64/09/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر آیه 44 تا 46 سوره بقره
﴿أَتَأْمُرُونَ الْنَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ ﴿وَاسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَي الْخَاشِعِينَ﴾ ﴿الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُلاَقُوا رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾
يكي از بيانات خداي سبحان به بنياسراييل كه ﴿البته مورد مخصّص نيست﴾ اين است كه چرا شما مردم را به نيكي دعوت ميكنيد و خود را فراموش ميكنيد؟ اين استفهام توبيخي ناظر به قيد مسأله است نه ناظر به اصل مطلب.
بيان ذلك اين است كه اگر يك خطابي يك نهيي يك امري به يك مطلقي تعلق بگيرد كه داراي قيد خاص است محور مسأله و خطاب آن قيد خاص است. خداي سبحان، امر به برّ را نهي نكرده است فرمود: شما كه مردم را به نيكي دعوت ميكنيد چرا خود را فراموش ميكنيد؟ آنچه كه محور توبيخ است نسيان نفس است نه امر به معروف. يك وقت به انسان ميگويند چون خود عمل نميكني چرا به ديگران ميگويي؟ يك وقت ميگويند وقتي به ديگران ميگويي چرا خود عمل نميكني. نهي در اينجا به آن نسيان نفس تعلّق گرفته است نه به امر به برّ نفرمود: چون خود عمل نميكنيد چرا به ديگران ميگوييد؟ ميفرمايد: وقتي به ديگران ميگوييد چرا خود عمل نميكنيد؟ يعني آنكه بد است عمل نكردن است نه به ديگران گفتن. اگر بفرمايد: چون خود عمل نميكنيد چرا به ديگران ميگوييد در اينجا امر به معروف منهي است يعني نهي تعلق گرفته به امر الناس بالبرّ. يعني چون خود عمل نميكنيد چه حق داريد به مردم بگوييد. ولي قرآن اينچنين نهي نكرد كه امر به معروف را نهي كرده باشد نفرمود: چون خود عمل نميكنيد چه حق داريد به مردم بگوييد ميفرمايد: اين كه به مردم ميگوييد و مردم را به نيكي دعوت ميكنيد اين كار خير است چرا خود عمل نميكنيد؟ پس نهي تعلق گرفته به نسيان نفس نه به امر الناس بالبرّ پس اگر كسي خود عمل نكرد اينچنين نيست كه حق امر به معروف نداشته باشد يا اينچنين نيست كه امر به معروف از او ساقط باشد البته وظيفهاش آن است كه عمل بكند و اگر عمل نكرد گرفتار همان عذابي خواهد شد كه در بحث ديروز گذشت. ولي نهي اين كريمه متوجه به نسيان نفس است يعني شمايي كه ديگران را به نيكي دعوت ميكنيد و اين كار، كار خير است چرا خود را فراموش ميكنيد؟ اين چرا كه اعتراض است به نسيان نفس تعلق ميگيرد. نه اينكه چون خود عمل نميكنيد چرا امر به معروف ميكنيد. اين چرا به امر به معروف تعلق نگرفت. آن در سورهٔ صف است كه بحثش خواهد آمد. امّا دراين آيه محل بحث ميفرمايد: ﴿أَتَأْمُرُونَ الْنَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ﴾ كه توبيخ به اين قيد تعلق ميگيرد. نظير آنچه كه درباره كريمه ﴿لاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾[1] بيان شده است ﴿لا تموتنّ إلاّ وأنتم مسلمون﴾ نهي از موت نيست نهي نكرده است نفرمود: شما نميريد فرمود: در حال كفر نميريد فقط با اسلام بميريد كه اين نهي ناظر به آن قيد است نه ناظر به اصل مطلب. يعقوب(سلام الله عليه) كه فرزندانش را وصيّت كرد فرمود: ﴿لاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾ يعني نميريد مگر در حال اسلام كه اين نهي به آن قيد تعلق ميگيرد. يعني بدون اسلام نميريد نه اينكه نميريد. موت تحت نهي نيست. در اين كريمه هم كه فرمود: ﴿أَتَأْمُرُونَ الْنَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ﴾ اين عتاب به آن قيد تعلق گرفته است. يعني چرا خود را فراموش ميكنيد؟ شمايي كه مردم را به نيكي دعوت ميكنيد چرا خود را فراموش ميكنيد؟ نه اينكه چون كه خود را فراموش كرديد چرا امر به معروف ميكنيد. اين چرا به امر به برّ تعلّق نگرفته تا اگر كسي عادل نبود حق امر به معروف نداشته باشد.
نشانهاش هم دو حديثي است كه در همان كتاب شريف امر به معروف و نهي از منكر وسائل باب 10 آمده است. در آنجا از رسول خدا(صلّى الله عليه وآله وسلّم) نقل شده است كه جلد 11 وسائل به حضرت عرض شد كه: «لا نأمر بالمعروف حتّي نعمل به كلِّه و لا ننهي عن المنكر حتي ننتهي عنه كلّه؟ فقال لا، بل مروا بالمعروف و ان لم تعملوا به كلّه و انهوا عن المنكر و ان لم تنتهوا عنه كلّه» به رسول خدا(صلّى الله عليه وآله وسلّم) عرض كردند ما تا به همه معروفها عمل نكنيم آيا امر به معروف نكنيم؟ تا از همه مناهي اجتناب نكنيم نهي از منكر نكنيم؟ يعني ما بايد عادل محض باشيم كه امر به معروف و نهي از منكر كنيم؟ هيچ واجبي نباشد كه انجام بدهيم مگر اينكه ما انجام بدهيم و هيچ حرامي نباشد مگر اينكه ما ترك كنيم. وقتي همه واجبات را انجام داديم و همه محرّمات را ترك كرديم آنگاه امر به معروف كنيم؟ فرمود نه اينچنين لازم نيست. همين كه اهل معروفايد گرچه همه معروف را هم عمل نكرديد امر به معروف كنيد. همين كه اهل انتهاي از منكر هستيد گرچه از همه منكرات تناهي نكردهايد باز هم نهي از منكر كنيد. اين به خوبي دلالت ميكند كه در امر به معروف و نهي از منكر عَدالت لازم نيست مثل امامت جمعه يا جماعت اينچنين نيست كه آمر به معروف مثل امام جماعت بايد عادل باشد. اگر عادل باشد امرش مؤثّرتر است ولي اگر عادل نبود بعضي از معاصي را هم مبتلا شد باز حق امر به معروف دارد بلكه بر او لازم است نشانهاش همان است كه در حديث 12 اين باب شريف از ابيذر نقل شده است كه ابيذر از رسول خدا(صلّى الله عليه وآله وسلّم) نقل كرد كه آن حضرت فرمود: «يا اباذر! يطّلع قوم من أهل الجنّة إلي قوم من أهل النّار» گروهي از بهشتيان مطّلع ميشوند از حال گروهي از دوزخيان به اين جهنّميها ميگويند «فيقولون ما أدخلكم النّار و إنّما دخلنا الجنّة بفضل تعليمكم و تأديبكم» عدهاي از بهشتيان به جهنّميها ميگويند چرا شما به جهنّم افتاديد؟ ما در اثر تعليم و تربيت شما به بهشت آمديم شما چرا به جهنّم افتاديد؟ «فيقولون انّا كنّا نأمركم بالخير و لا نفعله»[2] ما امر به خير ميكرديم و خود محروم بوديم. خود اين امر به خير وسيله خير است ديگران را به بهشت ميرساند. اينچنين نيست كاري كه خير باشد و ديگران را به بهشت برساند دين آن را نهي كند.
اگر شرط امر به معروف و نهي از منكر عدالت باشد چه طرف بداند چه طرف نداند انسان حق امر به معروف ندارد. ولي آنجايي كه مخاطب كه منهي است يا مأمور است ميداند كه آمر و ناهي به وظيفهاش عمل نكرد آنجا جدّ امر به معروف متمشيّ نميشود اوّلاً و اگر هم جدّ متمشيّ بشود اثر ندارد ثانياً اين مال مقام اثبات است ولي بحث فقهي اينست كه آيا در مقام ثبوت، شرط امر به معروف، عدالت است آيا امر به معروف مثل امامت مشروط به عدالت است يا نه؟ نه دليلي دلالت ميكند بر اين كه امر به معروف مثل امامت مشروط به عدالت است و نه اين روايات را ميشود ناديده گرفت. هم روايت دلالت دارد بر اينكه امر به معروف مثل امامت مشروط به عدالت نيست و همين كه از آن طرف دليلي بر اعتبار عدالت نشد.
بنابراين، خود امر به معروف خير است ولو آمر عمل نكند البته خود گرفتار آن عذابي ميشود كه در معراج از رسول خدا(صلّى الله عليه وآله وسلّم) نقل شد. اما اينچنين نيست كه او حق امر به معروف نداشته باشد يا امر به معروف بر او لازم نباشد.
اما مطلبي كه مربوط به سوره صف است در سوره مباركه صف آيه 2 اينچنين آمده است فرمود كه: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾ ﴿كبر مقتاً عند الله أن تقولوا ما لا تفعلون﴾[3] فرمود: مؤمنين چرا چيزي كه انجام نميدهيد ميگوييد؟ كار منافقين اين بود كه بناي اينها بر عدمالفعل بود بنا داشتند نكنند منتها چيزي كه بنا داشتند نكنند آن را ميگفتند، اين نفاق است. در اين كريمه ميفرمايد: شما چيزي را كه بنا داريد انجام ندهيد چرا ميگوييد؟ فرق است بين اين كه انسان چيزي را كه بنا دارد نكند بگويد يعني أن يقول ما لا يفعله و بين اينكه ان لا يفعل ما يقول يك وقت انسان ديگران را به خير امر ميكند بعد خود عمل نميكند. اين به حرف خود عمل نكرده است.
در اينجا اعتراض و توبيخ به آن نفي فعل است نه به قول. و اما در كريمه، خداي سبحان به منافقين اعتراض ميكند. ميفرمايد: چرا حرف ميزنيد اين حرفتان بد است. شما كه انجام نميدهيد چيزي را كه بنا بر انجام دادنش نداريد چرا ميگوييد؟ ﴿لم تقولون ما لا تفعلون﴾ اين ﴿ما لا تفعلون﴾ به عنوان ملكه است. چيزي كه شما انجام نميدهيد بناي شما بر اين است كه انجام ندهيد چرا ميگوييد؟ اين برخلاف آن است كه انسان يك حرفي بزند بعد به حرف خود عمل نكند. به تعبير سيّدنا الأستاد(رضوان الله عليه) فرق است بين اين كه «أن يقول الإنسان ما لا يفعله» كه اين نفاق است و بين «أن لا يفعل الإنسان ما يقوله» اين ضعف اراده است[4] . آن هم اين آيه ناظر به امر به معروف و نهي از منكر نيست ناظر به مواعيد مطلق است مثلاً ميگويد من به جهاد ميآيم و نميرود در صدر اسلام كار منافقين اين بود كه بگويند چيزي را كه نميكنند. قصدشان حضور در جبهه نبود ولي آمادگي را اعلام ميكردند. در اين كريمه ميفرمايد: شما كه نميخواهيد به جبهه برويد چرا آمادگي را اعلام ميكنيد؟ چرا؟ چون ﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفّاً كَأَنَّهُم بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ﴾ خدا آنها كه كاخ سربياند در برابر بيگانه آنها را دوست دارد شما كه نميخواهيد سرب باشيد چرا حرف سرب ميزنيد؟ ﴿لم تقولون ما لا تفعلون﴾ چيزي را كه نميكنيد چرا ميگوييد؟ اين بابش غير از باب امر به معروف و نهي از منكر است گاهي انسان وعده ميدهد ولي انجام نميدهد سخن از امر به معروف نيست گاهي اظهار ايمان ميكند و مؤمن نيست سخن از امر به معروف نيست پس اگر كسي بناء عملي او اين باشد كه يك فضيلت را انجام ندهد بعد بگويد چيزي را كه بنا بر انجامش ندارد اين نفاق است. ولي اگر كسي چيزي را گفت و به گفتهاش عمل نكرد مثلاً وعده داد به وعده وفا نكرد اين را ضعف اراده ميگويند. آيه اين را نهي نميكند. وگرنه هر كه وعده داد به وعدهاش عمل نكرد آيه ميفرمايد: اين مقت عظيم است اين عذاب عظيم است پيش خدا. ﴿كَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾[5] خب اطلاقش ميگيرد اين را اگر اينچنين باشد اگر كسي وعده داد به وعدهاش وفا نكرد.
بنابراين، مسأله امر به معروف كاري با آيه سوره صف ندارد آيه سوره صف آن قولي را نهي ميكند كه قائلش بنا بر عدم فعل دارد يعني نفاق را نهي ميكند نه اينكه اگر كسي ديگران را به خير امر كرد و خود اهل عمل نبود قرآن كريم به امر او اعتراض كند بگويد اين امر تو نفاق است. اين امر نفاق نيست اين امر مقت عظيم نيست وگرنه لازمهاش آن است انسان هر كس خلف وعده كرد مقت عظيم داشته باشد. يا هر كه وعده داد ولو در مسائل جبهه بد توفيق پيدا نكرد يا لااقل معصيت كرد مقت عظيم داشته باشد.
قرآن كريم روي اين حسن فاعلي تكيه ميكند ميفرمايد: چرا شما خودتان را فراموش كردهايد نه اين كه اين امر به معروفتان بد باشد. اگر كار بد باشد كه عدهاي با اين كار بد بهشت نميروند و در فقه هم براي آمر به معروف عدالت معتبر نشد نگفتند امر به معروف مثل امامت مشروط به عدالت است كه اگر كسي عادل نبود حق امر به معروف ندارد البته اگر كسي عادل نبود و دستور داد ديگران را راهنمايي كرد و خود عمل نكرد عذابش بدتر از عذاب كسي است كه آمر به معروف نبود ولي عمل نكرد اگر جاهل واجب را ترك كند يك درجه مذمّت دارد آمر به معروف آن معروف و واجب را ترك كند مذمّت شديدتري دارد اين درست است اما اين شدّت مذمّت مال نسيان نفس است نه مال امر به معروف.
بنابراين، اين عتاب در آيه ناظر به نسيان نفس است نه ناظر به امر به معروف. ﴿أَتَأْمُرُونَ الْنَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ اين تعقّل اگر به لحاظ اين باشد اگر كسي نداند كه واقعاً خود بايد عمل كند اين روي عقل نظري ضعيف است. و اگر كسي ميداند كه بايد عمل كند ولي مع ذلك عمل نميكند اين از نظر عقل عملي ضعيف است عقل عملي همان است كه «ما عبد به الرّحمن و اكتسب به الجنان»[13] اين ﴿أفلا تعقلون﴾ يعني چرا خود را عقال نميكنيد؟ اگر ناظر به اين باشد كه مگر نميدانيد كه خود بايد عمل كنيد مطلب به اين وضوحي را نميدانيد؟ ﴿أفلا تعقلون﴾ اين ناظر به عقل نظري است اين احتمال ضعيف است و اما اگر ناظر به اين باشد شما چرا خود را عقال نميكنيد؟ چرا بند نميكنيد؟ چرا رهائيد؟ اين ناظر به عقل عملي است آن عقلي كه «ما عبد به الرّحمن» چرا آن را نداريد؟ در آيين امر به معروف و نهي از منكر گفتهاند اگر كسي خواست بسنجد ببيند كه واقعاً آمر به معروف و ناهي از منكر هست و خود را هم در درجه اوّل، امر ميكند و نهي ميكند بعد ديگران را يا نه فقط منظورش آن است كه به ديگران بگويد ببيند اين مطالب علمي يا اين خاطراتي كه ميشنود در او چه اثر ميگذارد؟ اگر يك مطلب علمي از كسي شنيد يا در كتابي ديد فوراً خوشحال ميشود كه اين مطلب علمي را يادداشت كند در جايي بگويد اين بداند علم را براي ديگران ميطلبد نه براي تهذيب نفس. و اما اگر يك مطلب خوبي از كتابي از شخصي، از جايي استفاده كرد خوشحال شد فوراً خود متأثّر شد در رتبهٴ ثانيه به اين فكر افتاد كه براي ديگران هم طرح كند اين طوبي له و حسن ماب. اين معلوم ميشود هم خود به راه افتاد هم ديگران را هدايت ميكند ولي اگر يك مطلب خوبي به ذهنش رسيد يا از جايي استفاده كرد اوّلين خاطرهاي كه در ذهنش خطور ميكند اين است كه اين را يادداشت كند براي ديگران بگويد اين معلوم ميشود اين علم را براي ناس ميطلبد نه براي تهذيب نفس و اگر براي معلم و مربي در اسلام حقي است چه اين كه حق عظيم هست در روايات آمده كه معلم نفس و مربي نفس، أولي به تجليل و تكريم است از معلم و مؤدّب ديگران.
اين را از نهجالبلاغه مرحوم صاحب وسائل نقل كرده است در همين باب امر به معروف و نهي از منكر در كتاب امر به معروف ، باب 10 حديث ٦ كه از نهج البلاغه نقل شده است اين است كه اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) اينچنين فرمود: «من نصب نفسه للنّاس اماماً فعليه أن يبدأ بتعليم نفسه قبل تعليم غيره» اگر كسي خود را پيشواي ديگران معرفي كرد قبل از اينكه ديگران را عالم كند خود را عالم كند. «وليكن تأديبه بسيرته قبل تأديبه بلسانه» قبل از اينكه ديگران را با زبان به آداب الهي آشنا كند با سيره و روش عملي خود ديگران را به آداب الهي آشنا كند آنگاه فرمود: «و معلّم نفسه و مؤدبّها أحقّ بالاجلال من معلّم النّاس و مؤدّبهم»[14] در اسلام براي كسي كه حق تعليم و تأديب نسبت به جامعه دارد گفتند تكريم روا بداريد خيلي او را گرامي بشماريد ولي حضرت فرمود: «اگر كسي به تعليم و تأديب خود پرداخت او گراميتر از كسي است كه درس تعليمي به ديگران ميدهد معلم خود مؤدّب خود احقّ بالاجلال از معلم ديگران و مؤدّب ديگران. «و معلّم نفسه و مؤدّبها أحقّ بالأجلال من معلّم النّاس و مؤدبّهم» آنگاه بيان ديگري باز از امير المؤمنين(سلام الله عليه) نقل ميكند كه حضرت فرمود: مردي كه از او درخواست موعظه كرد حضرت فرمود: «لا تكن ممّن يرجوا الاخرة بغير العمل الي ان قال ينهيٰ و لا ينتهي و يأمر بما لا يأتي»[15] در موعظه حضرت فرمود شما كسي نباشيد كه بدون عمل بدون كار، اميد آخرت داشته باشيد مثل كسي نباشيد كه بدون انتهاء نهي ميكند بدون ائتمار امر ميكند كسي نباشيد كه خود عمل نميكند ولي ديگران را به برّ و نيكي دعوت ميكند آنگاه حديث نهم همان است كه از يك خطبهاي نقل شده است كه حضرت فرمود: «انّا لله و إنّا إليه راجعون ظهر الفساد» آنگاه در ذيل فرمود: «لعن الله الآمرين بالمعروف التاركين له و النّاهين عن المنكر العاملين به»[16] كه اين لعن به آن معصيت ميخورد نه به امر به معروف يا اگر كسي آمر به معروف بود و خود عمل نكرد ملعون است براي اين كه خود عمل نكرد نه براي اين كه چرا امر كرد و اگر كسي نهي از منكر كرد و خود منتهي نشد ملعون است چرا منتهي نشد نه چرا نهي كرد. پس فرق است بين اين كه به ما بگويند چون عمل نميكني چرا ميگويي؟ يا به ما بگويند چون ميگويي ـ كه اين گفتن حق است و خير ـ چرا عمل نميكني؟ اين اعتراض به ترك عمل است نه به گفتن نه امر به معروف مورد توبيخ باشد بلكه نسيان نفس مورد توبيخ است. بنابراين، اين كريمه ميفرمايد: به اين كه چرا خود را فراموش ميكنيد. ﴿أَتَأْمُرُونَ الْنَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾
در آيه بعد فرمود: ﴿وَاسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَي الْخَاشِعِينَ﴾ ﴿الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُلاَقُوا رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾ در اينگونه از موارد، خداي سبحان به بنياسراييل دستور همان نظام اسلامي را طرح ميكند. ميفرمايد: شما كه اكنون از سلطه و ذلّت نجات پيدا كرديد و حكومتي تشكيل دادهايد اين اموري كه لازمه يك نظام اسلامي است اجرا كنيد ولي در اين كار رنج و خستگي فراوان است انسان يا بايد تمام خستگيها را شخصاً دفع كند يا اگر قدرت دفاع ندارد ديگري را به عنوان معين و ياور استنصار كند قرآن كريم ميفرمايد: به اينكه شما آن قدرت را نداريد كه در مشكلات فائق بياييد و به تنهايي همه دشواريها را حلّ كنيد شما كمك ميخواهيد كمكي هم غير از خدا نيست چون «والله المستعان» هيچ ناصري غير از خدا نيست پس فقط از خدا بايد كمك گرفت. در بخشي از قرآن فرمود: ﴿و استعينوا بالله﴾[17] تنها تكيه گاه كمك خواهي شما خداست امّا راه كمكگيري از خدا، صبر و صلاة است. اگر خدا به انسان فرمود شما ضعيفايد در برابر مشكلات ميمانيد. ﴿خلق الإنسان ضعيفاً﴾[18] اگر فرمود انسان در محور رنج خلق شده است ﴿لقد خلقنا الإنسان في كبد﴾[19] يعني در مكابده و رنج اگر فرمود هيچ ناصري جز خداي سبحان نيست زيرا ﴿القوّة لله جميعاً﴾[20] روي اين سه اصل به انسانها ميگويد ﴿و استعينوا بالله﴾[21] در اصل چهارم به ما ميفرمايد كه ميدانيد راه استعانت از خدا چيست؟ ﴿و استعينوا بالصّبر و الصّلوة﴾ مشكلات كه رسيد صابر و مستقيم باشيد اين استقامت اطاعت است و صلاة اطاعت است. حادثه سخت پيش آمد وضو بگيريد دو ركعت نماز بخوانيد از خدا بخواهيد مشكلات پيش آمد صابر و مستقيم و استوار باشيد اين صبر فرمان خداست اين صلاة مناجات خداست از خدا به وسيله صبر و صلاة مدد طلب كنيد اين در طليعه امر است. بعد ميفرمايد: خدا ناصر شماست خدا معين شماست يك مقدار كه انسان را به راه برد يك مقدار معارف را براي انسان توجيه كرد ميفرمايد: اينچنين نيست كه يك مقدار كار را شما انجام بدهيد كار را شما به عهده بگيريد خدا ناصر شما باشد خدا معين شما باشد اينچنين نيست خدا وليّ شماست يعني همهكاره اوست، چون نصرت غير از ولايت است مثلاً كودكي كه تازه براه افتاده، ميتواند افتان و خيزان برود پدر او ناصر اوست در رفتن يعني آن كودك ميتواند برود ولي كمبودش را آن ياور جبران ميكند ولي كودكِ شيري اصلاً توان رفتن ندارد در اينجا پدر وليّ اوست يعني همه شؤون او را پدر و مادر او به عهده دارند.
ولايت غير از نصرت است. اگر كسي بتواند كاري را به عهده بگيرد منتها مقداري ناتوان باشد اين كمبود او را ناصر جبران ميكند ولي اگر هيچ توان نداشته باشد در تحت ولايت وليّ، كارش تأمين است در بخشي از قرآن خداي سبحان با ما به زبان نصرت و معاونت سخن ميگويد ميفرمايد: خدا معين شماست خدا ناصر شماست وقتي ديدمان وسيعتر شد عميقتر شد جلوتر رفتيم ميفهميم سخن از نصرت نيست سخن از ولايت است همهكاره او بود شما ميبينيد خداي سبحان براي اعزام نيرو به جبهه چهجور تعبير دارد. براي اين كه رزمندهها را به جبهه اعزام كند ميفرمايد: ﴿قاتلوهم يعذّبهم الله بأيديكم﴾[22] برويد جبهه بجنگيد مقاتله كنيد خدا با دست شما كفّار را عذاب ميكند اين در طليعه امر است وقتي رزمندهها رفتند اعجاز الهي را در ميدان ديدند ديدند در آن جنگ نابرابر پيروز شدند آنگاه بالا آمدند اين لياقت را پيدا ميكنند كه خدا در سورهٴ انفال به آنها بفرمايد ديديد شما هيچكاره بوديد همه را من كردم. فرمود: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾[23] فرمود شما نكشتيد من بودم كه جبهه را اداره كردم من اوايل براي تشويقتان گفتم برويد جبهه من ميخواهم با دست شما كار پيش برود بعد وقتي رفتيد جبهه و فاتح شديد مزدي كه خدا به انسان ميدهد معرفت است.
آن عاليترين پاداشي كه خداي سبحان به يك رزمنده نستوه اعطا ميكند معرفت است فرمود: ديديد كه من وليّ شما بودم نه ناصر شما، ديديد كه همه كاره من بودم قلبتان را و ارادهتان را و هوشتان را و سلاح درون و بيرونتان را من به عهده گرفتم فرمود: اصلاً شما نكشتيد من كشتم ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ بعد به پيغمبر ميفرمايد: ﴿و ما رميت اذ رميت ولكنّ الله رميٰ﴾ اين ﴿وما رميت إذ رميت ولكنّ الله رميٰ» صدر آيه نيست اين وسط آيه است صدر آيه همان است كه خداي سبحان به رزمنده ميگويد من وليّ شمايم نه ناصر شما. شما مثل آن كودك نوزادي هستيد كه همه شؤونتان را من دارم اداره ميكنم نه مثل آن كودكي هستيد كه براه افتاديد و يك مقدار به عهده شماست بقيه را من اداره كنم اينچنين نيست اين توحيد افعالي است كه يك نصيب يك انسان ميشود انسان اگر بجايي برسد كه ببيند همه خيرات از ناحيه خداي سبحان است اين در مقام فعل موحّد است در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد: اين تكرار كلمه مباركه «وحده وحده وحده» كه ميگوييم «لا إله إلاّ الله وحده وحده وحده»[24] تكرار نيست ناظر به مقامات سهگانه توحيد است يعني «لا إله إلاّ الله وحده ذاتاً وحده صفة وحده فعلاً» يعني همه افعال فاني در فعل اوست او ﴿ربّ العالمين﴾ است همه اوصاف فاني در وصف اوست او عليم محض است او قدير صرف است و همه ذوات فاني در ذات اقدس اوست ﴿ذلك بأنّ الله هو الحقّ﴾ اينچنين نيست انسان تكرار بكند و حضرت هم در آن صحنه كه اين دعا را آموخت تعليم مراحل سهگانه توحيد را با اين دعا آموخت. پس اگر انسان در اوايل امر ميشنود كه خداي سبحان با او به زبان نصرت سخن ميگويد وقتي اين قدمها را طي كرد و به مقصد رسيد ميبيند خدا با او به زبان ولايت سخن ميگويد نه زبان نصرت ميفرمايد: من وليّ شما هستم نه ناصر شما نه اينكه كار را شما كرديد من شما را كمك كردم. نه اينكه كار را ما با هم كرديم. فرمود كار را من كردم اين خصيصه است اينكه فرمود: ﴿و استعينوا بالصبر و الصّلوة﴾ راه نصرتخواهي را به ما ميدهد لذا بزرگان دين اهلبيت عصمت و طهارت(عليهم الصّلاة و عليهم السّلام) عملاً اينچنين بودند به ما هم آموختند كه اگر مشكلي براي شما پيش آمد نماز فراموشتان نشود.