درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

68/09/12

بسم الله الرحمن الرحیم

 


موضوع: تفسیر/ سوره آل‌عمران/ آیه 18 الی 19

 

﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ لاَ إِله إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾﴿18﴾﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَاً بَيْنَهُمْ وَمَن يَكْفُرْ بِآيَاتِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ سَرِيعُ الحِسَابِ﴾﴿19﴾

 

انشاي شهادت

اموري كه مربوط به آيهٴ ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ بود قسمت مهمّش به عرض رسيد چند نكته مانده است كه بايد عنايت شود، آن اين است كه اين ﴿شَهِدَ اللّهُ﴾ محتمل است انشاء باشد نه اخبار يعني هم اكنون شهادت مي‌دهد با همين فعل دارد شهادت مي‌دهد با همين جمله، مثل اينكه ما مي‌گوييم «أشهد أن لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» اين اخبار نيست اين إنشاء شهادت است.

اوصاف و مصداق «اولوا العلم»

مطلب بعدي آن است اولوا العلم كه شهادت به وحدانيت حق مي‌دهند غير از كساني هستند كه علم دارند، از كسي كه علم آموخت معمولاً قرآن كريم تعبير به اولوا العلم نمي‌كند كسي كه علم در او رسوخ كند و او هم راسخ در علم باشد از او به عنوان اولواالالباب و اولوا العلم ياد مي‌شود وگرنه گروه ديگري هستند كه نه تنها شهادت به وحدانيت حق نمي‌دهند بلكه زمينهٴ اختلاف را فراهم مي‌كنند چه اينكه در آيهٴ بعد فرمود: ﴿إِلاَّ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَاً بَيْنَهُمْ﴾ عالمي كه اهل بغي است زمينهٴ پيدايش نحله‌هاي گوناگون را فراهم مي‌كند، عالمي كه اهل قيام به قسط است شهادت به وحدانيت حق مي‌دهد، جامعه به شهادت به وحدانيت اولوا العلم موحّد مي‌شود.

حال بودن كريمهٴ ﴿قَائِماً بِالقِسْطِ﴾ براي سه فاعل

يكي از روايتهايي كه در بحث ديروز خوانده شد تأييد مي‌كرد كه اين ﴿قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾ حال براي هر سه فاعل است نه تنها براي «الله» ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ در حالي كه خدا قائم به قسط است «شهدة الملائكه أنه لا اله الا هو» در حالي كه كلّ واحد قائم به قسط‌اند و «شهد اولوا العلم أنه لا اله الا هو» در حالي كه كلّ واحد قائم بالقسط‌اند. از روايتي كه ديروز خوانده شد استفاده مي‌شد كه اين كلمهٴ ﴿قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾ حال است براي هر سه فاعل؛ منتها براي دومي و سومي حذف شده است اكتفائاً به حال اوّل.

نمونه‌اي از بركات «رضوان»

مطلب بعدي آن است كه در طي بحث آيهٴ قبل كه فرمود: ﴿وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِالعِبَادِ﴾[1] اشاره شد كه مقام رضوان فوق مقام ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾[2] يكي از آن بركات مقام رضوان اين است كه انسان همتاي فرشته مي‌شود شاهد وحدانيت حق خواهد بود يعني در جامعه‌ كه عده‌اي منكرند و عده‌اي منتظر با شهادت اين‌گونه از علما، وحدانيت حق تثبيت مي‌شود اينها كار فرشته‌ها را مي‌كنند.

شهادت به وحدانيت حق در نهج‌البلاغه

مطلب بعدي آن است كه در شهادتهايي كه در نهج‌البلاغه هست در بسياري از آن تعبيرات كه شهادت به وحدانيت را به همراه داشت و بعضي از آنها خوانده شد اين قيام به قسط در آن تضمين شد، گرچه اين عبارت نبود: «أشهد أن لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ و أنا عادل»؛ اما نحوهٴ شهادت كه «شهادةً يوافق فيها السّرّ الإعلان والقلب اللّسان»[3] و امثال ذلك نشانهٴ همان قيام به قسط است يعني من كه قائم به قسط و عدل هستم، دارم شهادت به وحدانيت حق مي‌دهم و شهادت، وقتي مسموع است كه شاهد قائم به قسط باشد.

محسوس بودن مستند شهادت

مطلب بعدي آن است كه شهادت در امور حسّي بايد مستند محسوس داشته باشد، شهادت در امور علمي بايد مستندش مبرهن باشد. اگر كسي اهل كشف وشهود است كه با مشاهدات خود مي‌تواند خود را شاهد كند و اگر اهل برهان است با برهان مي‌تواند شهادت بدهد. آ‌نجا كه با برهان شهادت مي‌دهد از قبيل «شهدوا بما علموا» است يا ﴿مَا شَهِدْنَا إِلاَّ بِمَا عَلِمْنَا﴾[4] است كه برابر برهان شهادت مي‌دهند و شهادت در اين‌گونه از مسائل اختصاصي به محسوس ندارد.

رياكاري، مصداق بارز بت‌پرستي

نكتهٴ ديگر، روايتي است كه در تفسير عياشي ذيل اين كريمه آمده است. اين روايت در تفسير نورالثقلين نبود و نيست و سرّش آن است كه به تاريخ شبيه‌تر است تا روايت، ولي در تفسير عياشي ذيل همين كريمهٴ ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ از سعيدبن‌جبير نقل شده است كه سعيدبن‌جبير گفت هنگامي كه اين آيهٴ مباركه نازل مي‌شد بر كعبه 360 بت بود: «كان علي الكعبة ثلاثمائه و ستّون صنماً لكل حيٍّ من احياء العرب»؛ براي هر قبيله‌اي بتي بود حالا يا «الواحد» يا «والاثنان» هر قبيله‌اي يك بت يا قبيله‌اي دو بت داشتند[5] . آنها كه جزء اشراف رسمي مكّه بودند گذشته از بت بتكده معروف بتهاي خصوصي در منزل داشتند كه احياناً از آنها تبرّك مي‌طلبيدند و توسّل مي‌كردند، بچه‌هاي ابوسفيان اين‌چنين بودند يك بت خصوصي داشتند كه در هنگام جنگ بدر، گذشته از اينكه آمدند كنار كعبه و از بتها مدد گرفتند در درون خانه‌شان هم كه بت اختصاصي داشتند از آن بتها هم مدد گرفتند آمدند به جنگ توحيد و اين خيلي تعجب ندارد يعني انسان وقتي گاهي به حساب خودش مي‌رسد مي‌بيند او هم يك بت‌پرستي است؛ منتها نمي‌داند كه در درون دلش بتهاي فراواني دارد. اگر كسي خداي ناكرده به مسئلهٴ ريا مبتلا شد آن هم همين‌طور است. مي‌بينيد يك انسان مرائي كار را براي خدا نمي‌كند و دروغ هم در كار او هست يعني به مردم نشان مي‌دهد كه من دارم براي خدا كار مي‌كنم، ارائهٴ اين كار است و اين ارائه كاذب است؛ نشان مي‌دهد كه من براي خدا كار مي‌كنم و نمي‌كند اين شركي است آميخته با كذب و حرف مشركين در درون يك انسان ريا كار هم هست يعني مشرك وقتي كه شركش را توجيه مي‌كرد، مي‌گفت: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[6] يا ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[7] اين دو دليل را قرآن كريم از زبان اهل شرك ياد مي‌كند. مشركين كه به قيامت معتقد نبودند مي‌گفتند انسان با مرگ نابود مي‌شود و وقتي جريان برزخ و قيامت را شنيدند براي اينها تازگي داشت؛ به يكديگر مي‌گفتند يك خبر جديدي در حجاز شنيده مي‌شود كسي آمده است كه ﴿يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ﴾[8] آمده مي‌گويد وقتي تمزيق شديد تفريق شديد پاره پاره شديد به خاك تبديل شديد باز دوباره زنده مي‌شويد يك چيز عجيبي آورده يك خبر تازه‌اي بود در حجاز، براي آنها قيامت اصلاً مطرح نبود.

شفاعتي هم كه آنها مطرح مي‌كردند شفاعت اخروي نبود، شفاعت مصطلح نبود يعني وسيله شدن براي نيل به اهداف دنيايي اين را شفاعت مي‌گفتند. تقرّبي هم كه اينها مسئلت مي‌كردند تقرّب مادي بود نه معارف بلند الهي اينكه مي‌گفتند ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[9] يعني وسيلهٴ ما هستند نزد خدا كارها در كلّ عالم به دست خداست و اما تقسيم شده است، كارهاي جزئي را به اين ارباب متفرّقه واگذار كردند و اين ارباب متفرّقه در سود و زيان رساندن مستقل‌اند و ما اينها را مي‌پرستيم كه از اينها سودي ببريم همين، حيات مي‌خواهيم سلامت مي‌خواهيم بلد مي‌خواهيم رزق مي‌خواهيم قدرت مي‌خواهيم غلبهٴ بر خصم مي‌خواهيم و مانند آ‌ن، نه سخن از تقرّب معنوي بود كه «واجعلني من أحسن عبيدك نصيباً عندك وأقربهم منزلةً منك وأخصّهم زلفةً لديك»[10] نه از اين باب بود نه از باب شفاعت عند الله يوم القيامة بود، فقط منافع دنيا بود ولاغير اين انگيزهٴ وثنيّين كه ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ يا ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[11] وقتي درون ريا كار را شما مي‌شكافيد، مي‌بينيد همين دو حرف در مي‌آيد يعني او خدا را قبول دارد كه عالم را خدا آفريد همان‌طوري كه بت‌پرست قبول دارد به قيامت دل نبسته است يا منكر است يا اگر هم باور كرد فراموشش شد سود و زيان را هم در مسئلهٴ دنيا خلاصه مي‌كند و سرپل رسيدن به سود و نجات از ضرر را هم ريا مي‌داند يعني ريا كار مي‌گويد من ريا نمي‌كنم، براي اينكه اين ريا شفيع من باشد من ريا نمي‌كنم، مگر اينكه با اين ريا به خدا مقرّب بشوم منظور از قرب، بهره‌هاي مادي است ولاغير منظور از شفاعت، شفاعت در دنياست ولاغير همان دو تا حرفي كه صنمي به وثني دارد همان دو تا حرف را ريا كار دارد. گاهي انسان در درون دل اين ريا را دارد و فقط فرزندان ابوسفيان را مورد انتقاد قرار مي‌دهد كه شما چرا در خانه بتكده ساختيد، بت ساختيد در حالي كه احياناً ـ معاذالله‌ـ خودش هم مبتلاست.

پرسش:....

پاسخ: بله؛ نه اينكه جميع امور مثل او باشند اين قيامت را قبول دارد؛ منتها فراموشش شده است او اصلاً قيامت را منكر است اين وحي و رسالت را قبول دارد؛ منتها فراموشش شده است.

پرسش:....

پاسخ: نه فراموش شدن غير از انكار است، اگر اصلاً قبول نداشته باشد بله؛ اما اگر قبول داشت و «نسياً منسيا» بود فراموشش شد يعني ضعيف‌الاعتقاد شد به آن عقيده اعتنايي ندارد نه، منتها مكث او در جهنّم بيش از مكث ديگران است.

پرسش: استاد اخلاص در ريا چطور است.

پاسخ: اخلاص در ريا هم همين‌طور است ديگر، بالأخره اگر اصل مبدأ و معاد و وحي و رسالت را قبول داشته باشد جزء معاصي كبيره است ومدّتهايي در جهنّم ـ معاذالله‌ـ مي‌ماند ولي مخلّد نخواهد بود، ولي اگر قبول نداشت خب البته او مشرك است يعني حقيقتاً مشرك است اين شرك خفيّ او همسان شرك جليّ است ديگر.

عظمت شأن آيهٴ ﴿شَهِدَ اللّهُ ...﴾

پرسش:...

پاسخ: ديگر اين حرفها را كه شنيدند مي‌گفتند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الأَوَّلِينَ﴾[12] دوران فطرت اين‌چنين بود و احياناً در حجاز اين فكر معاد و امثال ذلك بود ولي اينها به سراغ آن نمي‌رفتند، لذا وقتي مسئلهٴ توحيد و معاد و اينها را شنيدند گفتند ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الأَوَّلِينَ﴾ يعني وثنيّين سابق هم همين حرف را داشتند دربارهٴ حجاز هم همين‌طور بود، بنا بر اين كه اوّل سورهٴ مباركهٴ «يس» كه تو آنها را انذار مي‌كني چيزي كه آباي اينها هم نشنيدند[13] بنا بر اين كه «ما» موصوله يا موصوفه نباشد «ما» نافيه باشد همين معنا را دارد، دوران فطرت اين خطر را دارد؛ منتها بودند افرادي كه همهٴ معارف را آشنا بودند و وظيفهٴ ديگران اين بود كه به سراغ آنها بروند ولي نمي‌رفتند. سعيد‌بن‌جبير مي‌گويد كعبه مبتلا به 360 بت بود براي هر حيّ و قبيله‌اي از احيا و قبايل عرب يك بت يا دو بت بود «فلمّا نزلت هذه الآيهٴ ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ الي ﴿هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾ خرّت الاصنام في الكعبة سجّداً»[14] ؛ اينها به خاك افتادند ولي از امام(سلام الله عليه) نقل نمي‌كند اين به جريان تاريخ شبيه‌تر است تا جريان روايت؛ منتها سعيد احياناً جزء تابعين هست و ممكن است كه خودش آن صحنه را درك نكرده باشد و تاريخ او هم تاريخ مرسل است.

مطلب بعدي آن است كه از روايتي كه در بحث ديروز خوانده شد مي‌شود استفاده كرد كه قرائت آيهٴ مباركهٴ ﴿شَهِدَ اللّهُ﴾ نقشي دارد در مزيد علم، چون حضرت ولي عصر و ساير ائمه(عليهم السلام) وقتي متولّد مي‌شدند اين آيه را مي‌خواندند خداي سبحان علم اوّل و آخر را به اينها مي‌داد[15] ، پيروان آنها هم اگر اين آيه را بخوانند به مقدار ميسور از علوم آنها بهره مي‌گيرند. اينكه فرمود در روايت بود كه وقتي اين آيه را مي‌خواند خداوند علم گذشته يعني آنچه به انبياي سلف اعطا فرموده بود و علم آينده ـ آنچه ديگران مي‌فهمند ـ يا علم مربوط به معاد را به آن مولود مطهّر اعطا مي‌كرد اين نشانهٴ آن است كه بين قرائت اين آيه و افاضهٴ علم الهي تناسبي هست، لذا خواندن اين آيه و تداوم اين آيه نقشي در مزيد علم دارد.

تناسب آيهٴ ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾ با آيات ديگر

مطلبي كه مربوط به بحث امروز است اين است كه اين ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾ آيا مربوط به بحثهاي گذشته است يا سرفصل آيات جديد است. عده‌اي از قاريان «أنّ الدين عند الله الاسلام» قرائت كردند كه مشهودٌبه باشد آن‌گاه در آيه‌اي كه بحثش تمام شد «إنّه لا اله الاّ هو» قرائت مي‌كردند نه ﴿أنّهُ﴾ قهراً معنا اين‌چنين مي‌شد كه «شهد اللهي» كه «إنه لا إله الاّ هُو» است «وملائكه واولوا العلم» چه چيز «أنّ الدين عندالله الاسلام» كه مشهودٌبه اين است كه دين «عند الله الاسلام» است؛ منتها قرائتي است كه اثباتش دشوار است هم دور از طبع است و هم فاصله زياد است و هم داعي بر اين كار نيست و هم بر خلاف قرائتهاي معروف است، اين ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ سرفصلي است و جريان اهل كتاب را هم به همراه دارد، چون يك قسمت قابل توجه سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» دربارهٴ احتجاجها و برخوردهايي كه اسلام با مسيحيت و يهوديت دارد.

پرسش:...

پاسخ: اگر «أ‌نّ الدين» بخوانيم مشهودٌبه خواهد بود.

پرسش:...

پاسخ: نه «شهد» به معناي قول ديگر نيست، معناي خود «شهد» است.

پرسش:...

پاسخ: بله چرا بايد معناي قول داشته باشد تا معناي جمله را بدهد نه «شهد» يعني قال همين «شهد» كه ما مي‌گوييم «أشهد أن لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» داريم إنشاء مي‌كنيم نه اخبار.

پرسش:....

پاسخ: نه؛ أداي شهادت است نه «مي‌گويم» نه «تلفظ مي‌كنم» نه از گذشته خبر مي‌دهم، دارم إنشا مي‌كنم. الآن كسي در اذان و اقامه بگويد «أشهد أن لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» اين جمله جملهٴ خبريه كه نيست.

پرسش:....

پاسخ: بله ديگر تمام اين «بعت و اشتريت» هم فعلي است كه أنشاء مي‌كند ديگر، الآن «أشهد» اين‌چنين نيست كه ما بگوييم «أشهد» فعل متكلم وحده و ضمير در او فاعل و اين جمله خبريه است

پرسش:...

پاسخ: با فعل إنشاء مي‌شود؛ منتها فعل فاعل دارد ديگر؛ منتها ماضي چون اصرح در إنشاء است فعل ماضي را انتخاب كردند وگرنه با مضارع هم مي‌شود، همان‌طوري كه با فعل، انسان چيزي را ايجاد مي‌كند گاهي با لفظ، ايجاد مي‌كند «بعت» كه به معناي خبر از دادوستد گذشته نيست يعني الآن «اوجد البيعَ»؛ اين پيمان را من دارم ايجاد مي‌كنم با مضارع هم مي‌شود گفت؛ منتها ماضي چون اصرح در إنشاء است اين «أشهد أن لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» شهادت است و إنشا است، چه در نماز چه در اذان چه در اقامه و امثال ذلك. اگر كسي خبر ندارد چه مي‌گويد خب الفاظي است كه «تجري علي لسانه»؛ اما كسي كه با توجه مي‌خواند، گرچه موظّف است اين كلمات را بگويد؛ اما دارد شهادت مي‌دهد.

پرسش:...

پاسخ: إنشاء يك امر اعتباري است و سهل المؤنه است گاهي با فعل أنشاء مي‌شود كما في‌المعاطات، گاهي با لفظ أنشاء مي‌شود كما في العقد.

پرسش:...

پاسخ: لفظ «بعت» يعني «اوجد البيع» الآن.

پرسش:...

پاسخ: همين؛ ايجاب مي‌كنم با فعل ايجاب مي‌كنم با قول ايجاب مي‌كنم.

دين از ديدگاه قرآن

﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ اين مفردات قبلاً بحث شد كه «الدين ماهو»، «الاسلام ماهو»؛ اما اين تركيب كه «دين عندالله الاسلام» است بايد بحث بشود. دين لغتاً همان جزا و امثال ذلك را مي‌گويند «دان» يعني جزا داد «دنّاهم كما دانوا» يعني جزا و قيامت را از آن جهت كه روز جزاست روز دين ناميده‌اند ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾[16] كه در اوّل سورهٴ مباركهٴ «حمد» است از اين قبيل است، دين يعني جزا؛ اما اصطلاحاً مجموعه قوانين و قواعدي كه مربوط به عقايد و اخلاق و اعمال است آن را دين مي‌گويند بشر بدون دين نخواهد بود براي هر موجودي قوانيني است كه او را بپروراند، قانوني كه مربّي بشر است دين نام دارد و همان‌طوري كه هر موجودي را ربّ او كه همان ربّ‌ العالمين است بايد بپروراند انسان را هم ربّ او كه ربّ‌العالمين است بايد بپروراند ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾.

پرسش:...

پاسخ: حالا به خواست خدا روشن خواهد كه دين چيست و شريعت چيست.

اسلام، ديني ثابت

اسلام لغتاً همان انقياد و اطاعت است كه سراسر جهان مسلم‌اند ﴿وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[17] هيچ موجودي نيست كه در پيشگاه ذات اقدس الهي مسلم و منقاد و مطيع نباشد؛ اما اصطلاحاً همين مجموعهٴ قوانين و قواعدي است كه انبياء آورده‌اند خطوط كلّي معارفش مشخص است و خطوط كلّي عباداتش هم مشخص است و احياناً بخشهاي جزئي او كه شريعت نام دارد آنها هم مشخص است و اين دين «عند الله» است، چون «عند الله» است ثابت است نه در او تخلّف است نه در او اختلاف، چون ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ﴾ اما ﴿وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾[18] اگر «إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ»، «الإِسْلاَمُ» است و اگر ﴿وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾ هست، پس «الاسلام دينٌ ثابتٌ باقٍ و مستمر» نه تخلّف پذير است نه اختلاف پذير، تخلّف آن است كه يك شيء جاي خود را بدون بدل رها كند اختلاف آن است كه شيء جاي خود را رها كند ولي بديل او جاي او را پر كند آن مي‌شود اختلاف اين مي‌شود تخلّف. در اسلام يعني خطوط كلّي دين، چون «عند الله» است و ثابت است نه اختلاف پذير است نه تخلّف پذير و همهٴ انبيا هم همين را آوردند و اگر احياناً بين رهآورد انبياء (عليهم السلام) فرق است، در اينكه بعضيها مطالب دقيق آوردند بعضي مطالب ادق و بين اينها هم هيچ اختلافي نيست. اگر ﴿فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾[19] يا ﴿تلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾[20] اين انبيا و مرسلين هم اسلام را به مردم ارائه دادند هر پيامبري به اندازهٴ خود، آن دين را ارائه داد و چون انبيا درجاتشان همسان نيست و مرسلين مراتب آنها همتاي هم نيست درجات ارائه هم يكسان نيست؛ بعضي بهتر ارائه مي‌دهند بعضي كامل‌تر ارائه مي‌دهند تا برسد به جايي كه ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِيناً﴾[21] .

اين ديني كه «عند الله» هست به نام اسلام، همين دين خدا پسند است همين تام و كامل است كه فرمود: ﴿وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِيناً﴾ دين خدا پسند همان دين «عندالله» است كه اسلام باشد و همين دين، كامل است و همين دين، تام است؛ منتها تدريجاً ظهور مي‌كند تدريجاً از نزد ذات اقدس الهي تنزّل مي‌كند تا برسد به جريان ولايت و جريان غديرخم و امثال ذلك كه به نصاب خود برسد در مقام اظهار و اثبات نه ثبوت تا بشود ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِيناً﴾ و انبيا هم همين را آوردند، لذا هر پيامبري كه آمد حرفهاي پيامبر قبلي را صحّه گذاشت و تصديق كرد ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ يعني مجموعهٴ قوانين گذشته را با همهٴ آنچه در او بود تصديق كرد ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ﴾[22] و بعضيها زمينهٴ بشارت بعدي را هم فراهم كردند. پس هيچ اختلافي بين جريان انبيا نيست، مگر در درجهٴ فضيلت كه هيچ تفاوتي بين مرسلين نيست، مگر در درجهٴ فضيلت، لذا وظيفهٴ بندگان مؤمن اين است كه بگويند ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾[23] كه در اواخر سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت اين ﴿لاَ نُفَرِّقُ﴾ يعني ما همهٴ اينها را معصوم مي‌دانيم نبيّ و مرسل مي‌دانيم از نزد تو مي‌دانيم، رهاورد آنها را افاضهٴ تو مي‌دانيم و مانند آن در عين حال كه معتقديم ﴿فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾[24] هم هست ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾ هست ﴿فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾ هست ولي در اصل اينكه همهٴ اينها منصوب‌اند و مأمور از طرف تو هستند و حرف شما را براي ما آوردند از اين جهت بين اينها فرقي نيست ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾[25] نيست ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾[26] نظير اهل كتاب نيستيم كه به انبياي بني‌اسرائيل(عليهم السلام) ايمان بياوريم و به وجود مبارك حضرت خاتم(سلام الله عليه) ايمان نياوريم و مانند آن و هيچ چيزي عامل اختلاف نبود مگر بغي و ستم علما، آنها اين مذهبها را ساختند وگرنه دين يكي بود و اين نحله‌هاي گوناگون را علماي سوء و مشايخ سوء ساختند ﴿بَغْيَاً بَيْنَهُمْ﴾ اما علماي الهي كه همتاي فرشتگان هستند راهيان كوي انبيا و مرسلين‌اند همان حرفي كه خدا به انبيا فرمود همان حرفي كه انبيا به مردم آموخت اينها فراگرفتند و به مردم ابلاغ كردند، اين دين مي‌شود ثابت.

هماهنگي دين و فطرت

خب، انسانها در همهٴ ادوار و قرون داراي دين واحدند با اينكه پيشرفتهاي گوناگون و اختلافهاي صنعت و غير صنعت چشمگير است، نمي‌شود عادات و آداب و رسوم و سنن را فراموش كرد، نمي‌شود پيشرفتها را فراموش كرد و مانند آن. چطور يك دين براي هميشه ثابت است با اختلاف فراواني كه بين نسلها و عصرها هست به طوري كه قابل انكار نيست و اختلاف هم چشمگير است. مي‌فرمايند ما يك دين داريم و يك شريعت، شريعت تغيير پذير است ولي دين ثابت است، سرّش اين است كه دين براي پرورش فطرت انسانهاست و فطرت انسانها به هيچ وجه تغيير پذير نيست مربوط به جان آنهاست روح آنهاست، روح آنها با اين معارف و با اين اخلاق و با اين عادات الهي مأنوس‌اند كه ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[27] اين ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ نشانهٴ آن است كه در خلقت فطري انسانها نه تخلّف است نه اختلاف؛ اين‌طور نيست كه بعضي از انسانها به فطرت توحيد و اسلام خلق بشوند بعضي از انسانها هم به فطرت توحيد و اسلام خلق نشوند تا اسلام براي يك عده تكليف و تحميل باشد، اين‌چنين نيست.

پس هر انساني به فطرت توحيد و فطرت اسلامي و دين الهي خلق مي‌شود مفطور به دين است. چون هر انساني مفطور به دين است پس مبدأ قابلي اين دين كه فطرت انسانهاست يكسان است، مبدأ فاعلي هم كه ذات اقدس الهي باشد ثابت است اين اسلام از نزد خداي واحد ثابت براي شكوفايي فطرت انسانهايي كه يكسان بر فطرت توحيدي خلق مي‌شوند نازل مي‌شود، لذا براي هميشه ثابت است. در مسائل توحيد، نبوت، رسالت، معاد و امثال ذلك هيچ جايي سخن از نسخ و تغيير و تبديل نيست، البته در بعضي از مراتب كامل است در بعضي از مراتب كامل‌تر.

كيفيت ارتباط طبيعت و فطرت

ولي انسان مثل فرشته نيست كه همواره بگويد: ﴿وَمَا مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾[28] گرچه فطرتي دارد ثابت؛ اما طبيعتي دارد متغير، انسان در كرهٴ زمين و ماده به سر مي‌برد اين پيشرفتها براي چهرهٴ طبيعي اوست اين اختلاف گوناگون نياز و رفع نيازها براي چهرهٴ طبيعي اوست، اينكه در هر عصر و روزگاري به يك سبك زندگي مي‌كنند به يك سبك بنّايي دارند به يك سبك دوختي دارند به يك سبك تغذيه‌اي دارند به يك سبك دادوستدي دارند به يك سبك روابط داخلي و خارجي دارند، اينها مربوط به طبيعت است نه مربوط به فطرت و چون فطرت جداي از اين طبيعت نيست و اين طبيعت گسيخته‌اي از آن فطرت نيست يك سرپلي بين اين طبيعت متغير و فطرت ثابت هست براي تأمين نيازهاي اين طبيعت، شريعت مي‌آيد كه هر پيغمبري شريعت خاص دارد، اينكه در عصر فلان پيامبر رقم نماز اين قدر است عدد زكات آن قدر است كيفيت حج اين‌چنين است كيفيت صومّ آن چنان، براي آن است كه اين چهرهٴ طبيعي انسانها متغير است، گاهي هم در درون يك دين نسخ پيدا مي‌شود گاهي هم دين بعدي و شريعت بعدي‌ اش بخشي از شريعت قبلي را نسخ مي‌كند اين نسخها كه در درون يك مذهب اتفاق مي‌افتد يا از بيرون متوجه يك مذهب مي‌شود، هم مربوط به بخش طبيعتي است كه تغيير پذير است و هم روح نسخ برگشتش به تخصيص ازماني است، نه اينكه چيزي را ذات اقدس الهي نسخ مي‌كند كه از اوّل ـ معاذالله‌ـ نداند بعد بفهمد كه اين قانون قابل اجرا نيست او را نسخ بكند و نه اين نسخ در حرم امن دين راه پيدا مي‌كند. اين فقط در محور شريعت است و شريعت هم با آن جنبهٴ متغير انسانها در ارتباط است متغير با متغير ارتباط دارند تا برسيم به دين خاتَم، و خاتِم اين شريعتش هم محفوظ است اگر بخشي از كارهاي او مربوط به مسائل اجرايي بود و نياز نيازمندان با او بايد تأمين بشود با ولايت فقيه حل مي‌شود كه ولايت فقيه عهده‌دار نيازمنديهاي بخشهاي تغييرپذير جنبهٴ طبيعت است كه مادون شريعت، است و شريعت مادون دين است و اين مجموعه را احياناً دين خواهند گفت.

بنابراين آن ديني كه فعلاً محل بحث است و ثابت است خطوط كلّي دين است چه مربوط به معارف باشد چه مربوط به اخلاق باشد چه مربوط به فقه و حقوق. آن بخشهاي متغيّري هم كه از او به عنوان شريعت و منهاج ياد مي‌كند آن را فرمود: ﴿شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[29] كه بايد يك بحث مستوفايي اگر خداي سبحان توفيق داد، در اين زمينه به عمل بيايد.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] آل عمران/سوره3، آیه15.
[2] آل عمران/سوره3، آیه15.
[3] نهج‌البلاغه، خطبهٴ 101.
[4] یوسف/سوره12، آیه81.
[5] بحارالانوار، ج17، ص366 ؛ تفسير العياشي، ج1، ص166.
[6] یونس/سوره10، آیه18.
[7] زمر/سوره39، آیه3.
[8] سبأ/سوره34، آیه7.
[9] یونس/سوره10، آیه18.
[10] البلد الأمين، ص191.
[11] زمر/سوره39، آیه3.
[12] مؤمنون/سوره23، آیه24.
[13] یس/سوره36، آیه6.
[14] بحارالانوار، ج17، ص366 ؛ تفسير العياشي، ج1، ص166.
[15] الكافي، ج1، ص386.
[16] فاتحه/سوره1، آیه4.
[17] آل عمران/سوره3، آیه83.
[18] نحل/سوره16، آیه96.
[19] اسراء/سوره17، آیه55.
[20] بقره/سوره2، آیه253.
[21] مائده/سوره5، آیه3.
[22] مائده/سوره5، آیه48.
[23] بقره/سوره2، آیه136.
[24] اسراء/سوره17، آیه21.
[25] نساء/سوره4، آیه150.
[26] بقره/سوره2، آیه136.
[27] روم/سوره30، آیه30.
[28] صافات/سوره37، آیه164.
[29] مائده/سوره5، آیه48.