68/09/20
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 19
﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَاً بَيْنَهُمْ وَمَن يَكْفُرْ بِآيَاتِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ سَرِيعُ الحِسَابِ﴾﴿19﴾
منشاء اختلاف در دين
اين آيه كه سه فصل را در برداشت فصل اول تا حدودي بحث شد. فصل دومش آن است كه اختلاف در دين منشأش بَغي علماي آن دين است. فصل سوم هم اين است كه خداي سبحان كه سريعالحساب است كيفر اين بَغي را هم به سرعت ميرساند.
اختلاف بين توحيد و الحاد
در فصل دوم فرمود: ﴿وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ اختلاف در دين، گاهي در اين است كه دين را از كجا بايد گرفت اين اولين اختلاف است كه اين در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيةالكرسي آنجا بحثش مبسوطاً گذشت، آيهٴ 256 كه ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَي لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾ كه دين را بايد از كجا گرفت. اين اولين اختلاف است كه اختلاف بين توحيد و الحاد است، موحّد ميگويد دين را بايد «من عند الله» گرفت، مُلحد ميگويد دين را بايد با انديشهٴ بشري تدوين كرد حالا انديشه بشري اختلافش از راه توليد است يا مسائل ديگر امرٌ آخر، اين اولين اختلاف.
اختلاف در اصل دين وجود ندارد
آيهٴ محل بحث اين اولين اختلاف را پشت سر گذاشت، نفرمود «ان الدين الإسلام» [بلكه] فرمود: ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ يعني اين بحث به پايان رسيده است كه دين را بايد از خدا گرفت، آن مجموعهٴ قوانيني حق است كه خدا آن را نازل كرده باشد. از اين به بعد اگر اختلافي هست بين علماي دين واحد است يعني بين علماي اسلام و علماي يهوديت و علماي مسيحيت و مانند آن، كه اينها ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ﴾ را قبول دارند؛ اما آيا «عند الدين عندالله اليهوديت» است يا «ان الدين عند الله المسيحيت» است يا «ان الدين عند الله المجوسيت» است يا «ان الدين عند الله هو الاسلام» است. اين فصل منشأ اختلافش مشايخ سوء و علماي ظالم به نام ديناند كه فرمود: ﴿وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَاً بَيْنَهُمْ﴾.
دين، ﴿عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ است، هيچ تفاوت جوهري بين اديان الهي نيست، ممكن است يكي دقيق باشد و ديگري ادق، آنكه دقيق است توان نفي ادق را ندارد ساكت است، آنكه ادق است آن دقيق را شكوفا ميكند ناطق است، بين دقيق و ادق اختلافي نيست، لذا يكي مصدّق ديگري است و يكي مبشّر ديگري است و آن ادق، گذشته از آنكه همهٴ كتب انبياي سلف(عليهم السلام) را تصديق ميكند هيمنه و سيطره هم خواهد داشت ﴿وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾[1] ، لذا «الانبياء اخوة» و اگر تفاوتي هست در فروع جزئيه است كه از آن به عنوان شريعت و شِرعه و منهاج نام برده ميشود[2] و اين اختلاف جزئي در فروع دين در يك دين هم راه دارد فرضاً از دو دين يعني در خود دين يهوديت اين اختلافها در طيّ زمان بود، در دين مسيحيت بود، در متن اسلام بود، نظير اينكه گاهي ميگفتند به طرف بيتالمقدس نماز بخوانيد، گاهي هم به طرف كعبه[3] و همه احكام اينچنين نبود كه بدون تغيير و تحوّل باشد بعضي از احكام، تحوّل جزئي راه پيدا كرده است و اگر بعضي از بزرگان دربارهٴ نسخ قرآن اختلاف دارند، درباره نسخ فروع دين اختلافي ندارند، اگر كسي گفت در قرآن نسخ راه پيدا نكرده است اين دليل، اخصّ از مدّعاست، اگر مدّعايش اين باشد كه در اسلام نسخ نيست نميتواند با عدم ورود نسخ آيهاي نسبت به آيه آن مدّعاي عام را تثبيت كند، ممكن است روايتي، روايت ديگر را نسخ كند و مانند آن. همين اختلاف جزئي كه در درون خود اسلام هست، همين اختلاف بين اسلام و يهوديت و مسيحيت و امثال ذلك است، اين هيچ مشكلي را به بار نميآورد.
تفاوت جوهري اسلام و مسيحيّت و يهوديت
يهوديت و مسيحيتي كه الآن در دست هست با اسلام تفاوت جوهري دارند از مبدأ تا معاد، از معاد تا مبدأ. اين تفاوت جوهري كه هر كدام ميگويد ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ است ديگري ميگويد «اليهوديت» است، سومي ميگويد «المسيحيت» است اين اختلاف از كجا پيدا شد، فرمود خدا مختلف نازل نكرد، انبيا مختلف بيان نكردند تنها عامل اختلاف، همين سوء برداشت مشايخ سوء است.
در آيهٴ 213 سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه آنجا اختلاف در دين و كتاب مطرح شد آنجا هم به صورت حصر بيان شده است كه ﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾ آيهٴ 213 سورهٴ «بقره» كه بحثش مبسوطاً گذشت ﴿وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَي اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ بنابراين اين تفسير به رأي بود كه يهوديت را از مسيحيت و يهوديت و مسيحيت را از اسلام جدا كرد، اگر مشايخ سوئشان تفسير به رأي نميكردهاند و اگر در فهميدن كتاب الهي تقصيري روا نميداشتند و اگر بعد از فهميدن كتمان نميكردند، هرگز مسئلهٴ تثليث پيش نميآمد، هرگز ﴿قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ﴾[4] پيش نميآمد، هرگز ﴿قَالَتِ النَّصَارَي الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ﴾ پيش نميآمد، هرگز لازم نبود گفته بشود ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾[5] هرگز ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾[6] پيش نميآمد و مانند آن. اين تفسير به رأي، يهوديت را به حدّ شرك نزديك كرده است كه ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾[7] يا ﴿قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ﴾[8] و امثال ذلك در حقّ اينها نازل بشود. تمام اختلاف اين است. در حقيقت بايد گفت دين آسماني، نه اديان. اختلاف مشايخ سوء زمينه شد كه اين دين ارباً اربا [پاره پاره] شد به صورت اديان درآمد. چطور درباره مُلحد گفته ميشود اختلاف مُلحد و موحّد «بعدَ ما جاءته البينه» است، چون ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[9] اختلاف بين علماي يهود و مسيحيت با اسلام هم ﴿مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ﴾[10] است، اينها اختلافهاي بعد العلم است، نه قبل العلم. اختلاف موحّد و مُلحد اختلاف بعد العلم است، نه قبل العلم يعني يك مُلحد چون «يريد ليَفْجُرَ امامَه» يا خود كليددار بتكده است يا سردمدار بازار بتفروشان است، عمداً توحيد را نميپذيرد وگرنه توحيد ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾ اگر اختلافي بين موحّد و مُلحد است، اختلاف بعد العلم است، نه اختلاف قبل العلم؛ ممكن نيست انسان بيغرض در عالم جستجو بكند و به مبدأ عالم پي نبرد شكبردار نيست، بعضي از مسائل عميق نظري است كه شكبردار هست آن جزء ضروريات دين نيست و اعتقاد به آنها واجب نيست آنها كه جزء ضروريات دين است و جزء خطوط اصلي دين است اصل وجود هست و وحدت حق و اسماي كلّي حقتعالي و اصل معاد و رسالت و امثال ذلك اينها قابل اثبات هست به احسن وجه.
مبناي اختلاف اديان الهي
اختلاف يك ملحد با موحّد بعد از آن است كه ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾ آنگاه اختلاف آنها براساس همين است كه ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾[11] است ميخواهد جلويش باز باشد. براساس شبهه نيست، براساس شهوت است اگر شبههٴ علمي بود كه معذور بود راه براي حلّش هم هست؛ اما مشكل آنها شبههٴ علمي نيست، بلكه شهوت عملي است اين را قرآن كريم در سورهٴ «قيامت» خوب باز كرد، فرمود اينها ميگويند كه ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَ لَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ﴾ اين شبهه علمي است ﴿بَلَي قَادِرِينَ عَلَي أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ﴾؛ آن كسي كه هيچ را به اين صورت درآورد يقيناً ميتواند متفرّق را جمع كند، پس اگر شبههٴ علمي دارد ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَ لَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ﴾ جوابش اين است ﴿بَلَي قَادِرِينَ عَلَي أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ﴾، ولي ميفرمايد اينها شبههٴ علمي ندارند ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾[12] براساس شبههٴ علمي نيست، براساس شهوت عملي است ميخواهد جلويش باز باشد. اين همان كسي است كه بعد از ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[13] به دين كافر ميشود و به طاغوت تن درميدهد، همان اختلافي كه در فصل اول جهانبيني بين موحّد و مُلحد است كه مُلحد شبههٴ علمي ندارد «بينه و بين الله» شهوت عملي دارد، ميخواهد جلويش باز باشد همان اختلاف در مشايخ سوء هست؛ آنها شبههٴ علمي ندارند اين احبار و رُهبان شهوت عملي دارند، لذا كتمان كردند، لذا ﴿يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾[14] اينچنين نبود كه واقع اختلاف علمي باشد، اين اختلاف علمي آن قدر نيست كه به جايي آسيب برساند اين اختلاف علمي در حدّ مسائل عميق و نظري است در همه مسالك و مذاهب هست.
پرسش ...
پاسخ: آنها تا زمان خود حضرت كسي قدرت نداشت اين كار را بكند فقط آن اختلاف همان شهوت عملي بود كه از آن طرف بازار بتسازان را ترويج ميكردند كه ابراهيم(سلام الله عليه) فرمود: ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾[15] آنها كه حافظ دين حضرت ابراهيم بودند، اختلافي نداشتند، بعدها كه كتاب جديد آمد آنها بايد از آن توليت صرفنظر ميكردند از اين به بعد اختلاف پيش آمد. يهوديت نسبت به مسيحيت اين است با اينكه مسيح، موسي(سلام الله عليهما) را تصديق كرد انجيل اصيل، تورات غير محرّف را تصديق كرد به عنوان ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَي﴾[16] اما شعار يهوديت اين است كه ﴿لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ كَانَ هُودَاً﴾ شعار مسيحيت اين است كه ﴿نَصَارَي﴾[17] آنها ميگويند بهشت احتكار ماست، آنها ميگويند بهشت احتكار ماست، در حالي كه انجيل ميگويد حق با تورات است، در حالي كه تورات ميگويد حق با انجيل است، در حالي كه عيسي ميگويد حق با موسي است، در حالي كه موسي ميگويد حق با عيسي است(سلام الله عليهما)؛ اما اين مشايخ سوء آمدند بهشت را احتكار كردند ﴿لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ كَانَ هُودَاً أَوْ نَصَارَي﴾ يعني «قالت اليهود لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ كَانَ هُودَاً»، «قالت النصاري لن يدخل الجنة الا من كان نصاريٰ» وقتي هم كه اسلام آمد، ذات اقدس الهي به رسولش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿لَنْ تَرْضَي عَنكَ الْيَهُودُ وَلاَ النَّصَارَي حَتَّي تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ﴾[18] تو بر فرض ترك مخاصمه بكني، جِزيه هم نگيري، كاري هم نداشته باشي تا آخر بگويي ﴿لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ﴾[19] آنها از تو راضي نميشوند ﴿حَتَّي تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ﴾، ﴿لَنْ تَرْضَي عَنكَ الْيَهُودُ وَلاَ النَّصَارَي حَتَّي تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ﴾.
منشاء اختلاف در دين
معلوم ميشود كه آنها كليدداري بهشت را به خود اختصاص دادند و همين منشأ پيدايش اختلاف در دين است، لذا هر جا سخن از اختلاف دين صادر عن الله هست، ميفرمايد اگر شريعت و فروع جزئي است كه خود ذات اقدس الهي تنظيم كرد، اگر خطوط كلّي دين است تنها عاملش اختلاف مشايخ سوء است به صورت حصر. هم در آيهٴ 213 سورهٴ «بقره» فرمود كه ﴿وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ﴾ هم در سورهٴ مباركهٴ «بيّنه» كه بحثش قبلاً گذشت آنجا هم به صورت حصر بيان فرمود كه تنها عامل اختلاف، مشايخ سوء بودند آن هم بعد از قيام حجت و هم در سورهٴ مباركهٴ «شوريٰ» آيهٴ چهاردهم اين بود ﴿وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَاً بَيْنَهُمْ﴾ يعني بعد از اينكه فرمود ما چيزي به شما گفتيم كه به نوح و ابراهيم و موسي و عيسي(عليهم السلام) گفتيم، به همه اينها هم گفتيم ﴿أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ﴾[20] بعد در آيهٴ بعد كه آيهٴ چهاردهم است فرمود: ﴿وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَاً بَيْنَهُمْ﴾ نفرمود علما؛ اما علم كه به سراغ مردم عوام نميرود كه، آن هم مردم عوام كه عامل نحله نيستند كه، نحل را اين علماي سوء به بار آوردند ديگر، اينكه ميفرمايد: ﴿وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ يعني بعد از قيام حجّت بالغه يعني علما براساس تفسير به رأي اختلاف كردند و قرآن كريم كه با تودهٴ يهوديت و مسيحيت اينچنين سخن نميگويد ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾[21] يا نميفرمايد: ﴿فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً﴾[22] چون كار توده يهوديت كه نبود، توده مسيحيت كه نبود، براي همان اخبار و رهبان بود.
پرسش ...
پاسخ: آن نسيان هم در اثر اينكه ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾[23] پيدا ميشود وگرنه اگر چيزي بيّن باشد جا براي نسيان نيست، چيزي خودش روشن است انسانها هم موظفاند مكرّر درباره او نظر كنند، اگر چيزي وضوح فعلي دارد، فاعل هم موظّف است مرتّب نگاه كند ديگر جا براي ابهام يا نسيان نيست، اگر روز روشن است و هر كسي هم موظّف است كه روز نگاه كند ببيند روز شد يا نشد كه روزهاش را افطار كند يا نه، بخورد يا نه، بگيرد يا نه، ديگر جا براي نسيان نيست. در نوع اين موارد ميفرمايد اين اختلاف را علماي يهوديت و علماي مسيحيت به بار آوردند وگرنه مسئله بيّن و مسئله روشن است.
تبيين خطوط دين از جانب حق تعالي
از اينجا يك مطلب ديگر هم روشن ميشود و آن اين است كه خطوط كلّي دين نه تنها اصول دين، بلكه فروع دين را ذات اقدس الهي كه تبيين ميكند، ميفرمايد كه در ادوار ديگر بود، اديان ديگر بود مسئله نماز اوّلين برنامهاي كه خداي سبحان به موساي كليم دارد ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِي﴾[24] در همان هنگام دريافت اوّلين وحي، سخن عيسي(سلام الله عليه) اين است كه ﴿أَوْصَانِي بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ مَادُمْتُ حَيّاً﴾[25] و امثال ذلك اينها خطوط كلي است. مسئله آزادي عقيده را هم باز به عنوان جزء خطوط كلّي دين خداي سبحان در متن دين ذكر كرده است، همين كه ميفرمايد: ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ بعد ميفرمايد: ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[26] اينها همان دينِ معهود است بعضي از احكام لسانش، لسان ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ نيست نظير ﴿فَمَن شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَمَن كَانَ مَرِيضاً أَوْ عَلَي سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ﴾[27] اين لسان دلالت نميكند كه همه اديان آسماني يك ماه را روزه ميگرفتند به نام ماه مبارك رمضان يا ﴿وَالْمُطَلَّقَاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاَثَةَ قُرُوءٍ﴾[28] اين لسان، لسان آن نيست كه در همه اديان آسماني اينچنين بود؛ اما وقتي كه ميفرمايد: ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ اين نشان ميدهد كه همان ديني كه ﴿عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ است و همه انبيا آوردند آزادي عقيده را هم به همراه دارد، اين نه تنها به دنبال آيةالكرسي سورهٴ مباركهٴ «بقره» بود كه بحثش گذشت، بلكه در سورهٴ «هود» وقتي جريان حضرت نوح را نقل ميكند ميفرمايد نوح كه شيخالأنبياء(عليهم السلام) است اين مطلب را به بشريت ارزاني داشت ﴿وَلَقَدْ أَرْسْلْنَا نُوحاً إِلَي قَوْمِهِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ ٭ أَن لاَ تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ أَلِيمٍ ٭ فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنَا وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ وَمَا نَرَي لَكُمْ عَلَيْنَا مِن فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ﴾[29] اين سه، چهار دليل اشراف و ملأ قوم نوح بود. يكي از ادله اين بود كه تو بشري با ما چه فرق داري، يكياش اين بود كه اين پابرهنهها و يقهچركينها به دنبال تو راه افتادند، يكي هم اين بود كه شما چه فضيلتي بر ما داري همين، كه اين سومي تكرار همانهاست. خب، اين ادله كساني بود كه دين نوح(سلام الله عليه) را قبول نكردند كه تو بشري، ما هم بشريم و پيروان تو هم اوباش و اراذلاند، نه ملأ و ما ملأيم اين خلاصه حرف آنهاست، حالا ببينيد نوح(سلام الله عليه) در جواب چه ميگويد ﴿قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ﴾، ﴿أَرَأَيْتُمْ﴾ يعني «اخبروني» ﴿إِن كُنتُ عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي وآتَانِي رَحْمَةً مِنْ عِندِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَأَنتُمْ لَهَا كَارِهُونَ﴾[30] اولاً من معجزه آوردم و يك رحمت خاصهاي خداي سبحان به من داد من بيّنه دارم، دليل روشن دارم اين حرف را كه شما ميزنيد به دست خود معمّا درست كرديد ﴿فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ﴾ فقرا و محرومين به دنبال من راه افتادن چيست، من هم بشرم شما هم بشريد چيست، اينها معمايي است كه خودتان درست كرديد خودتان با دست خودتان تعميه كرديد خودتان را كور كرديد، من مصرّح آوردم شما به دنبال معما ميگرديد. اينكه پيروان من محروميناند دليل بر باطل بودن من است، اينكه من بشرم دليل بر آن است كه دعواي من باطل است، اينكه معجزه آوردم دليل حقّانيت من است، اينكه يك افراد وارستهاي به من ايمان آوردند هم تأييد ميكند شما اين مصرّح را معمّا كرديد ﴿فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ﴾ اين تعميه كردن، عمداً خود را به كوري زدن، مطلب را كور كردن، راهحل را عمداً بستن و نديدن به سوء اختيار خود شما بود، اين راه است ميخواهيد بپذيريد، ميخواهيد نپذيريد ﴿أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَأَنتُمْ لَهَا كَارِهُونَ﴾ يعني ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[31] .
خب، از دير زمان سخن از ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[32] بود، چون اوّلين كتابي كه در جوامع بشري از طرف ذات اقدس الهي آمد ظاهراً كتاب نوح(سلام الله عليه) بود اوّلين فكر هم مسئله آزادي عقيده است ﴿أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَأَنتُمْ لَهَا كَارِهُونَ﴾[33] يعني ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ ما كه معما نياورديم و شما را هم به حل معما وادار نكرديم، تعميه هم نكرديم. [بلكه] خيلي صريح حرف زديم، شما بر خود تعميه كرديد حالا نميبينيد و ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ اين ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ يك بحث كلامي دارد گرچه مبسوطاُ در ذيل مباركهٴ آيهٴ ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ گذشت.
آزادي عقيده انسان از ديدگاه كلام و حكمت
يك بحث كلامي دارد كه آيا انسان در عقيده آزاد است يا نه، البته آزاد است جبر در هيچ چيزي نيست در عقيده هم نيست آنكه مسلمان است آزادانه مسلم است، آنكه ملحد است آزادانه ملحد است، اين يك بحث كلامي است. يك بحث رواني و علمالنفسي است كه «هل يتحقق الإكراه أم لا» آيا ميشود كسي را با اجبار مسلمان كرد يا نه؟ آن هم باز يك بحث عقلي و فلسفي دارد كه نه، چون اكراه به دل نفوذ نميكند امور نفساني را از راه نفسانيّات بايد وارد شد، گرچه اكراهپذير است؛ اما با شمشير نميشود كسي را مجبور كرد به پذيرش، ممكن است با شمشير در بدن كسي تصرّف كرد كه او مجبور بشود بگويد «لا اله الا الله» مجبور بشود نمازي بخواند، به قبلهاي بايستد، مالياتي بپردازد و مانند آن ولي عقيده از قلمرو نفوذ شمشير بيرون است، عقيده يك مبادي دارد اگر آن مبادي حاصل شد ايمان حاصل ميشود، اگر حاصل نشد حاصل نميشود. اين ﴿لاَ إِكْرَاهَ﴾ يعني از شمشير برنميآيد، البته از راههاي قلبي ميشود كسي را مجبور كرد به ايمان، اگر كسي در دل توانست نفوذي پيدا كند حالا يا با سِحر يا با جادو يا با شَعبده يا با طلسم أو امثال ذلك. چطور ﴿يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ﴾[34] آنها مجبور ميكنند كه مرد از زنش منزجر بشود، براساس تلقينات نفس است ديگر. براساس تلقين از راه رقيق، قلب را وادار ميكنند كه مهر كسي را بپذيرد يا با كسي قهر كند. اين مِهر و قهر در مسائل عقل عملي، آن تصديق و تكذيب در مسائل عقل نظري اين با تلقين حاصل ميشود كسي را آدم اضلال بكند چطور شيطان مسلّط ميشود و كسي را به كفر وادار ميكند اين مجبورش ميكند به كفر، چطور با تنبيه مغناطيسي و امثال ذلك ممكن است از كسي اقرار بگيرند چيزي را در قلب او وارد كنند وقتي كه او بيدار شد، يك فكر ديگري داشته باشد.
راههاي فكري را با ابزارهاي فكري ميتوان نفوذ پيدا كرد، اين ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[35] به آن معنا خواهد بود كه با شمشير نميشود در عقيده نفوذ كرد البته راههاي ديگري دارد، حالا اگر كسي با شمشير نتوانست، از راههاي ديگر ميتواند استفاده كند، اگر اين ﴿لاَ إِكْرَاهَ﴾ نهي باشد يعني نه، يعني جايز نيست نه با شمشير، نه با راههاي ديگر كسي را شما وادار كنيد به پذيرش يك عقيده؛ اما حالا اين ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ به آن معناست كه هر كسي هر عقيدهاي كه دارد آزاد است يا اين آزادي كلامي و آزادي عقلي كاري به تكليف شرع ندارد، شرعاً همه موظفاند كه مؤمن باشند، اين تكليف شرعي است و راه هم روشن است و پيچيده نيست ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[36] هر بيهوسي، اگر بحث كند زود به مقصد ميرسد. بر همه ايمان آوردن واجب است، اينها را خداي سبحان تنظيم كرد و اگر كسي ايمان نياورد همين خدايي كه «ارحم الراحمين» است فرمان ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾[37] ميدهد او را ميسوزاند همين خدا، همين كه فرمود كاري به كار كسي نداشته باشيد، ببينيم اين ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ كه قرآن دارد و از ديرزمان، اين حرف در بين اديان آسماني بود ﴿أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَأَنتُمْ لَهَا كَارِهُونَ﴾[38] يعني ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ از نوح تا حال مانده است، اين معنايش آن است كه هر كسي هر عقيدهاي داشت آزاد است و اگر كسي را وادار كردند به پذيرش عقيدهاي به جايي آسيب ميرسد يا نميرسد.
خب، ذات اقدس الهي ايمان آوردن را بر هر كسي واجب عيني كرده است و اگر كسي ترديدي دارد بايد تحقيق كند ممكن است به شاك متفحّص چند لحظهاي فرصت بدهد؛ اما بخواهد به بطالت بگذراند كه بشود تقصير در تحصيل اين را اجازه نميدهد، ميگويد حتماً بايد تحقيق كني و راه را هم باز كرد، فرمود: ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[39] از درون و بيرون باز كرد، هم عقلي داد كه در راه استدلال بديهي را خوب ميفهمد، هم فطرتي داد كه در راه گرايش به حق كشانده ميشود، هم وحي را از بيرون مددكار عقل و فطرت قرار داد، لذا بر انسان واجب كرده است، فرمود همانطوري كه بايد آب خوردن بنوشي تا نميري، بايد نفس بكشي تا نميري، بايد ايمان بياوري و اگر ايمان نياوردي مسئلهٴ ﴿ سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ﴾[40] و ﴿خَالِدِينَ﴾[41] خواهد بود، پس كار خدا اينچنين است خودش اينچنين ميكند ميسوزاند براي ابد هم ميسوزاند، آيا اگر ذات اقدس الهي بفرمايد اينهايي كه سرنوشت محتومشان اگر عمداً ايمان نياوردند آتش ابد است با اينها بجنگيد تا خود را عمداً به آتش ابد نسوزانند، اين با ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ مخالف است، اين با چه چيزي مخالف است؟ حالا مسئله جهاد ابتدايي بالأخره هست آيا جهاد ابتدايي براي آن است كه قبل از اقامه حجت، قبل از ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾ و امثال ذلك عقيدهاي را بر كسي تحميل كنند يا جهاد ابتدايي نسبت به جنگي كه ديگران شروع ميكنند ابتدايي است وگرنه نسبت به تبليغ فرهنگي كه اسلام كرده است ابتدايي نيست.
نبودن جنگ ابتدائي در اسلام
بيانذلك اين است كه گاهي آنها حمله ميكنند اسلام دفاع ميكند، گاهي اسلام شروع ميكند، اين شروع را ميگويند ابتدايي: اما اسلام جنگش هم ابتدايي است يا جنگش بعد از ﴿أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي﴾[42] است بعد از ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[43] است، جنگ ابتدايي هرگز ندارد يعني يا اسلام يا شمشير اينطور نيست ﴿أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي﴾[44] ميدان احتجاج باز است و مباهله هم در كنارش هست، بعد هم مسئله جنگ. اصلاً سورهٴ مباركهٴ «انعام» را به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ميفرمود مناسب بود كه اين را سورةالاحتجاج بنامند[45] ، چون چندين برهان در اين سوره است شايد بيش از چهل بار ذات اقدس الهي به پيغمبرش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿قُلْ﴾ ﴿قُلْ﴾ اينچنين بگو، اينچنين احتجاج كن، اينچنين استدلال كن، اينچنين برهان اقامه كن كه اين سورهٴ مباركه اگر سورةالاحتجاج نامگذاري ميشد روا بود، پس جنگ ابتدايي در مقابل اين است كه گاهي آنها حمله را شروع ميكنند، گاهي اسلام؛ اما هرگز به اين معنا نيست كه اسلام ابتدائاً دست به شمشير ميكند، اسلام ابتدائاً ﴿أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي﴾ است يعني دعوت تحقيقي ﴿عَلَي بَصِيرَةٍ﴾ من و پيروان من، اين تحقيق محاجّه را هم در بردارد، احتجاج انبيا هم همين است، احتجاج ائمه(عليهم السلام) هم همين است و اصولاً يكي از اسرار حج آن است كه بروند به سراغ امام معصومشان، بروند به سراغ مبادي علمي و اين را ياد بگيرند.
ملاقات امام معصوم نشانهٴ اتمام حج
از امام(سلام الله عليه) رسيده است كه مردم كه مكه ميروند اين احجار «لاَ تَضُرُّ وَ لاَ تَنْفَعُ»[46] دور سنگ گشتن سودي ندارد، ضرري هم ندارد، اينها مأمور شدند بروند مكه دور كعبه طواف بكنند «مِن تمامِ الحجّ لقاءُ الامام»[47] اصلاً سالانه بايد بروند آنجا زيارت كنند بعد بيايند مسائلشان را ياد بگيرند، بايد نزد ما هم بيايند «مِن تمامِ الحجّ لقاءُ الامام» در عرفات سفره احتجاج پهن بود، در خود مكه سفره احتجاج پهن بود، بعد برگشتن هم كه ميآمدند در مدينه، در مدينه سفره احتجاج پهن بود، اين ﴿أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي﴾.
اين حُكم با اينكه دين ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[48] و انسان هم بخواهد محقّقانه بررسي كند هيچ عاملي براي خِفاي او نيست از آن به بعد اگر كسي خواست سر از الحاد در بياورد ﴿مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ است، اين ميخواهد «يبغون سبيل الله عوجا»[49] بشود از آن به بعد ميگويند دست او را كوتاه كنيد. بنابراين كاري كه خدا كرد همان كار را به پيغمبرش اجازه ميدهد چطور از اين طرف خدا ميفرمايد عقيده آزاد است، از آن طرف ميفرمايد من ميسوزانم؟ يعني تو با آزادي خود را به سوختن ميدهي، اينجا هم با آزادي گردنت را به دمِ شمشير ميدهي.
بالأخره جهاد ابتدايي هست و اگر دربارهٴ صدر اسلام ترديد شده باشد كه درباره ذيل اسلام ترديدي نيست ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾[50] كه حضرت حجت(سلام الله عليه) اِعمال ميكند همين است. حضرت كه ميآيد همين اسلامي كه امروز مهجور است مشهورش ميكند او ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ﴾ دارد، ﴿وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ﴾[51] از اين طرف ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[52] از آن طرف به وليعصر ميفرمايد اسلام را عالمگير بكن ولو مشركين بدشان بيايد، معلوم ميشود يك لا اكراهي هست كه با ﴿وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ﴾، ﴿وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾[53] ، ﴿وَكَفَي بِاللّهِ شَهِيداً﴾[54] اين سه بخش از سه آيات هماهنگ است، جهادهاي ابتدايي هرگز با آزادي عقيده مخالف نيست، حالا در نحوهٴ توجيه جهاد ابتدايي ممكن است دو نظر باشد كه به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) وقتي آدم اين جهاد را تحليل ميكند ميبيند سر از دفاع درميآورد[55] ، كه چرا اينها با داشتن همهٴ امكانات ميخواهند عمداً خودشان و عدهاي را هم بسوزانند. نميشود گفت بشر آزاد است، خدا فرمود: ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[56] خب از آن طرف وقتي كه آدم سر برگرداند نگاه بكند ميبيند خب، اگر خدا فرمود چرا پس ميسوزاند. معلوم ميشود يك آزادي هست كه با سوختن سازگار است و يك آزادي هم هست كه با كشته شدن سازگار است.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ اصلاً؛ موظفاند بروند ياد بگيرند، اينچنين نيست كه بروند آنجا و ياد نگيرند و احكامشان را ياد نگيرند بعد حجشان مقبول باشد كه، اين واجب است بروند اگر كسي رفت و ياد گرفت خب دارد به فرمان امام عمل ميكند، اگر رفت و ياد گرفت، بله چون به دستور امام دارد عمل ميكند؛ اما اگر نه ميگويد «حسبنا الاحجار» او ديگر ولايت و رهبري و امثال ذلك را قبول نكرد، آنگاه همان است كه امام سجاد(سلام الله عليه) به شاگردش ميفرمايد حالا نگاه كن: «ما اكثر الضجيج و أقلّ الحجيج»[57] خب، الآن اين حرمين در اسارت آلسعود است، آنجا كه شانزده شيعه پاك كويتي را آنجا گردن ميزنند در كنار كعبه به اتهام، ديگران هم همين طور صاف صاف دارند ميگردند حولالاحجار كه «لاَ تَضُرُّ وَ لاَ تَنْفَعُ»[58] با حج مقبول برگشتند، حضرت فرمود اين احجاز است «لاَ تَضُرُّ وَ لاَ تَنْفَعُ» بايد بياييد با ولايت و رهبري و امامت ما ملكوتي و مُلكي را ياد بگيريد بعد رفتيد خداحافظتان عملتان مقبول است حالا لازم نيست هر روز بياييد كه براساس اين مدار بايد حركت كنيد وگرنه اين احجاز است «لا تضرّ و لا تنفع» اين بيانات نوراني امام پنجم(سلام الله عليه) هست «من تمام الحج لقاء الامام»[59] الآن شما ميبينيد اين عهدنامه نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در نهجالبلاغه هست خب، مگر در همين عهدنامه نيامده، براي مالك ننوشته حضرت كه مالك! «إ فَإِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ كَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ، يُعْمَلُ فِيْهِ بِالْهَوى، وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»[60] فرمود نماز بود، روزه بود، زكات بود، حج بود، اشواط سبعه بود، مقام ابراهيم بود، ﴿وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّي﴾[61] بود؛ اما همه اسير بود من آمدم اين را آزاد كردم: «إِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ كَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ» روح امام مهمان قرآن و عترت باشد ـ انشاءالله ـ فرمود ما اسلام ناب داريم و اسلام آمريكايي. فهميدن اين حرفها، استنباط اين حرفها كارِ اين مردِ الهي بود، خب، حضرت مگر در نهجالبلاغه ندارد كه همه اين احكام بود؛ منتها اسير بود از اسير كه كاري ساخته نيست كه، شما ميخواهيد نماز ﴿تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ﴾[62] بكند، خب بايد دست و بالش باز باشد، ميخواهيد شما حج ﴿لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ﴾[63] باشد، بايد دستش باز باشد در عهدنامهٴ مالك در نهجالبلاغه اين هست قبل از نهجالبلاغه در اين تحفالعقول كه سالها قبل از نهجالبلاغه نوشته شد هست[64] آن كتابهايي كه قبل از نهجالبلاغه يك قرن قبل از ميلاد سيد رضي نوشته شده اين هست، اين تحفالعقول خب قبل از نهجالبلاغه هست، اين عهدنامه مفصّلترش در تحفالعقول است، حضرت ميفرمايد: «إِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ كَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ، يُعْمَلُ فِيْهِ بِالْهَوي، وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا» ما نيامديم به مردم بگوييم نماز بخوانيد، ميخواهيم به مردم بگوييم براي چه نماز بخوانيد، نيامديم به مردم بگوييم مكه برويم ميخواهيم بگوييم راز مكه رفتن چيست، مكه را بايد رفت؛ اما چطور بروند، براي چه بروند؟
«و الحمد لله رب العالمين»