68/09/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 19
﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَاً بَيْنَهُمْ وَمَن يَكْفُرْ بِآيَاتِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ سَرِيعُ الحِسَابِ﴾﴿19﴾
بيان سه فصل در آيهٴ كريمه
اين كريمه سه فصل را در بردارد كه فصل اوّلش مورد بحث است. قسمت قابل توجهي از دينشناسي در ذيل آيهٴ 213 سورهٴ مباركهٴ «بقره» مفصلاً گذشت. بعضي از مسائل مربوط به دينشناسي هم باز در آياتي كه مربوط به همين سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» است نظير ﴿أَفَغَيْرَ دِينِ اللّهِ يَبْغُونَ﴾[1] يا ﴿وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلاَمِ دِيناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ﴾[2] آنجا شايد خواهد آمد كه آيا انسان ميتواند دين را بشناسد يا نه؟ ابتغاي دين، فرع بر معرفت دين است. بحث دينشناسي و معرفت ديني ذيل آيهٴ ﴿وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلاَمِ دِيناً﴾ مناسبتر است.
خطوط كلي دين
الف: اصول و معارف دين
مطلبي كه در اين فصل اول بايد مطرح بشود اين است كه فطرت را تنها نبايد اصلِ توحيد و اجمال توحيد خلاصه كرد، گرچه آيهٴ سورهٴ «روم» فرمود: ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[3] و خيلي روشن نفرمود كه آيا منظور، خصوص توحيد است يا مجموعه قوانين، ولي از انضمام آيهٴ سورهٴ «اعراف»[4] و سورهٴ «شمس»[5] ميتوان گفت خطوط كلّي دين اعم از معارف و اخلاق و احكام در درونِ انسان تعبيه است. اما معارف كه در سورهٴ «اعراف» آمده است: ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي﴾[6] آنجا خطوط كلّي معارف است يعني ذات اقدس الهي و اسماي حسنايش مطرح است، فرمود ما وقتي حقيقت انسان را نشان خود انسان داديم گفتيم چه چيزي ميبيني، گفت عبوديت خودم و ربوبيت خدا را ميبينم و چون مسئلهٴ معاد هم برگشتش به مبدأ است، چون ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾[7] اگر كسي خدا را بشناسد يقيناً به معاد معتقد خواهد بود، لذا در بحث معاد ميفرمايد آنها كه معاد را منكرند اينها در حقيقت خدا را نشناختند ﴿وَمَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ زيرا اگر خدايي هست، هدايتي دارد و حساب و كتابي دارد و حساب و كتابش در قيامت ظهور ميكند، پس انكار معاد با معرفت مبدأ جمع نخواهد شد، چه اينكه انكار وحي و رسالت هم با معرفت مبدأ جمع نخواهد شد; اگر كسي خدا را به عنوان رب و عامل تربيت و تدبير پذيرفت و شناخت، ممكن نيست كه وحي و رسالت را انكار كند، زيرا پرورش انسان جز از راه قانون و شرع ممكن نيست. انسان مثل يك درخت نيست كه با باران پرورش پيدا كند يا مثل فرشته نيست كه نيازي به تشريع نداشته باشد. [بلكه] انسان يك موجود متفكّر مختاري است كه از راه انتخاب و آزادي عمل به سعادت ميرسد. براي پرورش يك موجود، اينچنين قانون لازم است و اگر خداي سبحان ربّ اين انسان است و انسان، ربوبيت او را اعتراف كرد و گفت ﴿بَلَي﴾ يعني تدبير و تربيت تو را هم پذيرفتهام كه از راه وحي براي ما قانون ارسال ميداري، لذا همين تعبير را درباره منكران وحي هم فرمود، فرمود آنها كه وحي را انكار كردند در حقيقت خدا را نشناختند ﴿وَمَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللّهُ عَلَي بَشَرٍ مِن شَيْءٍ﴾[8] بنابراين اگر كسي مبدأ را بشناسد هم به وحدت او اعتراف ميكند، هم به وحي و رسالت اقرار پيدا ميكند و هم به جريان معاد و قيامت شهادت خواهد داد، نشانهاش اين است كه اين كريمهٴ ﴿وَمَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ هم درباره منكرين توحيد آمده، هم درباره منكرين نبوت و بعثت آمده، هم درباره منكرين معاد.
پس اصلَ ربوبيت با همه شئوني كه به الله برميگردد در فطرت انساني تعبيه شده است. مسئله اخلاق و احكام و تقوا و فجور را هم سورهٴ «شمس» به عهده گرفت كه فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[9] .
پرسش:...
پاسخ: خب، اگر چيزي جاوداني در عالم نيست اين گرايش، يك گرايش باطلي خواهد بود ميگويند اين آرزوست و اگر اين شكوفا بشود معلوم ميشود يك جايگاه ابدي هست، لذا قرآن كريم منكرين معاد را ميفرمايد، چون خدا را نشناختند معاد را منكرند اين ﴿وَمَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾[10] درباره منكرين معاد هم آمده از كساني كه خدا را قبول دارند، ولي معاد را قبول ندارند، نظير وثنيين حجاز و عموم بتپرستها اينطورند ديگر.
ب: خطوط كلي احكام و اخلاق
مسئله سورهٴ «شمس» نشانه آن است كه خطوط كلّي فجور و تقوا در جان انسان تعبيه شد; هيچ انساني نميتواند بگويد من زشت و زيبا را نميفهمم، ممكن است خطوط ريز مسئله را نداند; اما خطوط كلّي مسئله را آگاه است ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾;[11] سوگند به جان آدمي و سوگند به كسي كه جان آدمي را مستويالخِلقه خلق كرده است، چون جان يك موجود مجرّد است استواي او در علم و معرفت است، چه اينكه نقص و عيب او در جهل و نسيان و امثال ذلك است. روح مثل بدن نيست كه اگر مستويالخِلقه بود داراي اعضاي سالم است و اگر مستويالخلقه نبود داراي اعضاي ناسالم و ناقص. استواي خلقت روح در معرفت اوست ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾ كه اين «فاء» تفسير خواهد بود تسويه جان آدمي عبارت از تعليم جان آدمي است منتها براي اينكه مبادا كسي خيال كند اين علم، علم مدرسه است و از راه سمع و بصر نصيب انسان ميشود فوراً اين علم را به صورت الهام افاضه كرد فرمود: ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[12] پس انسان نه تنها درباره اصل توحيد ميگويد ﴿بَلَي﴾[13] بلكه درباره خطوط كلي اخلاق و احكام هم آگاه است ميگويد ﴿بَلَي﴾ اين مجموعه اصول دين كه توحيد و نبوت و معاد است و مجموعه فجور و تقوا كه اخلاق و احكام است ميشود دين اين در همه انسانها هست، اگر به اختلاف عصر و دوره و امثال ذلك عوض ميشود، چون نشئه طبيعت، نشئه حركت و استعداد است اينكه گفته ميشود طبيعت متغيّر است نه يعني مزاج كسي سرد است، مزاج ديگري گرم. نشئه طبيعت يعني نشئه استعداد، تحوّل، تغيّر و دگرگوني چون اين نشئه طبيعت با فطرت آدمي دوتايي يك واحد را تشكيل ميدهند اينچنين نيست كه انسان طبيعيِ محض باشد يا فطريِ صِرف بلكه فطرتش به طبيعت بسته است و طبيعتش به فطرت تكيه كرده است و اين واحدِ حقيقي دامنهاش طبيعت است و رأسش فطرت اين دامنه متغيّر است در اثر تغيّر اين دامنه احياناً شرايع ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[14] دگرگون ميشود و اگر يك وقت ذات اقدس الهي حساب بكند و ببيند و بداند كه همه نيازها تكميل شده است قانوني وضع ميكند كه اين قانون جوابگوي هرگونه تحوّلي «الي يوم القيامة» باشد از آن به بعد دين ميشود خاتم.
يك مطلب كوتاهي درباره فصل اول ذكر ميشود كه تفصيل اين مطلب به خواست خدا در ذيل آيات نظير ﴿وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلاَمِ دِيناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ﴾[15] خواهد بود كه آن مربوط به دينشناسي است يعني ما چگونه از دين بهرهاي داريم.
پرسش:...
پاسخ: نه; اين درباره اصل دين است اليوم هم هست اينچنين نيست كه مخصوص به عصري باشد يا نسلي; فرمود: ما براي هر پيامبري اعدايي از جنّ و انس قرار داديم[16] اين همواره هست; اما خواستهٴ فطريِ انسانها دگرگون نميشود، در هر عصري عدهاي هستند كه ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾[17] و در هر عصري گروهي هستند كه ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[18] اين سرمايه فطري براي همه هست; منتها عدهاي اين سرمايه را شكوفا ميكنند، عدهاي اين سرمايه را دفن ميكنند.
پرسش:...
پاسخ: بله; هميشه هست و فجور و تقوايِ انسان را هم خداي سبحان به انسان الهام كرد[19] كه بتواند با آن الهام جلوي اين فجور را بگيرد، براي همه هست.
پرسش: ...
پاسخ: شريعت، يعني جزئيات، بعضي از اصول است كه ثابت است، بعضي از امور جزئي است كه متغيّر است. آن اصول ثابته، قوانين ثابته دارد، لذا در همه اديان بخل حرام است، در همه اديان ظلم حرام است، در همه اديان حسد حرام است، اينطور نيست كه حسد در ملّتي و ديني، حلال باشد در ملّت ديگر حرام; اما چقدر نماز بخوانند، نمازشان چند ركعت باشد، به كدام سَمت نماز بخوانند اينها فرق ميكند وگرنه خطوط كلّي اخلاق كه فرق نميكند كه.
پرسش:...
پاسخ: امر ديگر كه فطرت است و ثابت است، فرمود: ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[20]
پرسش:...
پاسخ: تغييرات اجتماعي «بما لهم طبيعي من الأمر الطبيعي» است نه «بما لهم من امر الفطري» جامعه چرا عوض ميشود، چون فطرتشان عوض شد يا طبيعت دگرگون شد فطرت كه ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[21] پس اگر جوامع عوض ميشوند در اثر آن دامنهٴ هستي اينهاست كه به طبيعت مرتبط است، نه آن اوج هستيِ اينها كه به فطرت بسته است.
چگونگي شناخت و بهرهوري از دين
1 ـ وجوه [دين فطري]
اما اجمالاً اين ديني كه خداي سبحان به عنوان مجموعه قوانين مشخص كرده است و ريشههاي اين در فطرت انسان هست، براي انسان ميسّر است كه با گوش فرادادن به سخن انبيا به تزكيه و تهذيب موفق بشود و آنچه خداي سبحان در فطرت او نهاده است آن را بفهمد. اگر حرف انبيا را گوش داد و فطرت خود را تهذيب كرد شده ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾[22] حالا يا از راه شهود حضوري است يا از راه درك حصولي است، آن ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾[23] را شناخت، آن دين را شناخت ديگر نميشود گفت اين فهم، بشري است و عصري.
بيانذلك اين است كه انسان كه به سراغ درك مطلبي ميرود خواه حصولي، خواه حضوري، گرچه فهمنده انسان است; اما نميشود گفت همهجا و هميشه آن فهم بشري است و عصري. يك وقت است كسي به مبدأ و معاد معتقد نيست ميانديشد تا براي كشور خود قانوني وضع كند اين شخص تمام تلاش و كوششاش را در اين پياده ميكند دنيايي كه گذشتهاش مادّي است و آيندهاش هم مادّي است و خود انسان هم بعد از مرگ نابود ميشود با آن جهانبيني و با اين انسانشناسي قانوني را براي تأمين سعادت كشورش وضع كند. اينگونه از قوانين كه از فهم بشري نشأت گرفت هم فهمش بشري است و عصري، هم مفهومش بشري است و عصري و مصري; محدود است، اين گروه اول و قِسم اول.
يك وقت انسان تلاش ميكند تا گفتههاي ديگري را بفهمد قانون يا كتابي را كه ديگري در مسائل اجتماعي يا علوم تجربي نوشت، بفهمد. تمام همّ اين متفكّر رسيدن به مقصود آن نويسنده است اينجا هم فهم بشري است، مفهوم هم بشري است و ممكن است عصري باشد و مانند آن، اين دو گروه.
گروه سوم كسانياند كه نميخواهند از خود قانوني بسازند و نميخواهند قوانيني كه بشر وضع كرد بفهمند، ميخواهند قانوني كه خدا وضع كرد بفهمند. با همان ابزاري كه خدا را ثابت كردهاند كه خدايي هست و پذيرفتند با همان ادلهاي كه ثابت كردند وحي و رسالتي هست و نبي بايد معصوم باشد و شريعتي بياورد. با همان مبادي و مباني به انضمام ادب محاوره و ساير اصولي كه در استفاده از كتاب و سنّت لازم است به سراغ فهمِ دين ميرود اين تلاش و كوششاش را ميكند، ولي درست مقصود شارع را درك نميكند اين گروه سوّم هم فهمشان بشري است، مفهومشان هم بشري است چون او تلاش كرده حرفِ خدا را بفهمد، ولي به مقصد نرسيد. اشتباهاً چيز ديگري را به حساب آيه يا روايت آورد گرچه مُخطيء است و معذور است «فله اجر واحد»[24] اما هم فهمش بشري است، هم مفهومش بشري است يعني اين بشر فهميد چيزي را كه از محدودهٴ بشريّت بيرون نيست حرفهاي ديگران را به حساب حرف خدا آورد اين گروه سوم هم مثل گروه اول و دوم در اين جهت يكسان است كه فهمش بشري، مفهومش هم بشري و مانند آن گرچه يك تفاوت جوهري با گروه اول و دوم دارد اين اهل اطاعت است، اهل ثواب است، اهل بهشت است، معذور است و مأجور است و امثال ذلك.
گروه چهارم كسانياند كه با حفظ همه مبادي بدون تقصير به سراغ دينشناسي رفتند و حُكم خدا را فهميدند اينگونه افراد گرچه فهمشان بشري است، ولي مفهوم بشري نيست وقتي مفهوم بشري نشد و الهي شد و جزء اسلام شد ديگر عصري هم نخواهد بود. اگر كسي بگويد دين سماوي است و ثابت است و ابدي است، اما هر كسي هر چه ميفهمد فهمش بشري است و دينش عصري است اين بايد ملتزم بشود به اينكه هيچ ممكن نيست انسان «ما جاء به النبي» را بفهمد، اگر ممكن شد «ما جاء به النبي» را فهميد و يك شخصي با حفظ راههاي اصيل به سراغ درك «ما جاء به النبي» رفت آن «ما جاء به النبي» را فهميد، گرچه فهمش بشري است، ولي مفهوم الهي است، گرچه اين شخص در يك روزگار معيّني و در عصر خاصّي ميزيست مثل شيخ طوسي(رضوان الله عليه) ولي مفهوم او و فتواي او ديگر عصري نيست چون به حلال الله رسيد يا به حرام خدا رسيد، گاهي ممكن است گروه فراواني كه براي كشف دين حركت ميكنند همه اينها اشتباه بكنند، گاهي ممكن است همه اينها به حق برسند، گاهي ممكن است يكي به حق برسد، ديگري باطل.
بيانذلك اين است كه ممكن است ده فقيه دينشناسي در اثر غفلت از بعضي از مقدمات مطويّه همه از راه منحرف شدند منتها بعضي كم و بعضي كمتر، بعضي از صراط مستقيم دورند، بعضي دورتر همه راه انحرافي را و انحطاطي را طي كردند، چون «في طرفين النقيض» نيستند همهشان اشتباهاند، گاهي ممكن است ده فقيه دينشناس به سراغ درك دين بروند و همهشان حق باشند; منتها يكي دقيق و ديگري دقيقتر. آنها كه در صراط مستقيم حركت كردند هر كسي به نوبه خود دركي داشت ديگري قويتر و سومي اقويٰ و چهارمي ادق و پنجمي اعمق و هكذا. اينها هم چون «في طرفين النقيض» نيست همهشان حق است; منتها يكي دقيق و ديگري دقيقتر يا گاهي ممكن است براي درك آيهاي ده مفسّر به سراغ آيه بروند و ده وجه از اين آيه استنباط كنند كه اين وجوه دهگانه هيچكدام در طول هم نيستند تا يكي دقيق و ديگري ادق باشد، همه جوانب يك مسئله است در عرض هماند، چون «في طرفين النقيض» نيست همه اين وجوه دهگانه ممكن است حق باشد; اما هيچكدام دقيقتر از ديگري نيست برخلاف آنجا كه اين وجوه دهگانه در طول هم باشد كه يكي دقيق است و ديگري ادق.
2 ـ فهم بشري در معرفت دين
گاهي ممكن است اين وجوهي كه گفته ميشود و استنباط ميشود دو وجهش «في طرفين النقيض» باشد، اگر «في طرفي النقيض» شد يكيشان يقيناً باطل است و ديگري يقيناً حق. آن كه يقيناً حق است آوردهٴ اسلام است، جزء ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ خواهد بود و اين مفسّر يا فقيهِ دينشناس حُكم خدا را فهميد، گرچه فهم، بشري است ولي مفهوم الهي است، گرچه فهم در يك روزگار مشخصي واقع شده است ولي مفهوم، سرمدي است و مانند آن. و اگر كسي بخواهد بگويد بالأخره علم در ترقّي است، مبادي و مباني در ترقّي است، علوم خارج از دين كمك ميكند چه اينكه تاكنون ترقيات فراواني نصيب مفسّران و فقها و امثال ذلك شده است، اين البته سخني است حق و همه اين مفسّرين و فقها و بزرگان دين ما همواره در اين ترقّيات ديني و تفسيري غرقاند; منتها نبايد توقع داشت كه انسان كه به جايي نميرسد بگويد «سلوني قبل أن تفقدوني»[25] اگر منظور آن است كه انسان به كُنه دين پي نميبرد، به مطلق نميرسد يعني به همه جوانب دين نميرسد آن نه براي توده مردم شدني است و نه از كسي خواستند، حالا بر فرض علوم ترقّي بكند، اينچنين نيست كه وقتي علوم ترقّي كرد همه مبادي و مباني گذشته را انسان در پيش داشته باشد همانطوري كه خيلي از مسائل هنوز حل نشده است فعلاً به ياد ما نيست، خيلي از مسائل حل شدهٴ گذشتگان هم به ياد آيندگان نخواهد بود مگر آيندگان محيط به جميع علوم اولين و آخرين خواهند بود، اگر هم وقتي يك وجه دقيقي در آينده دور يا نزديك از آيه يا روايتي رُخي نشان بدهد معنايش اين نيست كه همه مباني و مبادي كه از آدم تاكنون يا از صدر اسلام تاكنون آمده است اين شخص مفسّر يا فقيه همه را به خاطر دارد. خيلي از مباني دقيق است كه ديگران داشتند و به ماها نرسيده است چه اينكه خيلي از مباني دقيقي كه آيندگان در پيش دارند و ما از آنها غافليم. هيچ وقت براي هيچ انساني احاطهٴ به همه مباني و مبادي حاصل نيست تا بگويد «سلوني قبل أن تفقدوني»[26] اين آرزويي است آنها يك گروه خاصياند كه ميگويند «سلوني قبل أن تفقدوني» آن ديني كه خدا آورد براي هدايت مردم و مردم را با اصرار به دين دعوت ميكند و ميگويد اين عامل حيات شماست، بشناسيد و عمل بكنيد معلوم ميشود شناختني است و عمل كردني و همين ديني را كه آوردند كه ديگر عصري نيست، ديگر بشري نيست همين دين را ميشود فهميد و عمل كرد و به سعادت رسيد البته ضايعات هم هست عدهاي به مقصد ميرسند، عدهاي هم در بين راه ميمانند; اما فهميدني است و رفتني و همين را خواستند و اگر «احد طرفي النقيض» را يك فقيه يا مفسّر درك كرد و طرف ديگر را ديگري، گرچه هر كدام ميگويند آنچه را كه ما فهميديم حلال خداست و «الي يوم القيامة» همين ميماند ولي ما كه از بيرون داريم به اين فقيهان و مفسّران مينگريم، ميگوييم بالأخره يكيشان واقع را فهميده است نميتوانيم بگوييم هر كس، هر چه ميفهمد فهمش بشري است، فهمش عصري است. وقتي انسان وارد محدودهٴ دين ميشود بالأخره ممكن است به گمان خود چيزي را كه فهميد حكمالله بداند و بگويد اينكه من فهميدم همان عين «ما جاء به النبي» است، لذا سفارش ميكند كه آيندهها هم چنين فكر بكنند، بر گذشتگان هم نقد وارد ميكند كه آنها بد فهميدند، ميگويد اين حلال است «الي يوم القيامة» حلال است، ديگري كه مخالف اين را فهميد او ميگويد حكم خدا همين است و امثال ذلك.
3 ـ شناخت درون دين و برون دين
كسي كه در درونِ دين و در درونِ فقه دارد دين را ميشناسد هر كسي گماني دارد; اما از بيرون دروازهٴ دين اگر بخواهد دينشناسي كند، معرفتشناسانه سخن بگويد، درباره مفسّران و فقيهان حرف بزند، اينچنين خواهد گفت كه بعضيها به واقع ميرسند، بعضي نميرسند قهراً ميگويد بعضي از فهمها عصري است، بعضي از فهمها سرمدي، بعضي از فهمها بشري است، بعضي از فهمها الهي، چون فهم را بايد به لحاظ مفهوم دستهبندي كرد. پس نِيل «به ما جاء به النبي» ممكن است، اگر نِيل ممكن شد ديگر به عصر و مصر برنميگردد، ديگر مقطعي نخواهد بود يكيشان «ما هو الحلال الي يوم القيامه»[27] را فهميد، ديگري نفهميد. يكي «ما هو الواجب الي يوم القيامة» را فهميد و ديگري نفهميد.
پس اين گروه اخير گرچه بشرند كه ميفهمند، بشر است كه ميفهمد ولي مفهوم ديگر بشري نيست و آن فتوا ديگر عصري نيست گاهي ممكن است در طيّ قرون و اعصار عدهاي بيايند اين را نقد كنند، عدهاي بيايند اين را اثبات كنند اما اين امر ثابت است ممكن است مطلبي را يك مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) درك كرده باشد اين عين «ما جاء به النبي» باشد. در طيّ اين ده قرن فقهاي فراواني آمدند بعضيها كلاً آنچه را كه در خصوص آن فتوا مرحوم شيخ فهميد نفي كردند، بعضي كلّاً اثبات كردند، بعضي تفصيل دادند اين نقد و نقب هست، اين دليل آن نيست كه حرف شيخ طوسي، حرف عصري نيست اينها در درون باهم اختلاف دارند.
پرسش:...
پاسخ: نه، متشابهات هم اگر برگردد به محكمات اينچنين خواهد بود ديگر.
4 ـ دين باوري و اختلاف جوهري اديان
فصل دوم بحث، اين البته فصل اول در ذيل آيه ﴿وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلاَمِ دِيناً﴾[28] كه آن مربوط به دينباوري و ابتغاي دين و دينشناسي مناسبتر با آن آيه است ممكن است بحث بشود.
اما فصل دوم بحث كه اختلاف اديان به وسيله سوء فهم مشايخ سوء است. قرآن كريم مدّعي است كه دين يكي است، آنچه در خارج وجود دارد تفاوت جوهري بين اديان است يعني يهوديت واقعاً با مسيحيت اختلاف جوهري دارد، آن دو با اسلام واقعاً تفاوت جوهري دارند. آنكه ميگويد عيسي ﴿إبنُ الله﴾[29] آن كه ميگويد عُزيْر ﴿عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ﴾[30] با آنكه ميگويد ﴿وَلَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً﴾[31] ، با هم تفاوت جوهري دارند، اين از كجا پيدا شد، اين نظير رقم نماز نيست كه يكي هفده ركعت باشد، يكي ده ركعت، يكي ﴿لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ﴾[32] است، يكي ﴿قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ﴾ يكي ﴿لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ﴾ است، ديگري ﴿قَالَتِ النَّصَارَي الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ﴾[33] ، يكي ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾[34] است، يكي ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾[35] است، يكي توحيد است و ديگري تثليث. اين تفاوتهاي جوهري از كجا پيدا شد. يكي ميگويد كه هر كسي گرفتار عمل خودش هست «لكلّ امريء مانَوَي»[36] ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ﴾[37] ، ﴿كُلُّ امْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ﴾[38] و مانند آن، ديگري ميگويد مسيح(سلام الله عليه) ـ معاذ الله ـ به دار اعدام شد و آويخته شد تا شفيع گناهان تبهكاران باشد اينها تفاوت جوهري است اين از كجا پيدا شد؟
سخن در اين نيست كه قبلهٴ عدهاي شرق است، قبلهٴ عدهاي جنوب اين امر جزئي است، بالأخره يا آنجا يا اينجا ﴿فَأَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[39] در صدر اسلام هم قبله به طرف بيتالمقدس بود، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت، [40] گرچه از سيرهٴ رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شد كه حضرت هنگام نماز طوري قرار ميگرفت كه هم كعبه رو به روي او باشد، هم بيتالمقدس، [41] چون بيتالمقدس در قسمت جنوبي غربي كعبه قرار دارد، اگر كسي در اين قسمت كعبه قرار بگيرد هم ميتواند به كعبه استقبال كند، هم به بيتالمقدس جلوي كعبه نميايستاد كه پشت به كعبه كند، رو به بيتالمقدس. پشت كعبه ميايستاد كه هم رو به كعبه باشد، هم رو به بيتالمقدس. به هر حال اينها يك امر جزئي است و دين هم مسئله ﴿فَأَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[42] و امثال ذلك را امضا كرده است. تفاوتي كه بين يهوديت و مسيحيت و اسلام است تفاوت جوهري است از اين طرف قرآن اصرار دارد كه دين يكي است چه در سورهٴ «شوري»[43] چه در اين آيه و چه در آيات ديگر. لذا براي اينكه به آن سؤال مقدّر پاسخ بدهد ميفرمايد نه ذات اقدس الهي دينهاي گوناگوني نازل كرد، نه انبياي الهي دينهاي گوناگوني آوردند، نه كتابها يكي ديگري را تكذيب ميكند، اگر كتابها هستند كه ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[44] ، است اگر انبيا هستند كه مصدقاند و بلكه بعضي مبشّر ديگرياند، اگر خداي سبحان است كه فرمانش اين است ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ پس تمام اين اختلافات را مشايخ سوء به بار آوردند اين با لسان حصر ذكر ميشود ميفرمايد: ﴿وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَاً بَيْنَهُمْ﴾ همه جا اين دو مطلب را كنار هم ذكر ميكند يكي اينكه دين خدا يكي، يكي اينكه مشايخ سوء اديان را ارباً اربا [پاره پاره] كردند.
در سورهٴ مباركهٴ «بيّنه» كه ضرورت نبوّت عامه را تشريع ميكند، ميفرمايد: ﴿لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ مُنفَكِّينَ حَتَّي تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ﴾ اين بيّنه كيست: ﴿رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُّطَهَّرَةً ٭ فِيهَا كُتُبٌ قَيِّمَةٌ ٭ وَمَا تَفَرَّقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ﴾[45] فقط و فقط همين مشايخ سوء بعد از قيام حجّت الهي است كه متفرّق شدند و عامل تفرقه شدند. در سورهٴ مباركهٴ «شوري» كه بحثش قبلاً گذشت ﴿شَرَعَ لَكُم مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّي بِهِ نُوحاً وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَي وَعِيسَي أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَي الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَن يُنِيبُ ٭ وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَاً بَيْنَهُمْ﴾[46] شما اين كتاب ملل و نِحَل را ملاحظه ميفرماييد اينها كه ملل و نِحَل نوشتند دو جلد نوشتند، جلد اول ملل است، جلد دوم نحل، ملل را انبيا(عليهم السلام) آوردند، نِحل را علما، نحل كه كمتر از ملل نيست. در برابر سلسله انبيا(عليهم السلام) متنبيّان بيشماري است، در برابر ملل انبيا، نحل علماست، خب اين نحل را اينها آوردند ديگر. آن يكي برداشت خود باورش شد يك وقتي گفت حالا ميخواهد برگردد بگويد من اشتباه كردم براي او سخت است، چون جنگ با هوس جهاد اكبر است ﴿وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنكُمْ جِبِلاًّ كَثِيراً أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ﴾[47] خيليها را او به دام كشيده و يك كار آساني نيست. آنگاه بر آن پافشاري ميكند چون به خود علاقهمند است اين اعدا و عدو هم در كمين اوست هزار و يك دليل ميآورد براي اينكه گفتهٴ من حق است، اين ميشود نِحله. در همه اين موارد ميفرمايد اختلاف از اين مشايخ سوء پيش آمد ﴿وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ آن هم ﴿بَغْيَاً بَيْنَهُمْ﴾ اگر كسي اختلاف نظر دارد به يكديگر احترام ميكنند و تقديس ميكنند و به يكديگر اقتدا ميكنند، چه اينكه دأب علماي ما آنها كه رحلت كردهاند با انبيا محشور باشند، آنها كه زندهاند در عنايت وليعصر(ارواحنا فداه) باشند دأبشان اين است، خب اختلاف نظر دارند، هر يك ديگري را تقديس ميكند، تعديل ميكند و مانند آن.
اگر اين روش باشد نگويد همين دين است و لا غير، نگويد الآن من از كنار وليعصر آمدهام آن وقت به ديگران حق بدهد نظر ديگران را هم تقديس كند; بگويد اين اختلاف نظر مثل صغرا و كبرا شكل ثاني است كه يكي موجبه است ديگري سالبه، اين سلب و ايجاب يك نتيجه خوبي خواهد داد اين ميماند و اگر كسي چيزي را فهميد و بگويد اين فهم من عين «ما انزل الله» است و بر آن پافشاري كند مشكلات فراواني را به بار ميآورد، فرمود: ﴿وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾[48] در همان آيهٴ 213 سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه بحث مبسوطي در ضمن نبوّت عامه بود آنجا هم ذات اقدس الهي تنها عامل اختلاف را سوء برداشت و سوء نيّت مشايخ سوء ميداند، فرمود: ﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ﴾ اينجا بود كه نظر سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) بيان شد كه اختلاف دو قِسم است يك اختلاف قبلالعلم است كه اختلاف ممدوح است و مقدس، يك اختلاف بعدالعلم است كه اختلاف مذموم.[49] اختلاف قبل العلم همين اختلافي است كه بين اين صاحبنظران هست دو صاحبنظر و دو محقق كنار هم مينشينند اولاً براي اينكه حرف يكديگر را درك كنند، ثانياً براي اينكه بعد از درك، برهان «علي ما هو الحق» اقامه كنند دو طلبه كه بحث ميكنند اين اختلافشان قبلالعلم است و حق است نظير «كفتي الميزان» كه اين دو كفهٴ ميزان هميشه اختلاف دارند و اين اختلافشان هم ممدوح است براي يك هدف، اگر وزن بيشتر از موزون بود بين اين دو كفه اختلاف است، اگر موزون سنگينتر از وزن بود بين اين دو كفه اختلاف است و شاهدشان هم آن شاهين است، اگر وزن و موزون برابر بود اينها حرفي ندارند اختلافشان برطرف ميشود، آن اختلاف حق است يعني آنجا كه كفهٴ وزن با كفهٴ موزون هماهنگ نيست كار خوبي ميكند ميگويد وزن چون با موزون هماهنگ نيست من با تو نميآيم و بالعكس، وقتي وزن و موزون هماهنگ شد يعني يك كيلو سنگ بود و يك كيلو نان، اينجا ديگر «كفتي الميزان» اختلافي ندارند، اگر ناموزون باشد چه كفهٴ وزن، چه كفهٴ موزون هر دو هر كدام به نوبهٴ خود اختلاف دارند و اختلاف خوبي هم هست، چون منظورشان برقراري قِسط و عدل است، اگر وزن و موزون هماهنگ بود از آن به بعد كسي بخواهد كم و زياد كند ديگر اختلاف بعدالقِسط است، نه اختلاف «قبل القسط و العدل» دو طلبه اول بحث ميكنند تا روشن بشود كه اين عبارت چيست، اين اختلاف مقدسي است، بعد از اينكه معلوم شد حق با زيد است، نه عمرو از آن به بعد اگر اين طلبه خود را در آن حجرهٴ دو نفري نسازد وقتي وارد جامعه شد اولين روز مصيبت بر اسلام و مسلمين است، اينكه آن هنر را ندارد كه در يك اتاق تنها شهامت داشته باشد به رفيقش بگويد حق با توست و لجاجت نكند، اين اگر وارد جامعه بشود جزء مشايخ سوء خواهد بود، براي اينکه در طي اين ده بيست سال خود را نساخت، اينکه حاضر نشد در حضور رفيقش بگويد حق با توست اين در جامعه نميگويد حق با رقيب من است، اختلاف بعد از علم همين است كه نِحله ميآورد، اختلاف قبل العلم همان است كه دين را براي انسان معرفي ميكند.
«اعاذنا الله من شرور انفسنا»
«و الحمد لله رب العالمين»