68/09/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 19
﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَاً بَيْنَهُمْ وَمَن يَكْفُرْ بِآيَاتِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ سَرِيعُ الحِسَابِ﴾﴿19﴾
خلاصه مباحث گذشته
عصاره اين آيهٴ كريمه در سه فصل تبيين ميشد: فصل اول درباره اينكه دين همان اسلام است يعني دينِ مرضي، همان مجموعهٴ قوانين و عقايد و اخلاق و احكام معهود است كه «الاسلام» «الف» و «لام»اش «الف» و «لام» عهد است ناظر است به آن مجموعه قوانين.
عكس نقيض اين جمله آن است كه اگر اسلام نبود دينِ مرضي هم نيست و اين عكس نقيض در همين سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» به اين صورت بيان شده است. در آيه 85 همين سورهٴ «آلعمران» اينچنين آمده است ﴿وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلاَمِ دِيناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ﴾ يعني وقتي اسلام نبود، دينِ مرضي هم نيست پس ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ﴾ يعني «ان الدين المرضي و ان الدين المقبول هو الاسلام، فإذا لم يكن اسلام لم يكن دين المرضي» كه اين آيهٴ 85 به منزله عكس نقيض آيه محل بحث است كه فرمود: ﴿وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلاَمِ دِيناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ﴾.
تبيين اصول كلي دين با توجه به آيهٴ 64 سورهٴ «آلعمران»
اينكه دين، «عندالله» «الاسلام» است و همه انبيا هم همان را آوردند، در همين سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» آيهٴ 64 آن اصل كلي را تبيين ميكند كه ﴿قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلَّا اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾; فرمود شما به اهل كتاب بگوييد به سراغ يك اصل مشترك و جامعي كه بين ما و شما حاكم باشد حركت كنيم، شما بالا بياييد ﴿تَعَالَوْا إِلَي﴾ كلمهاي كه يعني در حقيقت ديني كه ﴿سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ﴾ هرگونه امتيازات نژادي را هم از بين ميبرد و هيچ مزيّت گروهي را هم امضا نميكند و آن اين است كه ﴿أَلاَّ نَعْبُدَ إِلَّا اللّهَ﴾ فقط خدا را بپرستيم و در پرستش خدا براي او احدي را شريك قرار ندهيم ﴿وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً﴾ كه اين نكره در سياق نفي است و مفيد عموم ﴿وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللّهِ﴾[1] كه اين جمله دوم و سوم هم باز در محور توحيد است.
يهوديت كه بنايش بر آن است كه آليعقوب از خصوصيتي برخوردارند و از همين راه مسئله نژادپرستي را ترويج كردهاند در حقيقت مزيّتي را براي نژاد خود قائل شدند. اين كريمه ميگويد هيچ نژادي بر نژاد ديگر مزيّت ندارد و مسيحيت هم كه احياناً به درد تثليث مبتلا شد و به درد حلول مبتلا شد و پذيرفته است كه عيسي(سلام الله عليه) به دار رفت ـ معاذ الله ـ يعني خداي مجسّد ـ معاذ الله ـ اعدام شد تا گناهان بندگان بخشوده شود و مانند آن، اين هم آلوده به شرك است ﴿أَلاَّ نَعْبُدَ إِلَّا اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ اگر بنا شد كه انسان فقط خدا را بپرستد، مسئله وحي و رسالت هم اينجا تأمين است، مسئله قيامت و بهشت و جهنم هم اينجا تأمين است، زيرا عبادت خدا يعني پذيرش ديني كه از طرف خدا آمده است. در آن دين، مسئله نبوت و رسالت يقيناً مطرح است زيرا يك انسان كاملي وحي را دريافت ميكند و به مردم ابلاغ ميكند. چون سخن از حلال و حرام است و واجب و حرام، قهراً يك حساب و كتابي هم هست، حساب و كتابش را در معاد تنظيم ميكنند و حلال و حرامش را خود آن متن دين به عهده ميگيرد و آورندهاش را هم نبي خواهد دانست، مبدأ همه اينها هم كه ذات اقدس الهي است. احياناً در بعضي از امور اختلافي خواهد بود به عنوان مذهب و شريعت، ولي آنچه از طرف خداي سبحان ميآيد همين اصول كلي است و اگر بنا شد كه آنچه از طرف خداي سبحان آمده است بپذيريم من هم كه قرآن را آوردم از طرف حق است، شما اگر ترديدي داريد اين از طرف حق است مثل اين بياوريد، اگر در اين ترديد نداريد كه اين حق است، پس به اين ايمان بياوريد.
پيروي از دين ابراهيمي، منشأ مُسلم بودن
اصول كلّي از همين آيه 64 به خوبي تشريح ميشود. آنگاه در ذيل هم ميفرمايد: ﴿فَإِن تَوَلَّوا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾ اگر شما اين اصول را نپذيرفتيد ما قبول داريم، ما مسلمانيم ما در برابر اين اصول منقاديم، ما اين اصول را ميپذيريم، پس اسلام همان عبادت خداست و نفي هرگونه شرك و نفي هرگونه برتريطلبي و مانند آن و پذيرش آنچه از طرف خدا آمده است، و پذيرش آنچه از طرف خدا آمده است اصل اسلام را تثبيت ميكند، زيرا قرآن از طرف خدا آمد با همه مضاميني كه دارد و چيزي كه از طرف خدا آمد بايد قبول بشود اين در حقيقت همان اسلام خواهد بود كه ﴿وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلاَمِ دِيناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ﴾[2] و اگر كسي اين راهها را طي كرد يقيناً ميشود مسلمان و هم روش ابراهيم را دارد و مسلم راستين هم او خواهد بود، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ 125 اينچنين ميفرمايد: ﴿وَمَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ وَاتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَاتَّخَذَ اللّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلاً﴾ كه در اين كريمه هم حُسن فعلي مطرح شد، هم حُسن فاعلي مطرح شد، هم سخن از دين است، هم سخن از اسلام است، هم سخن از ملّت. فرمود: ﴿وَمَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ﴾ اين اسلامِ بحث، اسلام لغوي است كه ﴿أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ﴾ يعني انقاد است ﴿وَاتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً﴾[3] پيروي بكند در مسائل اعتقادي و اخلاقي و عملي، قهراً ميشود مجموعهٴ قوانين. وقتي كسي پيرو ابراهيم خليل(سلام الله عليه) بود ميشود مُسلم و ميشود داراي ملت حق و داراي دين احسن، معلوم ميشود خود ابراهيم خليل(سلام الله عليه) هم داراي احسن اديان بود و مسلم بود و ملت خاصه داشت.
ملاك و معيار حنيف بودن
چه اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» جريان حضرت ابراهيم را تشريح ميكند كه ﴿مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيّاً وَلاَ نَصْرَانِيّاً وَلكِن كَانَ حَنِيفاً مُسْلِماً﴾ يعني حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) همين روشي را كه الآن ما تشريح كرديم دارا بود ﴿مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيّاً وَلاَ نَصْرَانِيّاً وَلكِن كَانَ حَنِيفاً مُسْلِماً﴾ آيه 67 همين سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» است ﴿وَلكِن كَانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ معلوم ميشود يهوديت، دينِ غير مرضي است. مسيحيت، دينِ غير مرضي است و ابراهيم(سلام الله عليه) اينگونه از اديان را نياورد و انبياي ابراهيمي هم اين دين را نياوردند و ديگران نبايد به طرفت يهوديت يا نصرانيت بروند، يهوديتي كه نژاد يعقوب را ناجي ميشمارد، مسيحيتي كه مبتلا به تثليث است و ـ معاذ الله ـ عيسي را ابنالله ميداند و قائل به حلول است و قائل به اعدام مسيح است در حقيقت اعدام الله مجسّد است ـ معاذ الله ـ اين نميتواند دين مرضي باشد، لذا ميفرمايد: ﴿مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيّاً وَلاَ نَصْرَانِيّاً وَلكِن كَانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ اين كلمه ﴿مُسْلِماً﴾ آمده است، براي اينكه هر كسي خود را به حنفيت ابراهيم اسناد ندهد. وضع اسناد آن قدر رواج پيدا كرد كه نه تنها يهوديها ميگفتند ابراهيم از ماست و ما دين ابراهيم را داريم و نه تنها مسيحيها ميگفتند كه ابراهيم از ماست و ما دين مسيح را داريم، وثنيين حجاز هم احياناً خود را اهل حنفيت ميدانستند، ميگفتند ما روش ابراهيم خليل را داريم احيا ميكنيم، لذا قرآن كريم هم او را حنيفِ مسلم ميداند نه اصل حنيف تا اينكه وثنيت چنين طمع نكند و هم او را از يهوديت و نصرانيت تحريف شده تبرئه ميكند.
پرسش:...
پاسخ: آنچه در انبياي سلف بود همان اسلام بود يعني ﴿أَلاَّ نَعْبُدَ إِلَّا اللّهَ﴾ بود ﴿وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً﴾ بود ﴿وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللّهِ﴾[4] بود و امثال ذلك. همه انبيا هم اينها را آوردند، لذا اسلام كه آمد ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ﴾ هست ﴿وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾[5] .
پرسش:...
پاسخ: بسيار خب; اگر دينشان همان دين بود كه يك واحد بودند. اينكه ميفرمايد: ﴿مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ وَاتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً﴾[6] اين نشان ميدهد كه يهوديت و مسيحيت تابع ملت ابراهيم نبودند، براي اينكه در مسئله ملت ابراهيم نه نژادپرستي بود كه يهوديت به آن مبتلاست، نه تثليث كه مسيحيت به آن مبتلا شد.
پرسش:...
پاسخ: بله; آنكه همان آيه متعرّض است كه ﴿عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِيَما لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ﴾[7] اما ميخواهند بگويند ما در حقيقت راهيِ همان راه ابراهيم خليل هستيم، بعد ميفرمايد او راهش غير از راه شما بود.
منشأ اختلاف در دين
مطلب مهم اين است كه اين ديني كه «عند الله» اسلام است و همين دين را ذات اقدس الهي فطري ميداند اين اختلافها از كجا پيش ميآيد و تعدّد مذاهب و امثال ذلك از كجاست. در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد كه اگر انسان، فطرتِ محض ميداشت نظير عالم فرشتهها، از روح محض تشكيل ميشد هيچكدام از اين محذورها را به همراه نداشت; اما انسان مركّب است از نشئهٴ ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾[8] و از نشئهٴ ﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[9] برابر آن نشئهٴ ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾ مسئلهٴ ﴿يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ﴾[10] مطرح است، انسان كه فطرتاً مفسد في الارض و سفّاك نيست انسان از آن جهت كه به طبيعت بسته است ﴿يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ﴾ فرشتهها هم كه گفتند ﴿أتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ﴾[11] نقدشان كه متوجه جنبه روحي انسانها نبود، جنبه روحي انسانها كه ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾[12] است همان جنبهٴ تسبيح و تقديس است.
پرسش:...
پاسخ: طبيعت هم آنچه در لابهلاي فطرت به كمال رسيد آن هم سير صعودياش را طي ميكند، در صورتي كه به همراه روح حركت بكند. چون انسان چنين جنبهاي هم دارد كه ﴿يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ﴾ براي اين جنبه است كه فطرت احياناً مبتلا ميشود به آشوب طبيعت، لذا نيازمند است به راهنماي غيبي. اگر فطرت به تنهايي ميبود نه اختلافي قبل از آمدن وحي داشت، نه اختلافي بعد از آمدن وحي، هرگونه اختلافي كه براي فطرت است اختلاف ممدوح خواهد بود.
تبيين حقيقت انسان
پرسش:...
پاسخ: حقيقت انسان برميگردد آن حشر عام است كه ﴿أَلاَ إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ﴾[13] همه موجودات برميگردند; اما انسان حقيقتش برميگردد، حقيقت او از طبيعت و فطرت تشكيل ميشود با هم، اگر طبيعت را در سايه فطرت تهذيب كرده است به رحمت حق برميگردد و اگر فطرت را در اثر گرايش به طبيعت، آلوده كرده است به عذاب خدا برميگردد همه به خدا برميگردند; منتها عدهاي به مِهر خدا برميگردند، ميگويند ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ﴾[14] عدهاي به قهر خدا برميگردند به آنها ميگويند ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾[15] اينطور نيست كه انسانها به خدا برنگردند، همه برميگردند.
علت نيازمندي فطرت به هدايت بيروني
پرسش:...
پاسخ: فطرت شكوفا ميشود يا گرفتار طبيعت ميشود يا طبيعت در سايهٴ شكوفاي فطرت تهذيب و تنزيه ميشود. اگر انسان، مركّب از فطرت و طبيعت است و اگر طبيعت انسان است كه ﴿يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ﴾[16] لذا انسان با فطرت به تنهايي نميتواند خودش را اداره كند، نيازمند است كه كسي از بيرون بيايد اين فطرت او را تعديل كند، تنزيه كند، رهبري كند كه از شرّ طبيعت بتواند نجات پيدا كند و طبيعت را در راه صحيح خود به كار بگيرد.
فطرت ومشاهدهٴ حق تعالي
پرسش:...
پاسخ: بسيار خب; خطوط كلي را ميپذيرد. اصل خطوط كلي را كه پذيرفت، آنگاه خيلي از جزئيات است كه مقدور او نيست بفهمد; اما اصل اينكه خدايي هست، قيامتي هست، رابطهاي بين مبدأ و معاد هست كه ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ﴾[17] اصل عدل هست و مانند آن، اينها خطوط كلي است. اينها را آيهٴ سورهٴ «روم» فطري انسانها ميداند، همانطوري كه ما در مسائل نظري يك سلسله علوم و قضايايي داريم كه بديهي است انسان همين كه به لبهٴ فهميدن رسيد اولين چيزي كه ميفهمد امتناع جمع نقيضين است مثلاً، چه اينكه همين كه به لبهٴ ديدن رسيد اولين چيزي كه ميبيند نور است، بعد در پرتو نور چيزهاي ديگر را ميبيند و در مقام فهميدن همين كه به لبهٴ فهم رسيد اولين چيزي كه ميفهمد امتناع جمع نقيضين است ولو در محورهاي قضاياي شخصي بعد چيزهاي ديگر، از نظر مسائل شهودي هم اولين چيزي كه مشاهده ميكند خداست، نه اولين چيزي كه ميفهمد. اولين چيزي كه ميبيند رابط بين حق اوست. اين روايت در بحثهاي قبل هم اشاره شد كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيدشان نقل كردند كه كودك را تا يك سال مثلاً گريه ميكند نزنيد، براي اينكه گريه چهار ماه اول او توحيد است، گريه چهار ماه دوم او درباره اقرار به وحي و رسالت و نبوت است، گريه چهارماه سوم او دعا به پدر و مادر است، شما بچه را در اين يك سال اگر گريه ميكند نزنيد، [18] آن در بحثهاي فطري اين روايت خوانده شد. به هر حال فطرت انسان اولين چيزي را كه ميبيند خداست، اولين چيزي را كه مشاهده ميكند ذات اقدس الهي است و وحي و رسالت است.
پيامدهاي نزاع بين فطرت و طبيعت
آنگاه وقتي كه رشد كرد اين طبيعت، آن فطرت را احياناً به اسارت ميگيرد اينجا جنگ داخلي شروع ميشود يا فطرت، طبيعت را تنزيه و تهذيب ميكند; فطرت را همراه خود قرار ميدهد اينجا جهاد اكبر شروع ميشود.
اگر فطرت هر كسي با خطوط كلي دين هماهنگ است، پس صداي انبيا براي اينها آشناست; منتها انسان به چنگ طبيعت هم گرفتار است، لذا وقتي فرشتهها عرض كردند ﴿أتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ﴾[19] ذات اقدس الهي ردع نكرد و اينها را رد نكرد اين سخن را رد نكرد، نفرمود انسان اينچنين نيست. فرمود چيزهاي ديگر هست كه شما نميدانيد، آن ميشود مسئله اينكه در بين انسانها كساني هست كه از اسما باخبر است و معلم فرشتههاست. در انسان يك خوي خونريزي هست، اين خوي خونريزي ضدّ دين است. در سورهٴ «روم» ميفرمايد كه فطرت تو، فطرت ديني است ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[20] و چون اين نزاع بين طبيعت و فطرت است، گرد و غبار اين جنگ و معركه، نميگذارد انسان حرف فطرت را بشنود و سيماي فطرت را ببيند، لذا در همان آيهٴ سي سورهٴ «روم» در ذيلش فرمود: ﴿وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ﴾.
پرسش:...
پاسخ: آنها كه رفتند آنجا، بالأخره ميگويند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا﴾[21] آنها كورند و ميگويند ما ديديم، نه اينكه همه اينها به مقام حق ميرسند ﴿وَمَن كَانَ فِي هذِهِ أَعْمَي فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَي وَأَضَلُّ سَبِيلاً﴾[22] آن شهود جمال حق براي اينها ميسّر نيست، رحمت حق را نمينگرند، قهر حق و عذاب حق را ميبينند، همين كوران ميگويند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[23] اينها با بودن اين همه انبيا و اوليا هيچكدام را نميبينند، با بودن اين همه فرشتگان رحمت هيچكدام را نميبينند، با بودن اين همه درجات بهشت هيچكدام را نميبينند فقط جهنم و مأموران جهنم و قهر خدا و امثال ذلك را ميبينند، همين كوران ميگويند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾.
غرض آن است كه اگر انسان در جنگ بين فطرت و طبيعت قرار گرفت، باعث ميشود كه سر و صداي فطرت را نشنود، اگر طبيعتزده شد كه اين فطرت را زنده به گور ميكند كه ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾،[24] ﴿دَسَّاهَا﴾ يعني «دسّسها» كه اين مبالغهاي است براي دسّهها «دسّ الأرض» يعني خاكهايش را كنار گرفت چيزي كنار برد و چيزي را زير خاك دفن كرد و رويش خاك ريخت، اين ميشود مدسوس ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾[25] اين است و دسيسه را هم كه دسيسه گفتند به همين مناسبت است كه يك نقشه باطلي را در لابهلاي اموري دفن ميكنند، اگر كسي در اين نبرد طبيعت و فطرت، طبيعتگرا شد فطرت مظلوم را زير دست و پاي طبيعت هوسباز دفن ميكند، نه از بين ببرد كه ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ آنگاه حرف فطرت را نميشنود، اين گروه كساني هستند كه ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَيَرْجِعُونَ﴾[26] ، ﴿فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾[27] و امثال ذلك و اگر توانست طبيعت را رام بكند و فطرت را شكوفا كند كه ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾[28] ، ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي ٭ وَذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّي﴾[29] و مانند آن، طبيعت را حفظ ميكند، ميپروراند، به همراه ميبرد اينچنين نيست كه طبيعت را اسير بكند و سركوب بكند ﴿مَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَّ يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ﴾[30] و امثال ذلك، اينچنين نيست كه انبيايي كه بر طبيعت مسلطاند كارهاي طبيعي انجام ندهند، هم «النكاح سنتي»[31] دارند، هم ﴿مَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَّ يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ﴾ دارند و امثال ذلك; منتها اينها طبيعت را تنظيم ميكنند و تعديل ميكنند.
دين، تعديل كنندهٴ طبيعت و فطرت
پس انسان وحشي بالطبع است و مدني بالفطرة، بالفطرة متمدّن است و ديندار كه مدينه را هم مدينه گفتند چون جاي دين است يعني جاي قوانين است و اين فطرت با آن طبيعت دوتايي انسان را تشكيل ميدهند و در حقيقت دو شأن از شئون يك واحد حقيقياند، دو درجه از درجات يك واحد رفيعالدرجهاند، اين ايجاب ميكند كسي بيايد راه تعديل و نبرد با طبيعت را به او ياد بدهد. طبيعت، براي او حلال و حرام مطرح نيست او لذت ميطلبد براي او زشت و زيبا مطرح نيست; اما مجاور او كه فطرت است براي او حلال و حرام مطرح است، زشت و زيبا مطرح است يك راهنما ميخواهد كه او را آيين جنگ بياموزاند به نام جهاد اكبر و راه سرفرازيِ در اين جهاد اكبر را نشان فطرت بدهد و آن راهنما همان معصوميناند. آنچه براي تنظيم اين دو امر ميآيد دينِ مرضي خداست.
وصول به دين تامّ و مرضي در سايهٴ ولايت
در متن اين دين مسئله ولايت و رهبري قرار دارد، لذا در سورهٴ «مائده» فرمود: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً﴾[32] پس اگر در آيات ديگر دارد كه ﴿وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلاَمِ دِيناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ﴾[33] از آيهٴ سورهٴ «مائده» هم استفاده ميشود كه اگر كسي ولايت اهلبيت(عليهم السلام) را قبول نكرد اسلام راستين نياورد، زيرا آنچه دشمن را نااميد ميكند همين ولايت و رهبري است وگرنه مجموعه قوانيني كه «سوادٌ علي بياض» باشد اين دشمن را نااميد نميكند، سرّ اينكه گفته شد ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ﴾[34] همين است، ديني كه وليّ دارد و راهبر و راهنما و سرپرست و متولّي و مسئول اجرا دارد آن دين است كه دشمن را مرعوب ميكند وگرنه ديني كه يك سلسله قوانيني است، يك سلسله محرّماتي است، يك سلسله واجبهايي است اين يك سلسله قوانيني است كه «سوادٌ علي بياض» است، اين هرگز دشمن را طرد نميكند، ديني كه سرپرست و متولّي دارد دشمن را نااميد ميكند و اين دين كه ولايت در او تضمين شده است و در او تعبيه شده است اين دينِ كامل و تام و مرضي است كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾، ﴿عِندَ اللّهِ﴾ يعني «المقبول عند الله»، «المرضي عند الله» مسئله قبول را در سورهٴ «آلعمران» بيان فرمود كه ﴿مَن يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلاَمِ دِيناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ﴾[35] مسئله رضا را در سورهٴ «مائده» بيان فرمود كه ﴿رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً﴾[36] نوع اين موارد «الف» و «لام» ﴿الْإِسْلاَمَ﴾ «الف» و «لام» عهد است يعني يك مجموعه قوانين، نه يعني اسلام لغوي و انقيادي، اين مجموعهٴ قوانيني كه از توحيد و عدل شروع ميشود، نبوت را به همراه دارد، معاد را در خود دارد و به امامت ختم ميشود، اين مجموعه را اسلام ميگويند و اين مرضي است ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾.
پرسش:...
پاسخ: حالا اين مربوط به فصل دوم بحث است اين اختلافات، اختلافاتي است كه علماي سوء به بار آوردند وگرنه هيچ اختلافي بين رهاورد انبيا(عليهم السلام) نيست، خود قرآن ميفرمايد: ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[37] يعني قرآن، حرف تورات اصيل، انجيل غير محرّف، زبور غير محرّف [و] عهدين را كاملاً تصديق دارد، هيچ اختلافي نيست.
پرسش:...
پاسخ: كتابي كه ﴿يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَواضِعِهِ﴾[38] ، ﴿يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً﴾[39] اين مكتوب خود آنهاست، نه اينكه «ما أَنزل اللّه» باشد اينها ﴿يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً﴾ گاهي ميفرمايد: ﴿فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ﴾[40] و امثال ذلك.
اختلاف «بغي» منشأ اختلاف بين مذاهب و شرايع
پرسش:...
پاسخ: اختلاف، فرمود: ﴿بَغْياً بَيْنَهُمْ﴾ يعني ستم، برتريطلبي و جاهخواهي و دينفروشي كه هست ديگر، شما الآن هم ميبينيد كه، الآن هم حق براي آنها روشن است; و اما حاضر نيستند بپذيرند، با اينكه وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در صدر اسلام به اينها فرمود اين توراتهايي كه الآن در خانههاي شماست همين حرفي كه من ميگويم، ميگويد ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾[41] شما اگر راست ميگوييد ﴿مَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾[42] را قبول داريد، خب همين توراتي كه الآن در خانههايتان پنهان كرديد همين را بياوريد همين حُكمي كه من كردم درباره حدّ الهي همينها در تورات شما هم هست. آنها تحريف را از اول كه شروع نكردند همين كه وجود مبارك حضرت در حجاز ظهور كرد آنها تحريف مسئله نبوت و رسالت و امثال ذلك را آغاز كردند. بعد اين مسئله تحريف درباره مسئله وحي و رسالت كمكم به ساير حدود و احكام الهي هم سرايت كرده است، اگر يكي از متمكّنان آن اهل يهود به آلودگي تن در ميداد، براي اينكه او را از تعزير و از كيفر و از حدّ الهي معاف كنند ميفرستادند در محكمهٴ اسلام، به انتظار اينكه اسلام براي آنها يك حُكم سبكي را در نظر بگيرد به اين مجرمين و بزهكاران ميگفتند كه اگر اينچنين حُكم كرد قبول كنيد، آنچنان حُكم كرد قبول نكنيد قرآن هم برابر با ﴿مَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ حُكم ميكرد بعد ميفرمود اين حُكمي كه من كردم در تورات شما هم هست ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾ اينها همانهايي بودند كه نميخواستند آن جاه و مقام را رها كنند و اين كار كوچكي نيست كسي خداي ناكرده مبتلا بشود بعد بتواند خود را نجات بدهد كاري است بسيار صعب و سخت. بالا رفتن و مقام پيدا كردن سهل است، پايين آمدن سخت است. مرحوم كليني(رضوان الله عليه) اين حديث را از معصوم(سلام الله عليه) نقل كرد كه «إتّق المرتقي السهل إذا كان منحدره وعرا»;[43] آن بالا رفتني كه پايين آمدنش سخت است نرويد، دفعتاً انسان بالا ميرود ولي به زحمت از همان بالا پرت ميشود. مقام اينچنين است. جاهخواهي اينچنين است، هر كسي در هر حدّي كه دارد، كار آساني نيست خلاصه، لذا در فصل بعد به خواست خدا روشن خواهد شد كه تنها عامل اختلاف بين مذاهب و شرايعي كه در روي زمين هست همان اختلاف بَغي است كه مشايخ سوء به بار آوردند، پس خلاصه فصل اول اين شد كه مجموعهٴ قوانيني كه خدا بپسندد همان قوانين معهودي است كه به نام اسلام راه دارد.
تعريف اسلام
پرسش:...
پاسخ: خب اگر اين باشد يعني مجموعه قوانين، مجموعه قوانين است يا انقياد نزد خدا انقياد است اينكه اتحاد مقدّم و تالي يا موضوع و محمول است.
پرسش:...
پاسخ: بسيار خب; معناي اتحاد موضوع و محمول بهتر خواهد بود كه، يعني اسلام نزد خدا اسلام است، انقياد نزد خدا همان انقياد است، اگر لغوي باشد يك حساب دارد، اصطلاحي باشد يك حساب. دين يعني مجموعه قوانين، مجموعه قوانين در عالم فراوان است; اما آن قوانيني كه مرضي «عندالله» باشد «الاسلام» است، «الاسلام» يعني مجموعه قوانين معهودي كه همه ميدانند كه عصارهاش به صورت قرآن و عترت درآمده.
سعادت و شقاوت در پرتو فطرت و طبيعت
پرسش:...
پاسخ: خب، حالا مسلمين را در سورهٴ مباركهٴ «توبه» و «انفال» به پنج گروه تقسيم كردند يك عده ﴿السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ﴾اند، يك عده ﴿وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ﴾[44] اند، يك عده انصارند، يك عده ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾[45] اند و امثال ذلك، همه يك دست نيستند; اما اسلام يك قوانين يكدستي است كه در نهان انسانها آشناست به نام فطرت و تمام خطر اين طبيعت است، لذا تمام تلاش معصومين اين است كه ما را از اين طبيعت برحذر بدارند; ما را آگاه كنند، اگر كسي دنيا را بشناسد راحت زندگي ميكند ما در جايي هستيم كه خوي او «افساد في الارض» است و «سَفك دماء» ما را اينجا آوردند تا از اينجا سكوي پرشي پيدا كنيم و از فرشتهها برتر برويم. تمام تلاش اين است كه به ما گفتند اينجا كه شما را آوردند اين نشئهٴ طبيعت است كه اين نشئهٴ طبيعت، خاصيت او «افساد في الارض» و «سَفك دماء» است، همانطوري كه خاصيت فطرت شما ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ را ميشنود و ﴿بَلَي﴾ ميگويد،[46] خاصيت اين طبيعت هم همواره ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[47] ميگويد. هر جا ديديد سخن اين است من از او عالمترم، من از او بهترم اين سخن، سخن شيطان است كه همواره از در و ديوار طبيعت شنيده ميشود، هيچ صدايي در طبيعت آشناتر از اين صدا نيست ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾، ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ هر كس بلند شد ميگويد من از رقيبم بهترم.
پرسش:...
پاسخ: انسان خودش را ميخواهد; اما نه اينكه ديگري را از بين ببرد اين راه باز است، لذا در مسائل خير ميفرمايد شما هر اندازه توانستيد مسابقه بدهيد ﴿سَابِقُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ﴾[48] در ميدان فضيلت بكوشيد از ديگران اعلم باشيد، اعدل باشيد، اتقا باشيد، ازهد باشيد; اما نگوييد «انا اعلم منه» در ميدان فضيلت بكوشيد از ديگران بهتر باشيد و در ميدان طبيعت هوشيار باشيد كه نگوييد من بهترم. در ميدان فضيلت هيچ جاي تصادف نيست، چون ميدان باز است راه براي همه باز است چون راهِ روح است، نه راهِ تن. اين راه تن نيست كه بگويند قدري آرامتر كه، قدري آهستهتر كه، جلو نزن كه، سبقت و سرعت ممنوع كه، آنجا راه روح مرتّب تابلو است تا توانستي سريع برويد، تا توانستي سبقت بگيريد هم ﴿فَاسْتَبِقُوا﴾[49] هست، هم ﴿سَارِعُوا﴾[50] هست پشت سر هم. قدم به قدم مكرّر تابلو هست مكرّر تندتر، تندتر، جلو بزن حالا چرا ديگري ترقّي كند تو در سفرهٴ او بنشيني; اما در مسئله طبيعت لحظه به لحظه تابلو است كندتر، آهستهتر، سبقت ممنوع، سرعت ممنوع، صبر كن «كن ذنباً و لا تكن رأسا»[51] خب، چه خبر است. اين لحظه به لحظه انسان را كنترل كردن، براي اينكه اينجا خطر ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[52] است; اما آنجا در ميدان فضيلت اين خطرها نيست بازار تقوا، بازار گرمي است سخن از ﴿هُوَ اللَّهُ﴾[53] گفتن است، سخن اين نيست كه «أنا أعلم»; سخن اين است كه ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ﴾[54] اين است كه پشت سر هم گفتند اگر خود را ميخواهي سرعت بگير، سبقت بگير، بعد هم توانستي ديگران را زير چتر خود هدايت بكن، امام متّقين باش، بگو ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾[55] بلند همّت باشد، هرگز پست همّت نباش، بگو خدايا! توفيقي به من بده كه دين به دست من زنده بشود، همه در كنار سفرهٴ من باشند اين همّتهاي بلند است و هيچ خطري در راهِ روح و راهِ فطرت نيست; اما انسان تنها اهل فطرت نيست اين جنبهٴ ﴿يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ﴾[56] در طبيعتِ همه هست حالا يا كم يا زياد، چه اينكه آن فطرت خداخواهي هم در نهانِ همه هست چه كم، چه زياد، آن فطرت ميگويد ﴿بَلَي﴾ در برابر ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾[57] . اين طبيعت هميشه صدايش بلند است ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[58] وقتي خواستند طبيعت را مجسّم كنند، جريان شيطان(عليهاللعنة) براي ما بازگو كردند كه ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ وقتي ميخواستند فطرت را براي ما تبيين كنند ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ﴾[59] را براي ما تشريح كردند كه در نشئهٴ فطرت، انسان فقط ميگويد بندهام و خدا رب است.
پرسش:...
پاسخ: اين نفس، داراي درجات و شئون گوناگوني است كه در خلال بحث اشاره شد، دامنهٴ نفس كه به طبيعت بسته است اين آلودگي را دارد وگرنه درجات وُسطا و عاليهٴ نفس كه به حق مرتبط است آن فضايل را به همراه دارد.
«و الحمد الله رب العالمين»