68/09/25
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 20
﴿فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ وَقُل لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالأُمِّيِّينَ أَأَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاَغُ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ﴾﴿20﴾
عواقب اختلاف بعد از علم در معارف الهي
بعد از گذشت آن سه فصل كه دين منحصراً ـ ديني كه «عندالله» هست و «عنالله» هست ـ اسلام است و اينكه اختلاف اهل كتاب بعدالعلم است نه قبلالعلم، زيرا ذات اقدس الهي در تبيين اين معارف هيچ تعميهاي روا نداشته، بلكه به صورت نور چه در تورات، چه در انجيل بيان كرد و از تورات به عنوان نور ياد كرده است پس هرگونه اختلافي بعد از بحث باشد اختلاف بعدالعلم است اينكه اگر كسي بعد العلم به دين ستم كند و زمينه اختلافات ديني را فراهم كند به آيات الهي كفر ورزيد و كيفر او هم اين است كه خداي سريعالحساب به عِقاب او ميرسد، آنگاه ميفرمايد: ﴿فَإِنْ حَاجُّوكَ﴾.
علت مدح و ذمّ برخي از اهل كتاب در قرآن
اهل كتاب يك اختلاف داخلي باهم دارند كه در حقيقت بعضي مؤمناند و بعضي كافر. آنها كه مؤمناند همان گروهياند كه قرآن از آنها به عظمت و نيكي ياد كرده است ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ﴾[1] كه در قرآن از اهل كتاب يعني مؤمنين اهل كتاب به عظمت ياد كرده است، از آن علمايي كه حق را فهميدند و پذيرفتند و از ساير مؤمنين اهل كتاب هم باز به عظمت ياد كرده است، فرمود اينها كسانياند كه بيصبرانه منتظر آمدن پيامبر خاتم(عليه آلاف التحيّة و الثّناء) بودند وقتي آيات الهي بر آنها تلاوت شد ﴿تَرَي أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾[2] و ميگفتند ﴿رَبَّنَا آمَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ﴾[3] از اينگونه از اهل كتاب هم باز به عظمت ياد كرده است كه اينها اشك شوق ميريزند و مؤمن ميشوند. به استثناي اين دو گروه يعني گروهي كه به عنوان ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ﴾[4] و گروه ديگري كه ميگويند پروردگارا! ما ايمان آورديم ﴿فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ﴾ در حالي كه اشك ميريزند، اشك شوق ميريزند بقيه كسانياند كه بغياً و ظلماً ايمان نياوردند و انكار كردند.
دلالت «محاجّه» بر مجادلهاي يك سويه و خصمانه
يك اختلاف داخلي بين خود علماي سوء يهوديت راه پيدا كرد و يك مخاصمهاي هم با مسئولين اسلام راه پيدا كرد. آنچه بين خود آنهاست در فصل دوم از فصول سهگانه آيهٴ قبل گذشت و آنچه به عنوان مخاصمه با رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دارند در اين آيه مطرح است كه فرمود: ﴿فَإِنْ حَاجُّوكَ﴾ اين باب مفاعله گرچه بين دو نفر است، ولي بالأخره يكي فايق ديگري است؛ اما اگر دو نفر همتاي هم و همسر هم باشند آن ديگر جا، جاي تفاعل است نه جاي مفاعله، اگر زيد و عمرو مشغول زدناند ولي زيد بالأخره زننده است ميگويند «ضارب زيدٌ عمراً» كه يكي فاعل خواهد بود و ديگري مفعول؛ اما اگر يك درگيري متساوي باشد ميگويند «تضارب زيد و عمرو» كه هر دو فاعلاند. در محاجّه حمله از يك طرف است «تحاج» نيست، «محاجّه» است.
در دنيا عدهاي اهل محاجّهاند يعني مجادلهاند، همين گروه در قيامت ممكن است متجادل و متحاج باشند، نه محاج و مجادل وقتي حمله مستكبران بر مستضعفان در دنيا شروع ميشود آن محاجّه است يعني مجادله است؛ اما برخورد متعادلانه و متساويانه مستكبران و مستضعفان كه در جهنم طرح ميشود ﴿إِذْ يَتَحَاجُّونَ فِي النَّارِ﴾[5] است آنها هر دو اهل جهنماند، اما در آنجا «تحاجّ» است، نه «محاجّه». مستكبر ميگويد تو مقصّري، مستضعف ميگويد تو مقصّري و امثال ذلك.
حمله جدالآميز از سران قدرت و زور بود. نمونه اين بحث در سورهٴ مباركهٴ «بقره» قبلاً گذشت، آيه 258 اينچنين بود كه ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ﴾ نه تنها نمرود اهل محاجّه و مجادله بود كه حجاج از آن طرف شروع ميشد، قوم ابراهيم خليل(سلام الله عليه) هم با او محاجّه ميكردند، مجادله داشتند، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيه، هشتاد اينچنين است كه ﴿وَحَاجَّهُ قَوْمُهُ قَالَ أَتُحَاجُّونِّي فِي اللّهِ وَقَدْ هَدَانِ﴾ محاجّه معمولاً جنبهٴ مجادله را دارد و خصومتبرانگيز است و از طرف خصم شروع ميشود، «الاّ ما خرج بالدليل».
دستورات قراٴ براي مقابله با حاجّه اهل كتاب
در اين كريمه فرمود علماي اهل كتاب كه بغياً اختلاف كردهاند آنها كه كافرند، ميكوشند مجادلانه با تو برخورد كنند ﴿فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ به آنها بفرما، بگو ما برنامهاي قبل از اتمام حجت داريم و برنامهاي بعد از اتمام حجت. آن برنامه قبل از اتمام حجت اين است كه ﴿أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي﴾[6] كه در سورهٴ «يوسف» هست يعني نه تنها من، مردم را به الله دعوت ميكنم و نه تنها مؤمنين به من مردم را به الله دعوت ميكنند، نه تنها دعوت ميكنيم بلكه دعوت ﴿عَلَي بَصِيرَةٍ﴾ است، چون ما ﴿عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي﴾[7] هستيم ﴿أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ أَنَا﴾ ﴿وَمَنِ اتَّبَعَنِي﴾ هم «يدعوا الي الله علي بصيرة» حالا اگر بعد از دعوت بصيرانه و قيام حجت و نصاب حجت، كسي نپذيرفت ما از آن به بعد ديگر جدالي نداريم، اگر كسي خواست جدال كند ما حرفمان اين است كه ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ اين ديگر مرحله دوم و نوبه دوم است كه ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ﴾، ﴿وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ هم «يسلم وجهه لله» ما اول بصيرانه و عالمانه سخن ميگوييم بعد به علممان هم عمل ميكنيم، يك بار ﴿أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي﴾[8] است، يك بار هم ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ است هر دو يكنواخت است، اگر آنها خواستند محاجّه كنند اين محاجّه، چون بعد از قيام حجت است جنبهٴ جدال دارد وگرنه هرگز در ابتداي امر پيمان ترك مخاصمه و ترك تعرّض و ﴿لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ﴾[9] را قرآن به كسي ياد نميدهد. اگر ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[10] و اگر اسلام را همه انبيا آوردند اين اديان هم اديان ابراهيمي است وقتي كه با ابراهيم دارند محاجّه ميكنند قرآن كريم نقل ميكند كه ابراهيم در كمال حوصله آن حضرت(سلام الله عليه) حرف طرف را گوش ميدهد و برهان اقامه ميكند ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ﴾[11] و موارد ديگر هم در همين سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» كه سخن از محاجّه است باز رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) جواب محاجّه را با محاجّه ميدهد، نه اينكه همين اوّلين برخورد اگر كسي خواست احتجاج كند و مجادله كند حضرت بگويد ﴿لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ﴾ يا ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ يا ﴿لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ﴾[12] اينطور نيست اين بعد از نصاب حجت است، بعد از تماميّت حجت است اگر كسي خواست احتجاج كند كه اين احتجاج ميكند، اگر هم كسي خواست جدال كند اينها جدال احسن دارند كه ﴿وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[13] حالا اگر جدال احسن به نصابش رسيد، احتجاج هم پايان پذيرفت از آن به بعد ديگر چيز زايدي است ميفرمايد از آن به بعد از راه موعظه با آنها سخن بگو، نه از راه استدلال. اول از راه دليل ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ﴾ وقتي اين تمام شد حالا آنها را نصيحت كن، بگو بعد از قيام حجت و وضوح بيّنه چرا تلاش ميكنيد؟ ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ﴾[14] اين موعظهٴ حَسنه براي همه مردم در همه شرايط نافع است، اما براي مجادلين بعد از قيام حجت سودمند است، اول نميشود از راه موعظه با آنها سخن گفت.
مباهله؛ بارزترين مصداق محاجّه
اين آيهٴ محل بحث ضمن اينكه مسئله ترك جدال و مرآ را در بردارد كه به نوبهٴ خود موعظه است، پذيرش حجت كاملهٴ حق را هم در بردارد كه موعظهٴ ديگر است، لذا فرمود: ﴿فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ وگرنه در همين سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» كه آيات بعدي است همان جريان مباهله از بارزترين مصداق محاجّه است كه در آيهٴ 61 همين سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» است ﴿فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِمَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا﴾ بالأخره اين يك نحوه احتجاج است تحدّي كردن، مباهله كردن، معجزه آوردن احتجاج است با پيامبر اگر كسي احتجاج ميكند يا درباره دعوت او احتجاج ميكند يا درباره دعواي او، اگر درباره دعوت او محاجّه ميكند، خب برهان ميخواهد كه چرا توحيد حق است، چرا معاد حق است، چرا اصل نبوت عامه حق است و مانند آن. و اگر درباره دعواي او محاجّه ميكند چون پيامبر گذشته از اينكه مردم را به الله و معاد دعوت ميكند، دعوا هم دارد، ادّعا هم دارد ميگويد من پيام خدا را به شما ميرسانم اگر درباره دعوا يعني ادّعاي پيامبر كسي محاجّه ميكند بالأخره معجزه طلب ميكند.
يكي از آن معجزات همان جريان مباهله است، بالأخره آنها محاجّه كردند؛ طلب حجت كردند ذات اقدس الهي هم دستور داد مباهله كنيد. معجزه آوردن، مباهله كردن و امثال ذلك كه به نوبه خود معجزه است اين جوابِ سؤال كسي است كه دارد احتجاج ميكند در دعوا، البته وقتي دعوا ثابت شد ضمناً دعوت هم يقيناً ثابت ميشود.
عدم پذيرش حق بعد از اتمام حجت نشانه جهل و جهالت
پس اينكه فرمود اگر اهل كتاب مجادله كردند تو بگو من و پيروانم چهرهٴ جانمان را متوجّه الله كرديم يعني ما به اين علم بها ميدهيم، حالا كه بيّنه الهي آمده است، علم آمده است و ثابت كرد دين «عند الله»، اسلام است و اسلام هم مشخص شد ما ﴿أَسْلَمْتُ﴾ ما «نحن اسلمنا» ما مسلمانيم، شما هم مسلمان بشويد، حالا كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾[15] من مسلمانم، شما هم چه بهتر كه مسلمان باشيد.
پرسش:...
پاسخ: نه اگر تسليم برهان نشد، براي اينكه مسئله براي او حل نشد بالأخره برهان بايد تكميل بشود؛ اما اگر نه بيّنه شد، روشن شد، علم شد، از آن به بعد اگر كسي نپذيرفت معلوم ميشود براساس عناد نميپذيرد، نه براساس جهل. براساس جهل علمي نيست [بلكه] براساس جهالت نميپذيرد كه ﴿يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ﴾[16] فرمود: ﴿فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ اين پيروان من هم چند گروهاند: عدهاي هستند كه از اول به من ايمان آوردند، عدهاي هم از علماي شما هستند كه بعد از قيام علم به من پيوستند. من و پيروان مسلمان من و علماي منصف اهل كتاب، اين سه گروه به الله ايمان آورديم ﴿فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾.
معمولاً عطف بر ضمير فاعل در متكلّم وحده ميگويند با اعادهٴ كلمه «أنا» است يعني «أسلمت أنا و زيد» نميگويند «أسلمت و زيد»؛ اما اينجا چون فاصله شد بدون كلمهٴ «أنا» است، در بعضي از موارد اين كلمهٴ «أنا» كه ضمير فصل است اعاده ميشود، ولي اينجا ديگر نشد براي فاصله ﴿فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ﴾، ﴿وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ هم «أسلم وجهه لله».
دلالت ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ﴾ بر پذيرش اسلام با تمام وجود
منظور از آن وجه، هم چهره هستي است نه اين صورت ظاهري ﴿أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً﴾[17] يعني تمام هستيات را متوجه دين كن، قلبت را كه جايگاه و مظهر عقيده است متوجه دين كن، مراحل نفسانيات را متوجه دين كن تا اوصاف نفساني را بپذيرد، زبانت را متوجه دين كن كه با زبان اقرار كني، اعضا و جوارحت را متوجه دين كن به نام عمل به اركان، چون اعتقاد قلبي و اقرار زباني و عمل اركان اينها مجموعه دين است كلّ اين مجموعه را انسان تشكيل ميدهد و انسان عبارت از اين مجموعه است، لذا وقتي ميگويد ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي﴾[18] يعني با جانم و با جسمم، با قلبم، با زبانم، با بدنم اعتقاد دارم، اقرار دارم و عمل ميكنم سخن از چهرهٴ ظاهري نيست ﴿فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ﴾ گاهي انسان ميگويد ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي﴾ چه اينكه در سورهٴ «انعام» هست، گاهي هم ميگويد ﴿فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾. در آياتي كه احياناً در خلال بحث اشاره شد اين بود كه ﴿مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ﴾[19] آنجا هم به همين معناست. ﴿فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ اين جمله اول.
پرسش:...
پاسخ: چون آخر منظور از اين اسلام در همان آيهٴ قبلي ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾[20] مجموعه عقايد و اوصاف و اعمال شد، نه اصل اسلام به معني انقياد. دين مجموعه است، اگر دين مجموعهٴ عقايد و اوصاف و احكام است و اين مجموعه را ميگويند اسلام، تديّن ميشود تسليم، اگر كسي «أسلم» يعني «تديّن»، «تديّن» يعني در مراحل قلبي معتقد، در مراحل نفساني متّصف، در مراحل زبان مُقر، در مراحل عمل هم عامل اين ميشود مجموعه.
سرّ تأكيد قرآن بر پذيرش تمام اسلام از سوي اهل كتاب
پرسش:...
پاسخ: بله، اصل اِنابه، رجوع است. اصل اِنابه رجوع است آنجا هم ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[21] آنجا ممكن است به نحو اجمال باشد؛ اما اينجا كه به نحو تفصيل هست، چون اختلاف اهل كتاب در انقياد الي الله نبود، [بلكه] اختلاف اهل كتاب در اين مجموعه بود. الآن آنچه در اين دو آيه محور بحث است آن اختلاف داخلي است كه بين خود اهل كتاب هست و اختلافي هم كه بين اهل كتاب و اهل قرآن هست، معلوم ميشود محل بحث، مجموعه دين است، نه اصل تسليم در برابر الله. اين جملهٴ اُوليٰ كه البته هنوز ناتمام است.
﴿وَقُل لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْأُمِّيِّينَ أَأَسْلَمْتُمْ﴾ اين جمله، ديگر ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ﴾[22] نيست، بلكه ﴿وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ﴾ است، چون در آن برهان نيست. فرمود شما به آن بقيه اهل كتاب خواه علمايشان، خواه مقلّدين آن علما كه ﴿مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَاً بَيْنَهُمْ﴾[23] ايمان نياوردند به آنها بگوييد و همچنين به اُمّيين و مشركين حجاز به اينها هم بگوييد ﴿أَأَسْلَمْتُم﴾ اين استفهام موعظتي است آيا قبول كرديد يعني قبول بكن، مثل اينكه انسان مطلبي را به ديگري ميگويد در قبال حالا قبول كردي، حالا پذيرفتي، حالا روشن شد. اين يك استفهام محض نيست، استفهامي است كه با دعوت همراه است، با موعظت همراه است.
مراد از «اميّين» در قرآن كريم
اُمّيين همانهايي هستند كه در سورهٴ «جمعه» آمده است كه ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الأُمِّيِّينَ رَسُولاً﴾[24] البته اين قدم اوّل اُمّي به اين معناست، چون مردم حجاز يا به اُمّالقريٰ منسوب بودند كه ﴿لِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَي وَمَنْ حَوْلَهَا﴾[25] يا چون جاهل و درسنخوانده بودند مانند همان انسان مادرزاد، از آنها به اُمّي ياد ميكردند، لذا علماي اهل تورات و انجيل و خلاصه عامهٴ مردم اهل كتاب، چون خود را اهل كتاب ميدانستند و صاحب دين ميدانستند متمدّن ميپنداشتند و اين اُمّيين را محكوم ميكردند ميگفتند ﴿لَيْسَ عَلَيْنَا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ﴾[26] ما هر كاري بر اينها بكنيم رواست. اُمّيين، محكوم اهل كتاب بودند.
در اين كريمه بين اهل كتاب و اُمّيين فرق گذاشت، فرمود: ﴿وَقُل لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْأُمِّيِّينَ﴾ اينها قدم اول معناي اُمّيين است. اما در قدمهاي دوم ميبينيم كه چون همه انسانها نيازمند به معلم حقيقياند كه ﴿يُعَلِّمَهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[27] و رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چيزي ياد جوامع بشري ميدهد كه آنها مقدورشان نيست كه درك كنند ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[28] معلوم ميشود همه مردم دنيا نسبت به آن حضرت اُمّياند؛ در بين اين اُمّيين و درس نخواندهها پيامبر آمده است، اگر همه هم در حدّ مرحوم فارابي و بوعلي باشند يعني همه مردم روي زمين، باز صادق است خدا بفرمايد: ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً﴾[29] زيرا آنچه را كه پيامبر آورده است و ميآورد مقدور هيچ بشري نيست كه ياد بگيرد، علومي نيست كه انسان بتواند با مطالعه حل كند قيامت چيست؟ بهشت چيست؟ ممكن است اصل مسئله را به طور اجمال بفهمد؛ اما اين همه مواقفي كه براي برزخ به بعد هست مقدور نيست و مهمترين مطلبي هم كه انبيا به انسان ياد ميدهند همان دنياشناسي و نَفسشناسي و شيطانشناسي است كه اگر كسي يكي از اين سه تا فصل و سه تا مسئله را ياد بگيرد بسياري از مشكلات او حل ميشود، اگر كسي شيطان را بشناسد او چه نقشي دارد يا دنيا را بشناسد دنيا چيست و انسان را چطور بازي ميدهد يا نفس چيست، چگونه خواستههاي خود را به صورت حقايق بر انسان تحميل ميكند خيلي از مشكلاتش حل ميشود. اينگونه از مسائل كه شيطان چيست؟ دنيا چيست؟ نفس اماره و هوس و هوا چيست؟ اينها در مكتبها نيست در هيچجا نيست، اينها جزء برنامههاي رسمي انبياست، اينهاست كه سعادت ابد را هم تأمين ميكند كه متأسفانه كسي كمتر به سراغ اينها ميرود، لذا همه مردم ميشوند اُمّي در حقيقت با آن ديد وسيع.
دلالت ﴿أَأَسْلَمْتُمْ﴾ بر موعظهاي آمرانه
به هر حال اينجا به قرينه مقابله منظور از اُمّيين همان مشركيناند، فرمود: «قُل لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وقل للأُمِّيِّينَ أَأَسْلَمْتُمْ»؛ آيا قبول كرديد؟ اين موعظه است در كمال ملاطفت و مهرباني و رئوفانه، نظيرش در مواردي هست كه ذات اقدس الهي، مسئلهٴ خَمر و قِمار و امثال ذلك را ذكر ميكند، مثل سورهٴ «مائده» آيهٴ 91 بعد از اينكه فرمود: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ فِي الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ وَيَصُدَّكُمْ عَن ذِكْرِ اللّهِ وَعَنِ الصَّلاَةِ﴾ آنگاه ميفرمايد: ﴿فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ﴾ آيا ميشود نهي از منكر در شما اثر كند، اين دعوت به موعظه است اين ﴿فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ﴾ گرچه امر نيست؛ اما امر را به همراه دارد. يك وقت است نهي ميكند صريحاً امر به اجتناب ميكند ﴿إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالاَنْصَابُ وَالاَزْلاَمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾[30] يك وقت امر به پرهيز يا نهي از ارتكاب ندارد با لسان موعظت و استفهام نهي ميكند، ميفرمايد: ﴿فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ﴾ اينجا ميفرمايد: ﴿أَأَسْلَمْتُمْ﴾ يعني «أسلموا»، آنجا هم كه ميفرمايد: ﴿فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ﴾ يعني «انتهوا» گاهي بالصراحة ميفرمايد «انتهوا»، نظير آنچه به اهل كتاب ميفرمايد: ﴿انْتَهُوا خَيْراً لَكُم﴾[31] يعني بعد از نهي از تثليث ميفرمايد: ﴿انتَهَوْا﴾ يعني «انتهوا عن التثليث» بالصراحة نهي ميكند، گاهي بالصراحة نهي نميكند به لسان موعظت نهي ميفرمايد، استفهامي كه موعظه را به همراه دارد ميفرمايد: ﴿فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ﴾ اينجا هم كه ميفرمايد: ﴿أَأَسْلَمْتُمْ﴾ يعني «اسلموا».
عواقب عدم پذيرش اسلام بعد از اتمام حجت الهي
اگر اسلام آوردند كه بسيار خب، اگر اسلام نياوردند آنگاه تو ترك مخاصمه بكن و احتجاج را ادامه نده ﴿وَقُل لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْأُمِّيِّينَ أَأَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا﴾ يعني همان ديني كه عند الله هست به نام اسلام آن را پذيرفتند ﴿فَقَدِ اهْتَدَوْا﴾ ديگر به يهوديت و مسيحيت عمل نميكنند ﴿وَإِنْ تَوَلَّوْا﴾؛ اگر به همان كفرشان بر شركشان يا بر تثليث و امثال ذلك ادامه دادند ﴿فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاَغُ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ﴾ تو كارت را كردي در مقام احتجاج كارت را كردي بايد تبليغ بكني كه كردي، آنگاه خداست كه بايد به كيفر اينها رسيدگي كند او بصير است كه تا چه موقع مهلت بدهد و چه موقع اينها را بگيرد.
در سورهٴ مباركهٴ «بقره» هم مشابه اين آيه بحثش گذشت، آيهٴ 137 سورهٴ «بقره» بعد از اينكه حرف يهوديها و مسيحيها را نقل كرد، فرمود: ﴿فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا وَّإِن تَوَلَّوْا﴾؛ اگر رو برگرداندند بدان ﴿فَإِنَّمَا هُمْ فِي شِقَاقٍ﴾ اينها صفشان را جدا كردند، مُنشق شدند در يك شقّه جدايي دارند زندگي ميكنند ﴿فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللّهُ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ﴾ نظير ﴿كَفَي اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ﴾[32] ، ﴿إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ﴾[33] و امثال ذلك، هم وعده است به مسلمين، هم وعيد است نسبت به كفار. اگر ميفرمايد: ﴿فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللّهُ﴾ يا ﴿كَفَي اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ﴾ يا ﴿إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ﴾ يا ﴿أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ﴾[34] اين يك وعده نسبت به مؤمنين است، يك وعيد است نسبت به كفار، پس معلوم ميشود كه قرآن كريم نخواست عقيده آنها را امضا كند و يا نخواست بگويد هر كه آزاد است هر چه فهميد معذور است اينطور نيست، چون ﴿بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾[35] است.
عدم لزوم فعلي بودن اتمام حجت الهي
اين ﴿مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ يا «من بعد البلاغ» لازم نيست بلاغ بالفعل باشد، بلاغ «بالقوة القريبة من الفعل» را هم شامل ميشود. در بحث صوم آنجا كه گفته شد شما اكل و شُرب داشته باشيد ﴿حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الاَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الاَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ﴾[36] حالا اگر كسي پشتبام نشسته دارد سحر ميخورد، اين پشت به افق و كرانهٴ شرق نشسته رو به غرب دارد سحر ميخورد، چون اگر صورت برگرداند ميفهمد بالأخره صبح شده يا نه، اين ميگويد براي من تبيّن حاصل نشد كه، نبايد فَحص كنم، اين را كه فَحص نميگويند اين تبيّن آمده دمِ دست فقط يك نگاه كردن ميخواهد، اين ﴿مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ نه يعني كسي كه حالا در جلسه بحث نشسته و علم را بالفعل كسب كرده، همين كه متمكّن از تحصيل علم شد «بالقوة القريبة من الفعل» اين هم ميگويند «جاء» مگر حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) درِ خانهٴ تكتك مردم ميرفت بلاغ مبين داشت يا در مجامع عمومي بلاغ مبين داشت يا در مسجد، در آن سخنرانيهاي عمومي، در مصلاّ و امثال ذلك، اين ﴿جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ بود اين بلاغِ مبين بود براي همه هم بلاغ بود. اگر كسي «بالقوة القريبة من الفعل» توانِ درك را دارد اين ميگويند «جائه العلم» نه «عَلِم» لازم نيست «عَلم» باشد كه، تعبير هم «عَلم» نيست. نفرمود «وما اختلف الذين اوتوا الكتاب الا من بعد ما علموا» فرمود: ﴿إِلاَّ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾[37] حالا بعضيها اين قوهٴ قريبه به فعليت رسيد، بعضيها هم اين قوهٴ قريب به فعل را عمداً به فعليت نرساندند.
در آن مسابقهٴ اعجازآميز موساي كليم(سلام الله عليه) با سَحرهٴ فرعون، اگر كسي در ميدان تماشا ايستاده است در ميدان مسابقه ولي حاضر نيست صورت برگرداند ببيند كه ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَي﴾[38] اين ميگويد من نميخواهم ببينم، اين با اينكه ﴿جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ آنها كه نگاه كردند اين قوه به فعليت رسيده است «عَلِموا»، آنها كه در ميدان مسابقه حاضرند همين كه نگاه بكنند، ميفهمند ولو نگاه نكردند عمداً صادق است كه ﴿جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ يا بلاغ مبين از طرف نآن پيامبر به عمل آمده است، اينجا هم كه ميفرمايد بلاغِ مبين شد يا ﴿جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ شد اينچنين است. پس هيچكس معذور نيست، اينها اهل جهنماند عقيده به اين معنا آزاد نيست كه حالا يك صاحبنظري بگويد ﴿لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ﴾[39] يا ﴿لَنا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ﴾[40] اين براي بخشي از امر است، اگر كسي من بعد قيامالحجّة باز كفر ورزيد، ميفرمايد: ﴿فَإِنَّمَا هُمْ فِي شِقَاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللّهُ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ﴾[41] .
پرسش:...
پاسخ: جاهلِ قاصري كه ضعف تحليل داشته باشد ممكن است، كه نفهمد يعني هرچه احتجاج بكنند نميفهمد، او مكلّف هم نيست.
پرسش:...
پاسخ: چطور ذهنش منتهي شد، خبر تازه ﴿عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ﴾[42] خبر روز بود آيه نازل شد، اينها چه چيزي سؤال ميكنند، به يكديگر ميرسند ميگفتند خبر تازه چه داري؟
ويژگي «بلاغ مبين» در تعاليم انبيا
پرسش:...
پاسخ: اگر كسي بيايد حضور رسول خدا هم دعوت را ميفهمد، هم دعوا را با بيّنه ميفهمد، حضرت فرمود: ﴿إِنِّي عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي﴾[43] مطلب را آفتابي ميكند اين، نظير يك حكيم نيست كه نتواند آن مطلب عقلي را طوري تنزّل بدهد كه سادهترين فهم، بفهمد. سادهترين انسان بفهمد بعضيها هستند بيانشان سنگين است بيان، بيان علمي است قلم، قلم علمي است اينها فقط به درد حوزهها ميخورند؛ اما انبيا كه اينچنين نيستند كه بلاغشان مبين است هيچ مطلبي در اين قرآن نيست كه سادهترين مردم نفهمند، گرچه آياتي است در قرآن كه به فكر خيليها نميرسد؛ اما مضامين همان آيات بلند به صورت قصص، به صورت مَثَل با يك بيان تنزّليافته به قدري رقيق ميشود كه سادهترين انسانها ميفهمند، هيچ مطلبي در قرآن نيست كه كسي بگويد من فهم دارم، ولي اين مطلب را نميفهمم ولي آيات فراواني هست كه خواص ميفهمند؛ اما همان مضمون را، همان محتوا را نظير محتواي سورهٴ «توحيد»، نظير محتواي شش آيهٴ اول سورهٴ «حديد» را ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَثَلاً﴾[44] «مثل الكذا، مثل الكذا، مثل الكذا» كه اين تمثيل راهگشاست ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فِيهِ شُرَكَاءُ مَتَشَاكِسُونَ﴾[45] ، ﴿رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ﴾ با تمثيلاتي كه در هيچ كتابهاي عقلي نيست طوري است كه اگر كسي مكلّف شد يعني عقل تكليفي را دارد، اگر عقلي دارد كه برابر آن عقل مكلّف است يقيناً اين مسائل را ميفهمد.
پرسش:...
پاسخ: بله، آن وقت همين معنا را به صورت مَثل ذات اقدس الهي براي تودهٴ مردم بازگو كرد، مثلاً آيهٴ سورهٴ «انبياء» را كه ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[46] كه بين خودِ حكما در شُعب گوناگون در نحوهٴ تلازم مقدّم و تالي اختلاف عميقي است، همان آيه را به صورت يك مَثل در صورت ديگر بيان كرده، اينچنين نيست كه يك مطلب توحيدي را خدا بفرمايد، فقط براي خواص باشد، آياتي هست كه خواص ميفهمند و اما همان مطلب و مضمون را به صورت مَثل براي ديگران تبيين ميكند.
همراهي وعده و وعيد الهي با اتمام حجت
پرسش:...
پاسخ: خب البته؛ آنجايي كه تكليف هست هر كسي به اندازه فهمش مكلّف است. اصلِ مطلب قابل فهم است؛ منتها درجاتش فرق ميكند. در اين كريمه هم فرمود: ﴿فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا﴾ معلوم ميشود اينها اِعراض كردند، اگر اسلام نياوردند رو برگرداندند ﴿فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاَغُ﴾ تو ديگر در مسئله محاجّه با آنها وظيفهاي نداري، چون بلاغِ مبين شده ﴿وَاللّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ﴾ اين ﴿بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ﴾ يك وعدهٴ ضِمني است نسبت به مؤمنين، يك وعيد ضمني است نسبت به كساني كه تولّوا و كفر ورزيدند. روشنترش همان آيهٴ 137 سورهٴ مباركهٴ «بقره» بود كه بحثش گذشت، فرمود: ﴿وَّإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِي شِقَاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللّهُ﴾[47] كه اين وعدهٴ پيروزي مسلمين و وعيد آن كافران است ﴿وَاللّهُ بَصِيرٌ بِالعِبَادِ﴾.
عدم دلالت اتمام احتجاج بر آزادي عقيده
حالا در مسئلهٴ محاجّه، احتجاجها را ذات اقدس الهي ياد انبيا ميدهد، نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ هشتاد و همچنين آيهٴ 83 آمده. ابراهيم خليل(سلام الله عليه) مبتلا شد به محاجّهٴ قوم و همچنين به محاجّهٴ نمرود، محاجّهٴ نمرود با حضرت خليل(سلام الله عليه) در سورهٴ «بقره» گذشت، محاجّهٴ قومش با آن حضرت در سورهٴ «انعام» به خواست خدا ميآيد. در سورهٴ «انعام» آمده است كه ﴿وَحَاجَّهُ قَوْمُهُ قَالَ أَتُحَاجُّونِّي فِي اللّهِ وَقَدْ هَدَانِ﴾ شما درباره خدا با من مجادله ميكنيد و خدا من را هدايت كرده است ﴿وَلاَ أَخَافُ مَاتُشْرِكُونَ بِهِ إِلاَّ أَن يَشَاءَ رَبِّي شَيْئاً وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً أَفَلاَ تَتَذَكَّرُونَ﴾[48] .
خب، ابراهيم خليلي كه با همه محاجّه كرده، با آزر مجادله كرده گفته كه ﴿إِنِّي أَرَاكَ وَقَوْمَكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾[49] بعد فرمود آيا اينها سودي دارند، اثري دارند، منشأ بركت و هستي هستند، همه اين براهين را با آزر درميان گذاشت، با قوم درميان گذاشت، با نمرود درميان گذاشت. وقتي اين محاجّه تمام شد، آنگاه همان دستوري كه خدا به پيامبر داد همان دستور را قبلاً به حضرت خليل داد. حضرت خليل هم فرمود من از تهديد شما نميترسم، آنگاه در قبلش هم دارد كه ﴿إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالاَرْض حَنِيفاً وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾[50] اين به آن معنا نيست كه خب شما دينتان من دينم، ما در مقام محاجّه ديگر كارمان تمام است، حالا آنجا كه نوبت به تبر رسيد آنجا هم دست به تبر خواهيم شد ولي الآن حرف تمام است. اينچنين نيست كه كسي بخواهد ازاين آيه استفاده كند پس عقيده آزاد است يا هر كسي هر چيزي را پذيرفت، پذيرفت نه، همين انبيايي كه به قومشان ميگويند ديگر جدال نكنيد ما مسلمانيم شما راهتان، ما راهمان يعني حرف تمام شد از اين به بعد ديگر نوبت تبر است.
درباره اسلام هم اينچنين است يعني حرف تمام شد، از آن به بعد ديگر نوبت مغازي و غزوات و امثال ذلك است. اينچنين نيست كه بگوييم هر كسي به هر مطلبي رسيده است «له دينه» و اسلام پيمان ترك تعرّض با همه افكار بسته است نه، اين ﴿لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ﴾[51] در يك مقطع است، همه انبيا آن را گفتند ﴿إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالاَرْض﴾[52] حرف همه انبياست آن را گفتند، هم محاجّه سرِ جايش است، هم تبر سرِ جايش است.
«و الحمد لله رب العالمين»