68/09/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 19
﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَاً بَيْنَهُمْ وَمَن يَكْفُرْ بِآيَاتِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ سَرِيعُ الحِسَابِ﴾﴿19﴾
عوامل پيدايش اختلاف در شريعتها و مذاهب
فصل دوم آيهٴ محل بحث اين بود كه تنها عامل اختلاف، سوء سيرهٴ علماي دين بود يعني بعد از اينكه اختلاف دو قِسم تقسيم شد اختلاف دين و اختلاف مذهب و معلوم شد كه در دين هيچ اختلافي نيست، چون ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ و اختلاف مذهب به عنوان اختلاف شِرعه و منهاج يك اختلاف محمودي است و در هر ديني هم به مناسبت زمان و مكان پيدا ميشود، آنگاه وقتي انسان به اديان موجود ميرسد ميبيند يك اختلاف فراوان و جوهري بين اين اديان هست.
سوء سيرت علما، موجب پيدايش اختلاف در مسيحيت
اسلام بر اين است كه ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ﴾ و ﴿لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ﴾[1] و امثال ذلك؛ اما يهوديت و مسيحيت سخنان آنها در همين حد است كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» و مائده و مانند آن مطرح است. در اواخر سورهٴ «نساء» آيهٴ 171 اين است كه ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَلاَ تَقُولُوا عَلَي اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللّهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَي مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَلاَ تَقُولُوا ثَلاَثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَن يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَما فِي الاَرْض وَكَفَي بِاللّهِ وَكِيلاً﴾ اين تثليث كه در مسيحيت راه پيدا كرد از انجيل نبود، از مسيح(سلام الله عليه) نبود، از علماي راستين مسيحيت نبود، از علماي سوء مسيحيت بود. از خود مسيح نبود چون در آيهٴ بعدي ميفرمايد: ﴿لَن يَسْتَنكِفَ الْمَسِيحُ أَن يَكُونَ عَبْداً لِلّهِ وَلاَ الْمَلاَئِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ خود مسيح بندهٴ خاص خدا بود، از علماي راستين مسيحيت نبود، چون قرآن كريم از علماي حقيقي اهل كتاب به عظمت ياد ميكند. در سورهٴ «آلعمران» آيهٴ 113 به بعد اين است كه ﴿لَيْسُوا سَوَاءً مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللّهِ آنَاءَ اللّيْلِ وَهُمْ يَسْجُدُونَ ٭ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَأُولئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ ٭ وَمَا يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَن يُكْفَرُوهُ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالمُتَّقِينَ﴾ كه با اين عظمت از گروهي از اهل كتاب تجليل ميكند.
علل پيدايش اختلاف در يهوديت
چه اينكه مفسّران راستينِ اهل كتاب را در رديف انبياي بنياسرائيل ميشمارد، ميفرمايد تورات كه آمده است، انبيا كه بعد از موساي كليم(سلام الله عليه) ظهور كردند به همان تورات حكم كردند و علماي راستين هم به همان تورات حكم كردند. آيهٴ 44 سورهٴ «مائده» اين است كه ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِيهَا هُديً وَنُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هَادُوا وَالرَّبَّانِيُّونَ وَالاَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِن كِتَابِ اللّهِ وَكَانُوا عَلَيْهِ شُهَدَاءَ﴾؛ فرمود تورات كه حاوي هدايت و نور بود ما نازل كرديم، انبيايي كه بعد از موساي كليم(سلام الله عليهم) آمدهاند به همين تورات حكم كردند در بين بنياسرائيل، ربّانيون و احبار هم برابر همين تورات بدون تحريف حكم كردند. آن عالِمي را ربّاني ميگويند كه كثيرالارتباط به رب باشد و مربي خوب جامعه هم باشد، هم مربّي دلسوز باشد نسبت به مردم كه مدبّر خوبي باشد براي مردم و كثيرالتدبير و التربيب باشد نسبت به جامعه و هم كثيرالربط باشد نسبت به رب تا بشود ربّاني و انبيا آمدند كه علما را ربّاني كنند. در همين آيه 44 سورهٴ «مائده» فرمود اين تورات را كه موسي(سلام الله عليه) دريافت كرد انبياي بعد از او و ربانيون و اخبار كه حافظان راستين تورات بودند براي مردم تفسير ميكردند.
خب، پس اين اختلاف نه از خود مسيح بود نه در تورات و انجيل بود، نه از علماي راستين، حالا اصل اختلاف معلوم بشود چيست تا عاملان اين اختلاف هم مشخص بشود كه چه گروهي بودند.
تبيين برخي از تحريفات تورات و انجيل در قرآن
اختلاف درباره مسيحيت همان بود كه اشاره شد و آيات ديگر هم هست. درباره يهوديت آيهٴ 64 سورهٴ «مائده» اين است كه ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ﴾ كه اين سر از تفويض درآورده است ﴿وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ﴾ كه يك تفاوت اساسي و تفاوت كلامي است. درباره مسيحيت همين سورهٴ «مائده» آيهٴ 75 اين است ﴿مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كَانَا يَأْكُلاَنِ الطَّعَامَ انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الآيَاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّي يُؤْفَكُونَ﴾؛ مسيح بندهاي از بندگان خداست، رسولي از مرسلين الهي(عليهم السلام) است فرزند مادري است كه جسم بودند، غذا ميخوردند و مانند آن. ما آيات الهي را اينچنين براي مردم تبيين ميكنيم، آنگاه مفسّرين دروغين انجيل همين آيات را براي مردم «بما تهوي أنفسهم» تفسير ميكنند ﴿قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَاللّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ﴾[2] يعني از مسيح، تا خداي سبحان اذن ندهد هيچ كاري ساخته نيست؛ نه ضار است و نه نافع. در همين سورهٴ «مائده» ميفرمايد: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَقَالَ الْمَسِيحُ يَابَنِي إِسْرَائِيلَ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ إِنَّهُ مَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مَنْ أَنْصَارٍ ٭ لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلاَّ إِلهٌ وَاحِدٌ وَإِن لَمْ يَنْتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾[3] ، ﴿ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ آن است كه در عرض اينهاست واحد عددي است از هر جا شروع بكني سوّمي خداست؛ أب و إبن و روحالقدس هست، روحالقدس هست و مسيح هست و سوميشان خداست ـ معاذاللهـ كه ثالث اينهاست.
علت نكوهش علماي يهود و نصارا در قرآن
فرمود اين سخن، سخن مسيح نيست، سخن انجيل نيست، سخن علماي راستين يهود مسيحيت نيست، بلكه گروه خاصي از احبار و رهباناند كه از اين گروه خاص از احبار و رهبان هم اينچنين قرآن كريم ياد ميكند، ميفرمايد چرا احبار و رهبان جلوي كجانديشي اهل كتاب را نگرفتند، آيهٴ 63 سورهٴ «مائده» اين است كه ﴿لَوْلاَ يَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَالاَحْبَارُ عَن قَوْلِهِمُ الإِثْمَ وَأَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَصْنَعُونَ﴾ اول بفرمايد چرا اين ربانيون و احبار جلوي مردم را نگرفتند، جلوي فساد را نگرفتند نهي از منكر نكردند، بعد ميفرمايد كه اين ربانيون و احبار نه تنها جلوي فساد را نگرفتند، بلكه خود به دام فساد افتادند. همان آيهٴ معروف سورهٴ مباركهٴ «توبه» است كه كثيري از احبار و رهبان اكل مال باطل را سيرهٴ خود كردند. آيهٴ 34 سورهٴ «توبه» اين است كه ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الاَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ﴾ آنگاه فرمود: ﴿وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ در همين سورهٴ «توبه» آيهٴ سي ميفرمايد: ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَي الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّي يُؤْفَكُونَ﴾ حالا سؤال: اين تثليث يا آن ثنويت را يهوديت و مسيحيت از كجا آموختند؟
جواب: ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ﴾[4] هم اينها تقليد كور كردند، هم آنها تفسير به رأي كردند. اينها در حقيقت يك تنبّي بود به صورت علم يعني اينها داعيه نبوّت داشتند در كِسوت تفسير انجيل حرفها را به مردم گفتند ميخواستند صريحاً بگويند ما پيامبريم، نتوانستند. حرفهاي آن پيامبر را تحريف كردند به دست خود نوشتند و به مردم ميگفتند «هذ ا كلام الله» كه ﴿فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾[5] اين يك تنبّي است، دعوي نبوت است؛ منتها در كسوت تفسير انجيل.
پرسش:...
پاسخ: آن چون خاتم اديان نبود آزاد گذاشتند؛ اما اين چون خاتم اديان است بعد پيامبري هم نخواهد آمد اگر ـ معاذاللهـ تحريف عبارتي در قرآن راه پيدا ميكرد يعني ديني در روي زمين نميماند و اما تحريف معنوي چرا، تفسير به رأي كردند كه 72 ملت به جان فرقه ناجيه افتادند ديگر، همه اين جنگ 72 ملت عليه اين فرقه اماميه همين است ديگر، اينها همان مشايخ سوء هستند كه به دنبال اينها راه افتادند. در همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» فرمود اينها كثيري از احبار و رهبان اموال مردم را به عنوان اكل سحت گرفتند و مردم هم اينها را به عنوان ارباب پذيرفتند ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ﴾ از يك طرف مسيح را معبود كردند، از طرف ديگر حرف احبار و رهبان را پذيرفتند در حقيقت احبار و رهبان داعيه نبوت داشتند در كسوت تفسير انجيل، در حالي كه مردم ﴿مَا أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾[6] .
تحريف دين در اثر كتمان حق و دعوت به خويش
بنابراين اختلافي كه بين مسيحيت و يهوديت و اسلام است يك اختلاف جوهري است كه به هيچ وجه قابل حل نيست. اين اختلاف جوهري در خود كتاب آسماني نبود از زمان وحي نبود از تفسير علماي راستين نبود از تفسير مشايخ سوء نشئت گرفت، لذا ميفرمايد كه در همين آيهٴ محل بحث و ساير آيات ميفرمايد كه هيچ عاملي براي تفرقه نبود، مگر كار مشايخ سوء، در حالي كه اسلام آمده است تا اينكه مردم را در بين اينها علماي ربّاني تربيت كند. همين آيهٴ محل بحث ميفرمايد هيچ تفرقهاي پيدا نشد مگر اين تفرقه بعد از قيام حجت است بعد از اتمام حجت است كه فرمود: ﴿وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ در حالي كه قرآن ميفرمايد اين كتاب آمده است تا شما را عالم رباني بكند، بپروراند هيچ پيامبري نيامد كه مردم را به طرف خود دعوت كند. نشانهٴ اينكه اينها عالماً دست به اين تفسير به رأي زدند در همين سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» هست، آيهٴ 69 به بعد ﴿وَدَّت طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَمَا يُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ ٭ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ ٭ يَا أَهْلَ الكِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ اينكه خطاب به تودهٴ مردم نيست اين ﴿وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ﴾، ﴿وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ براي علماي آنهاست و اگر عدهاي همين حرف را تكرار ميكنند، چون ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ﴾[7] اول اين مشايخ سوء تفسير به رأي كردند، حق را كتمان كردند در حالي كه ميدانند، بعد عدهاي هم كوركورانه از اينها تقليد كردند كه ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ﴾ لذا تعبير قرآن كريم اين است كه ﴿يَا أَهْلَ الكِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾.
جامعه ربّاني، رهآورد تعاليم انبيا
در قسمتهاي ديگر آيات فراواني در همين زمينه هست، گاهي آنها را به عنوان شاهد، گاهي به عنوان عالم ياد ميكند كه شما ميدانيد يا شاهديد و عمداً دست به اين تحريف ميزنيد در حالي كه كتاب آمده است شما را عالم ربّاني كند و هيچ پيامبري نيامد كه مردم را به خود دعوت كند، شما كه خود را وارث آن پيامبر ميدانيد چرا مردم را به خود دعوت ميكنيد. در همين سورهٴ «آلعمران» آيهٴ 79 اين است كه ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَاداً لِي مِن دُونِ اللّهِ﴾؛ هيچ پيامبري نيامد و حق هم ندارد و اينچنين نميكند كه وحي را دريافت كند، بعد به جاي اينكه مردم را به الله دعوت كند، مردم را به خود دعوت كند، اين سيرهٴ انبيا(عليهم السلام): ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَاداً لِي مِن دُونِ اللّهِ﴾ اين حرف هرگز نميزند ﴿وَلكِن﴾ اين را ميگويند ﴿وَلكِن كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾[8] حرف ِانبيا اين نيست كه ما را بپرستيد، مردم را به خود دعوت كنند. حرف انبيا اين است كه عالم ربّاني بشويد، از راه تعليم وحي و درس و مذاكرهٴ كتاب آسماني، عالم ربّاني بشويد كثيرالارتباط با رب باشيد و مدبّر خوب جامع، اينچنين نيست كه تهذيب نفوس و تربيت مردم كار آساني باشد يا هر كسي سِمتي را پيدا كرد موفق بشود كه عدهاي را بپروراند و به همراه خود بهشت ببرد، اين كار هر كسي نيست. مردم هم گوش به حرف هر كسي نميدهند، آنكه به حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود: «يا علي! لان يهدي الله بيديك رجلاً خيرٌ لك مما طلعت عليه الشمس و غَربت عليه و لك ولاؤُهُ يا علي»[9] سرّش همين است اين كار كوچكي نيست آدم هنر داشته باشد كه عدهاي را از سوختن نجات بدهد بهشتي كند، اگر كسي موفق شد با بيانش، با امامتش، با نمازش، با سخنرانياش عدهاي را از جهنم برهاند، بهشتي كند اين به حق وارث پيغمبر است با علمش و با عملش.
فرمود انبيا، حرف همه انبيا اين است اين جزء دين است كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ چون اينگونه از تعبيرات مخصوص موسي و عيسي و ابراهيم(عليهم السلام) نيست اينها مربوط به نبوت عامه است. بحثهاي قرآن كريم بعضي قصه و جريان انبياي خاص است مثل جريان اينكه ابراهيم چه كرد ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ﴾[10] يا موسي با فرعون چه كرد يا موسي با هارون(سلام الله عليهما) اين دوتايي با بنياسرائيل چه كردند و مانند آن، اينها قصص جزئي است. يك سلسله بحثها براي نبوت عامه است آن بحثها كه براي نبوت عامه است لسانش اين است ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً﴾[11] اين براي نبوت عامه است. ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَاداً لِي مِن دُونِ اللّهِ﴾ براي نبوت عامه است. كسي نميتواند بدون اذن خدا معجزه بياورد اين براي نبوت عامه است، كسي حق ندارد بعد از دريافت وحي مردم را به خود دعوت كند براي نبوت عامه است، كسي نميتواند با خدا سخن بگويد مگر از سه راه اين براي نبوت عامه است.
اين وقتي جزء نبوت عامه شد در متن دين قرار ميگيرد ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ فرمود: ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَاداً لِي مِن دُونِ اللّهِ وَلكِن كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾[12] اين رهاورد همه انبياست. اين جزء نبوت عامه است كه شما عالم ربّاني باشيد از راه تعليم و از راه تدريس؛ مردم را خوب بپرورانيد اين حرف همه انبياست ﴿وَلاَ يَأْمُرُكُم أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلاَئِكَةَ وَالنَّبِيِّيِنَ أَرْبَاباً أَيَأْمُركُمْ بالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾[13] هرگز خداي سبحان اجازه نميدهد شما پيامبري را حرفي كه از خودش بزند قبول كنيد ـ معاذاللهـ هيچ پيامبري از خودش حرف نميزند، اجازه نميدهد كه فرشته را عبادت كنيد چه رسد به اينكه علمايتان را بپرستيد.
انتساب برخي برداشتها به خداوند، عامل تحريف دين
در سورهٴ مباركهٴ «مائده» بحث مبسوطي درباره مسيحيت هست و همين سورهٴ «آلعمران»ي كه در پيش داريم بحث مبسوطي درباره مسيحيت هست كه به خواست خدا يكي پس از ديگري خواهد آمد؛ اما در نوع اين موارد قرآن ميفرمايد شما ميدانيد چرا تحريف ميكنيد. اين گروه با ترويج آن مسئلهٴ عظمت اهل كتاب و مانند آن يهوديت را بر ساير فِرَق مسلّط كردند در هنگام تفسير قرآن دهنشان را باز نميكنند كه درست حرف بزنند وقتي از اين گروه ياد ميكند. در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» آيهٴ 78 ميفرمايد: ﴿وإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُم بِالْكِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتَابِ وَمَا هُوَ مِنَ الْكِتَابِ﴾ طوري بيان ميكند كه شما خيال بكنيد دارد انجيل معنا ميكند اين حرف خود را به كسوت انجيل به شما ارائه ميدهد در حالي كه اينچنين نيست ﴿لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتَابِ وَمَا هُوَ مِنَ الْكِتَابِ وَيَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ ميگويند اين از نزد خداست، آنگاه معلوم ميشود كه اين ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾ كه دو فصل بود: يكي اختلاف در الله ـ آن اختلاف بين موحّد و ملحد است ملحد ميگويد نيست، موحّد ميگويد هست ـ . اختلاف دوم اختلافي است كه بين موحّدين است؛ موحّدين ميگويند ديني كه ﴿عِندِ اللّهِ﴾ هست اسلام هست، يهوديت ميگويد ديني كه ﴿عِندِ اللّهِ﴾ هست يهوديت است، مسيحيت ميگويد ديني كه ﴿عِندِ اللّهِ﴾ هست مسيحيت هست اين ﴿عِندِ اللّهِ﴾ گفتند آنها همين است كه در آيهٴ 78 سورهٴ «آلعمران» تبيين شد فرمود كه حرف خود را ميزنند و ميخواهند بگويند ﴿مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ هست ﴿وَيَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ اما ﴿وَمَا هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ ﴿وَيَقُولُونَ عَلَي اللّهِ الْكَذِبَ وَهُمْ يَعْلَمُونَ﴾ اين خطاي در تطبيق و امثال ذلك نيست، اين عمداً تفسير به رأي كردن است و بدعت نهادن است، لذا يا كلمهٴ ﴿تَشْهَدُونَ﴾[14] يا كلمه ﴿تَعْلَمُونَ﴾[15] يا كلمه ﴿يَعْلَمُونَ﴾[16] و مانند آن ذكر شده است.
ممدوح بودن اختلاف در نظام تكوين و مباحث علمي
در آيهٴ محل بحث هم ميفرمايد: ﴿مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ است ﴿وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ در آن آيهٴ 213 سورهٴ مباركهٴ «بقره» هم آمده بود كه بعد از بيّنه است، در سورهٴ «بيّنه» هم آمده است كه اينها بعد از بيّنه يعني بعد از اينكه حق براي آنها روشن شده است ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[17] بعد از آن آمدند اختلاف انداختند[18] ، نه اينكه اختلاف نظر باشد. اين اختلاف نظر را تقديس ميكند قرآن، چون اختلاف نظر زمينهٴ تكامل است فرمود اصلاً عالم با اين اختلاف خلق شد تا اينكه يكي ديگري را مسخّر كند، نظام بگرداند. همانطوري كه در كارهاي اجرايي تفاوتي هست، در كارهاي علمي هم يك تفاوتي هست. آيهٴ 32 سورهٴ «زخرف» يك تفاوت عمومي را امضا ميكند ﴿أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِيّاً وَرَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ﴾؛ مردم اگر همهشان در يك حدّ مشخصي از استعداد و سليقه و گرايش باشند كارها منظم نخواهد شد چون نيازها بشر زياد است، كارها زياد است، اگر استعدادها و گرايشها يك دست باشد هرگز نميشود به همه نيازها پاسخ داد.
تفاوت مسخره كردن با تسخير گرفتن
انسان ارتباطي با كلّ جهان دارد بايد گرايشي در نوع انسان نسبت به كلّ جهان باشد تا هر گوشهاش را كسي بشناسد و متخصّص بشود و مشكل جامعه را حل كند و هر كسي هم يك گوشه كار را بايد بگيرد فرمود احترام متقابل لازم است كسي حق ندارد ديگري را مسخره كند، حيثيت كسي را مبادا ناديده بنگرد، اين همان است كه فرمود: ﴿لاَ يَسْخَرْ قَوْمٌ مِن قَوْمٍ عَسَي أَن يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَلاَ نِسَاءٌ مِن نِسَاءٍ عَسَي أَن يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ﴾[19] اين براساس عظمت مسئله و اهميت مسئله اخلاقي و اجتماعي اين جمله را تكرار كرد، نفرمود «لا يسخر بعضكم من بعض» نظير غيبت نيست مسخره كردن بالاتر از غيبت كردن است. تحقير اجتماعي غير از آن است كه انسان در اتاقش نشسته از كسي بد ميگويد، غيبت كردن جزء گناهان كبيره است؛ اما آنجا ديگر جدا نكرد نفرمود هيچ مردي غيبت مرد را نكند، هيچ زني غيبت زن نكند، فرمود: ﴿لاَ يَغْتَب بَعْضُكُم بَعْضاً أَيُحِبُ أَحَدُكُمْ أَن يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً﴾[20] اما در مسئله مسخره كردن كه تحقير اجتماعي است كه آبروي كسي يا گروهي را ممكن است با اين هتك كنند، لذا جريان مرد را جدا، جريان زن را جداگانه ذكر كرد ﴿لاَ يَسْخَرْ قَوْمٌ مِن قَوْمٍ عَسَي أَن يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَلاَ نِسَاءٌ مِن نِسَاءٍ عَسَي أَن يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ﴾.
علّت اختصاص خطابي مستقل براي زنها در برخي از احكام قرآن
مسائلي كه مهم است حساب مردها را مستقل، حسابها زنها را هم مستقل ذكر ميكند. در مسئله اقتصادي چون در جاهليت براي زن آن استقلال اقتصادي نبود يا براي زن آن ارث نبود آيه نميگويد هر كه هر چه كرد براي خود اوست، بلكه ميگويد مرد هر چه كسب كرد براي خودش هست، زن هر چه كسب كرد براي خودش است كه به اين قسمت هم توجه كند ﴿لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ﴾[21] و امثال ذلك، اگر ميفرمود «لكل نصيب مما اكتسب» كافي بود، نظير ساير قوانين عامه؛ لازم نبود بفرمايد مرد هر چه كسب كرد براي اوست، زن هر چه كسب كرد براي اوست يا درباره ارث آن قسمتي كه نميخواهد موارد اختلاف را بيان كند لازم نيست كه زن را جدا، مرد را جدا آنجا البته تسهيم هست و بيان فروض و سهام است آنجا البته جا دارد كه سهم زن را جدا، سهم مرد را جدا، سهم خواهر را جدا، سهم برادر امّا جدا، آنجا كه اصل ارث مطرح هست لازم نيست بگويد مرد ارث ميبرد، زن ارث ميبرد ميفرمايد هر كسي مُرد از بازماندگان او ارث ميبرند؛ اما اينكه ميفرمايد زن ارث ميبرد، مرد ارث ميبرد براي آن است كه آن فكر جاهلي را از بين برد كه آنها زن را از ارث محروم ميكردند.
در قسمت مسخره كردن هم همين طور است فرمود: ﴿لاَ يَسْخَرْ قَوْمٌ مِن قَوْمٍ عَسَي أَن يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَلاَ نِسَاءٌ مِن نِسَاءٍ عَسَي أَن يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ﴾[22] بعد از اينكه مسخره كردن را خطّ بطلان كشيد تحريم كرد و احترام متقابل را تصويب كرد و به كسي كه احياناً از يك مزيّت ظاهري برخوردار است هشدار داد كه ممكن است او از تو بهتر باشد كه اين تعبير در غيبت نيست در مسخره هست كه فرمود تو كه دهن باز كردي ميخواهي كسي را تحقير كني هوشيار باش شايد او از تو بهتر باشد كه اين تعبير باز در غيبت نيست. بعد از تحريم مسخره كردن آن مُسخّر كردن متقابل را امضا كرده است، فرمود شما استعدادهاي گوناگون نداريد هر كسي با استعداد خاص خلق شده است ﴿لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِيّاً﴾ نه «سِخريا».
پيدايش نظم جامعه در پرتو تسخير متقابل
خب، اين تسخير متقابل براي آن است كه كارهاي جامعه بگردد هم در مسائل اجرايي هر كسي ذوق خاص دارد، هم در مسائل علمي، اين مسائل علمي بدون اختلاف نظر نخواهد بود اين اختلاف نظر وقتي متضارب شدند، مشاجره شدند ثمر ميدهد اصولاً مشاجره را مشاجره گفتند، براي اينكه اين نظرها و انديشهها چون شاخههاي شجرند تا شاخ به شاخ نيفتند، شاخه به شاخه نيفتد مشاجره نخواهد شد ﴿فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ﴾[23] هم همين طور است وقتي اين فكر و انديشه ثمر ميدهد كه اين انديشهها شاخه به شاخه و شاخ به شاخ گلاويز هم بشوند تا بار بدهند، خب آن وقت كسي حق ندارد ديگري را در اثر داشتن يك نظريه تحقير كند كمكم براي او روشن خواهد شد و اگر هم براي او روشن نشد ـ لااقل داعيه ندارد كه از او ترويج كند، اما اصل اختلاف نظر يك رحمت و بركتي است كه زمينهٴ پيدايش بسياري از آثار گرانبهاي علمي است.
فرمود اين تفاوتها هست، اين اختلاف نظر هست تا تسخير باشد، نه مسخره اولاً، آن هم تسخير متقابل باشد كه ﴿لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِيّاً﴾.
پذيرش حق؛ ويژگي علماي رباني در هنگام اختلاف
اگر اينچنين باشد هرگز اختلاف مذموم رخنه نميكند اختلاف ممدوح رخنه ميكند بسياري از مسائل هست با اختلاف حل خواهد شد يعني با اختلاف نظر حل ميشود و انسان براي اينكه خود را گرفتار هوي نكند بايد از همان اوايل ببيند كه وقتي حق را تشخيص داد حالا دارد اصرار ميكند كه حرف خودش را توجيه كند بگويد من هم خواستم همين مطلب را بگويم يا ضمن تصديق حرف طرف، حرف خود را هم از جهات ديگر حق بداند يا يك شهامت در اوايل براي او هست كه كوتاه بيايد. «من ترك المراء و ان كان محقّاً دخل الجنة»[24] بعد از اينكه بحثها روشن شد، حرف انسان خوب معلوم شد، حرف رفيق هم خوب معلوم شد، ديگر از آن به بعد هواست، اگر كسي در خود اين راه را زنده كرد و در اين راه قدم برداشت او عالم ربّاني خواهد شد و ساختنش هم در اوايل ممكن است بعد از اينكه اين ريشه پيدا كرد حلّش بسيار دشوار است. گاهي انسان به جايي ميرسد كه اين نظر خود را وحي مُنزل ميپندارد و خيال ميكند دارد از وحي حمايت ميكند «وَهُو يحسب أنّه يُحسِنُ صُنْعاً»[25] چون اول خود را نساخت؛ اما اگر از اول در همان دوران طلبگي براي او اينچنين سيره شده باشد حرف خود را درست تبيين كند، زحمت تبيين را در حين بحث به عهده همبحثش نگذارد در موقع مطالعه اصل مطلب را بفهمد و بفهمد چطور بيان كند كه ديگر در خلال بحث بعد از گذشت يك مدّتي تازه به اين فكر نيفتد كه حرفش را چطور ادا كند، اگر حرف خود را طوري ادا كرد كه رسا بود آن طرف هم حرفش را طوري ادا كرد كه رسا بود طرفين حرف يكديگر را ميفهمند، حالا قبول يا نكول از آن به بعد در اختيار ديگري است به انسان مربوط نيست، اين يك راه خوبي است، اگر در حوزه ماند عالم رباني ميشود، اگر به شهر و ديار خود سفر كرد عالم رباني ميشود يك نوري است «يمشي به في الارض»، فرمود حرف همه انبيا اين است كه ﴿كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾[26] و منشأ اين اختلاف هم بَغيْ خواهد بود ﴿وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَاً بَيْنَهُمْ﴾؛ هر كسي برتريطلب بود و ظالم بود و تجاوزطلب بود اين عامل اختلاف است، آنگاه اگر اين فصل دوم بحث به پايان رسيده است، فصل سوم بحث بعد از تعطيلات فاطميه به خواست خدا شروع خواهد شد. فردا هم به مناسبت فاطميه تعطيل است.
«و الحمد لله رب العالمين»