63/01/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره رعد/آیه 38
﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِّن قَبْلِكَ وَجَعَلْنَا لَهُمْ أَزْوَاجاً وَذُرِّيَّةً وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ﴾(۳۸)
مطالبي كه در اين آيه مباركه مطرح بود يك قسمش راجع به شبهه منكرين وحي بود و يك قسم راجع به جواب آنها. شبهات آنها يك بخشش راجع به آن است كه انسان نميتواند رسول باشد، رسالت با بشريت سازگار نيست، يك قسمتش آن است كه اگر اينها رسول باشند بايد بتوانند به دلخواه ما و به پيشنهاد ما معجزه بياورند، چون در برابر پيشنهاد اعجاز جواب مثبتي ندارند، رسول نيستند يعني اين معجزاتي را كه انبيا آورده بودند آنها را كافي نميدانستند در پايان هم خداي سبحان ميفرمايد: ﴿لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ﴾ براي هر چيز مقرري يك كتابي است كه در آن كتاب، ثبت شده است كه چه حادثهاي در چه زماني بايد واقع شود. اما آن امر اول كه ميگفتند بشر نميتواند رسول باشد، در اثر افراط ميگفتند انسان شايستهٴ آن نيست كه با ماوراي طبيعت ارتباط برقرار كند ارتباط با ماوراي طبيعت مخصوص فرشتگان است لذا خودشان هم خدا را عبادت نميكردند ميگفتند ما لايق آن نيستيم كه خدا را عبادت كنيم. ما فرشتگان را عبادت ميكنيم كه فرشتگان شفعاي ما باشند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾([1] )، يا ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾([2] )، ارتباط انسان را با خدا منقطع ميدانستند ميگفتند انسان بايد فرشتهها را عبادت كند، فرشتهها شفيع و واسطه باشند تا انسانها به خدا متقرب باشند. انبيا گفتند نه انسان ميتواند قربه الى الله عبادت كند كه به الله تقرب پيدا كند. اين شبهه در اثر افراط بود كه بحثش قبلاً اشاره شد. شبههٴ تفريط هم بود كه ميگفتند: رسالت و وحي يك مقام است اين مقام را جز يك انسان متمكن و مقتدر و سرمايهدار ديگري نميتواند فراهم بكند. اين شبهه در جناح تفريط بود، آن شبهه در جناح افراط. بعضي از شبهات مربوط به اصل مسئلهٴ وحي و رسالت هست كه اين آيه ناظر به آن نيست. اين شبههاي كه در كتب اهل كلام از براهمهٴ هند نقل ميكنند كه آنها دربارهٴ اصل رسالت و وحي سخن دارند نه رسالت انسان، كه انسان نميتواند رسول باشد فرشته بايد رسول باشد. آن اين شبههٴ وثنيين بود. اما شبههٴ براهمهٴ هند و امثال آنها اين است كه اصلاً رسالت صحيح نيست. زيرا آن رسول حرفي كه ميآورد يا موافق با عقل است يا مخالف با عقل، اگر موافق با عقل باشد كه عقل كافي است نيازي به رسول نيست اگر مخالف با عقل باشد كه ملغاست و حجت نيست. اين شبههٴ براهمهٴ هند است كه دربارهٴ اصل وحي و رسالت دارند و در كتب كلام هم مبسوطاً جوابش داده شده و در بعضي از آيات قرآن كريم هم راجع به اين شبهه جواب داده شد كه عقل چراغ است و نه راه هرگز انسان با عقل نميتواند به مقصد برسد عقل مانند يك نورافكن قويست كه ميتابد و وحي و آورندهٴ وحي را ميشناسد و به انسان معرفي ميكند. ميگويد آن راهت را بشناس و طي كن من راه نيستم من راه را نشان ميدهم. هرگز انسان با داشتن چراغ به مقصد نميرسد. چراغ انسان را به هدف نميرساند. چراغ وسيله است كه انسان به وسيلهٴ چراغ راه را ببيند راه است كه بين انسان و هدف رابط است با پيمودن آن راه انسان به مقصد ميرسد. اين را آيه سورهٴ نساء بيان فرمود كه فرمود عقل كافي نيست. ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾([3] )، كه در يكي از بحثهاي قبل بالاجمال اشاره شد و چون بحث فعلي راجع به آن نيست، آن مطرح نميشود. آن آيه سورهٴ نساء ميگويد هرگز عقل نميتواند انسان را به مقصد برساند عقل به منزلهٴ يك چراغي است كه با داشتن آن چراغ انسان راه را ميبيند انسان با معيارهاي عقلي پيامبر را ميشناسد ميتواند پيغمبر را بشناسد. معجزه را تشخيص بدهد. فرق بين اعجاز و علوم غريبه را بفهمد. اينها را عقل ميفهمد نه اينكه عقل خود راه باشد عقل راه را ميشناسد نه عقل راه باشد.
سؤال ... جواب: انبياء راهاند ديگر، انبياء راهاند نبوت يعني راه. ﴿يس ٭ وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ٭ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ ٭ عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾([4] )، روش آنها راه است ديگر حرف آنها راه است، فكر آنها راه است سيره و سنت آنها راه است، قيام و قعود آنها راه است. اينكه ميگويند معصوم (عليه السلام) تقريرش فعلش سكوتش حجت است به همين مناسب است. در اين زيارت آل ياسين.
سؤال ... جواب: ادله، بله عقل در آنجا در حقيقت ميفهمد كه شرع اين چنين حكم ميكند و آن مقدار از احكام را كه عقل ميفهمد جزء بدهيات اوليه است و جزء اصولي است از انگشتشمار هم تجاوز نميكند كه عدل حسن است، ظلم قبيح است رد امانت خوب است و امثال ذلك اما وقتي رسالههاي عمليه را شما باز ميكنيد، ميبينيد هزارها مسئله است كه از اول تا آخر شايد دو سه تايش را عقل بتواند بفهمد. بنابراين انسان در قدم به قدم نياز دارد به احكام و راهنمايي. آن كسي كه سراسرش سكوتش سخنش فكرش، اخلاقش حجت عقل است او ميشود معصوم. اين است كه در زيارت آل يس به وجود مبارك وليعصر(اروحنا فداه) سلام ميفرستند به تمام شئون زندگي حضرت سلام ميفرستند. از آن زيارتهاي بسيار پرمحتواست كه به حضرت حجت سلام الله عليه عرض بكنيم سلام بر تو وقتي كه مينشيني سلام بر تو آن وقتي كه برميخيزي سلام بر شب تو سلام بر روز تو. سلام بر لحظهلحظههاي شبانه روز تو «والسلام عليك في آناء ليلك و أطراف نهارك ... السلام عليك حين تقرأ و تبين السلام عليك حين تصلي وتقنت و السلام عليك حين تركع وتسجد»([5] )، سلام بر تو آن وقتي كه مينشيني سلام بر تو آن وقتي كه برميخيزي. معصوم اين است تمام حالاتش ميشود حجت اين خود راه است. عقل اين را ميشناسد ميگويد اين راه است و به دنبال اين راه برو.
سؤال ... جواب: اصولا آن يك بحث ديگر است كه آيا احكام عقلي يعني ادراكات عقلي يا نه؟ در مسائل اصولي عقل حكمش همين است. ميگويد انسان حتماً پيامبر ميخواهد. پيامبر در عالم يقيناً هست پيامبر يقيناً معصوم است. پيامبر يقيناً معجزه دارد. معجزه با ديگر علوم فرق دارد اينجا ميدان وسيع عقل است. همهٴ اين مسائل را عقل به عهده ميگيرد.
سؤال ... جواب: نه حكم عقلي يعني يقيناً در عالم هست خداي سبحان يقيناً ميفرستد چون خداي سبحان حكيم است و هادي است بشر را رها نميكند اما در اينجا اين چنين بايد خدا را عبادت كرد يا آن چنان اين را درك نميكند. چون جزئيات را كه عقل راه به دركش ندارد. آن شبهه را در سورهٴ نساء بيان فرمود كه عقل كافي نيست. عقل چراغ است و اين چراغ ميگويد حتماً يك راهي هست و آن راه، راه وحي است و لاغير. چه اينكه وحي بدون عقل هم انسان را به مقصد نميرساند زيرا اگر راه باشد و كسي چراغ نداشته باشد كه راه را تشخيص بدهد يعني مجنون باشد، او به مقصد نميرسد لذا وحي براي كسي نافع است كه چراغ در دست دارد، اما كسي كه چراغ عقل ندارد يعني مجنون است اين «رفع القلم عن المجنون حتي يفيق»([6] )، تا به هوش بيايد و چراغ روشن بشود و راه را ببيند.
بنابراين آنچه كه در اين آيه سورهٴ رعد محل بحث است آن شبههٴ معروف براهمهٴ هند و مانند آن نيست كه دربارهٴ اصل نبوت اشكال دارند، شبههاي را كه وثنيين حجاز مشركين مكه داشتند يا شبههاي كه اهل كتاب داشتند دربارهٴ اصل نبوت نبود، دربارهٴ نبي و رسول بود، كه انسان نميتواند نبي و رسول بشود فرشته بايد نبي و رسول بشود اين است. آن افراطيها ميگفتند فرشته بايد نبي و رسول بشود آن تفريطيها ميگفتند سرمايهدار بايد نبي و رسول بشود. اينها خيال ميكردند كه نبوت يك سلطنت و مُلك صوري است گفتند يك انسان مالدار مقتدر بايد رسول بشود. آنها خيال ميكردند نبوت يعني يك امري كه با غذا خوردن و با حركت كردن و با در بازار راه رفتن و امثال ذلك سازگار نيست لذا فرشته بايد رسول باشد. اين است كه قرآن كريم به همهٴ اين شبهات افراطيها و تفريطيها پاسخ داده.
دربارهٴ اين شبهات افرطيها چند آيه تاكنون گذشت؛ كه آنها ميگفتند رسالت با بشريت سازگار نيست. در سورهٴ اسراء قسمت مهم اين شبهات گذشت كه حرفشان اين بود آيه 94 سورهٴ اسراء اين بود كه ﴿وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَي إِلاَّ أَن قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً﴾([7] )، تنها چيزي كه مانع ايمان اينها بود، اين بود كه ميگفتند رسالت با بشريت سازگار نيست. اين لسان، لسان حصر است. نه حصر جميع شبهه در اين، نه شبهات وثنيين حجاز اين بود. مشركين مكه مانعشان همين بود نه اينكه ديگران مانع ديگر نداشتند اين حصر اشكال در اين نيست. حصر اشكال مشركين قريش است، كه اصل اشكال مشركين قريش اين بود كه بشريت با رسالت سازگار نيست. ﴿وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أن يُؤْمِنُوا﴾([8] )، يعني يؤمنوا بالوحي يؤمنوا بالرساله و مانند آن. ﴿أن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَي إِلاَّ أَن قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً﴾([9] )، كه لسان، لسان استهزا و تحقير است. كه جوابش همان آيهاي بود كه ديروز خوانده شد. كه ﴿قُل لَوْ كَانَ فِى الأَرْضِ مَلاَئِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنَا عَلَيْهم مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً﴾([10] )، اگر در زمين فرشتگان زندگي ميكردند رسول اينها هم فرشته بود ولي در زمين انسانها زندگي ميكنند رسولي كه حجت خدا باشد و اسوهٴ امت باشد، او بايد مثل خود امت انسان باشد تا حجت خدا تمام بشود و اسوه بودن او هم براي امت تمام بشود. در سورهٴ تغابن اين معنا به تعبير ديگري بيان شده، سورهٴ تغابن آيه شش، فرمود: ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُ كَانَت تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ﴾([11] )، انبياي اينها با بينات و معجزات به سراغ اينها ميآمدند آنها حرفشان اين بود: ﴿فَقَالُوا أَبَشَرٌ يَهْدُونَنَا﴾([12] )، مگر بشر ميتواند هادي ما باشد؟ اين لسان ﴿أَبَشَرٌ يَهْدُونَنَا﴾([13] )، لسان تحقير است. مگر هدايت با بشريت سازگار است؟!! آن فرشته است كه ميتواند هادي ما باشد. ﴿أَبَشَرٌ يَهْدُونَنَا فَكَفَرُوا وَتَوَلَّوْا وَاسْتَغْنَى اللَّهُ وَاللَّهُ غَنِيٌّ حمِيدٌ﴾([14] )، رو برگرداند و كفر ورزيدند و خداي سبحان از اينها بينياز است و محمود مطلق است.
گاهي ميگفتند بشر، گاهي ميگفتند يك بشر، يك آدم. آن را در سورهٴ قمر به اين صورت نقل فرمود، در سورهٴ قمر آيه 24 اين است، در جريان ثمود، ميفرمايد: ﴿كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ ٭ فَقَالُوا أَبَشَراً مِنَّا وَاحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِى ضَلاَلٍ وَسُعُرٍ﴾([15] )، ما يك آدم معمولي، كه مثل خود ماست، بشر است مثل ما يك است، يك نفر آدم معمولي ما حرف او را گوش بدهيم؟ ﴿أَبَشَراً مِنَّا وَاحِداً نَتَّبِعُهُ﴾([16] )، يك آدم معمولي بشود متبوع و ما بشويم تابع؟ اين همان كه در مدح بزرگان علمي اگر رحلت كردهاند، ميگويند «از شمار دو چشم يك تن كم و از شمار خرد هزاران بيش»، وقتي يك عالم ميميرد ميگويند به حسب شمارش و ارقام چشمي يك آدم كم شد، «از شمار دو چشم يك تن كم»، يعني وقتي كه با چشم بخواهيد حساب بكنيد، ميبينيد يك نفر كم شد ولي «از شمار خرد هزاران بيش». يك عالم بيش از الف، انسان ارزش دارد. آنها كه آن خرد را نداشتند همين شمار دو چشم بود، ميگفتند كه ﴿أَبَشَراً مِنَّا وَاحِداً نَتَّبِعُهُ﴾([17] )، يك آدم معمولي اين كلمهٴ واحدا براي آن است كه اگر اينها يك گروهي بودند حسابي داشت، چند نفر بودند حسابي داشت، اما يك آدم معمولي مگر ميتواند متبوع باشد ما تابع او باشيم. ﴿أَبَشَراً مِنَّا وَاحِداً نَتَّبِعُهُ﴾([18] )، اين همان «از شمار دو چشم يك تن كم» است. افراد و اولياي الهي را يك نفر ميبيند. ﴿أَبَشَراً مِنَّا وَاحِداً نَتَّبِعُهُ﴾([19] )، ﴿أَءُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِن بَيْنِنَا﴾([20] )، در بين ما او مزيت پيدا كرد كه ياد حق و وحي الهي بر او نازل بشود بر ما نازل نشود، او چه مزيتي بر ما دارد ﴿أَءُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِن بَيْنِنَا﴾([21] )، اين لسان، لسان تفريطيهاست نه لسان افراطيها. اينها نميگويند كه حتماً بايد فرشته باشد، ميگويند او مزيتي بر ما ندارد. اگر بنا شد يك كسي پيغمبر باشد خوب خود ما پيغمبر باشيم. اين لسان خيلي به لسان افراط نزديك نيست و خيلي هم از لسان تفريط دور نيست و اما صريح لسان تفريط همان آيه سورهٴ زخرف است: در سورهٴ زخرف آيه 31 اين چنين است: ﴿وَقَالُوا لَوْلاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾([22] )، اگر اين قرآن وحي است و بايد از طرف خدا نازل ميشد و نازل شده است چرا بر يك آدمي كه از يك خانوادهٴ محروم است و سابقهٴ يتيميت و امثال ذلك دارد نازل شد؟ چرا بر يكي از سرمايهداران معروف مكه يا طائف نازل نشد؟ ﴿وَقَالُوا لَوْلاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ﴾([23] )، اين لسان هم، لسان تحكم و استهزاست نه اينكه قرآن بودن اين را وحي بودن اين را و تنزيل بودن او را قبول داشته باشد منتها ميگويند چرا بر او نازل نشده بر اين نازل شده است؟ نه ميگويند اين را كه شما قرآن ميپنداريد و ميگوييد وحي الهي است كه نازل شده است خب چرا بر فلان سرمايهدار طايف يا فلان مقتدر مكه نازل نشده است؟ ﴿وَقَالُوا لَوْلاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾([24] )، كه ﴿عَظِيمٍ﴾ صفت آن رجل است. و عظمت را هم با داشتن مال و ثروت ميدانستند. اگر كسي مادي ميانديشد، اصالت را از آن ماده ميداند و هر كسي كه اين ماده پيش او بيشتر است او اصيلتر و عظيمتر خواهد بود. ﴿وَقَالُوا لَوْلاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾([25] )، كه اين ﴿مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ﴾ بين صفت و موصوف فاصله شده.
سؤال ... جواب: و بلسان العدد عظيم مجرور هو نعت للرجل. لابد ان يكون نعت للرجل و الحذف يحتاج الي المؤونه.
﴿وَقَالُوا لَوْلاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ﴾([26] )، كه اين ﴿مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ﴾ بين صفت و موصوف فاصله است و عظمت را هم از آن ثروت ميدانستند.
سؤال ... جواب: ان التعبير عن هذا بانّ هذا قرآن استهزاء حيث انهم قالوا قبل ذلك ﴿وَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ قَالُوا هذَا سِحْرٌ وَإِنَّا بِهِ كَافِرُونَ﴾([27] )، الذين يقولون هذا سحر لو تفقهوا و قالوا بان هذا قرآن لكان استهزاء و تحكم. حيث لم يعتقدوا بان هذا قرآن نزّل و نُزّل من عند الله سبحانه و تعالي.
﴿وَقَالُوا لَوْلاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾([28] )، اين شبهه تفريطيهاست. كه ميگفتند اگر اين قرآن نازل شده از طرف حق است چرا بر مردي كه در طائف يا در مكه جزء بزرگان قوم است بر او نازل نشده. نظير آنچه كه قوم ثمود ميگفتند، ميگفتند: ﴿أَبَشَراً مِنَّا وَاحِداً نَتَّبِعُهُ﴾([29] )، يك آدم معمولي مثل ما بشود متبوع و ما بشويم تابع؟ بنابراين آنچه كه دربارهٴ اينها بيان شده خواه دربارهٴ افراط و خواه دربارهٴ تفريط، برگشتش به اين است كه انسان آن قدرت را دارد كه به مقام وحي يابي برسد و انسان آن قدرت را دارد كه هم با فرشتهها در تماس باشد و هم قدرت را دارد كه با ديگران آنچه كه از فرشته دريافت كرده است درميان بگذارد. گاهي مسئلهٴ خوردن را هم مطرح ميكردند كه ديروز بعضي از آياتش اشاره شده كه اينها چرا غذا ميخورند. در سورهٴ انبياء آيه هفتم به بعد اين است: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلاَّ رِجَالاً نُّوحِى إِلَيْهِمْ فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ ٭ وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَّ يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَمَا كَانُوا خَالِدِين﴾([30] )، نه مرگ اينها و نه اكل و شرب اينها هيچ كدام اينها با نبوت و رسالت اينها منافات ندارد، زيرا انبياي پيشين هم مثل اينها از اكل و شرب برخوردار بودند و به مرگ هم محكوم بودند، ما كسي را كه نميرد و نخورد به عنوان پيامبر نفرستاديم ﴿وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَّ يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ﴾([31] )، يك جسدي كه نخورد مثل فرشته باشد اين چنين قرار نداديم ما و خالد و جاويد هم نيستند كه نميرند هم از آن طرف تا زندهاند به اكل و شرب مأنوساند و هم از اين طرف مرگ به عنوان يك غذاي حتم بر اينها حاكم است. كه كسي زنده نخواهد بود به عنوان ابد. اين كه فرمود ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلاَّ رِجَالاً﴾([32] )، اين رجال يا به معناي بشر است دربرابر آن شبهه كه چرا اينها غذا ميخورند و مانند آن يا اگر مستقيماً در برابر فرشته نباشد، رجال در برابر فرشته نباشد، در برابر نساست. نه به اين معنا كه آنها كه به اين سمت رسيدهاند جزء رجالاند تا اشكال بشود در جريان حضرت عيسي (سلام الله عليه) و در جريان حضرت يحيي (سلام الله عليه) كه ﴿وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً﴾([33] )، پس چسيت؟ يا ﴿إِنِّيى عَبْدُ اللَّهِ آتَانِىَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِى نَبِيّاً﴾([34] )، چيست؟ كه در دوران صبابت حكم نبوت دريافت ميكنند اگر اين لسان، لسان حصر است كه قبل از شما ما جز رجال را براي اين كار نفرستاديم، رجال در برابر صبيان نيست تا به آن دو بزرگوار نقض بشود، رجال يا در برابر ملائكه است كه اينها همهٴ انبياي قبلي جزء رجال بودند ما ملك را به عنوان يك رسول براي مردم نفرستاديم هر كس را فرستاديم بشر بودند، يا رجال يعني ما ليس بملائكه يا اگر نه خصوصيتي را در نظر بود، رجال يعني در برابر نساء نه رجال يعني در برابر صبيان، ديگر اشكال به اينكه ﴿آتَانِىَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِى نَبِيّاً﴾([35] )، مطرح نيست يا دربارهٴ يحيي (سلام الله عليه) ﴿وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً﴾([36] )، مطرح نيست، تا جواب گفته بشود آنها نبوت داشتند نه رسالت و اين آيه دربارهٴ رسالت است نه نبوت تا باز دوباره اشكال بشود رسالت در قرآن كريم اعم از آن سمتي است كه رسول و نبي هر دو دارند ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ﴾([37] )، اين كه فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِىٍّ﴾([38] )، نشان ميدهد كه ارسال بمعني العام هم دربارهٴ نبي است هم دربارهٴ رسول طي هيچ يك از اين مراحل لازم نيست. ظاهراً رجال يا در برابر ملائكه است يا در برابر نساءاست.
«و الحمد لله رب العالمين»