درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

63/01/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره رعد/آیه 43

 

﴿وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الكِتَابِ﴾(٤۳)

 

اين آخرين آيه از سورهٴ مباركهٴ «رعد» است معمولاً يك سوره به منزله يك فصلي از كلام است كه اين فصل محتواي او با پايان پذيرفتن آن فصل تمام مي‌شود و براي اينكه هماهنگي محتواي سوره مشخص بشود آخر سوره مطلبي بيان مي‌شود كه با اول سوره و اولين آيه سوره تناسب داشته باشد در اول سورهٴ «رعد» همين سوره محل بحث اين‌چنين است ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ٭ المر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَالَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ الْحَقُّدرباره وحي است و حقانيت كتاب است و رسالت در پايان اين سوره هم درباره حقانيت وحي و رسالت آيه نازل شده چه اينكه در اثناي اين سوره هم مكرر درباره حقانيت وحي و رسالت سخن به ميان آمد مشركين مي‌گفتند تو اگر پيامبر هستي معجزه‌أي به دلخواه ما بياور قرآن را معجزه نمي‌دانستند در اين زمينه چند فراز از فرازهاي همين سورهٴ «رعد» آيه نازل كرد و دلالت كرد به اينكه اين پيشنهاد براي آن نيست كه اينها ايمان بياورند مي‌خواهند معجزه را ملعبه قرار بدهند هر روز بگويند يا اين كوهها را كنارتر ببر يا اين دشتها را سرسبز و خرم بكن و مانند آن و چون ديدند به دلخواه آنها معجزه آورده نمي‌شود صريحاً انكارشان را تصريح كردند گفتند: ﴿لَسْتَ مُرْسَلاً﴾ ﴿وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً توكه مدعي رسالتي رسول نيستي قرآن كه يك كتاب نور و برهان و حجت است سخني را بدون دليل نقل نمي‌كند و انكاري را هم بدون قيام شهادت شاهد رها نمي‌كند به منكريني كه مي‌گويند: ﴿لَسْتَ مُرْسَلاً مي‌فرمايد من دو شاهد دارم كه پيامبر هستم كه اينها شاهد رسالت من هستند شمايي كه اصل رسالت پيامبر را انكار مي‌كنيد بدانيد كه هم خدا شاهد رسالت من است و هم كسي كه عنده علم الكتاب او شاهد رسالت است ﴿قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ اين احتجاج است اين شهادت بايد شهادتي باشد كه ادعا را تثبيت كند آن مدعا را تثبيت كند يعني اگر كسي مدعي بود و ديگري منكر شاهد بايد شهادتش قاطع باشد كه مدعا را تثبيت كند آن شهادتي كه مدعا را تثبيت مي‌كند به معناي علم نيست به معناي تحمل جريان نيست به معناي آگاهي نيست به معناي اداي شهادت است چون گاهي شهادت به معناي علم است كه شهيد يعني عليم ﴿‌والله بكل شيء شهيد﴾ يعني «بكل شيء عليم» يك وقت شهادت به معناي آگاهي است يك وقت شهادت به معناي تعديه و ابراز اين آگاهي است در محكمه آن شهادتي كه به دعوا خاتمه مي‌دهد مقام اداي شهادت است نه مقام تحمل هر شاهدي كه در محكمه حضور پيدا مي‌كند اين بايد دو مرحله را طي كند تا با حفظ آن دو مرحله شهادت او نافذ باشد اول مرحله تحمل است كه در حين آن حادثه و سانحه حضور داشته باشد و جريان را ببيند و ضبط كند و به خاطر بسپارد كسي كه عبور مي‌كند يك صحنه‌اي اتفاق مي‌افتد او در صحنه حاضر است و مي‌بيند و به خاطر مي‌سپارد اين مرحله را مي‌گويند مرحله تحمل شهادت يعني ديد فهميد ضبط كرد مرحله دوم مرحله اداي شهادت است وقتي محكمه تشكيل شد مدعي و مدعي‌عليه پيش حاكم حضور پيدا كردند شاهد مي‌آيد آنچه را كه ديد ادا مي‌كند كه اين مرحله دوم مرحله اداي شهادت است آن مرحله اول مرحله تحمل شهادت است پس هر شهادتي تا دو مرحله نداشته باشد نافذ نيست اگر ادا باشد و تحمل نباشد اين شهادت نافذ نيست كسي در محكمه حضور پيدا بكند و شهادت بدهد در حالي كه در صحنه حاضر نبود تا بداند اين گفته او نافذ نيست اين مرسله‌اي كه مرحوم محقق در متن شرايع ذكر كردند كه از رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) ‌رسيده است كه به شخصي خطاب كرد فرمود: «علي مثلها فاشهد او دع»[1] اشاره به آفتاب كرد فرمود اگر مطلب مثل آ‌فتاب براي تو روشن شد شهادت بده وگرنه ترك كن «علي مثلها فاشهد او دع» اين ناظر به آن است كه شاهد بايد عن حسٍ شهادت بدهد عالمانه شهادت بدهد احياناً براساس مؤداي استصحاب هم گفته شد كه مي‌توان شهادت داد كه بالأخره به حجت شرعي تكيه كند پس شهادت اول مرحله تحمل دارد كه انسان در متن جريان باشد و بداند مقام دوم شهادت مقام اداست كه در محكمه مي‌آيد آنچه را كه ديد و ضبط كرد همان را بدون كم و زياد بازگو مي‌كند اين مقام اداي شهادت است اگر كسي تحمل كرده جريان را و نيامد در محكمه ادا كند مشكل حل نمي‌شود يا اگر كسي در محكمه حضور پيدا كرد بدون اينكه در صحنه حاضر بوده باشد قبلاً باز گفتار او نافع نيست شهادت كسي نافع است كه در هر دو مرحله حضور داشته باشد هم مقام تحمل هم مقام ادا و آن شهادتي مي‌تواند به دعوا خاتمه بدهد كه شهادت ادايي باشد يعني اداي شهادت باشد نه شهادت علمي يعني دانستن الان مدعي رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) ‌است منكر كفار مكه آنچه به اين دعوا خاتمه مي‌دهد شهادت خداست به معناي ادا يعني خدا شهادت مي‌دهد كه من پيامبر هستم نه خدا مي‌داند كه من پيامبر هستم ﴿وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً اين انكار از آن طرف هم رسول خدا مدعي رسالت است براي پايان بخشيدن به اين خصومت پيامبر بفرمايد به اينكه خدا مي‌داند كه من پيامبر هستم اينكه دعوا تمام نمي‌شود كه نه انكار آنها برطرف مي‌شود نه ادعاي حضرت سودي دارد حضرت مدعي رسالت است آنها منكرند حضرت دليل اقامه مي‌كند مي‌گويد كه خدا مي‌داند كه من پيامبر هستم آنها مي‌گويند خدا نميداند چون تو نيستي پس ﴿قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ﴾ ‌﴿شَهِيداً به معناي عليما نيست نظير ﴿اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيمٌ شهيد است يعني شاهد است در محكمه عقل شهادت مي‌دهد كه اين ناظر به اداي شهادت است نه ناظر به تحمل پس شهيد است يعني شهادت مي‌دهد حالا يا قولاً شهادت مي‌دهد يا فعلاً شهادت مي‌دهد اين شهيد بمعناي شاهد در مقام اداست نه در مقام علم نه اينكه انسان بگويد كه خدا مي‌داند خيلي خوب خدا مي‌داند تازه اول دعواست مي‌گويد تو پيامبر نيستي حضرت هم مدعي نبوت است دليل چيست دليل اين است كه خدا مي‌داند آن هم مي‌گويد نه خدا نمي‌داند چون خدا چيزي كه هست مي‌داند نبوت تو كه نيست وجود ندارد معلوم هم نيست.

 

پرسش ...

پاسخ: نه در محكمه عقل در محكمه عقل، عقل را قاضي قرار دادند اين شخص ادعاي رسالت دارد آنها انكار دارند در محكمه عقل خدا شهادت مي‌دهد كه اين پيغمبر است به چه دليل آن بايد تبيين بشود كه منظور از اين شهادت مقام اداست نه مقام تحمل ﴿قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ[2] يعني خدا گواهي مي‌دهد و گواهي خدا كافي است.

 

پرسش ...

پاسخ: الان حالا ببينيم كه يك وقت كسي بعد از قيام حجت عقلي انكارش را ادامه مي‌دهد نظير ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ[3] يك وقت است نه در محكمه عقل ما برويم حرف تام نيست آيا در محكمه عقل حرف تام است و آنها نمي‌پذيرند يا نه اصلا در محكمه عقل حرف تام نيست اگر در برابر ادعاي حضرت آنها انكار مي‌كنند آن‌گاه حضرت بفرمايد كه خدا مي‌داند كه من پيامبر هستم اين مي‌شود احتجاج اين مي‌شود استدلال آنها مي‌گويند تو پيامبر نيستي حضرت مي‌فرمايد من پيامبر هستم براي حل اين خصومت حضرت بفرمايد كه خدا مي‌داند كه من پيامبر هستم آنها مي‌گويند خدا نمي‌داند پس اين ﴿شَهِيداً به معناي عليما نيست ﴿شَهِيداً يعني شهادت مي‌دهد گواهي مي‌دهد اين يك مطلب.

 

پرسش ...

پاسخ: بله ديگر خدا يك وقتي هر حادثه‌اي كه اتفاق مي‌افتد خدا در همان حادثه مي‌داند ‌در جايش هم مي‌گويد ديگر اينها اوصاف فعليه حق است در مقام ذات البته دو حالت متصور نيست پس ﴿كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً در مقام احتجاج است خدا شهادت مي‌دهد كه من پيامبرم پس حضرت مدعي آنها منكر محكمه هم محكمه عقل و برهان ببينيم شاهد چه مي‌گويد از اينكه فرمود: ﴿قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً پس اين شهيد به معني گواه است نه شهيد يعني عليم حضرت مي‌فرمايد به اينكه من مدعيم شما منكريد در محكمه عقل و برهان من شاهد مي‌آورم خدا گواهي داد كه من پيامبرم چرا براي اينكه اين كتابش دست من است شما فقط بايد بگوييد اين كتاب الله نيست ديگر خب مثل اين بياوريد اينجا حجت تمام است آنها از آن به بعد ديگر لجاجت مي‌كنند در محكمه عقل محكوم‌اند حضرت مي‌فرمايد من پيامبرم خدا شهادت داد براي اينكه كلامش دست من است اين كلام اوست و كتاب اوست مي‌گوييد نيست بياوريد من كه يك نفرم تحصيل نكرده شما همه تحصيل كرده‌هاي عالم را جمع كنيد نمي‌گويم ﴿فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ[4] نمي‌گويم ﴿فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ[5] نمي‌گويم يك قرآن مثل اين بياوريد نمي‌گويم ده سوره مثل اين بياوريد ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ[6] يك سوره كوچك بياوريد اگر از اين به بعد لجاجت كردند معلوم مي‌شود در محكمه عقل و برهان محكوم شدند به كفرشان عناد مي‌ورزند حرفيست عقل پسند حضرت ادعا مي‌كند من پيامبرم شاهدش هم اينست كه من رسول از طرف خدايم براي اينكه كتاب خدا به دست من است كلام خدا به دست من است مي‌گوييد نيست شماهم بياوريد مي‌گوييد من افترا بستم شما هم افترا ببنديد اين كتاب كتابي نيست كه قابل افترا باشد ﴿مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَي[7] اصلاً اين قابل نيست مثل او بدلي بياورد جاهاي ديگر مي‌شود بدلي جعل كرد اما اين قابل بدلي جعل كردن نيست مي‌گوييد نه، شما جعل كنيد اين كتابي نيست كه كسي ساخته باشد مي‌گوييد من ساختم من نمي‌گويم يك كتاب مثل اين بياوريد يا ده سوره مثل اين بياوريد يك سوره مثل اين بياوريد آن‌هم همه‌تان جمع شويد اين شهادت يعني گواهي دادن كسي ادعا مي‌كند من پيك و نماينده خدايم به دليل اينكه سخنش دست من است كلام و كتابش دست من است اين حجت قاطع عقلي است در محكمه عقل آنها حرفي ندارند آن‌گاه از اين به بعد اگر كسي به كفرش اصراركرد و عناد ورزيد خب آزاد است ﴿وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ[8] از آن به بعد اگر كسي خواست بپذيرد و يا نخواست بپذيرد آزاد است ولي در محكمه عقل حجت تمام مي‌شود ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ[9] از آن به بعد ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ[10]

 

پرسش ...

پاسخ: حالا اين مقام ثاني بحث است كه ﴿مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَاب چه كسي است آيا علماي اهل كتابند يا حضرت امير(سلام الله عليه) است معصومين(سلام الله عليهم) است مي‌آيد به خواست خدا بنابراين اين ﴿قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ شهيد يعني گواه در مقام ادا مي‌بينيد دو نفر وقتي با هم دعوا كردند براي اينكه اين به ستوه آمده مشكل را حل كند مي‌گويد خب خدا كه مي‌داند در قيامت حل مي‌شود اين خدا مي‌داند در قيامت حل مي‌شود از لاعلاجي حرف مي‌زند والا دعوا سر جايش است اينكه دعوا را حل نمي‌كند كه، اينكه دو نفر در مخاصمه يكي كه دليل ندارد گرچه حق با او باشد مي‌گويد كه خدا مي‌داند و در قيامت حل مي‌شود يعني اين دعوا همين طور هست تا يوم الفصل كه بين حق و باطل امتياز مي‌شود اين يعني دعوا فعلاً مسكوت باشد تا آن روز اين نه به اين معناست كه دعوا تمام است اما آيه مي‌خواهد دعوا را تمام كند قطع كند يعني همين است كه از آن به بعد اگر كسي نپذيرفت ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ[11] است يعني مطلب تمام است مطلب مثل آفتاب روشن است ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّاگر اين چنين باشد كه خب خدا كه مي‌داند در قيامت بالأخره معلوم مي‌شود بالأخره الان چه شد اين ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ نيست قهراً اين ﴿شَهِيداًيعني گواهي مي‌دهم منتها درباره شهادت قرآن كريم مي‌فرمايد به اينكه راجع به توحيد هم خدا شاهد وحدانيت است هم ملائكه هم اولو العلم كه در سورهٴ «آل‌عمران» آن آيه معروف است كه ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ[12] درباره رسالت هم اين شهادتهاي سه قسمي را قرآن كريم بيان مي‌كند گاهي مي‌فرمايد خدا شهادت مي‌دهد گاهي مي‌فرمايد خدا به من عنده علم الكتاب شهادت مي‌دهد گاهي مي‌فرمايد خدا به ملائكه شهادت مي‌دهد در سورهٴ «نساء» سخن از شهادت ملائكه مطرح است آيه 166 سورهٴ «نساء» بعد از اينكه جريان نبوت انبيا را نبوت عامه را بيان فرمود آن‌گاه اشاره مي‌كند درباره نبوت خاتم(سلام الله عليه و عليهم الصلوه و عليهم السلام) مي‌فرمايد كه ﴿لكِنِ اللّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلاَئِكَةُ يَشْهَدُونَ[13] هم خدا شاهد است هم آن فرشتگاني كه آوردند شاهدند و گواهي مي‌دهند ﴿لكِنِ اللّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلاَئِكَةُ يَشْهَدُونَ پس هم الله شهادت مي‌دهد هم ملائكه هم من عنده علم الكتابي كه در آيه سورهٴ «رعد» است كه بحثش در مقام ثاني خواهد آمد همان‌طوري كه در اصل شهادت بر توحيد خدا و ملائكه و اولوالعلم شهادت مي‌دهند كه ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ درباره حقانيت وحي و رسالت هم خدا و ملائكه و من عنده علم الكتاب شهادت مي‌دهند كه برجسته‌ترين فرد از اولوالعلم خواهد بود مطلب بعدي اين است كه اين شهادتها گرچه هم خدا شهادت مي‌دهد هم اولوالعلم هم ملائكه الا اينكه اين شهادتها اولاً و بالذات از آن خداي سبحان است ثانياً و بالعرض مربوط به ملائكه و من عنده علم الكتاب يا اولواالعلم تمام اوصاف كمالي اين‌چنين است اگر قرآن كريم يك سلسله از اوصاف كمالي را براي خدا و براي غير خدا ثابت مي‌كند مثل قدرت مثل شفاعت و امثال ذلك مثل عزت كه مي‌فرمايد: ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ[14] يا مثل قوت كه خيلي از اشياء را قوي و مقتدر مي‌داند يا مي‌فرمايد: ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ[15] و مانند آن در جاي ديگر مي‌فرمايد: ﴿الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً[16] ‌همه قوتها از آن خداست يعني اگر براي غير خدا قوتي ثابت است بالعرض است نه بالذات مسئله شفاعت هم اين‌چنين است اگر براي غير خدا شفاعت قائل است ﴿مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إلاَّ بِإِذْنِهِ[17] در جاي ديگر تصريح مي‌كند كه ﴿لِلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِيعاً.

 

پرسش ...

پاسخ: حالا الآن برسيم به نحوه شهادت ملائكه و من عنده علم الكتاب الآن بحث در اين است كه اين شهادتهايي كه ملائكه و من عنده علم الكتاب يا اولوالعلم مي‌دهند اينها بالعرض است درباره عزت هم اين‌چنين است اگر يك جايي مي‌فرمايد كه ﴿لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِين[18] ‌در جاي ديگر مي‌فرمايد كه ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً[19] يعني اين‌طور نيست كه مؤمنين و انبياء بالذات و در عرض خداي سبحان عزيز باشند عزت اولاً و بالذات از آن خداست ثانيا و بالعرض از آن انبيا و مؤمنين است شفاعت اين‌چنين است قوت هم اين‌چنين است درباره شهادت كه محل بحث است آن هم ، هم اينطور است اگر در سورهٴ «نساء» مي‌فرمايد الله و ملائكه شهادت مي‌دهند اگر در پايان سورهٴ «رعد» كه محل بحث است مي‌فرمايد الله و من عنده علم الكتاب شهادت مي‌دهند در جاي ديگر فقط مي‌فرمايد الله شهادت مي‌دهد و اين هم كافي است و آن در سورهٴ «اسراء» است.

 

پرسش ...

پاسخ: سنبحث عنه انشاء الله تعالي سوره «اسراء» آيه 96 در آنجا يك آيه است فقط مي‌فرمايد: ﴿قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ ديگر سخن از ملائكه نيست كه در سورهٴ «نساء» بود ديگر سخن از من عنده علم الكتاب نيست كه در سورهٴ «رعد» بود ﴿قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيراً بَصِيراً ‌گرچه در سورهٴ «نساء‌» كه شهادت ملائكه در كنار شهادت الله ذكر شد گرچه در پايان سوره رعد شهادت من عنده علم الكتاب در كنار شهادت الله ذكر شد در هر دو جا سخن از كفي بالله است كه اين نشان مي‌دهد به ذات از آن خدا است و خدا شهادتش كافي است شهادت ديگران بالعرض وبالتبع است اما اين آيه 96 سورهٴ «اسراء‌» ديگر همراهي ندارد كه شهادت خدا و ملائكه يا شهادت خدا و من عنده علم الكتاب كنارش باشد ﴿قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيراً بَصِيراً .

 

پرسش ...

پاسخ: اگر او كافي است ديگر كمبودي ندارد كه غير بيايد كه

 

پرسش ...

پاسخ: يعني ديگران ديگر لازم نيست ديگر

 

پرسش ...

پاسخ: خب اگر اين كافي است معلوم مي‌شود ديگران هر چه دارند از ناحيه اوست ديگر يك جا هر دو را ذكر مي‌كند يك جا شهادت الله را با شهادت ملائكه يك جا شهادت الله را با شهادت من عنده يك جا فقط شهادت الله است مثل آيه 96 سورهٴ «اسراء»‌.

 

پرسش ...

پاسخ: بله ديگر البته بله منظور اين است كه در آنجاهايي كه به غير از خدا نسبت داده نشد مثل فاطر بودن و امثال ذلك آنجا سؤالي پيش نمي‌آيد اما آنجاهايي كه نسبت داده شد سؤال پيش مي‌آيد مثل قوت مثل عزت مثل شفاعت مثل شهادت كه ﴿لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِين اينجا سؤال پيش مي‌آيد اما عبادت اين‌چنين نيست فاطر بودن اين‌چنين نيست به غير خدا نسبت داده نشد تا سوالي پيش بيايد اما شهادت ملائكه براي آن است كه خود وحي مي‌رساند كه اين آورنده فرشته است زيرا انسان كه مي‌شنود و مي‌بيند و كلام، كلام خود او نيست سخن كسي را كه مي‌شنود آن گوينده كه مستقيماً ذات اقدس الهي نيست او فوق آن است كه كلامي داشته باشد كه انسان بشنود و انسان وقتي كه سخني را مي‌شنود سخن آن پيك را مي‌شنود شخصي را كه مي‌بيند آن پيك است وحي خصوصيتش اين است وحي بستگي‌اش به اين است كه انسان هم آن آورنده را ببيند و هم كلام او را بشنود لذا رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) ‌كه وحي براي او حاصل مي‌شد مجموعه اينها را ادراك مي‌كرد هم با سمعش هم با بصرش هم با قلبش اما مقام ثاني بحث كه منظور از ﴿مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَاب چه كسي است«يوم القيامه يوم يشهد هناك شاهد علي مشهود الا انه لايدل علي ان كل ما اطلق فيه شهيد و هو يرجع الي يوم القيامه».

 

پرسش ...

پاسخ: با اين عظمت مخصوص حضرت است كه جبرئيل(سلام الله عليه) را با آن حال ببيند و ديگران هم مي‌ديدند و مي‌شنيدند بنابراين اگر در اين كريمه فرمود: ﴿قُلْ كَفَي بِاللَّهِ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ منظور شهادت بالاصاله و بالذات است آن هم در مقام ادا اما مقام ثاني بحث كه فرمود: ﴿وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ هم خدا شاهد است هم كسي كه علم الكتاب پيش اوست منظور از علم الكتاب لوح محفوظ باشد چه اينكه بعضي احتمال دادند و مراد از ﴿مَن خداي سبحان باشد اين اتحاد معطوف و معطوف عليه مي‌شود در يك همچنين مواردي عطف روا نيست كه ما بگوييم خدا شاهد است خدايي كه عنده علم الكتاب است مثل آن است كه ما بگوييم زيد شاهد است فقيه شاهد است بايد بگوييم زيد فقيه شاهد است نه زيد شاهد است و فقيه شاهد است آن فقيه صفت زيد است كه صفت را در اينجا بر موصوف كه عطف نمي‌كنند نمي‌گوييم زيد شاهد است و فقيه شاهد است بايد بگوييم زيد فقيه شاهد است نبايد بگوييم كه خدا شاهد است ﴿وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ شاهد است بايد بگوييم خدايي كه من عنده علم الكتاب شاهد است نه اينكه عطف بكنيم اين عطف نشانه آن است كه معطوف غير از معطوف عليه است ﴿مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ غير از الله است پس مراد از من عنده ذات اقدس الهي نخواهد بود اين يك امر آيا منظور از اين كتاب تورات و انجيل است كه بعضي از مفسرين و خيلي از مفسرين اهل سنت گفتند يعني خدا شاهد است و علماي يهود و مسيحيت كه عالم به تورات و انجيل هستند شاهد هستند كه منظور از اين كتاب تورات و انجيل باشد اين هم نمي‌تواند مراد باشد براي اينكه آنها آن علماي يهود و مسيحي كه عالم به تورات و انجيل بودند و در تورات و انجيل نوشته بود و بشارت داده بود كه خاتم ظهور مي‌كند اينكه دعوا و مشكل را حل نمي‌كند كه بله آنها مي‌دانند كه حضرت رسول است مگر مي‌آيند در محكمه شهادت مي‌دهند مگر براي مردم مي‌گويند مگر به مردم مي‌گويند در تورات و انجيل ما نوشته اين پيغمبر است پس اين دعوا به حالتش باقي است پس من عنده علم الكتاب يعني آن علماي يهودي و مسيحي كه مي‌دانند مطالب تورات و انجيل چيست مگر آنها شهادت مي‌دهند بعضي ها گفتند كه منظور از اين علم الكتاب تنها

 

جواب سؤال: آن شهادت مي‌دهد اين كفايت بالاصاله از آن خدا است اينها زير پوشش شهادت خدا شهادتشان كافي است ديگر بله اما شهادت كه مي‌دهند و كافي هم هست اما آيا اين كفايت شهادت در عرض هم هست يا در طول هم اين است كه آنها كه شهادت نمي‌دادند كه آنها فقط علم داشتند به معني تحمل بود نه به معني ادا آنها مي‌دانستند كه در تورات و انجيل چه چيزي هست اينها كه نمي‌آمدند كه بگويند كه مشكل را حل نمي‌كنند رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) ‌مدعي است آنها منكر هستند مي‌گويند ﴿لَسْتَ مُرْسَلاً شاهد در اين جريان چه كسي است علماي يهود مي‌دانند خوب مگر مي‌آيند و مي‌گويند كفار مي‌توانند بگويند اگر علماي يهود مي‌دانند و در كتابهاي آسماني هم نوشته خوب بيايند بگويند ديگر چطور آنها انكار مي‌كنند مثل ما آنها هم انكار مي‌كردند ديگر خود علماي يهود هم مثل اين كفار انكار مي‌كردند پس صرف اينكه در تورات و انجيل چيزي نوشته باشد و علماي يهود و مسيحيت بدانند كه در آنجا چه چيزي نوشته است اين حجت نيست و دعوا را تمام نمي‌كند پس منظور از اين كتاب و من عنده علم الكتاب علماي يهودي و مسيحي نيست.

 

جواب سؤال: حال ببينيم آنهايي كه ايمان آوردند شهادت مي‌دهند يا نه اگر بعضي از اهل كتاب كه يهودي هستند و مسيحي هستند و بعد ايمان آوردند آنها اگر شهادت بدهند كافي است يا نه آنها اگر شهادت بدهند في الجمله سودمند است نه بالجمله كافي باشد و نكته‌أي كه بعد خواهد آمد و اما اين احتجاج در مكه است و در مكه هيچكدام از اهل كتاب ايمان نياورده بودند در مكه بيش از چند نفر در اوايل از همان مردم مكه كسي ايمان نياورد بقيه هم مشركيني بودند كه عليه اسلام قيام مي‌كردند و در مكه هم كسي از اهل كتاب مسلمان نشد و نمي‌شود اين مسئله را به مدينه واگذار كرد بگوييم به اينكه خوب بعدها بالاخره يك عده يهوديها و مسيحيها مسلمان مي‌شوند آنها شهادت مي‌دهند اين كه دعوا را تمام نمي‌كند كه اين كه در محكمه عند الحتجاج كه سودي ندارد كه امروز كه هيچ يهودي مسلمان نشد و مسيحي هم مسلمان نشد تا شهادت بدهد كه در كتابهاي آسماني ما نوشته است پس اين من عنده علم الكتاب كي است كه مي‌تواند شهادت بدهد ديدند هيچ راهي ندارند آمدند گفتند ايه مدني است در صورتي كه اين آيه در سوره رعد است و سوره رعد مكي است گفتند چه عيب دارد كه خودش سوره مكي باشد بعضي از آياتش مدني بله هيچ عيبي ندارد اما دليل بايد داشته باشيد بله احتمال اين هست اين معنا جايز است ممكن است كه يك سوره خودش مكي باشد بعضي از آياتش در مدينه نازل شده باشد اين هست نظيرش هم در قرآن هست اما دليل داريم كدام آيه در مدينه نازل شد به دستور حضرت در وسط كدام سوره گذاشته شد شما هم دليل بياوريد كه اين آيه در مدينه نازل شد ظاهر يك سوره‌اي كه مكي است اين است كه همه آياتش مكي است اگر يك آيه‌أي بر خلاف اين ظاهر بگوييد در مدينه نازل شد دليل مي‌خواهد پس اين آيه مانند ساير آيات اين سوره در مكه نازل شد

 

جواب سؤال: مسلمانها چه اطلاع دارند از كتب آنها حضرت رسول خودش مدعي است اينها كه بخواهند شهادت بدهند اگر در مكه اسلام آورده بودند و مي‌گفتند اين من عنده علم الكتاب بود و اما در مكه هيچ يهودي مسلمان نشد كه شهادت بدهد هيچ مسيحي اسلام نياورد كه شهادت بدهد آن هم كدام يهودي و كدام مسيحي كه شهادت بدهد و شهادت او ارزش داشته باشد كه در عقل شهادت الله باشد كه بگوييم ﴿كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ يك شاهدي كه بالاخره شهادتش بيرزد آن كسي كه هم علما مورد اطمينان باشد هم عقلا مورد وثوق باشد و عدالتا مورد وثوق باشد يك همچنين آدمي مي‌خواهيم كه شهادت او در عقل شهادت الله كافي باشد ﴿كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ پس اين كتاب منظور لوح محفوظ نيست و منظور از من عنده ذات اقدس اله نيست مورد از اين كتاب هم تورات و انجيل نيست و مراد از من عنده علماء‌ و اهبار و رهبان مسيحي و يهودي‌ها نيستند و مراد از اين كتاب تورات و انجيل نيست و من عنده نظير عبدالله بن سلام و ساير يهوديها كه اسلام آورده بودند هم نيست ناچار اين كتاب قرآن كريم خواهد بود و منظور از آن ﴿مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَاب آن قرآن شناس كامل است.

 

پرسش ...

پاسخ: ‌آن من اول كان يعارضه(صلي الله عليه و آله و سلم) ‌هو المشركون ﴿وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ هنا ليس هو الله و لا الاحبار و لاالرهبان و لاالمؤمن اليهودي و لاالمؤمن المسيحي بشهاده سب و تسليم بشهاده الاستقرا..

 

پرسش ...

پاسخ: الكتاب اما لوح محفوظ اما تورات و انجيل واما قرآن اذ ليس في هذا القرآن الكريم الا في هذا فاذا صبرنا واستقرينا و علمنا انه ليس المراد بالكتاب لو كتاب لوح المحفوظ ولا التورات و لا الانجيل لا بد ان يكون هو القرآن ﴿مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَاب لايمكن ان يراد به الاحبار و الرهبان لانهم لايشهدون و لايمكن ان يكون مراد بمن عنده علم الكتاب المؤمنين من اليهودي والنصراني لانهم لم يكونوا آمنوا في مكه منذ ذلك اليوم حيث انهم آمنوا في المدينه و الآيه مكيه لامحيث الا ان يقال بان المراد من الكتاب القرآن و المراد بمن عنده علم الكتاب هو علي(عليه السلام) ‌و اگر در روايات ما وارد شده و بسيار از مفسرين اماميه تطبيق كردند كه منظور از ﴿مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَاب ذات مقدس علي ابن ابي طالب(سلام الله عليه) است اين براساس برهان قرآني است نه براساس تعصب اماميت است.

 

پرسش ...

پاسخ: مگر تثبيت مقام ثبوت است يا مقام اثبات

 

پرسش ...

پاسخ: خيلي خب ديگر در مقام اثبات كه يك شاگرد مي‌تواند بگويد كه من ديدم استادم اين حرف را زد در مقام اثبات است نه در مقام ثبوت.

 

پرسش ...

پاسخ: ‌آن كه خودش مدعي است كه.

 

پرسش ...

پاسخ: نه در مقام احتجاج است آنها ﴿وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً اين انكار.

 

پرسش ...

پاسخ: حالا اين انكار حضرت هم ادعا دارد كه من رسول خدا هستم بايد شهادتي باشد كه عقل بپسندد ولو آنها بعد از تماميت حجت عقل عناد داشته باشند ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ[20] باشد بايد ما به اين نصاب برسيم بعداً هر كسي هر چه خواست بگويد، بگويد حضرت مي‌فرمايد من پيامبر هستم آنها هم مي‌گويند نيستي حضرت مي‌فرمايد من كلام خدا را آوردم ديگر من از طرف او آمدم حرفش هم دست من است مي‌گوييد اين حرف او نيست مثل او بياوريد ديگر ما دعوا نداريم كه من يك نفر تحصيل نكرده شما همه علمايتان جمع بشويد من يك كتاب آوردم شما يك سوره بياوريد اين حجت قاطعه است پس خدا شهادت مي‌دهد كه اين كتاب، كتاب اوست در اين كتاب به تعبير سيدالاستاد(رضوان الله عليه) آمده هم شهادت فعلي است براي اينكه مهرش را به دست من داد هم شهادت قولي است در آن آمده ﴿إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ[21] در سورهٴ «يس» است ايشان مي‌فرمايد ما نياز نداريم كه بگوييم اين شهادت تنها شهادت فعلي است تا بگوييم شهادت فعلي اقواست يا نه نه در اين كتاب صريحاً با دلالت مطابقه گفت تو پيغمبري ديگر ﴿إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾ ﴿يس ٭ وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ٭ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ ٭ عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ‌اين شهادت لفظي هم هست شهادت فعلي هم كه هست و آن هم كه اين قرآن را مي‌شناسد مي‌فهمد من پيامبر هستم براي اينكه او مي‌داند بدون اينكه از من معجزه طلب كند اين فهميد من پيامبر هستم مگر حضرت علي[(سلام الله عليه)] از پيامبر[(صليٰ الله عليه و آله و سلّم)] معجزه طلب كرد كه اين درخت را حركت بده آن سنگريزه را گويا بكن آن مرده را زنده بكن تا من به تو ايمان بياورم اين كسي كه كارشناس وحي است مي‌فهمد كه اين گوينده از وحي سخن مي‌گويد آدمهاي عادي هستند كه مي‌گويند كه تا مرده زنده نكردي اين سنگ را حرف نياوردي آن درخت را نجنباندي ما ايمان نمي‌آوريم و الا حضرت كه معجزه نمي‌خواست كه فرمود آنكه اين قرآن را مي‌داند مي‌فهمد كلام، كلام خدا است در وسطهاي همين سوره هم آمد همين سورهٴ «رعد» كه محل بحث است در وسطهايش كه قبلاً بحثش گذشت اين آيه نوزدهم اين است ﴿أَفَمَن يَعْلَمُ أَنَّمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمَي آنكه مي‌داند تو حق آوردي با نابينا يكسان است اگر گسي بصير باشد خب مي‌داند ديگر آن كسي كه نمي‌داند اين حق است مي‌شود اعما در وسطهاي سوره هم اين مسئله هست كه بصير مي‌فهمد اعما نمي‌فهمد بنابراين فرمود كسي كه بصير است و كتاب‌شناس است و خدا شناس است و وحي‌شناس است او شهادت مي‌دهد و ذات اقدس الهي هم كه هم لفظاً شهادت داد فرمود: ﴿إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ هم فعلاً شهادت داد كه كتابش را به دست من داد .

 

پرسش ...

پاسخ: آن در سورهٴ «منافقين» است كه آنها مي‌گويند ما شهادت مي‌دهيم كه تو پيامبر هستي و خدا مي‌داند كه تو پيامبر هستي ولي اينها دروغ مي‌گويند البته آن هم شهادت لفظي است ﴿مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ بايد طوري باشد كه از خود همين اين شعر كه «آفتاب آمد دليل آفتاب» از همين اين استدلال كند آن ﴿مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ كسي بايد باشد كه خبير باشد علماً و ثقه باشد عملاً حرف چهارتا يهودي مگر در مسائل اصول دين يقين مي‌آورد يك كسي كه عمري به طهارت و وثاقت گذرانده و كارشناس است حرف او يقين مي‌آورد برفرض هم يك عبدالله سلامي هم ايمان آورده بود و گفته بود مگر مسئله را حل مي‌كرد آن هم تورات و انجيل محرَّف كه هزار اما در آن هست بنابراين اينكه در روايات فراوان آمده و بسياري از بزرگان اهل تفسير هم گفتند اين يك بر اساس استدلال عقلي است كه از خود قرآن كريم استفاده كردند لذا در جوامع روايي ما در فضيلت اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) ‌آمده كه آن كسي كه شاگرد سليمان[(سلام الله عليه)] بود و گفت: ﴿أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ﴾‌ آن يك مقدار از كتاب را بلد بود ﴿قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ[22] آنكه يك كمي بلد بود توانست آن طي الارض داشته باشد و آن تخت را بياورد علي و اولاد علي كه كه همه كتاب پيششان است نمي‌توانند!؟ اين ناظر به آن است.

«والحمد لله‌ربّ‌ العالمين»


[1] ـ وسائل الشيعه، ج27، ص342.
[2] عنکبوت/سوره29، آیه52.
[3] نمل/سوره27، آیه14.
[4] طور/سوره52، آیه34.
[5] هود/سوره11، آیه13.
[6] بقره/سوره2، آیه23.
[7] یوسف/سوره12، آیه111.
[8] کهف/سوره18، آیه29.
[9] بقره/سوره2، آیه256.
[10] انفال/سوره8، آیه42.
[11] انفال/سوره8، آیه42.
[12] آل عمران/سوره3، آیه18.
[13] نساء/سوره4، آیه166.
[14] منافقون/سوره63، آیه8.
[15] بقره/سوره2، آیه63.
[16] بقره/سوره2، آیه165.
[17] بقره/سوره2، آیه255.
[18] منافقون/سوره63، آیه8.
[19] نساء/سوره4، آیه139.
[20] انفال/سوره8، آیه42.
[21] یس/سوره36، آیه3.
[22] نمل/سوره27، آیه40.