدا عزيز نكرد اينچنين نيست كه بفرمايد هر كه را خدا بخواهد عزيز بكند و نمونه ذكر نكند. در آنجا فرمود: ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾[41] لسانش هم لساني است كه مفيد حصر است چون آنها خود را عزيز ميپنداشتند و مؤمنين را ذليل. فرمود اينها منافقين اين مسائل را درك نميكنند ﴿وَلكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لاَ يَفْقَهُونَ﴾[42] ، ﴿لاَ يَعْلَمُونَ﴾[43] چند جمله است در همان سورهٴ «منافقون».
پس ﴿مَن تَشَاءُ﴾ مشخص شد كه چه كسي است، لذا اگر كافر طَرْفي از مال بست، خدا ميفرمايد او خيال نكند ما عزيزش كرديم، مهلت هست نه عزّت ﴿وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لاَ نْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْماً﴾[44] مهلت را او عزّت نپندارد عزّت براي همين سه نفر است. يكي بالاصالة است دو تا هم بالتبع[45] ، ديگر كس ديگر كه عزيز نيست.
برخورد عزيزانه مجاهدان با كفّار
همين مؤمنين و همين كساني كه مجاهدين في سبيلاللهاند اينها را هم ذات اقدس الهي عزيز ميداند ميفرمايد اگر شما دير جنبيديد و برگشتيد ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَي الْكَافِرينَ﴾[46] ؛ اينها رزمندههايي هستند كه در راه ذات اقدس الهي تلاش كردند اينها نسبت به داخله كه ميرسند، نسبت به مسلمانان كه ميرسند خيلي متواضعاند؛ ذلولاند نه ذليل. نرماند، متواضعاند، خاكسارند، طلبكار نيستند كه ما رفتيم جنگ، طلبشان را ذات اقدس الهي خواهد داد و ميدهد؛ اما نسبت به دشمنان اسلام كه ميرسند گردنفرازند ﴿أَعِزَّةٍ عَلَي الْكَافِرينَ﴾ اينجا ديگر عزيزانه برخورد ميكنند. انسان ادبي دارد، و عزّتي برخوردش اديبانه است؛ اما عزيزانه است. نسبت به مؤمنين كه ميرسد در عين حال كه اديبانه است، ذلولانه است ـ نه ذليلانهـ نرماند، خاكسارند ﴿ أَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ﴾ نسبت به بيگانهها كه ميرسند گردنفرازند، اين گردنفرازي رزمنده هم عزّتي است كه ذات اقدس الهي به اينها داده است ﴿أَعِزَّةٍ عَلَي الْكَافِرينَ﴾، پس اگر فرمود: ﴿تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ﴾ مصاديق را هم يكي پس از ديگري بازگو كرد و سرّش هم و سببش هم ذكر كرد.
«و الحمد لله رب العالمين»