63/01/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره رعد/آیه 36 الی 37
﴿وَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الكِتَابَ يَفْرَحُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمِنَ الأَحْزَابِ مَن يُنكِرُ بَعْضَهُ قُلْ إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ وَلاَ أُشْرِكَ بِهِ إِلَيْهِ أَدْعُوا وَإِلَيْهِ مَآبِ﴾(۳۶)﴿وَكَذلِكَ أَنزَلْنَاهُ حُكْماً عَرَبِيّاً وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَآءَهُم بَعْدَ مَا جَآءَكَ مِنَ العِلْمِ مَالَكَ مِنَ اللَّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ وَاقٍ﴾(۳۷) ([1] )
چون قسمت مهم مطالب اين سوره مباركه بيان اصول دين بود و است وآنچه مربوط به توحيد و معاد بود قسمت مهمش گذشت و بعضي از مسائلش هم در پيش است درباره نبوت چند بار همين سوره مسائلي را به زبانهاي مختلف مطرح فرمود آخرين بحثي كه در اين زمينه نقل شد اين بود كه اهل كتاب آنها كه اهل تحقيق و انصافاند مشتاقانه به وحي ايمان ميآورند و برخي از احزاب خواه از اهل كتاب خواه از مشركين بعضي از وحي را انكار ميكنند آن گاه خلاصه رسالت رسول اكرم را در اين ذيل بيان فرمود كه ﴿قُلْ إِنَّمَا أمِرْتُ أنْ أعْبُدَ اللَّهَ وَلاَ أشْرِكَ بِهِ إِلَيْهِ أدْعُوا وَإِلَيْهِ مَآب﴾ كه در اين يك جمله مباركه اصول كلي دين را بيان فرمود توحيد نبوت و معاد درباره توحيد ﴿قُلْ إِنَّمَا أمِرْتُ أنْ أعْبُدَ اللَّهَ وَلاَ أشْرِكَ بِهِ﴾ هم توحيد در اعتقاد و هم توحيد در عمل و درباره نبوت هم فرمود ﴿إِلَيْهِ أدْعُوا﴾ يعني به طرف الله دعوت ميكنند كه اين حصر است جز به طرف الله به طرف احدي دعوت نميكنند كه اين همان خلاصه نبوت و وحي است ﴿وَإِلَيْهِ مَآب﴾ به سوي او بازگشت من است كه اين ناظر به مسئله معاد باشد پس توحيد و نبوت و معاد را در همين جمله كوتاه بيان فرمود آن گاه فرمود ﴿وَكَذلِكَ أَنزَلْنَاهُ حُكْماً عَرَبِيّاً وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَآءَهُم بَعْدَ مَا جَآءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَالَكَ مِنَ اللَّهِ مِن وَلِىٍّ وَلاَ وَاقٍ﴾ اين آيه در دو مقام بحث ميكند مقام اول راجع به عظمت قرآن كه محتواي او چگونه است و لفظ او چيست مقام ثاني راجع به اينكه اگر از قرآن به اهوي و اميال آنها گرايش پيدا كردي مشمول غضب الهي خواهي بود و احدي ولي و ناصر تو نيست كه تو را حفظ كند اما مقام اول فرمود ﴿وَكَذلِكَ أَنزَلْنَاهُ حُكْماً عَرَبِيّاً﴾ يعني همان طوري كه بر انبياي پيشين (عليهم السلام) ما وحي فرستاديم كه اين وحي حكم باشد و حكم باشد براي تو هم فرستاديم منتها آنچه كه براي تو فرستاديم حكمي است عربي براي انبياي پيشين برخيها عربي بود برخيها به زبانهاي ديگر اين ناظر به محتواي اوست كه اين كتاب از نظر محتوا حكم است حكمت است محكم است و حكيم و از نظر لفظ هم عربي است اما درباره محتوا كتابي ميتواند حكم باشد كه هم مشتمل بر احكام باشد و هم مشتمل بر حكم و معارف نه در آن احكامش خللي راه داشته باشد نه در اين حكم و معارفش اگر كتابي بر اساس برهان متقن بود نه در احكامش خللي راه داشت و نه در حكم و معارفش اين ميشود كتاب محكم و حكيم قرآن كريم را خداي سبحان هم به لسان اثبات ستود كه اين حكم است حكيم است و مانند آن هم به عنوان بيان صفات سلبيه قرآن او را معرفي كرد كه او هذل نيست شعر نيست لهو نيست و مانند آن درباره لسان سلب كه بيان اوصاف سلبيه قرآن كريم است در سوره طارق اين چنين فرمود ﴿إِنَّهُ﴾([2] )، پايان سوره طارق ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ ٭ وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ﴾([3] )، اين يك قول قاطعي است اگر داوري ميكند قاطعانه بين حق و باطل فاصله مياندازد آن طور نيست كه در حكمش و در محتوايش باطل راه داشته باشد بشود مشوب اگر باطل با حق مشوب باشد آن حق قول فصل نيست اگر قولي خودش منفصل از باطل نباشد آن فاصل بين حق و باطل نيست قولي ميتواند فاصل حق و باطل باشد كه خود ذاتاً منفصل از باطل باشد اگر به همراه اين كتاب باطل راه داشته باشد در اين كتاب پس او از باطل منفصل و جدا نيست و چيزي كه خود به همراه باطل است يا باطل را به همراه دارد و از باطل منفصل نشد هرگز قول فصل نخواهد بود و چون بالقول المطلق ،
سؤال ... جواب: چون قرآن كريم در عين حال كه متشابهات دارد محكمات هم داردر و فرمود محكمات ام الكتاباند ام يعني ريشه و اصل يا مادر كه مادر را هم ميگويند ام براي اينكه اصل است بايد كاري كرد كه اين كودكان را در دامن مادر پروراند همه متشابهات را به وسيله محكمات تغذيه كرد آنها را رشد داد و حركت داد اگر كودكي هست و مادري غصهاي نيست چون آن مادر اصل است و اين كودك را در دامن ميپروراند اگر متشابهاتي هست در كنار محكمات هست كه محكمات ام الكتاباند اصل و ريشه و مادر و اساس آن اصول كلياند و اين آيات متشابهه را بايد در دامن آن ام الكتاب ارجاع داد و حل كرد لذا چون اين متشابهات در دامن آن محكمات رشد ميكنند قرآن كريم سراسرش محكم است لذا خداي سبحان وقتي قرآن را ميستايد ميفرمايد ﴿كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ﴾([4] )، اول تا آخرش محكم است اگر آن متشابه در كنار آن محكم روشن بشود پس سرتاپاي اين قرآن كتابي است محكم ﴿كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ﴾([5] ).
سؤال ... جواب: آنها همه جداولي است كه به يك دريا ميرسد هيچ كدام از اين وجوه در برابر وجه ديگر نيست كه يكي حق باشد ديگري باطل يكي لطيف است ديگري الطف يكي ظاهر است ديگري اظهر يكي باطن است ديگري ابطن يكي دقيق است ديگري ادق اين چنين است نه يكي باطل باشد يكي حق آن وجوهي كه قرآن تاب آنها را دارد همه چهرههاي قرآن است و حق است منتها يكي لطيف است يكي دقيق يكي ادق و الطف و اگر يك كسي برداشت ناصوابي از قرآن داشت آن اگر قرآن را با خود قرآن تفسير ميكرد هرگز به خودش اجازه آن برداشت ناصواب نميداد بنابراين كتاب فصل است ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ﴾([6] )، بالقول المطلق اين قرآن كريم فصل است هر جا كه سخن از حق و باطل باشد قرآن فاصل است هر جا كه سخن از حسن و قبح باشد قرآن فاصل است جايي نيست كه حَسَن و قبيح ، باطل و حق ممزوج باشند و قرآن نتواند فاصل بين حسن و قبيح و حق و باطل باشد ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ﴾([7] )، و در اين قول فصل بودن هذل نيست او جد است شوخي و مزاح را در حريم قول فصل راهي نيست او محكم ميگويد هذل در او نيست نه آن طوري كه شاعرانه مسئله را حل كند كه با خيال و شعر پيش ببرد آن را در سوره يس بيان فرمود كه ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا يَنبَغِى لَهُ﴾([8] )، آنچه كه ما آموختيم اين شعر نيست شعري كه در منطق مراد است نفي شده نه شعري كه در ادبيات مراد است آن شعري كه در ادبيات مراد است اين كلام منظوم است آن گاهي حكمت است گاهي برهان است گاهي ميبينيد مسائل عقلي فلسفي را يك حكيمي به صورت منظومه در ميآورد مثل مرحوم سبزواري يا مسائل عميق فقهي را مثل مرحوم بحر العلوم در دُرّه به صورت شعر در ميآورد اين همان شعر «ان من الشعر لحكمة»([9] )، است آن شعري كه در قرآن كريم مذموم شده است كه شعر ما نياموختيم و مانند آن شعر به معناي كلام منظوم نيست شعر يعني آنچه كه خيال بافي را تأمين ميكند بافته خيال است خلاصه همان كه در منطق به عنوان قياس شعري مطرح است و ميگويند تصديق در آن نيست و كسي كه اهل انديشه نيست با قياس شعري كار ميكند شعر آن است بنابراين اين كتاب فصل است و هذل نيست حكمت است و شعر نيست اين ،
سؤال ... جواب: بله هم در سوره هود هست و هم در بعضي از سور حاميم .
سؤال ... جواب: يعني همه مطالبش محكم است بعد سوره سوره شده آيه آيه شده مكي و مدني شده قبل از هجرت و بعد از هجرت شده و مانند آن در سوره مباركه يس اين چنين فرمود (آيه 69) سوره يس اين است ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا يَنبَغِى﴾([10] )، اين خيال پردازي نيست يك انسان حكيم هرگز با خيال سخن نميگويد و ما او را شعر نياموختيم و شايسته مقام رسول خدا هم شعر نيست كه با خيال سخن بگويد شعر آن است كه قياسات شعري آن است كه در آنها قضيه هست ولي تصديق نيست يكي از موارد فرق قضيه و تصديق اين است كه صورت قضيه موضوع و محمول و نسبت حكميه است اما قضا و حكم در حقيقت نيست تصديق نيست مثل همان كه قبلاً ميگفتند اين مد است اين را ميپسندند آن مد نيست آن را نميپسندند كسي كه در اين حد است او با شعر و با خيال زنده است كسي كه با خيال زندگي ميكند زندگي او زندگي شعري است يعني خيالي است يعني بافته خيال است بر خلاف كسي كه با برهان حكم ميكند و با حق زندگي ميكند نميگويد چون اين را نميپسندند من نكنم چون اين باطل است نميكنم نه چون نميپسندند آن كار را چون حق است ميكنم نه چون مردم ميپسندند آن كه زندگياش را به دلخواه مردم تنظيم ميكند او به خيال زندگي ميكند او زنده به خيال است او متخيل بالفعل است و عاقل بالقوه و اما آن كسي كه با حق زندگي ميكند چيزي كه مطابق حق است انجام ميدهد چه مردم بپسندند چه نپسندند او عاقل است و سخنش فصل است و ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ﴾([11] )، اين كتاب را قرآن كريم را خداي سبحان فرمود خيال نيست كه او بافته باشد بلكه حقي است كه يافت ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا يَنبَغِى لَهُ﴾([12] )، يك انساني كه محكم سخن ميگويد (را) چه كار به خيال بافي و اما آن كلمات منظوم كه در ادبيات شعر ناميده ميشود آن را در لسان مبارك خود رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلم) به دو دسته تقسيم فرمود در بعضي از نصوص است كه شعر از ابليس است در بعضي از نصوص است كه «ان من الشعر لحكمة»([13] )، مرحوم مولا محمد تقي مجلسي (رضوان الله عليه) مجلسي اول در شرح من لا يحضره الفقيه در آن روضة المتقين اين دو طايفه از نصوص را شرح كرده و بيان كرده كه منظور از آن شعري كه حكمت است كدام شعر است و آن شعري كه «الشعر من إبليس»([14] )، كدام شعر است بنابراين سخن وقتي ميتواند محكم باشد كه نه هذل باشد و نه شعر سبعه معلقه خيلي قرص است محكم بافته شد اما يك نقشي است روي بوريا خيلي قرص و محكم است اما مواد فكرياش خيال است ممكن است يك كسي محكم سخن بگويد محكم گره بزند اما آن نخي كه او محكم گره زد يك نخ نازك گسستني است او محكم گره زد ولي مادهاش محكم نيست آنها ممكن است محكم شعر بگويند اما ماده آنها خيال است و نه عقل اما كتاب وقتي ميتواند حكيم باشد محكم باشد كه منزه از هر گونه خيال و منزه از هر گونه هذل باشد سخني باشد جدّ سخني باشد برابر عقل يك چنين كتاب كه خود منفصل عن الباطل است ميتواند قول فصل باشد خود برابر با عقل است ميتواند از شعر و شاعري منطقي منزه باشد و يك چنين كتابي كه خود مستقيم است ميتواند مردم را به استقامت دعوت كند لذا در سوره كهف آيه اول و آيه دومش اين است كه ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى أَنزَلَ عَلَي عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا ٭ قَيِّماً لِّيُنذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِن لَّدُنْهُ﴾([15] )، حمد از آن خدايي است كه بر بندهاش كتابي فرستاد كه اين كتاب را معوج نكرد براي آن عوج و انحراف و كجي قرار نداد كتاب است راست چون در اين كتاب اعوجاج نيست ميتواند قيم انسانها باشد چون خود قائم است ميتواند قيم ومقوّم ديگران باشد ديگران را به قيام وادارد ديگران را مستقيم كند ديگران را به صراط مستقيم هدايت كند اگر در خود اين كتاب اعوجاجي بود كه قيم انسانها نميشد همه انسانها نياز به يك قيم دارند و هو القرآن چون اين قرآن عوج ندارد ميتواند قيم باشد آن صفت تنزيهي را قبلاً ذكر فرمود تا اين صفت تشبيهي را بعداً بيان كند فرمود ﴿وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾([16] )، چون براي اين كتاب عوج نيست قيم است ميشود قيم چرا چون ذاتاً منزه از اعوجاج و كجي است سخني كه در آن اشكال راه داشته باشد داراي اعوجاج است سخني كه در آن دروغ راه داشته باشد معوج است سخني كه مناقض باشد معوج است سخني كه اول و آخرش ناسازگار باشد داراي اعوجاج است اين كتاب منزه از همه اين اوصاف است ﴿وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾([17] )، چون ﴿وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾([18] )، ﴿ قَيِّماً﴾([19] )، ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى أَنزَلَ عَلَي عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا ٭ قَيِّماً﴾([20] )، چرا ﴿قَيِّماً﴾([21] )، چون ﴿وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾([22] )، عوجي در اين كتاب نيست بنابراين اگر اين كتاب محكم است قول فصل است و ليس بهزل حق و حكمت ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ﴾([23] )، منزه از اعوجاج است لذا قيم است بر اساس همهٴ اين عناوين محتواي او ميشود حكمت و محكم اين محتوا را خداي سبحان در قالب لفظ عربي بيان كرد فرمود در سوره زخرف آيه اول ودوم و سوم اين چنين است ﴿حم ٭ وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ ٭ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِى أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِىٌّ حَكِيمٌ﴾([24] )، يعني اين كتاب ما آن را قرآن عربي كرديم يعني نه تنها محتوا و مضمونش از آن خداست بلكه الفاظ مباركهاش هم از آن خداست اين چنين نيست كه نظير احاديث قدسي و ديگر معارف معانياش را خداي سبحان بر قلب مبارك رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) القا كرده باشد و الفاظ را حضرت گفته باشد نه قرآن بلفظه و بمعناه براي خداست منتها فرمود ما اين را تنزل داديم آن قدر پايين آورديم تا در سطح عربيت در آمد كه ميشنويد ميخوانيد مينويسيد اما اين كتاب آن چنان نيست نظير ديگر كتاب كه فقط از مدرسه برخاسته باشد و به چاپخانه رفته باشد و به بازار و وراقها آمده باشد اين چنين نيست اين كتاب يك طناب آويختهاي است كه عربيشده و به صورت كتابت يا لفظ در آمده در اختيار شماست اما آن معارفش و ريشه اصلياش به دست ماست ﴿وَإِنَّهُ فِى أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِىٌّ حَكِيمٌ﴾([25] )، اين قرآن كريم كه در دست شماست به عنوان يك كتاب عربي است چون حبل است و طناب است كه گفتند ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً﴾([26] )، اين طناب آويخته است به دست خداي قدير محض آويخته است كه اگر كسي اين طناب را بگيرد بالا ميرود تا به لقاء الله برسد همين كتاب كه عربي است و شما ميخوانيد و مينويسيد ﴿وَإِنَّهُ فِى أُمِّ الْكِتَابِ﴾([27] )، آن كتاب اصلي كه فوق كتاب محو و اثبات است كه بحثش در پايان همين سوره مباركه رعد خواهد آمد ﴿وَإِنَّهُ فِى أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِىٌّ حَكِيمٌ﴾([28] )، آنجا ديگر سخن از عربي و عبري نيست آنجا چون جاي لفظ نيست معنا در كسوت لفظ نميگنجد اگر كسي بالا رفت از علم لدن برخوردار است علم لدني همان طوري كه قبلاً به عرض رسيد يك علمي نيست در رديف ديگر علوم كه يك موضوع و يك محمول و يك مسئله و يك مبادي تصوريه و تصديقه داشته باشد مثل فلسفه و تفسير و حديث و فقه و اصول و امثال ذلك علم لدني يك علمي نيست كه موضوع مسئله داشته باشد حقايق و معارف را اگر آدم از استاد و كتاب و از درس و بحث وامثال ذلك آموخت با اشتباه همراه است مثل انسان تشنهاي كه از اين جدولهاي دستخورده آب بنوشد و اگر همراه جدول رفت بالا و در لدن و در نزد چشمه آب نوشيد همين معارف را آنجا از سرچشمه گرفت ميگويند علم لدني نصيبش شد لدن يعني نزد اگر كسي عنداللهي شد او از آن علوم برخوردار است علمي نيست دستخورده علمي نيست چشم ديده كسي ببيند يا كسي بگويد يا كسي بتواند آن را آلوده كند اين علمهايي كه از كتاب به ذهن از ذهن به كتاب از استاد به شاگرد از همبحث به همبحث اين علمهايي است كه از جدولي به جدول ديگر پر از گرد و خاك و آلودگي است و اما اگر علمي از لدن و از سرچشمه بود منزه از همه اين آفات است اين را ميگويند علم لدني به معلم موساي كليم (سلام الله عليه) خداي سبحان ميفرمايد ما به او علم لدني آموختيم ﴿وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾([29] )، عبدي از عبادي را كه به او رحمت داديم من لدنا علم داديم به موساي كليم گفتيم برو از او آن علم مخصوص را بياموز اگر كسي بتواند عنداللهي بشود از آن لدن و از آن نزد به مقدار قرب خود بهره ميگيرد و شاهد شهدا (رضوان الله عليهم) كه «أحياء عند الله» كه به آن مقام رسيدند گوشهاي از باطن قرآن كريم را بچشند اين خاصيت عنداللهي شدن و به لقاء الله رسيدن و لدياللهي شدن است و اگر يك طنابي را در يك گوشه بيندازند نميگويند به اين طناب چنگ بزن اگر يك طنابي را به يك سقف محكمي آويزان كنند ميگويند اين طناب را بگيريد و بالا برويد آن حبلي كه يك طرفش لدي الله است يك طرفش لدي الناس اين حبل را گفتند اعتصام كنيد بگيريد و بالا برويد اين طوري نيست كه شما اگر ظاهر اين طناب را گرفتيد و بسنده كرديد كافي باشد ميتوانيد آن را بگيريد و بالا برويد باهم هم بگيريد و بالا برويد باهم بينديشيد چون دعوت به تفكر جمعي است حبل خدا يك امر مادي نيست كه انسان با هم اين را چنگ بزند اگر معرفت است اگر دين است اعتصام به آن يعني تفكر درباره آن اين تفكر را به عنوان جمع شما حفظ كنيد ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً﴾([30] )، تا نيفتيد و بالا برويد پس اين قرآن از يك طرف در لغت عرب تلخيص شده است به جامهٴ عربي در آمده به لفظ عربي در آمده تا گفته بشود تا نوشته بشود و مانند آن يك طرفش هم لدي الله است و بينهما هم مراتب اين طور نيست قرآن مانند ديگر كتابها از زمين برخاسته شده باشد و در زمين سير كند اين طورنيست اين نازل شده يا اين تنزل كرده اين قدر پايين آمد پايين آمد تا به صورت لفظ در آمده ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾([31] )، اين طور نبود كه در ليله قدر يك كتابي ماننداين خداي سبحان از بالا بفرستد آن طوري كه باران ميفرستند آن طوري كه نعم ديگر ميفرستد آفتاب ميتابد آن طور قرآن نازل شده باشد قرآن را مثل باران نازل نميكنند اين معارف را كه آدم تنزل ميدهد و به صورت لفظ در ميآورد تا قابل گفتن و شنيدن است ميگويند تنزل بنابراين ،
سؤال ... جواب: آن ديگر زبان ندارد آنجا جاي كلمه و لفظ و يك كلمه را آدم اول بگويد بعد كلمه دوم را بگويد حرف اول را قبل از حرف دوم بگويد ديگر نيست آنجا معناست گاهي آن معنا را به صورت عبري و عربي براي انبياي ديگر بيان ميكنند گاهي آن .
سؤال ... جواب: بله آنجا ديگر سخن از لفظ نيست لذا فرمود﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾([32] )، و اما اين كتاب نظير ديگر كتب نيست كه فقط يك كتاب عربي باشد كه شما دربارهٴ او با علم حصولي بينديشيد اين ريشهاش پيش ماست ﴿وَإِنَّهُ فِى أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِىٌّ حَكِيمٌ﴾([33] )، آن گاه به وجود مبارك رسول اكرم (صلّي الله عليه وآله) فرمود ﴿وَإِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾([34] )، تويي كه شاگرد لدني هستي تو آنجا ياد ميگيري اين نگار مكتب نرفته لدي الله آموخت ﴿وَإِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾([35] )، تو به لقاء قرآن ميروي قرآن را ميبيني نه تنها ميفهمي با علم حصولي صورت ذهني تصور و تصديق آن گاه به ديگران فرمود شما اعتصام كنيد تا هر اندازهاي كه بالا رفتيد و آن كه همه اين مراحل را طي ميكند وجود مبارك حضرت است .
سوال ... جواب: اين همان طوري كه يكي ظرف است و ديگري مظروف يكي احاطه دارد و ديگري محاط به همان اندازه بايد باشند در سوره شوري مشابه اين هست اما آن مسئله لدي الله و علم لدني و اينها را اشاره نميكند آيه هفت سوره شوري اين است ﴿وَكَذلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيّاً لِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَي وَمَنْ حَوْلَهَا وَتُنذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾([36] )، اما اين كتاب با لفظ و معنايش ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ﴾([37] )، اين كتاب شريف با لفظ و معنايش بر قلب مبارك تو نازل شده ﴿نَزَلَ بِهِ﴾ كه با براي تعديه است يعني انزله نزل به يعني آورد او را ، او را روح الامين در قلب تو جا داد ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ﴾([38] )، آن وقت اين قلب هم الفاظ را هم معارف و معاني را وقتي قلب همه اينها را شنيد چشم وجود مبارك حضرت جبرييل را ميبيند گوش هم الفاظ را ميشنود اصولاً اين حواميم سبعه قسمت مهمش ناظر به تبيين وحي است يعني اين هفت سورهاي كه اولش حم است با مدح قرآن كريم و عظمت قرآن كريم شروع ميشود در سوره غافر اين چنين است ﴿حم ٭ تَنزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ﴾([39] )، و همين طور ساير حواميمي كه در حم فصلت اين است ﴿حم ٭ تَنزِيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ٭ كِتَابٌ فُصِّلَتْ آيَاتُهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾([40] )، و ساير حماميم هم زخرف كه اشاره شد كه به هر دو قسمت بيان فرمود در سوره دخان هم اين طور است ﴿حم ٭ وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ ٭ إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ﴾([41] )، در سوره جاثيه هم ﴿حم ٭ تَنزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ﴾([42] )، در سوره احقاف هم ﴿حم ٭ تَنزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ﴾([43] )، كه اين حماميم هفتگانه با عظمت قرآن و در نعت قرآن شروع ميشود اما آنكه فرمود عربي است عربي را قرآن كريم ميفرمايد ﴿عَرَبِيٍّ مُبِينٍ﴾([44] )، است در روايات كلمه مبين عربي مبين به اين وضع توصيف شده كه «يبين الألسن ولا تبينه الألسن»([45] )، عربي قدرت آن را دارد كه تمام فرهنگها را بيان كند و اما فرهنگهاي ديگر آن هنر ادبي را ندارند كه لطايف عربي را بيان كنند عربي «يبين الألسن ولا تبينه الألسن»([46] )، عربي ميتواند ترجمه خوبي از تمام زبانهاي دنيا باشد و اما ديگر زبانها آن قدرت را ندارند كه خاصيت عربي را داشته باشند گرچه مرحوم فيض (رضوان الله عليه) در وافي اين حديث شريف را كه در باب فضل قرآن نقل كرده كه عربي مبين يعني «يبين الألسن ولا تبينه الألسن»([47] )، يبين از ابانه است يعني رفع اختلاف ميكند يعني اختلافات زبانها را عربي برطرف ميكند و اما اختلافات عربي را زبانهاي ديگر نميتوانند برطرف كنند اين يك معنايي است كه ايشان كردند ولي علي أي حال قدرت عربي آن است كه براساس كلماتش ميتواند هيتئاتي كه دارد بر اساس مشتقاتي كه دارد ميتواند ترجمه خوبي از تمام زبانهاي رسمي باشد و اما زبانهاي ديگر اين قدرت را ندارند لذا خداي سبحان عربي را عربي مبين توصيف كرد نه تنها لغت فصيح و حجاز و امثال ذلك ﴿عَرَبِيٍّ مُبِينٍ﴾([48] )، است نه اصلاً خاصيت عربي بودن اين است كه مبين خواهد بود و ديگر زبانها اين خصيصه را ندارند پس لفظاً عربياي است مبين معنا قول الفصل و ليس بالهزل مطابق عقل است ليس بشعر حق است ﴿لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾([49] )، مستقيم است ﴿وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجاً﴾([50] )، لذا ميشود قيم ، قيم بين مردم بايد حاكم باشد فاصل بين دعاوي آن قولي است كه خود قيم است و فصل است و حكم است و عقل بنابراين اگر در سوره كهف فرمود اين قرآن قيم مردم است اول فرمود چون خود اعوجاج ندارد قيم مردم است و اگر در ديگر سور او را حكم قرار داد براي اينكه او قولي است فصل و ليس بهذل و ساير اوصاف هذا تمام الكلام في المقام الاول فردا به مناسبت سالروز نظام جمهوري اسلامي تعطيل است پس فردا (درس) داير است به خواست خدا .
«والحمد لله رب العالمين»