63/01/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره رعد/آیه 36
﴿وَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الكِتَابَ يَفْرَحُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمِنَ الأَحْزَابِ مَن يُنكِرُ بَعْضَهُ قُلْ إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ وَلاَ أُشْرِكَ بِهِ إِلَيْهِ أَدْعُوا وَإِلَيْهِ مَآبِ﴾(۳۶) ([1] )
اموري كه در اين آيه كريمه محل بحث بود به تقسيم اولي به سه قسمت تقسيم شد قسم اول آنچه كه به مؤمنين اهل كتاب بر ميگردد محققين با انصاف اهل كتاب مشتاقانه حق را تشخيص دادند و پذيرفتند امر دوم برخي از احزاب ضد دين كه بعضي از آنچه را كه وحي آورده انكار ميكنند امر سوم خلاصه رسالت پيامبر كه توحيد است ولاغير در امر اول عنايت فرموديد كه قرآن كريم منصفانه در مورد يهود حكم كرد اگر اكثري يهوديها در برابر حق مقاومت كردند و اقلي آنها مشتاقانه حق را پذيرفتند خداي سبحان در عين مذمت اكثريت يهوديها حق آن اقليت را هم حفظ كرده آنها را هم به عظمت ستود نفرمود يهوديها طرّاً بدند فرمود اكثري آنها هرگز دربرابر حق خضوع ندارند ولي گروهي از آنها مشتاقانه حق را ميپذيرند چه يهودي و چه مسيحي آياتي كه درباره اهل كتاب وارد شده و آنها را به دو دسته تقسيم كرد كه اكثري آنها حق را نميپذيرفتند و در بين آنها محققيني با انصاف بودند تا حدودي به عرض رسيد در تتمه امر اول آياتي در سوره اسراء و همچنين در سوره قصص و عنكبوت آمده در سوره اسراء (آيه 107) به بعد اينچنين است ﴿قُلْ آمِنُوا بِهِ أوْ لاَ تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أوتُوا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَي عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلأَذْقَانِ سُجَّداً﴾([2] )، فرمود چه شما مشركين حجاز ايمان بياوريد چه ايمان نياوريد آنها كه قبل از آمدن وحي از علم برخوردار بودند علم كتاب آسماني به اينها داده شد وقتي قرآن بر آنها تلاوت بشود به سجده ميافتند با چانه به سجده ميافتند چون انسان در هنگام سجود اولين قسمتي كه به خاك نزديك ميشود همين چانه است فرمود ﴿يَخِرُّونَ لِلأَذْقَانِ سُجَّداً﴾([3] )، و حرفشان هم اين است ﴿وَيَقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِن كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولاً﴾([4] )، خداي سبحان به ما وعده داد كه وحيي به عنوان تتمه كتابي آسماني و تتميم آنها نازل بشود خدا منزه از آن است كه خلف وعده كند او سبوح است ﴿سُبْحَانَ رَبِّنَا﴾([5] )، كه وعده بدهد و خلف وعده كند ما به انتظار اين وعده الهي به سر ميبرديم او منزه از آن است كه خلف وعده كند ﴿سُبْحَانَ رَبِّنَا إِن كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولاً﴾([6] )، خدا به وعدهاش وفا ميكند ﴿وَيَخِرُّونَ لِلأَذْقَانِ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعاً﴾([7] )، اينها با چانه در سجده خضوع دارند وآمدن وحي خشوع و خضوع آنها را زياد ميكند پس اهل كتاب محققيني دارند كه وحي را به خوبي ميشناسند و به انتظار نزول قرآن كريم به سر ميبردند و با نزول قرآن كريم مشتاقانه حق را پذيرفتند در سوره قصص آيه 52 به بعد اين است ﴿الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ مِن قَبْلِهِ هُم بِهِ يُؤْمِنُونَ﴾([8] )، آنها كه قبل از قرآن از يك كتاب آسماني برخوردار بودند به قرآن ايمان ميآورند آن محققيني كه تورات و انجيل را درست مطالعه كردند به انتظار نزول قرآن كريم به سر ميبردند ﴿الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ مِن قَبْلِهِ هُم بِهِ يُؤْمِنُونَ ٭ وَإِذَا يُتْلَي عَلَيْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَبِّنَا إِنَّا كُنَّا مِن قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ﴾([9] )، وقتي آيات الهي بر آنها تلاوت بشود حرفشان اين است كه ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ چرا ؟ چون اين حق است و ما تابع حقايم ما از قبل مسلمان بوديم چون دين راستين اسلام است ولاغير همه انبيا اسلام آوردند و اختلافي كه دربين كتابهاي آسماني است در شريعت است نه در اسلام يعني در جزئيات دين است نه در اصول كلي ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾([10] )، مقدار نماز خواندن نحوه نماز خواندن مقدار روزه گرفتن نحوه روزه گرفتن و مانند آن كه جزء شريعت است در اديان آسماني اختلاف هست وگرنه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللهِ الإِسْلاَمُ﴾([11] )، همه انبيا مسلمان بودند و همه اممي كه به انبياي الهي اعتقاد صحيح داشتند مسلمان اند اسلام مخصوص به قرآن كريم نيست چون ديني كه مرضي عند الله است اسلام است ولاغير همه انبيا اسلام آوردند و مردمي كه تابع آنها بودند مسلمان بودند اختلافي كه بين اديان هست در فروع جزئي است يعني در شريعت و در منهاج است كه ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾([12] )، و گرنه در اصل دين جز اسلام چيزي نيست و اختلافي هم ندارند لذا اينها ميگويند ﴿إِنَّا كُنَّا مِن قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ﴾([13] )، اين گروه را قرآن كريم به عظمت ميستايد ميفرمايد ﴿أولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَرَّتَيْنِ﴾([14] )، وقتي تابع آن پيامبر بودند به آن پيامبر ايمان ميآوردند وقتي نوبت اين پيامبر رسيد چون تابع حقاند به اين پيامبر ايمان آوردند ﴿يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَرَّتَيْنِ﴾([15] )، حقوق اينها را قرآن كريم حفظ كرده در سوره عنكبوت اهل كتاب را به دو دسته تقسيم كرده است (آيه 46 و47) سورهٴ عنكبوت فرمود ﴿وَلاَ تُجَادِلُوا أهْلَ الْكِتَابِ إِلاّ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ إِلاَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَقُولُوا آمَنَّا بِالَّذِى أنزِلَ إِلَيْنَا وَأنزِلَ إِلَيْكُمْ وَإِلهُنَا وَإِلهُكُمْ وَاحِدٌ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ ٭ وَكَذلِكَ أنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ فَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَمِنْ هؤُلاَءِ مَن يُؤْمِنُ بِهِ وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلاّ الْكَافِرُونَ﴾([16] )، فرمود اهل كتابي كه اهل استدلال اند با آنها جز از راه جدال احسن سخن نگو جدال احسن آن است كه مسلمات و حقي كه مورد قبول طرفين است مقدمه استدلال قرار بگيرد آنچه را كه تورات اصيل آورده حق است استدلال به مقدماتي كه در تورات اصيل هست ميشود جدال احسن يعني آن مقدمه حقي كه مورد قبول طرفين است و مسلّم است اگر مقدمهاي از آن جهت كه مسلم است جزء استدلال قرار بگيرد آن استدلال ميشود جدال احسن و اگر حقي باطل باطلي حق شود ميشود جدال محرم اينكه فرمود ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ﴾([17] )، جدال احسن اين است آن جدالي كه مطلقاً ممنوع است مخصوصاً در حج آن جدال محرم است و براي حج يك خصيصه ديگري هم البته دارد و در بحثها اگر كار به جدال منتهي ميشود انسان ولو حق با او باشد جدال را ترك كند در لسان معصومين (عليهم السلام) آمده كه خدا ضامن پيشرفت علمي آن انساني است كه تن به جدال ندهد اگر كسي و لو حق با او باشد بحث را به مجادله نكشاند خدا ضامن پيشرفت علمي اوست و اين كار را اگر در دوران طلبگي انسان امتحان بكند در مراحل بعد راحت است يعني وقتي دو نفر دارند بحث ميكنند معلوم شد كه ادامه بحث به صورت جدال است نه تحقيق اگر انسان همين اوايل جلوي خودش را بگيرد بعد در زندگي راحت است و اما در همين اوايل تحصيل وقتي خود را تمكين جدال كرد در زندگي هرگز آسايش نخواهد داشت اين است كه جدال مطلقاً ممنوع است مخصوصاً در حج و اما جدال احسن اين است كه در استدلال مقدمهاي كه حق باشد و مورد تسلم طرفين قرار بگيرد اگر از آن مقدمه در استدلال استفاده بشود آن را جدال ميگويند اين با اينكه صحيح است با اينكه حق است در رتبه ثالث قرار گرفته زيرا خداي سبحان در سوره نحل فرمود ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ﴾([18] )، مرتبه سوم جدال است آن هم لحن را تغيير داد نفرمود ادع الي سبيل ربك بالحكمه و الموعظه الحسنه و الجدال باز هم لحن را تغيير داد فرمود ﴿وَجَادِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أحْسَنُ﴾([19] )، دربارهٴ اهل كتاب اين چنين است فرمود ﴿وَلاَ تُجَادِلُوا أهْلَ الْكِتَابِ إِلاّ بِالَّتِى هِىَ أحْسَنُ﴾([20] )، مگر آنهايي كه ظالم اند واصلاً حاضر به بحث نيستند آن گاه در آيه بعد ميفرمايد ﴿فَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يُؤْمِنُونَ بِهِ﴾([21] )، آنها كه ما به آنها كتاب آسماني داديم به قرآن ايمان ميآورند ولي ﴿وَمِنْ هؤُلاَءِ مَن يُؤْمِنُ بِهِ وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلاّ الْكَافِرُونَ﴾([22] )، از همين گروه كساني اند كه به آيات ما ايمان ميآورند و گروه ديگرند كه جحد و انكار دارند پس جحد و انكار براي همه اهل كتاب نيست اهل كتاب دو دسته اند يك عده در برابر حق ميايستند يك عده مطيع قرآن كريم اند اين آيات نشان ميدهد كه قرآن كريم كمال انصاف را در بارهٴ غير مسلمين رعايت كرده اگر در بين يهوديها و مسيحيها عدهاي ولو كم محقق منصف بودند خداي سبحان حق آنها را رعايت ميكند و همه يهوديها يا مسيحيها را رجم و رمي نميكند اين خلاصه آنچه كه به امر اول بر ميگشت يعني ﴿وَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَفْرَحُونَ بِمَا أنزِلَ إِلَيْكَ﴾ و اما آنچه كه به امر دوم برميگردد كه باز بعضي از مباحثش گذشت اين است كه ﴿وَمِنَ الأَحْزَابِ مَن يُنكِرُ بَعْضَهُ﴾ اين حزبي كه منكر بعض ما جاء به النبي است اين حزب الشيطان است گرچه احزاب را به عنوان جمع ذكر فرمود جمع محلي به الف و لام الا اينكه در سوره مجادله حزب الله را معرفي كرد و هر گروهي كه واجد اين خصيصه نباشند اين خصايصي كه در سوره مجادله بيان شد نباشند ميشوند حزب الشيطان چون ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ﴾([23] )، حزب الله يكي است و احزابي كه در قبال اين خصيصه اوصاف ديگر دارند ميشوند حزب الشيطان در سوره مجادله حزب الله را اينچنين بيان فرمود در پايان سوره مجادله فرمود ﴿لاَ تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ﴾([24] )، آنها كه به مبدأ و معاد معتقدند نمييابي كه آنها دوستان كساني باشند كه دربرابر حدّ خدا حدّ علي حده باز كردند ﴿يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾([25] )، حدشان جداي از حد خداست محاده يعني در برابر حد حد ديگر تعيين كردن آن كه به خدا و قيامت معتقد است حدش همان حد الهي است از حد الهي بيرون نميرود ﴿لاَ تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أوْ أبْنَاءَهُمْ أوْ إِخْوَانَهُمْ أوْ عَشِيرَتَهُمْ﴾([26] )، هيچ چيزي عامل آن نيست كه اينها در برابر خدا و رسولش حدي معين كنند آن گاه فرمود ﴿أولئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الإِيمَانَ وَأيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾([27] )، خدا ايمان را در جانشان ثبت كرد و به روحي كه از ناحيه خداي سبحان است اينها را تأييد كرد آن روح نفخي را همه دارند كه ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى﴾([28] )، اين روح ﴿وَأيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾([29] )، را فقط حزب الله دارند آن روحي كه با او انسان حيات حيواني پيدا ميكند حيوان بالفعل است و انسان بالقوه در نوع افراد هست كه ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى﴾([30] )، و اما آن روحي كه در حزب الله است ولاغير همين است كه ﴿وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ﴾([31] )، همه اعمال اينها مورد رضاي خداست ﴿وَرَضُوا عَنْهُ﴾([32] )، اينها هم به همه قضا و قدر الهي راضي اند ﴿أولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ ألاَ إِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾([33] )، اگر كسي داراي اين خصايص بود ميشود حزب الله چون ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ﴾([34] )، از حق كه بگذريم جز ضلالت چيز ديگر نيست هر كس از اين خصوصيات فاقد بود ميشود حزب شيطان پس آيه محل بحث كه ميفرمايد ﴿وَمِنَ الأَحْزَابِ مَن يُنكِرُ بَعْضَهُ﴾ اين كه منكر بعضي من جاء به النبي است اين يقيناً حزب الله نيست و ميشود حزب الشيطان حزب شيطان را هم در همين سوره مجادله آيه قبل بيان كرد .
سؤال ... جواب: براي اينكه مشركين را هم شامل بشود .
سؤال ... جواب: نه چرا حزب گروه مخصوص را ميگويند اما اگر ميفرمود «ومنهم» ديگر مشركين را شامل نميشد عدهاي از مشركين با عدهاي اهل كتاب اينها تشكيل احزابي دادند عليه اسلام و مسلمين به مبارزه برخاستند لذا فرمود ﴿وَمِنَ الأَحْزَابِ﴾ اين شق ﴿وَمِنَ الأَحْزَابِ مَن يُنكِرُ بَعْضَهُ﴾ بعضي از ما جاء به النبي را منكرند اين بعض كدام است ؟ چه چيزي را اينها منكرند ؟ گرچه در سوره نساء آن بعض را في الجمله بيان فرمود (آيه 150) سورهٴ نساء اما آيه محل بحث با آن آيه از نظر محتوا فرق ميكند در سورهٴ نساء (آيه 150) اين است كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللهِ وَرُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أن يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللهِ وَرُسُلِهِ وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أن يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً ٭ أوْلئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقّاً﴾([35] )، اينها كه ميخواهند يك راه سومي باز كنند نه كفر محض نه ايمان محض ميخواهند مقداري را از اسلام بگيرند مقداري را هم از كفر دريافت كنند ميگويند ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾([36] )، به بعضي از انبيا مانند موسي (سلام الله عليه) و انبياي پيشين ايمان دارند ﴿وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾ آنچه كه بعد از موساي كليم آمده اينها ايمان ندارند يا مسيحيهايي كه ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ﴾ يعني به عيسى (سلام الله عليه) و انبياي قبل از او ايمان دارند و به خاتم انبيا (عليهم السلام) ايمان ندارند اين گروه يك التقاطي از كفر و اسلام تشكيل دادند كه ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾([37] )، اينها ميخواهند بين خدا و انبيايش جدايي بيندازند خدا را قبول دارند مقداري از انبياء را ميپذيرند مقداري را نميپذيرند درحاليكه انبياء يك سلسله ناگسستني هستند كه همه حاملان وحي اله هستند و همه حق ميگويند و همه حق هستند اينها كه ميگويند ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾([38] )، چون مجموع حق و باطل باطل است مركب از علم و جهل جهل است مركب از معلوم و مجهول مجهول است مركب از ايمان و كفر كفر است چون ايمان جز خلوص چيزي نميپذيرد حق جز خلوص چيزي نميپذيرد لذا قرآن كريم فرمود ﴿أوْلئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقّاً﴾([39] )، اينها كافر حقيقي اند چون وحي تجزيه بردار نيست كه انسان بگويد ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾([40] )، اينها در رسالت قائل به تبعيض شدند ولي ظاهرا آيه محل بحث يعني همين سوره رعد كه ﴿وَمِنَ الأَحْزَابِ مَن يُنكِرُ بَعْضَهُ﴾ منظور از اين بعض حلقات رسالت نيست كه بعضي از انبيا را قبول داشته باشند بعضي را قبول نداشته باشند براي اينكه در جواب اينها خداي سبحان فرمود ﴿قل﴾ بگو ﴿إِنَّمَا أمِرْتُ أنْ أعْبُدَ اللَّهَ وَلاَ أشْرِكَ بِهِ﴾ توحيد را مطرح كرد نه حقانيت همه رسل را در آن بخش فرمود به آنها بگو كه ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِن رُسُلِهِ﴾([41] )، مؤمنين كساني اند كه ميگويند ما همه انبيا را قبول داريم ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أحَدٍ مِن رُسُلِهِ﴾ اما در اين قسمت فرمود بگو من مأمورم كه فقط خدا را عبادت كنم و چيزي را شريك او قرار ندهم و به طرف خدا دعوت كنم نه به غير حق و بازگشت من هم به سوي خداست سراسر اين جملههاي نوراني توحيد است بنابراين معلوم ميشود آن بعضي را كه انكار كردند مسئله توحيد است توحيد است كه مسئوليت ميآورد واگر نه اصل اينكه اين عالم خدايي دارد اين نظام را خدا خلق كرد اين چه تعهدي ميآورد مسئله توحيد ربوبي است كه مسئوليت ميآورد يعني اگر پرورنده عالم خداست ولاغير رب و مدبر عالم خداست ولاغير انسان بايد ربش را اطاعت كند اينها در توحيد ربوبي لنگ بودند لذا وقتي سخن از توحيد مطرح ميشد ﴿وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ﴾([42] )، قلبشان ميگرفت منزجر ميشدند منقبض ميشدند اگر سخن از اين بود كه خداي سبحان عالم آفريد تصديق ميكردند وقتي سخن به اينجا رسيد كه تنها مدير و مدبر خداست بايد از او اطاعت كرد قلبشان ميگرفت ميگفتند اين بتها چيست؟ اين سنن قبلي چيست؟ نياكان ما چه چيزي ميگفتند؟ اين حرفها را ميزدند؟ بنابراين معلوم ميشود آن بعضي را كه انكار ميكردند مسئله توحيد بود .
سؤال ... جواب: نه از آن آيات حكومت استفاده نميشود.
سؤال ... جواب: يهوديها و مسيحيها همان طور كه تا حال روشن شد دو دسته اند عدهاي در برابر وحي انكار ميكنند آن محققان منصفشان ميپذيرند اين يك مطلب مطلب ديگر اينكه يهوديها تا روز قيامت مسيحيها هم تا روز قيامت هستند منتها در گير هم اند به شهادت دو تا آيهاي در سوره مائده است كه فرمود ﴿وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾([43] )، در آيه ديگر ﴿فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾([44] )، يك جا اغرا است يك جا القا يك جا دربارهٴ يهوديها يك جا درباره مسيحيها از اينكه فرمود ﴿إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾ اينها هستند معلوم ميشود در زمان حضرت حجت (سلام الله عليه) اينها هستند و جزيه ميدهند چون در آن روز ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾([45] )، مطرح است اينها هستند وجزيه ميدهند هستند و باهم اختلاف دارند امّا حكومت حكومت اسلامي است يعني معصيت ميكنند حدود الهي اجرا ميشود نه اينكه وقتي حضرت ظهور كرد احدي گناه نميكند كه بشود مثل بهشت نه جز حق چيزي ديگر اجرا نميشود معصيت ميكنند حدود الهي اجرا ميشود و مانند آن .
سؤال ... جواب: اينها وقتي كه منكرند به يهوديتشان باقي اند و جزيه ميدهند ديگر مثل صدر اسلام ديگر چون از آن طرف ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾([46] )، كفار حربي يا اسلام يا جنگ و اهل كتاب يا اسلام يا جزيه يا جنگ اينها بين سه امر مخيرند آنها بين دو امر بنابراين در آن زمان تحت حكومت حضرت ولي عصر هستند كه «البيعه لله» تنها ديني كه حاكم است اسلام است ولاغير اما در اين امر سوم كه خداي سبحان فرمود به اينها بگو من مأمورم كه توحيد را طرح كنم و اجرا كنم كه نشانه آن است كه آنها منكر توحيد بودند اين است كه ميفرمود ﴿قُلْ إِنَّمَا أمِرْتُ أنْ أعْبُدَ اللَّهَ﴾ تنها مأموريتم آن است كه خدا را عبادت كنم غير خدا هر چه هست طرد كنم و نه از خودم نه از شما چيزي را نپذيرم ﴿وَلاَ أشْرِكَ بِهِ﴾ اين توحيد را با اخلاص در توحيد ضميمه كرد گاهي لسان قرآن اين است كه من خدا را مخلصاً بپرستم گاهي لسان اين است كه خدا را بپرستم و چيزي را هم شريك او قرار ندهم گاهي به عنوان لسان اثباتي گاهي به عنوان لسان سلب مستقلاً ذكر ميشود .
سؤال ... جواب: به خواست خدا آنجا ميرسيم بله يكي از آن آياتي كه مربوط به همين آيه است همان آيه است در سوره زمر اين چنين آمده اوايل سورهٴ زمر آيه دوم و سوم اين است ﴿فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ ٭ أَلاَ لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ﴾([47] )، كه اينجا سخن از توحيد خالص است باز در همين سورهٴ زمر آيه 10 اين است كه ﴿قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَن أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ﴾([48] )، دين يعني مجموعه اصول و فروع مجموعه اصول و فروع را براي خداي سبحان با اخلاص بپذيرم آن بخش اعتقادش آن بخش اخلاقش آن بخش اعمالش ﴿قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَن أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ ٭ وَأمِرْتُ لأَنْ أكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِينَ﴾([49] )، نه تنها موحد باشم اولين مسلمان باشم در قرآن كريم ظاهراً ﴿أَوَّلَ الْمُسْلِمِينَ﴾ جز در وجود مبارك خاتم انبياء (عليهم السلام) اطلاق نشده اول المؤمنين بر ديگران اطلاق شده اما ﴿أَوَّلَ الْمُسْلِمِينَ﴾ جز بر حضرت اطلاق نشده منظور اوليت زماني نيست براي اينكه هرپيامبري نسبت به امتش اوليت زماني داشت يعني قبل از امتش ايمان ميآورد اين معلوم ميشود يك سبق رتبي مراد است كه جز حضرت احدي ﴿أَوَّلَ الْمُسْلِمِينَ﴾ نيست همه انبيا مسلمان اند حتي ابراهيم ﴿هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسلِمِينَ مِن قَبْلُ﴾([50] )، اما در بين سلسله انبياء ﴿أَوَّلَ الْمُسْلِمِينَ﴾ وجود مبارك رسول الله است چون اول ما صدر اوست ﴿وَأمِرْتُ لأَنْ أكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِينَ﴾([51] )، در آيه بعدش ميفرمايد كه ﴿قُلِ اللَّهَ أعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دِينِي﴾([52] )، كه سخن از اخلاص در توحيد عملي است .
سؤال ... جواب: من المسلمين؟
سؤال ... جواب: آن درباره حضرت است ديگر.
سؤال ... جواب: بله لآن اكون منظور اين است كه اول المسلمين دو جا در قرآن كه هست مخصوص حضرت است درباره حضرت ابراهيم (عليه السلام) دارد كه ﴿إِنِّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِيفاً وَمَا أنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾([53] )، يا ﴿وَأنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾([54] )، اين ﴿أَوَّلَ الْمُسْلِمِينَ﴾([55] )، منظور حضرت است .
سؤال ... جواب: بله آنجا فرمود ﴿أنَا﴾ اينجا فرمود ﴿لأَنْ أكُونَ﴾([56] )، چون (أن أكون) داراي انا است ديگر همهاش متكلم،
سؤال ... جواب: اين كون دوام و استمرار را خب بهتر ميرساند ظاهراً ديگر من اين باشم كائن باشم در اينجا در سوره زمر در همين دنباله همين آيات (آيه 45) اين است كه ﴿وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ﴾([57] )، وقتي سخن از توحيد است قلبشان ميتپد اگر بگوييم خدا آسمانها را خلق كرده خدا را خواستيد عبادت كنيد يا بتها را خواستيد عبادت كنيد ميپذيرند اما اگر سخن از توحيد شد ﴿وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ﴾([58] )، قلبشان مشمئز و منقبض ميشود چون در همين سوره زمر اوايل اين سوره آمده كه اينها ميگويند آيه سومش اين است كه ﴿وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أوْلِيَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾([59] )، ما اين بتها را براي اين عبادت ميكنيم كه ما را به خدايمان نزديك كنند زلفي يعني درجه درجات ما را به خدا نزديك كنند اينها در ربوبيت و همچنين در عبادت مشرك بودند وقتي سخن از توحيد ربوبي و در نتيجه توحيد عبادي مطرح است قلبشان ميتپد اما سخن از توحيد خالق كه مطرح است چون توحيد خالق مسئوليتي را همراه ندارد حاضرند بپذيرند كه نظام را فقط خدا خلق كرد اما حالا بايد از او اطاعت كرد يا نه از اين به بعد است كه متفرق ميشوند در سوره نمل پايان سوره نمل همين معنا به اين صورت آمده ﴿إِنَّمَا أُمِرْتُ أنْ اعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ﴾([60] )، من مأمور شدم كه پروردگار اين بنا را اين بلده را مكه را بلد امين را عبادت كنم كه ﴿الَّذِى حَرَّمَهَا﴾([61] )، او اين بلد را حرم قرار داد و محترم شمرد و اينكه بايد او را عبادت كنم نه براي آن است كه او نياز به عبادت ما دارد ﴿وَلَهُ كُلُّ شَىءٍ﴾([62] )، چون تمام اشيا براي اواست ملك و مُلك اواست ﴿وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾([63] )، من مأمورم كه از مسلمين باشم در آيه سوره قبل اين بود كه ﴿وَأمِرْتُ لأَنْ أكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِينَ﴾([64] )، در سوره زمر در سوره نمل ﴿ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾([65] )، است مأموريتها را كه ميشمارد يكي از آنها اين است كه ﴿وَأَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ﴾([66] )، من مأمورم كه قرآن تلاوت كنم ﴿فَمَنِ اهْتَدَي فَإِنَّمَا يَهْتَدِى لِنَفْسِهِ﴾([67] )، اين طور نيست كه به ما نفعي برساند يا به مبدأ خودش خيري برساند هر كسي هدايت شد به سود خود قدم برداشت ﴿فَمَنِ اهْتَدَي فَإِنَّمَا يَهْتَدِى لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ﴾([68] )، اگر كسي بيراهه رفت ﴿فَقُلْ إِنَّمَا أَنَا مِنَ الْمُنذِرِينَ﴾([69] )، من بايد انذار كنم و خطر را بيان كنم و بيم بدهم آن گاه در پايان فرمود ﴿وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ فَتَعْرِفُونَهَا وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ﴾([70] )، اينكه فرمود ﴿قُلْ إِنَّمَا أمِرْتُ أنْ أعْبُدَ اللَّهَ وَلاَ أشْرِكَ بِهِ﴾ اين اخلاص در توحيد را با جمله سلب بيان فرمود و آن سلب شرك است كه ﴿وَلاَ أشْرِكَ بِهِ﴾ گرچه همان مفاد آيه سوره زمر را دارد كه ﴿أعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً﴾([71] )، الا اينكه وقتي خداي سبحان مؤمنين راستين را ميستايد ميفرمايد اينها هرگز گرفتار شرك نخواهند بود اينها اگر كار به دستشان برسد بر زمين حكومت كنند چيزي را شريك خدا قرار نميدهند اين ﴿وَلاَ أشْرِكَ بِهِ﴾ مفعول محذوف است آن مفعول كه محذوف است چون نكره در سياق نفي خواهد بود مفيد عموم است يعني لا أشرك به شيئاً، اين ميشود توحيد محض مشابه آنچه كه در سوره نور بيان فرمود در سوره نور (آيه 55) اين است كه ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾([72] )، خداي سبحان وعده داد كه مؤمنيني كه از نظر اعتقاد و اخلاق و اعمال تابع وحي بودند ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الأَرْضِ﴾([73] )، اينها را خليفه در زمين قرار بدهد ﴿كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾([74] )، انبياي پيشين را امم تابع انبياي گذشته را حاكم بر زمين قرار داد اينها را هم خليفه بر زمين قرار بدهد ﴿وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِى ارْتَضَي لَهُمْ﴾([75] )، آن امكانات انجام دستورات ديني را به ايشان ميدهد اينها خليفه شدند چه ميكنند؟ اينها وقتي به حكومت رسيدند چه ميكنند؟ اولين برنامهاي كه بيان ميكند اين است كه به اينها مجال اجراي حدود الهي و احكام الهي و دين الهي را ميدهند كه قبلاً متمكن نبودند از اجراي احكام الهي اكنون كه خليفه شدند متمكن از اجراي احكام الهياند ﴿وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِى ارْتَضَي لَهُمْ﴾([76] )، آن دين خدا پسند آن ديني كه خدا براي اينها پسنديد چون تنها ديني را كه خدا ميپسندد اسلام است چون ﴿وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلاَمِ دِيناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ﴾([77] )، اين دين را كه اسلام است خدا اينها را متمكن ميكند كه اين دين را حفظ كنند در همان عهدنامه أمير المؤمنين (سلام الله عليه) كه براي مالك مرقوم فرمود فرمود تمام تلاشت اين باشد كه دين با همه احكامش پياده بشود «فإن هذا الدين قد كان أسيراً فى أيدى الأشرار يعمل فيه بالهوي وتطلب به الدنيا»([78] )، فرمود مالك اكنون كه قدرت پيدا كردي تمام تلاش من و تو بايد در اين زمينه اجرا بشود كه دين را آزاد كنيم اين قيام براي آزادي دين است نه براي آن است كه ما آزاد بشويم ما بندهام اين طور نيست كه هر كاري دلمان خواست انجام دهيم يك مسلمان عبد است و عبد تابع خواست مولاي خودش است ولاغير تمام تلاش انبيا براي اين است كه دين آزاد بشود آزادي دين مطرح است و حكومت دين فرمود «فإن هذا الدين قد كان أسيراً فى أيدى الأشرار»([79] )، اين دين در قبضه اشرار قبل بود و تلاش و كوشش ما براي اين بود كه اين دين را آزاد كنيم الآن شما وقتي مكه مشرف ميشويد كاملاً براي شما محسوس است كه دين در حجاز در اسارت آل صعود است آن حجش آن زيارتش آن نماز جمعهاش آن نماز جماعتش آن مراسمش آن مناسكش در اسارت است فرمود «فإن هذا الدين قد كان أسيراً فى أيدى الأشرار يعمل فيه بالهوي وتطلب به الدنيا»([80] )، و ما مبارزه كرديم كه دين را آزاد كنيم و از اسارت در بياوريم در اينجا كريمه ميفرمايد اينها وقتي خليفه زمين شدند اولين كاري كه ميكنند اين است كه دين خدا پسند را اجرا ميكنند خدا اينها را متمكن ميكند از اجراي دين الهي ﴿وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً﴾([81] )، آن گاه فرمود ﴿يَعْبُدُونَنِى﴾([82] )، از اين ﴿يَعْبُدُونَنِى﴾ حصر استفاده ميشود يعني مرا فقط عبادت ميكنند اما فرمود ﴿لاَ يُشْرِكُونَ بِى شَيْئاً﴾([83] )، چيزي را شريك من قرار نميدهند اين شىء كه نكره است در سياق نفي مفيد استغراق و عموم است هيچ چيزي را در هيچ امري شريك من قرار نميدهند ﴿لاَ يُشْرِكُونَ بِى شَيْئاً﴾([84] )، كه اگر اسم او را نبردند كه اگر به نام ما ثبت ندادند كه اگر از ما تعريف نكردند ما برنجيم اين طور نباشد كار را ما بكنيم براي رضاي خدا كار را بدانيم او قبول ميكند ولاغير اگر اين چنين شد ﴿يَعْبُدُونَنِى لاَ يُشْرِكُونَ بِى شَيْئاً﴾([85] )، مطرح است كه حتي واو در اين وسط نيست نفرمود ﴿يَعْبُدُونَنِى لاَ يُشْرِكُونَ﴾ چون چيزي نيست كه عطف بشود بر (يعبدون) اين ﴿لاَ يُشْرِكُونَ﴾ بيان خلوص همان عبادت است يك امر جدايي نيست كه با واو عاطفه ﴿لاَ يُشْرِكُونَ﴾ را بر (يعبدون) عطف بكنند ﴿يَعْبُدُونَنِى لاَ يُشْرِكُونَ بِى شَيْئاً﴾([86] )، ﴿يَعْبُدُونَنِى﴾ چطور عبادت ﴿لاَ يُشْرِكُونَ بِى شَيْئاً﴾ يعني توحيد محض يعني توحيد خالص ﴿أَلاَ لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ﴾([87] )، كه اين شيئا نكره در سياق نفي است هر گونه شرك را نفي ميكند و اين هم بيان توحيد خالص است نه يك چيز جدايي لذا سخن از عطف نيست كه واو عاطفه بيايد ﴿لاَ يُشْرِكُونَ﴾ را بر ﴿يَعْبُدُونَنِى﴾ عطف بكند بدون حرف عطف فرمود ﴿يَعْبُدُونَنِى لاَ يُشْرِكُونَ بِى شَيْئاً﴾([88] ).
«والحمد لله رب العالمين»