درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

63/01/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره رعد/آیه 38

 

﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِّن قَبْلِكَ وَجَعَلْنَا لَهُمْ أَزْوَاجاً وَذُرِّيَّةً وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ﴾(۳۸)

 

چون اين سورهٴ مباركهٴ رعد در مكه نازل شد و معمولاً سوره‌هايي كه در مكه نازل مي‌شد راجع به اصول دين بود يعني توحيد نبوت و معاد يا به عنوان استدلال بر اين اصول يا به عنوان نقل شبهات و جواب اشكالها و اشكال هم گاهي دربارهٴ‌ معاد بود گاهي دربارهٴ وحي و رسالت بود گاهي دربارهٴ توحيد، و اين سوره بسياري از شبهات ناظر به اصول سه گانه را بيان كرد و جواب فرمود، يكي از آن بحثهاي اين سوره كه راجع به مسئلهٴ نبوت است اين آيه است: كه ﴿وَلَقَدْ أرْسَلْنَا رُسُلاً مِّن قَبْلِكَ وَجَعَلْنَا لَهُمْ أزْوَاجاً وَذُرِّيَّةً وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أن يَأتِىَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ﴾ اين آيه اموري را در بر دارد كه قسمت مهمش جواب شبهات منكرين وحي و رسالت است. فرمود ما قبل از تو پيامبراني را ارسال كرديم كه به آنها همسر و فرزند داديم. پس همسر داشتن و فرزند داشتن با رسالت و نبوت مخالف نيست. و اينكه آنها پيشنهاد مي‌دهند تو معجزه‌اي به دلخواه آنها بياوري اين طور نيست كه هيچ پيامبري به ميل خود و براساس پيشنهاد قومش هر روز بتواند معجزه‌اي بياورد يا در اين كار مصلحتي باشد. زيرا ﴿لِكُلِّ أجَلٍ كِتَابٌ﴾، براي هر شيئي تثبيتي است هر چيزي در جاي خود ثبت است و كسي نمي‌تواند آنها را تغيير و تبديل بدهد مگر خداي سبحان كه ﴿يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ([1] )، و خداي سبحان هم براي ادارهٴ نظام احسن يك سلسله اصول لا يتغيري را مقرر كرد كه ﴿وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ﴾([2]﴿أمُّ الْكِتَابِ﴾ را خداي سبحان تغيير نمي‌دهد و محتويات كتاب محو و اثبات را خداي سبحان تغيير مي‌دهد كه قهراً دو كتاب در عالم خواهد بود. يك كتاب محو و اثبات و يك كتاب ﴿أمُّ الْكِتَابِ﴾ كه اين آيه بعدي است كه فعلاً مورد بحث نيست. اما اين آيه‌ محل بحث كه اموري را دربر داشت قسمت مهمش حل شبهات منكرين وحي است. منكرين وحي از اين نظر كه جاهل ند، زيرا علم را قرآن كريم برابر با عقل و وحي مي‌داند بقيه را جهل مي‌شمارد و جاهل هم يا تند است يا كند؛ بيان اميرالمؤمنين (عليه السلام) اين است كه «لا تري الجاهل إلاّ مفرطا او مُفرّطاً»([3] )، جاهل يا تندرو است و يا كندرو،‌ شبهات منكرين وحي كه در حقيقت جاهل‌نديا افراطي است يا تفريطي يا از نظر افراط مي‌گويند پيامبر بايد فرشته باشد مقام نبوت را آن چنان بالا مي‌برند كه جز فرشته احدي به او دسترسي ندارد و انسان نمي‌تواند به آن مقام برسد كه اين شبهه عند التحليل يك افراط است و يك تفريط افراط است به زعمشان كه مقام نبوت را آن چنان بالا بردند كه جز فرشته احدي نمي‌تواند رسالت را تحصيل كند يا به رسالت نائل بشود و از طرفي متضمن تفريط است براي آنكه مقام انسانيت را اين قدر پايين آوردند كه او نتواند دسترسي به مقام نبوت پيدا كند. انسان را نشناختند اين تفريط در مقام انسانيت است. اگر انسان را مي‌شناختند كه انسان خليفه‌الله است و معلم ملائكه اين سخن را دربارهٴ‌ انسانها روا نمي‌داشتند كه انسان نمي‌تواند پيامبر بشود. بالاخره كسي كه از مرض اعتدال مي‌گذرد به يك سمت مايل است، نسبت به آن سمت افراط است نسبت به اين سمت ديگري كه ترك كرده است تفريط. اين بيان اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) كه فرمود: «لا تري الجاهل إلاّ مفرطا او مُفرّطاً»([4] )، به عنوان منفصلهٴ مانعه الخلو است نه مانعه الجمع. كارهاي جاهل يا مستقيماً افراط است و تفريط را در بردارد يا مستقيماً تفريط است و افراط را در بر دارد يا كارش طوري است كه خوب اگر تحليل بشود هم به افراط منتهي مي‌شود هم به تفريط. چون اگر به يك سمت افراط شد حق ديگري تفريط شد. هر افراطي تفريط را در بر دارد. چون تندروي در يك سمت از سمت ديگر ماندن است. آن اعتدال است كه حق هر دو جانب را حفظ مي‌كند. اينكه مي‌گويد رسالت مقامي است كه جز فرشتگان احدي به آنها دسترسي به آنها دست پيدا نمي‌كنند، اين افراط است نسبت به مقام رسالت و تفريط است نسبت به مقام انسانيت كه انسان را كوچك شمردند كه انسان شايستهٴ‌ نيل آن مقام نيست. اين گروه كه گفتند انسان نمي‌تواند رسول بشود زيرا جز فرشته احدي شايستهٴ اين مقام نيست، دو دسته‌اند يك عده اهل كتاب‌اند يك عده مشركين و كفار محض. قرآن كريم نسبت به آنها كه كافرند با حكمت و برهان جواب مي‌گويد نسبت به آنها كه اهل كتاب‌اند هم با حكمت هم با جدال احسن جواب مي‌گويد چون رسول خدا مأمور است كه مردم را با حكمت و موعظه و جدال احسن به حق دعوت كند. ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أحْسَنُ﴾([5] )، نسبت به ملحدين و مشركين كه اصل وحي و رسالت و نبوت عامه را منكرند قرآن كريم برهان اقامه مي‌كند. نسبت به اهل كتاب كه نبوت خاصه را منكرند نسبت به آنها گذشته از برهان جدال احسن هم دارد. لذا دربارهٴ اهل كتاب مي‌گويد مگر انبياي پيشين كه مورد قبول شما هستند انسانها نبودند مگر قبل از اين پيامبر انبيايي هم نيامدند آنها هم انسان بودند مانند همين پيامبر. آنها هم اكل و شرب داشتند مانند همين پيامبر. آنها هم همسر و فرزند داشتند مانند همين پيامبر. اين جدال احسن است. يعني يك مقدمهٴ حق از اين جهت كه مورد تسلّم خصم است در استدلال قرار بگيرد، اين استدلال مي‌شود جدال به منكرين نبوت خاصه خداي سبحان مي‌فرمايد شما كه انبياي گذشته را قبول داريد، آنها هم انسان‌اند چرا دربارهٴ‌ رسالت خاتم (عليه السلام) اشكال مي‌كنيد؟ اين مي‌شود جدال احسن. اما منكرين اصل نبوت و وحي يعني مشركين به آنها نمي‌شود گفت ما قبل از حضرت خاتم انبيايي هم فرستاديم چون اينها منكر نبوت عامه‌اند نه تنها منكر نبوت خاصه. آنها اصل وحي را انكار مي‌كنند با آنها بايد از راه حكمت يعني برهان سخن گفت نه از راه جدال احسن. لذا قرآن كريم اين شبهات را در چند سنخ خلاصه كرد و جوابهايي هم كه فرمود هر كدام مربوط به يك اشكال است. سخنان منكرين وحي يك قسمتش به اهانت و افتراست آن را قرآن كريم با لحن حكيمانه مي‌كند چون آنها دليل اقامه نكردند. مي‌گويند اين افتراست مي‌گويند اين شعر است مي‌گويند اين كهانت است مي‌گويند اين سحر است، قرآن هم با جواب اجمالي كه اگر اين جواب اجمالي را تحليل كنيد برهان درمي‌آيد اما درصدد برهان نيست. زيرا آنها در صدد استدلال نبودند آنها خواستند اهانت كنند. خواستند توهين بكنند اما آن قسمت از سخنان مشركين و اهل كتاب كه به صورت استدلال هست، قرآن كريم هر يك از آنها را علي حده نقل مي‌كند و جواب مي‌دهد. يك عده شبهه‌شان آن است كه نبوت مقامي نيست كه انسان به آن دسترسي پيدا كند. بايد پيامبر فرشته باشد يك. يا اگر خود پيامبر فرشته نبود فرشته‌اي بيايد و او را تأييد كند تا ما ببينيم و بپذيريم دو. عده‌اي مي‌گويند بر فرض اگر پيامبر انسان باشد انسان بتواند به نبوت برسد بايد يك انسان زاهد راهب منزوي از دنياي بي‌زن و بچه نبي باشد،‌ نبوت با زن و فرزند سازگار نيست. سرگرمي به تشكيل يك خانواده و همسر پيدا كردن با وحي و رسالت گرفتن سازگار نيست. اينها در جناح افراط اند. آنها كه در جناح تفريط اند نبوت را در حد يك سلطنت و پادشاهي مي‌دانند مي‌گويند يك انسان سرمايه‌دار متمكن قبيلهٴ قدرتمنددار بايد پيامبر باشد و الا يك انسان عادي كه جزء طبقهٴ محروم است نمي‌تواند پيامبر باشد اينها نبوت را در رديف سلطنت پنداشتند آنها نبوت را در رديف كارهاي فرشتگان، كارهاي مخصوص فرشتگان دانستند. گرچه نه آنها نبوت را شناختند و نه اينها ونه آنها انسان را شناختند و نه اينها الا اينكه لبهٴ تيز اشكال و شبهه فرق مي‌كند. آن كه مي‌گويد نبوت را بايد يك سرمايه‌دار به چنگ بياورد براي اينكه او انسان را نشناخت گذشته از اينكه نبوت را نشناخت. آن كه مي‌گويد رسالت از آن فرشته‌هاست، او نه رسالت را شناخت و نه انسان را شناخت. ولي لبهٴ تيز حرف گاهي متوجه آن افراط است گاهي متوجه اين تفريط. لذا قرآن كريم شبهات اينها را در موارد خاصه بيان مي‌كند و جواب مي‌دهد. در سورهٴ انعام اين چنين مي‌فرمايد آيه‌ هفت به بعد سورهٴ انعام: ﴿وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ كِتَاباً فِي قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأيْدِيهِمْ لَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِينٌ﴾‌([6] )، ما وحيي كه بر تو نازل مي‌كنيم بر قلب تو نازل مي‌شود اينها وحي را از زبان تو مي‌شوند و به صورت كتاب در مي‌آيد لذا مي‌گويند تو افترا بستي اگر ما يك كتابي را با كاغذ با همين وضع عادي دست‌نويس براي اينها نازل كنيم كه اينها بتوانند اين را لمس كنند ملموسشان باشد اين قدر تنزل بدهيم كه به حس لامسهٴ اينها برسد در يك كاغذ باشد آنها اين را لمس كنند باز انكار مي‌كنند. ﴿وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ كِتَاباً فِي قِرْطَاسٍ﴾‌([7] )، نظير همين كتابهاي معمولي ﴿فَلَمَسُوهُ بِأيْدِيهِمْ﴾([8] )، همين طور دست بزنند نظير اين كتابهايي كه در مطبعه‌هاي عادي است باز هم انكار مي‌كنند. ﴿لَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِينٌ﴾([9] )، اين سحر مبين گفتن جز اهانت حرف ديگري نيست.

اما آيه‌ بعد ﴿وَقَالُوا لَوْلاَ أنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ﴾‌([10] )، مي‌گويند چرا فرشته بر او نازل نشده كه ما هم ببينيم اين را قرآن كريم به عنوان يك سؤال تلقي مي‌كند و جواب مي‌دهد. مي‌فرمايد: ﴿وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَكاً لَقُضِىَ الأَمْرُ﴾([11] )، اينها نگفتند كه فرشته بايد رسول باشد و رسول بايد فرشته آن يك آيه ديگر است، در اين آيه مي‌فرمايد اگر تو كه مدعي پيامبري هستي ادعايت درست باشد يك فرشته‌اي بايد بياييد سخن تو را تأييد كند كه ما هم او را از نزديك ببينيم. جواب فرمود ما اگر فرشته نازل بكنيم و بعد شما ايمان نياوريد كار يكسره خواهد شد. چون معجزه‌هاي پيشنهادي اگر عمل بشود باز شما بر كفرتان اصرار بورزيد عذاب خدا قطعي است. ﴿وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَكاً﴾([12] )، اگر فرشته نازل بكنيم باز بر كفرتان اصرار بورزيد ﴿لَقُضِىَ الأَمْرُ ثُمَّ لاَ يُنْظَرُونَ﴾([13] )، ديگر كار تمام است به شما مهلت داده نمي‌شود. آن گاه به اصل استدلال مي‌پردازد؛ ﴿وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَا يَلْبِسُونَ﴾([14] )، اگر ما آن پيامبر را فرشته قرار بدهيم باز بالاخره بايد به صورت يك بشر در بيايد با شما سخن بگويد،‌ احتجاج كند و الا يك فرشته چگونه مي‌تواند حجت خدا باشد بر شما. چگونه مي‌تواند اسوه باشد؟ شما مي‌گوييد ما نمي‌توانيم مانند تو قيام كنيم. مانند تو تلاش كنيم مانند تو كار كنيم. فرشته كه حجة الله علي الانسان نيست. فرشته كه نمي‌تواند اسوه باشد يك انسان نمونه است كه مي‌تواند حجت خدا باشد و اسوه. خداي سبحان بفرمايد ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾([15] )، اما نمي‌شود گفت لقد كان في الملائكة اُسوة حسنة فى الملك اُسوة حسنة. ببينيد ملك چه مي‌كند شما هم همان كار را بكنيد ملك مي‌آيد يك لحظه ﴿فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيراً﴾([16] )، يك قريه‌اي را ويران مي‌كند آن كار از انسان ساخته نيست ملك از فرش تا عرش را اداره مي‌كند و احاطه مي‌كند از انسان ساخته نيست. ملك اهل غذا نيست غذاي او تسبيح است از انسان ساخته نيست ملك كه نمي‌تواند حجت باشد نمي‌تواند اسوه باشد فرمود اگر هم ما ملكي را به عنوان رسول اعزام مي‌كرديم چاره جز اين نبود كه در كسوت بشريت باشد. باز هم همان حرف را مي‌زديد. اينجاست كه مرحوم آقاي آقا سيدنورالدين (رضوان‌الله عليه) در تفسير القرآن و العقل همان جلد اول تفسير ذيل اين آيه سورهٴ انعام مي‌فرمايد اينها حضرت رسول را نشناختند اگر مي‌شناختند نمي‌گفتند چرا فرشته نمي‌آيد. اين فرشته است كه مجسّد شد. باطن حضرت فرشته است وقتي اين معلم ملائكه است از همهٴ‌ ملائكه بالاتر و افضل است پس ملكي است كه به صورت انسان در آمده اينها باطن وحي و رسالت را نشناختند، باطن مقام شامخ انسان كامل مانند رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلم) را نشناختند. اگر باطن حضرت را مي‌ديدند مي‌فهميدند اين باطنش فرشته است كه به اين صورت ظهور كرده. اين را ايشان در همين ذيل آيه سورهٴ‌ انعام دارد.

 

سؤال ... جواب:‌ آن را هم ان‌شاء الله به خواست خدا خواهيم گفت كه آن آيه با آيه سورهٴ فرقان جواب داده مي‌شود.

﴿لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَا يَلْبِسُونَ﴾([17] )، بنابراين اين چنين نيست كه خداي سبحان يك ملكي را ارسال كند و حجت تمام بشود بعد به مردم بفرمايد شما به اين فرشته تأسي كنيد. آن گاه پشت سرش مي‌فرمايد اينها نمي‌خواهند حجت اقامه كنند اينها فقط مي‌خواهند استهزا كنند ﴿وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِن قَبْلِكَ فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُم مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ﴾([18] )، كه خطر استهزا دامن دامن‌گير استهزا كننده‌ها خواهد شد چه اينكه بحثش قبلاً گذشت. در همين سورهٴ انعام آيه 91 اين است: ﴿وَمَا قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللهُ عَلَي بَشَرٍ مِن شَيْ‌ءٍ﴾([19] )، اينها خدا را درست نشناختند كسي كه نبوت و وحي را منكر است خدا را نشناخت، براي اينكه خدا انسان را همين طور بي‌رهبر و هادي رها نمي‌كند. اگر خداست براي انسان يك قانوني وضع مي‌كند اگر كسي خدا را شناخته باشد نمي‌گويد خدا انسانها را همين طور بدون راهنما و رسول رها كرده. اينها كه مي‌گويند خدا پيامبري نفرستاد خدا را نشناختند صدر اين آيه برهان است و حكمت كه اگر اين صدر يك مقدار توضيح داده شود روشن خواهد شد كه برهان است، حكمت است اما ذيلش جدال احسن است. فرمود: ﴿وَمَا قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللهُ عَلَي بَشَرٍ مِن شَيْ‌ءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتَابَ الَّذِى جَاءَ بِهِ مُوسَي نُوراً وَهُديً لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِيسَ تُبْدُونَهَا وَتُخْفُونَ كَثِيراً وَعُلِّمْتُم مَالَمْ تَعْلَمُوا أنْتُمْ وَلاَ آبَاؤُكُمْ﴾([20] )، شما كه مي‌گوييد وحي نيست شما كه اهل كتاب ايد شما كه اصل وحي الهي را براي موساي كليم (عليه السلام) و ديگر انبياي پيشين پذيرفتيد، پس براي موساي كليم چه كسي وحي فرستاد؟ اين جدال احسن است يعني استفاده كردن از يك مقدمهٴ‌ مسلم در استدلال. اين دعوت الي الله است به جدال احسن. صدر آيه دعوت الي الله است بالحكمه. ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أحْسَنُ﴾([21] )، صدرش مي‌تواند برهان باشد براي همهٴ منكرين وحي خاص. ذيلش فقط جدل است براي معتقدين به اصل وحي و منكرين نبوت حضرت خاتم (سلام الله عليه). اهل كتاب كه رسالت حضرت را نمي‌پذيرفتند مي‌گفتند چيزي خدا بر بشر نمي‌فرستاد و نفرستاد خداي سبحان از باب جدال احسن رسولش را مي‌آموزد كه پس به آنها بگو چه كسي بر انبياي پيشين وحي فرستاده؟ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتَابَ الَّذِى جَاءَ بِهِ مُوسَي﴾([22] )، آن گاه شما اين وحي الهي را اين تورات موساي كليم را با ديگر كتابهاي مطبعهٴ عادي فرق نگذاشتيد شما آن را به صورت يك كاغذ درآورديد. كه يك سلسله مطالبي رويش نوشته شده ﴿تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِيسَ﴾([23] )، مثل اين كاغذهاي معمولي. نظير ديگر كتب قرار داديد. اين چنين است اين مي‌شود جدال احسن.

﴿قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتَابَ الَّذِى جَاءَ بِهِ مُوسَي نُوراً وَهُديً لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِيسَ﴾([24] )، نظير كتابهاي عادي هر چه دلتان خواست مي‌گوييد هر چه دلتان نخواست مخفي نگه مي‌داريد، مثل كتابهاي عادي كه اظهار و كتمان آنها خيال كرديد در اختيار خود شماست كه ﴿تُبْدُونَهَا وَتُخْفُونَ كَثِيراً﴾([25] )، يك مقدارش را ابدا مي‌كنيد اظهار مي‌كنيد كه در تورات اين چنين آمده خيلي از مطالبش را هم كتمان مي‌كنيد ﴿وَعُلِّمْتُم مَالَمْ تَعْلَمُوا أنْتُمْ وَلاَ آبَاؤُكُمْ﴾([26] )، بسياري از اين معارفي كه در اين كتاب هست خداي سبحان به شما آموخت كه نه شما دسترسي به اين معارف داشتيد نه پدرانتان. اين ميراث گذشتگان شما نيست محصول فكر شما هم نيست. آن گاه در پايان تهديد فرمود

﴿قُلِ اللهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِى خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴾([27] )، بگو الله اينها را در خوض و فرو رفتگيشان در باطل رها كن بگذار اينها بازي كنند تا ببينند پايان كار چه خواهد شد. اينها كه اهل لهو و لعب اند به تعبير لطيف صاحب تفسير لطائف الاشارات به نام قشيري اينها گرفتار لعاب اند لعب را كه قرآن كريم دنيا را لعب مي‌داند مي‌فرمايد يك عده سرگرم لعب اند ﴿ذَرْهُمْ فِى خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴾([28] )، يا ﴿هُمْ فِي شَكٍّ يَلْعَبُونَ﴾([29] )، و مانند آن لعب را ايشان تحليل كردند كه اصلش از لعاب است كسي با لعاب دهان تشنه باشد سيراب نمي‌شود. اين تا مي‌رود لعاب دهانش را جمع بكند در همان فضاي لب خشك مي‌شود كسي با لعاب دهن سير نشده تا حالا تشنه را نمي‌شود با لعاب دهن سير كرد. فرمود اين دنيا با همهٴ مقاماتش جز لعاب دهن بيش نيست. تا مي‌روند اين را بگردانند مي‌بينند كه يا معزول شدند يا منعزل شدند يا از بين رفتند. هيچ مقامي از مقامات دنيا آدم را سير نمي‌كند بنابراين مقام وقتي ارزش دارد كه در اختيار آدم باشد نه آدم در اختيار او متاع همين طور است مال همين طور است علم همين طور است. علم جز آن نوري كه «يقذفه الله فى قلب من يشاء»([30] )، آن هم همين طور است. هر چه غير خداست خلاصه لعاب است. منتها حالا فرق مي‌كنند. فرمود: اينها را ﴿قُلِ اللهُ﴾([31] )، بقرينهٴ تقابل نشان مي‌دهد هر چه الله نيست لعاب است ديگر. آنها گرفتار زرق و برق اند ماها مبتلا به يك سلسله مسائل ديگر هستيم. هر چه غير خدا شد مي‌شود لعاب. ﴿قُلِ اللهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِى خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴾([32] ).

اين دربارهٴ منكرين نبوت خاصه. بنابراين گاهي قرآن كريم برهان اقامه مي‌كند گاهي به عنوان جدال احسن جواب مي‌دهد. آنها كه گفتند رسول نمي‌تواند بشر باشد حرفشان در قرآن كريم زياد نقل شده گاهي خطاب مي‌كنند گاهي اصل حرفشان را قرآن نقل مي‌كنند كه اينها مي‌گويند بشر نمي‌تواند بر ما حكومت كند بشر نمي‌تواند پيامبر باشد، يا صريحا به انبيايشان مي‌گفتند ﴿إِنْ أنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ﴾([33] )، يا فراعنهٴ مصر درباريان فرعون مي‌گفتند به اينكه ﴿أنُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنَا وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ﴾([34] )، ما به دو بشر كه يكي موسي و يكي هارون (عليهم السلام) است ايمان بياوريم در حالي كه قومشان بندگان مايند بردگان مايند اينها مي‌گفتند بشر نمي‌تواند پيامبر باشد اين شبهه در قرآن كريم فراوان است در سورهٴ مؤمنون آيه 23 به بعد اين است دربارهٴ نوح و امثال نوح ﴿فَقَالَ الْمَلأ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا هذَا إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُرِيدُ أن يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لأَنزَلَ مَلاَئِكَةً مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِى آبَائِنَا الأَوَّلِينَ﴾([35] )، اين يك بشري است مثل شما مي‌خواهد بر شما حكومت كند چه امتيازي بين او و شماست؟ اگر نبوت حق بود نبي فرشته بود چون او فرشته نيست پس نبوتي در كار نيست. اين يك قياس استثنايي است بعد از اين قياس استثنايي نتيجه گرفتند آن گاه اين نتيجه را به صورت اهانت و افترا ذكر كردند. اصل قياس استثنايي اين است كه «لو كانت الرسالة حقاً لكان الرسول ملكاً من الملائكة لكن الرسول ليس بملك فالنبوة باطله».

قياس استثنايي و قياس منطقي است. يا لو كان هذا رسولا لكان ملكا لكنه ليس بملك فليس برسول. اگر اين پيغمبر بود فرشته بود چون فرشته نيست پس پيغمبر نيست بر اساس تلازمي كه بين نبوت و ملك بودن قائل بودند بر اثر افراط در اين مقام يا تفريط نسبت به انسانيت كه انسان را نشناخته بودند. گفتند ﴿وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لأَنزَلَ مَلاَئِكَةً مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِى آبَائِنَا الأَوَّلِينَ﴾([36] )، ما از نياكانمان چيزي نشنيديم كه يك انسان به صورت پيامبر باشد. آن گاه گفتند ﴿إِنْ هُوَ إِلاَّ رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّي حِينٍ﴾([37] )، و امثال ذلك اين دربارهٴ نوح بود دربارهٴ ديگر انبيا هم همين حرف را داشتند. در همين سورهٴ مؤمنون آيه 47 دربارهٴ موسي و هارون (عليهم السلام) اين چنين گفته شد ﴿فَقَالُوا﴾([38] )، يعني فراعنه و درباريان فروعون ﴿أنُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنَا وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ﴾([39] )، قبيله اينها بردگان مايند اينها هم بشرند مثل ما.

در سورهٴ اسراء چند شبهه از شبهات منكرين وحي ذكر شده از آيه‌90 به بعد. بعد از اينكه عظمت وحي را و عظمت قرآن را تبيين فرمود كه اگر جن و انس جمع بشوند اگر انس و جن بشوند و بخواهند مانند اين قرآن را بياورند مقدورشان نيست آن گاه فرمود: حرف آنها اين است ﴿وَقَالُوا لَن نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الأَرْضِ يَنْبُوعاً﴾([40] )،‌ اين پيشنهاد كه بايد چشمه‌هاي جوشان از زمين بجوشاني كه نظير اين شبهه در بحثهاي قبلي گذشت كه ﴿قُطِّعَتْ بِهِ الأَرْضُ﴾([41] )، و امثال ذلك در ذيل آن آيه اين بحث گذشت. ﴿أوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِن نَّخِيلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأَنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِيراً﴾([42] )، يا يك سرمايه‌دار قوي باشي باغدار ممتاز باشي كه از لابلاي درختها بتواني نهر به جريان در بياوري چشمه بجوشاني و مانند آن. اين طرز تفكر را فراعنهٴ مصر هم داشتند استدلال فرعون براي حقانيت خودش اين بود كه ﴿أَلَيْسَ لِى مُلْكُ مِصْرَ وَهذِهِ الأَنْهَارُ تَجْرِى مِن تَحْتِى﴾([43] )، اين به صورت يك قياس است ديگر يعني ملك مصر نه تنها ملك مصر ملك و سلطنت مصر از آن من است و اين انهار هم از تحت قصر من جاريست و هر كس اين چنين است مطاع است پس من مطاع ام. اين يك استدلال چون ملك مصر براي است من ملك ام و اين انهار از زير قصر من جاريست و هر كس اين چنين باشد هر سرمايه‌دار و مالك و مقتدري كه قدرت مالي و نفوذش در منطقه فراوان باشد بايد مطاع باشد، پس من مطاع‌ام. اين استدلال فرعون بود. ﴿أَلَيْسَ لِى مُلْكُ مِصْرَ وَهذِهِ الأَنْهَارُ تَجْرِى مِن تَحْتِى﴾([44] ).

مشابه آن را در سورهٴ اسراء از همين گروه منكر وحي نقل مي‌كند ﴿أوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِن نَّخِيلٍ وَعِنَبٍ﴾([45] )، از خرما و انگور ﴿فَتُفَجِّرَ الأَنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِيراً﴾([46] )، يا آيات عذابي كه ما را به آنها مي‌ترساني نازل كني ﴿أوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفاً﴾([47] )، اين صاعقه‌هاي آسماني تكه تكه بيايد پايين به حيات ما خاتمه بدهد. ﴿أوْ تَأتِيَ بِاللَّهِ وَالْمَلاَئِكَةِ قَبِيلاً﴾([48] )، يا خدايي كه ما را به الله مي‌خواني و فرشتگاني كه مي‌گويي مدبرات امرند و رابطهٴ فيض‌اند آنها را بياوري ما ببينيم. اين همان اصالت حس است، اين همان فكر انحصار موجود در ماده است كه «كل موجود مادي» چون «كل مادي موجود»، خيال كردند «كل موجود مادي» و اگر چيزي مادي نبود موجود نيست و اگر چيزي قابل احساس نبود موجود نيست گفتند اگر خدا هست ما بايد ببينيم. اگر ملائكه‌اي هست ما بايد ببينيم. اين هم به صورت يك قياس استثنايي كه «لو كان الله موجوداً و لو كانت الملائكة موجودة لرأيناها» زيرا «كل موجود ملموس» «كل موجود مرئي» يا «لأحسسناها» چون كل موجود محسوس. همين فكر رائج در مصر آن روز در بين پيروان حضرت موسي (سلام الله عليه) هم بود كه مي‌گفتند كه ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللهَ جَهْرَةً﴾([49] )، تا خدا را روشن ببينيم چون «كل موجود محسوس». همين حرفي كه ماركسيستها مي‌گفتند همين حرفي كه رهبران كمونيستي در شوروي مي‌گفتند كه اگر خدا بود ما هم مي‌ديديم. اين حرف صريح خروشچف ملعون بود كه مي‌گفت اگر خدايي بود ما هم مي‌ديديم. اين صريح گفتگو الان هم مي‌گويند. كه اگر موجود بود ما هم مي‌ديديم خيال كردند «كل موجود محسوس». ﴿أوْ تَأتِيَ بِاللَّهِ وَالْمَلاَئِكَةِ قَبِيلاً﴾([50] )، اين را در سورهٴ فرقان خداي سبحان جواب داد كه الله كه ﴿لاتُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ﴾([51] )، در جاي ديگر جواب داد الله كه ديدني نيست. نه با چشم طبيعت نه با چشم عالم مثال. در برزخ هم كه نمي‌شود خدا را ديد در قيامت هم كه نمي‌شود خدا را ديد آن متمثل نيست ولي دربارهٴ فرشته‌ها چرا روزي مي‌شود كه فرشته‌ها را مي‌بينيد فرشته را مي‌شود با چشم برزخي ديد ﴿يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلاَئِكَةَ لاَ بُشْرَي يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَيَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُورا﴾([52] )، يك روزي مي‌شود بالاخره فرشته را مي‌بينيد. حال مرگ حالت احتضار كه چشم طبيعي بسته مي‌شود و چشم برزخي و مثالي باز مي‌شود شما فرشتگان را مي‌بينيد. آن را در سورهٴ فرقان جواب داد كه فرمود: ﴿وَقَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلاَ أنزِلَ عَلَيْنَا الْمَلاَئِكَةُ أوْ نَرَي رَبَّنَا﴾([53] )، يا فرشتگان يا الله يكي بالاخره نازل بشوند ما ببينيم. مي‌فرمايد: ﴿لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِى أنفُسِهِمْ وَعَتَوْ عُتُوّاً كَبِيراً﴾([54] )، اينها چه مي‌گويند مگر خدا ديدني است؟ ملائكه را مي‌شود ديد اما نه با چشم طبيعيت ﴿يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلاَئِكَةَ﴾([55] )، يك روزي مي‌شود ملائكه را ببينند. اما ﴿لاَ بُشْرَي يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَيَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُورا﴾([56] )، يعني منعا ممنوعا تهجير كردن يعني ممنوع كردن يعني نگذارد انسان بيرون به درون راه پيدا كند اينها در آن روز احتضار كه فرشتگان را مي‌بينند مي‌گويند ﴿حِجْراً مَحْجُورا﴾([57] )، يعني منعاً ممنوعاً شما يك طرف ما يك طرف تهجير كنيد خلاصه. ﴿مَحْجُورا﴾ يعني ممنوع.

بنابراين فرشتگان با چشمهاي برزخي ديده مي‌شوند و ذات اقدس اله اصلا قابل رؤيت نيست.

آنچه كه در سورهٴ‌ اسراء ذكر شده است مجموعهٴ‌ چندتا شبهه است آن گاه گفتند ﴿أوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِن زُخْرُفٍ﴾([58] )، معلوم مي‌شود گويندگان اين اشكالات و شبهات يك نفر يا يك گروه خاص نبود گروههاي گوناگون بودند كه هر كدام يك شبهه ديگر داشتند يا نه چون اهل افراط و تفريط‌اند هر روز يك حرف زدند گاهي آن اشكال گاهي تفريط گاهي افراط گاهي گفتند چرا شما خانه‌اي از طلا نداريد؟ خانهٴ‌ طلا ساز نداريد بيت من زخرف نداريد همان طوري كه سلاطين دارند. ﴿أوْ تَرْقَي فِي السَّماءِ﴾([59] )، يا بروي آسمان و رفتنت هم كافي نيست ﴿وَلَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّي تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَاباً نَّقْرَؤُهُ﴾([60] )، يك كتابي بياوري كه ما ببينيم. اين همان است كه در سورهٴ انعام جواب داده شد كه اگر ما كتابي بياوريم در كاغذ باشد اينها لمس هم بكنند باز مي‌گويند سحر است. ﴿قُلْ سُبْحَانَ رَبِّى هَلْ كُنتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً﴾([61] )، مگر تغيير نظام (به) دست من است؟! من بشرم و رسولم و به اذن الله هر كاري كه خداي سبحان دستور بدهد انجام مي‌دهم.

اما دربارهٴ شبهات؛ ﴿قُل لَوْ كَانَ فِى الأَرْضِ مَلاَئِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنَا عَلَيْهم مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً﴾([62] )، رسول بايد از جنس مرسل اليه باشد تا حجت بر آنها باشد و اسوهٴ آنها باشد. اگر در زمين يك سلسله فرشتگان زندگي مي‌كردند ما هم براي هدايت آنها فرشته نازل مي‌كرديم. تا اين فرشتهٴ رسول كه رسول است بتواند حجت بر ديگر فرشته‌ها باشد. اسوهٴ ديگر ملائكه باشد. ولي يك فرشته چگونه اسوهٴ بشر مي‌شود؟ به بشر بگوييم شما به فرشته تأسي كنيد، پرهيز از حرام بكنيد، پرهيز از نامحرم بكنيد، نترسيد در ميدانهاي جنگ و مانند آن براي اينكه اين رسول شما نمي‌ترسد؟! اينكه قابل هدايت نيست. قابل اسوه بودن و قابل حجت بودن نيست. اين يك قياس استثنايي است در برابر آن قياس استثنايي كه اگر در زمين فرشتگان زندگي مي‌كردند ما مي‌خواستيم براي هدايت فرشتگان رسول ارسال مي‌كرديم البته فرشته نازل مي‌كرديم ﴿لَوْ كَانَ فِى الأَرْضِ مَلاَئِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنَا عَلَيْهم مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً﴾([63] )، آن گاه مي‌پردازند به شبهاتي كه در ديگر سور هست. در سورهٴ مؤمنين هست راجع به اينكه اين چرا غذا مي‌خورد، چرا مثل مردم در خيابانها راه مي‌رود، اينها كه كار يك پيامبر نيست! كه اين بخش از اشكالات با آيه سورهٴ رعد كه محل بحث است مناسب‌تر است. در همان سورهٴ مؤمنون آيه 33 به بعد اين است ﴿وَقَالَ الْمَلأُ مِن قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِلِقَاءِ الآخِرَةِ﴾([64] )، اينهايي كه مبدأ و معاد را نمي‌پذيرند توحيد و معاد را نمي‌پذيرند ﴿وَأَتْرَفْنَاهُمْ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾([65] )، يك عده مترفين و مسرفين و متنعمين و سرمايه‌داران برخوردار از مواهب الهي‌اند مي‌گويند ﴿مَا هَذا إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ﴾([66] )، او هم يك بشري است مثل شما. ﴿يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَيَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ﴾([67] )، او هم آب مي‌نوشد، او هم غذا مي‌خورد، او چه حكومت و فضيلتي بر شما دارد؟ ﴿وَلَئِنْ أَطَعْتُم بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخَاسِرُونَ﴾([68] )، گر او را به عنوان رهبري پذيرفتيد چون مثل شماست باختيد، خسارت ديديد زيرا مثل خود را بر خود حاكم كرديد. و آن وعده‌هايي هم كه مي‌دهد يا تهديدهايي كه مي‌كند معاذالله افسانه است. ﴿أَيَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذَا مِتُّمْ وَكُنتُمْ تُرَاباً وَعِظَاماً أَنَّكُم مُخْرَجُونَ﴾([69] )، او شما را وعده و وعيد مي‌دهد به بهشت و جهنم در قيامت، هيهات هيهات! اين حرفها چيست، ﴿هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ لِمَا تُوعَدُونَ﴾([70] )، قيامتي نيست ﴿إِنْ هِىَ إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾([71] )، جز دنيا چيزي نيست، يك عده مي‌ميرند يك عده زنده مي‌شوند، همين. انسان از گهواره تا گور خلاصه مي‌شود ولا غير. قبلش هم چيزي نبود، بعدش هم چيزي نيست. همين است ﴿إِنْ هِىَ إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ ٭ إِنْ هُوَ إِلاَّ رَجُلٌ افْتَرَي عَلَي اللَّهِ كَذِباً وَمَا نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِينَ﴾([72] )، او ـ‌معاذالله‌ـ يك آدمي است دروغ بسته حرفهايي را از خود درآورده مي‌گويد وحي است. اعتقاد به الله براي مشركين حجاز و امثال آنها كار سهلي بود كما مرّ مراراً، اعتقاد به اينكه جهان خالقي دارد. اما ربّ نيست. مسئوليت نمي‌خواهد. وحي و تكليف و رسالتي نيست. قيامتي هم نيست كه حساب و كتاب باشد اين اعتقاد چون سهل‌المعونه بود وثنيين حجاز قبول داشتند. ديگر بت‌پرستان هم قبول داشتند، خيلي از مشركين هم قبول داشتند كه ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾([73] )، فرقي بين آنها و ملحدين نيست الا در يك امري كه اثر عملي ندارد. اثر عملي را از ربوبيت به بعد بايد انتظار داشت. اعتقاد به قيامت اثر عملي مي‌آورد. اعتقاد به وحي و رسالت اثر عملي مي‌آورد. اعتقاد به ربوبيت الله اثر عملي مي‌آورد. اما اعتقاد به خالقيت نظام كه جهان را كسي هست خالق، خب چه كسي؟ او مگر رب است! تدبير امور مگر به دست اوست تا ما او را بپرستيم؟! بنابراين از ربوبيت به بعد است كه اثر عملي دارد لذا اصرار قرآن كريم در بحث توحيد ربوبي به بعد است. توحيد ربوبي است توحيد عبادي است و از طرفي هم وحي و رسالت و نبوت است و مسئلهٴ معاد. اين عصارهٴ اصرارهاي قرآن كريم است. دربارهٴ اصل ذات احدي و دربارهٴ اصل اثبات خالق براهين دارد اما نه چندان. در همين سورهٴ مؤمنون چند آيه بعد كه جواب را ذكر مي‌كند مي‌فرمايد آيه 43 به بعد همين سورهٴ مؤمنون ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾([74] )، تترا قبلا گذشت مثل تقواست يعني متواتر. اصلش از وتر است متواتر مثل آن است. تترا مثل تقوا يعني متواتر كه اصلش واو است. ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾([75] )، يعني متواتر ما نگذاشتيم هيچ دوره‌اي بشر بي‌رهبر و راهنما باشد ﴿كُلَّ مَا جَاءَ أُمَّةً رَّسُولُهَا كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنَا بَعْضَهُم بَعْضاً وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ﴾([76] )، آن گاه به دنبال همين جريان موسي و هارون را ذكر مي‌كند كه آيه‌اش قبلاً اشاره شده كه گفتند ﴿أنُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنَا وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ﴾([77] )، اين گذشته از اينكه به اصل مماثلت اشاره مي‌كند كه خود مماثلت به زعم آنها دليل بطلان ادعاست، از يك طرفي هم مي‌گويد اينها از يك گروهي‌اند كه آن گروه بردهٴ مايند و اگر كسي بايد به اين مقام برسد بايد يك سمتي داشته باشد. آن گاه آياتي كه بيان مي‌كند ﴿وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَّ يَأْكُلُونَ﴾([78] )، و امثال ذلك اينها جدال احسن است. اينها نسبت به اهل كتاب جدال احسن است كه ما انبيا را اين چنين قرار نداديم كه غذا نخورند و زندگي تشكيل ندهند. غذا خوردن و زندگي تشكيل دادن مزاحم با آن مقام معنوي نيست. انسان اين خصيصه را دارد كه مي‌تواند كون جامع باشد. انسان اين خصيصه را دارد كه مي‌تواند به نوبهٴ خود يك عالمي باشد كه عصارهٴ همهٴ عوالم در اوست. ﴿وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَّ يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ﴾([79] ).

 

سؤال ... جواب: در آنجا آنها كه مشرك‌ا‌ند نسبت به آنها حكمت است ﴿لَوْ كَانَ فِى الأَرْضِ مَلاَئِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنَا عَلَيْهم مِنَ السَّماءِ﴾([80] )، و اين نسبت به اهل كتاب هم مي‌تواند حكمت باشد چون تمسك نشده به اينكه ما انبيايي قبلا فرستاديم آنها مثل اين شخص انسان بود و مانند آن.

 

سؤال ... جواب: اين دربارهٴ پيشنهادهايي كه دادند اين حكمت است. پيشنهاد دادند كه يا بايد زمين را بشكافي ﴿فَتُفَجِّرَ الأَنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِيراً﴾([81] )، اين نظير آن آيه است. نظير همان بحثي كه در همين آيه سورهٴ رعد دارد كه ﴿وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أن يَأتِىَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ﴾([82] ).

 

بنابراين آنچه كه در آيه محل بحث يعني سورهٴ رعد آمده كه فرمود ﴿وَلَقَدْ أرْسَلْنَا رُسُلاً مِّن قَبْلِكَ وَجَعَلْنَا لَهُمْ أزْوَاجاً وَذُرِّيَّةً﴾([83] ). ناظر به آن است كه اولاً انسان مي‌تواند به رسالت برسد. رسالت مخصوص فرشتگان نيست. آنها يك رسالت ديگر دارند. و ثانياً زن و فرزند داشتن مزاحم با اين مقام نيست و مانند آن. بعضي از مفسرين فرمودند به اينكه ﴿وَجَعَلْنَا لَهُمْ أزْوَاجاً وَذُرِّيَّةً﴾([84] ). ناظر به جواب يهوديهاست كه اينها دور هم جمع مي‌شدند مردم را فريب مي‌دادند كه اگر او واقعاً پيامبر است چرا به چند عيال سرگرم كرده خود را، كسي كه مشغول ادارهٴ پنج شش زندگي است يا هشت نه تاست، اين ديگر نمي‌تواند رسول باشد كه. اين بيان در بعضي از تفاسير اهل سنت هست در بعضي از تفاسير خاصه هست و امثال ذلك. ظاهراً اين بيان و اين تفسير تام نباشد. براي اينكه اين سورهٴ مباركه در مكه نازل شد و در مكه حضرت با حضرت خديجه (سلام الله عليها) ازدواج كرده بود ولا غير. آن هم حضرت 25 ساله بود و آن بانوي محترمه 40 ساله با فاصلهٴ 15 سال اين را طي كردند تا اينكه آن زن پير شد تقريباً حضرت با او به سر برد. در مدينه براي اسرار و مصالح و حكم تجديد فراش كرد به عنايت الهي. پس آن وقت كه جوان بود با يك تقريباً پيرزن كه فاصلهٴ سني‌اش 15 ساله بود به سر برد. اين آيه هم در مكه نازل شد. در مكه كه اين طعن جا نداشت كه بگويند اگر او پيامبر است چرا با چند عيال زندگي مي‌كند. چرا به تشكيل اين همه خانواده تن در مي‌دهد. امر نساء او را از رسالت باز مي‌دارد. اين آن نيست.

 

سؤال ... جواب: نه آخر مشركين كه قبول نداشتند انبياي سابق را كه.

 

سؤال ... جواب: خب انبياي سابق را به رسالت قبول نداشتند مشركين.

 

سؤال ... جواب: نه، منظور اين است كه اهل كتاب كه در مكه بودند گرفتاري حضرت نوعاً با مشركين بود. در مكه اهل كتاب كم بودند و اگر هم بودند در برابر وحي اين چنين ايستادگي نداشتند. مدينه بود كه اينها بلوا داشتند. در مكه اينها چند تا اشكال مي‌كردند.يا مي‌گفتند چرا سرمايه‌دار نيستي، يا مي‌گفتند چرا فرشته نيستي، يا مي‌گفتند ... اين مسئله اين آيه را نمي‌شود گفت كه شبههٴ يهوديهاست يهوديها و اهل كتاب مسيحيها اينها گفته باشند كه اگر او پيامبر بود اين قدر سرگرم تشكيل خانواده نمي‌شد. اين شبهه در مدينه مطرح شد كه جواب دادند. اما اين آيه سورهٴ رعد چون در سورهٴ رعد است و ظاهرا مثل ساير آيات اين سوره در مكه نازل شده است در مكه جاي اين شبهه نبود تا بگويند كه «شغله امر نساء عن النبوة». اين شبهه فقط در مدينه بود. آنچه در مكه بود اصل ازدواج حضرت و فرزند داشتن بود كه او را قرآن كريم رد كرده است.

« و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] الرعد/سوره13، آیه39.
[2] الرعد/سوره13، آیه39.
[3] ـ نهج البلاغه، حكمت: 7 .
[4] ـ نهج البلاغه، حكمت: 7 .
[5] نحل/سوره16، آیه125.
[6] انعام/سوره6، آیه7 .
[7] انعام/سوره6، آیه7 .
[8] انعام/سوره6، آیه7 .
[9] انعام/سوره6، آیه7 .
[10] انعام/سوره6، آیه8 .
[11] انعام/سوره6، آیه8 .
[12] انعام/سوره6، آیه8 .
[13] انعام/سوره6، آیه8 .
[14] انعام/سوره6، آیه9 .
[15] احزاب/سوره33، آیه21 .
[16] اسراء/سوره17، آیه16 .
[17] انعام/سوره6، آیه9 .
[18] انعام/سوره6، آیه10 .
[19] انعام/سوره6، آیه91 .
[20] انعام/سوره6، آیه91 .
[21] نحل/سوره16، آیه125.
[22] انعام/سوره6، آیه91 .
[23] انعام/سوره6، آیه91 .
[24] انعام/سوره6، آیه91 .
[25] انعام/سوره6، آیه91 .
[26] انعام/سوره6، آیه91 .
[27] انعام/سوره6، آیه91 .
[28] انعام/سوره6، آیه91 .
[29] انعام/سوره6، آیه9 .
[30] ـ مصباح الشريعة، ص16 .
[31] انعام/سوره6، آیه91 .
[32] انعام/سوره6، آیه91 .
[33] ابراهیم/سوره14، آیه10 .
[34] مؤمنون/سوره23، آیه47 .
[35] مؤمنون/سوره23، آیه24 .
[36] مؤمنون/سوره23، آیه24 .
[37] مؤمنون/سوره23، آیه25 .
[38] مؤمنون/سوره23، آیه47 .
[39] مؤمنون/سوره23، آیه47 .
[40] اسراء/سوره17، آیه90 .
[41] الرعد/سوره13، آیه31 .
[42] اسراء/سوره17، آیه91 .
[43] زخرف/سوره43، آیه51 .
[44] زخرف/سوره43، آیه51 .
[45] اسراء/سوره17، آیه91 .
[46] اسراء/سوره17، آیه91 .
[47] اسراء/سوره17، آیه92 .
[48] اسراء/سوره17، آیه92 .
[49] بقره/سوره2، آیه55 .
[50] اسراء/سوره17، آیه92 .
[51] انعام/سوره6، آیه103 .
[52] فرقان/سوره25، آیه22 .
[53] فرقان/سوره25، آیه21 .
[54] فرقان/سوره25، آیه21 .
[55] فرقان/سوره25، آیه22 .
[56] فرقان/سوره25، آیه22 .
[57] فرقان/سوره25، آیه22 .
[58] اسراء/سوره17، آیه93 .
[59] اسراء/سوره17، آیه93 .
[60] اسراء/سوره17، آیه93 .
[61] اسراء/سوره17، آیه93 .
[62] اسراء/سوره17، آیه95 .
[63] اسراء/سوره17، آیه95 .
[64] مؤمنون/سوره23، آیه33 .
[65] مؤمنون/سوره23، آیه33 .
[66] مؤمنون/سوره23، آیه33 .
[67] مؤمنون/سوره23، آیه33 .
[68] مؤمنون/سوره23، آیه34.
[69] مؤمنون/سوره23، آیه35.
[70] مؤمنون/سوره23، آیه36.
[71] مؤمنون/سوره23، آیه37.
[72] مؤمنون/سوره23، آیه37 و38 .
[73] لقمان/سوره31، آیه25.
[74] مؤمنون/سوره23، آیه44 .
[75] مؤمنون/سوره23، آیه44 .
[76] مؤمنون/سوره23، آیه44 .
[77] مؤمنون/سوره23، آیه47 .
[78] انبیاء/سوره21، آیه8 .
[79] انبیاء/سوره21، آیه8 .
[80] اسراء/سوره17، آیه95 .
[81] اسراء/سوره17، آیه91 .
[82] الرعد/سوره13، آیه38 .
[83] الرعد/سوره13، آیه38 .
[84] الرعد/سوره13، آیه38 .