63/01/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره رعد/آیه 38 الی 39
﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِّن قَبْلِكَ وَجَعَلْنَا لَهُمْ أَزْوَاجاً وَذُرِّيَّةً وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ﴾(۳۸)﴿يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الكِتَابِ﴾(۳۹)
يكي از اشكالات منكرين وحي و رسالت اين بود كه چرا برابر پپيشنهاد ما معجزه و آيه نازل نميكني؟ هر روزي كه ما پيشنهادي دربارهٴ آيه و معجزه طرح كرديم شما آن معجزه و آيه را نازل كن يا بياور. اين را خداي سبحان جواب فرمود كه رسول داراي قدرت قاهره نيست، قدرت قاهره از آن خداي سبحان است. رسول خدا به اذن خدا آيت و معجزات ميآورد چه اينكه آورده. پس ﴿...وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن يَأْتِىَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ﴾ قهراً آيت و معجزه آوردن بهاذن الهي است. آن گاه چرا آيه و معجزه به دلخواه نازل نميشود براي اينكه ﴿لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ﴾. هر چيزي كه داراي مدت و آمد معين است براي آن يك قانوني است يك جاي تثبيت شده است، اين طور نيست كه هر چيز در هر وقت و در هر شرايط قابل وقوع باشد. اگر عالمي همه چيزش در هر جا قابل وقوع بود ميشود هرج و مرج. و اگر جهاني منظم بود كه ﴿وَكُلُّ شَىءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾([1] )، هر چيزي جاي معين دارد و لا غير. اگر نظام، نظام علت و معلول است پس ﴿وَكُلُّ شَىءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾([2] ). هر چيزي اندازهٴ خاص دارد. و اگر اندازهٴ خاص دارد، پس براي هر مدت و براي هر اجل يك كتاب و يك جاي تثبيت شدهاي است. ﴿لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ﴾ آن گاه هم دربارهٴ مسائل مربوط به نبوت ﴿لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ﴾ هم در مسائل مربوط به جهان تكوين ﴿لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ﴾ هم اصل نبوت انبيا كه فلان پيامبر در فلان وقت بايد ظهور كند براي آن يك كتاب است، هم اينكه فلان پيامبر داراي فلان كتاب و شريعت است داراي كتاب است و هم اينكه فلان پيامبر داراي فلان معجزه و آيت است داراي كتاب است و همهٴ شئوني كه به نبوت و وحي و رسالت بر ميگردد با نظم خاص اداره ميشود كه ﴿لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ﴾. كه به دنبالهٴ بحث نبوت است. بعد حيات و ممات انبيا اين چنين است. هر گونه كتابي كه بخواهند بياورند احكامي كه بخواهند از طرف خداي سبحان بياورند، اين احكام تا چه زماني ميماند و چه زماني نسخ ميشود هم تنظيم شده است. معجزاتي كه ميآورند، چه معجزات قولي چه معجزات فعلي تنظيم شده است ﴿لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ﴾.
و اما آيه محل بحث كه ﴿يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ﴾ باشد، اين جزء آياتي است كه اصول كلي جهان را تأيين ميكند، اختصاصي به شئون نبوت ندارد. ميفرمايد: ﴿يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ﴾ جهان را اين آيه كريمه به دو قسمت تقسيم ميكند: يك قسمتش محدودهٴ تغييرپذيري و تبديلپذيري است كه محدودهٴ ماده و حركت است كه جهان طبيعت نام دارد. يك قسمش ماوراي طبيعت است كه ثابت است و محفوظ از تغير است و مصون. آنچه كه در جهان طبيعت است در عالم حركت است محكوم به تغيير و تبديل است. اختصاصي به مسئلهٴ حيات و ممات ندارد اختصاصي به مسئلهٴ نبوت ندارد، اختصاصي به مسئلهٴ شريعت ندارد، اختصاصي به مسئلهٴ معجزه ندارد، شرايع هر كدام در يك حد معيني اند؛ هر پيامبري براي خود شريعتي از طرف خداي سبحان ميآورد. معجزاتي هم كه انبيا ميآورند داراي شرايط خاص است. احكامي هم كه از طرف خداي سبحان نازل ميشود در شرايط مخصوصي قابل اجراست و بعداً نسخ ميشود. اما كل جريانهاي عالم اين چنين است. حيات و ممات همهٴ مردم سعادت و شقاوت همهٴ مردم سعه و ضيق عمر همهٴ مردم سعه و ضيق رزق همهٴ مردم سلامت و مرض همهٴ مردم و همهٴ آثاري كه در جهان اتفاق ميافتد كه در محدودهٴ حركت است محكوم قانون تغيير و تبديل است. اين تغيير و تبديل به دست كيست؟ چه كسي تغيير و تبديل را به عهده دارد؟ يك، و معيار اين تبديل و تغيير چيست؟ دو. آيا كسي در عالم هست كه اثر يك شيء را از بين ببرد و يك شيء را تثبيت كند يك شيء را زايل كند؟ يا زوال و ثبات اشياء بر اساس اتفاقات و برخوردهاي حساب نشده است. اين يك مطلب. اگر يك مبدأ فاعلي عهدهدار محو و اثبات اشياست عهدهدار زوال و تثبيت اشياست آيا آن روي يك سلسله علل و عوامل خارجي اين كارها را ميكند يا حساب نشده اين كارها را ميكند يا بر يك معيار تثبيت شده لا يتغير اين كارها را ميكند؟ اين دو. آيه محل بحث اين دو امر را تثبيت ميكند.
اما امر اول ميفرمايد: ﴿يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ﴾ خدا هر چه را بخواهد محو ميكند و اثرش را زائل ميكند و هر چه را كه بخواهد تثبيت ميكند. پس آنچه كه از بين ميرود و آنچه كه ثابت ميماند در جهان حركت و تغيير محو و اثبات آنها به دست خداست. زيرا ممكن نيست خداي سبحان اين جهان را با همهٴ خصوصيات آفريده باشد ربوبيت و تدبير اين جهان را ديگري به عهده بگيرد. آن كس كه آفريد ميپروراند. آن كه خالق است رب است، آن كه اصل هستي را به اينها داد، حد و قدر اينها را هم تعيين كرده است. پس ﴿يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ﴾ چرا «لان الله تعالى خالق كل شيء» اگر كل شيء را او آفريد پس هرگونه تغيير و تبديلي كه در اشياء راه پيدا كند به مشيئت اوست او اگر مشيئت كرد براي محو، محو ميشود و اگر مشيئتش به اثبات تعلق گرفت ثابت ميشود و اين هم جزء اوصاف فعليهٴ خداست نه اوصاف ذاتيه. زيرا مقابل دارد و در جهان فعل ظهور ميكند. پس زوال اشيا و ثبات اشيا براساس مشيت خداست. و چون خداي سبحان به حكمت توصيف شده است خدا حكيم است به عنوان وصف ثبوتي. و هرگونه لعب و بازيچهگري از خداي سبحان سلب شده است به عنوان يك وصف سلبي ﴿وَمَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ﴾([3] )، و هرگونه ستم از خداي سبحان نفي شده است ﴿وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَد﴾([4] )، و مانند آن پس آياتي كه به لسان اثبات حكمت را براي خدا ثابت ميكنند يا به عنوان لسان سلب، صفت سلبي را تبيين ميكنند مانند ظلم مانند لغو و لهو و لعب و مانند آن معلوم ميشود كه محو چيزهايي را كه خدا از بين ميبرد براساس حكمت است و اثبات چيزهايي را كه تثبيت ميكند براساس حكمت اين طور نيست كه گزاف و گتره باشد. اين به ادلهٴ خارج ثابت شده است. اينها با قرينههاي منفصل ثابت ميشود. كه مشيئت دربارهٴ اثبات و مشيئت دربارهٴ محو براساس حكمت است. اما قرينهٴ داخلي هم تثبيت ميكند كه اين محو و اثبات حساب شده است بر اساس يك معيارهاي تنظيم شدهٴ لا يتغير است زيرا فرمود ﴿يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ﴾ اين ﴿وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ﴾ ناظر به مسئلهٴ ثانيه است؛ زيرا مطلب اول كه محو و اثبات اشيا به عهدهٴ خداست، يك سؤالي را در بر دارد و آن اين است آيا خداي سبحان كه اشيايي را از بين ميبرد و اشيايي را تثبيت ميكند، حساب نشده و گزاف و گتره است؟ يا براساس يك ضوابطي است كه از خارج تعبين شده است و خداي سبحان براساس آن ضوابط خارج اين كارها را انجام ميدهد؟ مثل يك انسان حكيم مثل يك انسان معصوم، مثل يك امام و يك پيامبر. امام و يك پيامبر كه معصوماند هر كاري كه ميكنند براساس مصلحت خارجيه است يعني مصلحت واقعي مصلحت خارج از اين كار كه بر اساس آن مصلحت اين كار را به عنوان محو يا به عنوان اثبات به عنوان سلب يا به عنوان ايجاب انجام ميدهند. آيا خداي سبحان كه محو و اثبات منطقهٴ حركت به عهدهٴ حضرت اوست اين محو و اثبات را براساس يك ضوابطي كه از خارج تحميل ميشوند انجام ميدهد يا نه؟ بنابراين سؤال اين طور شروع ميشود كه آيا اين محو و اثبات بر اساس يك معيار ضوابط است يا نه كه بشود منفصلهٴ حقيقيه تا حصر عقليه را نتيجه بدهد يا براساس معيار است يا نه؟ اگر براساس معيار نباشد ميشود هرج و مرج و هرج و مرج با نظام علّي سازگار نيست و هرج و مرج با حكمت خداي سبحان سازگار نيست پس محو و اثبات او بر اساس هرج و مرج نيست بر اساس معيارها و بر اساس ضوابط است. آن گاه سؤال دوم مطرح ميشود؛ اگر بر اساس معيارها و بر اساس ضوابط است اين معيارها و ضوابط آيا از خارج تحويل ميشود يا آن معيارها و ضوابط را هم خود خداي سبحان تنظيم كرده است كه لا يتغير است؟ چون چيزي خارج از كار خدا نيست كه بر كار خدا حاكم باشد و بر خدا حكومت كند كه خداي سبحان موظف باشد كارهاي خود را براساس آن ضوابط بيروني تطبيق كند قهراً اين ضوابط و اين معيارها هم به خود خدا برميگردد يعني آن معيارِهاي كليِ ثابت لا يتغير را خدا تنظيم كرده است لذا فرمود: ﴿وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ﴾ قهراً اگر بحث به صورت منفصلهٴ حقيقيه درآمد حصر عقلي را تفهيم ميكند انسان ميتواند جزم پيدا كند. و اگر به صورت منفصلهٴ حقيقيه در نيامد مفيد حصر عقلي نيست. منفصلهٴ حقيقيه كه مقدم و تالي جمعشان محال و رفعشان محال است براي آن است كه مقدم و تالي از نقيضين تشكيل ميشوند. در منفصلهٴ حقيقيه مقدم و تالي نقيض هماند، لذا جمع هر دو محال است چون جمع نقيضين ميشود رفع هر دو محال است چون رفع نقيضين ميشود. اگر يك استدلالي بخواهد مفيد حصر باشد بايد حصر عقلي باشد؛ حصر عقلي هم در صورتي است كه به غالب منفصلهٴ حقيقيه در بيايد. منفصلهٴ حقيقيه وقتي تنظيم ميشود كه مقدم و تالي نقيض هم باشند چون يك شيء بيش از يك نقيض ندارد قهراً منفصلهٴ حقيقيه هم بيش از يك مقدم و يك تالي نخواهد داشت. آن گاه استدلال اين چنين ميشود كه آيا محو و اثبات براساس معيار و ضابطه است يا نه؟ اين منفصلهٴ حقيقيه. يا براساس يك معيار و ضابطه است يا نه «المحو و الاثبات اما ان يكون علي معيار او لا» اين او لا نقيض اوست كه خواهيم گفت اين باطل است يعني اگر روي معيار نباشد هرج و مرج خواهد بود. يعني نه محو يك شيء و نه اثبات يك شيء براساس ضابطه و معيار نيست ميشود هرج و مرج پس روي معيار و ضابطه نباشد محال است چون هرج و مرج محال است قهراً معياري دارد. حالا كه معيار داشت «و ذلك المعيار و تلك الضابطه اما ان تكون خارجه حاكمه علي فعل الله او تكون صادره من الله و ان من عند الله». اين معيار و ضابطه يا از خارج بر فعل خدا تحميل ميشود كه خداي سبحان موظف باشد كارهاي خود را براساس آن معيارهاي بيروني تنظيم بكند يا نه اين چنين نيست اين چنين نيست يعني آن معيارها من عند الله است و من الله خود ضابطه را هم خداي سبحان تنظيم ميكند نه از غير. از غير باشد محال است زيرا غيري در عالم نيست كه به كارهاي خدا ضابطه بدهد الگو و ميزان بدهد كه خداي سبحان كارهاي خود را براساس آن معيار و ضابطه انجام بدهد بنابراين كارهاي خدا معيار دارد اولا اين معيار هم از خارج تحميل نميشود بلكه منالله است و من عندالله است ثانيا لذا فرمود: ﴿يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ﴾ اما ﴿وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ﴾ آن اصل آن معيار كه از او به عنوان ام و مادر و اصل و ريشه تعبير ميكنند آن بايد باشد كه اين محو و اثباتها بر اساس آن معيار باشد و آن معيار هم عندالله است نه از جاي ديگر كه يك جاي ديگري معيار را بركار خدا تحميل بكند. پس كار بيمعيار و ضابطه نخواهد بود يك، آن معيار و ضابطه هم اصل اين كارهاست دو، اين اصل و اين ضابطه هم عند الله است سه. قهراً الله ميشود رب العالمين.
سؤال ... جواب: لا لان هناك معيار و امر كه يمحوه و يثبت اما المحو و الاثبات فهو مسبب عن هذا المعيار و اما هذا المعيار فهو مسبب عن الله الذي هو مسبب الاسباب لا سبب ورائه. لان ما بالغير ينتهي الى ما بالذات. المحو و الاثبات مسببان عن المعيار و ذلك المعيار مسبب عن الله الذي هو مسبب الاسباب فلا سبب فوقه. لذا قال سبحانه و تعالي: ﴿يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ﴾ اما ﴿وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ﴾ و اشار بقوله سبحانه ﴿وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ﴾ الي اصلين احدهما ان ذلك الكتاب ام و اصل لا يتغير و الثاني انه عندالله و ما عندالله باق حيث قال في صوره النهي ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾([5] )، فهذا الكتاب اعني ام الكتاب هو عند الله و جميع ما عند الله ثابت فهذا الكتاب ثابت. لان هذا اصل و لهذا الاصل سبب و هو مسبب الاسباب من غير سبب و هو الله سبحانه و تعالي.
سؤال ... جواب: بسيار خوب اين محو و اثبات كه چيزي را ميبرد چيزي را ميآورد ﴿مَا نَنَسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهَا﴾([6] )، بعضيها عمرشان كم بعضي عمرشان زياد بعضي داراي سعهٴ رزقاند بعضي داراي ضيقاند، اين تغيير و تبديلي كه هست كه ما ميگوييم اي كاش اين چنين بود اي كاش آن چنان بود چون نميدانيم ميگوييم اي كاش اين نبود و آن بود او بالعكس آيا اين تغيير و تبديل بر اساس معيار است يا نه؟ خواهيم گفت بر اساس معيار است نميشود اين تغيير و تبديل بيضابطه است آن وقت سؤال دوم اگر بر اساس معيار و ضابطه است اين معيار و ضابطه را چه كسي تعيين ميكند خداي سبحان هم مثل يك پيامبر و امام معصوم كه كارهايش بر اساس معيارهاي جهان خارج است اين چنين است كه كار خود را بر معيار خارج انجام ميدهد يا نه آن معيار و ضابطه هم كار خداست. فرمود آن معيار و ضابطه هم كار خداست. سؤال بعدي آن معيار و ضابطه هم كه به منزلهٴ قانون اساسي جهان آفرينشاند آنها هم تغيير پذيرند يا نه فرمود: آنها ديگر تغيير پذير نيستند چرا؟ زيرا آنها به منزله قانون اساسي نظام آفرينشاند آنها ام الكتاباند و اصل الكتاب. اصل ثابت است و آنها عنداللهاند و هر چه عندالله بود ثابت است و محفوظ اين دو براي اين كه در سورهٴ نحل فرمود ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾([7] )، شما و آنچه در نزد شماست محكوم حركتايد، اما ذات اقدس اله و هرچه عندالله است مصون از حركت است قهراً اين آيه كريمه ميفهماند كه محو و اثبات حساب شده است بيحساب نيست و اين حساب هم روي معيارهاي الهي است نه غير الهي. آن گاه سراسر اين دو بخش را چه بخشي كه بخش محو و اثبات است چه بخشي كه لوح محفوظ نام دارد يا ام الكتاب نام دارد يك فاعل است كه اين دو بخش را اداره ميكند و هو الله سبحانه و تعالي و هو رب العالمين. همان طوري كه ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَىءٍ﴾([8] )، الله رب العالمين. ربوبيت يعني تدبير آن مالك مدبر را ميگويند رب، رب به معني مربي نيست براي اين كه به معناي مدبر است زيرا آن مربي ناقص يايي است و رب مضاعف است لازمهٴ تدبير البته تربيت است. خدا رب است مدبر است. او كه آفريد بايد بپروراند و پرورشش هم حساب شده است روي يك سلسله قوانين لا يتغيري كه حكمت محض است و عدل صرف است امور را تنظيم كرده است آن گاه اگر گفتند كمي و زيادي عمر با دعا و صدقه و صلهٴ رحم حل ميشود دعا اثر دارد خود دعا خود صدقه خود صلهٴ رحم جزء مقررات نظام كلي عالم است كه اگر كسي دعا كرد توسل كرد صدقه داد صلهٴ رحم كرد و مانند آن اين چنين ميشود و اگر نكرد آنچنان ميشود و خداي سبحان ميداند كه فلان شخص صدقه ميدهد صله رحم ميكند عمرش پربركت ميشود. و فلان شخص با همهٴ اين حرفها و نصايح اين كارها را نميكند و از عمر طولاني برخوردار نيست. او ميداند سرانجام چه ميشود و اما اين بخش بخش حركت است يعني عالم طبيعت عالم حركت است ما سر دوراهي هستيم، ره يك طرفه نيست چون اگر راه يك طرفه بود ديگر راه كمال نبود. اما همهٴ اين معيارها را به ما گفتند و آن معيارها ثابتاند و لا يتغير.
سؤال ... جواب: نه دعا دو جور است يك وقت كاري كه اگر خود دعا جزء علل كار است خود توسل و ارتباط جزء علل كار است خود نيايش لياقت ميآورد كه خداي سبحان بعضي از كارها را براي انسان انجام بدهد گاهي كار به وسيلهٴ دعا انجام ميشود گاهي به وسيلهٴ دعا تسريع ميشود يعني دعا به منزله يكي از اجزاي علل قابليه است وقتي اين اجزاء محقق شد آن كه «دائم الفضل علي البرية»([9] )، است، فيض را ميرساند. اين است كه دعا اين نقش را دارد. توسل آن نقش را دارد. صدقه و صلهٴ رحم آن نقش را دارد. اينها جزء مقررات نظام است. نه اينكه نظام دارد ميگردد انسان به وسيلهٴ دعا ميخواهد چوبي لاي چرخ نظام بگذارد. خود دعا يكي از مهرهها و چرخهاي اين نظام است كه دارد ميگردد. صدقه اين چنين است، صلهٴرحم اين چنين است، توجه اين چنين است. از آن طرف عقوق والدين آن چنان است، بغي آن چنان است. اين طور نيست كه نظام دارد ميگردد و ما با دعا يا صدقه يا صلهٴ رحم بخواهيم جلوي نظام را بگيريم. نه، خود اين ادعيه و اذكار و صلهٴ رحم و صدقه همه و همه جزء پيچ و مهرههاي اين نظام است. نظام با اين وضع ميگردد.
﴿يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ﴾ مسئلهٴ سعادت و شقاوت هم اين چنين است. هر لحظه قابل تغيير و تبديل است. مسئلهٴ طول عمر و ضيق عمر اين چنين است. سعه و ضيق رزق اين چنين است. همه و همه آنچه در جهان حركت هست قابل تغيير و تبديل است. اين چنين نيست كه چيزي در عالم حركت باشد و قابل تغيير نباشد و گرنه در عالم حركت نيست، در عالم طبيعت نيست. ميشود لوح محفوظ. اگر چيزي در سموات و ارضين شد در عالم ماده راه پيدا كرد كه زمان برميدارد، تغيير برميدارد، ممكن نيست راهش يك طرفه باشد، راهش دو طرفه است. و انسان از هر طرف بخواهد برود آزاد است و همهٴ راهها را به انسان گفتهاند. تا آخرين لحظه هم ممكن است بد خوب بشود و خوب بد بشود. اين انسان است كه تا آخرين لحظه بين خوف و رجا بايد به سر ببرد. اگر خوب است خوف بدعاقبتي را داشته باشد. اگر بد است اميد حسن ختام را داشته باشد. راه تا آخرين لحظه باز است. اين طور نيست كه ما بگوييم چه دعا بكنيم چه دعا نكنيم بياثر است. ولي مسئلهٴ يك امر ديگري را هم در بر دارد و آن اين است كه گاهي انسان يك چيز معيني را با دعا ميخواهد و آن مصلحت نيست. مثل اينكه گريه انسان با خضوع و خشوع گريه ميكند و اما ادب دعا اين است كه پيشنهاد ندهد. نگويد من اين ميخواهم بگويد من خير ميخواهم. خير هر چه است. گاهي مثل يك كودكي كه با تلاش و كوشش خالصانه گريه ميكند يك غذايي كه براي او خوب نيست با تضرع و لابه از اوليا ميطلبد. او خالصاً ميخواهد در اين خواستن هم خالص است. واقعاً ميخواهد اما براي او مصلحت نيست. اين است كه در دعا انسان نبايد پيشنهاد جزمي بدهد. و از طرف ديگر هم ممكن نيست كسي دعا بكند و بينتيجه باشد. اينكه گفتند وقتي دست را به سوي خدا ذات اقدس اله در دعا انسان بلند كرد بعد از اينكه دعا تمام شد دست را به صورت بمالد براي اينكه اين دست خالي برنميگردد. ممكن نيست. اگر آن مطلبي كه انسان دعا كرد مصلحت بود، خداي سبحان ميدهد مصلحت او را، مصلحت ديگران را، مصلحت نظام را در بر ميگيرد. خيلي از نعم است كه اگر ما بخواهيم و خدا بدهد بعد گرفتار حسادت حسودها خواهيم شد و امان ما گرفته ميشود. خيلي از چيزهاست كه ما نميدانيم مصلحتمان در چيست. اگر همان شيء براي انسان و جهان مصلحت داشت خداي سبحان ميدهد. اگر آن شيء مصلحت نداشت ذنبي از ذنوب انسان را خداي سبحان ميآمرزد. و اگر انسان سابقهٴ ذنبي نداشت درجهاي بر درجات انسان ميافزايد. يكي از اين امور را خواهد كرد. لذا اين دست خالي برنميگردد. اين است كه در ادب دعا گفتند داعي بعد از اينكه دست را به عنوان نيايش بلند كرد، وقتي ميخواهد پايين بياورد به صورت بمالد. اين طور نيست كه اين دست بينتيجه برگشته باشد. اين در كتاب دعا در ادب دعا گفتند بعد از دعا دست را به صورت بماليد براي اينكه اين دست به جاهاي بلند ارتباط پيدا كرده است. (سلاماللهعليه) اگر يك مالي را به يك مستمندي به عنوان صدقه اعطا ميكرد بعد دست را ميبوسيد يا ميبوييد. ميگفت گيرنده ديگري است به استناد آيه ﴿أَنَّ اللّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾([10] )، به استناد اين آيه كه ميفرمود گيرنده ديگري است. در جوامع روايي ما هم آمده كه «إنّ المسكين رسول الله»([11] )، اين انسان مسكين آبرومند كه به سراغ شما آمده اين فرستادهٴ خداست خدا ميخواهد بيازمايد ببيند چه ميكني. نه مسكين يعني سائل به كف، اين سائل به كف اصل سؤال به كف را در بسياري از حالات گفتند اين سؤال به كف حرام است. اين سؤال به كف اين مسكين نيست. اگر يك انسان آبرومندي به سراغ شما آمد كاري داشت، «إنّ المسكين رسول الله»([12] )، يعني فرستادهٴ خداست تا ببيند چه ميكنيد. اين قدرتي كه داريد آيا به جا مصرف ميكنيد يا نه. اگر انسان توان آن را داشت كه اين رسالت الهي را به خوبي بشناسد و بر اساس وظيفه امتثال كند، چيزي به او بدهد، بايد دست خود را ببوسد زيرا گيرنده ديگري است. ﴿يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾([13] )، او ميگيرد. ذات اقدس اله ميگيرد. مگر نه آن است كه بايد قبول كند. مگر نه آن است كه ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾([14] )، از قبول در اينجا به اخذ تعبير كرده فرمود اوست كه ميگيرد. بنابراين در هنگام اجابت دعا اوست كه ميدهد. او هم «باسط اليدين بالعطيه»([15] )، است. وقتي بخواهد به مؤمن چيز بدهد در كمال احترام ميدهد. شما اگر خواستيد كسي را تكريم كنيد، يك كتابي را خواستيد به ديگري بدهيد دو دستي ميدهيد. ذات اقدس اله كلتا يديه يعني دستي كه ندارد، اما اينكه فرمود من دو دستي ميدهم يعني در كمال تكريم چيز ميدهد. آفرينش انسان را فرمود من انسان را با دو دستم خلق كردم يعني براي او خيلي مايه گذاشته شد تا انسان خلق شد. به شيطان ميفرمايد چرا استكبار كردي در برابر كسي كه «خلقته بيدى»([16] )، من با دو دستم او را آفريدم. با اينكه ذات اقدس اله منزه از دست داشتن و جسم بودن و ماده بودن و مادي بودن است. اين در تكريم آفرينش انسان ميگويد «خلقته بيدى»([17] )، تو نبايد دربارهٴ كسي كه من با دو دستم او را آفريدم استكبار ميكردي. در هنگام دعا هم ميگوييم «يا باسط اليدين بالعطيه»([18] )، او در هنگام بخشش با دو دستي اعطا ميكند. يعني با احترام اعطا ميكند نه با ترحم. اگر گفتند شما چيزي را به مستمند ميدهيد به عنوان صدقه بايد قصد قربت بكنيد زيرا گيرنده خداست. بنابراين كمك به مستضعف در فرهنگ ما كمك احترامي است نه ترحمي. آن ترحم براي ارضاي غريزه است. ممكن است كسي اهل نماز و روزه هم نباشد وقتي در زمستان سرد ببيند يك كسي ميلرزد متأثر بشود براي ارضاي خاطرهٴ خود يك لباسي به او بدهد. او نميداند كه دارد خودش را تأمين ميكند نه غير را. او كه فضيلتي ندارد. اينكه ميگويد من دلم سوخت اين كار را كردم، او ثوابش از ديگران خيلي كمتر است. آن صدقهٴ معقول ثواب دارد نه صدقهٴ ترحمي. قهراً با احترام بايد همراه باشد نه با ترحم. مگر نه آن است (كه) انسان بايد قصد قربت بكند. قصد قربت كه با ترحم و با تحقير سازگار نيست. اين ميشود احترام. بنابراين «إنّ المسكين رسول الله إليكم»([19] )، گيرنده ديگري است. انسان موظف است ببيند كه خداي سبحان كه نمايندهاش را فرستاد انسان با او نماينده چه ميكند. همان طوري كه خودش «باسط اليدين بالعطيه»([20] )، است ما را هم به اين بسط يدين فرا ميخواند. قهراً هيچ فقيري در نظام اسلامي احساس خفت نميكند. زيرا ميداند حق او را با احترام به او ميدهند نه با ترحم. و انسان با آن احترام زنده است، نه با مال. فقير ممكن است با كم داشتن بسازد اما با تحقير نميسازد. دين ممكن است بگويد اين مقداري كه داري قانع باش اما اجازه نميدهد كسي ترحم بپذيرد. تحقير را تحمل كند. اين بيان حضرت امير (سلاماللهعليه) است كه «لايحتمل الظلم الاّ الذليل ولا يحتمل الظيم الاّ الذليل»، جز آدم فرومايه كسي زير بار ظلم و تحقير نميرود. هم از آن طرف ميگويند احترام بكن هم از اين طرف ميگويند ترحم را قبول نكن. پس بنابراين اين نشانهٴ عظمت است در آن عمل كه خداي سبحان بخواهد قبول كند و تا آخرين لحظه انسان بين اين دو حالت است. چه حالت حسن عاقبت چه حالت سوء عاقبت. ﴿يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ﴾ اما ﴿وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ﴾ آن كتاب اصلي پيش خداست. اين آيه مباركه مسئلهٴ بدا را در بر دارد. مسئلهٴ بدا گذشته از آنكه يك مسئلهٴ پيچيده است يك مسئلهٴ فني هم است. شايد طرح آن در اين مجمع خيلي مناسب نباشد. بنابراين آيه از آياتي است كه حداقل ده روز بحث دارد و آن بحثش هم بحث بداست. بحث بدا گذشته از اينكه در يك سطح بالاست بسياري از مسائلش فني است. شايد وارد مسئلهٴ بعد بشويم به خواست خدا.
«و الحمد لله رب العالمين»