درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

62/12/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره رعد/آیه 35

 

﴿مَثَلُ الجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ المُتَّقُونَ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ أُكُلُهَا دَائِمٌ وَظِلُّهَا تِلْكَ عُقْبَي الَّذِينَ اتَّقَوا وَعُقْبَي الكَافِرِينَ النَّارُ﴾(۳۵) ([1] )

 

اين آيه مباركه اگر اولش كلمه مَثَل نميداشت بحث دربارهٴ فرازهاي اين آيه مَثَل بسياري از اين آيات قابل تحقيق بود و آسان و اما چون كلمهٴ مَثَل دارد و اين مَثَل هم احياناً به معناي صفت نباشد به همان معناي معروف مَثَل باشد اين مشعر به اين معناست كه بهشت گذشته از اين جريان ظاهري و جسماني يك حقيقت ديگري دارد كه آن حقيقت را اگر بخواهند براي ما بيان كنند بايد به زبان مَثَل باشد نظير اينكه قرآن يك حقيقتي دارد غير از اين آيات ظاهره و احكام و معاني حصولي كه آن حقيقت را اگر بخواهند براي ما بيان كنند بايد مَثَل ذكر كنند اين معاني ظاهرهٴ قرآن را و احكام ظاهرهٴ قرآن را خيلي از انسانها مي‌فهمند و مي‌توانند عمل كنند اما آن حقيقت قرآن را خيلي‌ها نمي‌توانند حمل كنند كه ﴿لَوْ أنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَي جَبَلٍ لَرَأيْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِن خَشْيَةِ اللَّهِ وَتِلْكَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾([2] )، ‌معلوم مي‌شود قرآن يك ظاهري دارد كه درك او خيلي سخت نيست يك باطني دارد كه حمل او مقدور همه نيست نمونه آنچه كه درباره قرآن كريم آمده درباره معصومين (عليهم السلام) هم آمده امامان معصوم (عليهم السلام) يك ظاهري دارند يك احكامي از اينها صادر مي‌شود كه هم شناخت ظاهر امامان و هم فهميدن احكام صادره از آنها آسان است خيلي سخت نيست و يك حقيقتي دارند كه همان حقيقت امامت و ولايت است كه نه تنها هضم آنها ميسور همه نيست دسترسي به ظاهر آن حقيقت هم ميسور همه نيست سهل بن حنيف از شاگردان مخصوص اميرالمؤمنين (عليه السلام) بود اين در كوفه رحلت كرد خبر درگذشت سهل بن حنيف انصاري به اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) رسيد حضرت فرمود «لو أحبّنى جبل لتهافت»([3] )، كوه اگر بخواهد محبت مرا بپذيرد متلاشي مي‌شود اگر او در فراق من رحلت كرد و نتوانست حياتش را حفظ كند خيلي عجيب نيست زيرا كوه نمي‌تواند محبت مرا حمل كند «لو أحبّنى جبل لتهافت»([4] )، اين در شرح حال سهل بن حنيف انصاري هست مرحوم محدث قمي (رضوان الله عليه) در كتاب شريف منتهي نقل كرده ديگران هم آوردند اين علي‌ بن ‌ابي‌طالب (سلام الله عليه) يك ظاهري دارد كه خيلي‌ها مي‌بينند و به ظاهر او هم دل مي‌بندند و احكام ظاهره را هم مي‌فهمند يك ولايتي دارد كه هضم آن ولايت مقدور كوه هم نيست همان بياني كه خداي سبحان درباره حقيقت قرآن مي‌فرمايد كه ﴿لَوْ أنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَي جَبَلٍ لَرَأيْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِن خَشْيَةِ اللَّهِ﴾([5] )، همان بيان را قرآن ناطق يعني علي (سلام الله عليه) دربارهٴ خودش بيان مي‌كند كه «لو أحبّنى جبل لتهافت»([6] )، معلوم مي‌شود گذشته از ظاهر يك باطن ديگري هم هست كه آن باطن را اگر بخواهند براي ما تبيين كنند چاره جز مَثَل نيست بهشت هم اين چنين است يك جنت جسماني و ظاهري است كه درك آن خيلي دشوار نيست يك جنت عقلي و معنوي است كه درك آن بسيار آسان نيست براي رسيدن به آن جنت عقلي و درك آن جنت عقلي چاره جز مَثَل نيست گاهي مثال مي‌زنند چشمه‌هاي آن را مَثَل اينكه جبرييل بيفتد و پرش را با آن چشمه خيس كند و از هر قطره‌اي كه از پرش مي‌چكد ملكي خلق بشود كه تا قيامت خدا را تسبيح مي‌كند نمونه آنچه كه در بعضي از سير و تواريخ در جريان كربلاي سيدالشهدا (سلام الله عليه) آمده كه مرغي در روز عاشورا خود را كنار بدن مطهر رساند و بال و پرش را با خون حضرت آغشته كرد و رنگين كرد به اطراف عالم پراكنده شد و هر جا قطره خوني افتاد آنجا مسجد شد اين نبود كه مرغي در كار باشد كه مرغي آمده باشد كه پري داشته باشد و خود را به بدن مطهر رسانده باشد و آغشته كرده باشد كه يك چنين چيزي كه نبود كه اين تمثيل آن است كه هر جا سخن از خداست اين محصول خون سيد الشهدا (سلام الله عليه) است اگر مسجدي ساخته شد و اگر خدايي در يك جا عبادت شد به بركت خون كربلاست عظمت آن خون را و تأثير شهادت حضرت را به اين مَثَل تبيين كردند و الا مرغي باشد و پر و بالي آغشته كرده باشد يك چنين چيزي نبوده است نظير آنچه در جريان حضرت جبرييل (سلام الله عليه) در بعضي روايتهايي كه روزهاي قبل بحث شد ملاحظه فرموديد اينها مي‌شود تمثيل، تمثيل يك وقت داستان سرايي است نظير داستان سرايي كليله و دمنه اين گونه از داستان سرايي در حريم قرآن كريم اصلاً راه ندارد زيرا ﴿وَاللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ يَهْدِى السَّبِيلَ﴾([7] )، كتابي كه حق است داستان وقصه و افسانه ساختگي در او راه ندارد يك وقت تمثيل است يعني يك حقيقت خارجي عيني است كه آن حقيقت خارجي كه تحقق دارد و وقوع دارد بخواهند آن را بيان كنند مَثَل ذكر مي‌كنند آن داستانهاي كليله و دمنه داستانهاي بافتني است اين يك حقيقت خارجي است كه در خارج وجود دارد منتها به صورت جسم نيست به صورت ماده نيست در يك مكاني باشد نيست و مانند آن، آن حقيقت را وقتي بخواهند تبيين كنند چاره جز مَثَل نيست لذا قرآن كريم فرمود خدا در بسياري از موارد مَثَل مي‌زند تا مطلب را روشن كند نه مَثَل مي‌زند ينعني داستان و افسانه مي‌گويد معاذ الله ﴿فَالْحَقُّ وَالْحَقَّ أَقُولُ﴾([8]﴿وَاللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ يَهْدِى السَّبِيلَ﴾([9] )، اين لسان لسان حصر است يعني جز حق نمي‌گويد و اگر جايي هم بخواهد مَثَل ذكر كند قرينه در كار هست كه اينجا جاي تمثيل است بنابراين تمثيل نه به اين معنا كه يك افسانه‌اي و يك داستاني باشد معاذ الله نه ولايت علي محبت حضرت امير (سلام الله عليه) يك حقيقتي است آن حقيقت اگر بخواهد بر كوه بتابد كوه را متلاشي مي‌كند نمونه آن چيست نمونه‌اش ﴿فَلَمّا تَجَلّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً﴾([10] )، چگونه يك حقيقت كوه را متلاشي كرد چگونه يك واقعيت كوه را ريز ريز كرد؟ خيلي‌ها هم همين طور است آن محبت مقدور همگان نيست چگونه شنيدن يك سلسله خبرها آدم را از بين مي‌برد اگر يك خبر سنگيني را انسان يكجا بشنود سكته مي‌كند مگر نه آن است كه انديشه و فكر اين بدن را سرد مي‌كند و از بين مي‌برد آن كه سنگيني مادي ندارد كه يك خبر است يك فكر است اين خبر را كه يك انسان شنيد و فهميد اين انديشه و اين درك او را از بين مي‌برد چرا چون دلبسته به يك عالم ديگري است اگر به كسي دفعةً خبر بدهند كه خانه و مغازه‌ات يكجا طعمه حريق شد اين احياناً حالش عوض بشود چون محبوبش را از دست داد پس نفس اگر بفهمد محبوبش را از دست داد اين انديشه او را مي‌كشد اگر همين محبت را در معارف انسان پياده كرد محبوب او شد امام و معصوم او در فراق امامش جان داد اين يك انديشه و يك علم است كه آدم را از بين مي‌برد آن علم اين بدن را متلاشي مي‌كند لذا دربارهٴ سهل بن حنيف حضرت اميرفرمود «لو أحبّنى جبل لتهافت»([11] )، اين حقيقت محبت و حقيقت ولايت بخواهد بيان بشود چاره جز تمثيل نيست نظير اينكه حقيقت قرآن بخواهد بيان بشود چاره جز تمثيل نيست نعمتهاي ظاهري بهشت را قرآن كريم طرزي تنظيم مي‌كند كه ما نمونه‌هايش را در دنيا داريم و در كش خيلي دشوار نيست بعد مي‌رسيم به يك جاهايي كه در كش براي انسان‌ها مشكل است مثلاً بهشتي‌ها در قيامت روي تختها هستند روي فرشها هستند تختها چگونه است فرشها چطور بافته شده است همه اينها را بيان مي‌كند درك اينها خيلي سخت نيست اما مي‌رسيم به جايي كه مي‌فرمايد ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَي سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ﴾([12] )، سرر جمع سرير است اين تخت را انسان مي‌فهمد تختها برجسته‌اند سرر مرفوعه است اين را انسان مي‌فهمد سرر مصفوفه است يعني صفبندي شده است منظم است اين را هم آدم مي‌فهمد اما مي‌فرمايد اينها روي تخت نشستند همه روبروي هم‌اند متقابل‌اند نه دو به دو متقابل‌اند كساني كه در آن موطن‌اند همه متقابل هم‌اند اين فرض صحيح ندارد در اجسام چگونه همه روبروي هم‌اند اگر دو صف طولاني است آن آخر صف با اول صف آنها كه طرف راست نشستند با اينها كه طرف چپ‌اند يكديگر را كه نمي‌بينند كه اما در يك مرتبه همه همه را مي‌بينند هيچ غيبت ندارند اين معناي كنايي مراد است يعني غيبت يكديگر را نمي‌كنند پشت سر يكديگر حرف نمي‌زنند اين است معنايش؟ كه بعضي از اهل تفسير بيان كردند يا معناي ديگر دارد ؟ اگر ما مجبور شديم هيچ راهي نداشتيم براي تفسير اين متقابلين آن گاه مي‌گوييم اين كنايه از آن است كه پشت سر هم حرف نمي‌زنند مَثَل اينكه همه مثل اينكه يكديگر را هميشه مي‌بينند ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَي سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ﴾([13] )، مَثَل اينكه يكديگر را مي‌بينند مَثَل اينكه در حضور هم‌اند لذا غيبت نمي‌سسكنند حالا اگر يك راه ديگري داشت چرا مَثَل اينكه يكديگر را مي‌بينند و خود اينكه يكديگر را مي‌بينند نباشد اگر در يك موطني هست كه آنجا حجاب مادي راه ندارد هميشه يكديگر را مي‌بينند همواره در مشهد الله اند بعضي از اهل تفسير گفتند اين ناظر به آن وقتي است كه به زيارت الله مي‌روند در آنجا حجابي در كار نيست همه يكديگر را مي‌بينند اين طور نيست كه انسان كه وقتي جلو افتاده پشت سري را نبيند يا كسي كه فاصله دارد آن را نبيند بايد برگردد ببيند اين چنين نيست در يك موطن انسان مي‌بيند اما نه با چشم ببيند كه چون چشم در جلوي سر اوست و در پشت سر او نيست پشت سريها را نبيند نه اين چنين نيست در آن موطن همه يكديگر را مي‌بينند و كسي از ديد كسي غافل نيست اين پيداست انسان در آن لحظه و در آن موطن «بصير لا بجارهم وسميع لا بجارهم» اين طور نيست كه همه ديدنها با اين چشم وگوش باشد تا ما نتوانيم ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَي سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ﴾([14] )، را توجيه كنيم مجبور بشويم كه بگوييم متقابل هم‌اند يعني مَثَل اينكه يكديگر را مي‌بينند‌اند غيبت هم نمي‌كنند اين طور نيست آنجا اصلاً جاي غيبت نيست براي اينكه فرمود كه ﴿لا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْواً وَلاَ تَأثِيماً﴾([15] )، اصلاً نكره در سياق نفي است آن اصلاً جا براي غيبت نيست جاي لغو نيست كسي آنجا لغو نمي‌گويد نه به عنوان شوخي نه به عنوان جد حرف لغو در بهشت نيست اگر سخن از لغو نيست ديگر سخن از غيبت و امثال ذلك نخواهد بود اما اينكه متقابل هم‌اند نه به اين معنا كه گويا همديگر را مي‌بينند نه واقعاً همديگر را مي‌بينند اگر ما دليلي بر خلاف نداشتيم بلكه ادله عقليه اينها را تأييد مي‌كند خب ظاهر مأخوذ است ديگر.

 

سؤال ... جواب: اينها كه مربوط به آن جنتهاي ظاهري است كه مفروغ عنه است آن جنت ظاهري و جسماني آياتش به قدري است كه تقريباً بيّن است، جسماني بودنش ظاهري بودنش نعم ظاهره، اما اينها كه در عين حال ابدانشان و اجسامشان از اين، نعم ظاهري و جسماني استفاده مي‌كنند عقول عاليه‌شان و ارواح‌شان يك لذتهاي ديگري دارند مَثَل اينكه انسان در كنار باغ نشسته يك مطلب علمي را هم فهميده اگر در كنار باغ نشسته در كنار نهر نشسته مطالعه كرده يك مطلب علمي فهميده آيا فهميدن آن مطلب مَثَل خوردن سيب هر دو لذت جسماني است يا با هم فرق مي‌كند؟ اگر يك مطلبي را مي‌فهمد و يك ميوه‌اي را هم مي‌خورد ميوه را با قوّهٴ حاسه لذت مي‌برد مطلب را با قوّهٴ عاقله لذت مي‌برد آن لذتهاي عاقله را نمي‌توان در محدوده لذت حاسه حساب كرد در اينجا دارد آن نعم ظاهري‌اش محفوظ است اما ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَي سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ﴾([16] )، متقابلين نه يعني هر كدام با كسي كه در مقابل اوست روبروي هم‌اند خب اينكه در دنيا هم همين طور است اگر ﴿عَلَي سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ﴾([17] )، يعني ميزهايي كه منظم است مصفوف يعني صفبندي شده اگر ميزهاي صفبندي شده باشد دو طرف ميز بچينند مردم رويش بنشينند خب هر كدام روبروي ديگري است ديگر، اين ديگر جزء خصوصيتهاي بهشت نيست كه كه متقابل هم‌اند اين كريمه بر كلمه تقابل تكيه نمي‌كند معلوم مي‌شود اين تقابل يك چيز ديگر است كه همه مقابل هم‌اند و مفسّرين مي‌خواهند اين متقابلين را بگويند گويا مقابل هم‌اند كسي غيبت كسي نمي‌كند حالا چرا گويا ؟ سخن از غيبت نكردن نيست اينها اگر بخواهند با چشم ببينند بله گويا اما اگر بصير باشند «لا بجارحه» ديگر سخن از انه است نه كانه واقعاً اين چنين است يكديگر را حقيقتاً مي‌بينند نه گويا يكديگر را مي‌بينند نه واقعاً يكديگر را مي‌بينند اين را در أسد الغابة از اباذر نقل مي‌كند اباذر (رضوان الله عليه) در يك مسافرتي در حضور رسول الله (صلّي الله عليه وآله وسلم) بود حضرت استراحت كرده بود و خوابيد اباذر رفت كنار درخت يك شاخه‌اي را شكست حضرت فرمود چه مي‌كني؟ عرض كرد خواستم ببينم شما در خواب مي‌فهميد يا نه؟ فرمود تو خيال كردي چشمم بخوابد قلبم مي‌خوابد آن قلب بصير است «لا بجارجه» اينكه فرمود «تنام عينى ولا ينام قلبى»([18] )، چشمم مي‌خوابد ولي دلم مي‌بيند مؤمن در بهشت به يك چنين مقامي مي‌رسد منتها فاصله مقامي او با مقام رسول الله (صلّي الله عليه وآله وسلم) به حساب نمي‌آيد آن فاصله زياد است ولي سنخ آن مقام اين مقام است كه حضرت فرمود گرچه من خواب هستم چشمم خوابيده است ولي قلم مي‌بيند تو داري چه مي‌كني نه تنها قلبم مي‌بيند كه داري چه مي‌كني از انديشه‌ات هم باخبر است كه براي چه آمدي كنار درخت انسان در بهشت به نمونه‌هايي از اين مقام مي‌رسد لذا در سورهٴ واقعه وقتي سخن از نعم بهشتي‌ها، و مقربين است مي‌فرمايد كه آيه ده به بعد سورهٴ واقعه مي‌فرمايد كه ﴿وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ ٭ أولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ ٭ فِى جَنَّاتِ النَّعِيمِ﴾([19] )، كه اين ﴿جَنَّاتِ النَّعِيمِ﴾ قبلاً به عرض رسيد كه نعم عندالاطلاق همان نعمت ولايت است اين غير از ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهِمُ الأنْهَارُ﴾([20] )، است اين فوق آن است ﴿ثُلَّةٌ مِنَ الأوَّلِينَ ٭ وَقَلِيلٌ مِنَ الآخِرِينَ ٭ عَلَي سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ ٭ مُتَّكِئِينَ عَلَيْهَا مُتَقَابِلِينَ﴾([21] )، اين كلمه ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَيْهَا مُتَقَابِلِينَ﴾ ظاهراً دربارهٴ غير مقربين گفته نشده درباره ديگران سخن از سرر و تختهاي گوناگون هست اما اينكه اينها همواره مقابل هم‌اند اين چنين نيست نمونه‌هايي از مقربين را كه خدا بيان مي‌كند در سورهٴ نساء (آيه 172) مي‌فرمايد ﴿لَن يَسْتَنكِفَ الْمَسِيحُ أن يَكُونَ عَبْداً للهِ وَلاَ الْمَلاَئِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ﴾([22] )، عيساي مسيح (سلام الله عليه) از اينكه بنده حق باشد استنكاف ندارد و فرشتگان مقرب هم از اينكه بندگان حق باشند استنكاف ندارند فرشتگان را به وصف مقرب بودن توصيف كرد و عيساي مسيح (سلام الله عليه) را با فرشتگان يكجا ذكر كرد بعد در سورهٴ آل‌عمران هم وقتي سخن از عيساي مسيح است مي‌گويد اين ﴿وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ﴾([23] )، است در سورهٴ آل‌عمران مقام عيساي مسيح (سلام الله عليه) را كه ذكر مي‌كند مي‌فرمايد اين وجيه دنيا و آخرت است و از مقربين خواهد بود (آيه 45) سورهٴ آل‌عمران ﴿إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِى الْدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ﴾([24] )، اين وجيه عند الله است ﴿وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ﴾ است نمونه‌هاي مقربين را خدا در قرآن بيان كرد در بين انسانها فرمود عيساي مسيح در موجودات ديگر فرشتگان فرشتگان مقرّب دربارهٴ مقربين است كه مي‌گويد اينها روي تختهايي نشستند كه هموراه يكديگر را مي‌بينند ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَي سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ﴾([25] )، بنابراين چيزي از اينها غيبت ندارد و پوشيده نيست اين خاصيت مقام مقرب بودن است براي اينكه اگر همه سرنوشت و سرگذشت ابرار در كتاب عليين است و عليين مشهود مقربين است ﴿إِنَّ كِتَابَ الأبْرَارِ لَفِى عِلِّيِّينَ﴾([26] )، كه عليين كتاب است آن كتاب ديگر نظير اين كتاب كاغذ و ورق و برگ وصحافي و جلد نيست ﴿إِنَّ كِتَابَ الأبْرَارِ لَفِى عِلِّيِّينَ ٭ وَمَا أدْرَاكَ مَا عِلِّيُونَ ٭ كِتَابٌ مَرْقُومٌ﴾([27] )، كه ﴿يَشْهَدُهُ المُقَرَّبُونَ﴾([28] )، مقربون شاهد اين كتاب‌اند مي‌دانند در اين كتاب چه هست آن كه به نام مقرب است تمام سرگذشت و سرنوشت ابرار را مي‌داند پس چيزي بر او پوشيده نيست اين انسان در جايي قرار مي‌گيرد كه همه امور مشهود اوست لذا مقربين بر سرري تكيه مي‌كنند كه همواره يكديگر را مي‌بينند غيبتي در كار نيست ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَي سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ﴾([29] ).

 

سؤال ... جواب: يك سلسله لذايذ لذايذ ظاهري است البته اما يك سلسله لذايذ در مرحله پايين هست در مرحله بالا نيست يعني هيچ‌كدام از اين لذايذ خوردن هم همين طور است ديگر اكل و شرب اين طور است يك وقت است انسان در عالم رؤيا خواب مي‌بيند كه آب زلالي است و او از آب زلال دارد استفاده مي‌كند علم نصيبش مي‌شود آن حقيقت اين خواب كه خواب واقعي است اضغاث احلام نيست خوابي است كه تعبير دارد آن حقيقت اگر بخواهد به صورت مَثَل بيان بشود به صورت چشمه در مي‌آيد انسان گاهي خواب مي‌بيند كه در آب زلال دارد شنا مي‌كند علم صحيح نصيبش مي‌شود آن حقيقت اگر بخواهد به صورت مَثَل بيان بشود تمثيل به صورت آب زلال در مي‌آيد و همان مي‌شود ماء الحياة آب زندگاني والا آب زندگاني كه از باران نمي‌بارد و از چشمه و چاه نمي‌جوشد در زمين در دنيا يك آبي به نام آب زندگاني كه نيست آب زندگاني يك مَثَل است براي علم و ايمان و معرفت و الا اين طور نيست كه يك چشمه‌اي باشد كه اگر كسي قدحي از آن چشمه نوشيد براي هميشه زنده باشد آب زندگاني به اين معناي ظاهري گذشته از اينكه مخالف با برهان عقلي است با قرآن كريم كه فرمود ما در اينجا خلد و جاودانه بودن را قرار نداديم مخالف است ﴿وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ﴾([30] )، يا ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾([31] )، اينجا جاي ماندن ابدي نيست يك چشمه‌اي باشد كه اگر يك كاسه‌ انسان از آب آن چشمه خورد يا كم يا زياد براي ابد بماند اين نيست چون دنيا خودش ابدي نيست فضلاً از انسانهايي كه در آن هستند كه به حيات دنيايي زنده‌اند فرومود ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾([32] )، براي كسي حيات جاودانه را در اين عالم قرار نداديم ﴿وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ﴾([33]﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَيِّتُونَ﴾([34] )، اينجا جاي ماندن نيست آن علم و معرفت و ايمان است كه اگر خواستند براي ما تبيين كنند به عنوان ماء‌الحيوة عين الحيوة در نوشته‌هاي عربي چه نثر و نظم و آب زندگاني در نوشته‌هاي فارسي چه نثر و نظم بيان مي‌كنند به آن صورت است .

 

سؤال ... جواب: نه آن ماهي كه در آب انداختند ﴿فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِى الْبَحْرِ سَرَباً﴾([35] )، آن ماهي را خداي سبحان زنده كرد نه اينكه آن آب آب زندگاني باشد همان آب خيلي از ماهيها مي‌ميرند همان آب انسان در آن مي‌ميرد يك آب معمولي است نشانه اينكه موساي كليم (سلام الله عليه) چه زمانى به حضور آن عبدي از عباد الاه مي‌رسد در بين راه وقتي كه مي‌رفتند نشانه‌ها را كه مي‌خواستند پيدا كنند همراه موساي كليم گفت ﴿فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِى الْبَحْرِ سَرَباً﴾([36] )، اين راه دريايش را گرفته رفته نه اينكه آب دريا آب زندگاني باشد البته به اعجاز الهي خيلي از مرده‌ها زنده مي‌شوند حيوان و غير حيوان نه اينكه يك آبي باشد كه انسان را براي ابد زنده كند آب بنابراين اگر آن معاني را بخواهند براي ما تبيين كنند به عنوان مَثَل ذكر مي‌كنند اينكه قرآن كريم مي‌فرمايد ﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِى هذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ﴾([37] )، يا ﴿وَلَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ﴾([38] )، براي همين است فرمود در بسياري از موارد ما مَثَل زديم كه مسأله براي اينها روشن بشود عمده اين ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَي سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ﴾([39] )، است كه در سورهٴ واقعه وصف مقربين قرار گرفت نه وصف ديگر متنعمين
﴿مُتَّكِئِينَ عَلَيْهَا مُتَقَابِلِينَ﴾([40] )، براي ديگر نعم در همين دو سورهٴ رحمن و واقعه شواهد فراواني هست چه نعمتهاي ظاهره و چه نعمتهاي باطنه و اگر آن آياتي كه قبلاً دربارهٴ مقربين و ابرار خوانده شد آنها را عنايت بفرماييد روشن مي‌شود كه مقام مقربين فوق آن مقامي است كه فقط به جنت جسماني اكتفا بكنند خصوصاً آن حديثي كه مرحوم امين الاسلام طبرسي در مجمع ذيل آيه شريفه ﴿وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً﴾([41] )، بيان فرمود كه شراب طهور شرابي است كه «يطهرهم عن كل شىء سوي الله»([42] )، هر چه كه غير خداست اين شراب اينها را پاك مي‌كند معلوم مي‌شود هرگونه علاقه‌اي كه علاقه به الله نباشد رجز است و رجس .

سؤال ... جواب : دربارهٴ أهل بيت (عليهم السلام) است كه اينها نمونه‌هاي كامل مقربين‌اند ديگر در همين سورهٴ انسان نمونه كامل مقربين اهل بيت (عليه السلام) هستند اوايل اين سوره سورهٴ انسان ﴿إِنَّ الأبرَارَ يَشْرَبُونَ مِن كَأسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُوراً ٭ عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيراً ٭ يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَيَخَافُونَ يَوْماً كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً﴾([43] )، تا آنجا كه مي‌گويند ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لاَ نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلاَ شُكُوراً﴾([44] )، اين ﴿لاَ نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلاَ شُكُوراً﴾([45] )، اين بيان بعضي از آن درجاتي است كه از صدر آيه استفاده مي‌شود نه تنها از شما ما جزاء و شكور نمي‌خواهيم براي بهشتي كه ﴿تَجْرِى مِن تَحْتِهِمُ الأنْهَارُ﴾ هم اين كار را نمي‌كنيم چون حصر مربوط به صدر است نه تنها ما فقط از شما جزا نمي‌خواهيم بلكه اين كار را براي بهشت كرديم يا براي نجات از جهنم كرديم ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهِ﴾([46] )، حصر اين است آن وقت اين ﴿لا نريد﴾ بيان بعضي از مصاديق آن حصر است يعني ﴿لاَ نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلاَ شُكُوراً﴾([47] )، يك و لانريد من احد جزائا و شكورا دو كه حالا بعد از ما كسي بيايد براي ما مديحه سرايي كند قصيده‌اي در مدح ما بگويد يا مدحي بكند نه، «لا نريد من الله سبحانه تعالي النجاة من النار لا نريد سبحانه وتعالي الدخول الي الجنة التى تجرى من تحتها الأنهار» چون ما در مقام سلم هستيم هر چه داد پيشنهادي بدهيم به ما اين بده آن بده نه هر چه داد ما اين كار را كرديم ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهِ﴾([48] )، ‌حصر اين است آن گاه اگر در ذيل آيه فرمود ما از شما جزاء و شكور نمي‌خواهيم اين بيان بعضي از مصاديق حصر است نه اينكه ما از شما چيزي نمي‌خواهيم ولي علاقمنديم توقع داريم كه مردم از ما تعريف كنند اين هم نيست يا توقع داريم خدا ما را جهنم نبرد اين هم نيست توقع داريم خدا به ما ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهِمُ الأنْهَارُ﴾([49] )، بدهد اين هم نيست كسي كه سلم محض است خود را در برابر الله قرار مي‌دهد در اختيار الله قرار مي‌دهد هر چه شد لذا مي‌فرمايد نه خوفاً من النار عبادت مي‌كنيم نه شوقاً الي الجنة عبادت مي‌كنيم بلكه حبّاً لله عبادت مي‌كنيم يك انسان آزاده كه رهن هيچ موطني از مواطن وجود نيست عبادتش هم رهن چيزي نيست ديدش هم مرهون چيزي نيست اين طور نيست كه حالا چون بدنش اينجاست اينجا را بايد ببيند آن كسي كه بدنش اينجاست فقط همين جا را مي‌بيند اين رهن تن است چون با چشم بايد ببيند چشمش چون اينجاست فقط همين جا را مي‌بيند ولي اگر كسي آزاد بود رهن عالم طبيعت و ماده و جسم و امثال ذلك نبود او هر جا را بخواهد مي‌بيند بنابراين ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَيْهَا مُتَقَابِلِينَ﴾([50] )، دربارهٴ اينها درست خواهد بود ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهِ﴾([51] )، هم درست خواهد بود و بالاتر از اينها، اينها كساني‌اند كه هرگز زوال پذير نيستند چرا چون وجه الله را خدا استثنا كرد كه فرمود او منزه از مرگ است كه ﴿كُلُّ شَىْ‌ءٍ هَالِكٌ إِلاّ وَجْهَهُ﴾([52] )، اگر كسي لوجه الله كار كرد هدفش آن است به هدفش مي‌رسد ديگر اگر به هدف مي‌رسد مي‌شود حيات ابد مي‌شود آب زندگاني مي‌شود موجود نمير هميشه زنده است هم در گذشته زنده بودند هم در آينده زنده‌اند در گذشته همه انبيا به اين خاندان سر سپردند در آينده هم همين طور است اگر كسي لوجه الله كار مي‌كند به هدف مي‌رسد و اگر وجه الله منزه از هلاكت و مرگ است پس اين انساني كه لوجه الله كار كرده جانش به هدف رسيده گرچه جسمش بميرد جانش براي ابد زنده است اين طور نيست كه ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهِ﴾([53] )، از اين طرف تقاضا باشد و از آن طرف اقتضا نباشد اگر تقاضا از اين طرف صحيح بود اقتضا هم از آن طرف صحيح است اين طور نيست كه اينها تقاضاي صحيح داشته باشند و خداي سبحان اقتضاي فيض درباره اينها روا نداشته باشد اين چنين نيست خودش هم وعده داد فرمود ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾([54] )، اينها هم الگوي تقوايند كه لوجه الله كار كردند اگر اينها لوجه الله كار كردند پس به هدف مي‌رسند انسان به هدف رسيده مي‌شود وجه الله خود وجه الله است اگر وجه الله شد منزه از زوال است و همه جا هست لذا اينها كه وجيه عند الله اند و به نوبه خود وجه الله هستند همه را در همه شرايط مي‌بينند .

 

سؤال ... جواب: بله؟ از بين مي‌روند ديگر.

 

سؤال ... جواب: هر چه كه وجه الله نباشد ديگر .

 

سوال ... جواب: زوال، تحول، دگرگوني .

 

سؤال ... جواب: ‌آن خود كفار كه ابدانشان كه از بين مي‌روند ارواحشان هم مشاهده مي‌كنند خداي قهار و منتقم را آن واقعيتي كه خداي قهار و منتقم به صورت اينكه ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ﴾([55] )، كرده باقي است والا اينها محكوم آن عذاب اند برخلاف مقربين كه حاكم بر نظام اند باذن الله اينها حاكم بر نظام اند بأذن‌الله مجاري قدرت اند آنها محكوم اند فقط بايد عذاب بچشند فقط اينها با ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ﴾([56] )، روبرو اند مي‌گويند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾([57] )، از ديگران غافل اند آنها در جهنم هم كه هستند محدوده‌شان تنگ است ﴿وَإِذَا ألقُوا مِنْهَا مَكَاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنِينَ ﴾([58] )، بسته‌اند در تنگ هستند آن وقت كجا را مي‌توانند ببينند فقط خودش را مي‌بيند و شعله را از ديگري خبر ندارد برخلاف كسي كه ﴿وَعَلَي الأعْرَافِ رِجَالٌ﴾([59] )، ‌آن روزي كه احدي حق حرف ندارد اينها حرف زنهاي آن روزند وقتي خدا قيامت كبرا را تشريح مي‌كند مي‌گويد آن روز احدي حق حرف ندارد ﴿لاَّ يَتَكَلَّمُونَ إِلاَّ مَنْ أذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾([60] )، يك عده هستند كه فقط مي‌توانند حرف بزنند آن عده چه كساني اند؟ در جريان ﴿وَعَلَي الأعْرَافِ رِجَالٌ﴾([61] )، ‌چون اصحاب اعراف دو دسته اند يك عده آنهايي كه بلاتكليف اند وضعشان بعد بايد روشن بشود يك عده فرمانروايان اعراف اند ﴿وَعَلَي الأعْرَافِ رِجَالٌ﴾([62] )، آن روز اينها فقط حرف مي‌زنند خطاب به كفار مي‌كنند مي‌گويند ﴿أهؤُلاَءِ الَّذِينَ أقْسَمْتُمْ لاَيَنَالُهُمُ اللهُ بِرَحْمَتِهِ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ﴾([63] )، خطاب به كفار مي‌كنند مي‌گويند اين مستضعفين اهل ايمان را شما فكر مي‌كرديد اينها به سعادت نمي‌رسند اينها يك ايمان ضعيفي داشتند دسترسي به تحقيق نداشتند و مانند آن اينها پايانشان به سعادت است برويد به طرف بهشت آن روزي كه احدي حق حرف ندارد حتي ملك اين دودمان نبي اكرم (عليه آلاف التحية والثناء) سخنگوي آن روزند خب اين پيدا است محدود نيست ديگر بر خلاف جهنمي كه خودش بسته در جاي تنگ ﴿ألقُوا مِنْهَا﴾([64] )، يعني فى النار جهنم ﴿مَكَاناً ضَيِّقاً﴾([65] )، آن هم ﴿مُقَرَّنِينَ﴾([66] )، اين طور نيست كه دست و بالشان باز باشد با دست و بال بسته كه خودشان بسته‌اند طبق آيه سورهٴ فاطر كه قبلاً خوانده شد ﴿وَجَعَلْنَا الأغلاَلَ فِى أعْنَاقِ الَّذِينَ كَفَرُوا هَل يُجْزَوْنَ إِلاّ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾([67] )، يعني اين غل محصول همان كار خلافشان است و هم در جاي تنگي قرار دارند اما بر خلاف اينها كه فى فسحةٍ هر جا باشد اين طور است ديگر بنابراين گرچه در سورهٴ انسان به صراحت سخن از مقربين نيست اما ﴿وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً﴾([68] )، در جريان همين بزرگان است كه خداي سبحان فرمود ساقي آن روز نسبت به اينها من هستم ﴿وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً﴾([69] )، اينها هم در موقع قبض جان جان را تسليم او مي‌كنند ممكن است كسي ادعا كند كه (روزي رخش ببينم) ولي عملش وريدنش براي اهل بيت عصمت و طهارت و ديگر مقربين است همه اين طور نيست كه رخش را ببينند و تسليم او كنند اينها براي اين گروه خاص است كه خداي سبحان متوفي اينهاست اينها متوفاي الهي‌اند ساقي اينها خداست و مانند آن اينها لوجه الله كار كردند اگر لوجه الله كار كردند و راه باز بود كه انسان لوجه الله كار بكند پس سخن از ما دون وجه الله نيست بلكه سراسر زير پوشش وجه الله است ساقي در آن روز خداست لذا وقتي مي‌خواهد اين جريان را ذكر بكند مي‌فرمايد ﴿وَإِذَا رَأيْتَ ثَمَّ رَأيْتَ نِعِيماً وَمُلْكاً كَبِيراً﴾([70] )، اما چه چيزي است؟ بسياري از نعم را در سورهٴ الرحمن و سوره واقعه بيان فرمود اما وقتي كه سخن از مقدمه شراب طهور است و مقدمه آن مقامي است كه خدا ساقي است مي‌فرمود اگر چشم بيندازي آنجا را ببيني چيز عجيبي است ﴿وَإِذَا رَأيْتَ ثَمَّ﴾([71] )، ثمّ ممحض در ظرفيت است ظرفيت مكاني يعني اگر چشم بيندازي آنجا را ببيني ﴿رَأيْتَ نِعِيماً﴾([72] )، بالقول المطلق ﴿وَمُلْكاً كَبِيراً﴾([73] )، خب انسان را ملك مي‌كنند آن روز نه به آدم ملك مي‌دهند به آدم ملك مي‌دهند به آدم نفوذ و سلطنت مي‌دهند نمي‌گويند اين باغ براي تو نه اينكه انسان را مالك كنند انسان را ملك مي‌كنند به آدم ملك مي‌دهند نفوذ مي‌دهند و نفوذي كه هيچ عاملي نمي‌تواند جلوي آن را مهار كند زيرا ذات اقدس اله به عنوان ملك و نفوذ آن را ناميد آن هم نفوذ عظيم بعد مي‌گويد تا به اينجا مي‌رسد كه ساقي خداست حالا آن حديث شريف ملاحظه نفرمايي.

 

«والحمد لله رب العالمين»

 


[1] الرعد/سوره13، آیه35 .
[2] حشر/سوره59، آیه21 .
[3] ـ نهج البلاغه، حكمت: 111 .
[4] ـ نهج البلاغه، حكمت: 111 .
[5] حشر/سوره59، آیه21 .
[6] ـ نهج البلاغه، حكمت: 111 .
[7] احزاب/سوره33، آیه4 .
[8] ص/سوره38، آیه84 .
[9] احزاب/سوره33، آیه4 .
[10] اعراف/سوره7، آیه143 .
[11] ـ نهج البلاغه، حكمت: 111 .
[12] طور/سوره52، آیه20 .
[13] طور/سوره52، آیه20 .
[14] طور/سوره52، آیه20 .
[15] طور/سوره52، آیه20 .
[16] طور/سوره52، آیه20 .
[17] طور/سوره52، آیه20 .
[18] ـ بحار الأنوار، ج16، 333 .
[19] سوره واقعه، آيات: 10ـ12 .
[20] بقره/سوره2، آیه25 .
[21] واقعه/سوره56، آیه13 ـ 16 .
[22] نساء/سوره4، آیه172 .
[23] سوره آ‌ل‌عمران، آيه 45 .
[24] سوره آ‌ل‌عمران، آيه 45 .
[25] طور/سوره52، آیه20 .
[26] مطففین/سوره83، آیه18 .
[27] مطففین/سوره83، آیه18 ـ 20 .
[28] مطففین/سوره83، آیه21 .
[29] طور/سوره52، آیه20 .
[30] انبیاء/سوره21، آیه34 .
[31] انبیاء/سوره21، آیه35 .
[32] انبیاء/سوره21، آیه35 .
[33] انبیاء/سوره21، آیه34 .
[34] انبیاء/سوره21، آیه34 .
[35] کهف/سوره18، آیه61 .
[36] کهف/سوره18، آیه61 .
[37] اسراء/سوره17، آیه89 .
[38] زمر/سوره39، آیه27 .
[39] طور/سوره52، آیه20 .
[40] واقعه/سوره56، آیه16 .
[41] انسان/سوره76، آیه21 .
[42] ـ تفسير مجمع البيان، ج1، ص223 .
[43] سوره انسان، آيات: 5 ـ 7 .
[44] انسان/سوره76، آیه9 .
[45] انسان/سوره76، آیه9 .
[46] انسان/سوره76، آیه9 .
[47] انسان/سوره76، آیه9 .
[48] انسان/سوره76، آیه9 .
[49] بقره/سوره2، آیه25 .
[50] انسان/سوره76، آیه9 .
[51] انسان/سوره76، آیه9 .
[52] قصص/سوره28، آیه88 .
[53] انسان/سوره76، آیه9 .
[54] مائده/سوره5، آیه27 .
[55] سجده/سوره32، آیه22 .
[56] سجده/سوره32، آیه22 .
[57] سجده/سوره32، آیه12 .
[58] فرقان/سوره25، آیه13 .
[59] اعراف/سوره7، آیه46 .
[60] نبأ/سوره78، آیه38 .
[61] اعراف/سوره7، آیه46 .
[62] اعراف/سوره7، آیه46 .
[63] اعراف/سوره7، آیه49 .
[64] فرقان/سوره25، آیه13 .
[65] فرقان/سوره25، آیه13 .
[66] فرقان/سوره25، آیه13 .
[67] سبأ/سوره34، آیه33 .
[68] انسان/سوره76، آیه21 .
[69] انسان/سوره76، آیه21 .
[70] انسان/سوره76، آیه20 .
[71] انسان/سوره76، آیه20 .
[72] انسان/سوره76، آیه20 .
[73] انسان/سوره76، آیه20 .