68/09/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره آلعمران/ آیه 18 الی 19
﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ لاَ إِله إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾﴿18﴾﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَاً بَيْنَهُمْ وَمَن يَكْفُرْ بِآيَاتِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ سَرِيعُ الحِسَابِ﴾﴿19﴾
نقد سخن زمخشري از سوي فخررازي
زمخشري در كشاف اين اولوا العلم را تقريباً علماي معتزله ميداند، ميگويد منظور از اولوا العلم علماي عدل و توحيدند[1] اين طعني است بر اشاعره كه قائل به عدل نيستند قائل به جبرند و صفات حق را هم زائد بر ذات ميدانند و مبتلا به قدماي ثمانيهاند. وقتي اين سخن را زمخشري در كشّاف بيان كرد كه منظور از اولوا العلم«علماء العدل و التوحيد» هستند كه تقريباً خواست بيان كند كه منظور علماي معتزله و امثال ذلك هستند، امام رازي با يك نقد حاد و تندي نسبت به سخن زمخشري بياني دارد كه خيلي آن عبارت تند است، حالا ملاحظه ميفرماييد.
ميگويد هرگز اين كلمهٴ ﴿قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾ نشانهٴ عدل معتزله نيست و اين اولوا الالباب ناظر به علماي توحيد نيست كه شما خود را علماي توحيد ميپنداريد ما هم موحّديم ما هم ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ ميگوييم و امثال ذلك، نه تنها شما علماي توحيد باشيد، آنگاه شبههٴ جبر را باز آنجا ذكر ميكند. غرض آن است كه بين اين دو بزرگوار تعبير خيلي تند و حادي ردّ و بدل شد يعني از طرف امام رازي نسبت به زمخشري[2] .
فرق مجموعهٴ فوانين با انديشهٴ فرعون و دين الهي
مطلبي كه مربوط به ﴿إِِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾ اين است كه اين آيات، از آن آياتي است كه مطالب فراواني را به همراه دارد كه بخشي از مطالب در روز اوّل گذشت؛ اما آنچه در اين نوبت مطرح است اين است كه «إن الدين ماهو» اين مطلب اوّل. دين لغتاً همان جزاست «دنّاهم كما دانوا» و امثال ذلك يعني پاداش داديم و روز جزا را روز دين ميگويند ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾[3] اصطلاحاً مجموعهٴ قوانين و مقرّرات را دين ميگويند يعني مبدأي كه مطاع و نافذ الكلمه باشد و قوانين و مقرّراتي را وضع كند آن مجموعه را دين مينامند، اين معناي اصطلاحي دين. اما «ألدين كم هو» بعد از بيان اينكه «ألدين ماهو» نوبت ميرسد به «ألدين كم هو»، چون «هل هو» آن روشن است كه دين بالأخره هست يعني بشر در هر جايي زندگي بكند بالأخره يك سلسله قوانين و مقرّراتي را تقديس ميكند. دين از نظر قرآن كريم تقسيم ميشود به دين حق و دين باطل، زيرا آن بنيانگذار و واضع دين يا كسي است كه بايد از او اطاعت كرد يا كسي نيست كه قابل اطاعت باشد. اگر واضع دين مطاع بود حقيقتاً، قوانيني كه از طرف او وضع شد دين حق است و اگر واضع دين ذيصلاح نبود قوانيني كه او وضع كرد دين باطل است. پس در بحث «ألدين كم هو» دين تقسيم ميشود به دين حق و دين باطل، براي اينكه آن واضع و بنيانگذار يا حق است يا باطل، يا شايستهٴ اطاعت است يا نيست.
پرسش:...
پاسخ: شريعت هم كه قوانين جزئي است، جزء دين است. هركس كه واضع دين است واضع شريعت هم بايد باشد.
پرسش:...
پاسخ: حالا عناوين ديگر امّت، ملّت و امثال ذلك در جاي خود بحث خواهد شد، اما الآن آنچه ما در اين آيه داريم كلمهٴ دين است و اسلام.
مطلب بعدي آن است كه بر اساس جهانبيني الهي يك مبدأ است كه حق است و جهان و انسان را او آفريد كلّ جهان در برابر او خاضعاند، انسان هم بايد در برابر او خضوع كند و كلّ جهان قواعدشان و قوانينشان را تكويناً از از او دريافت ميكنند و انسان هم قوانيناش را تكويناً از او دريافت ميكند، بايد قوانين تشريعياش را هم از او دريافت كند، لذا قرآن كريم در عين اينكه ميفرمايد: ﴿وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[4] به انسانها ميگويد شما هم منقاد حق باشيد يعني آنچه در جهان هستي يافت ميشود تكويناً مسلم و منقادند، انسان هم تكويناً مسلمان و مطيع است بايد تشريعاً هم منقاد و مطيع باش، زيرا قوانين تشريعي او بايد هماهنگ با تكوين باشد و تنها مبدأيي كه شايستهٴ وضع قوانين تشريعي و تكويني است و عامل هماهنگ كنندهٴ بين اين دو قوانين است خداي سبحان است، لذا به انسانها هم ميفرمايد شما هم در برابر حق تعالي منقاد باشيد چون خدا يكي است و غير خدا كسي حق وضع قانون ندارد، لذا از دين خدا به عنوان دين حق ياد ميشود و از دين غير خدا به عنوان دين باطل؛ اما از دين خدا به عنوان دين حق ياد ميشود ميفرمايد كه ﴿هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَي وَدِينِ الْحَقِّ﴾[5] و چون اين دين «قائم بالقسط» است و قيّم انسانهاست از آن به عنوان «دين قيّم» ياد ميشود ﴿ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ﴾[6] يا ﴿دِينُ الْقَيِّمَةِ﴾[7] و مانند آن و چون غير حق هر چه هست باطل است ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ﴾[8] لذا ميفرمايد هر كسي غير از دين الهي را كه دين حق است و همان اسلام است بپذيرد از او مقبول نخواهد شد كه ﴿وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلاَمِ دِيناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ﴾[9] و چون غير خدا هر چه باشد باطل است خواه باطل نسبي خواه باطل محض لذا آن دينهاي غير الهي مرضي حق نيست، خواه همهاش باطل باشد، نظير دين وثنيّين يا باطل نسبي باشد كه در حقيقت باطل نسبي در حكم باطل مطلق است، نظير دين اهل كتاب در زمان ظهور خاتم انبياء (عليهم الصلاة و عليهم السلام).
دين از ديدگاه قرآن كريم
اينكه فرعون ميگويد: ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَن يُظْهِرَ فِي الأَرْضِ الْفَسَادَ﴾[10] منظور دين همان مجموعهٴ قوانين و مقرّراتي است كه با انديشهٴ فراعنهٴ مصر تدوين شد. فرعون به مردم مصر ميگفت من ميترسم موساي كليم (سلام الله عليه) دين شما را از بين ببرد: ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ﴾ با اينكه خودش وثني بود و در برابر گاو و امثال گاو خضوع ميكرد كه آلفرعون به او گفتند: ﴿يَذَرَكَ وَآلِهَتَكَ﴾[11] يعني موساي كليم تو و آلههٴ تو را طرد ميكند. آنچه در ديار مصر تثبيت ميشد و اجرا ميشد قوانيني بود كه انديشهٴ فراعنه تدوين ميكرد، ميشد دين مصر ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَن يُظْهِرَ فِي الأَرْضِ الْفَسَادَ﴾ و همان دين و تداوم همان دين بود كه در زمان يوسف(سلام الله عليه) باقي بود، گفت نميشود كسي را در دين ملكي گرفت، مگر براساس اينكه او را متهم كرد به سرقت ﴿مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دينِ الْمَلِكِ﴾[12] يعني در قانوني كه ملك امضا ميكرد و توشيح ميكرد نميشود كسي را در اين شرايط گرفت مگر به اتهام سرقت كه ﴿مَن وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ﴾[13] كه متهم به سرقت را ميگرفتند خود آن سارق را ميگرفتند نه دستش را قطع كنند يا تعزير كنند. تقريباً استرقاق ميكردند ﴿مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دينِ الْمَلِكِ﴾ دين يعني مجموعهٴ قوانين، خواه اين مجموعهٴ قوانين را بشر وضع كند براساس خرافات نظير آنچه فرعون گفت نظير آنچه در زمان يوسف(سلام الله عليه) در مصر جاري ميشد، نظير آنچه بين وثنيّين حجاز رواج داشت كه ﴿لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ﴾[14] اينكه نبيّ اكرم (عليه آلاف التحية و الثناء) به مشركين حجاز ميفرمايد دين شما براي شما و دين من براي من، دين يعني مجموعهٴ قوانيني كه شما تدوين كرديد و ميپرستيد و ميپذيريد و مجموعهٴ قوانيني كه من از طرف خداي سبحان آوردم و ايمان دارم و ميپذيرم ﴿لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ﴾ اينها دينهايي است كه باطل مطلق است چه آنچه فرعون گفت چه آنچه در زمان حضرت يوسف بود چه آنچه در بين وثنيّين حجاز رواج داشت و امثال ذلك. آن دينهايي كه باطل نسبي است ولي چون باطل با حق ضميمه بشود مجموع حق و باطل، باطل است مجموع خارج و داخل، خارج است مجموع جهل و علم جهل است ديني كه اهل كتاب در زمان ظهور قرآن داشتند هم دين باطل خواهد بود، لذا در سورهٴ «توبه» از اهل كتاب به عنوان اينكه اينها دين حق را نميپذيرند ياد ميشود فرمود: ﴿وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ﴾ سرّش اين است كه حق يك نور است؛ تبعيض بردار نيست، اگر تبعيض شد ردّ سخن خداست و ردّ سخن خدا كفر و ارتداد است اگر كسي يك مطلب را از دين پذيرفت بايد همهٴ مطالب را بپذيرد، چه اينكه اگر ـ معاذاللهـ يك حكم الهي را انكار كرد در حكم انكار كلّ است بنابراين اين بطلاني كه براي اهل كتاب بود گرچه بطلان نسبي بود آنها خدا را قبول داشتند قيامت را قبول داشتند و اصل نبوّت عامه را قبول داشتند و بسياري از انبياي سلف را قبول داشتند؛ اما ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾[15] بود و خاتم را كه انبياء سلف(سلام الله عليهم) بشارت دادند نميپذيرفتند، لذا فرمود اينها ﴿وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ﴾ اين باطل نسبي هم در حكم باطل مطلق است، آنگاه اين دين حق بر همهٴ اديان پيروز ميشود كه اگر سلسله بحث به اينجا رسيد بايد روشن بشود كه آنچه حق است يك دين است و آنچه از طرف خداي سبحان آمده است همان دين واحد است و آنچه سرانجام حاكم بر روي زمين خواهد بود همان دين خواهد بود كه ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ﴾ كه همهٴ اديان باطله مغلوب خواهند شد و يك دين ميماند و يك دين كه همان دين حق است ﴿هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَي وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ﴾[16] آنهايي كه ﴿لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ﴾[17] دربارهٴ آنها بود يا ميگفتند ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ﴾[18] يا دربارهٴ ﴿مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دينِ الْمَلِكِ﴾[19] يا دينهاي باطل نسبي، نظير دين يهوديت و مسيحيت و امثال ذلك كه ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ﴾ يا ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَكَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً﴾[20] . پس روشن شد كه «الدين كم هو» به تقسيم اوّلي دو قسم است: دين حق و دين باطل، بعد دين باطل هم تقسيم ميشود به باطل مطلق وباطل نسبي و باطل نسبي هم در حكم باطل مطلق است، چون مجموع حق و باطل باطل است، حق با باطل جمع نخواهد شد، مجموع معلوم و مجهول، مجهول است مجموع بد و خوب، بد است چون خوب هرگز بد را در كنار خود جمع نميكند بد با خوب جمع ميشود كه خود را توجيه كند.
راز اختلاف شرايع و جاودانگي شريعت اسلام
پرسش:...
پاسخ: حالا اين ـ انشاءاللهـ در بحثش خودش خواهد آمد كه اينها احبار چه هستند قسّيسين چه هستند و رهبانها چه كساني بودند اينها اگر سلسله بحث به آنجا رسيد كه بحث ميشود وگرنه در آيات مناسب خود بحث ميشود. اينها بحثهاي اجمالي است دربارهٴ دين بعد ميفرمايد: ﴿إِِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾ اين اسلام همانطوري كه دين يك معناي لغوي داشت و يك معناي اصطلاحي، اسلام هم يك معناي لغوي دارد يك معناي اصطلاحي. معناي لغويش همان سلم بودن خضوع داشتن منقاد بودن و مانند آن، معناي اصطلاحي آن است كه انسان در پيشگاه ذات اقدس الهي مطيع و منقاد باشد و همهٴ آنچه از طرف خداي سبحان نازل شده است با انقياد بپذيرد، آنگاه دين لغوي، اسلام لغوي را به همراه دارد دين اصطلاحي اسلام اصطلاحي، را به همراه دارد. دين اگر به معناي جزاست جزا از خداي سبحان است و لا غير و اگر دين اصطلاحي است يعني مجموعهٴ قوانين و مقرّرات است همان اسلام مصطلح است كه مجموعهٴ قوانين و مقرّرات خواهد بود. چون خداي سبحان كلّ عالم را آفريد و انسانها را هم او آفريد و انسانها يك جنبهٴ ثباتي دارند به نام فطرت كه فطرت تغيير پذير نيست، آن قوانيني كه براي شكوفايي فطرت است ديگر تغيير پذير نيست و آن را اسلام ميگويند و آن را دين مينامند ديني كه خدا ميپسندد ﴿وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ﴾[21] همين است يعني آن خطوط كلّي كه مربوط به معارف است و فقه است و حقوق و اخلاق، خطوط كلّياش اينها برابر با فطرت است و خواستههاي فطرت است كه اگر فطرت سخن بگويد همينها را ميطلبد و اينها اگر به فطرت داده بشود حيات فطرت را تأمين ميكند. اما آن خطوط جزئي اسلام به نام شريعت اين ارتباط تنگاتنگ با اصل فطرت ندارد اين براي تأمين نيازهاي آن بخشي كه رابط بين طبيعت و فطرت است، چون آن بخش از يك جهت به طبيعت بسته است و طبيعت سيّال و متغير است در طي اعصار و قرون، پس آن رابط بين فطرت و طبيعت هم دگرگون ميشود آن بخشي از احكام الهي كه براي تأمين نيازهاي اين رابط بين طبيعت و فطرت است آنها هم فرق ميكنند. يك وقت است چيزي حلال است يك وقت ديگر حرام. يك وقت است نماز هفده ركعت است يك وقت كمتر يك وقت بيشتر و امثال ذلك. اينها به نام شريعت است شريعه يعني گدار يعني «مورد الشاربة»، اين نهر بزرگ كه ميآيد از كنار اين نهر از هر جا نميشود آب گرفت، آنجا كه شيب تند دارد آنجا را شريعت نميگويند آنجا كه شيب نرم و ملايم دارد كه گدار است ميشود پايين رفت و به آب نزديك شد و آب گرفت آنجا را شريعه ميگويند. شريعهٴ فرات هم چنين جايي بود. آن جدولي كه از شطّ عظيم عراق در شمال شرقي كربلا ميريخت كه فرات بود از همهٴ جاي آن جدول نميشد آب بگيرند يك بخش خاصي داشت كه شيب نرمي بود و آنجا جاي آب گرفتن بود كه آن را شريعه ميگفتند شريعهٴ فرات، آنجا را عمر سعد ملعون عدهاي موكّل كرد كه كسي رفت و آمد نكند و آب نگيرد «شريعه» يعني مورد شاربه، اين قافلهاي كه ميروند آب ميگيرند از آنجايي كه شيب نرم دارد ميگويند شريعه، اين شريعه به آن نهر كبير متصل است آن نهر كبير به منزلهٴ دين است يعني اسلام است اين شريعه يعني محل شيب نرم آبگير كه اين براي هر روستايي براي هر شهرنشيني فرق ميكند، شريعت گوناگون است در ادوار و قرون تا برسد به شريعت خاتم(سلام الله عليه) و اصل نهر كه همان دين اسلام است او ثابت است. آنگاه هم به جنبهٴ ثبات فطرت پاسخ مثبت داده شده است و داده ميشود هم به جنبهٴ متغير و آن بخشهاي جزئي كه مربوط به اجرائيات است و موضوعات است و امثال ذلك آن را اجتهاد مستمر تأمين ميكند در مقام استنباط و ولايت فقيه جبران ميكند در مقام اجرا؛ چيزي كم نميماند. اين دين كه اسلام است يعني اين مجموعه قوانين چون «عندالله» است هر كس از نزد خدا آمد همين را آورد، لذا يهوديت كه حق مخلوط به باطل، است و در نتيجه باطل نصرانيت كه حق مخلوط به باطل است و در نتيجه باطل آنها خواستند بگويند ابراهيم(سلام الله عليه) يهودي بود، عدهاي خواستند بگويند ابراهيم نصراني بود خداي سبحان ميفرمايد ابراهيم يهودي نبود نصراني نبود مسلمان بود اين اسلام همان است كه همهٴ انبيا آوردند همان خطوط كلّي ﴿مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيّاً وَلاَ نَصْرَانِيّاً﴾[22] .
تبيين دين همهٴ پيامبران
حالا قبل از اينكه به جريان حضرت ابراهيم برسيم همانطوري كه اين كريمه محل بحث ميفرمايد: ﴿إِِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾ آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «شوري» هم ميفرمايد ما به همهٴ انبيا يك دين آموختيم. آيهٴ سيزده سورهٴ «شوري» اين است كه ﴿شَرَعَ لَكُم مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّي بِهِ نُوحاً وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَي وَعِيسَي أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَي الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَن يُنِيبُ﴾ پس به انبيا فرمود همين دين معهود را براي شما من شرع كردم، تشريع كردم و همين دين را شما اقامه كنيد. اين انبيا هم همين دين را پذيرفتند و همين دين را هم به فرزندانشان توصيه ميكردند. خداي سبحان اين دين را توصيه كرد، فرمود: ﴿شَرَعَ لَكُم مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّي بِهِ نُوحاً﴾ خدا به شيخالانبياء اسلام را توصيه كرد و همچنين انبياي بعدي و انبياي بعدي به فرزندانشان و به خاندانشان همين اسلام را توصيه ميكردند ﴿وَوَصَّي بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ يَا بَنِيَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي لَكُمُ الدِّينَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾[23] اگر خداي سبحان به نوح و ساير انبيا توصيه ميكند انبيا هم به فرزندانشان همين اسلام را توصيه ميكنند ﴿وَوَصَّي﴾ به همين ملّت و به همين دين الهي ﴿إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ﴾ يعني يعقوب هم فرزندان خود را به اسلام وصيت كرد كه ﴿يَا بَنِيَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي لَكُمُ الدِّينَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾ در بحث اين آيه كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت ملاحظه فرموديد كه نهي به مرگ تعلّق نميگيرد، نميشود گفت نمير، چون ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[24] ولي نهي به غير تعلق ميگيرد، ميشود گفت مسلمان بمير و كافر نمير ﴿فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾ اين وصيّت ابراهيم بود وصيّت يعقوب بود نسبت به خاندانشان، آنگاه همين وصيّت را يوسف(سلام الله عليه) دارد امتثال ميكند در آخر سورهٴ مباركهٴ «يوسف» وقتي يوسف(سلام الله عليه) به آن مقام ظاهري رسيد اواخر عمر دارد از خداي سبحان مرگ با اسلام را مسئلت ميكند وقتي دعاي يوسف(سلام الله عليه) را قرآن كريم نقل ميكند آيهٴ 101 اين است ﴿رَبِّ قَدْ آتَيْتَني مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِن تَأْوِيلِ الْأَحَاديثِ فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنتَ وَلِييِّ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِماً﴾ پدر ميگويد شما مسلمان بميريد پسر هم وقتي كه به مقام رسيد دعا ميكند خدايا! ما از تو آنچه را كه پدر وصيّت كرد ميطلبيم؛ ما مسلمان بميريم، چون اگر ايمان مستودع باشد اينچنين نيست كه به همراه آدم تا برزخ بيايد. اواخر عمر، مشكلات زندگي درد و بيماري مرض و پيري و محروميتها و فقرها و حوادث دردناك همهٴ اينها اعدا عدو انسان هستند تا آن گوهر را از آدم بگيرند دين داشتن و مسلمان مردن كار آساني نيست، لذا پدر ميگويد مسلمان بميريد پسر ميگويد خدايا! ما را مسلمان بميران ﴿تَوَفَّنِي مُسْلِماً﴾[25] كه من با اسلام بميرم همان اسلام كه مصطلح بود و اين وصيّت تنها وصيّت خانوادگي نيست كه مثلاً به اعضاي خانواده بگويد ﴿يَا بَنِيَّ﴾[26] بلكه وصيّت به همهٴ خانوادههاي اسلامي است تا آنجا كه پدري و پسري مطرح است تا آنجا كه فرزندان ابراهيم خليل هستند، اگر ذات اقدس الهي همهٴ مسلمانهاي عالم را فرزندان خليل ميشمارد كه ميفرمايد: ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ﴾[27] اين ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ﴾ اين منصوب به «إغراء» است يعني «خذوا ملّة ابيكم» خب، پس ذات اقدس الهي همهٴ ما را فرزندان خليل ميداند و حضرت خليل(سلام الله عليه) را پدر همهٴ ما ميداند و از همان باب أبوّت عمومي و معنوي است كه وجود مبارك رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «أنا و عليّ أبوا هذه الامّة»[28] خب، اگر خداي سبحان حضرت خليل را پدر ما ميداند ميفرمايد: ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ﴾ بعد ميفرمايد آن پدر، فرزندانش را وصيّت كرد ﴿فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾[29] پس همهٴ ما جزء اوصياي آن حضرت هستيم و همهٴ ما بايد دعايي داشته باشيم كه فرزندش داشت بگوييم ﴿تَوَفَّنِي مُسْلِماً﴾ واقعاً او پدر است و واقعاً ما فرزند او هستيم و واقعاً هم وصيّ او هستيم و اين وصيّتنامهاش شامل حال ما هم خواهد شد فرمود: ﴿وَوَصَّي بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ﴾[30] از اين طرف خدا ميفرمايد: ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ﴾ اين ﴿فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾ شامل حال همه خواهد شد به هر حال آنجا پدر به پسر ميگويد مسلمان بميريد از اينجا هم پسر ميگويد خدايا! ما را مسلمان بميران.
منشأ اختلاف در شرايع اسلام
پس آنچه را كه انبيا همه آوردند اسلام بود هرگز يهوديت و مسيحيت كه حقي است آميخته با باطل، اينها رهاورد انبيا نيست.
پرسش:...
پاسخ: بسيار خب، دستوراتي كه حق داده است ميشود اسلام، اين دستورات الهي ميشود مجموعهٴ قوانيني كه بخشي به عقايد برميگردد بخشي به اخلاق بخشي به اعمال كه فقه و حقوق و امثال ذلك خواهد بود. حالا آنها گفتند كه ابراهيم يهودي بود، يا مسيحي بود قرآن ميفرمايد: ﴿مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيّاً وَلاَ نَصْرَانِيّاً وَلكِن كَانَ حَنِيفاً مُسْلِماً﴾[31] .
پرسش:...
پاسخ: بله همين قوانين يعني حقش مخلوط به باطل نبود، همهٴ قوانين را خدا تنظيم كرد و هر چه خدا گفت او قبول كرد ديگر ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾[32] نبود ﴿هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ﴾[33] اين نام گذاري از قبل شده بود.
پرسش:...
پاسخ: بسيار خب؛ در مقابل خدا يعني اصل پذيرش خدا توحيد يا وحي و رسالت و «جميع ما جاء به النّبي»، «جميع ما جاء به النبي» خواهد بود. در همان سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 135 به بعد اين است كه ﴿وَقَالُوا كُونُوا هُودَاً أَوْ نَصَارَي تَهْتَدُوا﴾ اين ﴿كُونُوا هُودَاً أَوْ نَصَارَي تَهْتَدُوا﴾ اين وقتي باز بشود يعني «قالت اليهود كونوا هوداً تهتدوا وقالت النصارا كونوا نصارا تهتدوا»، ﴿قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً﴾ يعني نه يهوديت نه مسيحيت ﴿وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ يعني يهوديت شرك در او راه پيدا كرده، مسيحيت شرك در او راه پيدا كرده است و ابراهيم خليل نه يهودي بود نه مسيحي، همان ﴿مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيّاً وَلاَ نَصْرَانِيّاً﴾ همين است.
﴿قُولُوا آمَنَّا بِاللّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَي وَعِيسَي وَمَا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِن رَبِّهِمْ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ﴾ اينچنين بگوييد نه تنها فقط خدا را قبلو داشته باشيد خدا را و «جميع ما جاء به الانبياء(عليهم السلام) من عند الله» را قبول داشته باشيد ﴿فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا وَّإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِي شِقَاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللّهُ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ٭ صِبْغَةَ اللّهِ﴾ يعني «خذوا صبغة الله» گاهي ميگويند: ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ﴾[34] اين ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ﴾ منصوب است به حال «اقرا» براي اهميّت و براي ضرورت آن فعل را حذف ميكنند كار فوري را ديگر فعل ذكر نميكنند، وقتي اتومبيلي سريع ميآيد ميگويند اتومبيل يعني خودت را درياب، وقتي انسان به دريا رسيد ميگويند دريا! يعني بپرهيز ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ﴾ يعني «خذوا فطرت الله» اينجا هم ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ﴾[35] يعني «خذوا ملّة ابيكم» ﴿صِبْغَةَ اللّهِ﴾ يعني «خذوا صبغة الله» اين رنگ را بگيريد ﴿وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ﴾[36] .
پس اينكه آنها گفتند اين انبياي سلف، يهودي يا نصراني بودند و قرآن ميفرمايد كه اينها يهودي نبودند نصراني نبودند يعني حق مخلوط به باطل نداشتند، پس معلوم ميشود آن يهوديت مصطلح آن مسيحيت مصطلح هيچ كدام اسلام نيست. ﴿أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالأَسْبَاطَ كَانُوا هُوداً أَوْ نَصَاري﴾[37] اينها نه يهودي بودند نه نصراني اينها مسلمان بودند آن آيهاي كه صريحاً دارد ﴿مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيّاً وَلاَ نَصْرَانِيّاً وَلكِن كَانَ حَنِيفاً مُسْلِماً﴾[38] .
پرسش:...
پاسخ: يهوديت يك دين است مسيحيت يك دين است اسلام هم دين است و انبيا هم همين اسلام را آوردند. اين قسمتها در اين آيات فراوان است، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» هم ميفرمايد همهٴ انبيا يك دين را آورند، قهراً امّتها هم يك امت خواهند بود و اختلافي كه اگر اختلافي هست در آن شريعت هست يعني همه ميروند از اين نهر كبير آب ميگيرند؛ منتها آبگيرها فرق ميكند در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آيهٴ 51 به بعد اين است ﴿يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحاً إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ ٭ وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ﴾، ﴿هذِهِ﴾ يك گروه خاص كه نيست، كسي از بالا نگاه كند به اين ميلياردها انسانهاي مسلمان كه تابع انبياي الهياند، فرمود اينها يك امّت هستند ﴿وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ﴾ امّت شما انبيا هستند ﴿أُمَّةً وَاحِدَةً﴾ وقتي خطاب عمومي به سلسله انبيا (عليهم السلام) دارد ميفرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحاً إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ ٭ وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾ به يك گروه خاص كه خطاب نميكند كه، پس همهٴ اينها ظرفي دستشان است و از همين ديني كه خدا به اينها داد آب حيات ميگيرند؛ منتها شريعهها و گدارها گوناگون است.
ثابت بودن دين
پرسش:...
پاسخ: لذا شريعت است كه نسخ ميكند نه دين. در بحث روز اوّل هم گذشت كه اسلام ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[39] است هرگز سخن از نسخ نيست؛ در هيچ جاي قرآن وقتي خطوط كلّي دين را طرح ميكند جز تصديق چيز ديگر نيست ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ ميماند مسائل مربوط به جزئيات و فروع جزئي، فروع جزئي و قوانين جزئي اين كاملترين شريعتي است كه بازتر از همه است و شيبش نرمتر از جاي ديگر است و وسيعتر است و همه ميتوانند از اين آبگير آب بگيرند. شريعت است كه شرايع قبلي را نسخ ميكند وگرنه اصل دين كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾ سخن از ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ است، نعم گذشته از تصديق هيمنه هم دارد، تكميل هم كرده است خيلي از اسرار را تبيين كرد خيلي از درجات برتر را افاضه فرمود ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾[40] تنها تصديق نيست هيمنه دارد سلطه دارد اما در هيچ جا سخن از نسخ نيست در آن خطوط كلّي دين يعني آنچه به خدا و اسماي حسنا برميگردد به قيامت و بهشت و جهنّم برميگردد به وحي و رسالت و عصمت برميگردد به فرشتهها برميگردد به اصل هستي برميگردد سخن از تصديق است. سخن از اينكه چند ركعت نماز بخوانيد چند روز روزه بگيريد اين جزئيات فقهي كه مطرح ميشود اين البته نسخ است، نه داخلي يك شريعت است فضلاً از سنجش شريعتي با شريعت ديگر در داخلي يك شريعت ممكن است يك روز بفرمايند شما به طرف بيتالمَقدِس نماز بخوانيد بعد بفرمايند به طرف كعبه نماز بخوانيد و مانند آن. در داخلهٴ يك شريعت اين تغيير موضعي هست، گرچه روح نسخ و تخصيص ازماني برميگردد در كارهاي ذات اقدس الهي ولي اين نسخ كه همان تخصيص ازماني است در اين بخشهاي فرعي است وگرنه در خطوط كلّي فقه و خطوط كلّي اخلاق و خطوط كلّي حقوق، چه رسد به خطوط كلّي معارف هر جا هست سخن از ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ است.
پرسش:...
پاسخ: نسخ را ذات اقدس الهي به وسيله معصوم اعلام ميكند ديگر كه بازگشتش به تخصيص ازماني است.
«والحمدالله رب العالمين»