درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

68/09/22

بسم الله الرحمن الرحیم

 


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 19

 

﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَاً بَيْنَهُمْ وَمَن يَكْفُرْ بِآيَاتِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ سَرِيعُ الحِسَابِ﴾﴿19﴾

 

تفاوت اختلاف قبل و بعد علم

اين آيه مباركه سه فصل داشت؛ فصل اول اين بود كه دين حق كه همه انبيا آن را آورده‌اند اسلام است و در شريعت اختلاف داشتند، نه در اصل خطوط كلي دين. فصل دوم آن است كه اختلاف در كتاب ناشي از بَغي و كتمان است و فصل سوم آن است كه كيفر اين كار تلخ را خداي سبحان سريعاً مي‌دهد.

اما در تتمّهٴ فصل دوم فرق است بين اختلاف عن‌الكتاب و اختلاف في‌الكتاب، چه اينكه فرق است بين اختلاف قبل‌العلم و اختلاف بعدالعلم. اختلاف قبل‌العلم نه تنها بد نيست، چيز خوبي هم هست و بحثش هم قبلاً گذشت، مثل اينكه دو صاحبنظر با هم بحث مي‌كنند تا مراد يك كتاب آسماني را تشخيص بدهند اين اختلاف قبل‌العلم است. بعد از تبادل نظر حق روشن مي‌شود از آن به بعد اگر اختلافي رُخ داد اختلاف بعد‌العلم است در اين جمله فرمود: ﴿وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ اين‌چنين نيست كه يك قرآ‌ن كريم يا ساير كتابهاي آسماني يك معمايي باشد همان‌طوري كه قرآن را خدا به نور ستود كه ﴿قَدْ جَاءَكُم مِنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ﴾[1] يا ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً﴾[2] درباره تورات هم اين‌چنين است، تورات را ذات اقدس الهي به نور معرفي كرد ديگر فرض ندارد كسي بصر داشته باشد و نگاه كند و نور را نبيند، اول آن نور را مي‌بيند، بعد در پرتو نور اشياء ديگر را، چون كتاب آسماني نور است معمّا و امثال ذلك نيست بعد از تبادل نظر حق روشن خواهد شد و اگر اختلافي همچنان ادامه داشت آن اختلاف بعد‌العلم است، نه اختلاف قبل‌العلم.

حبّ نفس و بغي، عامل پيدايش اختلاف بعد از علم

منشأ اختلاف بعد‌العلم همان بَغي است و حبّ نفس است و امثال ذلك در حقيقت يك تنبّي‌اي است يعني كسي مي‌خواهد ادّعاي نبوت كند مقدورش نيست، حرفِ نبي را به ميل خود تفسير مي‌كند. روحِ اين سخن همان ادعاي نبوت است، لذا ذات اقدس الهي مي‌فرمايد اينها كساني هستند كه حرفهاي خود را به صورت تورات يا انجيل به مردم ارائه مي‌دهند كه ﴿فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾[3] عده‌اي تعمّد در اين كار دارند كه از همان اول دست به تحريف مي‌زنند، عده‌اي بعد از اينكه حرفشان باطل شد حاضر نيستند دست از حرف بردارند و همان حرف خود را به صورت تفسير به رأي بر تورات و انجيل يا ـ معاذالله‌ـ قرآن تحميل مي‌كنند. اين يك تنبّي و ادّعاي نبوّت مستتر است كه خود شخص نمي‌داند، چه اينكه كسي كه به ميل خود عمل مي‌كند يك تألّه است، ادّعاي الوهيت است، يك داعيه ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الأَعْلَي﴾[4] است، يك داعيه ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾[5] است ولي اين دعوا مستتر است و شخص نمي‌داند ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَي عِلْمٍ﴾[6] روحِ اين عصيان به تألّه برمي‌گردد. يك وقت شخص معصيت مي‌كند «و هو يري أنه عاص» اين اميد بخشش هست همين كه بداند خدا او را مي‌بيند و در حال لرز گناه بكند اين اميد بخشش هست كه اميد است بعداً به توبه موفق بشود و گناهش بخشوده شود، اما اگر كسي مي‌گويد «لا أري بذلك بأساً» اين تألّهي دارد، ادّعاي الوهيتي دارد كه همان كسي است كه ﴿مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ اين باكي ندارد.

تبيين اختلاف درون ديني اهل كتاب در قرآن كريم

اختلاف در كتاب آسماني بعدالعلم مي‌شود بَغيْ، كتمان و كفر به آيات الهي و تنبّي و اما اختلاف قبل‌العلم كه نه تنها بد نيست بلكه ممدوح است و اختلاف عن‌الكتاب هم گرچه مذموم است؛ اما به آن حد نمي‌رسد يك وقت اختلاف بيرون دروازهٴ كتاب است، يك وقت اختلاف در متن كتاب است كه اختلاف «عن‌الاسلام» يا «عن دين الله» و اختلاف «في‌الاسلام و في دين الله» را هم بايد به وسيله روايت مشخص كرد. در نوع اين موارد يا اختلاف مطلق ذكر شد يا اختلاف في‌الكتاب ذكر شد.

بخشي از اين آيات در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحثش گذشت كه در آنجا مي‌فرمايد اختلاف در كتاب است همان آيه‌ 213 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين بود كه ﴿وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَي اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ اختلاف در كتاب. اين اختلاف در كتاب يعني محور نزاع آن متن اساسي كتاب است، نه اينكه اين كتاب را چگونه ما اجرا كنيم و مانند آن. باز در همان سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه بحثش گذشت اين است كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَلاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلاَ يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ٭ أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَي وَالْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَي النَّارِ ٭ ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ نَزَّلَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِي الْكِتَابِ لَفِي شِقَاقِ بَعِيدٍ﴾[7] اين تعبير اختلاف في‌الكتاب در قرآن كريم راجع به سخنان يهودي و مسيحي فراوان است. اين آيات خوانده بشود تا معلوم بشود كه بياني كه حضرت امير(سلام الله عليه) دارد كه اختلاف شيعه و سنّي عن‌الكتاب است، نه في‌الكتاب[8] روشن بشود كه چيست؟

در سورهٴ مباركهٴ «جاثيه» آنجا هم اختلاف هست، ولي تصريح نشد كه اختلاف في‌الكتاب است ﴿وَآتَيْنَاهُم بَيِّنَاتٍ مِنَ الأَمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيَما كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ﴾[9] آنجا اختلاف را به طور مطلق ذكر فرمود و كيفر هم به قيامت واگذار شد. در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» آيهٴ 45 اين است كه ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الْكِتَابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ﴾ يعني در متنِ محتواي تورات اختلاف كردند ﴿وَلَوْلاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَإِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مَرِيبٍ﴾ كه عين همين آيه در قسمت ديگر قرآن كريم آمده است بدون كم و زياد اين آيه دو بار ظاهراً نازل شده است يعني آيهٴ سورهٴ «فصلت» با همين وضع بدون كم و زياد در جاي ديگر آمده است و آن آيهٴ 110 سورهٴ «هود» است كه فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الْكِتَابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ وَلَوْلاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَإِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ﴾.

تبيين اختلاف (درون ديني و برون ديني) توسط كلام اميرمؤمنان(عليه‌السلام)

موارد ديگري مشابه همين است كه سخن از اختلاف في‌الكتاب است. با اين چند آيه آن حديثي كه مرحوم رضي(رضوان الله عليه) در كتاب شريف نهج‌البلاغه از حضرت امير(سلام الله عليه) نقل مي‌كند روشن مي‌شود. در كلمات قصار شمارهٴ 317 اين سؤال هست كه بعضي از يهوديها به حضرت امير(سلام الله عليه) اعتراض كردند گفتند «ما دفنتم نبيكم حتي اختلفتم فيه» شما در سقيفه قبل از دفن بدن مطهّر پيغمبر(عليه آلاف التحية و الثناء) در او اختلاف كرديد «فقال‌ (عليه السلام له: إِنَّما اخْتَلَفْنَا عَنْهُ لاَ فِيهِ» ما در متن دين اختلاف نكرديم نه در الوهيت اله، نه در حقّانيّت معاد، نه در رسالت انبياي سلف، نه در رسالت خود حضرت، نه در حقّانيّت قرآن اختلاف نكرديم. اختلاف در بيرون دروازه دين است كه اين دين را چه كسي اجرا بكند، چه كسي سرپرستي بكند، گرچه ممكن است اين اختلاف عن‌القرآن، ريشه‌اي در اختلاف في‌القرآن پيدا كند؛ اما آنچه محور نزاع ما بود بيرون دروازه دين بود «إِنَّما اخْتَلَفْنَا عَنْهُ لاَ فِيهِ»؛ ما درباره خود پيامبر(عليه آلاف التحيّة و الثناء) در نبوّت او و در رهاورد او هيچ اختلافي نكرديم «إِنَّما اخْتَلَفْنَا عَنْهُ لاَ فِيهِ»؛ اما «وَ لكِنَّكُمْ» شما يهوديها «مَا جَفَّتْ أَرْجُلُكُمْ مِنَ الْبَحْرِ حَتَّي قُلْتُمْ لِنَبِيِّكُمْ ﴿اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ فَقَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾»[10] شما هنوز در متن معجزه بوديد هنوز از دريا نگذشتيد و پاي شما خشك نشد، وقتي ديديد گروهي در برابر بت خضوع مي‌كنند رسيديد به محلّي كه اصناف مي‌داشتند كه «يعكفون» به پيامبرتان گفتيد: ﴿اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ همان‌طوري كه اين مردم يك خداي دست‌ساخت دارند تو هم براي ما يك خداي مجعول بياور، كه موساي كليم(سلام الله عليه) فرمود خدا آن است كه جاعل باشد، نه مجعول ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ﴾[11] يا ﴿رَّبُّ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[12] اله نبايد مجعول باشد، اله بايد جاعل و خالق باشد، آن كه مجعول آدم است هواي آدم است.

فرمود شما هنوز در متن معجزه بوديد كه نه تنها در رسالت رسولتان شك كرديد، بلكه در ربوبيت الهتان ترديد كرديد و به طريق اُوليٰ در رسالت رسولتان شك كرديد. شما وقتي حاضر شديد در برابر بت خضوع كنيد يعني الوهيت اله را قبول نكرديد، فضلاً از رسالت رسول. حضرت جوابي عميق داد فرمود اختلاف شما «في‌الدين» بود و اختلاف ما «عن‌الدين» است و آن هم نه اختلاف شما در نبوت بود، اختلاف شما در الوهيت اله بود و يقيناً به طريق اُوليٰ در رسالت رسولتان هم شك كرديد، لذا در قرآن كريم در نوع موارد سخن از اختلاف «في‌الدين» است، نه اختلاف «عن‌الدين».

پرسش:...

پاسخ: بله؟ نه؛ آن عرض شد كه ممكن است ريشه بعضي از اختلافهاي «عن‌الدين» به «في‌الدين» برگردد؛ اما سخن از آن است كه آيا كسي را براي خلافت و رهبري تعيين كرد يا نكرد؟ اين سخن در آن است كه بعداً چه كسي بايد دين را اداره كند آنها هم گرچه ممكن است عده‌اي تعمّداً انكار كرده باشند كه ريشه آن اختلاف «عن‌الدين» به «في‌الدين» برگردد؛ اما نوع آنها يا اصل نص را انكار كرده بودند يا در معناي آن اختلاف داشتند اصل را قبول كردند در بعد در خَلف خلاصه اختلاف داشتند. فرمود اختلاف ما «عن‌النبي» است، نه «في‌النبي». مشابه اين تعبير در قسمتهاي ديگر نهج‌البلاغه هم كم و بيش هست.

بازگشت تحريف دين به كفر

بنابراين اگر اختلاف در متن دين باشد تعبيرات فراواني را به همراه دارد كه بعضي از اين تعبيرات عام است و بعضي از اين تعبيرات مخصوص اين قسمت است. آن تعبيري كه اثر عام دارد همان مسئله كتمان است كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾[13] اين كتمان حق هم شامل مي‌شود اختلاف «عن‌الدين» را، هم شامل اختلاف «في‌الدين» مي‌شود، چه اينكه بَغيْ و ظلم اين هم هر دو قِسم اختلاف را شامل مي‌شود؛ اما كفر شامل اختلاف «في‌الدين» خواهد بود، اگر شامل اختلاف «عن‌الدين» هم بشود يك كفر باطني است. در اين آيهٴ محل بحث فوراً فرمود كه ﴿وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَاً بَيْنَهُمْ وَمَن يَكْفُرْ بِآيَاتِ اللّهِ﴾ اين كبراست براي يك صغراي مطوي.

بيان‌ذلك اين است كه اين اختلاف بعدالعلم ظلم است، كتمان حق است و ظلم، هر ظلمي هم معصيت است؛ اما هر ظلمي كفر نيست. تقسيم ظلم به كفر و معصيت به لحاظ مظلوم است، اگر كسي مال كسي، عِرض كسي، آبروي كسي، حق كسي از آحاد ناس را تضييع كند اين ظلم است و معصيت كبيره؛ اما اگر به دين ظلم كرد، به قرآن ظلم كرد، تفسير به رأي كرد چون مظلوم جزء اصول دين است ظلم به اصول دين مي‌شود كفر، لذا صغرا مطوي است و كبرا مذكور. نفرمود «ومن يبغي فان الله سريع الحساب» فرمود: ﴿وَمَن يَكْفُرْ﴾ اين گروه چون اختلافشان در دين است اين صغرا و اختلاف در دين بعدالعلم بَغيْ است پس اينها باغي و ظالم‌اند، اين يك قياس و اين ظلمشان ظلم به دين است، نه به متديّن و هرگونه ظلمي به دين، كفر است و هر كسي كه به دين ستم كرد كافر است پس اينها كافرند. در اينجا صغرا مطويْ است و كبرا مذكور ﴿وَمَن يَكْفُرْ بِآيَاتِ اللّهِ﴾ وگرنه هيچ انسجامي بين فصل دوم و فصل سوم نخواهد بود، در اينجا فرمود: ﴿وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَاً بَيْنَهُمْ﴾ بعد در فصل ثاني مي‌فرمايد: ﴿وَمَن يَكْفُرْ بِآيَاتِ اللّهِ﴾ سرّش اين است كه ظلم اگر به متن دين اصابت كرد، چون مظلوم خود دين است، نه متديّن، ظلم به دين مي‌شود كفر، البته دين هم درجاتي دارد رسالت و نبوت و فرشته و امثال ذلك دارد و ذات اقدس الهي هم دارد. ظلم عظيم به توحيد برمي‌گردد كه ﴿لاَ تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾[14] بقيه ظلمها هم گرچه كفرآور هست؛ اما مادون عظمت ظلم به توحيدي است ﴿لاَ تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾.

هماهنگي تحريف دين با نفاق در بازگشت به كفر

پس اگر كتمان، تعبير شد در سورهٴ «بقره» يا بَغيْ تعبير شد در سورهٴ «بقره»[15] و در آيهٴ محل بحث سورهٴ «آل‌عمران» اينها هرگز نمي‌توانند رابط، بين فصل دوم و فصل سوم باشند ولي وقتي كه ﴿لاَ تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾ مطرح شد يا آنچه در سورهٴ مباركهٴ «صف» آيهٴ هفت آمده است كه ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللَّهِ الْكَذِبَ وَهُوَ يُدْعَي إِلَي الإِسْلاَمِ وَاللَّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾ كه مي‌فرمايد از اين ظالم‌تر كسي نيست كيست كه از اين ظالم‌تر باشد به دين افترا ببندد يعني بدعت بگذارد، اين در حدّ كفر مي‌شود يا نفي «ما جاء به النبي» يا اثبات «ما لم يجيء به الوحي» هر دو مي‌شود بدعت، اگر اين‌چنين شد نه به عنوان اينكه خود رأي است نمي‌خواهد عمل كند، يك عالم ديني است كه به جاي دين دارد حرف مي‌زند اين معصيت او كفر است نظير معاصي عادي نيست، لذا فرمود: ﴿وَمَن يَكْفُرْ بِآيَاتِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ سَرِيعُ الحِسَابِ﴾.

پرسش:...

پاسخ: همين اختلاف «في‌الدين» است. همين اختلاف في‌الدين كفر است.

پرسش:...

پاسخ: آن في‌الدين بود معاويه اصلاً مسلمان نبود، معاويه زندگي او به دو بخش تقسيم شد قبل از فتح مكه كافر مطلق بود، بعد از فتح مكه منافق صِرف «لم يؤمن بالله طرفة عين». او اصلاً «الله» را قبول نداشت، امويها بيت ننگين ابي‌سفيان اينها قبل از فتح مكه كافرِ محض بودند، بعد از فتح مكه منافقِ صِرف.

پرسش:...

پاسخ: نه، خيلي فرق مي‌كند اموي، معاويه اصلاً «لم يؤمن بالله طرفة عين».

پرسش:...

پاسخ: اختلاف در دين مي‌شود كفر، امويان اين‌چنين بودند، امويان به حق كافر بودند البته از كافر بدتر بودند، چون منافق ﴿فِي الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾[16] است؛ اما ديگران اين‌چنين نبودند.

پرسش:...

پاسخ: بسيار خب؛ اين مي‌شود بعدالعلم ديگر. اختلاف در دين است يك وقت اختلافِ در دين است بعدالعلم، اين مي‌شود انكار ضروري.

پرسش:...

پاسخ: نه، اگر بَغيْ را ما به كفر منتهي نكنيم اين كبراي كلّي با آن فصل دوم ارتباط ندارد فصل سوم بحث، طليعه فصل سوم اين است كه اگر كسي به آيات الهي كفر ورزيد خدا سريع‌الحساب است آن چه ارتباطي به فصل دوم بحث پيدا مي‌كند؟

پرسش:...

پاسخ: بسيار خب؛ اگر ما يك حدّ وسطي استنباط نكنيم كه نگوييم اين بَغيْ از اقسام بَغيهاي ديگر فرق دارد و بَغيْ كافران است، صغرا براي قياس نمي‌شود. هر ظالمي كه كافر نيست، اگر گفتيم از قبيل ﴿لاَ تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾[17] است، اگر گفتيم تقسيم ظلم به لحاظ مظلوم است، اگر مظلوم متنِ دين بود ظلم به دين كفر است و اگر مظلوم شخص بود يعني متديّن بود، نه دين، ظلم به او كفر نيست اگر اين تحليل را نكرديم بين فصل دوم و فصل سوم هيچ ربطي نيست.

پرسش:...

پاسخ: چرا؟ بسيار خب؛ پس ما از جاي ديگر بايد بياوريم كه اينها منكر ضروري‌اند.

پرسش:...

پاسخ: خيلي خب، پس ما بايد آن بَغيْ را طوري معنا كنيم كه صغرا بشود براي فصل سوم بحث.

پرسش:...

پاسخ: اختلاف بعدالعلم كه كفر نيست همان بَغيْ است اين فصل دوم. فصل سوم بحث اين است كه ﴿وَمَن يَكْفُرْ بِآيَاتِ اللّهِ﴾ صغرا ندارد اين كبرا.

بازگشت انكار آيات الهي به كفر

اگر در فصل دوم ثابت بشود كه اين بَغيْ كفر است چون ظلم به لحاظ مظلوم تقسيم مي‌شود تعدّي هر حق كه كفر نمي‌آورد، اگر آن حق، دين بود تعدّي به دين كفر است اگر آ‌ن حق، حقّ اشخاص بود تعدّي به او ظلم متعارف است؛ اما مشابه اين ﴿وَمِنْهُم مَن آمَنَ وَمِنْهُم مَن كَفَرَ﴾[18] هم هست يعني كساني كه اختلافشان در دين است ﴿مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ در موارد ديگر مثل سورهٴ مباركهٴ «بقره» و جاي ديگر دارد ﴿فَمِنْهُم مَن آمَنَ وَمِنْهُم مَن كَفَرَ﴾ نه «منهم من عَدل و منهم من ظلم» اينجا فرمود: ﴿وَمَن يَكْفُرْ بِآيَاتِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ سَرِيعُ الحِسَابِ﴾ گرچه ريشهٴ اين كفر هم كفر بالله هست؛ اما محلّ بحث كفر بآيات الله است، كسي كه اختلاف مي‌كند در فهميدن كتاب بعد از اينكه حق براي او روشن شد مع‌ذلك آيه را به ميل خود معنا مي‌كند اين كفر بآيات الله است، كفر بآيات الله هم مثل كفر به الله است فرق نمي‌كند؛ منتها آنچه محل بحث است در اين كريمه كفر بآيات الله است، لذا فرمود: ﴿وَمَن يَكْفُرْ بِآيَاتِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ سَرِيعُ الحِسَابِ﴾.

عدم اجراي احكام الهي؛ كفر عملي يا كفر اعتقادي؟

اينها كه كافر بودند يعني بني‌اسرائيل و امثال اينها از اينها، هم به فاسق تعبير شد، هم به ظالم تعبير شد، هم به كافر. در سورهٴ مباركهٴ «مائده» فرمود: ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِيهَا هُديً وَنُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هَادُوا وَالرَّبَّانِيُّونَ وَالأَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِن كِتَابِ اللّهِ﴾ بعد فرمود: ﴿وَمَن لَمْ يَحْكُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ﴾[19] اينجا عدم مَلكه است يعني لازم نيست كسي حُكم «بغير ما انزل الله» بكند، نفرمود «ومن حَكم بغير ما انزل الله فهو كافر» فرمود كسي كه ﴿بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ حُكم نكند كافر است، اين دو گونه است اين سه قضيه‌اي كه در اين بخش سورهٴ مباركهٴ «مائده» است هر سه به صورت عدم مَلكه است هيچ‌كدام به صورت قضيه موجبه نيست قضيه موجبهٴ محصّله نيست. «من حَكم بغير ما انزل الله فهو كافر أو ظالم أو فاسق» نيست هر سه قضيه لسانش عدم مَلكه است ﴿وَمَن لَمْ يَحْكُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ﴾، ﴿وَمَن لَمْ يَحْكُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُوْلئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾[20] ، ﴿مَن لَمْ يَحْكُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾[21] اين سه جمله در اين سه بخش از آيات سورهٴ مباركهٴ «مائده» براي اين است كه اين سلب محض نيست عدم ملكه است، اگر كسي قدرت اجراي ﴿مَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ نداشت اين ﴿لَمْ يَحْكُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ اما معذور است؛ اما اگر كسي در سِمَتي هست كه مي‌تواند ﴿بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ حُكم بكند قاضي ديروز و امروز فرق مي‌كند. ديروز مقدورش نبود ﴿بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ حكم بكند و حق هم نداشت شركت كند، امروز مقدورش است كه ﴿بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ حكم بكند، اگر امروز كه مقدورش است ﴿بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ حكم بكند عمداً پا روي ﴿مَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ بگذارد و حُكم نكند «فهو كذا و كذا» ﴿وَمَن لَمْ يَحْكُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾[22] اين عدم مَلكه است يعني كسي كه بتواند ﴿بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ حكم بكند و نكند؛ منتها قاضي، ظلم و فسق عملي دارد و اگر هم تن به اين كتمان داد كفرِ عملي دارد، نه كفر اعتقادي، نظير همان مقبوله عمربن‌حنظله كه «وَالراد علينا كالراد علي الله»[23] اين كفر، كفر عملي است نه ارتداد. حالا اگر كسي حرف وليّ مسلمين را قبول نكرد مرتد كه نيست، اين حديث معروف ردّهٴ مقام عمل است، نه مقام اعتقاد. «وَالراد علينا كالراد علي الله» اين ردّ و كفر عملي است، نظير پايان آيه حج كه ﴿لِلّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَمَن كَفَرَ﴾[24] يعني كسي مكّه نرفت اين كفر عملي است، نه كفر اعتقادي.

كفر اعتقادي بودن اختلافات درون ديني اهل كتاب

ولي علماي اهل كتاب، كتاب را اين‌چنين معنا مي‌كردند مي‌گفتند خدا اين‌طور گفته است اين مي‌شود كفر اعتقادي اين بدعت در دين بود.

پرسش:...

پاسخ: نه؛ هر معصيتي كه كاشف نيست، هر معصيتي كه كشف از كفر نمي‌كند كه.

﴿وَمَن لَمْ يَحْكُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظالمون﴾، ﴿وَمَن لَمْ يَحْكُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُوْلئِكَ هُمُ الفَاسِقُونَ﴾ يعني از آيه 44 سورهٴ «مائده» شروع مي‌شود تا 47، در اين سه بخش به صورت عدم مَلكه است، آن‌گاه خود كتابهاي آسماني را هم كه نسبت به هم نقل مي‌كند مي‌فرمايد اينها همه مصدّق هم‌اند و فرقي از اين جهت بين تورات و انجيل و قرآن كريم در اين بخشها نيست.

پرسش:...

پاسخ: در مقام عمل جاري نكرده، نه اينكه گفته قانونش اين‌چنين است. يك وقت مي‌گويد تورات اين‌چنين مي‌گويد، يك وقت كتمان در اصل قانون است، يك وقت در اجراي قانون است. اجراي قانون كفر عملي دارد، اصل قانون كفر اعتقادي دارد.

پرسش:...

پاسخ: بله؛ منتها اگر به قانون برسد مي‌شود كفر اعتقادي، به عمل برسد مي‌شود كفر عملي وگرنه هيچ‌كسي فتوا نداد «الرادّ علي كالرادّ علينا و الرادّ علينا كالرادّ علي الله» اگر كسي منكر ولايت فقيه بود يا حرف حاكم شرع را رد كرد، حاكم شرع گفت حَكم تو حرفش را رد كرد مي‌شود كافر كه، اين ردّي كه در آن مقبوله يا مشروحه ابي‌خديجه است، اين ردّ عملي است كفر عملي است نه كفر اعتقادي.

نوع بيان قرآن از تحقق سريع اراده الهي

در قسمتهاي ديگر هم باز سخن از كفرِ اختلافِ در دين است و نه اختلاف «عن‌الدين»، حالا مي‌رسيم به اين فصل سوم. فصل سوم بحث حالا آغازش روشن مي‌شود كه چرا فرمود: ﴿وَمَن يَكْفُرْ بِآيَاتِ اللّهِ﴾ انسجام فصل سوم با دو فصل گذشته روشن خواهد شد ﴿وَمَن يَكْفُرْ بِآيَاتِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ سَرِيعُ الحِسَابِ﴾ گرچه ذات اقدس الهي همه كارهاي او به سرعت تحقّق‌پذير است ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[25] لكن درباره مسائل مربوط به قيامت و حسابرسي، الفاظ فراواني در قرآن كريم آمده است كه نشانه سرعت اين كار است: ﴿وَمَا أَمْرُنَا إِلاَّ وَاحِدَةٌ﴾[26] يا ﴿كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾[27] يعني كلّ قيامت و عالم را كه ما بخواهيم بساطش را برچينيم و دوباره پهن كنيم ﴿كَلَمْحِ الْبَصَرِ﴾ است، از آن به بعد ديگر لفظ كوتاه است ﴿أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾ يك وقت انسان مي‌خواهد كرهٴ زمين را عوض كند يا منظومه شمسي را عوض كند، خب حالا بگويد يك مقدار سريع است؛ اما كلّ اين نظام كيهاني «ما يريٰ وما لا يريٰ» آنكه الآن چندين ميليارد سال نوري تازه كشف شد يعني مساحت كشف شده بشر به چندين ميليارد سال نوري مي‌رسد، حالا مقداري كه كشف نشده بشر به انتظار كشف او به سر مي‌برد مطلبٌ آخر. كلّ اين محدوده را بخواهد درهم بكوبد، دوباره بسازد ﴿كَلَمْحِ الْبَصَرِ﴾ است ﴿أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾. خدا رحمت كند سيدناالاستاد مرحوم علامه مي‌فرمود آدم وقتي به اين ﴿أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾ مي‌رسد مثل [اين كه] از بالاي يك قلهٴ بندي افتاده اصلاً نمي‌داند كجا مي‌رود، چون ﴿أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾ همه الفاظ را از دست داده هم مي‌گيرد، ديگر لفظ رسا نيست خب، ﴿كَلَمْحِ الْبَصَرِ﴾ است ﴿أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾ درباره قيامت اين‌چنين است.

﴿سَرِيعُ الحِسَابِ﴾ بودن خداوند نسبت به مؤمن و كافر

قرآن كريم كلمهٴ سريع را به خدا نسبت مي‌دهد كه سريع‌الحساب است، آنجا كه دارد سريع‌الحساب است يك اصل جامعي است هم حساب بدان، هم حساب نيكان را به سرعت مي‌رسد. آنجا كه دارد سريع‌العِقاب است كه دو قسمت از قرآن كريم است اين چون مخصوص تبهكاران است كلمهٴ ﴿إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ هم در كنارش هست؛ آنجا كه فقط سخن از سرعت حساب حق است كه خدا سريع‌الحساب است ديگر آيات رحمت در كنارش نيست، اما آنجا كه سخن از سرعتِ عِقاب است كلمهٴ رحمت هم در كنارش هست، نظير آيهٴ 165 سورهٴ «انعام» كه در ذيل الآيه آمده است ﴿إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ اما اين آيه محل بحث و ساير آياتي كه سريع‌الحساب بودن را تبيين مي‌كند، لازم نيست بفرمايد خدا غفور رحيم است، چون سريع‌الحساب بودن دو فرع دارد هم نسبت به خوبان سريع‌الحساب است، نظير آنچه درباره كساني كه گفتند: ﴿رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ﴾[28] درباره آنها فرموند: ﴿وَاللّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ﴾[29] كه اين ﴿وَاللّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ﴾ در آنجا موردش خصوص مؤمنين‌اند، در اين آيهٴ محل بحث كه فرمود: ﴿وَمَن يَكْفُرْ بِآيَاتِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ سَرِيعُ الحِسَابِ﴾ موردش كفر كافران است؛ اما احتياجي ندارد كه بفرمايد: ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ براي اينكه سريع‌الحساب بودن همه را شامل مي‌شود.

حسب بودن از اسماي فعليه خداوند

حساب را ذات اقدس الهي چون از اوصاف فعليه خداست، گاهي به غير خود هم اسناد مي‌دهد، مي‌فرمايد ديگران هم حسابرس‌اند، نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آمده است كه آيهٴ سيزده و چهارده سورهٴ «اسراء» است كه ﴿وَكُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَاباً يَلْقَاهُ مَنشُوراً ٭ اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَي بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً﴾ تو حسابرس خوبي هستي براي خودت، پس هر كسي حاسب و حسيب خود خواهد بود، با اينكه ﴿إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ حَسِيباً﴾[30] چون حسيب بودن از اسماي فعليه حق است و مظاهر فراواني براي اين هست، لذا هر انساني را حسيبِ خود دانست فرمود: ﴿اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَي بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً﴾[31] ديگر نمي‌تواند خلاف بكند آن روز، چون همه كردارهاي خود را مشهود مي‌بيند، چون هر فردي حاسب است ذات اقدس الهي درباره خودش فرمود ما ﴿أَسْرَعُ الْحَاسِبِينَ﴾ اين را در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ 62 فرمود: ﴿ثُمَّ رُدُّوا إِلَي اللّهِ مَوْلاَهُمُ الْحَقِّ أَلاَ لَهُ الْحُكْمُ وَهُوَ أَسْرَعُ الْحَاسِبِينَ﴾ با اينكه همه رفتار و گفتار و كردار انسان نزد او در قيامت مشهود است و انسان مي‌تواند سريعاً حسابهاي خود را رسيدگي كند؛ اما به سرعتِ حسابرسي حق نيست، لذا فرمود: ﴿هُوَ أَسْرَعُ الْحَاسِبِينَ﴾ است. آن اوصافي كه مخصوص ذات اقدس الهي است جمع‌بردار نيست، اما اوصاف فعليه كه مظاهر فراواني دارد جمع‌بردار است و بهترينش از آنِ خداست، مثل اينكه خدا ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾[32] است ﴿فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظاً وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ﴾[33] است، اين راحِم و رازق و اينها صفت فعل است و مظاهر فراوان و مصاديق زيادي دارد؛ اما «خيرالحافظين» خداست، ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ خداست، ﴿أَسْرَعُ الْحَاسِبِينَ﴾ خداست و مانند آن.

فرمود: ﴿أَلاَ لَهُ الْحُكْمُ وَهُوَ أَسْرَعُ الْحَاسِبِينَ﴾ مبدأ رزق كه قدرت باشد اين مخصوص خداي سبحان است؛ كسي قادر بر خلق رزق و تأمين رزق بالاصاله نيست؛ اما مجاري فيض قرار گرفتن آسان است و فراوان. همين نعمتي را كه شخصي به شخصي مي‌رساند اين مظهر رازق است، لذا فرمود: ﴿هُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾[34] است يا ﴿فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظاً وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ﴾ است. در اين آيهٴ محل بحث كه فرمود: ﴿فَإِنَّ اللّهَ سَرِيعُ الحِسَابِ﴾ اگر ديگران حسابرس باشند خدا اسرع الحاسبين است.

تفاوت عقوبت گناهان در سرعت و مهلت

اين معنا را در پايان هر گناهي به عنوان هشدار ذكر نمي‌كند، گاهي سخن از شدّت است كه خدا شديدالعقاب است، گاهي سخن از سرعت است مثل اين. سرّش اين است كه گناهان يكسان نيستند، بعضي از گناهان‌اند كه ذات اقدس الهي زود بساط گناهكار را برمي‌چيند، بعضي از گناهان است كه مهلت مي‌دهد در اين دعاي نوراني «كميل» كه اوايلش هست «اَللّهُمَّ اغْفِر لِي الذُّنُوبَ الَّتي‌ تُغَيِّرُ النِّعَمَ، اَللّهُمَ‌ غْفِرْ لي الذُّنُوبَ الَّتي‌ تَحْبِسُ الدُّعآءَ، اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِي الذُّنُوبَ الَّتي‌ تُنْزِلُ‌ البلاء ...» اين نشان مي‌دهد كه گناهان اصنافي دارد.

بابي را مرحوم فيض در وافي در همان پايان جلد اول از اين سه جلد رحلي‌اش منعقد كرده‌اند به نام «اصناف الذنوب» آنجا روايات را جمع كردند كه بخشي از آن رواياتي كه ايشان آنجا جمع كردند مربوط به باب تفسير ذنوب است كه مرحوم كليني در كافي در كتاب الإيمان و الكفر باب في تفسير الذنوب ذكر كردند. روايت اوّلش اين است كه از امام صادق(سلام الله عليه) است «الذنوب التي تغيّر النّعم» اينها به عنوان مصداق است، البته تعيين نيست «والذنوب التي تورث الندم القتل و التي تنزل النقم الظلم و التي تهتك الستور شُرب الخمر و التي تحبس الرزق الزنا و التي تعجّل الفنا قطيعة الرحم و التي تردّ الدعاء و تظلم الهواء عقوق الوالدين»[35] آن گناهي كه مانع اجابت دعاست، آن گناهي كه باعث سرعت كيفر است و امثال ذلك همه در اين باب مشخص شده است كه مبسوطش را مرحوم فيض(رضوان الله عليه) آنجا ذكر كردند.

از نحوهٴ تعبير كه ﴿إِنَّ اللّهَ سَرِيعُ الحِسَابِ﴾ برمي‌آيد كه ظلم به دين، باعث مي‌شود كه زود ذات اقدس الهي بساط ظالم را برچيند.

«اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيّئات أعمالنا»

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] مائده/سوره5، آیه15.
[2] نساء/سوره4، آیه174.
[3] بقره/سوره2، آیه79.
[4] نازعات/سوره79، آیه24.
[5] قصص/سوره28، آیه38.
[6] جاثیه/سوره45، آیه23.
[7] بقره/سوره2، آیه174 ـ 176.
[8] ر.ك: نهج‌البلاغه، حكمت 317.
[9] جاثیه/سوره45، آیه17.
[10] اعراف/سوره7، آیه138؛ نهج‌البلاغه، حكمت 317.
[11] انعام/سوره6، آیه1.
[12] الرعد/سوره13، آیه16.
[13] بقره/سوره2، آیه174.
[14] لقمان/سوره31، آیه13.
[15] بقره/سوره2، آیه213.
[16] نساء/سوره4، آیه145.
[17] لقمان/سوره31، آیه13.
[18] بقره/سوره2، آیه253.
[19] مائده/سوره5، آیه44.
[20] مائده/سوره5، آیه47.
[21] مائده/سوره5، آیه45.
[22] مائده/سوره5، آیه44.
[23] بحارالانوار، ج101، ص262.
[24] آل عمران/سوره3، آیه97.
[25] یس/سوره36، آیه82.
[26] قمر/سوره54، آیه50.
[27] نحل/سوره16، آیه77.
[28] بقره/سوره2، آیه201.
[29] بقره/سوره2، آیه202.
[30] نساء/سوره4، آیه86.
[31] اسراء/سوره17، آیه14.
[32] مائده/سوره5، آیه114.
[33] یوسف/سوره12، آیه64.
[34] سبأ/سوره34، آیه39.
[35] الكافي، ج2، ص447.