درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

62/12/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره رعد/آیه 33 الی 34

 

﴿أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَي كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَجَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِمَا لاَ يَعْلَمُ فِي الأَرْضِ أَم بِظَاهِرٍ مِنَ القَوْلِ بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَصُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ وَمَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ﴾(۳۳)﴿لَّهُمْ عَذَابٌ فِي الحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَعَذَابُ الآخِرَةِ أَشَقُّ وَمَا لَهُم مِنَ اللَّهِ مِن وَاقٍ﴾(۳٤)([1] )

 

چون اثبات توحيد ربوبي از مسائل مهمّ اين سورهٴ مباركه است مثل ساير سُوري كه در مكّه نازل شد لذا چند جا در همين سورهٴ رعد برهاني بر توحيد ربوبي اقامه مي‌كنند مقداري از اين براهين كه ديروز به عنوان تذكر ذكر شد آيات آفاقي بودند كه دلالت مي‌كردند بر وحدانيّت خداي سبحان و توحيد ربوبي اما اين كريمه از آيات انفسي استفاده مي‌كند همان طوري كه در جهان خارج آيات آفاقي نشانهٴ اثبات خدا و وحدت خدا است در درون انسان هم آيات انفسي نشانه اثبات خدا و همچنين نشانهٴ وحدت خدا است در اينجا مي‌فرمايد هر كسي كه خود را بنكسرد و مطالعه كند مي‌بيند در تحت قيموميّت يك مبدئي است كه آن مبدأ‌ مسلّط بر او است انسان اگر نفوس و ارواح ديگران را مطالعه كرد گرچه مورد مطالعه ارواح و نفوس است ولي به حساب آيات آفاقي مي‌آيد چون از انسان بيرون است اگر با مطالعهٴ نفس خود خدا را و وحدانيّت خدا را اثبات كرد جزء آيات انفسي است زيرا روندهٴ به سمت توحيد همان راه هست آيات انفسي آن است كه رونده عين راه باشد اگر متحرّك و راه يكي بود و جمعاً به مقصد رسيدند اين مي‌شود آيات انفسي روح اگر در خودش فكر كرد و به مقصد رسيد در اين سير متحرّك و مسير يكي است و هدف جدا است در آيات آفاقي رونده جداي از راه هست اگر رونده در راه سير كرد به مقصد كه توحيد ربوبي است مي‌رسد اين آيه با آيات ديگر سورهٴ رعد اين فرق را دارد كه فرمود ﴿أَفَمَن هُوَ قَائِمٌ عَلَي كُلِّ نَفسٍ اين امر اول امر دوم اينكه همان طوري كه بر ذات هر فردي خداي سبحان سلطه دارد بر اعمال او هم مسلّط است كه فرمود ﴿قَائِمٌ عَلَي كُلِّ نَفسٍ بِمَا كَسَبَت كه اين قائم دو تا صله گرفت يكي ﴿عَلَي﴾ يكي ﴿بِمَا﴾ كه هردو متعلق به ﴿قَائِمٌ﴾ هستند و مفعول بواسطه براي ﴿قَائِمٌ﴾ پس هم آن سلطه بر نفس دارد هم قيام ﴿بِمَا كَسَبَت نفس دارد كه مدبّر و متولّي امور انسانها است اگر در قرآن فرمود ﴿لَهَا مَا كَسَبَت وَعَلَيهَا مَا اكتَسَبَت﴾([2] )، هر كسي كاري مي‌كند كار از او جدا نخواهد شد يا به سور او است يا به زيان او اين چنين نيست كه عمل صالح خود به خود به سود انسان در بيايد و بشود بهشت و آن طور نيست كه عمل صالح و معصيّت خود به خود به صورت جهنم و آتش در بيايد يك مبدأ فاعلي لازم است كه اين اعمال صالحه را به صورت بهشت و آن اعمال طالحه را به صورت جهنم در بياورد او خدا است لذا فرمود ﴿قَائِمٌ﴾ است ﴿عَلَي كُلِّ نَفسٍ بِمَا كَسَبَت﴾ اين طور نيست كه خود به خود لها ما كسبت و عليها مااكتسبت هر عمل خيري كه انسان انجام داد اين عمل خير خود به خود به سود انسان است يا اين عمل معصيّت و شرّ خود به خود به زيان انسان است آن مبديي كه صُور را اعطا مي‌كند و انتقال مي‌دهد انسان را از يك موطني به موطن ديگر همان مبدأ فاعلي اين اعمال خير را به صورت بهشت و آن اعمال شرّ را به صورت جهنّم در مي‌آورد نه اينكه خود به خود عمل به آن صورتها در بيايد پس ﴿لَهَا مَا كَسَبَت وَعَلَيهَا مَا اكتَسَبَت﴾([3] )، آن مواد اوليّه اين تبديل را تبيان مي‌كند اين آيه اينكه خدا قائم است ﴿ بِمَا كَسَبَت مبدأ فاعلي را بيان مي‌كند آنها موادّ هستند و خداي سبحان صورت به اين موادّ اعطا مي‌كند ديگري را به صورت بهشت يكي را به صورت جهنّم در مي‌آورد امر سوم اينكه در اين قيام ﴿ بِمَا كَسَبَت او عادل است چون او قائم بالقسط است اگر قائم بالقسط است هرگز چيزي را نه فراموش مي‌كند نه عمداً از ياد مي‌برد كه بشود ظلم لذا هم قيام به قسط او كه به عنوان يك وصف ثبوتي تبيين شده است ﴿شَهِدَ اللهُ أنّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ وَالمَلاَئِكَةُ وَأولُوا العِلمِ قَائِماً بِالقِسطِ﴾([4] )، به عنوان وصف ثبوتي و هم ظلم به عنوان يك وصف سلبي و نفس از خداي سبحان سلب شده است كه ﴿وَلاَ يِظلِمُ ربُّكَ أحَداً﴾‌([5] )، هم لسان سلب در قرآن بيان شده هم لسان اثبات هم او قائم بالقسط است هم ﴿وَمَا رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ﴾‌([6] )، و هم عالم است زيرا چون علم محض است زمينه براي اشتباه راه ندارد ﴿وَمَا كَانَ ربُّكَ نَسِيّاً﴾‌([7] )، پس نسيان را در آنجا راه نيست عجز را در آنجا راه نيست ظلم را در آنجا راه نيست اگر امور انسان را تدبير مي‌كند ﴿قَائِمٌ عَلَي كُلِّ نَفسٍ بِمَا كَسَبَت هست قائم بالقسط خواهد بود اينها اموري كه به صدر آيه ارتباط داشت ﴿وَمَا رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلعَبِيدِ﴾‌([8] )، ‌چون خداي سبحان اگر كمترين ظلمي بخواهد نسبت به عالم روا بدارد سراسر عالم آسيب مي‌بيند چون ظلم يعني تجاوز به حق اگر يك گوشه را از جاي او بردارند و به او ستم بشود همهٴ اين رشته‌ها به هم مي‌خورد اين است كه يك ذره ظلم مساوي است با ظلم سراسري است آنگاه در قسمت دوّم اين آيه محل بحث فرمود ﴿وجعلوا لله شركاء﴾ ‌براي خداي سبحان شريك قرار دادند شريك در ربوبيّت كه در نتيجه آن شركاء را هم عبادت مي‌كردند قرآن كريم چون خودش نور است و علم و هدايت است نه سخني را بدون دليل بيان مي‌كند و نه گفتاري را بدون دليل مي‌پذيرد لذا به رسولش خداي سبحان دستور داد فرمود از اين بت‌پرستاني كه اين بتها را شركاي الهي قرار دادند بخواه كه اينها را توصيف كنند اينها كي هستنداينها چي هستند كه شريك خدا هستند ما خدا را توصيف مي‌كنيم كه ﴿ وَللهِ الأَسماءُ الحُسنَي﴾([9] )، گفتند خدا را توصيف كنيد ﴿قُل هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ٭ للَّهُ الصَّمَدُ﴾([10] )، و مانند آن كه اين سورهٴ اخلاص نسبنامه خدا است احديّت او واحديّت او صمديّت او و مانند آن اما خدا به رسولش مي‌فرمايد از اين بهت پرستها بخواه كه اين بتها را توصيف كنند ببينيم آيا شايسته ربوبيّت هستند يا نه ﴿قُل سموهم﴾ اگر تسميه بكنند نامگذاريهاي خاصّي است يكي را مي‌گويند لات يكي را مي‌گويند عزّي يكي را مي‌گويند هُبَل يكي را مي‌گويند و كذا و كذا اينها هيچ كدام داراي خصيصهٴ ربوبي نيستند و نمي‌شود اينها را هم به عنوان ارباب اتخاذ كرد براي اينكه حجّتي خداي سبحان نازل نكرده اينكه. يا عقل بايد چيزي را صحه بگذارد يا وحي بايد همان چيز را صحه بگذارد دربارهٴ ‌بت‌پرستي بت‌پرستان قرآن كريم مكرّر تذكّر مي‌دهد مي‌فرمايد اينها را اگر توصيف كرديد و صفات ربوبي را در اينها ديديد اينها شايستهٴ رب هستند و شايسته هستند كه معبود بشوند اما اگر توصيف كرديد ديديد چيزي در درون آنها نيست پس عقلاً اينها لايق ربوبيّت نيستند وحي هم كه روي ربوبيّت اينها صحه نگذاشت پس مي‌شود حرفي كه فقط با دهن مي‌گوييد نه با فكر بينديشيد بعد از اينكه قرآن جمع بندي كرد فرمود نه عقل اين مسئله را مي‌پذيرد نه نقل صحيح روي اين مسئله صحه مي‌گذارد مي‌فرمايد پس حرفي است كه فقط زباني مي‌گوييد ديگر ﴿ذلِكَ قَولُهُم بِأفواهِهِم﴾([11] )، در چند جا فرمود شما دليلي نداريد .

 

سؤال ... جواب : بله اصولاُ اينهايي كه شريكي در ربوبيّت قايل هستند و در عبادت تنها بتها را مي‌پرستند اينها براي خداي سبحان در ربوبيّت شريك قايل هستند و كارها را به دست غير خدا هم مي‌دهند و در عباد فقط بتها را مي‌پرستند مي‌گويند ﴿مَا نَعبُدُهُم إِلاَّ لِيُقَرّبونَا إِلَي الله زُلفَي﴾([12] )، خوب اگر تقرب الي الله ممكن باشد خودشان عبادت ‌كنند قربةٌ الي الله مي‌گويند ما دسترسي به خدا نداريم اينها وسائط فيض هستند و در اين وساطت هم مستقل هستند ما اين ارباب مستقله را عبادت مي‌كنيم تا اينها ما را به الله نزديك كنند در سورهٴ اعراف (آيه 71) اين است (70 و 71) پيروان بت پرستي به پيامبرشان حضرت هود اين چنين گفتند ﴿قالوا أجِئتَنا لِنَعبُد الله وَحدَهُ﴾([13] )، ‌تو آمدي كه ما فقط يك خدا را بپرستيم و آن الله باشد و لاغير ﴿وَنذَرَ مَا كَانَ يَعبُدُ آبَاؤُنا﴾([14] )، آنچه را كه نياكان ما مي‌پرستيدند آن را رها كنيم كه اين همان تعليق حكم بر وصف مشعر به عليّت است يعني آنچه را كه نياكان ما حفظ كردند ما رها نمي‌كنيم اين آثار ملّي ما است اين سنّت ديرينهٴ ما است ﴿وَنذَرَ مَا كَانَ يَعبُدُ آبَاؤُنا فَأتِنَا بِمَا تَعِدُنا إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾([15] )، تو كه ما را به عذاب تهديد مي‌كني اگر راست مي‌گويي عذاب بياور آنگاه هود (سلام الله عليه) به اين قوم اين چنين مي‌فرمايد ﴿قَالَ قَد وَقَعَ عَلَيْكُم مِن رَبِّكُم رِجسٌ وَغَضَبٌ﴾([16] )، در اثر اين تبهكاري‌تان غضب الهي و آن رجس و رجزي كه باعث دوري شما است و متنفّر مي‌شود مردم از شما هم شما از مردم دور خواهيد شد و هم از خدا دور خواهيد شد آن بر شما روا شد ﴿أتُجَادِلُونَنِي فِي أسماءٍ سَمَّيتُمُوهَا أَنْتُم وَآبَاؤُكُم﴾([17] )، شما با من دربارهٴ اين بتها به مجادله برخواستيد شما و نياكانتان يك نامهايي به اين بتها داديد وگرنه اينها يك سلسه چوبها و يك سلسه سنگهايي بيش نيستند شما و نياكانتان فقط نامگذاري كرديد اين طور نيست كه اين معبودان شما نقشي در ربوبيّت شما داشته باشند ﴿أتُجَادِلُونَنِي فِي أسماءٍ﴾ كه فقط ﴿سَمَّيتُمُوهَا أَنْتُم وَآبَاؤُكُم﴾ شما نامگذاري كرديد پدرهايتان هم اين چنين بود نامگذاري كردند ﴿مَا نَزّلَ اللهُ بِهَا مِن سُلطَانٍ﴾([18] )، شما سلطاني در اين دعوا نداريد برهان را و حجّت را مي‌گويند سلطان براي اينكه او مسلّط بر وهم است مسلّط بر دعواي دروغين مدّعيان است مسلّط بر ظن و گمان و شك است دليل قطعي و عقلي چون مسلّط بر وهم و ظن و شك و امثال ذلك است آنها مي‌گويند سلطان و چون دليل عقلي در صحنهٴ نفس مي‌تابد و روشن مي‌كند آن را مي‌گويند برهان چون باهر يعني روشن فرمود شما سلطاني نداريد حجّت قاطعي نداريد مظنّه و گمان و شك و وهم است كه اينها مسلّط نيستند بر نفس ﴿مَا نَزّلَ اللهُ بِهَا مِن سُلطَانٍ﴾([19] )، برهان عقلي سلطان است برهان نقلي معتبر كه به وحي قطعي تكيه كند سلطان است و آن علومي كه انسان با انديشه مي‌يابد آن هم سلطان الهي است كه خدا نازل مي‌كند اين طور نيست كه انسان با درس و بحث چيز بفهمد اين درس و بحث مواد اوّليه هستند و علل مُعدّه هستند و علل قابلي و الا اين طور نيست كه درس و بحث آدم را عالم بكند كه اين فيض علم يك نوري است كه زمينه‌اش را با درس و بحث انسان فراهم مي‌كند و الا معلم ديگري است وآن خداي سبحان است كه فيض علم را او بايد اعطا كند چه برهان عقلي چه برهان وحي و نقل معتبر اين سلطان خواهد بود و خدا نفرستاد ﴿مَا نَزّلَ اللهُ بِهَا مِن سُلطَانٍ﴾([20] )، و اين كه گفتيد تهديدها را اعمال كن ﴿فَأتِنَا بِمَا تَعِدُنا﴾([21]﴿فَانتَظِرُوا إِنّي مَعَكُم مِنَ المُنتَظِرِينَ﴾([22] )، منتظر باشيد عذاب مي‌آيد من هم منتظر هستم تا خداي سبحان آن وعده‌اي كه به من داد عمل كند شما هم منتظر باشيد تا وعيدي كه نسبت به شما فرمود اعمال كند همين معنا كه بت‌پرستي برهاني ندارد در سورهٴ يوسف اين چنين بيان شده (آيات 39 و40) از سورهٴ يوسف بيان يوسف صديق (سلام الله عليه) را كه نقل ميكند مي‌فرمايد كه ﴿يَا صَاحِبَيِ السِّجنِ﴾([23] )، آن دو نفري كه درسجن خوابي ديده‌اند و پيش حضرت يوسف (سلام الله عليه) آمده‌اند حضرت بعد از اينكه نياز آنها را برآورده كرد آنها را به توحيد دعوت كرد فرمود ﴿يَا صَاحِبَيِ السِّجنِ ءَأربَابٌ مُتفَرّقُونَ خَيرٌ أمِ اللهُ الوَاحِدُ القَهَّارُ﴾([24] )، اين بتهاي پراكنده‌اي كه مي‌پرستيد اينها خوب هستند يا خدايي كه يگانه و يكتا است و وحدت او وحدت قاهره است و شريكي را نمي‌پذيرد آن وحدتي كه جا براي غير نمي‌گذارد و هرگونه كثرت را معو ميكند وحدت قاهره خواهد بود لذا در قيامت خداي سبحان به اسم واحد قهار ظهور مي‌كند ﴿لِمَنِ الـمُلكُ اليَومَ لِلَّهِ الوَاحِدِ القَهَّارِ﴾([25] )، ‌اگر واحد قهّار ظهور كرد ديگر جا براي احدي نخواهد بود در قيامت كبرا به عنوان واحد قهار ظهور مي‌كند موحد اليوم خدا را با واحد قهار مي‌شناسد يعني هرگونه كثرتها زير پوشش وحدت او است ﴿ءَأربَابٌ مُتفَرّقُونَ خَيرٌ أمِ اللهُ الوَاحِدُ القَهَّارُ ٭ مَا تَعبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أسماءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُم وَآبَاؤُكُم﴾([26] )، شما فقط اسم بي مسما را مي‌پرستيد اسم اين چوب را گذاشتيد ربّ اين ربّ يك لفظي است مفهومي است كه مصداق ندارد پس اسم بي‌مسما را مي‌پرستيد گاهي تعبير مي‌فرمايد شما به دنبال آب نما مي‌رويد كه سراب است و اين سراب اسم آب را دارد اما مسما ومصداق آب را كه ندارد آب نما است نه آب باشد ﴿أعمَالُهُم كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحسَبُهُ الظَّمآنُ مَاءً﴾([27] )، گاهي هم تعبير مي‌كند مي‌فرمايد شما اسم را مي‌پرستيد مسمّا ندارد اين مي‌گوييد خدا اينكه مي‌گوييد خدا يك اسمي است بي‌مسمّا فقط شما اسم را مي‌پرستيد ﴿مَا تَعبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أسماءً﴾([28] )، كه ﴿سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُم وَآبَاؤُكُم﴾([29] )، ‌يك نامهاي جعلي شما به اين بتها داديد و اينها را آلهه دانستيد و اين فرق نمي‌كند در مثل آن روز سخن از آلههٴ دروغين تنها دربارهٴ چوب و سنگ و امثال ذلك نبود درباره خود فرعوني هم كه مي‌گفت ﴿أنا رَبُكُم الأعْلي﴾([30] )، يا مي‌گفت ﴿ما عَلِمتُ لَكُم مِن إلهٍ غَيري﴾([31] )، همان حرف را مي‌زد كه پسر پهلوي مي‌زد اين خدايگاني كه در بعضي از جاها به پسر پهلوي مي‌گفتند همان انا ربكم الأعلي فرعون است او كه نمي‌گفت من رب اعلاي شما هستم يعني آسمان و زمين را خلق كردم يا شما را خلق كردم يا زمين را خلق كردم كه مي‌گفت خير و سعادت شما در اين است كه حرف من را گوش بدهيد او هم غير از اين دعوايي نداشت اينكه مي‌گفت ﴿ما عَلِمتُ لَكُم مِن إلهٍ غَيري﴾([32] )، يعني آسمان و زمين را من خلق كردم يعني شما را من خلق كردم يعني اين فضا و نظام را من خلق كردم يا حرفش اين است كه سعادت شما در اين است كه حرف مرا گوش دهيد اين غير از اين حدّ نمي‌گفت يوسف صديق (سلام الله عليه) مي‌فرمود كه هرچه تنها سخن از چوب نيست تنها سخن از سنگ نيست هر چه كه غير خدا است شما اگر دل بستيد به اسم بي‌مسما دل بسته‌ايد اين يك حصر كلي است انسان اگر به هرچه غير خدا است تكيه كند به او دل ببندد و از او اميدوار باشد و از او بهراسد از اسم بي‌مسمّا ترسيد مگرنه آن است كه ﴿لله الواحِد القَهّار﴾([33] )، مگر نه آن است كه وحدت قاهره جا براي غير نمي‌گذارد مگر نه آن است كه سراسر جهان امكان سپاهيان حقّ هستند پس كيست و چيست كه انسان به او دل ببندد و از او چيز بخواهد نه خودش نه ديگري نه خودش نه ديگري به تعبير مرحوم سبزواري مي‌فرمايد آن كسي كه مي‌گويد ﴿إِيِّاكَ نَعبُدُ وَإِيَّاكَ نَستَعِينُ﴾([34] )، يكذب مستعين حق اذ غرا آن كسي كه مي‌گويد ﴿وَإِيَّاكَ نَستَعِينُ﴾ وقتي كه يك حادثه‌اي پيش آمد فوراً در و ديوار را تكيه گاه خود مي‌داند و از اين و آن كمك مي‌خواهد اين دروغ مي‌گويد براي اين كه يك حادثه‌اي پيش آمد اذ غيرا يري غير خدا را مي‌بيند اين گرچه قرائت مي‌كند ﴿وَإِيَّاكَ نَستَعِينُ﴾ اما يك حادثه‌اي كه پيش آمده حتماً از غير خدا كمك مي‌خواهد در اين كريمه تنها سخن از چوب و سنگ نيست فرمود هرچه غير خدا است شما اگر به او سر سپرديد و دل سپرديد به يك اسم بي‌مسمّا دل سپرديد ﴿مَا تَعبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أسماءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُم وَآبَاؤُكُم﴾([35] )، مي‌گفتند اله ديگر رب آلهه ارباب اله بودن .

 

سؤال ... جواب : چرا ديگر فرعون ﴿فَاستَخَفَّ قَومَهُ فَأطَاعُوهُ﴾([36] )، از يك طرف گفت ﴿أنا رَبُكُم الأعْلي﴾([37] )، از آن طرف آن امت را هم خفيف و تهي مغز كرده آنها هم گفتند آري يك امّت عاقل كه به فرعون نمي‌گويد رب يك ملت تهي فكر است ديگر .

 

سؤال ... جواب : بله مي‌گويند ديگر اگر گفتند خدايگان همان ديگر يعني خدايگاني كه در ارتش رژيم بود همين بود ديگ منتها حالا از بس اين كشور كشور توحيدي بود كه ديگر رويشان نمي‌شد بگويند خدا يك يگاني هم آخرش يك پسوندي زدند اين بيان يوسف صديق يك بيان تام و جامعي است فرمود ﴿مَا تَعبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أسماءً﴾([38] )، اسم بي مسمّا اين نامگذاري هم مال شما و نياكان شما است اين سنّت ديرينه است ﴿سَمَّيْتُمُوهَا أنتُم وَآبَاؤُكُم مَّا أنزَلَ اللهُ بِهَا مِن سُلطَانٍ﴾([39] )، خدا دليلي نازل نكرده نه براي دلها به نام برهان عقلي نه در جهان خارج به عنوان وحي براي امت هيچ برهاني را خدا نازل نكرده ﴿مَّا أنزَلَ اللهُ بِهَا مِن سُلطَانٍ﴾([40] )، آنگاه فرمود ﴿إِنِ الحُكمُ إِلاّ لِلهِ﴾([41] )، حكم از آن خدا است و لاغير فرمانروايي چه در تكوين و چه در تشريع از آن خدا است و لاغير اگر حاكمي جز الله نيست بايد گوش فرا داد ببينيم او چه حكم كرده حكمش اين است ﴿أمَرَ ألاَّ تَعبُدُوا إِلاّ إِيَّاهُ﴾([42] )، هيچ كسي حقّ حكم ندارد مگر خدا حكم خدا هم اين است كه ﴿أمَرَ ألاَّ تَعبُدُوا إِلاّ إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ القَيِّمُ﴾([43] )، اين توحيد و خداپرستي است كه قيّم انسانيّت انسان است ولاغير ت﴿وَلكِنَّ أكثَرَ النَّاسِ لاَ يَعلَمُونَ﴾([44] )، اين هشدار به خيلي از موحّدين هم هست در همين سورهٴ مباركهٴ يوسف (آيه 106) اين است مي‌فرمايد ﴿وَمَا يُؤمِنُ أكثَرُهُم بِاللَّهِ إِلاّ وَهُم مُشرِكُونَ﴾([45] )، مي‌فرمايد اكثر مؤمنين مشرك هستند نه اينكه اكثر مردم مشرك هستند ﴿الّذينَ اشرَكُوا﴾([46] )، در قرآن كريم مخصوص همان مشركين معروف است و امّا در اين كريمه فرمود اكثر مؤمنين مشرك هستند ﴿وَمَا يُؤمِنُ أكثَرُهُم بِاللَّهِ إِلاّ وَهُم مُشرِكُونَ﴾([47] )، ‌در ذيل اين كريمه وقتي از معصوم (عليه السلام) سؤال مي‌كنند كه چگونه اكثر مؤمنين مشرك هستند فرمود همين كه مواظب حرفهايشان نيستند اينكه مي‌گويند اگر فلان كس نبود ما آسيب مي‌ديديم اگر فلان طبيب نبود ما مرده بوديم اگر فلان كس نبود ما نجات پيدا نمي‌كرديم يا همين تعبيرات رايجه خود ما كه مي‌گوييم اوّل خدا دوّم فلان شخص اگر نبود اين مشكل حل نمي‌شد براي خداي سبحان يك اوّلي قايل هستيم كه دوّم دارد خوب وقتي آدم نگاه بكند مي‌بيند كه در بسياري از كلماتش لغزشهايي زيادي است كه مواظب آن لغزشها نبوده و نيست مي‌آيد سؤال مي‌كند راوي كه پس ما چه بگوييم فرمود اين چنين بگوييد كه لطف خداي سبحان از اين راه به ما رسيده است خداي سبحان از اين راه به ما احسان كرده حيات بخشيده شفا بخشيده و مانند آن و الا انسان اگر بگويد گرچه خدايي هست ولي يك چيز ديگر هم لازم است اين وقتي كه خوب تحليل بشود همين (آيه 106) سورهٴ يوسف در مي‌آيد كه ﴿وَمَا يُؤمِنُ أكثَرُهُم بِاللَّهِ إِلاّ وَهُم مُشرِكُونَ﴾([48] )، اين ايمان دارد البته مثل مشركين محض نيست اما خوب با عذاب همراه است همين معنا را كه بتها بيش از نام و تسميهٴ آنها و نياكانشان چيزي ندارند در سورهٴ نجم (آيه 19) به بعد تلاوت مي‌فرماييد آن اينكه ﴿ أفَرَأيتُمُ اللاَّتَ وَالعُزَّي ٭ وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الأخرَي﴾([49] )، شما درباره اين بتها بينديشيد يكي لات است دوّمي عُزّا است سومي منات است ﴿ أفَرَأيتُمُ اللاَّتَ وَالعُزَّي ٭ وَمَنَاةَ﴾([50] )، كه اين منات سوّمي اينها است ﴿ وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الأخرَي﴾([51] )، كه اين ﴿الثَّالِثَةَ صفت ﴿وَمَنَاةَ﴾ است ﴿أفَرَأيتُمُ اللاَّتَ وَالعُزَّي﴾([52] )، دو تا و منات كه سوّمي است كه اين سوّمي متصف شده است به ﴿ الثَّالِثَةَ الأخرَي﴾ آنگاه مي‌فرمايد ﴿ألَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الأُنثَي ٭ تِلكَ إِذاً قِسمَةٌ ضِيزَي ٭ إِن هِىَ إِلاّ أسماءٌ سَمَّيتُمُوهَا أنتُم وَآبَاؤُكُم﴾([53] )، يك سلسه نامهاي بي‌مسما است كه شما به اينها داديد و الاّ كاري از اينها ساخته نيست شما و نياكانتان يك نام بي‌مسمّا به اين چوبها داديد ﴿مَا أنزَلَ اللهُ بِهَا مِن سُلطَانٍ﴾([54] )، ‌خدا سلطاني نازل نكرده نه برهان عقلي نه وحي سماوي آن دليل عقلي است كه جلوي هرگونه وهم و مظنه و شك و امثال ذلك را مي‌گيرد وقتي سلطان نبود مظنّه و گمان ميدان دار مي‌شود در عقائد در حالي كه به گمان و مظنّه نمي‌شود انسان معتقد باشد ﴿مَا أنزَلَ اللهُ بِهَا مِن سُلطَانٍ﴾([55] )، وقتي برهان نبود عقل نبود وحي نبود نفس با مظنه زمام را به عهده مي‌گيرد ﴿إِن يَتَّبِعُونَ إِلاّ الظَّنَّ وَمَا تَهوَي الأنفُسُ﴾([56] )، در مسائل نظري با گمان اكتفا مي‌كنند در مسائل عملي هم با ميل و هوس حركت مي‌كنند نه با عقل عملي آنكه انسان را در مسير صحيح مي‌برد عقل عملي است كه «العقل ... ما عبد به الرحمان وأكتسب به الجنان»([57] )، كه اين عقل عملي است آنكه با برهان قطعي چيز مي‌فهمد كار عقل نظري است مي‌فرمايد در مسألهٴ نظر چون دستشان به برهان نمي‌رسد به مظنّه اكتفا مي‌كنند در مسألهٴ عمل چون داراي عقل عملي كه نيستند كه ما «ما عبد به الرحمان وأكتسب به الجنان»([58] )، به هوس كار مي‌كنند پس عملشان روي هوس انديشه‌شان روي گمان يك موحّد عملش روي عقل عملي نه روي هوس و انديشه‌اش روي يقين است ﴿إِن يَتَّبِعُونَ إِلاّ الظَّنَّ وَمَا تَهوَي الأنفُسُ﴾([59] )، آن مربوط به انديشه‌شان اين مربوط به عملشان در حالي كه ﴿وَلَقَد جَاءَهُم مِن رَبِّهِمُ الـهُدَي﴾([60] )، هداي الهي آمده هم از عقل و هم از نقل كه «ان لله علي الناس حجتين»([61] )، بنا براين هيچ چيزي را قرآن كريم بدون سلطان و برهان نمي‌پذيرد نه مي‌گويد نه مي‌پذيرد چون انسان اگر بخواهد كامل بشود بايد با انديشه كامل بشود و انديشه را بايد به يك باليني منتهي كرد به آن جزم است و برهان و از طرفي هم به وحي و قرآن لاهذا ولا ذاك همان كه ﴿ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحسَبُهُ الظَّمآنُ مَاءً﴾([62] )، خواهد بود اعاذنا الله من شرور أنفسنا .

 

«والحمد لله رب العالمين»

 


[1] سوره رعد، آيات: 33 و34 .
[2] بقره/سوره2، آیه286 .
[3] بقره/سوره2، آیه286 .
[4] آل عمران/سوره3، آیه18 .
[5] کهف/سوره18، آیه49 .
[6] فصلت/سوره41، آیه46 .
[7] مریم/سوره19، آیه64 .
[8] فصلت/سوره41، آیه46 .
[9] اعراف/سوره7، آیه180 .
[10] سوره اخلاص، آيات : 1و2.
[11] توبه/سوره9، آیه30 .
[12] زمر/سوره39، آیه3 .
[13] اعراف/سوره7، آیه70 .
[14] اعراف/سوره7، آیه70 .
[15] اعراف/سوره7، آیه70 .
[16] اعراف/سوره7، آیه71 .
[17] اعراف/سوره7، آیه71 .
[18] اعراف/سوره7، آیه71 .
[19] اعراف/سوره7، آیه71 .
[20] اعراف/سوره7، آیه71 .
[21] اعراف/سوره7، آیه70 .
[22] اعراف/سوره7، آیه71 .
[23] یوسف/سوره12، آیه39 .
[24] یوسف/سوره12، آیه39 .
[25] غافر/سوره40، آیه16 .
[26] یوسف/سوره12، آیه39و40 .
[27] نور/سوره24، آیه39 .
[28] یوسف/سوره12، آیه40 .
[29] یوسف/سوره12، آیه40 .
[30] نازعات/سوره79، آیه24 .
[31] قصص/سوره28، آیه38 .
[32] قصص/سوره28، آیه38 .
[33] ابراهیم/سوره14، آیه48 .
[34] فاتحه/سوره1، آیه5 .
[35] یوسف/سوره12، آیه40 .
[36] زخرف/سوره43، آیه54 .
[37] نازعات/سوره79، آیه24 .
[38] یوسف/سوره12، آیه40 .
[39] یوسف/سوره12، آیه40 .
[40] یوسف/سوره12، آیه40 .
[41] یوسف/سوره12، آیه40 .
[42] یوسف/سوره12، آیه40 .
[43] یوسف/سوره12، آیه40 .
[44] یوسف/سوره12، آیه40 .
[45] یوسف/سوره12، آیه106 .
[46] انعام/سوره6، آیه148 .
[47] یوسف/سوره12، آیه106 .
[48] یوسف/سوره12، آیه106 .
[49] نجم/سوره53، آیه19و20 .
[50] سوره نجم، آيات: 19و20 .
[51] نجم/سوره53، آیه20 .
[52] نجم/سوره53، آیه19 .
[53] سوره نجم، آيات: 21و22و23 .
[54] نجم/سوره53، آیه23 .
[55] نجم/سوره53، آیه23 .
[56] نجم/سوره53، آیه23 .
[57] ـ كافي، ج1، ص11 .
[58] ـ كافي، ج1، ص11 .
[59] نجم/سوره53، آیه23 .
[60] نجم/سوره53، آیه23 .
[61] ـ كافي، ج1، ص16 .
[62] نور/سوره24، آیه39 .