63/01/22
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره رعد/آیه 39
﴿يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الكِتَابِ﴾(۳۹)
بعد از اينكه فرمود ﴿لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ﴾([1] )، براي هر چيزي كه مدت معين دارد يك قانون ثبت شدهايست آن گاه به آن كتاب اشاره فرمود كه كتاب دو قسم است؛ يك كتاب محو و اثبات است، يك ﴿أُمُّ الْكِتَابِ﴾. كتاب محو و اثبات آن است كه موازين آن قابل تغيير و تبديل است. چيزي كه نشانهٴ ثبوت در آن بود ممكن است خدا محوش كند. يا نشانهٴ زوال در آن بود ممكن است خدا اثباتش كند. اين ميشود محو و اثبات ﴿يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ﴾ و اما آن كتابي كه معيارهاي اين محو و اثبات را بيان ميكند به نام ام الكتاب است و اصل و ريشه است او عندالله است كه محفوظ و ثابت است. گرچه همهٴ موجودات عنداللهاند زيرا خداي سبحان به همه محيط است ولي اين تقابل كه بعضي اشيا عنداللهاند بعضي اشيا عندكماند و مانند آن، نشانهٴ آن است كه آنچه كه ثابت است جزء موجودات عندالهي به شمار ميآيد و آنچه كه در معرض زوال و دگرگوني است از آن موجودات به عندالهي تعبير نميكنند. چيزي كه در اين آيه مهم است آن است كه اين مسئلهٴ بدا يعني ظهور بعد از خفا دربارهٴ خداي سبحان چگونه فرض دارد. ميشود محو و اثبات كه همان بداست از يك نظر دربارهٴ خداي سبحان فرض كرد كه چيزي براي خدا مخفي بود بعد ظاهر شد، مجهول بود بعد معلوم شد؟! آيا يكي از اوصاف فعليهٴ خداي سبحان بدا است يا نه؟ رواياتي كه مسئلهٴ بدا را طرح ميكند و ميفرمايد: «ما ابدي الله بشيء مثل البدا»([2] )، نطاق آن روايات چيست؟ همان طوري كه در بحث ديروز به عرض رسيد ورود تفصيلي در اين بحث دشوار است اما بيان اجمالي اين بحث بدا آن است كه موجودات را قرآن كريم به دو قسمت تقسيم ميكند؛ يك قسمت ثابتاند و منزه از تغيير و تبديلاند، يك قسمت داراي مدت و اجل معيناند كه با آن اجل معين يافت ميشوند و با انقضاي آن اجل معين از بين ميروند. بعضي از امور مدتدارند بعضي از امور مدتدار نيستند. آنچه كه جزء جهان طبيعت است و عالم حركت و ماده است از سموات و ارضين و مانند آن، خداي سبحان براي آنها مدت و اجل معين كرده است. آفرينش آسمانها و زمين را با اجل و مدت تنظيم كرده است، اما آن اصول كلي كه بر جهان حاكم است براي آنها مدت و امدي نيست كه گاهي آن اصول باشند گاهي آن اصول نباشند. بنابراين اگر چيزي جزء سموات و ارض نبود، مافوق سموات و ارض بود و قبل از پيدايش حركت و زمان مطرح بود، قبل از پيدايش ماده و ماديات مطرح بود، او امريست ثابت و منزه از زوال و دگرگوني.k آن و آنچه هم كه در جهان طبيعت و ماده يافت ميشود، محكوم حركت و دگرگوني است. و آن اصول كليه كه سنت الهي را تبيين ميكند كه بر جهان حاكماند آنها هم منزه از تغيير و تبديل. بنابراين اگر يك سلسله موجودات عاليهاي مانند لوح قلم عرش كرسي اين گونه از تعبيرات ديني كه قبل از پيدايش سموات و ارض يافت شدند و جزء عالم طبيعت و حركت نيستند اينها محفوظ از تغير و تبدلاند و يك سلسله اصول ديگري كه در جهان به اذن خدا حاكماند آنها هم منزه از تغيير و تبديلاند ميماند عالم حركت و عالم ماده كه داراي تغيير و تبديل است و تغيير و تبديل اينها بر اساس يك معيار و ضابطه است و اين معيار و ضابطه هم عندالله است كه آن كتاب ثابت و ام الكتاب محتوايش معيارها و ضابطههاي حاكم برعالم است اما بدا به اين معنا كه چيزي مخفي بود بعد ظاهر شد اين در انسانها راه دارد انسان اول تصميم ميگيرد بعد پشيمان ميشود چيزي را كه قبلاً نميدانست بعد ميفهمد. چيزي كه قبلاً به يادش نبود، بعد به يادش ميآيد. انسان و آنچه كه مثل انسان است كه علمش محفوف به جهل است، يا تذكرش محفوف به نسيان است در يك چنين موجودي بدا راه دارد يعني انسان قبلاً مصمم ميشود بعد پشيمان ميشود يك مطلبي را تصميم ميگيرد بعد به خلافش رأي ميدهد اين بداست يعني ظهر له بعد ما كان مخفيا. بدا يعني ظهر بدا بُدُوّا يعني ظهر ظهورا. اين دربارهٴ انسان ومثل انسان كه ممكن است چيزي را نداند بعد بفهمد يا چيزي را به ياد نداشته باشد بعد به ياد بياورد راه دارد اين را ميگويند بدا ولي دربارهٴ خداي سبحان بدا به اين معنا كه چيزي مجهول بود بعد معلوم شد، يا مخفي بود بعد مشهود شد فرض ندارد زيرا خداي سبحان كه ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾([3] )، است و خداي سبحان كه ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ﴾([4] )، است و خداي سبحان كه علم و احاطهٴ علمي او به نحو شهود است نه به نحو حصول زيرا ﴿وَاللَّهُ عَلَي كُلِّ شَيءٍ شَهِيدٌ﴾([5] )، پس همهٴ اشياء در همهٴ مراحل مشهود حقاند نه تنها معلول حقاند كه علمش به شهود برميگردد يك چنين مبدئي جهل دربارهٴ او فرض ندارد كه چيزي قبلاً مجهول بود بعد معلوم شد نسيان هم دربارهٴ او فرض ندارد كه قبلاً منسي بود بعد مورد تذكر واقع شد. چرا؟ چون اين ذات نامحدود ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ﴾([6] )، است و شهيد اگر ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ﴾([7] )، است ﴿عَلَي كُلِّ شَيءٍ شَهِيدٌ﴾([8] )، خفا و جهل و نسيان فرض ندارد اگر خفا و جهل و نسيان فرض نداشت، نميشود گفت كه اين امر قبلاً براي خدا روشن نبود بعداً براي خدا روشن شد ثم بدا له، قبلاً طرز ديگر تصميم گرفت بعداً طرز ديگر تصميم گرفت. اگر بدا در روايات ما آمده اين جزء صفات فعليه است نه جزء صفات ذات. صفت فعل را از مقام فعل انتزاع ميكنند نه از مقام ذات. فعلي كه قبلاً مستور بود بعد مشهور شد، اين فعل بدا يعني ظهر بعد ما كان مخفيا. اين فعلي كه قبلاً ظاهر بود بعد به خفا رفت ميگويند بدا يعني كان مشهورا صار مستورا اين بدا را از مقام فعل انتزاع ميكنند هر فعلي اگر به ذات اقدس اله نسبت داده شود آن وجود به ايجاد تبديل ميشود اگر اين شيء را به خود اشياء نسبت داديم ميگوييم اينها موجودند اگر به واجب تعالي نسبت داديم ميگوييم ايجاد كردند. اين وجود را وقتي به درخت نسبت ميدهيم ميگوييم درخت موجود است وقتي همين وجود را به خداي سبحان نسبت ميدهيم ميگوييم ايجاد كرد اوجد الشجر. مسئلهٴ ظهور و خفا هم اين چنين است. اگر به خداي سبحان نسبت داديم. اين بدا ميشود ابدا آن ظهور ميشود اظهار، آن خفا ميشود اخفا يعني خداي سبحان اظهر چيزي را كه قبلاً ظاهر نكرده بود. يا اخفي چيزي را كه قبلاً اخفا نكرده بود. آن ظهور و خفا به اظهار و اخفا برميگردد. چرا؟ چون اگر خداي سبحان همانطوري كه ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ﴾([9] )، است و ﴿عَلَي كُلِّ شَيءٍ شَهِيدٌ﴾([10] )، منزه از جهل است چون ﴿لاَ يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ﴾([11] )، و منزه از نسيان است براي اينكه ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾([12] )، پس فرض ندارد كه چيزي قبلاً براي خداي مخفي بود بعد براي خدا مشهود شده است و روشن شد اين فرض ندارد. بنابراين بدا صفت فعل است و اگر به حق تعالي نسبت داده شد ميشود ابدا و همان تعبير ابدا را اين آيه محل بحث بيان كرد؛ فرمود: ﴿يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ﴾ كه محو واثبات است كه هر دو فعل متعدي است. برخلاف بدا يعني ظهر كه فعل لازم است. ﴿يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ﴾ يعني اگر چيزي مخفي بود به اخفاي الهي مخفي بود. و اگر چيزي مشهور بود به اظهار الهي مشهور بود. و آن اخفا و اين اظهار بر اساس يك معيار لايتغيري است كه از آن معيار لايتغير به ام الكتاب تعبير ميشود كه او ريشهٴ هر گونه قانون است. و اين ام الكتاب هم عندالله است كه ﴿وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾([13] )، آن منزه از تغيير و تبديل است. و اگر در روايات ما مسئلهٴ بدا را به عنوان بهترين فضيلت ذكر كردند اين صفت فعل است به معناي ظهور بعد از خفا و خفاي بعد از ظهور است. در ذيل همين آيه ﴿يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ﴾ امام رازي ميگويد رافضيه به خداي سبحان بدا نسبت دادند، بدا يعني ظهور بعد از خفا و خفاي بعد از ظهور. و اين مستلزم تغير در ذات واجب است كه ذات واجب معرض حوادث قرار ميگيرد مثل انسان اين با وجوب ذاتي و ازليت ذات سازگار نيست. اين نسبتي كه امام رازي در تفسير كبيرش به اماميه داد بر اساس آن است كه به روايات اهل بيت (عليهم السلام) درست توجه نكرد و مكتب اماميه را درست بررسي نكرد. تمام اين ادعيه و اوراد و تمام اين اذكار و تمام روايات مخصوصاً توحيد مرحوم صدوق و نهجالبلاغهٴ حضرت امير (سلاماللهعليه) پر از آن است كه ذات اقدس اله منزه از هر گونه تغيير و تبديل است. منزه از هر گونه خفا و ظهور است. او ذاتاً ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾([14] )، است چيزي براي او ظاهر بشود بعد از اينكه مخفي بود يا براي او مخفي بشود بعد از اينكه ظاهر بود اين در نوع روايات اهل بيت (عليهمالسلام) جداً نفي شد. و عالمي نداريم در اماميه كه قائل باشد به بداي به اين معنا كه امام رازي به رافضه نسبت ميدهد يعني چيزي قبلاً مستور بود بعدا مشهور شد او بالعكس. بلكه اين بدا صفت فعل است نه صفت ذات. در مقام استناد به ذات اقدس اله ميشود ابدا نه بدا، ميشود اظهار بعد از اخفا يا اخفاي بعد از اظهار نه ظهور بعد از خفا يا خفاي بعد از ظهور زيرا ذاتي كه ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ﴾([15] )، است و ﴿وَاللَّهُ عَلَي كُلِّ شَيءٍ شَهِيدٌ﴾([16] )، چيزي بر او مخفي نيست و اين هم لسان اثباتش را قرآن بيان كرد و هم لسان سلب را. هم به عنوان وصف ثبوتي فرمود ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ﴾([17] )، است ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾([18] )، است و ﴿وَاللَّهُ عَلَي كُلِّ شَيءٍ شَهِيدٌ﴾([19] )، است، هم به عنوان صفات سلبيه بيان كرد فرمود ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾([20] )، ﴿لاَ يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الأَرْضِ﴾([21] )، اينها را در سوري كه الان ملاحظه ميفرماييد مطرح شده.
سؤال ... جواب: نه خداي سبحان ميداند كه فلان شخص صدقه ميدهد و عمرش طولاني خواهد شد و ميداند فلان شخص صدقه نميدهد و از اين نعمت طول عمر برخوردار نخواهد شد. حالا اين امور را كه بررسي كنيم ميبينيم در چند امر خلاصه ميشود. امر اول اينكه آنچه جزء عالم حركت و طبيعت و ماده است، زمان دارد. اين يك امر. امر دوم چيزي كه منزه از حركت و طبيعت و زمان است محدود و زوالپذير نيست. اين دو. و آنچه هم كه در عالم حركت و زمان و طبيعت جاريست به عنوان سنت الهي آن اصول كليه و سنن الهيه آنها هم اصول كلي ثابت و لايتغيرند اين سه. اما اصل مسئله كه هر چه در جهان طبيعت و حركت است مدت دارد آن را
سؤال ... جواب: بله ديگر صدقه، دعا، صلهٴ رحم اينها جزء عللند. اگر اين كار بشود آن حادثه اتفاق نميافتد اگر نشود اتفاق ميافتد. اما همهٴ اينها كه چه چيز واقع ميشود و پيامدش چيست عندالله معلوم است.
در سورهٴ احقاف كه 46 سوره است، آيه دوم اين چنين است فرمود ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسَمّيً﴾([22] )، يعني ما آسمانها و زمين و آنچه بين آسمانها و زمين است نيافرديم مگر اينكه اينها با هدفند و داراي مدتند ﴿إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾([23] )، كه با براي مصاحبه است يعني اينها در صحبت حقند، چيزي كه با هدف است بالحق است، چيزي كه بيهدف است بالحق نيست باطل است. پس نظام سموات و ارض بالحق آفريده شدهاند و آنچه كه در سموات و ارض و بين سموات و الارض است داراي اجل و مدت معين است. ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسَمّيً﴾([24] )، پس چيزي بيمدت نيست. وقتي با مدت بود قبل از رسيدن آن مدت موجود نيست با رسيدن آن مدتش موجود ميشود. و با انقضاي آن مدت هم از بين ميرود. اين اصل ناظر به مجموعهٴ نظام طبيعت.
دربارهٴ اختران و ستارهها يا شمس و قمر هم در همين سورهٴ رعد كه محل بحث بود آيه دوم سورهٴ رعد اين بود كه ﴿اللَّهُ الَّذِى رَفَعَ السَّماوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِى لاَِجَلٍ مُسَمّيً﴾([25] )، همهٴ اينها سير و حركتشان براي يك مدت معين است كه ﴿يُدَبِّرُ الأَمْرَ يُفَصِّلُ الآيَاتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ﴾([26] )، در طليعهٴ سورهٴ انعام هم سخن از اجل مسمي بودن انسان است. آيه دوم سورهٴ انعام اين است كه ﴿هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِن طِينٍ ثُمَّ قَضَي أَجَلٌ مُسَمّيً عِندَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ﴾([27] )، شما از گل خداي سبحان شما را آفريد براي شما يك اجلي را مقرر كرد كه اين اجل، اجل مقضي است ولي آن ﴿أَجَلٌ مُسَمّيً﴾ عندالله است كه انسان داراي دو اجل است يك اجل مقضي يك اجل مسمي. اجل مقضي قابل تغيير و تبديل است اين است كه ممكن است انسان كارهايي بكند عمرش طولاني و كارهايي هم بكند عمرش كوتاه، با اختيار خودش. اما كدام يك از اين راهها را ميرود و سرانجام عمرش طولاني است يا كوتاه، چه خواهد بود، اين عندالله معلوم است آن اجل، اجل مسمي است كه تغييرناپذير است. پس براي انسان اين چنين نيست كه گفتند تو بايد از الان تا فلان راه بماني هر كاري هم بكني عمرت همين است. اين چنين نيست به انسان گفتند اگر اين راه را رفتي عمرت طولاني است آن راه را رفتي با صدقه و صلهٴ رحم و دعا و مواظب بودي خودت را، عمرت پربركت است. نبودي عمرت كوتاه است. راه را نبستند كه انسان الا ولابد بايد پنجاه سال يا شصت سال يا كمتر و بيشتر زندگي كند. گفتند اگر اين راه را رفتي عمرت پربركت، آن راه را رفتي عمرت كم بركت. اما خداي سبحان ميداند كه اين شخص با حسن اختيار خودش كدام راه را ميرود و سرانجام عمرش طولاني خواهد شد يا كوتاه. لذا فرمود ﴿قَضَي أجَلٌ﴾([28] )، اما ﴿أجَلٌ مُسَمّيً عِندَهُ﴾([29] )، اجل مسمي عندالله است. اين هم به استناد آيه سورهٴ نحل كه فرمود ﴿وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾([30] )، معلوم ميشود كه اجل مسمي تغييرناپذير است. يعني خداي سبحان ميداند كه اين شخص در فلان لحظه ميميرد اما راه براي بيش از اين زندگي كردن هم باز بود. اين طور نيست كه راه بسته باشد، پس دو مطلب است؛ يكي اينكه راه براي انسان باز است كه عمرش پربركت و طولاني يا كمبركت و كوتاه باشد، اين به دست خود اوست. يعني خداي سبحان دو راه را در جلوي او نصب كرد. مطلب ديگر اينكه آيا همان طوري كه براي خود انسان مبهم است، براي آن علل عاليه هم مبهم است يا آنها ميدانند كه اين شخص با اختيار خود راه خوب را طي ميكند عمرش بابركت، يا راه بد را طي ميكند عمرش بيبركت؟ اين را هم ميداند. بنابراين اين طور نيست كه نسبت به مبادي عاليه ابهامي در كار باشد يا سرنوشت اين شخص در پايان مجهول باشد. سعادت و شقاوت اين طور است. سعه و ضيق ارزاق اين طور است. داشتن آثار پربركت و يا محروم بودن اين طور است. انسان در عالم وقتي در نشئهٴ طبيعت و اختيار حركت ميكند بين دو راهه است نه يك راهه. ولي ذات اقدس اله ميداند كه اين شخص با اختيار خود كدام يك از اين راهها را طي ميكند و به كجا ميرسد لذا فرمود ﴿ ثُمَ قَضَي أجَلٌ﴾([31] )، اين همان اجلي است كه قابل تغيير است. ولي ﴿أجَلٌ مُسَمّيً عِندَهُ﴾([32] )، آن اجل ديگر لايتغير است چون ﴿وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾([33] )، پس آنچه كه در عالم طبيعت هست و حركت از سموات و ارضين و ما بينهما و خصوص انسان و شمس و قمر و ديگر موجودات داراي مدتي است كه قبل از آن مدت يافت نميشوند بعد از انقضاي آن مدت هم از بين ميروند و در معرض زوال و تغييرند. اين گونه از موجودات كه در معرض زوال و تغيير و تبديلاند گاهي علل تامةشان پيدا نيست يافت نميشوند. گاهي علل تامةشان پيدا ميشود يافت ميشوند. اصل قانون عليت را قرآن كريم مكرر در مكرر با استناد افعال به مبادي نزديكش بعد استناد كل به ذات اقدس اله تثبيت كرده است. در آن خطبهٴ مباركهٴ اميرالمؤمنين (عليهالسلام) كه در نهجالبلاغه آمده و جزء خطب پرمحتواي نهج است، اوايل آن خطبه سطر دوم و سوم اين است كه «كل قائم في سواه معلول»([34] )، هر چيزي كه به خود متكي نيست و هستي او عين ذات او نيست، اين معلول است. اين تثبيت قانون عليت است و چون غير ذات اقدس اله همه به غير متكياند پس سراسر جهان امكان ميشود معلول و خداي سبحان ميشود علت همهٴ موجودات. او ميشود علت ديگر اشياهم ميشوند معلول. چرا؟ چون «كل قائم في سواه معلول»([35] )، اگر نظام نظامِ عليت است و اگر علت سببِ تام تحقق معلول است و اگر در عالم حركت گاهي ممكن است اجزاي علل به مانع برخورد بكنند و يافت نشوند اينجاست كه سخن از محو و اثبات و كم و زياد كردن و بدا و ابدا و امثال ذلك است. آن موجودي كه از آسمانها و زمين بالاتر است و احياناً در تعبيرات ديني از آنها به عنوان لوح محفوظ ياد ميكنند، آنها زمانبردار و تاريخبردار و مدت بردار و اجل معينبردار نيستند. آنها محفوظ از تغير و تبدلاند. آنها تبدل پذير نيستند. قهراً زمانبردار هم نيستتند كه فرمود ﴿فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ﴾([36] ).
سؤال ... جواب: ابداست ديگر نسخ است. مثل محو است ديگر. خداي سبحان چه آيات تكويني چه آيات تشريعي ميفرمايد ﴿مَا نَنَسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا﴾([37] )، اين نسخ است و محو است نه بدا. بدا يك فعل لازم است يعني ظهر بعد ما كان مخفيا. نسخ يعني اظهار كرد چيزي را كه مخفي بود يا ازاله كرد چيزي را كه ثابت بود. نظير همين آيه محل بحث سورهٴ رعد كه فرمود ﴿يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ﴾
سؤال ... جواب: ذلك وجه الله، ذلك وجه الله.
سؤال ... جواب: لا، وجه الله. فيض الله.
سؤال ... جواب: لانه «دائم الفيض علي البرية»([38] ). لان كل منه سبحانه و تعالي قديم. فاذا قال لعزرائيل (سلاماللهعليه) مت، فهذا الامر المميت فهذا وجه الله. و الوجه لايموت و لايهلك. و القرآن ينزه وجه الله سبحانه و تعالي عن الهلكات. حيث قال ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ ٭ وَيَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ﴾([39] ) لا يبقي الله، لان الله مفروغٌ عنه. و وصف وجه الله بان الوجه ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَالإِكْرَامِ﴾([40] ) حيث قال سبحانه و تعالي ﴿وَيَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلاَلِ وَالإِكْرَامِ﴾([41] )، لا ذيالجلال والاكرام. ﴿ذُو الْجَلاَلِ﴾ حيث انه وصف الوجه بذوالجلال ﴿وَيَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلاَلِ﴾ بالرفع لا بالكسر، وصف للوجه لا للرب، ﴿وَيَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلاَلِ وَالإِكْرَامِ﴾ والوجه مخفوض دائماً.
سؤال ... جواب: بدا لهم لا لله.
سؤال ... جواب: فيض خداست، ظهور خداست. ظهور خداست چون ﴿هُو ... وَالظَّاهِرُ﴾([42] ) است ظهور خداست. وجه الشيء عينه بوجهٍ و غيره بوجهٍ.
بنابراين آنچه كه در سموات و ارض است و جزء محدودهٴ حركت است زمان دارد و تغييرپذير. و آنچه كه ماوراي اينهاست مصون از زوال است كه از اينها تعبير به لوح محفوظ ميكند و مانند آن. آنچه كه حاكم بر اين عالم طبيعت است از آن اصول كليه آنها هم محفوظ از تغيير و تبديلاند. گر چه سموات و ارض داراي اجلاند، انسان و شمس و قمر داراي اجلاند، ولي آن اصولي كه بر اين نظام حاكم است كه اصول اوليهٴ الهي است مصون از تغيير و تبديل است. مثلا هر انساني ميميرد اين اصل كلي ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾([43] )، اين مصون از تغيير و تبديل است. آنچه كه قابل تغيير و تبديل است عمر اشخاص است، ممكن است يك كسي عمرش كم يا عمرش زياد بشود با دعا با صدقه با صلهٴ رحم با ساير كارهاي خير. ولي اصل مرگ كه ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾([44] )، مرگ را بر همگان تحكيم ميكند اين قابل تغيير نيست كه در عالم كسي نميرد، در اين نشئه كسي نميرد. البته بعد از اين نشئه جاي خلود است در بهشت. ولي در عالم طبيعت كسي جاودانه به سر ببرد اين ممكن نيست. اين جزء قضاي الهي است كه ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾([45] )، اين لايتغير است. اما زيد عمرش چقدر است، عمرو عمرش چقدر، اينها قابل تغيير و تبديلند. زيد با صدقه و صلهٴ رحم ممكن است عمر بيشتري بكند و عمرو به عكس. اينها قابل تغيير و تبديل است. اصل اينكه زيد ميتواند صد سال بماند لياقت و قابليت فيالجمله را خداي سبحان به او داد او با سوء اختيار خود عمر خود را كوتاه كرده است، اين قابل تغيير و تبديل است. ولي اصل اينكه ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾([46] )، اين جزء قضاست نه قدر اين تغييرپذير نيست.
سؤال ... جواب: بله ديگر. اين شخص كه از آن طرف كشته ميشود شهيد ميشود و مانند آن خداي سبحان راه براي او مشخص كرده و ميداند كه اين شخص با حسن اختيار خودش آن مرگ گوارا و طيب را انتخاب ميكند و شربت شهادت مينوشد. اين را خداي سبحان ميداند. و ميداند كه اگر اين كار را نميكرد ممكن بود چند سال بيشتر بماند ولي ميداند او كدام طرف ميرود. سرنوشت او عندالله روشن است نه مبهم. ولي او سر دو راهه است همواره انسان سر دو راهه است.
سؤال ... جواب: بله يكي راجع به اجل مقضي است ديگري راجع به اجل مسمي. علي اي حال اين طور نيست كه براي مبادي عاليه مجهول باشد كه اين شخص با مرگ عادي يا با مرگ غير عادي ميميرد. ولي انسان سر دو راهه است با اختيار خود ميتواند يكي از اين دو راهها را طي كند. اما كدام راه را ميرود و سرانجام چه ميشود همهٴ اينها لحظه به لحظه مشهود خداي سبحان است.
سؤال ... جواب: چون انسان يك موجود مختاري است خداي سبحان دو تا راه برايش گذاشته كه بتواند از بركت عمر برخوردار باشد، و هشدار هم داد كه اگر بيراهه رفته است از بركت عمر محروم است. و خدا ميداند كه اين شخص كدام راه را با اختيار خود ميرود و در چه زماني ميميرد. نه اينكه اجل مسمي اين باشد كه چه بخواهد چه نخواهد چه كار خوب بكند چه نكند، چه صدقه و صلةرحم و دعا داشته باشد چه نداشته باشد، خواه و ناخواه بايد فلان وقت بميرد. اين كه معناي اجل مسمي نيست. اجل مسمي آن عصارهٴ جمعبندي كارهاي اين شخص است. خداي سبحان ميداند كه اين شخص اين راه را ميرود و عمر پربركت پيدا ميكند. نه اينكه معناي اجل مسمي اين باشد كه اين هر كاري بكند فلان وقت بايد بميرد اين نيست.
سؤال ... جواب: اين تغيير براي آن مورد است. مثلاً اين شيء ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾([47] )، اگر موضوع محفوظ نبود اين اصل به هم نخورد. نه اينكه يك نفسي هست و نميميرد، موضوع نيست. مثلا اگر گفته شد ﴿وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾([48] )، اگر احدي نبود موضوع نيست نه اينكه اين قضيه صادق نباشد.
در نظام مادامي كه انسان در نشئهٴ طبيعت حركت ميكند و زندگي ميكند مرگ قطعي است كه انسان حيات جاودانه در عالم طبيعت داشته باشد ممكن نيست ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾([49] )، اين تغييرپذير نيست اين جزء قضاست. و اما زيد در فلان وقت ميميرد و عمرو در فلان وقت اين با كارهاي خير يا كارهاي شر قابل تغيير و تبديل است. اين يك مطلب. مطلب ديگر اين كه اصل آن جريان ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾([50] )، را در سورهٴ آلعمران بيان فرمود آيه 185 اين به عنوان قضاست كه ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾([51] ). و اما اصل ديگري كه باز بر اين جهان حكومت ميكند در نشئهٴ انسانيت و تغييرپذير نيست همان اصلي است كه قبلاً در سورهٴ انفال و هم چنين سورهٴ محل بحث يعني سورهٴ رعد مطرح شد و آن اين است كه در سورهٴ انفال آيه 53 آمده كه ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَي قَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا مَابِأَنْفُسِهِمْ وَأَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾([52] ). نعمتي را كه خداي سبحان به يك قومي داد هرگز عوض نميكند. اين جزء سنت لايتغير الهي است. اين طور نيست كه اين نعمتي را كه داد حساب نشده اين نعمت را بگيرد. يا بدوا شروع به تغيير نعمت بكند. اين طور نيست. اين لسان به عنوان يك اصل ثابت لا يتغير حاكم بر عالم مطرح است. هرگز خداي سبحان نعمتي را كه به يك قومي داد تغيير نميدهد مگر اينكه آغاز تغيير از خود قوم شروع بشود.
سؤال ... جواب: ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ﴾([53] ) اين تغيير نعمت نيست. مثلاً يك انساني از نعمت الهي برخوردار بود يا يك قوم و امتي از نعمت الهي برخوردار بودند. اين قوم كمكم منقرض شدند بايد منقرض ميشدند بالاخره مردنياند ﴿وَلِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَيَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾([54] ) ولي تا بودند متنعم بودند. نعمت اتحاد در ميان آنها بود، نعمت صفا در ميان آنها بود، نعمت صلح و امنيت در ميان آنها بود. تا بودند اين چنين بودند. اين نعمت را خدا از اينها نگرفت براي اينكه اينها شروع به تغيير نكردند. اين طور نيست كه خداي سبحان چيزي را كه به كسي داد از طرف خدا تغيير شروع بشود. اين به عنوان سنت الهي است ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ﴾([55] ).
سؤال ... جواب: بله؟ عمر با اجل ديگر چون ﴿لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ﴾([56] )، يا فرمود ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسَمّيً﴾([57] )، براي همهٴ اين مجموعهٴ يك تاريخي است. براي هر جزئي كه جزء اين مجموعه است يك امد و زمان و تاريخ معيني است كه قبل از او نوبت پدر اوست بعد از او نوبت فرزندان او. اين طور نيست كه اين باشد براي ابد و گرنه جا براي او نبود
سؤال ... جواب: نه ديگر، نه، از اول به همين عمر پنجاه يا هشتاد يا صد ساله داد با حفظ اجل مقضي و مسمّي، براي اينكه نوبت فرزندان و نسل آينده هم بايد برسد. اين نظام مثل اشجار. اگر يك درختي آمده و ماند ديگر نوبت براي اشجار ديگر نميماند. اين زيد آمد ماند ديگر نوبت براي افراد ديگر نميماند. هر كسي چند صباحي بايد بيايد و برود براي هر كسي حساب مشخصي است. اين گرفتن نعمت نيست. اما اين نعمي كه خداي سبحان به اقوام مرحمت ميكند تا شروع تغيير از طرف خود امم نشود خداي سبحان نعمت داده را از كسي نميگيرد.
سؤال ... جواب: چون مرگ غيرطبيعي وقتي كه نسبت به نظام كلي حساب بشود ميشود مرگ طبيعي. يعني يك مرگ را ما به يك شخص نسبت ميدهيم ميگوييم اين غيرطبيعي است. ولي نسبت به مجموعهٴ علل كه بسنجيم يك مرگ طبيعي است. يعني يك كسي كه امروز حركت كرده، ساعت هشت از تهران حركت كرده نميداند كه يك اتومبيلي هم ساعت هشت از قم حركت كرده، اين با اين سرعت ميرود آن با آن سرعت ميرود كسي كه بر بالا اشراف دارد ميداند كه در ساعت ده اينها در كنار فلان جاده به هم برخورد ميكنند يك آسيبي هم ميبينند. اين سلسلهٴ علل و معلول همه حلقهاي به هم بسته است. منتها اين شخص چون نميداند ميگويد مرگ ناب هنگام يا تصادفي. و الا تصادف و ناب هنگام در يك نظامي كه جز علل و معلول چيز ديگر نيست، حكومت نميكند. اگر ناب هنگام است به حساب ما ناب هنگام است چون از خيلي از علل بيخبريم ميگوييم ناب هنگام است.
در همين سورهٴ انفال اين بود كه ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَي قَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ﴾([58] ) در همين سورهٴ رعدي كه محل بحث بود مشابه اين آيه بود كه هرگز خداي سبحان نعمت داده را تغيير نميدهد مگر اينكه تغيير از خود مردم شروع بشود. آيه يازده سورهٴ رعد اين بود ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ﴾([59] ) باز يكي از اصول ديگري كه جزء قضاي الهي است و اصل لايتغير است اين است كه هيچ امتي را خداي سبحان بدون راهنما و پيامبر و امام و معصوم رها نميكند. اين ﴿وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾([60] ) ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾([61] ) كه اين معنا هم در سورهٴ رعد بود كه بحث شد هم در ساير سور بود. اين جزء سنتهاي لايتغير الهي است. ﴿وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾([62] ) اين چنين نيست كه خداي سبحان يك امتي را بدون راهنما و بدون هدايتكننده رها بكند اما چه زماني براي اينها راهنما ميفرستد در چه تاريخي اين راهنما با اينها برخورد ميكند و تا چه زماني ميماند اينها قابل تغيير و تبديل است اينها جزء قدر است. و آن اصل جزء قضاي الهي است كه ممكن نيست اين اصل تغيير بكند يعني خدا يك مرتبه بر اساس اين اصل عمل بكند يك مرتبه اين اصل عوض بشود يعني براي يك امتي خدا هادي نفرستد اين چنين نيست اين اصل تغييرپذير نيست اما آن حالات مشخصهاش كه چه زماني پيامبر ميآيد و تا چه زماني ميماند و در چه زماني رحلت ميكند اينها قابل تغيير و تبديل است.
سؤال ... جواب: اينها نه اينكه نرسيده نگذاشتند برسد و الا ﴿وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾([63] ) منتها بايد برخيزند و گوش بدهند. ممكن نيست يك امتي را خداي سبحان در يك گوشهاي خلق بكند پيام انبيا را يا بلا واسطه يا مع الواسطه به آنها نرساند. اگر يك عدهاي نگذاشتند كه صداي انبيا به آن محرومين برسد، آنها بايد برخيزند و اينها را ساكت كنند و صداي انبيا را گوش بدهند. رايگان هم فيض به خانهٴ آدم نميآيد. اين چنين نيست. عالم كه عالم حركت است تا كوشش و تلاش نباشد كسي به مقصد نميرسد.
در سورهٴ كهف و مانند آن اصل اينكه خداي سبحان به كسي ستم نميكند به عنوان يك اصل لايتغير مطرح است كه ﴿وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾([64] )، اين يك اصل كلي است خواه در دنيا خواه در آخرت كه حقي كه خداي سبحان به كسي مرحمت كرد در همان محدودهٴ حق آن مستحق به او ستم نميكند. اينها جزء اصول كلي است كه قرآن كريم اينها را جزء سنتهاي لايتغير ميشمارد بعد نمونهاش را در سورهٴ فاطر تلخيص ميكند. در سورهٴ فاطر ميفرمايد ما انبيا را ميفرستيم اگر مردم در برابر انبيا به سرسختي مقاومت كردند ما به حيات آن امت خاتمه ميدهيم و اين كار ما جزء سنن تغييرناپذير ماست. سورهٴ فاطر آيه 43 اين است فرمود در برابر انبيا عدهاي مقاومت كردند ﴿اسْتِكْبَاراً فِي الأَرْضِ وَمَكْرَ السَّيِّئِ وَلاَ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ﴾([65] ) نقشهٴ سوء و زشت هيچ اثري ندارد مگر آنكه خود آن نقشهكشنده را احاطه ميكند و دربر ميگيرد ﴿وَلاَ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ﴾([66] ) آن گاه اين گروهي كه در برابر انبياي الهي به نقشهكشي پرداختند منتظر همان سنت الهياند كه به حيات اينها خاتمه بدهد ﴿فَهَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ سُنَّتَ الأَوَّلِينَ فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلاً﴾([67] ) اين سنت را نه كسي جابهجا ميكند نه برميدارد كه جايش خالي باشد، نه چيز ديگري جاي آن ميگذارد. نه قابل تحويل است كه از حالتي به حالتي ديگر، نه قابل تبديل است از چيزي به چيز ديگر. اين جزء سنت الهي است كه خداي سبحان به مستكبراني كه در برابر وحي آسماني به مبارزه برخواستند به حيات اينها خاتمه بدهد. اين جزء قضاي الهي است نه قدر كه قابل تغيير و تبديل باشد. جزء سنن ثابت ولا يتغير است. اين را جزء محو و اثبات نميدانند البته نسبت به فلان امت كه چه زماني به حيات اينها خداي سبحان خاتمه ميدهد زود يا دير، در همين سورهٴ رعد كه محل بحث است به پيامبر ميفرمايد حالا يا در زمان حيات تو ما به مستكبران گوشمالي ميدهيم يا بعد از درگذشت تو، بالاخره ما اينها را رها نميكنيم. آن كيفر دادن مستكبر يا زود يا دير، قابل تغيير و تبديل است و اما اصل اين عمل كه خدا به ظالم مهلت نميدهد اين قابل تغيير و تبديل نيست. بنابراين
سؤال ... جواب: نه خير، اين ﴿فَدَمَّرنَاهُمْ تَدْمِيراً﴾([68] ) ﴿وَأَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبَابِيلَ﴾([69] )، و امثال ذلك اينها به حيات اينها با كيفر خاتمه دادن است ديگر.
با اين بحثهايي كه شده اين سؤالي كه مطرح شد كه اگر در مورد تقدير الهي كسي پيش ديوار شكسته بنشيند آسيب ميبيند و برخيزد سالم ميماند وظيفهٴ انسان و تشخيص به وظيفه و عمل به وظيفه چيست هم روشن ميشود. براي اينكه خداي سبحان انسان را با اين دو نورافكن قوي هدايت كرده هم عقل از درون و هم وحي از بيرون تا وظايف را تشخيص بدهد و عمل كند.
«و الحمد لله رب العالمين»