68/09/26
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 20
﴿فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ وَقُل لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالأُمِّيِّينَ أَأَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاَغُ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ﴾﴿20﴾
تبيين محاجّه بعد از تبيين حق و احتجاج ابتدايي
اين كريمه هم چند فصل را در بردارد. فصل اول اين است كه آيا اين احتجاج يك احتجاج ابتدايي است يا محاجّه بعد از تبيّن حق است، چون انسان طبعاً اهل جدال و پرخاش است كه ﴿كَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً﴾[1] نه تنها مشركين، بلكه اهل كتاب و نه تنها اهل كتاب، بلكه اهل قرآن هم به حسب ظاهر گاهي بعد از تبيّن حق معذلك جدال دارند، نظير آنچه در آيهٴ ششم سورهٴ مباركهٴ «انفال» آمده است كه ﴿يُجَادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ﴾ اين جدالي است كه جوابپذير نيست ﴿يُجَادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ﴾ با اينكه مربوط به جريان مشركين يا اهل كتاب هم نيست و گروهي هم اصلاً به حضور حضرت ميآمدند تا حرفهاي خودشان را بزنند، نه حرفهاي پيامبر را بشنوند
اگر منظور از ﴿فَإِنْ حَاجُّوكَ﴾ اين باشد؛ حجاج و جدال بعد از تبيّن باشد، اين جوابي كه خدا فرمود: ﴿فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ﴾ اين اعلان ترك بحث است و در قوهٴ ﴿لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ﴾[2] هست در قوهٴ ﴿لاَ حُجَّةَ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ﴾[3] است. اين ﴿لاَ حُجَّةَ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ﴾ يعني بعد از تبيّن حق وگرنه ﴿فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾[4] چگونه خداي سبحان نفي حجت ميكند با اينكه حجّتش بالغه است، اينكه فرمود: ﴿لاَ حُجَّةَ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ﴾ از آن طرف هم ﴿فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾ است از آن طرف ﴿حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ﴾[5] پس مسلمين حجت دارند هم به صورت موجبه بيان شد كه ﴿فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾ هم به صورت سلب حجّيت منطق كفر بيان شد كه ﴿حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ «الدحض هو البطلان»، ﴿حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ يعني «باطلة عند ربهم». آنگاه اگر حجّت اهل كافر باطل است و حجت اهل حق بالغ است، چون به ميزان ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[6] برسد از آن به بعد ديگر ﴿لاَ حُجَّةَ بَيْنَنَا﴾ اگر ﴿فَإِنْ حَاجُّوكَ﴾ لسانش همان حجاج و جدال بعد از تبيّن حق باشد، اين ﴿فَقُلْ أَسْلَمْتُ﴾ اعلان ترك مخاصمه و ترك محاجّه است.
ويژگي مهم جدال احسن
اما اگر لسانش آن نباشد؛ واقعاً خواستند احتجاج كنند و استدلال كنند تو جدال احسن بكن. اين جدال احسن بعد از مسئلهٴ حكمت و موعظه نوبت به جدال احسن ميرسد كه ﴿وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[7] تا آنجا كه ممكن است بايد از جدال پرهيز كرد و اگر انسان مجبور به جدال شد، جدالش به نحو احسن باشد آن هم لحن آيهٴ سورهٴ «نحل» عوض شد، نفرمود «ادع الي سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و الجدال الأحسن» سرّش اين است كه جدال، يك جنبهٴ دفاعي است، برهان و موعظه يك جنبهٴ ابتدايي است، لذا در كريمهٴ سورهٴ «نحل» اين سه مسئله يك سياق ندارند، نفرمود «ادع الي سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و الجدال الأحسن» فرمود: ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ﴾[8] اين كار شماست، اگر آنها خواستند جدال كنند ﴿وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ كه سبك و سياق هم عوض شد، چون نوعاً جدال از آنها شروع مي شد ﴿يُجَادِلُونَكَ﴾[9] ، و امثال ذلك، آنگاه تو جدال به نحو احسن بكن، جدال به نحو احسن، بخشي از آن به مطلب برميگردد، بخشي از آن به لفظ. آنچه به مطلب برميگردد اين است كه مبادا در خلال استدلال حقّي را ابطال كني يا باطلي را احقاق كني. آنچه به لفظ برميگردد يعني مبادا در مباحثات طرزي حرف بزني كه كسي را تحقير كني، چون ﴿قُل لِعِبَادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطَانَ يَنزَغُ بَيْنَهُمْ﴾[10] ؛ وقتي دستور رسمي اسلام اين است كه به مردم بگو با هم حرف خوب بزنند و خوب حرف بزنند يقيناً خودش هم اين دو مطلب را رعايت ميكند، براي اينكه شيطان هرگز نميخوابد و دو نفر كه با هم برخورد كردند همين كه شروع به حرف زدن كردن، از آن طرف شيطان سعي ميكند كه در فكر وسوسه كند ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ﴾[11] و اگر توفيقي پيدا نكرد كه در فكر، وسوسه كند، در اداي مطلب ممكن است انسان را وادار كند كه ديگري را تحقير كند، لذا فرمود شيطان تلاش و كوششاش براي نزغ است؛ او مرتب دارد فشار ميآورد: ﴿إِنَّ الشَّيْطَانَ يَنزَغُ بَيْنَهُمْ﴾ بنابراين به بندگان من بگو وقتي ميخواهند حرف بزنند اين دو مطلب را رعايت كنند: حرف خوب بزنند و باطل نگويند و خوب حرف بزنند كسي را نرنجانند.
اين جدال احسن هم خوب حرف زدن است، هم حرفِ خوب زدن؛ اما حرفِ خوب زدن هست، براي اينكه باطل را احقاق نكرده و حقّي را ابطال نكرده، خوب حرف زدن است خيلي منصفانه سخن گفتن است، مثل اينكه به مشركين ميفرمايد: ﴿إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُدي أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾[12] ميفرمايد بياييد با هم بحث بكنيم بالأخره يا حق با ماست يا حق با شما، خب از اين منصفانهتر كه نميشود حرف زد كه، فرمود: ﴿إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾؛ بالأخره يا حق با ماست يا حق با شما، يا ما بر هدايتيم يا شما، يا ما در ضلالتيم يا شما. با اينكه ﴿إِنِّي عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي﴾[13] حقّ مسلّم اوست.
اين جدال احسن نسبت به عموم انسانهاست و درباره خصوص اهل كتاب حرمتي قرآن براي آنها قائل است كه به همه ما خطاب كرد، فرمود: ﴿وَلاَ تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[14] اين كريمه كه فرمود با اهل كتاب به نحو احسن سخن بگوييد، براي اينكه آنها مزيّتي دارند كه ديگران ندارند.
پيروي قرآن از سيرهٴ ابراهيم خليل(عليه السلام) براي جدال احسن
اگر واقعاً اين ﴿حَاجُّوكَ﴾ در مقام جدال تهاجمي نباشد در مقام حِجاج باشد آنها برهاني خواستند مسئلت كنند تو در جواب بگو ـ به نحو جدال احسن ـ كه روش ابراهيم خليل(سلام الله عليه) را كه همه قبول داريد، همان كاري كه ابراهيم خليل داشت كه ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾[15] همان را من هم دارم. ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ﴾.
جريان خليل حق(سلام الله عليه) را همه مردم حجاز ميپذيرفتند چه مشركين و چه اهل كتاب. اهل كتاب از آن جهت كه پيرو دين ابراهيمي(سلام الله عليه) بودند خب قبول داشتند، مشركين هم آن حضرت را به عنوان اصل آورندهٴ توحيد قبول داشتند؛ منتها پيرايههاي فراواني بر رهاورد ابراهيم(سلام الله عليه) افزودند وگرنه سنّتهاي ابراهيمي را تا حدودي حفظ ميكردند. كمكم اين قدر بر او پيرايه بستند كه شده شرك وگرنه اصل ذات اقدس الهي را، احترام به كعبه را و كليدداري كعبه و توليت كعبه را هم تقديس ميكردند و سقايت حاج را هم تكريم ميكردند به همين سنّت ابراهيمي بود كه ﴿أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾[16] اين تعمير مسجدالحرام و سقايت حاجيان و زائران بيتالله اين از يادگارهاي خليلالرحمن(سلام الله عليه) است.
فرمود اين مردم حجاز به سيرهٴ ابراهيم خليل(سلام الله عليه) معتقدند تو همان حرفي را بزن كه خليل حق گفت، او گفت ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾[17] تو هم بگو ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ﴾، بنابراين اگر جدال ابتدايي است كه اعلان ترك مخاصمه كن وجه اول است و اگر واقعاً اهل جدال هستند، نه جدال تهاجمي و اهل احتجاج هستند تو از راه جدال احسن جواب بده.
پرسش:...
پاسخ: چرا؟
پرسش:...
پاسخ: نه؛ آن اصل كلّي است ﴿وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ﴾.
پرسش:...
پاسخ: چرا، اصل كلي است ﴿وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَاً بَيْنَهُمْ﴾[18] سخن از محاجّه و محاوره نيست، يك اصل كلي است كه دين يكي است و اين اختلافها براي سوء برداشت مشايخ سوء اهل كتاب است و اين اختلافها هم بعدالعلم است و منشأش هم بَغيْ و جاهطلبي است و مانند آن، اين اصل كلّي. حالا اگر گروهي با تو به محاجّه و مجادله برخاستند اين يك قضيه، قضاياي خارجي است تو در جواب اينچنين بگو، بگو ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ﴾.
پرسش:...
پاسخ: اما اينجا حالا اگر آمدند با تو خواستند بحث كنند.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ حالا يا بعدالعلم است اگر آن گروه سوء اختياردارها باشند يا هنوز براي آنها روشن نشد براي آنهايي كه داراي حُسن اختيارند، اگر حِجاجشان حِجاج تهاجمي باشد تو اعلان ترك مخاصمه بده، اگر نه واقعاً خواستند چيز بفهمند تو جدال احسن بكن.
پرسش:...
پاسخ: چرا؟
پرسش:...
پاسخ: سياق آيه ميفرمايد كه اختلاف براي بعدالعلم است، حالا اگر با تو محاجّه كردند.
پرسش:...
پاسخ: ﴿فَإِنْ حَاجُّوكَ﴾ ديگر محتواي خود آيه است.
پرسش:...
پاسخ: يعني اين تقييد بعدالعلم را ما بايد اضافه بكنيم وگرنه ﴿فَإِنْ حَاجُّوكَ﴾ مطلق است ديگر.
پرسش:...
پاسخ: از خارج از كجا بياوريم؟
شباهتها و تفاوتهاي جدال احسن با برهان
پرسش:...
پاسخ: ﴿فَإِنْ حَاجُّوكَ﴾ يعني اگر محاجّه كردند، از اين حِجاج در قرآن فراوان است. اين نحوهٴ حِجاج در آيهٴ 61 همين سورهٴ «آلعمران» كه در پيش داريم به همين نحو است، بنابراين تا به آنكه حجاج حقطلبانه باشد هست.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ چون جدال احسن حكمت است؛ منتها جدال احسن از مقبولات آنها استفاده ميكنند، جدال احسن اينچنين نيست كه خداي ناكرده باطلي را حق كند، حقّي را باطل كند ديگر اين جدال غير احسن.
پرسش:...
پاسخ: اين هم برهان است در حقيقت اين هم حق است، آنچه را كه از ابراهيم خليل(سلام الله عليه) رسيده است آن حق است؛ منتها فرق جدال احسن با برهان اين است كه در جدال، مقدمه آن چهرهٴ مقبوليت دارد، اگر مطلبي از آن چهره و جهت كه مورد تسلّم رقيب و قبول خصم است از آن استفاده شد ميشود جدال، اگر نه يك مقدمه ابتدايي است حق است و لازم نيست كه قبلاً او قبول كرده باشد حقّيت را اين مقدمه به همراه دارد ميشود برهان وگرنه جدال احسن اينچنين نيست كه در آن مطلب غيرحق باشد كه اينها بعضي از مسائلي است مربوط به كلمه ﴿فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ﴾.
دلالت عبارت ﴿مَنِ اتَّبَعَنِ﴾ بر شاگردان خاص پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
اما ﴿وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ نوعاً براي آن است كه وجود مبارك رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) معلم كتاب و حكمت بود، مزكّي نفوس بود، مربّي بود و مأمور شد همواره عدهاي را بپرورانده و به همراه داشته باشد، چون خداوند فرمود: ﴿فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَن تَابَ مَعَكَ﴾[19] ؛ اينچنين نباش كه تنها خودت به استقامت برسي، عدهاي را هم بپروران، لذا رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) براساس آن تعليم الهي يك عده را خوب پروراند، گفت: ﴿أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي﴾[20] اين ﴿وَمَنِ اتَّبَعَنِي﴾ شاگردان مخصوص آن حضرتاند وگرنه توده مردم كه ﴿عَلَي بَصِيرَةٍ﴾ دعوت ندارند، توده مردم، مسلمان تقليدياند؛ منتها تقليدشان به تحقيق بسته است يعني تشخيص دادند كه رسول حق است و او را پذيرفتند؛ اما قدرت دعوت ديگران ﴿عَلَي بَصِيرَةٍ﴾ را كه ندارند، اين ﴿أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي﴾ يعني «و من اتبعني في المعارف» نه «من اتبعني في اصل الاسلام» از توده مسلمين دعوت ﴿عَلَي بَصِيرَةٍ﴾ ساخته نيست، لذا حضرت همواره يك عده خاصي را ميپروراند، گرچه سفره تعليمي آن حضرت براي همه پهن بود ولي شركتكنندگان خاص بودند. عدهاي صبح و شام در سفر و حضر خدمت آن حضرت بودند، هيچ كسي مثل حضرت امير(سلام الله عليه) نبود. به دنبال حضرت امير يك شاگردان مخصوصي هم بودند كه سؤالات خاص طرح ميكردند وگرنه توده مسلمين صدر اسلام اينها منتظر بودند كسي از خارج بيايد يك مطلبي را سؤال كند تا حضرت جواب بدهد و اينها بهره جديد ببرند قدرت سؤال، درس و بحث ميخواهد از هر كسي ساخته نيست كه مسئله علمي سؤال كند. اگر عالِمي در جايي رفت حداكثر سؤال صاحبخانه اين است كه شما مثلاً كجا زندگي ميكنيد، تابستان كجا ميرويد، زمستان كجا ميرويد، امسال تابستان كجا رفتيد، همين، او اصلاً بلد نيست سؤال بكند اينكه گفتند «حُسن السؤال نصف العلم»[21] اينكه گفتند علم خزاين است و مفتاحش سؤال است، اينكه گفتند سؤال كنيد زيرا با سؤال و جواب چند نفر اجر ميبرند، سائل اجر ميبرد، مُجيب اجر ميبرد، مستمع اجر ميبرد، [و دوستدار آنها اجر ميبرد][22] اين تشويق به علم است وگرنه سؤال آخر از هر كسي ساخته نيست هر كسي بلد نيست سؤال بكند اصلاً، لذا حضرت در عين حال كه هميشه آماده تعليم و تربيت بود گروه خاصّي را تربيت كرد يعني گروه خاصي توفيق را داشتند، آن گروه خاص كسانياند كه ﴿عَلَي بَصِيرَةٍ﴾ مثل خود رسول دعوت ميكنند و بعد جزء وارثان آن حضرت خواهند بود در اين بخش سوم هم در حِجاج، آنها هم همين حرف را دارند يعني اگر من دعوت ابتدايي دارم ﴿عَلَي بَصِيرَةٍ﴾ در هنگام جواب مجادله يا جواب حِجاج شما هم پيروان من هم اينچنيناند، پس هم در دعوتهاي ابتدايي عدهاي همراه مناند ﴿أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي﴾[23] ، هم در جدال احسن و پاسخ به سؤالها هم عدهاي همراه مناند ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾. اگر ذات اقدس الهي به من فرمود: ﴿فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَن تَابَ مَعَكَ﴾[24] من عدهاي را هم در دعوت ﴿عَلَي بَصِيرَةٍ﴾ به همراه خودم مستقيم نگه داشتم و همان عده يا عده ديگري را در مسئله جواب به سؤال و جدال احسن هم به همراه خود آوردم ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾.
معرفت و بصيرت، برترين ويژگي شاگردان پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
اينكه اين ﴿مَنِ اتَّبَعَنِ﴾ در كلمات حضرت خليل(سلام الله عليه) نبود، براي اينكه او بنيانگذار اين مسائل بود و او هم در آغاز امر اين حرفها را زده است حضرت خليل كه ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالاَرْض﴾[25] ولي رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه وارث انبياي سلف مخصوصاً ملت ابراهيم(سلام الله عليهم اجمعين) است، خب زمينه فراهم بود و فراوان بود براي پرورش يك گروه محقّق خاص و گذشته از اينكه حضرت اين را در مدينه فرمودند و مدينه بالأخره سالياني از اسلام گذشت و عدهاي محقّق تربيت شدند، اين راجع به ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ من حرفم اين است، پيروان من هم محقّقاند، مثل ﴿أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ﴾[26] اينچنين نيست كه يك مُشت عوام دور من جمع شده باشند. آخر آنها گفتند كه اينها نظير آنچه به حضرت نوح(سلام الله عليه) گفتند كه يك مُشت اراذل آن هم سادهانديش دور تو جمع شدند[27] اين حرف را به همه ميگفتند، حضرت فرمود نه، يك عده محقّق همراه مناند، اينچنين نيست كه اينها كه به همراه من راه افتادند اهل برهان نباشند يا اهل جدال احسن نباشند. من اگر دعوت ميكنم ﴿عَلَي بَصِيرَةٍ﴾ آنها هم ﴿عَلَي بَصِيرَةٍ﴾ دعوت ميكنند، من اگر وجهم را لله براي اسلام تسليم كردم، آنها هم محقّقانه اسلام و تسليم دارند ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾.
پرسش:...
پاسخ: برهان نه، يعني ما اين چنين هستيم خلاصه و اين هم هشدار به پيروان من است يعني پيروان من هم محققاند. آنها هم حرف من را ميزنند [و] با آنها بخواهيد حرف بزنيد اينچنين جواب ميگويند، با من بخواهيد سخن بگوييد اينچنين جواب ميگويم من يك عده محقق تربيت كردم، اينچنين نيست كه مقلّدانه از اسلام حمايت كنند ﴿أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي﴾[28] كه در سورهٴ «يوسف» هست ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ كه همينجاست.
اهل كتاب، مشركان و ملحدان، مخاطبان اصلي رسالت
آنچه مربوط است به جمله ﴿قُل لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْأُمِّيِّينَ أَأَسْلَمْتُمْ﴾ از اين طرف شروع ميشود يعني اينچنين نيست كه حالا آنها سؤال كردند تو پاسخ بگويي فقط يا جدال احسن باشد يا برهان [بلكه]. تو از اين طرف هم مأموري مسئله را ابلاغ كني ﴿وَقُل لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْأُمِّيِّينَ﴾ گرچه قرآن ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[29] است شامل سه گروه ميشود؛ هم موحّدان اهل كتاب، هم مشركين حجاز و وثنيين كه الله را به عنوان خالق قبول دارند ولي به عنوان معبود نميپذيرند و هم ملحدان و مادياني كه ميگويند ﴿مَا يُهْلِكُنَا الاَ الدَّهْرُ﴾[30] و اصل اله را نميپذيرند؛ اما مبتلابه روزانهٴ حضرت مخصوصاً در اين بخش مردم حجاز بودند در حجاز معمولاً همين دو مكتب، دو فكر بود يا اهل كتاب بودند مثل يهود و نصارا، يا مشركين بودند، لذا فرمود: ﴿وَقُل لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْأُمِّيِّينَ﴾؛ به اهل كتاب بگو، و به اميين بگو به غير اينها هم البته ميگويي، چون ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[31] است.
اُمّي همانطوري كه در بحث ديروز گذشت يا براي آن است كه درس نخواندهاند يا براي آن است كه چون مكتب ندارند يا مكتب نرفتهاند؛ اهل سواد نيستند يا نه، مكتب ندارند يعني كتاب ندارند. اهل كتاب يعني يهود و نصارا، مشركين را اُمّي ميگفتند ﴿لَيْسَ عَلَيْنَا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ﴾[32] براي اينكه آنها مكتب نداشتند (نه اينكه سواد نداشتند) باسوادهاي وثنيين حجاز را هم اُمّي ميگفتند، ميگفتند اينها مكتب ندارند، (نه اينكه مكتبنرفتهاند و خط ننوشتهاند).
آثار رعايت ادب در مقام احتجاج
به هر حال اينها اُمّياند به اينها كه در حجاز به سر ميبرند بگو ﴿أَأَسْلَمْتُمْ﴾ خب اين همان خوب حرف زدن است، حرفِ خوب را قبلاً زد كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[33] حالا دارد خوب حرف ميزند ﴿أَأَسْلَمْتُمْ﴾ نميفرمايد «اسلموا» امر نميكند، فرمود: ﴿أَأَسْلَمْتُمْ﴾.
پرسش:...
پاسخ: بله، اما خوب حرف زدن همين معناست. معناي خوب حرف زدن اين است كه آدم تحميل نكند، نظير ﴿إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾[34] . خوب حرف زدن، فصيح حرف زدن، بليغ حرف زدن، طوري باشد كه ديگري را جذب بكند اينها مربوط به آداب حرف زدن است.
پرسش:...
پاسخ: بله، امر هست؛ اما آن همان بيان حضرت خليل بود ديگر، آن تبر هم جايش محفوظ است؛ اما تا به تبر برسد طول ميكشد تا دست به تبر بكند ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا كَبِيراً لَّهُمْ﴾[35] طول ميكشد، اول بايد همهٴ آداب را رعايت كند تا بشود ﴿فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾[36] ديگر نگويند اگر شما نرم رفتار بودي شايد قبول ميكردند، نگويند اگر احترام اينها را حفظ ميكردي شايد ميپذيرفتند، هيچ بهانهاي نباشد گذشته از اينكه ادب ظرافتي است براي خود اديب، نه براي اينكه بهانه دست ديگري پيدا نكند آن فايده بالعرض ادب است وگرنه ادب كمالي است براي آدم، اين هنر نيست كه كسي ديگري را تحقير كند كه، هنر در اين است ديگري را تكريم كند «الإنسان أخ الإنسان أحبّ أو كَرِه» اگر كسي به اين ادب رسيده است خود مزيّن شد؛ منتها فوايد فراواني هم دارد كه يكي از آنها جذب عواطف ديگران است. ادب براي اين نيست كه ديگران جذب بشوند، ادب براي آن است كه خود اديب به كمال برسد آن وقت فوايد ضِمني هم اين است كه ديگري را نرنجانده، ديگري را هم جذب كرده و مانند آن.
رنجهاي طاقتفرساي پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) براي هدايت كفار
پرسش:...
پاسخ: نه؛ آن نوبت تبر هم محفوظ است ديگر. همين بيانات حضرت خليل هم بود آن ﴿قَاتِلُوهُمْ حَتَّي لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ﴾[37] هم هست كه بشود ﴿فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾[38] آنگاه براي رفع بهانهٴ ديگران نيست، بلكه به ديگران بها دادن است، تمام اين رنجها را حضرت تحمّل كرد از همين دشمنان حجاز؛ اما از هر دوستي نسبت به اينها دوستتر بود و رنج ميبرد كه ذات اقدس الهي چند جا تسليت گفت، تسلّي داد، فرمود اين همه تلاش ميكني كه آنها ايمان بياورند داري جان ميدهي و قالب تهي ميكني، خب نپذيرفتند، نپذيرفتند ﴿فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَي آثَارِهِم إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً﴾ اين مضمون در دو قسمت قرآن بازگو شد، فرمود داري جان ميدهي خب، حالا قبول نكردند، قبول نكردند. اين پيداست تنها براي رفع بهانهٴ ديگران نيست به كافر از آن نظر كه انسان است بها دادن است. در همان سورهٴ مباركهٴ «كهف» تعبير اين است، آيهٴ ششم سورهٴ «كهف» ﴿فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَي آثَارِهِم إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً﴾؛ از بس متأسفي و متأثّري، مثل اينكه داري جان ميدهي. آيهٴ سوم سورهٴ مباركهٴ «شعراء» هم همين است ﴿لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ﴾؛ فرمود من كه نميخواهم اينها به اجبار ايمان بياورند ﴿إِن نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِم مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ﴾[39] كه باز در پايان همين بخش به آن اشاره خواهد شد ولي غرض آن است كه حضرت از آن جهت كه رحمةٌ للعالمين است[40] ، دارد دلسوزي ميكند و رنج ميبرد از اينكه عدهاي در كفر به سر ببرند و عمداً خود را هيزم جهنم بكنند.
اتمام رسالت تبليغي با ابلاغ حجت الهي به مشركان
فرمود: ﴿فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاَغُ﴾؛ تو از نظر رسالت كارت تمام شد، از آن به بعد اگر دستوراتي هست از لحاظ امامت و ولايت است كه سهم توست، تو سِمتي داري به عنوان رسول، تو بايد تبليغ كني و بلاغ مبين داشته باشي اين تمام شد. يك سِمت ديگري هم داري به عنوان «امام المسلمين» و «ولي المسلمين» از آن به بعد ﴿وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّي لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ﴾[41] وظيفه توست، اينچنين نيست كه تو در اين تبليغ كوتاهي كرده باشي تو وظيفهات اين است؛ اما در مسئلهٴ جنگ يك وظايف ديگري خواهي داشت، در اينجا تكليفت به پايان رسيد.
ضرورت تفكيك رسالت تبليغي از مباحث تكويني
در تفسير المنار اين سخن از محمد عبده نيست از آن مقرّر درس ايشان است كه ميگويد اين آيه نص است كه در دين اجباري نيست، رسول خدا جبّار نيست، رسول خدا مُكره نيست، ﴿فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَكِّرٌ ٭ لَسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِرٍ﴾[42] و امثال ذلك. اينها بخشي از اين حرفها، خلط بين رسالت و ولايت است ولايت به معناي رهبري و بخشي از اينها خلط بين تكوين و تشريع است. ذات اقدس الهي به رسولش ميفرمايد تو كه نميتواني اينها را مجبور كني ﴿أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّي يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ﴾[43] از تو برنميآيد، چون ايمان يك امر قلبي است كارش به دست مقلّبالقلوب است، مگر از تو برميآيد اينها را با هم هماهنگ كني. خب، مگر رسول خدا دعوت به اتّحاد نكرد، مگر وحدت را واجب نكرد، مگر ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً﴾ امري نيست كه دلالت بر وجوب كند؛ اما ذات اقدس الهي ميفرمايد اين كار تو نيست يعني تو يك بحث تشريعي داري كه مبلّغ و رسولي بايد تبليغ بكني، تو بايد اين پيام را برساني كه اختلاف حرام است، اتحاد واجب است، اعتصام به حبل الله با هم واجب است و براي اينها معنا كني كه ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً﴾ معنايش اين نيست كه همه شما اهل قرآن باشيد [بلكه] معنايش اين نيست كه همه شما مسلمان باشيد، معنايش اين نيست كه همه شما مؤمن باشيد معنايش اين است كه همه شما با هم اهل قرآن باشيد يعني اگر هزار نفر درِ اتاقشان را ببندند در خدمت قرآن باشند مشغول درس و بحث قرآن باشند باز به ﴿وَاعْتَصِمُوا﴾ عمل نكردند ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا﴾[44] يعني با هم قرآن را بفهميد نه بيهم با هم، مسلمان باشيد اين با هم مسلمان باشيد تضارب آرا هست، عرضه افكار هست، نقد و بررسي هست، پژوهش هست و تفاهم هست و صدها فايده ديگر. هم به اعتصام امر فرمود، هم از تفرّق نهي كرد و مانند آن.
تكويني و الهي بودن تأثير هدايت بر قلبها
خب، اينها كارهايي است كه ذات اقدس الهي به رسولش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور داد، حضرت هم ابلاغ كرد. اما در بخش اتّحاد هم ميفرمايد از تو ساخته نبود تو قدرت را نداري در دل اثر كني، چون اگر اين تبليغات و بيان فصيح و بليغ را كه داري، اگر اين وعده به بهشت و وعيد جهنم هم كه داري اگر همه اينها را داري در كنار اين، همه معادن روي زمين هم در اختيار تو باشد، همه مردم را به معارف اسلامي آشنا كني، بعد اين منابع زيرزميني و ذخاير زميني هم در اختيار تو باشد همه را بين اينها تقسيم بكني كه بخواهي دلهاي اينها را مرتبط بكني شدني نيست، چون دل نه با حرف ميآيد، نه با پول. ﴿لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِي الأرْضِ جَمِيعاً مَاأَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلكِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ﴾[45] اينچنين نيست كه تو بتواني با زر يا با زور اينها را متّحد كني اين شدني نيست، اگر توفيقي پيدا شد از راه تبليغ و تعليم، دلها متّحد شد كه شد وگرنه نه. هيچ ممكن نيست زر بتواند دلها را متّحد كند براي دفع شرّ اينها است يك هشتم زكات را به اينها بدهيد از شرّ اينها محفوظ باشيد، كمكم اينها مأنوس ميشوند وگرنه ﴿لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِي الاَرْض جَمِيعاً مَاأَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلكِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ﴾.
پرسش:...
پاسخ: تبليغ مؤثر است؛ اما زر مؤثر نيست. تبليغ، راه فكر است ديگر راه فكري بالأخره مؤثّر است انسان يا مخالف ميشود يا موافق خودش موافق ميشود يا مخالف، ديگران موظّفاند تبليغ كنند، تعليم كنند، فكر را عرضه كنند او بايد بفهمد و بعد بپذيرد از آن به بعد ديگر دست كسي نيست، اين ﴿فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَكِّرٌ ٭ لَسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِرٍ﴾[46] و امثال ذلك كه آمده است اين ناظر به مسئله تكوين است يعني تو سيطرهٴ تكويني كه نداري، نه سيطرهٴ تكويني و تشريعي نداري هر كس هر عقيدهاي را داشت آزاد است وگرنه به سران عالم نامه نوشت «اَسْلِمْ تَسْلِمْ»[47] ؛ اگر ميخواهي جانت سالم باشد مسلمان شو، اين بعد از ﴿تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[48] است، اينكه ميفرمايد: ﴿فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَكِّرٌ ٭ لَسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِرٍ﴾ نه يعني كار به كار اينها نداشته باش، يعني تكويناً سيطره نداري، چه اينكه در بخشهاي ديگري از همين قرآن نظير آيهٴ 99 سورهٴ مباركهٴ «يونس» اين است كه ﴿وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الاَرْض كُلُّهُمْ جَميعاً أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّي يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ﴾؛ خدا كه نميخواهد اينها مؤمن بشوند خدا ميخواهد اينها با اختيار خود مؤمن بشوند، اگر ميخواست اينها با اجبار مؤمن بشوند كه اينها را مؤمن ميكرد، همانطوري كه در دلهاي يك عده ترس ايجاد ميكند ﴿سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ﴾[49] ممكن است در دلهاي عدهاي مِهر ايجاد كند، علاقه ايجاد كند تا بپذيرند او در دل سختترين دشمن، علاقه بهترين دوست را ايجاد ميكند ﴿وَاَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَلِتُصْنَعَ عَلَي عَيْنِي﴾[50] ؛ فرمود من تو را در خانه دشمنم تربيت كردم آنها به تو مهر ورزيدند موسي، من آنها را دوست تو كردم وگرنه فرعون خونآشام كه دوستت نميشد كه ﴿وَاَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَلِتُصْنَعَ عَلَي عَيْنِي﴾[51] ما اگر بخواهيم كار انجام بدهيم راهش هم در اختيار ماست؛ اما غير از ما كاري در نظام تكوين نميتواند بكند مگر به اذن ما.
آغاز رسالت ولايي و حكومتي با اتمام رسالت تبليغي
لذا به رسولش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه از تو مگر برميآيد ﴿أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّي يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ﴾[52] يعني نميتواني، خودت را خسته نكن، تو بايد مبلّغ باشي تبليغ بكن. بخواهي با فشار، اينها مؤمن بشوند شدني نيست، براي اينكه دل در اختيار كسي نيست ميخواهي با فشار، اينها را وادار به اقرار بكني آن بحث جهاد است كه در پيش داريم؛ اما به حجت بالغه برسان، مطلب روشن بشود ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[53] تا معلوم بشود از آن به بعد در اثر خودسري نميخواهند ايمان بياورند، اگر ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾ به نِصابش رسيد و معلوم شد كه از لحاظ خودسري و خونآشامي ميخواهند دست به خودكشي بزنند تو وليّ مسلميني خب، نگذار اينها خودشان را به جهنم ببرند يا كمتر به جهنم بروند، هرگز نميشود گفت كه من آزادم، عقيدهٴ خودم در اختيار خود من است هر كسي محدودهاي دارد عقيده براي اوست، افكار براي اوست، آرا و انديشه و اوصاف براي اوست، مال او براي اوست، خانه او براي اوست؛ اما به اين شرط كه به خودش ضرر نرساند، اين منطق را هيچكس گوش نميدهد كه هروييني بگويد من آزادم، مال خودِ من، بدن خود من اين را هيچكسي گوش نميدهد، براي اينكه مال او، براي اوست در يك محور خاص، تن او براي اوست در يك مدار مخصوص، اين منطق پذيرفته نيست كه انسان بگويد من ميخواهم خودم را آتش بزنم.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ آن معلوم ميشود كه خونآشامي دارد و خودسري دارد، از آن وقت ميگويند بله بايد اسلام بياوري.
ايجاد امنيت براي محض از حقيقت وظيفه حكومت اسلامي
پرسش:...
پاسخ: نه؛ اگر يك نفر در يك گوشه جهان هم اينچنين است؛ بعد از اينكه حق براي او مسلّم شد نميپذيرد باز هم هست آنها را كه خود حكومت اسلامي در امان قرار ميدهد آنها مستأمناند حساب جداگانهاي دارد كه دولت آنها را در امان ميدهد نظير همان آيهٴ سورهٴ «توبه» كه ﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ﴾[54] اين ﴿حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ﴾ را بشنود يعني نِصاب تحقيق به پايان برسد، اگر مارس و انگلس بخواهند تحقيق كنند با يك عرب سادهلوح بخواهد تحقيق كند فرق ميكند، آن يكي چند سال بايد مطالعه كند تا به جايي برسد، اين يكي چند ساعته حل ميشود برايش، بالأخره بايد به نِصاب برسد، به نصاب ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[55] برسد، شاكّ متفحّص را ممكن است كسي كار نداشته باشد؛ منتها فَحص شاكها فرق ميكند، يك وقت كسي است كه مكتبهاي فراوان را پشت سر گذاشته الآن تا مسئله براي او حل بشود يك چند سال طول ميكشد.
ضرورت تفكيك رسالت تبليغي از مباحث تكويني و ولايي
پرسش:...
پاسخ: اين اجبار است ديگر، مثل اينكه كسي مالي دارد ميگويد من ميخواهم با اين مال خودم را بسوزانم ميگويند نه، اين رسم رواج پيدا ميكند. به هروييني هيچ جاي دنيا آزادي نميدهند.
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر، اين نبايد در جوامع بشري كسي باشد كه عمداً خودش را آتش بزند بگويد من آزادم. تنِ او را اجازه نميدهند آتش بزند، جان خود را براي ابد بسوزاند، اين كار نبايد در جامعه رواج پيدا كند حرف هيچ هروييني در هيچ جاي دنيا مسموع است كه ميگويد مالِ خود من است، ارثيه من هم هست يا دسترنج من است ميخواهم من بدن خودم را بسوزانم، اين حرف مسموع نيست.
پرسش:...
پاسخ: بسيار خب؛ اينكه منافقانه اظهار اسلام كرد ديگر از شيوع اين آتشسوزي جلوگيري كرده است، كمكم روشن ميشود برايش. كم است كسي كه بيايد در حوزهٴ اسلام و آن نصايح را ببيند و عوض نشود اين حرفها كمكم به گوشاش ميرسد كه نفاق هم مثل كفر خودسوزي است نسوزان خودت را كمكم برميگردد؛ اما كسي بگويد من ميخواهم خودم را حَطب جهنم كنم براي ابد، بالأخره جامعه بشري صاحبي دارد يا ندارد؟ بگويند اين مخالف آزادي است، لذا مسئله تكوين را از تشريع نبايد جدا شدنش را از نظر نبايد دور داشت، اينها را نبايد مخلوط كرد. آيهٴ 99 سورهٴ مباركهٴ «يونس» اين است كه ﴿وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الاَرْض كُلُّهُمْ جَميعاً أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّي يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ﴾ با اينكه مسئله، مسئله تكوين است، پس آنچه در تقرير تفسير المنار آمده است از اين جهت ناتمام است.
«و الحمد لله رب العالمين»