64/09/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر آیه 40 و 41 سوره بقره
﴿يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ﴾ ﴿وَآمِنُوْا بِمَا أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِمَا مَعَكُمْ وَلاَ تَكُونُوا أَوَّلَ كَافِرٍ بِهِ وَلاَ تَشْتَرُوا بِآيَاتِي ثَمَناً قَلِيلاً وَإِيَّايَ فَاتَّقُونِ﴾
بعد از بيان آن اصل كلي كه هدايت و وحي كه تنزل كرده است مردم دو قسم هستند: آنها تابع وحي الهي هستند از خوف و حزن مصون هستند و آنها كه وحي الهي را تكذيب كردند گرفتار عذاب خواهند شد آنگاه نحوه اطاعت از وحي را بيان ميكند جريان بني اسراييل را مبسوطاً در اين سوَره و ساير سُور بازگو ميكند كه آنها چگونه از پيروي وحي خدا سر باز زدند و چگونه گرفتار عذاب الهي شدند اين كه وعده داد فرمود: ﴿فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾[1] يكي از آثار تبعيّت هدايت خدا آن است كه انسان از خدا بترسد همين خدايي كه به ما فرمود اگر تابع وحي شديد هيچ ترسي نداريد همين خداي سبحان به ما فرمود: كه از خدا بترسيد معلوم ميشود ترس از خدا جزو «ما جاء به الوحي» است جزو دستورات الهي است. چون در اين كريمه فرمود: ﴿و إيّاي فارهبون﴾ اين كلمه ﴿و إياي فارهبون﴾ نه تنها مفيد حصر است بلكه حصري كه از ﴿إيّاي فارهبون﴾ استفاده ميشود بيش از حصر و تأكيدي است كه از ﴿ايّاك نعبد و ايّاك نستعين﴾[2] استفاده ميشود. در ﴿ايّاك نعبد﴾ از آن جهت كه ضمير فصل مفعول شد و مقدّم شد مفيد حصر بود ﴿إياك نعبد و إياك نستعين﴾ امّا در اينجا گذشته از اين كه ضمير فصل مفعول است و مقدم يك «فاء» روي فعل ذكر شده است و يك كسرهاي هم كه علامت حذف «ياء» است در اينجا آمده فرمود: ﴿و ايّاي فارهبونِ﴾ يعني فارهبوني كه دو جا سخن از ياد خود مطرح ميكند. در مسأله ﴿ايّاك﴾ اگر اينچنين گفته ميشود كه ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُك وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُك﴾ وزان آن آيه با وزان اين آيه يكي ميشد في الجمله زيرا در آنجا دوبار سخن از خدا بود در اينجا هم دوبار سخن از خداست. يكي ﴿ايّاي﴾ يكي ﴿فارهبونِ﴾ كه اين كسره نشانه حذف «ياء» است امّا در اينجا در اين آيه دو جا سخن از خداست در آن آيه ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾ يكجا فقط كه ضمير فصل است ميگوييم ﴿ايّاك نعبد﴾ در اينجا نميگوييم ﴿ايّاي فارهبون﴾ ميگوييم ﴿ايّاي فارهبون﴾ يعني إيّاى فارهبونى پس دو جا سخن از خداست در اين آيه و در آن آيه يك جا سخن از خداست. گذشته از اين كه اين «فاء» كه در صدر اين فعل امر ذكر شده است گفتهاند جواب يك شرط محذوف است يعني اگر شما بخواهيد بترسيد از خدا بترسيد اگر اهل ترس هستيد تنها ذاتي كه شايسته آن است انسان از او بترسد خداست پس اين سه خصوصيت را جمله مباركه ﴿و إيّاي فارهبون﴾ دارد كه دو خصوصيّتش مخصوص خود اوست و در ﴿ايّاك نعبد﴾ نيست يك خصوصيّت كه همان ضمير فصل مقدم است در ﴿ايّاك نعبد﴾ هست و اينجا هم هست.
امّا اين كه فرمود: به عهدم وفا كنيد. عهد از آن جهت كه يك پيمان طرفيني است يك طرفش به معاهد بسته است. يك طرفش به متعاهد. خداي سبحان اين عهد را هم به خود نسبت ميدهد هم به قوم بني اسراييل ميفرمايد: ﴿وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ﴾ اين دو عهد نيست، دو عقد نيست بلكه يك عقدي است كه بين موجب و قابل است يك طرفش معاهد طرف ديگرش متعاهد. نظير بيع كه بين بايع و مشتري است نظير صلح كه بين مصالح و متصالح است.
و اين عهد را هم قرآن كريم در موارد فراوان بيان فرمود كه خداي سبحان از بني اسراييل چه عهدهايي را گرفته است در همين سوره بقره آيه ٨٣ اين است كه ﴿وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي اسرائيل لاَتَعْبُدُونَ إِلَّا اللّهَ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً وَذِي الْقُرْبَي وَالْيَتَامَي وَالْمَسَاكِينِ وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلَّا قَلِيلاً مِنْكُمْ وَأَنْتُمْ مُعْرِضُونَ﴾[7] فرمود: ما پيماني كه از بني اسراييل گرفتيم اين است كه جز خدا أحدي را نپرستيد كه اين نفي است و به داعي نهي بيان شده است و به والدين احسان كنيد به اَرحام احسان كنيد به يتاميٰ و مساكين احسان كنيد با مردم خوشبرخورد باشيد خوب سخن بگوييد و مانند آن. اين عهدي است كه خداي سبحان از بني اسراييل گرفت. در آيه ٨٤ همين سوره فرمود: ﴿وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ لاَتَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَلاَ تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ﴾[8] ؛ فرمود: ما از شما تعهد گرفتيم خونريزي نكنيد كسي را تبعيد نكنيد كسي را از شهرش بيرون نكنيد و مانند آن. اينها عهود الهي است كه از بني اسراييل گرفته شده چه اين كه در سوره آلعمران، آيه ١87 هم سخن از اخذ ميثاق اهل كتاب است چون بني اسراييل هم شامل يهود ميشود هم شامل نصارا، چه اين كه اهل كتاب شامل آنها هم خواهد شد. فرمود: ﴿وَإِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلاَ تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[9] اين پيمان تقريباً مربوط به علما و دانشمندان اهل كتاب است فرمود: خدا از شما پيمان گرفت آنچه در تورات و انجيل است كتمال نكنيد، يك مفسّر خوبي باشيد. هر چه در تورات و انجيل است براي مردم بازگو كنيد و كتمان نكنيد. و در سوره نساء هم باز جريان اخذ پيمان اهل كتاب مطرح است.
باز به اهل كتاب در سوره نساء، آيه ٤٧ خطاب ميكند ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ آمِنُوا بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقاً لِمَا مَعَكُم مِن قَبْلِ أَن نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّهَا عَلَي أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَمَا لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ وَكَانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً﴾[10] اين تقريباً مناسب است با آيهٴ بعدي كه محل بحث است در پيش داريم ﴿آمِنُوا بِمَا أنزلتُ مُصَدِّقاً لِمَا مَعَكُم﴾ در سوره مائده وقتي جريان اخذ ميثاق بني اسراييل را ذكر ميفرمايد آيه ١٢ اين است ميفرمايد: ﴿وَلَقَدْ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ بَنِي اسراييل وَ بَعَثْنَا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً وَقَالَ اللّهُ إِنِّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاَةَ وَآتَيْتُمْ الزَّكَاةَ﴾[11] ما پيمان گرفتيم و به آنها گفتيم اگر شما مطيع دستورات الهي باشيد ما با شما هستيم، از نصرت خاص ما برخوردار هستيد و همچنين در سوره مائده، آيه ٧٠ باز اخذ ميثاق بني اسراييل را مطرح ميكند. ميفرمايد: ﴿لَقَدْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي اسراييل وَأَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ رُسُلاً كُلَّمَا جَاءَهُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنْفُسُهُمْ فَرِيقاً كَذَّبُوا وَفَرِيقاً يَقْتُلُونَ﴾[12] ما از بني اسراييل پيمان گرفتيم كه در برابر وحي تابع باشيد و هر وقت پيامبري فرستاديم اينها يك عدّه را كشتند يك عدّه را هم تكذيب كردند كه اين ناظر به همان ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا أُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾[13] خواهد بود. بنابراين آنچه كه به عنوان اخذ ميثاق ياد شده است در اين آيه سوره مباركه بقره، در ساير سُوَر آن را تبيين فرمود. چه اين كه باز در همين سوره اعراف، آيه ١٦٩ ميفرمايد: ما از اينها تعهّد گرفتيم كه اينها جز حق نگويند. بعد از اين كه جريان بني اسراييل را مبسوطاً بازگو ميكند ميفرمايد: ﴿فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتَابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنَي وَيَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنَا وَإِن يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثَاقُ الْكِتَابِ أَن لاَيَقُولُوا عَلَي اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ وَ دَرَسُوا مَا فِيهِ وَالدَّارُ الآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾[14] كه با بحث ما سازگار است.
يك سلسله پيمان مشترك از همه بني اسراييل گرفت يك سلسله پيمان خاص از علماي بني اسراييل گرفت كه مبادا كاري كنند كه تورات تحريف بشود اين پيماني كه از بني اسراييل گرفت مشخص فرمود: كه عبادت خداست احسان به والدين است احسان به ذي القربيٰ و يتامي و مساكين است احسان به مردم است كه ﴿قولوا للنّاس حسناً﴾[15] و مانند آن و عدم سفك دماء و نظاير آن. پيماني كه از علماي اهل كتاب گرفت آن است كه به كتاب درست عمل كنند و درست تفسير كنند و تبيين كنند و چيزي را كتمان نكنند. در آيه سوره اعراف فرمود: ما از اينها تعهد گرفتيم كه اينها خلاف عمل نكنند و جز حق نگويند. اينها كتاب را درس ميدادند درس ميخواندند امّا در موقع بيان كردن براي مردم كتمان ميكردند. ﴿فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ﴾[16] كه ﴿وَرِثُوا الْكِتَابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنَي﴾[17]
قرآن كريم اين حيات زودگذر را دنيا ميداند دنيا از دنوّ و نزديكي نيست، از دنائت و پستي است. چون از اين پستتر ديگر عالمي نيست از دنيا بگذريم عدم است نه اين كه از دنيا بگذريم يك نشئه ديگري است نازلتر از اين. نشانه اين كه دنيا از دنائت است نه از دنو، اين است كه در اين آيه فرمود به اين كه اينها به فكر متاع اين اَدنيٰ هستند. ﴿عرض هذا الأدني﴾ يعني اين متاع پست آنها را سرگرم كرده است كه كتاب الهي را تحريف كردهاند. ﴿يأخذون عرض هذ الأدني﴾ به اين اميد خام كه خدا اينها را بيامرزد و اگر يك متاع زودگذري هم مانند اين اَدنيٰ نصيبشان بشود باز ميپذيرند. ﴿أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثَاقُ الْكِتَابِ أَن لاَيَقُولُوا عَلَي اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ﴾[18] ؛ جز حق نگويند. يعني انسان همان طوري كه موظّف است تصديق بدون تصور نكند تكذيب بدون تصور هم نكند، جز حق چيزي نگويد. پس اينها پيمانهاي عمومي و خصوصي است كه خداي سبحان از بني اسراييل گرفته است
آنگاه در آيه محل بحث فرمود به اين كه ﴿وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ﴾ ﴿وَآمِنُوْا بِمَا أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِمَا مَعَكُمْ وَلاَ تَكُونُوا أَوَّلَ كَافِرٍ بِهِ وَلاَ تَشْتَرُوا بِآيَاتِي ثَمَناً قَلِيلاً وَإِيَّايَ فَاتَّقُونِ﴾ هم خطاب به توده بني اسراييل است هم خطاب به علما. امّا نسبت به همه بني اسراييل فرمود: ﴿و آمنوا بما أنزلت﴾ به قرآني كه من نازل كردم ايمان بياوريد چون اين قرآن همه حقايق تورات را دارد و اضافه ﴿مصدّقاً لما معكم﴾ نه آنچه را كه شما براي مردم ميگوييد. آنچه كه در كتاب هست و در منزل نگه داشتهايد آن را قرآن تصديق ميكند نه آنچه را كه شما براي مردم گفتهايد، آنچه را براي مردم گفتيد تحريف كرديد در بعضي از بخشهاي قرآن كريم است كه خداي سبحان به رسولش ميفرمايد: به اينها بگو: ﴿قل فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾[19] آن تورات اصلي را در بياوريد بخوانيد ببينيد چه ميگويد چرا آن را كتمان كرديد اينكه ميفرمايد ﴿فأتوا بالتوراة فاتلوها إن كنتم صادقين﴾ معلوم ميشود بسياري از مسائل در تورات بود و اينها براي مردم نميگفتند در بعضي از بخشهاي قرآن آمده است كه چرا اينها به سراغ تو ميآيند ﴿وَعِنْدَهُمُ التَّوْرَاةُ فِيهَا حُكْمُ اللّهِ﴾[20] تورات پيش اينها هست ما همين حكمي كه در قرآن گفتيم در تورات هم گفتهايم چرا پيش تو ميآيند ﴿وَعِنْدَهُمُ التَّوْرَاةُ فِيهَا حُكْمُ اللّهِ﴾[21] چرا آن را كتمان ميكنند؟ معلوم ميشود انگيزهٴ تحريف بعد از ظهور اسلام پيدا شد. گذشته از اين كه در جريان بخت نصّر رابطه تاريخي تورات با زمان نزولش قطع شد ولي بعد از ظهور اسلام بسياري از مسائلي كه مربوط به وحي و رسالت و خاتميّت و امثال ذلك بود اينها تحريف كردند. در اين آيه محل بحث خداي سبحان هم به توده بني اسراييل ميفرمايد به اين كه ﴿وَآمِنُوْا بِمَا أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِمَا مَعَكُمْ﴾ چه علما، چه غير علما. هم به علما و اَحبار و رهبانشان ميفرمايد: ﴿وَلاَ تَشْتَرُوا بِآيَاتِي ثَمَناً قَلِيلاً﴾ شما به اين فكر نباشيد كه آيات مرا تحريف كنيد براي متاع دنيا. گاهي در سوره اعراف ميفرمايد به اين كه ﴿يأخذون عرض هذا الأدنيٰ﴾[22] گاهي در آيهٔ محل بحث ميفرمايد كه ﴿وَلاَ تَشْتَرُوا بِآيَاتِي ثَمَناً قَلِيلاً﴾ پس تعهّد مشترك، عتاب مشترك دارد تعهّد خاص، عتاب خاص دارد. چون توده بني اسراييل كه اهل تحريف نبودند. توده بني اسراييل به آن مسائل ياد شده تعهّد سپردند خداي سبحان اينها را تهديد ميكند كه اگر شما ايمان نياورديد گرفتار همان خلود نار خواهيد شد. امّا خواص از بني اسراييل را تهديد ميكند كه اگر شما به عهدتان وفا نكرديد و كتاب را تحريف كرديد و درست تبيين نكرديد گرفتار عذاب الهي خواهيد شد. پس اين كه فرمود: ﴿و أوفوا بعهدي أوف بعهدكم﴾ هم ناظر به ميثاق عمومي بني اسراييل است هم ناظر به ميثاق خصوصي كه از علما گرفت. چون قرآن كريم هم ميثاق مشترك بني اسراييل را ذكر كرد هم ميثاق مخصوص علما را بيان كرد كه: ﴿أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثَاقُ الْكِتَابِ أَن لاَيَقُولُوا عَلَي اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ وَدَرَسُوا مَا فِيهِ﴾[23] لذا در اين كريمه فرمود: ﴿وَآمِنُوْا بِمَا أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِمَا مَعَكُمْ﴾ نه آنچه را كه علمايتان تحريف كردند قرآن آن را تصديق كند ـ معاذ الله ـ. نه آني كه در منزل نگهداشتهايد و حاضر نيستيد عرضه كنيد، آن را تصديق ميكند. نشانهاش آن است كه آن كتابها را از مراكز عبادي بيرون بياوريد براي مردم بخوانيد عرضه كنيد ببينيد قرآن همان را تصديق ميكند يا نه ﴿فأتوا بالتورية فاتلوها إن كنتم صادقين﴾[24]
امّا اين كه فرمود: ﴿مصدّقاً لما معكم﴾ نه يعني قرآن هر چه دارد در تورات هست. نه، بلكه هر چه در تورات هست در قرآن هم هست. نسبت تورات و قرآن نسبت عام و خاص مطلق است و منظور از عموم و خصوص اطلاق هم مفهومي نيست، سعهٴ مصداقي است. يعني هر حقيقتي كه در تورات و انجيل هست در قرآن هست و لا عكس. نشانهاش اين است كه خداي سبحان در عين حالي كه قرآن را مصدّق تورات و انجيل ميداند و مصدّق عهدين ميداند و كتبي كه بر انبياي گذشته نازل شده است معرفي ميكند ميفرمايد: ﴿و مهيمناً عليه﴾، ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾[25] قرآن تنها مصدّق نيست كه هر چه در كتب انبياي سلف بود قرآن همان را تصديق كند و چيز تازهاي نياورده باشد. بلكه قرآن مهيمن است، هيمنه دارد سيطره دارد، سلطه دارد و اشراف دارد. يعني آن قدر از نظر معارف بلند است كه همينه بر همهٴ كتب انبياي پيشين دارد و اگر چنان چه مقام علميش همسان كتب سلف باشد در سطح آنهاست فقط مصدّق است نه مهيمن. اين هيمنه داشتن، اين سيطره داشتن جز به سعه وجودي اين كتاب آسماني نخواهد بود. قهراً در قرآن حقايق و معارفي هست كه در كتب انبياي سلف نخواهد بود اين يك نكته. نكته ديگر همان است كه در سوره صفّ بيان فرمود كه عيساي مسيح(سلام الله عليه) ميفرمايد كه: ﴿مُبَشِّرَاً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ﴾[26] در سوره صف، وقتي جريان عيساي مسيح(سلام الله عليه) را ذكر ميكند ميفرمايد: عيسي قومش را بشارت داد به اين كه بعد از من پيامبري خواهد آمد كه نام شريفش احمد است آيهٔ 6 سورهٔ صف، اين كه فرمود: ﴿و مُبَشِّرَاً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي﴾، بشارت مال جايي است كه انسان منتظر يك خير جديد باشد. اگر در قرآن مطلب تازهاي نباشد جز همان كه در عهدين است و اگر رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) حرف تازهاي نياورده باشد مگر حرفي كه عيساي مسيح آورده است اين جاي بشارت نيست! بشارت براي يك خير تازه است. اگر در قرآن جز مطالب عهدين چيز ديگري نباشد، اين جاي بشارت نيست. عيساي مسيح نميفرمايد من به شما بشارت ميدهم كه بعد از من پيامبري ميآيد كه همين حرفهايي كه من گفتم او ميگويد اين جاي بشارت نيست وقتي كه ميفرمايد: من بشارت ميدهم يعني يك خير جديدي را به همراه ميآورد نه هر چه ما گفتيم همان را ميگويد اين گزارش است اين اعلام است نه تبشير. تبشر يك اعلام خاص است. اگر آينده مثل گذشته در يك سطح باشد انسان نسبت به آينده اعلام ميكند نه تبشير. اين كه عيساي مسيح(سلام الله عليه) فرمود: من مبشر هستم. يعني من چيزي نياوردم كه او ميآورد. و او چيزي ميآورد كه نه من آوردهام نه انبياي سلف. لذا من به شما بشارت ميدهم. نه تنها اعلام ميكنم. نه تنها خبر ميدهم.
بنابراين اين كه عيساي مسيح(سلام الله عليه) ميفرمايد: من مبشّر هستم يعني بعد از من خاتم انبيا(عليهما الآف التّحية و الثّناء) مطلبي ميآورد كه نه من گفتهام نه انبياي پيشين. من به شما بشارت ميدهم اين نشانهٴ آن است كه قرآن مهيمن است نه تنها مصدّق.
بنابراين اگر در بسياري از موارد فرمود كه من مصدّق هستم ﴿لما بين يديّ﴾[27] يا قرآن مصدق است اين هم سطحي قرآن با كتب انبياي سلف را نميرساند تا معارض باشد با دليلي كه ميگويد قرآن مهيمن بر كتب انبيا است و انبيا به او بشارت دادهاند.
اگر چنان چه قرآن كريم مصدّق تورات و انجيل است، مصدّق آن تورات و انجيل اصيل و غير محرّف است اولاً، و اين آيه تصديق كردن نشانه همسطح بودن نيست ثانياً. براي اين كه آيات ديگر ميفرمايد قرآن مهيمن است. و همان بيان مرحوم كاشف الغطا (رضوان الله عليه) يك بيان بسيار جالبي است كه فرمود: اگر قرآن نبود تورات و انجيل قابل ماندن نبود مسيحيّت و يهوديّت قابل ماندن نبود.[32] اين قرآن است كه يهوديّت را حفظ كرد، مسيحيّت را حفظ كرد، تورات را حفظ كرد، انجيل را حفظ كرد به اديان گذشته آبرو داد براي اين كه آنها حيثيّتي براي انبيا نگذاشتند چون اين تورات و انجيل محرّف كه قابل عرضه نيست. اين تورات و انجيلي كه بسياري از اوهام و اباطيل در او راه پيدا كرد اين كه قابل عرضه نيست. قابل ماندن نيست. در كتابي كه دامن مطهّر مريم(عليها السّلام) به آلودگي نسبت داده شد، آن كتاب قابل ماندن نيست. آن دين قابل دوام نيست. اسلام آمد انبيا را تطهير كرد و تنزيه كرد، مريم(عليها السّلام) را تطهير كرد تورات و انجيل را نور معرّفي كرد و ماند. اينها ناچار شدند يكي پس از ديگري آن اسرار را فاش كنند يا بگويند از دست ما رفته است. وگرنه اگر تورات و انجيل محرّف را بخواهند عرضه كنند هرگز قابل دوام نيست.
بنابراين فرمود: ﴿وَآمِنُوْا بِمَا أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِمَا مَعَكُمْ﴾ يعني بسياري از مسائل را كه قرآن دارد شما هم داريد و همه حرفهاي شما را هم تصديق ميكند يعني همه حرفهاي تورات و انجيل را. نيامد تورات و انجيل را نسخ بكند. اگر نسخ است در شريعت و شرعه و منهاج است يعني در فروع جزئيه است وگرنه خطوط كلي دين كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[33] هيچ چيز آن نسخ نشد، البته تكميل شد امّا نسخ نشد.
﴿وَلاَ تَكُونُوا أَوَّلَ كَافِرٍ بِهِ﴾؛ شما نسبت به اسلام از ديگران سبقت نگيريد كه كفر بورزيد مشركين اگر كافرند براي اين كه اينها اهل بتپرستي هستند. اينها موحد نبودند به نبوت معتقد نبودند به قيامت معتقد نبودند شما به الله و ربوبيّت الله معتقد هستيد، به فرشته معتقديد، به وحي و رسالت معتقديد، به قيامت معتقديد چرا شما قبل از ديگران كفر ميورزيد گرچه ﴿أوّل كافر﴾ در اسلام همان وثنيّين حجاز بودند چون اسلام وقتي عرضه شد در مكّه مشركين بودند و مشركين از نظر سبق زماني قبل از اهل كتاب كفر ورزيدند امّا خداي سبحان در مدينه ميفرمايد به اين كه شما سعي نكنيد كه زودتر از ديگران كافر بشويد چون شما كه اهل كتاب هستيد شما كه اهل ديانت هستيد. شما كه وحي و رسالت را پذيرفتيد يا در بين قومتان از ديگران در مسأله كفر سبقت نگيريد ﴿وَلاَ تَكُونُوا أَوَّلَ كَافِرٍ بِهِ﴾ چون اصل كفر ورزيدن گناه است و اگر كسي سنّت كفر ورزيدن را در جامعه احيا كرد تا آن سنّت كفرورزي باقي است «فعليه وِزر من سنّه»[34] هر كسي كه سنّتي غلط گذاشت گناهان هم بعدي دامنگير او هم خواهد شد. لذا فرمود: ﴿وَلاَ تَكُونُوا أَوَّلَ كَافِرٍ بِه﴾ آن گاه فرمود ﴿وَلاَ تَشْتَرُوا بِآيَاتِي ثَمَناً قَلِيلاً﴾ اين يك معناي مشترك دارد نسبت به توده بني اسراييل يك مصداق خاص هم دارد نسبت به علما. نسبت به توده بني اسراييل: هر كسي نقض عهد ميكند براي دنياست. خداي سبحان ميفرمايد: شما اگر دست از دين برداريد براي دنيا اين متاع گرانبها را به ثمن كم فروختهايد. اگر همه دنيا را هم به شما بدهند كم است. چون دنيا اصولاً متاع قليل است. نه اين كه اگر چنان چه پول زياد دادند عيب ندارد و پول كم دادند عيب دارد. نه، همه دنيا را به شما بدهند كم است چون ﴿متاع الدّنيا قليل﴾[35] فرمود: ﴿و لا تشتروا باياتي ثمناً قليلاً﴾ امّا آن تهديد خاص و خطاب خاصّي كه به احبار و علما دارد اين است كه شما كتمان نكنيد. به شهادت آيات بعدي كه ميفرمايد: ﴿ولا تلبسوا الحق بالباطل و تكتموا الحق وأنتم تعلمون﴾[36] اين ميثاق خاصي كه از علما و رهبان گرفته است كه شما كتمان نكنيد، حق را براي مردم بازگو كنيد در اين جا عتاب خاص دارد مي فرمايد: مبادا براي طمع دنيا تورات و انجيل را به ميل خود تفسير كنيد. چون اگر همه دنيا را هم به شما بدهند كم است و در برابر قرآن و وحي خدا به متاع كم اكتفا نكنيد ﴿و لاتشتروا بآياتي﴾ كه آيات الهي را بفروشيد و متاع كم بخريد. ﴿و لا تشتروا بٰاياتي ثمناً قليلاً﴾ كه «الدّنيا متاع قليل» نه اين كه ﴿ثمناً قليلاً﴾ يك قيد احترازي باشد كه اگر ثمن كثير شد مثلاً عيب نداشته باشد ثمن اگر قليل شد عيب داشته باشد. نه، اين قليل ناظر است براي توضيح آن ثمن، يك قيد توضيحي است نه قيد احترازي. اصولاً دنيا قليل است نه دنيا يك قسمتش قليل است يك قسمتش كثير. هم قليلش قليل است هم كثيرش قليل. پس يك قيد احترازي نيست، يك وصف توضيحي است. ﴿و لا تشتروا باياتي﴾ دنيايي را كه اين دنيا ثمن قليل است. برخلاف آنچه كه در جريان يوسف(سلام الله عليه) آمده است كه ﴿و شروه بثمن بخس دراهم معدودة﴾[37] آن بخس يك قيد احترازي است. يك صفت مقيّده است. امّا اين قليل صفت مقيّده نيست اصلاً دنيا قليل است. ﴿قل متاع الدّنيا قليل﴾[38] اينچنين نيست كه دنيا دو قسم باشد يك قسمش قليل يك قسمش كثير و اين قيد ﴿قليلاً﴾ يك قيد احترازي باشد اين كه فرمود ﴿و لا تشتروا باياتي ثمناً قليلاً﴾ يعني ولا تشتروا بٰاياتي دنيا چون ﴿اُوْلئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالْآخِرَةِ﴾[39] يك حساب دارند آنهايي كه آخرت را به دنيا فروختند يك حساب ديگر دارند. قرآن درباره كساني كه آخرت را به دنيا فروختند ميفرمايد: اينها به متاع قليل فروختهاند چون دنيا كم است. ولو همه آن باشد.