68/09/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 20 الی 22
﴿فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ وَقُل لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالأُمِّيِّينَ أَأَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاَغُ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ﴾﴿20﴾﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَيَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾﴿21﴾ ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِينَ﴾﴿22﴾
پذيرش توحيد و تبعيت از رسالت، مهمترين وظيفهٴ مسلمانان
در اين كريمه ﴿فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ چند مطلب هم مانده است.
يكي از آن مطالب اين است كه گرچه همه تابع راهِ حقاند كه ﴿مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ﴾[1] كذا و كذا ولي مسلمانها دو وظيفه دارند: يكي اينكه مسلم باشند و جميع «ما جاء به النبي» را بپذيرند، دوم پذيرش مسئله ولايت و رهبري است. مؤمنين هم به خدا ايمان دارند، هم تابع رسول خدايند، اينكه در بسياري از موارد آمده است كه ايمان به خدا و پيامبر يا ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾[2] اين ناظر به اين دو حيثيت است. رسول از آن جهت كه پيام خداي سبحان را ميآورد اطاعت او، اطاعت خداست حرف تازهاي نيست؛ اما از آن جهت كه امامت و رهبري مردم را به عهده ميگيرد مردم موظفاند مطيع و تابع آن حضرت هم باشند، لذا در اين كريمه نفرمود من چهرهٴ هستيام را متوجّه الله كردهام و عدهاي هم كه به خدا ايمان آوردهاند اينچنيناند، فرمود عدهاي كه تابع مناند يعني اينها هم جزء كسانياند كه اطاعت خدا را پذيرفتند و هم اطاعت مرا.
ناكافي بودن پذيرش اسلام براي نيل به هدايت
مطلب دوم آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَقُل لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالأُمِّيِّينَ أَأَسْلَمْتُمْ﴾ صِرف اين كافي نيست كه آنها بگويند ما مسلمان شديم. در آيات سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه قبلاً بحث شد يكي آيهٴ 137 سورهٴ «بقره» بود كه الگو و اسوه نشان ميدهد، ميفرمايد اگر آنها گفتند ما مسلمان شديم كافي نيست، آنها اگر مثل شما مسلمان شدند كافي است در همان آيهٴ 137 سورهٴ «بقره» اين است كه ﴿فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا﴾ شما، هم اصل رسالت رسول خدا را پذيرفتيد، هم در ولايت و رهبري تابعيد و ايمان در جانتان رسوخ كرد و عملاً نشان داديد اگر كسي گفت مسلمانم بايد مثل شما باشد كه يك الگوي خارجي نشان بدهند ﴿فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا﴾ اينجا هم، اينكه فرمود: ﴿أَأَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا﴾ روحش به ضميمه آيهٴ 137 سورهٴ «بقره» اين است كه «فإن أسلموا بمثل ما أسلمتم» شما و پيروان شما مسلمانيد؛ شما گفتيد ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ اگر اهل كتاب و امّيين اسلام آوردند «بمثل ما أسلمتم»، اينجاست كه ﴿فَقَدِ اهْتَدَوْا﴾.
پرسش:...
پاسخ: در آن جهت هيچ فرقي ندارد، اسلام در حقيقت، همان ايمان است. در همان نهجالبلاغه يا غير نهجالبلاغه وقتي اسلام را معنا ميكنند روحش همان ايمان است؛ اما وقتي اوايل امر را كسي پذيرفت به آنها ميگويند ﴿لَمْ تُؤْمِنُوا﴾[3] و امثال ذلك آنجاست كه فرق بين اسلام و ايمان مطرح است يا آنهايي كه تا به مرز ولايت رسيدند ولي ولايت را نپذيرفتند اسلام آوردند، نه ايمان؛ اما در قرآن كريم ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾[4] آمده است و به مجموعه «ما جاء به النبي» است حتي مربوط به ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾ در آن مسئله ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾ كه قبلاً اشاره شد اين در متن اسلام است كه ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِيناً﴾[5] معلوم ميشود ولايت در متنِ اسلام است اگر كسي اين را نپذيرفت، آن اسلام اصيل را نپذيرفت.
تقسيم انسانها به مشترّع و مُبتدع
مطلب سوم اين است كه به قرينه اين مقابله انسان دو قِسم است يا «علي شريعة من الله» هست، ميشود متشرّع يا ميشود مبتدع و بدعتآور براساس همين حصري كه از اين كريمه استفاده ميشود انسانها دو قِسماند. برابر همين حصر در نهجالبلاغه خطبهٴ 176 اينچنين شد كه مردم به دو قِسم تقسيم شدند، خطبهٴ 176 اين است «وَ إِنَّما النَّاسُ رَجُلانِ: مُتَّبِعٌ شِرْعَةً، وَ مُبْتَدِعٌ بِدْعَةً» يا انسان، متشرّع است يا مبتدع و بدعتآور، از اين دو گروه بيرون نيستند «إِنَّما النَّاسُ رَجُلانِ: مُتَّبِعٌ شِرْعَةً، وَ مُبْتَدِعٌ بِدْعَةً لَيْسَ مَعَهُ مِنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ بُرْهَانُ سُنَّةٍ، وَ لاَ ضِيَاءُ حُجَّةٍ» چه اينكه مشابه همين تعبير در خطبهٴ 185 هم آمده است كه ميفرمايد اين گروهي كه از اسلام فاصله گرفتند حجّتي اقامه نكردند «وَجحدَ المدبر زَعَمُوا أَنَّهُمْ كالنَّبَاتِ مَا لَهُمْ زَارِعٌ، وَ لاَ لاْختِلاَفِ صُوَرِهِمْ صَانِعٌ»؛ اينها خيال كردند كه گياه خودرويياند «وَ لَمْ يَلْجَئوا إِلَي حُجَّةٍ فِيَما ادَّعُوْا، وَ لاَ تَحْقِيقٍ لِمَا أَوْعَوْا»، «اوعوا» و «وعاه» يعني «حفظه» آنچه را كه در وعاي دل جا دادند تحقيق نيست، تقليد است «وَلَمْ يَلْجَئوا إِلَي حُجَّةٍ فِيَما ادَّعُوْا»؛ دعوايشان بيبرهان است و پذيرششان بيتحقيق «وَلاَ تَحْقِيقٍ لِمَا أَوْعَوْا وَ هَلْ يَكُونُ بِنَاءٌ مِنْ غَيْرِ بَانٍ، أَوْ جِنَايَةٌ مِنْ غَيْرِ جَانٍ»[6] كه نظير همان برهان «إنّي» است.
عدم تأثير اجبار و اكراه در پذيرش ايمان
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاغُ﴾ يعني اجباري در كار نيست، اين اجبار و نفي اكراه كه خطوط كلّياش گذشت هم درباره مؤمنين آمده و هم درباره كافرين. درباره كافرين همان حرف نوح بود كه ﴿أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَأَنتُمْ لَهَا كَارِهُونَ﴾[7] يا ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[8] و مانند آن. دربارهٴ مؤمنين آيهٴ 88 سورهٴ «اعراف» اين است كه وقتي به شعيب گفتند شما بايد دست از دينتان برداريد و دينِ ما را بپذيريد ﴿قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يَاشُعَيْبُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِن قَرْيَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا قَالَ أَوَلَوْ كُنَّا كَارِهِينَ﴾ يعني ما كه كارهيم چگونه ملت شما را بپذيريم؟
درباره حضرت عمار (رضوان الله عليه) كه از صحابه خاص بود هم همين مضمون آمده است در سورهٴ مباركهٴ «نحل» كه ﴿إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ﴾ آيهٴ 106 سورهٴ «نحل» اين است ﴿مَن كَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِيمَانِ﴾ اين معلوم ميشود اكراه در قلب راه ندارد، براي اينكه اين كسي را كه مجبور كردهاند فقط در محدوده زبان او را وادار كردند به كفر، ولي قلبش مطمئن بالايمان است و اين يك اصل كلي است البته كه امر قلبي اكراهپذير نيست.
تهديد الهي نسبت به اهل كتاب
آنگاه كه فرمود: ﴿وَاللّهُ بَصِيرٌ بِالعِبَادِ﴾ يك وعيد و تهديد ضِمني است، آن وعيد و تهديد ضِمني را با بيان قصهٴ ديگران [به عنوان] نمونه نشان ميدهد و آن اين است كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَيَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ اين فعل مضارعي كه تكرار شده است و نشانهٴ استمرار است، بيان سنّت سيّئهٴ اهل كتاب بود ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ﴾ يعني همچنان اين كفرشان را ادامه ميدهند، چون براي بنياسرائيل انبياي فراواني آمده است، گاهي تعبير قرآن كريم اين است كه ﴿وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾[9] گاهي اين است كه ﴿أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾[10] گرچه اختصاصي به آنها ندارد ولي اكثري انبياي الهي براي آنها آمدند و از بين آنها برخاستند ﴿وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾ يعني حرفهايمان را متّصلاً به اينها رسانديم عصري بعد از عصري، نسلي بعد از نسلي بالأخره پيامها قطع نشد ﴿أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾ كه ﴿تَتْرَا﴾ يعني متواتراً، ما انبيا را و مرسلين را به طور متواتر براي اينها فرستاديم كه هر كدامي در كنار ديگري قرار گرفتند اين وَترها، متواتر را تشكيل ميدهند. انبياي فراواني براي آنها آمده است؛ اما آنها نسبت به پيامد انبيا و پيام انبيا كفر ورزيدند و خود انبيا را شهيد كردند و كساني هم كه راهيانِ راهِ انبيا بودند و آمر به معروف و ناهي از منكر، آنها را هم شهيد كردند. اينها كسانياند كه تابع انبيا سلفاند. همانطوري كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك عده به عنوان تابع تربيت كرد كه فرمود: ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ انبياي سلف هم يك عده تابع تربيت كردند تابعي كه تا مرز شهادت ميرفتند.
از اينجا چند نكته روشن ميشود؛ يكي اينكه انبيا(عليهم السلام) برابر همان اساس نبوّت عامّه مسئله حكومت را به همراه آوردند وگرنه صرف مسئلهگو را كسي نميكُشد. اين امر به معروف و نهي از منكر در حدّ موعظه نبود امر بود و نهي بود، چون امر بود و نهي بود، لذا آمران به معروف و ناهيان از منكر هم راه شهادت را طي كردند.
تقسيم اهل كتاب به مؤمنان مجاهد و تبهكاران معاند
مطلب بعدي آن است كه در بين بنياسرائيل دو عده زندگي ميكردند: يك عده تا مرز شهادت دين را حفظ ميكردند، يك عده هم كه قاتل آمر به معروف و ناهي از منكر بودند، پس اينچنين نبود كه همه يهوديها و همه اهل كتاب بد باشند، قبلاً هم نمونه فضايل اينها را قرآن نقل كرده بود خوانديم كه ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ﴾[11] پس از اينكه در بين اهل كتاب يك عده تا مرز شهادت امر به معروف و نهي از منكر ميكردند معلوم ميشود كه همانهايي هستند كه به دنبال انبيايشان حركت كردند و ﴿فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ﴾[12] هم شارح اينها در هر عصري بود و اين گروه تبهكار از بنياسرائيل هم انبيا را شهيد ميكردند، هم راهيان كوي انبيا را: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَيَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ گرچه هر كدام از اين سه معصيت كافي است براي بشارت به عذاب اليم؛ اما ميخواهد بفرمايد كه در بنياسرائيل هر سه رذيلت بود؛ هم كفر به آيات الهي بود، هم قتل انبيا بود، هم قتل آمران به معروف و ناهيان از منكر. اينها موظف بودند به الله ايمان بياورند و تابع رسولشان باشند، در حالي كه هم آيات الهي را تكذيب كردند، كفر ورزيدند و هم انبيا را شهيد كردند. اين كلمه ﴿بِغَيْرِ حَقٍّ﴾ در بحث سورهٴ مباركهٴ «بقره» هم گذشت كه يك جنبه تأكيدي دارد. قتل نبي نميشود دو قِسم باشد، اين يك قيد توضيحي است كه تأكيداً ذكر شده است. ممكن است قتل يك شخص عادي دو قِسم باشد گاهي به حق، گاهي نا به حق و اين كلمه ﴿بِغَيْرِ حَقٍّ﴾ قيد احترازي باشد؛ اما قتل نبي، يقيناً قتل بغير حق است و اين قيد توضيحي براي تأكيد ياد شده است كه اينها در برابر مأموران الهي اينچنين عناد دارند ﴿وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَيَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ﴾ اين امر به قِسط غير از امر به معروف است شامل نهي از منكر هم ميشود، چون وقتي انسان موظف شد به قِسط قيام كند نه يعني خودش عادل باشد، اين ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾[13] به قِسط قيام بكند. يكي از مصاديق بارز قيام به قسط امر به قسط هم است و نهي از منكر هم هست. همانطوري كه يكي از مصاديق بارز اقامه نماز امر ديگران به نماز هم است، اگر به ما بگويند «صلّوا» غير از آن است كه به ما بگويند ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾[14] ، اگر به ما بگويند ﴿إِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَي﴾[15] غير از آن است كه به ما بگويند ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ اين قيام به قسط يعني زندگيتان براي اجراي عدل باشد چه در خود، چه درباره ديگران. يكي از مصاديق بارز قيام به قسط همان امر به قسط است و اين امر به قسط غير از امر به معروف است كه نهي از منكر را نگيرد، نهي از منكر هم زير پوشش قيام به قسط و امر به قسط است.
حقيقيبودن استعمال «تبشير» در اخبار ناگوار
﴿وَيَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ﴾ اين ناس يعني توده مردم، پس هم نبيين را شهيد كردند، هم توده مردم را كه قائم به قسط بودند. اين گروه كسانياند كه بايد اينها را به عذاب دردناك بشارت بدهي ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ كلمه «تبشير» هم باز بحثهايش قبلاً گذشت كه آيا تحكّماً و استهزائاً در اينگونه از موارد به كار برده ميشود و اصل بشارت به معناي گزارش خبر مسرّتبخش است «كما هو المعروف» يا نه، بشارت معناي حقيقياش در همه موارد است، بشارت بده نه يعني خبر خوب بده، يعني خبري بده كه در بَشَرهاش اثر كند يا سوء يا حُسن. معناي اصلي و اصيل تبشير كه گزارش خير نيست، خبر اگر مهم نباشد در بَشره اثر نميگذارد، اگر مهم باشد در چهره اثر ميگذارد، حالا يا چهره را گلگون ميكند يا زرد.
براساس اين تحليل دوم، استعمال تبشير در گزارشهاي سوء هم حقيقي است ديگر تحكّم و استهزا نيست؛ اما براساس آن معناي متعارف كه بشارت را در خبرهاي نشاطآور استعمال ميكنند اين ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ مثل آن است كسي كه در امتحاني مردود شد، ميگويند تبريك اين استهزا و تحكّم است ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ براساس آن معناي اول ميشود تحكّم؛ اما براساس معناي دوم ديگر تحقيق است.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ «ما يظهر في البشره» است، اينچنين نيست كه ريشهٴ لغوي اين تبشير از «ما يظهر و بشره» جدا باشد ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ يعني اين گزارش بالأخره دردآور است؛ منتها حالا مطلب بعدي آن است كه اينهايي كه ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[16] اگر چنين گزارشي را بدهي در بَشره اينها اثر ندارد، چون باورشان نميشود ولي سرّ اينكه در اينگونه از مسائل جريان تبشير جا ميافتد اين است كه تنها جريان آخرت نيست تا اينكه ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ﴾ باشد [بلكه] مسئله دنيا هم هست، حالا اگر آخرت باورشان نشد، دنيا كه باورشان ميشود. به اينها بگو ما بساط دنياييتان هم جمع ميكنيم ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ آن عذاب اليم اين است: ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ﴾؛ به اينها بگو بساطتان در دنيا هم برچيده ميشود ولو درباره آخرت اينها بيتفاوت باشند، نسبت به دنيا كه معتقدند، وقتي چنين گزارش قطعي را به اينها بدهي در بَشره اينها اثر ميگذارد ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ ٭ أُولئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ﴾. «حَبِطت في الدنيا و الآخره» است، نه ﴿أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ﴾ اين ﴿فِي الدُّنْيَا﴾ مفعول واسطه است براي ﴿حَبِطَتْ﴾ متعلّق به ﴿حَبِطَتْ﴾ است يعني هر كاري كه كردند نه بهرهٴ دنيايي بردند، نه بهرهٴ اخروي وگرنه اعمال اينها درباره دنيا و آخرت نيست، چون اعمالشان درباره خصوص دنياست اين يك نكته و ثانياً آخرت جاي عمل نيست اين دو، لذا اين ﴿فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ﴾ مفعول واسطه براي «اعمال» نميتواند باشد، حتماً متعلّق است براي ﴿حَبِطَتْ﴾ يعني اعمالشان بالقولالمطلق بينتيجه است نه نتيجه دنيايي دارد، نه نتيجه اخروي. نه اينكه ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ﴾ كه اين ﴿فِي الدُّنْيَا﴾ متعلّق به اعمال باشد براساس اين دو نكتهاي كه ياد شد يكي اينكه اينها اعمال براي آخرت و درباره آخرت ندارند، ثانياً كه آخرت ظرف عمل نيست پس اين گروه كسانياند گرچه آدمكُشي كردند ولي بهرهٴ دنيا هم نبردند.
سريع بودن عقوبت برخي از گناهان
بعضي از گناهان است كه خدا مهلت ميدهد بعد ميفرمايد: ﴿لاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لاَنْفُسِهِمْ﴾[17] و مانند آن. بعضي از گناهان را مهلت هم نميدهد، مثل قتل انبيا، قتل مؤمنين كه در راه دين قيام كردند و امثال ذلك. اين خونها زود بساط ستم را برميچيند، لذا فرمود اينها بهرهٴ دنيا هم نبردند اگر مسئله كفر بود ممكن بود كه با بهرهٴ دنيا همراه باشد خيلي از كفارند كه در دنيا بهره ميبرند، خدا ميفرمايد ما اينها را چند روزي مهلت ميدهيم اينها خيال نكنند از قلمرو قدرت ما بيروناند يا ما صرفنظر كرديم و مانند آن ﴿وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لاَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْماً﴾ و مانند آن. اما اينها تنها كفر به آيات الله نيست، قتل انبيا و مردان الهي هم هست درباره اينها فرمود: ﴿اُولئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ﴾ اين ميشود ﴿خَسِرَ الدُّنْيَا وَالآخِرَةَ﴾[18] .
پرسش:...
پاسخ: نه؛ آنهايي كه ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾[19] گفتند بعد از مدتي هم گفتند ﴿هذِهِ الاَنْهَار تَجْرِي مِن تَحْتِي﴾[20] و امثال ذلك بهرهٴ دنيا بردند و اما يك عده نه، نظير جريان كربلا كه ﴿خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ﴾ شدند اين بَغيْ زود به بساط اينها خاتمه داد ﴿اُولئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ﴾.
خب، حالا كاري كه كردند از اين كار در آخرت نفعي نميبرند آيا كسي هست به داد اينها برسد، يك وقت انسان از راه عمل به جايي ميرسد، يك وقت ديگري از او دستگيري ميكند، فرمود نه ﴿وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِينَ﴾ آنجا هم كسي به دادشان نميرسد. يك وقت انسان در اثر كارِ خير به جايي ميرسد، يك وقت كمبودي دارد، نيازي به ناصر و شفيعي دارد و مانند آن. فرمود نه، نه كارِ اينها مشكل اينها را در قيامت حل ميكند، نه ديگري دست اينها را ميگيرد ﴿وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِينَ﴾ چون اگر شفاعت هست؛ چه اينكه هست براي ﴿لِمَنِ ارْتَضَي﴾ است ﴿لاَ يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضَي﴾[21] ، ﴿مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ﴾[22] ، ﴿لاَ يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً﴾[23] و امثال ذلك. در بحث شفاعت ملاحظه فرموديد كه شفاعت «مما لا ريب فيها» است؛ اما شامل حال كافر و قاتل انبيا و قاتل آمرين به قسط و امثال نخواهد شد، لذا فرمود از خودشان كه هيچ كاري ندارند، مشمول رحمت ديگري هم نيستند ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِينَ﴾.
شدت عقوبت الهي در دنيا و آخرت براي قاتلان انبيا
پرسش:...
پاسخ: يكي از موارد است، چون اين ﴿مَا لَهُم مِن نَاصِرِينَ﴾ ندارد «و ما لهم من ناصرين في الآخره»، منتها حالا يكي از مصاديقش اينجا ذكر شده است، در دنيا هم كسي نصرت اينها را نميتواند بكند. اگر كسي قتل پيامبر يا آمر به معروف را به عهده گرفت، مشمول قهر خداست با شتاب، آنگاه نه از خود او كاري ساخته است، نه از كساني كه ناصر او بودهاند كاري ساخته است، شفاعت اختصاصي به آخرت ندارد در دنيا هم هست ﴿مَن يَشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً يَكُن لَهُ نَصِيبٌ مِنْهَا وَمَن يَشْفَعْ شَفَاعَةً سَيِّئَةً يَكُن لَهُ كِفْلٌ مِنْهَا﴾[24] شفاعت در دنيا هم هست، در آخرت هم هست، فرمود شفيع و ناصري براي اينها نيست بالقول المطلق نفرمود «و ما لهم من ناصرين في الآخره» اين ﴿وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِينَ﴾ كه متعلّقش محذوف است و نشانه عموميت هست هرگونه شفاعت و وساطتي را در دنيا يا در آخرت نفي ميكند. آنهايي كه دست به آدمكُشي زدند كسي نميتواند آنها را از قهر خدا برهاند.
پرسش:...
پاسخ: اگر توبه بكند و آن گناهان را هم ترميم بكند و ديه بدهد و قصاص بدهد مسئلة اُخريٰ ولي درباره قتل نبي كدام توبه است كه مقبول باشد، اگر اينها ارتداد نداشته باشند حساب ديگري دارد؛ اما كيست كه موفق بشود بعد از قتل نبي به توبه.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ نوعاً اين وعيد الهي است ﴿وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِينَ﴾؛ منتها در متن آزمون، اين بحث نيست حالا كه پيروز شده است بخواهد بهرهمند بشود ديگر «حبطت اعماله» الآن ممكن است مظلومين در دنيا را عدهاي به شهادت برسانند و همين طور دارند زندگي ميكنند، اينها در متن جنگاند در متن قتلعام ديناند، نه بعد از فراغت از قتل، اگر از اين قتل فراغت پيدا كردند بخواهند آرام بشوند، آنگاه است كه ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ﴾.
پرسش:...
پاسخ: نه، همه نه؛ در محدوده كار خود اگر بخواهد در محدوده ظلم خود از قتل فراغت پيدا كند، بعد آرام بگيرد، ديگر اينچنين نيست؛ آرامشي براي او نيست.
پرسش:...
پاسخ: نه، قتل نبي و قتل اينها لازم نيست؛ منتها عاليترين درجهاش و شقيترين درجهاش همين است براي هر كدام از اينها هم همينطور است؛ منتها آنها محلّ ابتلا بودند.
علّت بيان قتل انبيا توسط اهل كتاب در قرآن
اين قسمتها چون مربوط به اهل كتاب است، قبلش هم مربوط به اهل كتاب است، بعدش هم مربوط به اهل كتاب است، نشان ميدهد كه حجاز مبتلا بود به توطئه يهوديها وگرنه اينكه قصه گذشتهها نيست، اگر قصه گذشتهها بود با فعل ماضي ياد ميكرد، آنهايي كه اين كار را كردهاند بهرهاي نبردهاند و در آخرت معذّب ميشوند، اين بايد به فعل ماضي باشد؛ اما با فعل مضارع در هر سه قِسم نشانهٴ آن است كه اينها يك سلسله خبيثهاند كه گذشتگانشان دست به قتل انبيا زدند و فعليهايشان اگر دستشان برسد به قتل نبي كمر ميبندد، چه اينكه يهوديها خيلي تلاش كردند و به قتل آمرين به معروف و ناهين عن المنكر هم دستشان آلوده است به خون آنها، اين فعل مضارع نشانه استمرار اين سيره سيّئه است در بين اهل كتاب چه اينكه حجاز اينچنين بود نوع جنگهايي كه در مدينه بود بالأخره اهل كتاب نقش داشتند يا مستقيماً با اسلام درافتادند، يا توطئهاي بود كه با مشركين مكه ميساختند، لذا فرمود: ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ ٭ أُولئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ﴾.
چگونگي حبط اعمال در دنيا و آخرت
«حَبط» يك مسئله مبسوط كلامي داشت كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت كه آيا موافات شرط است يا موافات شرط نيست، هر عملي كه انسان انجام ميدهد اگر عمل بعدي بيايد، عملي قبلي را حَبط كند پس او همواره در يك حالت است در حالي كه خيليها دو حال دارند و مانند آن. سخنان اهل اعتزال و مفسّرين اشاعره و مفسّرين اماميه مبسوطاً آنجا بحث شد «حَبط» هم در كتابهاي كلامي عنوان خاص دارد، فرمود: ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِينَ﴾.
گاهي مسئله دنيا مقدم بر آخرت است، مثل اين آيه چون ترتيب عادي همينطور است، گاهي آخرت قبل از دنيا ذكر ميشود، چون اهم است. درباره فرعون دارد كه ﴿فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكَالَ الآخِرَةِ وَالأُولَي﴾[25] ؛ كه آخرت را مقدم داشت و دنيا را مؤخر آن براساس اهميت مسئله است؛ اما اينجا كه دنيا بر آخرت مقدّم شد براساس همان جريان طبيعي است هم نكال آخرت دارند، هم نكال اُوليٰ، هم حَبط اعمالشان در دنياست، هم حبط اعمالشان در آخرت.
نصرت نيافتن قاتلان انبيا در دنيا و آخرت
اين ﴿وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِينَ﴾ حرفي است كه همه انبيا به تبهكاران از قومشان ميگفتند، نوح(سلام الله عليه) به اينها فرمود شما هر كسي به عنوان ناصر و دستيار معين و معاون داريد جمع كنيد، اين ﴿وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِينَ﴾ يك اصل كلي است كه اگر كسي در برابر دين الهي قيام كرده است چون اصل بر اين است ﴿كَتَبَ اللَّهُ لاَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي﴾[26] هر كسي به نصرت اينها قيام بكند بياثر است لذا نوح صريحاً اعلام كرد كه ﴿فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُم﴾ همه نيروهايتان را جمع بكنيد ﴿وَلاَ تُنظِرُونِ﴾[27] ؛ من را هم مهلت ندهيد، چون آن اصل جزء احكام نبوت عامه است ﴿كَتَبَ اللَّهُ لاَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي﴾ مربوط به پيامبر خاص نيست، چيزي كه مربوط به نبوت عام است درباره همه انبيا جاري است، اينجا هم ﴿وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِينَ﴾ درباره همه انبيا جاري است در هر عصري اگر كسي به كمك ظالم قيام بكند سودي به ظالم نميرساند ﴿وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِينَ﴾. اين نفي ناصر در حقيقت براي اين است كه نصرتش اثر ندارد، عدهاي قيام كردند و ناصرند، كمك رساندند اما فرمود ناصري ندارند «ناصر بما هو ناصر» كسي است كه كمك بكند، آنها به قصد نصرت قيام كردند، ولي نتوانستند كمك برسانند لذا فرمود: ﴿وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِينَ﴾.
درباره قيامت البته ناصر ندارند، در دنيا نصرت ندارند. فرقش اين است كه در آخرت هيچ كسي بدون اذن حق كار نميكند، آن روزي است كه ﴿لاَ يَتَكَلَّمُونَ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾[28] تا اِذن نگيرند حرف نميزنند و حرفشان هم جز حق چيز ديگر نيست. خب، اگر كسي بخواهد شفاعت كند براي تبهكاران و قاتلان انبيا و قاتلان آمرين به قِسط كه شفاعت نميكند، لذا درباره آخرت صادق است كه اصلاً اينها شفيع ندارند، اينها ناصر ندارند؛ اما در دنيا اين نفي ناصر به نفي نصرت برميگردد يعني خيليها قيام ميكنند كه كمك بكنند ولي به كمك كردن موفق نميشوند، اينچنين نيست كه دنيا اينها ناصر نداشته باشند خيلي از اعوان و انصارشان به كمك اينها ميشتابند ولي نصرت به فعليت نميرسد، لذا فرق است بين نفي ناصر در دنيا و نفي ناصر در آخرت.
«و الحمد لله رب العالمين»