درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

68/10/12

بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 23 الی 27

 

﴿أَلَمْ تَرَ إَلَي الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتَابِ يُدْعَوْنَ إِلَي كِتَابِ اللّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّي فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَهُم مُعْرِضُونَ﴾﴿23﴾﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّامَاً مَعْدُودَاتٍ وَغَرَّهُمْ فِي دِينِهِم مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ﴾﴿24﴾﴿فَكَيْفَ إِذَا جَمَعْنَاهُمْ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ وَوُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ﴾﴿25﴾﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الخَيْرُ إِنَّكَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾﴿26﴾﴿تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيلِ وَتُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَتَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾﴿27﴾

 

زمينه‌هاي پيدايش انحصارطلبي يهوديان و ردّ آن

در آن آياتي كه قبلاً بحث شد فرمودند سرّ اعراض گروهي از اهل كتاب همان افترا و غرور آنهاست. اول، باطلي را به حق اسناد دادند، بعد خود باور كردند و مغرور شدند و چون قرآن دينِ تحقيق است افترا و غرور را امضا نمي‌كند، لذا سخن اين گروه را ريشه‌يابي مي‌فرمايد و از اينها دليل طلب مي‌كند.

در ريشه‌يابي سخن اينها فرمود سرّ اينكه اينها ‌گفتند ﴿لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّامَاً مَعْدُودَاتٍ﴾ اين است كه گفتند ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾[1] بر اين حرف چند تا نقد وارد شد، فرمود: ﴿أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْدَاً فَلَنْ يُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَي اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾[2] ؛ اين حرفي كه زديد آيا تعهّد الهي داريد، وحي‌اي در تورات و انجيل آمده و مانند آن كه به شما تضمين داده است، اينكه نيست. در بخش ديگر فرمود: ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾[3] آن هم كه نبود.

پس تاكنون چهار مقطع گذشت. مقطع اول نقد دعواي اينهاست كه ﴿لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّامَاً مَعْدُودَاتٍ﴾ كه اين در چند جاي قرآن آمده، مقطع ديگر ريشه‌يابي اين سخن است كه چطور اينها فريب خوردند و آن اين است كه ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾[4] . مقطع سوم طلب دليل نقلي است كه شما عهدي از خدا بياوريد، چون كتاب الهي عهدنامه است ﴿أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْدَاً﴾[5] در آيه‌اي از آيات تورات چنين سخني آمده است و مانند آن كه نداريد. مقطع چهارم كه جامع‌تر از همه اينهاست اعم از برهان عقلي و نقلي است ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾ اين مقاطع تحليلهاي چهارگانه گذشت.

ردّ ادعاي محبوبيت قوم يهود در نزد خداوند

آنچه در اين نوبت مطرح است اين است كه يك راه عملي ارائه مي‌دهد. مي‌فرمايد ما كار به گذشته نداريم حالا شما دليل نقلي يا عقلي بر اينكه نزد خدا گرامي هستيد نداريد كاري به آنها نداريم، آزموني هم هست اگر شما واقعاً مقرّب عندالله‌ايد خب تقاضاي مرگ كنيد بايد از مرگ خوشتان بيايد اين را كه مي‌توانيد، اگر كسي محبوب خداست و مقرّب عندالله است بايد خواهان لقاي حق باشد چرا شما از مرگ منزجريد اين يك برهان نقد. اين را هم در سورهٴ مباركهٴ «جمعه» مي‌فرمايد، هم در سورهٴ «بقره» كه معنايش قبلاً گذشت. در سورهٴ مباركهٴ «جمعه» آيهٴ ششم به بعد اين است ﴿قُل يَا أَيُّهَا الَّذِينَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَاءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ﴾ اگر مزيّتي نسبت به ديگران داريد، خب ﴿فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾؛ اگر در اين دعوا صادقيد خواهان مرگ باشيد، چون محبوب خواهان لقاي حبيب است، بعد مي‌فرمايد: ﴿وَلاَ يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً﴾ هرگز اينها خواهان مرگ نيستند، چرا: ﴿بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ﴾ آن گناهاني كه انجام داده‌اند نمي‌گذارد آنها دل از دنيا بكَنند به آخرت برسند مي‌دانند كه معذّب مي‌شوند ﴿وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ﴾ اينها در آن معصيت ظالم بودند، در اين افترا ظالم‌اند، در آن ادّعا ظالم‌اند، آن‌گاه فرمود ترس از مرگ سودي ندارد، بالأخره مرگ به سراغ شما خواهد آمد: ﴿قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَ قِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَي عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾[6] .

همين معنا قبلاً به صورت ديگر در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحثش گذشت، فرمود: ﴿قُلْ إِنْ كَانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عَنْدَ اللّهِ خَالِصَةً مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾؛ اگر داعيه محبوبيت الهي را در سر مي‌پرورانيد و در اين ادّعا صادقيد خب، خواهان لقاي حبيبتان باشيد. بعد فرمود: ﴿وَلَنْ يَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ﴾ كه تقريباً قريب‌المضمون به آيهٴ سورهٴ «جمعه» است، بعد مي‌فرمايد نه تنها اينها تقاضاي مرگ نمي‌كنند، بلكه از ديگران نسبت به دنيا حريص‌ترند ﴿وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَي حَيَاةٍ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مَنَ الْعَذَابِ أَنْ يُعَمَّرَ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ﴾[7] ؛ فرمود نه تنها تمنّي موت ندارند، بلكه از ديگران به دنيا حريص‌ترند، چه اينكه گروهي از مشركين هم اين‌چنين‌اند. آنها تمام حيات و زندگي را در دنيا خلاصه كردند، لذا برخي از اينها علاقه‌مندند كه ده قرن بمانند، هزار سال در دنيا بمانند.

فرمود: ﴿يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مَنَ الْعَذَابِ أَنْ يُعَمَّرَ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ﴾[8] اين تعارف بيجا كه در فروردين گفتند در ايران مطرح است كه هزار سال بمانيد كه تعبير رايج تعارفات ايام فروردين است هزار سال بمانيد، هزار سال و ماه بمانيد، مي‌گويند اين از ايران رفته به حجاز آنها هم به يكديگر چنين حاتم‌بخشي داشتند در تعارفات مي‌گفتند «عِش ألف نيروز» كه معرّب نوروز است و همين سخن در قرآن كريم آمده است كه اينها علاقه‌مندند هزار سال بمانند. بر فرض هم هزار سال بمانند سودي ندارد، اين نقل در تفسير طنطاوي هست كه اين تعارف و حاتم‌بخشيها از ايران رفته حجاز آنها هم به يكديگر در اين تعارفات مي‌گفتند «عِش ألف نيروز» كه معرّب نوروز است و قرآن در اين زمينه فرمود اگر هزار سال هم بمانند سودي ندارد. خب، پس اين تحليل قرآن اين شده پنج مقطع.

اقسام تمنّي و آرزوي مرگ

تمنّي موت دو قِسم است: قِسم اول آن است كه انسان مرگ را نابودي مي‌داند، لذا اگر محروميتي در دنيا تحمّل كرد و مشاهده كرد تقاضاي مرگ مي‌كند اين خيال مي‌كند مرگ نابودي است و تا زنده است در زحمت است، لذا دست به انتحار مي‌زند يا تمنّي مرگ را در سر مي‌پروراند. اين يك تمنّي مذموم است، براي اينكه همين معصيت كبيره است و با موت اوّلين عذابي كه دامنگيرش مي‌شود همين ظلم به نفس است يا جزء اوّلين عذابهاست.

قِسم دوم تمنّي ممدوح و معقول است كه انسان خواهان مرگ باشد؛ به خدا و قيامت معتقد است و تمنّي موت دارد. اين قِسم كه تمنّي ممدوح است در قرآن كريم به دو صورت بازگو شد: يكي اينكه واقعاً عده‌اي علاقه‌مند به موت‌اند كه خب درباره آنها سخن خاصي است، يكي اينكه عده‌اي خود را مشتاق به موت نشان مي‌دهند؛ اما همين‌كه نشانه‌هاي موت فرارسيده است اينها برمي‌گردند. اين را در همين سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» كه محل بحث است در پيش داريم؛ آيهٴ 142 و 143 اين است فرمود: ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُمْ وَيَعْلَمَ الصَّابِرِينَ﴾؛ فكر كرديد شما بهشت مي‌رويد قبل از امتحان، قبل از اينكه معلوم بشود چه كسي در جنگ صابر است، چه كسي صابر نيست، آن‌گاه فرمود: ﴿وَلَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِن قَبْلِ أَن تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ﴾؛ شما قبل از اينكه مسئله جبهه و جنگ و جهاد في سبيل الله و مانند آن مطرح شود مشتاق مرگ بوديد؛ اما الآن كه مرگ آمد شما نگاه مي‌كنيد تماشا مي‌كنيد، معلوم مي‌شود تمنّيتان، تمنّي صادق نبود.

 

مرگ، برترين لذّت مؤمن

پس تمنّي از نشانه‌هاي مردان با ايمان است اينها تمنّي موت دارند، چون تمنّي موت دارند مقدّماتش هم فراهم مي‌كنند كه وقتي به آن اُمنيه و مقصد رسيده‌اند راحت باشند، اگر به آن مقصد نرسيده‌اند كاري مي‌كنند كه زودتر ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾[9] آن مقصد را ببينند تا كم‌كم بدون حجاب همان مقصد را ببينند.

بيان‌ذلك اين است كه مؤمن كه حبيب خداست، وليّ خداست، مشتاق لقاء الله است و در روايات موت آن طوري كه در كتاب الجنائز مرحوم كليني در كافي و ساير جوامع روايي ما آمده هيچ لذّتي براي مؤمن به اندازه مُردن نيست، هيچ لذّتي، چون او اولياي خدا را مي‌بيند، فرشته‌ها را مي‌بيند، الآن بهترين سعادت براي كسي اين است كه دستش مثلاً به قبر مطهّر حضرت سيدالشهداء(سلام الله عليه) برسد و اگر بگويند اين تربت، تربت اصيل است مثلاً بهترين نشاط نصيبش مي‌شود، آن وقت كه خود حضرت را مي‌بيند ديگر نشاطش قابل توصيف نيست و همچنين ساير معصومين را، لذا در جوامع روايي ما درباره موت مؤمن آمده است كه هيچ لذّتي در تمام مدّت عمر مؤمن به اندازه آن لذت احتضار و مرگ نچشيد و نمي‌چشد، بعد ديگر لذايذ بعدالموت بيشتر است. اگر كسي مؤمن هست يقيناً از مرگ بدش نمي‌آيد، نشانه‌اش همان خطبه معروف حضرت امير(سلام الله عليه) است كه در اوصاف متّقيان فرمود اگر اجل مقدّر و مقرّر الهي نبود اينها هرگز يك لحظه آرام نمي‌گرفتند. در اوصاف متّقيان در خطبه همّام كه خطبهٴ 193 است، اين‌چنين فرمود: «لَوْ لاَ الْأَجَلُ الَّذِي كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ شَوْقاً إِلَي الثَّوَاب، وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ» كه اينجا اجل است نه آجال. نهج‌البلاغه خطبه 193.

بيان نهج‌البلاغه از مرگ اختياري مشتاقان لقاي الهي

خب، اين نشانه آن است كه محب علاقه‌مند ديدار محبوب است و همواره اين راه را هم طي مي‌كند حالا اگر نشد كه فوراً رخت بربندد و جمال حق را زيارت كند بدون حجاب مسئلهٴ برزخ و قيامت براي او حل مي‌شود، مي‌كوشد لااقل ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾[10] اين معارف را ببيند، براي اينكه ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ بتواند ببيند با موت ارادي مي‌ميرد البته موت ارادي يك مرحله ضعيف دارد كه جريان برزخ و بعد از برزخ را ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ مي‌بينند، يك درجه برتر و قوي‌تر دارد كه معارف بعد از برزخ را روشن‌تر و بدون حجاب مي‌بينند. يك وقت منزلت «كأن» است، يك وقت مقام «أنّ».

خب، درباره اين گروه در همين كتاب قيّم نهج‌البلاغه اول سيرهٴ مبارك رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مطرح است كه حضرت وقتي پيامبر(صلوات الله عليهما) را معرفي مي‌كند، مي‌فرمايد: «فَأَعْرَضَ عَنْ الدُّنْيَا بِقَلْبِهِ وَ أَمَاتَ ذِكْرَهَا عَنْ نَفْسِهِ»[11] در اوصاف پيامبر مي‌فرمايد، بعد در اوصاف سالكان راه آن حضرت در يك خطبه جداگانه به نام خطبه 220 اين‌چنين مي‌فرمايد: «قَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ، وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ، حَتَّي دَقَّ جَلِيلُهُ، وَ لَطُفَ غَلِيظُهُ، وَ بَرَقَ لَهُ لاَمِعٌ كَثِيرُ الْبَرْقِ، فَأَبَانَ لَهُ الطَّرِيقَ، وَ سَلَكَ بِهِ السَّبِيلَ، وَ تَدَافَعَتْهُ الْأَبْوَابُ إِلَي بَابِ السَّلاَمَةِ، وَ دَارِ الْإِقَامَةِ، وَ ثَبَتَتْ رِجْلاَهُ بِطُمَأْنِينَةِ بَدَنِهِ فِي قَرَارِ الْأَمْنِ وَ الرَّاحَةِ، بِمَا اسْتَعْمَلَ قَلْبَهُ، وَ أَرْضَي رَبَّهُ» اين نشانهٴ كشف‌الشهود صحيح و سالم است كه با پيمودن راه دين معارف يكي پس از ديگري بر او روشن مي‌شود از دري به در ديگر و از دري به در ديگر تا به باب‌السلامة برسد، چون خداي سبحان سالكين را به دارالسلام دعوت مي‌كند.

همين معنا را به فرزند بزرگوارش امام مجتبي(سلام الله عليهما) دستور مي‌دهد كه «أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ، وَ أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ»[12] يعني با موعظه دل را زنده كن، با زهد ورزيدن آن نفس را بميران و مانند آن، بعد نامه‌اي هم كه براي حارث همداني مرقوم مي‌فرمايد در اوايل آن نامه اين‌چنين است «وَ أَكْثِرْ ذِكْرَ الْمَوْتِ وَ مَا بَعْدَ الْمَوْتِ»؛ خيلي به ياد مرگ باش«وَ لاَ تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلاَّ بِشَرْطٍ وَثِيقٍ»[13] مايل مردن نباش، تقاضاي مرگ نكن مگر با يك شرط محكمي، وقتي آماده نشدي تقاضاي مرگ نكن، معلوم مي‌شود تقاضاي مرگ براي آماده‌هاست، آنهايي كه آماده‌اند تمنّي موت دارند.

در خطبه 113 نهج‌البلاغه هم همين مرگ اختياري را قبل از مرگ طبيعي تعليم مي‌دهد، مي‌فرمايد: «وَ أَسْمِعُوا دَعْوَةَ الْمَوْتِ آذَانَكُمْ قَبْلَ أَنْ يُدْعَي بِكُمْ إِنَّ الزَّاهِدِينَ فِي الدُّنْيَا تَبْكِي قُلُوبُهُمْ وَ إِنْ ضَحِكُوا وَ يَشْتَدُّ حُزْنُهُمْ وَ إِنْ فَرِحُوا وَ يَكْثُرُ مَقْتُهُمْ أَنْفُسَهُمْ وَ إِنِ اغْتُبِطُوا بِمَا رُزِقُوا»؛ فرمود قبل از اينكه مرگ را به گوش شما برسانند شما خودتان مرگ را به گوشتان برسانيد اين موت اختياري است، اين نظير همان جمله معروف است كه «موتوا قبل أن تموتوا»[14] آن وقت انسان راحت است همه ما مي‌خواهيم راحت باشيم؛ منتها نمي‌دانيم راحتي در چيست؟ آنها كساني‌اند كه «يعلمنا ما لم نكن نعلم»؛ چيزهايي يادمان مي‌دهند كه ما مقدورمان نيست ياد بگيريم، واقع مسئله زهد در دنيا و رغبت از دنيا و علاقه به آخرت چيزي نيست كه در مكتبهاي زيد و عمرو و امثال ذلك پيدا بشود و بهترين راحتي هم همين است.

خب، پس تمنّيِ موت خواه موت طبيعي، خواه موت ارادي شرايطي دارد البته موت ارادي زمينه فراهم مي‌كند براي تمنّي موت طبيعي و يا اگر كسي خواست به موت ارادي برسد اين مقامي است كه با اُمنيه حاصل نمي‌شود، راهش هم مشخص كرد كه «أَحْيَا عَقْلَهُ، وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ، حَتَّي دَقَّ جَلِيلُهُ»[15] و امثال ذلك و در غرر و درر آن حضرت هم آمده است كه چند چيز است كه با هم جمع نمي‌شود يكي وليمه و عزيمه است[16] يعني انسان مصمّم و عازم انساني نيست كه بالأخره با وليمه گذراندن و سورچراني به جايي برسد، امروز مهمان اين زيد است، فردا مهمان عمرو است يك انسان شكم‌چران هرگز او به عزيمت نمي‌رسد، اهل عزم نخواهد بود؛ يك مرد مصمّم نيست، اين راهها را قرآن كريم نشان داد.

دروغين بودن آرزوي مرگ از سوي اهل كتاب

بنابراين اين‌چنين نيست كه در همين سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» خواهد آمد، اين‌چنين نيست كه به طور كلّي چيزهايي را بگويد و راه نشان ندهد، گاهي مي‌فرمايد: ﴿هذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ﴾[17] يعني تمام خطوط جزئي را مشخص مي‌كند، بعد مي‌فرمايد كه آن هدف اين است، يك هدف كلي را بازگو كند يا يك راه عمومي را ارائه بدهد بعد خطوط جزئي را ترسيم نكند اين‌طور نيست همه جزئيات را تبيين مي‌كند، بعد در مقام استدلال به اهل كتاب مي‌فرمايد، خب اگر شما واقعاً ابناء الله و احبائيد: ﴿فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُم﴾[18] چرا اين‌چنين است پس يا تقاضاي مرگ كنيد و مانند آ‌ن.

زمخشري در كشاف نقل مي‌كند: وقتي كه قيامت به پا شد اوّلين پرچمي كه برافراشته مي‌شود و زير آن پرچم گروهي دعوت مي‌شوند و به طرف جهنم سوق داده مي‌شوند، همين يهوديهاي پرتوقّع‌اند تا خداي سبحان اينها را رسوا كند «علي رئوس الاشهاد» اينها كه مي‌گفتند ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾[19] گفتند ﴿لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاّ أَيَّاماً مَعْدُودَةً﴾[20] يا مي‌گفتند كه ﴿لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَ مَنْ كَانَ هُودَاً أَوْ نَصَارَي﴾[21] و امثال ذلك، اين همه ادلّه قرآن در برابر اينها اقامه كرد و از اينها احتجاج كرد تن به زير بار استدلال ندادند براي خِزي اينها اوّلين گروه را اينها قرار مي‌دهد، اين روايت را ايشان نقل مي‌كند مي‌گويند ‌«رُويَ‌».

پرسش ...

پاسخ: بله ديگر.

پرسش ...

پاسخ: نه؛ اين هم ممدوح است، اين مسيحيتي كه به حجاب بهانه مي‌دهند و مسائل بي‌عفّتي را ترويج مي‌كنند مكتبشان، مكتب مريم(عليها سلام) است كه اين مريم صِرف شنيدن تهمت را آن قدر دردناك مي‌داند كه تقاضاي مرگ مي‌كند، اين تقاضاي مرگ را كه.. بعضيها گفتند ﴿يَا أُخْتَ هَارُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرأَ سَوْءٍ وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيّاً﴾[22] از آن به بعد گفت ﴿يَا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هذَا وَكُنتُ نَسْياً مَنْسِيّاً﴾[23] و اين صحنه را نمي‌ديدند، اين دعوت به عفاف است و اين نشانه عفيف بودن يك بانوي عذراست.

پرسش ...

پاسخ: اين يك راه تربيتي است ديگر........ فرق نمي‌كند براي اينكه اين مردم را تفهيم كند اين كار، كار دشواري است به ما هيچ ارتباطي ندارد، مي‌فرمايد اين مصيبت براي من بسيار سنگين است.

پرسش ...

پاسخ: بله؛ براي اينكه بتوانند مأموريتها را انجام بدهند؛ اما وقتي سخن مرگ فرا مي‌رسد مي‌فرمايد حالا كه انسان بايد بميرد چه بهتر كه در راه دين بميرد، اينها هرگز از مرگ فراري نداشتند اين اصل كلي شامل همه اينهاست كه فرمود: «لَوْ لاَ الْأَجَلُ الَّذِي كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ شَوْقاً إِلَي الثَّوَاب»[24] .

علل پيدايش ادّعاي انحصارطلبي قوم يهود

پس تقريباً اين چهار، پنج مقطع مي‌تواند تحليل اين كريمه باشد كه ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّامَاً مَعْدُودَاتٍ وَغَرَّهُمْ فِي دِينِهِم مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ﴾ اين افترا، اول فريب ديگري است، بعد فريب خود مُفتري كه «غرّتّم انفسهم» يا «غرتكم انفسكم» گاهي دنيا فريب مي‌دهد علل بيروني است، گاهي نفس مسوّله فريب مي‌دهد علت دروني است، همان‌طوري كه وسوسه گاهي به وسيله شياطين جن و انس از بيرون مي‌شود كه ﴿يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ ٭ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ﴾[25] گاهي هم به وسيله نفس خود انسان است كه ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾[26] فريب و نيرنگ هم اين‌چنين است، گاهي از عوامل بيروني انسان فريب مي‌خورد، گاهي هم از وهم و هوس درون، گرچه عوامل بيروني اگر بخواهند فريب بدهند باز به وسيله عوامل دروني انسان را مي‌گيرند تا نيروي دروني انسان را ستاد خود نكنند نمي‌توانند در انسان اثر بگذارند، مثل اينكه سَم اگر بخواهد انسان را از بين ببرد به وسيله دستگاه گوارش و هاضمه انسان را از بين مي‌برد وگرنه سَم وقتي هضم نشود كه كاري با كسي ندارد، اگر سَم بخواهد انسان را از پا دربياورد به وسيله دستگاه گوارش انسان را نابود مي‌كند، اگر وسوسه شيطان بخواهد در انسان اثر كند به وسيله دستگاه ادراكي اثر مي‌كند اول ادراكي، بعد تحريكي يعني اول در واهمه اثر مي‌گذارد بعد كشش خاص و گرايش مخصوص پيدا مي‌شود و انسان مبتلا خواهد شد، لذا در اين كريمه فرمود: ﴿وَغَرَّهُمْ فِي دِينِهِم مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ ٭ فَكَيْفَ إِذَا جَمَعْنَاهُمْ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ وَوُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ﴾.

حتمي بودن تحقق وعده‌هاي الهي با امان تخلّف از وعيد

اين توفيه هم قبلاً به عرض رسيد كه اين حدّش نسبت به مافوق است نه نسبت به مادون يعني هر كيفري كه افراد مي‌بينند برابر عمل خودشان است نه هر چه كردند كيفر مي‌بينند، ممكن است خدا عفو كند ﴿وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾[27] اما هر اندازه كيفر كه مي‌بينند، عمل آن را قبلاً انجام دادند نه هر اندازه كسي عمل بكند به همان اندازه كيفر مي‌بيند اين‌چنين نيست، چون ﴿وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾ اگر اين كريمه در حدّ آن است كه ﴿وَوُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ﴾ لسانش، لسان تهديد است و خُلف تهديد كه عيب ندارد، خُلف وعيد كه عيب ندارد اين خبر نيست كه اگر تخلّف شد كذب دربيايد اينها همه وعيد الهي است.

فرمود هر اندازه شما معصيت كرديد من شما را عِقاب مي‌كنم، خب حالا اگر نكرد اين‌چنين نيست كه خُلفي كرده باشد كه جمله خبريه كه نيست، نوع اين موارد جمله انشائيه است و وعيد است، خب حالا اگر نكرد اين كذب نشد كه اين مي‌شود ترك وعيد و ترك وعيد نه تنها بد نيست، بلكه ملايم با رأفت و رحمت ذات اقدس الهي است: اما بيشتر از مقدار عمل، يقيناً كيفر نمي‌دهد؛ اما يقيناً برابر عمل كيفر مي‌دهد اين معلوم نيست شايد به فضل خود و به لطف خود عفو كند ﴿ وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾[28] و كلمه ﴿وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ﴾ هم نشان مي‌دهد كه ما هرگز كيفري نداريم كه بيش از عمل باشد.

مالكيت خداوند بر همه ملكهاي حقيقي و اعتباري

آن‌گاه وارد مسائل توحيدي ديگر مي‌شوند كه اين دو آيه براي خود يك بحث جدايي دارد ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ﴾ در اين دو آيه كه سخن از ده چيز است؛ پنج چيز اعتباري و پنج چيز تكويني، نشانه آن است كه در مسائل اعتبار و تكوين وليّ اعتباريات حق است و وليّ تكوينيات هم خداست. در صدر اين آيه كه پنج قِسم را در بردارد و آيهٴ دوم هم پنج قِسم ديگر را معادل اين آيهٴ اول است و جمعاً مي‌شود ده قِسم اعتباري و حقيقي، مي‌فرمايد تو مالكِ مُلكي يعني ديگران اگر مالك‌اند كه مِلكي دارند يا مَلِك‌اند؛ مُلكي دارند، تو مالكِ مُلكي نه تنها مَلكِي، نه تنها مالِكي، بلكه مالك مُلكي. هر مالكي سلطه‌اي بر مِلْكْ دارد، هر مَلكي سلطه‌اي در قلمرو حكومت خود دارد، تو مالكِ سلطه‌اي، نه تنها بدنهٴ اين اجرام براي توست، نه تنها نفوذ در اين اجرام براي توست، بلكه تو مالك سلطه‌اي.

انسان آيا مالك سلطه است يا نه؟ بحثي در فقه بود ملاحظه فرموديد در مسئله اعراض، آنجا بعضي از بزرگان مناقشه‌اي دارند كه آيا مي‌شود از ملك خود اعراض كرد يا نه، يك وقت است كه انسان مي‌گويد هر كس اين را گرفت براي اوست اين جعاله‌گونه است هبه‌اي است جعاله‌گونه؛ هر كس گرفت براي اوست اين هِبه كرد. يك وقت نه، مال را گذاشت هبهٴ عام يا خاص نكرد از مال صرف‌نظر كرد؛ اعراض كرد، آيا اين مال از مِلكيت او بيرون مي‌آيد، شخص گرچه بر اساس «الناس مسلطون علي اموالهم»[29] بر مال سلطه دارد؛ اما آيا بر سلطه هم سلطه دارد كه مسلّط بر سلطه باشد اين سلطه را رها كند يا نه، آنها كه مي‌گويند انسان بر سلطه هم مسلّط است توجيه مسئله اعراض براي آنها سخت نيست، آنها كه مي‌گويند انسان بر مِلك سلطه دارد ولي بر مُلك و بر سلطه، سلطه ندارد توجيه مسئله اعراض بر اينها دشوار است؛ مي‌گويند اين به منزلهٴ هِبه عمومي است و مانند آن و مادامي كه هبهٴ عمومي نكرد اين مال به ملكيت او باقي است.

اما ذات اقدس الهي مي‌فرمايد نه تنها كلّ جهان مِلك حق است[30] و خدا مَلِك است، مليك مقتدر است[31] ، بلكه مالك سلطه است، لذا اين سلطه را به هر كه بخواهد مي‌دهد. يك وقت است مي‌گوييم مالك رزق است، مالك زمين است، مالك حيات است به هر كه خواست رزق مي‌دهد، حيات مي‌دهد و مانند آن. يك وقت مي‌گوييم او مالك مُلك است، مالك سلطه است؛ سلطه به دست اوست به هر كه خواست مي‌دهد، از هر كه خواست مي‌گيرد و مانند آن.

مالكيت خداوند بر سلطه‌هاي حقيقي و اعتباري

در اين كريمه كه ادب دعا را هم به ما ياد مي‌دهد مي‌فرمايد بگو: ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ﴾؛ تو مالك هر سلطه‌اي چه سلطهٴ اعتباري، چه سلطهٴ حقيقي؛ چه سلطه بر نفس كه انسان بر اعضا و جوارح خود مسلّط است و مجاري ادراكي و تحريكي خود را با ولايت تكويني به عهده مي‌گيرد، چه سلطهٴ تكويني بر اولياي خارج آنچه كه انبيا و اوليا و معصومين(عليهم السلام) دارند.

اين‌گونه از كارها كه سلطهٴ تكويني است خواه در بدن خود، خواه در خارج از بدن كه به منزله بدن اولياي الهي محسوب است همه اينها زير پوشش مُلك الهي است كه خدا اعطا مي‌كند. اين‌چنين نيست كه انسان مالكِ مُلك باشد كه مثلاً سلطهٴ انسان بر اعضا و جوارح در اختيار خودِ انسان باشد، اين‌طور نيست [بلكه]. سلطهٴ انسان بر اعضا و جوارح در اختيار خداست گاهي اعطا مي‌كند، گاهي هم نزع مي‌كند، لذا مي‌فرمايد اين مجاري ادراكي شما مثل چشم وگوش كه بر آن مسلّطيد اين براي شما نيست، اگر خدا بخواهد مي‌توانيد با چشم ببينيد، با گوش بشنويد و اگر نخواست نمي‌توانيد بشنويد و ببينيد. ﴿أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالاَبْصَارَ﴾[32] اين ﴿أَمَّن﴾ اين «أم»، «أم» منقطع است يعني «بَل» در آن ادات ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ﴾[33] در آن ادات كه قرار مي‌گيرد «أم» «من» يعني خدا كسي است كه قدرت اجابت مضطر داشته باشد، آن مضطري كه دستش از همه جا كوتاه است خدا بتواند مشكل او را حل كند ‌«‌ام» ‌«‌مَنْ» يعني «بل من يُجيبُ المضطر» خداست ﴿أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالاَبْصَارَ﴾ يعني «بل من يملك السمع و الابصار» خداست.

خب، از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كردند كه شما اين همه خضوع چرا، فرمود بالأخره من آن‌قدر ناتوانم كه اين چشمم كه باز است نمي‌دانم آيا مي‌توانم ببندم و بميرم يا در حال باز بودن مي‌ميرم خب، من اين هستم چرا خضوع نكنم. چشم و گوش انسان كه براي انسان نيست حالا اگر در حال احتضار كسي نباشد كه چشم محتضر را ببندد او چه قيافه هولناكي دارد، مگر اجازه مي‌دهند كه چشم را آدم ببندد و بميرد، اين‌طور نيست كه چشم انسان براي انسان باشد، گوش انسان براي انسان باشد انسان اگر سميع و بصير است، مالك سمع است، مالك بصر است خداي سبحان كه مالكِ مُلك است به او داد، خب گاهي هم مي‌گيرد، گاهي هم به او اجازه مي‌دهد كه چشم ببندد و بميرد گاهي هم اجازه نمي‌دهد. اين است كه هرگونه مُلكي چه تكويني و چه اعتباري، چه در داخلهٴ نفس و چه در خارج نفس هر گونه مُلكي، مملوك حق است به ما گفتند بگوييد ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ﴾.

اعطا و اخذ مُلك براساس مشيئت حكيمانه خداوند

همين مُلك بالمعني‌الأعم جامع حقيقي و اعتباري تكويني و اعتباري نفسي و خارج نفس، آفاقي و انفسي، دروني و بيروني، جزئي و كلي همه زير پوشش ﴿الْمُلْكَ﴾ مندرج‌اند ﴿تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ﴾ از همين مُلك اين تكرار اين كلمه با «الف» و «لام» هم براي عظمت است، ديگر وضع اسم ظاهر موضع ضمير در اين‌گونه از موارد نشانه اهتمام است وگرنه ممكن بود گفته شود ‌«قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تؤتيه مَن تَشَاءُ وَتَنزعُه عَمّن تَشَاءُ‌» اما وقتي مي‌فرمايد: ﴿تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ﴾ براي اهميت مطلب است تا هيچ‌كس خيال نكند چيزي كه دارد خود به دست آورده است.

فرمود آن مُلك را به هر كه بخواهي مي‌دهي، آن مُلك را از هر كه بخواهي نزع مي‌كني و مي‌كَني: ﴿تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ﴾.

پرسش ...

پاسخ: بله ديگر؛ خداي سبحان هم مَلك است، هم مالك، مَلك است ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ ٭ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[34] خداي سبحان مليك است همان دو وجهي كه در ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾[35] و ﴿مَلكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾ است؛ منتها ﴿مَالِك﴾ را گفتند به اين اجرام تعلّق مي‌گيرد، ﴿مَلِك﴾ را گفتند به عصر و زمان و سلطنت بر مردم و امثال ذلك تعلّق مي‌گيرد، خداي سبحان هم مليك است هم مالك. ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[36] است ﴿لِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالاَرْض﴾[37] است و امثال ذلك؛ اما اين يك تعبير جامعي است كه هرگونه سلطنت مملوك اوست. او سلطان بر سلطنت است نه تنها بر سلاطين، او سلطانِ سلطنتهاست نه تنها سلطان بر خلق است يا سلطان بر سلاطين است، نه تنها مالكِ ملوك است، بلكه مالك مُلك است. آن‌گاه اين مُلك را چه اعتباري‌اش و چه حقيقي‌اش به هر كه بخواهد مي‌دهد.

يوسف صديق(سلام الله عليه) عرض كرد ﴿رَبِّ قَدْ آتَيْتَني مِنَ الْمُلْكِ﴾[38] همان مُلك تكويني، كرامت و اعجاز همان ملك اعتباري حكومت بر مصر، همه اينها براي خداست و خدا داد. درباره گروهي از بني‌اسرائيل كه وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) نصيحتشان مي‌كند، مي‌فرمايد شما غافل نباشيد، براي اينكه خدا در بين شما انبيا قرار داد و شما را ملوك قرار داد. آيهٴ بيست سورهٴ «مائده» است اين كه ﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَي لِقَوْمِهِ يَاقَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِيَاءَ وَجَعَلَكُم مُلُوكاً وَآتاكُم مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَدَاً مِنَ الْعَالَمِينَ﴾[39] بنابراين هرگونه مُلكي كه باشد خواه به عنوان آزمون باشد، خواه به عنوان جزا و پاداش همه از ناحيه الهي است.

خداوند، اعطا كنندهٴ مُلكهاي اعتباري

در سورهٴ مباركهٴ «بقره» در بحث محاجّه نمرود با وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) آمده است كه ﴿أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ﴾ مُلكي خداي سبحان به او داد به عنوان آزمون او به جاي اينكه شاكر باشد و سپاسگزار به جدال عليه توحيد پرداخت ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ﴾[40] يا در همان سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه بحثش قبلاً گذشت آيهٴ 247 در جريان طالوت هم همين است يك حكومت و رهبري بود ﴿وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً قَالُوا أَنَّي يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ﴾ چون او مالكِ مُلك است، خب هر كه صلاح بداند اعطا مي‌كند: ﴿وَاللّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾.

پرسش ...

پاسخ: نه؛ درباره همان بني‌اسرائيل هم فرمود: ﴿جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِيَاءَ وَجَعَلَكُم مُلُوكاً﴾ خداي سبحان هم انبيا را و هم غير انبيا را براي آزمون به اين مقصد رساند، همه‌اش براي امتحان است يعني در همين ذيل آيهٴ محل بحث هم فرمود: ﴿بِيَدِكَ الخَيْرُ﴾ شرّي در كار نيست.

پرسش ...

پاسخ: آخر اين تقصير مردم بود اگر مردم در خدمت حضرت بودند آ‌نها 25 سال هم حكومت نمي‌كردند ﴿إِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا﴾[41] اما آنچه از طرف خداي سبحان است خير است كه ﴿تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الخَيْرُ﴾ يعني همه اين امور خير است، هر جا هم كه مي‌دهد خير است ﴿إِنَّكَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِير﴾ كه بايد در فرازهاي ديگر اين كريمه بحث بشود.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] مائده/سوره5، آیه18.
[2] بقره/سوره2، آیه80.
[3] بقره/سوره2، آیه111.
[4] مائده/سوره5، آیه18.
[5] بقره/سوره2، آیه80.
[6] جمعه/سوره62، آیه6 ـ 8.
[7] بقره/سوره2، آیه94 ـ 96.
[8] بقره/سوره2، آیه96.
[9] احزاب/سوره33، آیه53.
[10] احزاب/سوره33، آیه53.
[11] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 109.
[12] . نهج‌البلاغه، نامه 31.
[13] . نهج‌البلاغه، نامه 69.
[14] . بحارالانوار، ج69، ص59.
[15] . نهج‌البلاغه، خطبه 220.
[16] . غررالحكم، ص483.
[17] آل عمران/سوره3، آیه138.
[18] مائده/سوره5، آیه18.
[19] مائده/سوره5، آیه18.
[20] بقره/سوره2، آیه80.
[21] بقره/سوره2، آیه111.
[22] مریم/سوره19، آیه28.
[23] مریم/سوره19، آیه23.
[24] . نهج‌البلاغه، خطبه 193.
[25] ناس/سوره114، آیه5 و6.
[26] ق/سوره50، آیه16.
[27] شوری/سوره42، آیه30.
[28] شوری/سوره42، آیه30.
[29] . بحار الانوار، ج2، ص272.
[30] آل عمران/سوره3، آیه26.
[31] قمر/سوره54، آیه55.
[32] یونس/سوره10، آیه31.
[33] نمل/سوره27، آیه62.
[34] قمر/سوره54، آیه54 و 55.
[35] فاتحه/سوره1، آیه4.
[36] ملک/سوره67، آیه1.
[37] آل عمران/سوره3، آیه189.
[38] یوسف/سوره12، آیه101.
[39] مائده/سوره5، آیه20.
[40] بقره/سوره2، آیه258.
[41] اسراء/سوره17، آیه8.