62/11/30
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره رعد/آیه 30
﴿كَذلِكَ أَرْسَلْنَاكَ فِي أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهَا أُمَمٌ لِّتَتْلُوَا عَلَيْهِمُ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَهُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ قُلْ هُوَ رَبِّي لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ مَتَابِ﴾(۳۰)
در اين سورهٴ مباركهٴ رعد اصول دين مكرر بيان شد يعني توحيد، نبوت و معاد. دوباره به مسئلهٴ نبوت برميگردند. در جريان نبوت چند امر مطرح است: يكي پيشنهاد معجزهاي كه از طرف امّت مطرح ميشود و خواهان معجزهاند طرحهايي دارند كه يكي پس از ديگري آن طرحها را ارائه ميدهند كه بعضي از آن نمونهها را در آيات بعد ميبينيم يك مقدار تسلّي و دلداري به خود رسولالله(صلّي الله عليه و آله وسلم) است كه تو اوّلين پيامبر نيستي گرچه آخرين پيامبر هستي قبل از تو انبياي ديگر هم آمدند اين مشكلات را تحمل كردند و يكي هم تهديد به امّت است كه شما تنها امّت نيستيد كه در برابر وحي ايستاديد قبل از شما اممي هم بودند [كه] در برابر انبيا ايستادگي كردند [و] به دست عذاب سپرده شدند. يك قسمت هم بيان سنّت و تعليم سيرهٴ الهي است كه براي هر امّتي پيامبري اعزام ميكند كه اگر آن امّت اطاعت كردند به فضيلت ميرسند و اگر تمرّد كردند به عذاب سپرده ميشوند اين هم بيان تسليت به حال نبي اكرم است هم تهديد امّت است كه اگر در برابر وحي ايستادگي كرديد پايانتان هلاكت است هم تعليم سنّت است در اين كريمهاي كه الآن محلّ بحث است ميفرمايد: ﴿كَذلِكَ أرسَلْنَاكَ فِي أمَّةٍ﴾ همان طوري كه قبل از تو ما انبيايي را اعزام ميكرديم همچنين تو را هم براي امّت اعزام كرديم. نه رسالت تو بيسابقه است نه اينها تنها امّتياند كه براي آنها وحي فرستاده شد نه سيره خدا فقط الآن ظهور كرده است اين اوّلين كاري است كه خدا دارد ميكند هم قبل از تو انبيايي بودند هم قبل از اين امّت اُممي بودند هم سنّتهاي ما مستمرّ است قبل از اين كار، كارهاي ديگري مشابه اين داشتيم ﴿ كَذلِكَ أرسَلْنَاكَ فِى أمَّةٍ﴾ كه ﴿قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهَا أمَمٌ﴾ اين هم تسلّي نسبت به حضرت است هم تهديد نسبت به امّت، كه قبل از شما اممي بودند كه در برابر انبيا ايستادند و به هلاكت رسيدند هم تسلّي است نسبت به رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلم) كه تو تنها پيامبر نيستي كه اين سختيها را تحمّل ميكني و هم اشارهٴ ضمني به بيان سنّت الهي است كه اين سنّت ديرپاست همواره اين سنّت بود اين سه اصل را قرآن كريم گاهي بالصراحه گاهي با التزام گاهي بالاشاره تبيين ميكند هم اينكه قبل از رسولالله انبياي ديگر(عليهم السلام) بودهاند و هم اينكه اين امّت مسبوق به امماند و هم اينكه اين كار فعلي خداي سبحان مسبوق است به مشابه اين. اين سنّت مستمرّهٴ الهي است اين سه مسئله را گاهي به عنوان مطابقه، گاهي به دلالت التزام، گاهي به اشاره بيان ميكنند فرمود: ﴿ كَذلِكَ أرسَلْنَاكَ فِى أمَّةٍ﴾ كه ﴿قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهَا أمَمٌ﴾ در همين سورهٴ مباركهٴ «رعد» بعضي از اين مسائل مطرح است و در ساير سور هم به اين اصول اشاره شده در اين سوره چند جا سخن از گسترش رسالت و هدايت مطرح است اوّل در آيه هفت همين سورهٴ: ﴿وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلا أنزِلَ عَلَيهِ آيَةٌ مِن رَّبِّهِ إِنَّمَا أنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾، آنها همواره پيشنهاد معجزه طرح ميكنند كه هر روز براي آنها كار خارق عادت انجام بدهي تو كارت بيمدادن است و اعجاز را بايد به اذن خداي سبحان بياوري و براي هر قومي هم هدايتكننده است اين طور نيست كه تو تنها هادي باشي يا اينها تنها قومي باشند كه براي آنها هادي فرستاده شده ﴿إِنَّمَا أنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾[1] هر امّتي هدايتكننده دارند همين معنا را باز در همين سورهٴ رعد اينچنين بيان ميكنند يكي، دو آيه قبل از آيه محل بحث در سورهٴ «رعد» اين است كه ﴿وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلا أنزِلَ عَلَيهِ آيَةٌ مِن رَّبِّهِ﴾[2] ، اينها ميگويند چرا معجزهاي نيامده است و قرآن را معجزه نميدانند كه اين بحثش مبسوطاً گذشت ﴿قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَ يَهْدِى إِلَيْهِ مَن أنَابَ﴾[3] ، يعني ايمانآوردن تنها به معجزه نيست بسياري از افراد با مشاهدهٴ معجزات مكرّر بر كفرشان اصرار ميورزيدند باز در همين سورهٴ «رعد» ميفرمايد: ﴿وَلَقَد أرسَلْنَا رُسُلاً مِن قَبْلِكَ﴾[4] ، قبل از تو هم ما انبيايي اعزام كرديم ﴿وَ جَعَلْنَا لَهُمْ أزوَاجاً وَ ذُرِّيَّةً وَ مَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن يَأتِى بِآيَةٍ إِلاّ بِإِذنِ اللَّهِ لِكُلِّ أجَلٍ كِتَابٌ﴾[5] ، هيچ پيامبري معجزه نميآورد مگر به فرمان الهي، اعجاز به دستور خداي سبحان است و لا غير. پس قبل از تو انبياي ديگر هم ارسال شدند آنچه كه در ساير سُور آمده يك مقدار مربوط به آن است كه قبل از پيامبر انبياي ديگر آمده بودند يك مقدار مربوط به آن است كه قبل از اين امّت، اُممي بودند يك مقدار مربوط به آن است كه اين سنت، سنّت مستمرّه است در سورهٴ «فتح» آيه 23 اينچنين است: ﴿سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلُ وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً﴾، اينكه انبيا را اعزام ميكنند و مردم اگر در برابر انبيا سرسختي نشان دادند گرفتار عذاب ميشوند اين سنّت الهي است و اين تغييرناپذير است پس هم فرستادن انبيا جزء سنّت است و هم به هلاكترساندن اقوامي كه در برابر وحي سرسختي نشان دادند جزء سنّت الهي است ﴿سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلُ وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً﴾[6] ، در سورهٴ «احقاف» آيه نُه اينچنين آمده است: ﴿قُلْ مَا كُنتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ﴾، فرمود بگو من يك رسول بديع و تازهاي نيستم كه جهان تا كنون رسول نديده باشد و من اوّلين پيامبر و اوّلين رسول باشم «بدع» يعني بديع و تازه. فرمود بگو من رسول بيسابقه نيستم كه قبل از من هيچ رسولي نبود و اوّلين رسول من باشم بلكه انبيايي هم قبل از من آمدند اين را به عنوان تسليت به رسول خدا بيان ميكند نظير آنچه كه ميگويد: ﴿فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ﴾[7] ، همان طوري كه ساير انبيا كه داراي عزم بودند و اولواالعزم بودند صبر كردند تو هم صبر را رها نكن. در سورهٴ «فصّلت» به اين اصل اشاره شده. آيه 25 سورهٴ «فصلت» اين است ﴿وَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِم مِنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ إِنَّهُمْ كَانُوا خَاسِرِينَ﴾ اين امت گرفتار عذاب خواهند شد چه اينكه بسياري از اُمم قبل از اينها بودند در برابر وحي به كفر برخواستند و به دست عذاب سپرده شدند. پس گاهي به رسول خدا ميفرمايد تو اوّلين پيامبر نيستي كه تنها سختي را تو تحمل كني. گاهي به امم اختيار ميكند شما اوّلين امت نيستيد قبل از شما اممي بودند كه به دست هلاكت سپرده شدند گاهي سنّت الهي را تعليماً و تبييناً بيان ميكند كه اصلاً سنّت الهي اين است اين اوّلين كار خدا نيست اين ادامه كار خداست آنچه كه به كار خدا برميگردد تعليم سنّت است آنچه كه به رسول برميگردد تسليت است. آنچه كه به امت برميگردد تهديد است ميفرمايد كار خدا مستمراً اين است انبيا را يكي پس از ديگري اعزام ميكند امم را يكي پس از ديگري ارشاد ميكند، هر امتي كه در برابر وحي ايستاد او را هلاك ميكند ﴿وَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ﴾ يعني عذاب الهي بر اينها روا شد ﴿فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِم﴾ قبل از اينها امتهايي هم گذشتند و از بين رفتند. در سورهٴ «فاطر» هم به بعضي از اين اصول اشاره ميكند. آيه 24 سورهٴ «فاطر» اين است إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَنَذِيراً وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إلاّخَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾ اصولاً سنّت الهي اين است كه هيچ امتي را بدون هادي و راهنما رها نميكند براي هر امتي نذير هست گرچه همه انبيا بشير و نذيراند اما قسمت مهم وظيفه انبيا آن ترساندن است و اكثري مردم «خوفاً من النّار» اطاعت ميكنند يك عده شوقاً «الي الجنه» اوحديّ از اهل ايمان «حُبّاً لله» عبادت ميكنند. آن نقش مهم براي انذار و بيم دادن است لذا در عين حال كه انبيا را خداي سبحان به تبشير و انذار معرفي ميكند كه اينها مبشراند و منذر، اما هيچ جايي كار اينها را در تبشير حصر نميكند كه «ان انتِ الاّ مبشّر» اما ﴿إِنْ أَنتَ إلاّ نَذِيرٌ﴾[8] هست. ﴿إِنْ أَنَا إلاّ نَذِيرٌ﴾[9] هست. يا ﴿إِنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ مُّبِينٌ﴾[10] هست كه حصر در انذار است اما حصر در تبشير نيست كه «ان انتِ الاّ مبشّر» «انت انتِ الا بشير» اينچنين نيست يا در طليعه بعثت نميفرمايد «يا ايها المدّثّر قُم تبشر» سخن از ﴿قُمْ فَأنْذِرْ﴾ است يا هدف تحصيل علما را ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ﴾[11] كه بيان كرده «و ليُبشّروا قومهم» نيست ﴿وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ﴾[12] است. اكثري با انذار حل است با انذار هدايت ميشود لذا در اين كريمه هم فرمود: ﴿إِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾[13] نه «ان من امّة الا خلاٰ فيها بشير و نذير» يا «بَشير» و تنها. كار مهم را مسئله بيم و هراس از عذاب الهي حل ميكند در اينجا هم فرمود: سنت خدا بر اين است كه هيچ امتي را بدون راهنما و پيامبر رها نكند در سورهٴ «آلعمران» به اين دو اصل اشاره شده هم به استمرار سنت الهي و هم به اينكه قبل از رسول اكرم انبياي ديگر هم(عليهم السلام) بودند در سورهٴ «آلعمران» آيه 137 اينچنين آمده ﴿قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الأرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ﴾ شما نه تنها اوّلين امت نيستيد بلكه امم فراواني را پشتسر گذاشتيد سنتهاي فراواني را كه همه زير پوشش يك سنت كلّي است مشاهده ميكنيد. اگر خوب در زمين فحص كنيد ميبينيد اقوامي و اممي بودند حرف انبيا را تكذيب كردند به دست عذاب فرستاده شدند ﴿قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الأرْضِ﴾[14] نه تنها كتاب تاريخ بخوانيد بلكه «سير في الأرض» كنيد و عملاً ببينيد جريان تاريخي را آنطوري كه انسان قصص انبيا را بخواند كافي نيست بايد در خود صحنه جريان را مشاهده كند دعوت قرآن اين است كه برويد و ببينيد نه تنها در كتابخانه يك قصص انبياي بخوانيد ببينيد بر امم گذشته چه گذشت. ﴿قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الأرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ﴾
پرسش: آيه چند است؟
پاسخ: آيه 137 سورهٴ «آلعمران»
﴿كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ﴾ مشابه اين معنا را در سورهٴ «حجر» بيان ميكند كه البته مربوط به بيان سنّت نيست، بيان سنت كلي نيست يك گوشهاي از جريان است در سورهٴ «حجر» آيه 75 به بعد اينچنين آمده ميفرمايد كه اين گروه كه وحي الهي را تكذيب كردند ما اينها را به دست عذاب سپرديم ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ﴾ متوسم كسي كه سيماشناس باشد سيما يعني علامت، نه سيما يعني صورت، سيما از «سم» و «وسم» و «موسوم» يعني نشانه، سيما يعني نشانه، چون نشانه در چهره بود معمولاً ميگفتند چهره، و الاّ سيما به معناي چهره نيست. متوسم يعني سيماشناس، سيما يعني نشانهشناس، آن كسي كه كارشناس آثار باستاني است او را ميگويند متوسم يعني آثار باستاني را ميشناسد نشانهها را خوب تشخيص ميدهد ميفرمايد اگر شما يك باستانشناس داشته باشيد ميفهميد اين براي چند قرن قبل بود كه به اين روزگار مبتلا شدند اگر يك عده متوسم يعني باستانشناس بروند تحقيق كنند ميبينند اينها چه حيزهايي داشتند ما اينها چطور كرديم زندگيشان، ظروفشان قصرشان، لوازم زندگيشان را خوب ميتوانيد تشخيص بدهيد اينها آيات است اما براي كسي كه باستانشناس خوبي باشد نه براي تودهٴ مردم، ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ﴾[15] يعني باستانشناسان ﴿إِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُّقِيمٍ﴾[16] آنگاه ميفرمايد: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لآيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ ٭ وَإِن كَانَ أَصْحَابُ الْأَيْكَةِ لَظَالِمِينَ﴾[17] در آنجا سخن از آيات است. در اينجا سخن از آيه است، فرمود نسبت به مؤمنين اين يك آيه الهي است و يك معجزهٴ الهي است كه يك قوم متنعّم مترف را خداي سبحان چگونه به دست عذاب سپرد، اينجا مفرد آورد فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لآيَةً﴾ اما براي باستانشناسها جمع آورد فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ﴾ يعني آنهايي كه باستانشناساند از ظرفشان يك آيه، از قصرشان يك آيه، از لوازم زندگيشان يك آيه، از آن بدنهايشان اگر كشف شده يك آيه، باستانشناسها شانههاي فراواني ميتوانند به دست بياورند. ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ﴾ اما اصل كلّي جريان آن نسبت به مؤمنين مفرد ذكر شده ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لآيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾ مؤمن وقتي اين صحنه را ميبيند براي او يك آيت الهي است حالا خواه ظروفشان اينچنين و قصرشان آنچنان، بالأخره جمعاً يك آيه است، يك نشانه الهي است. آنجا جمع آورد، اينجا مفرد، آنگاه دربارهٴ اصحاب ايكه ميفرمايد: ﴿وَإِن كَانَ أَصْحَابُ الْأَيْكَةِ لَظَالِمِينَ ٭ فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُّبِينٍ﴾[18] فرمود ما اصحاب ايكه را هلاك كرديم چون در برابر وحي ايستادند، و آدرس هم ميدهد اگر در سورهٴ «آلعمران» و يا در ديگر سُور ميفرمايد: ﴿فَسِيرُوا فِي الأرْضِ﴾[19] نه تنها يك قصص بخوانيد، كتاب تاريخ بخوانيد اكتفا بكنيد نه، خودتان از نزديك جريان را ببينيد آدرس هم ميدهد ميفرمايد كه اگر خواستيد برويد تحقيق بكنيد ﴿إِنَّهُمَا﴾ يعني اين دوتا شهري كه ما ويران كرديم ﴿لَبِإِمَامٍ مُّبِينٍ﴾[20] شما وقتي كه از حجاز به طرف شام ميخواهيد برويد يك راه اصلي دارد، يك راههاي فرعي، آن راه اصلي كه بزرگراه است كه اگر كسي وارد آن راه شد ديگر از كسي لازم نيست سؤال بكند خود راه او را به مقصد ميرساند اين راه را به آن ميگويند ﴿امام﴾ امام، آن بزرگراه است كه اگر كسي دست به دامن او زد ديگر لازم نيست از اين و آن بپرسد خاصيت ولايت اين است، خاصيت امام معصوم اين است. آن بزرگراه را ميگويند امام، انسان وقتي وارد بزرگراه شد، ديگر لازم نيست كه براي او علامتي، نشانهاي، تابلويي تعيين كنند، خود اين راه او را به مقصد ميرساند چون چندتا راه كه نيست، اين بزرگراهي كه پيمودن آن يقيناً انسان را به هدف ميرساند، اين بزرگراه را ميگويند امام. فرمود شما وقتي از حجاز به طرف شام ميخواهيد حركت كنيد اين راه عموميتان، اين بزرگراهتان، راههاي فرعي نه، همين بزرگراه كه طي ميكنيد اين دوتا محلي كه ما خراب كرديم اين نبش خيابان است، نبش بيابان است همين بَرِ جاده است ﴿إنَّهُما﴾ يعني اين دوتا محلي كه براي اصحاب ايكه بود ما هلاك كرديم اينها را خيلي دور نيست اينها ﴿لَبِإِمَامٍ مُّبِينٍ﴾ اينها بَرِ جادهاند، خب برويد ببينيد ما چه كار كرديم. اگر در موارد ديگر بطور كلي ميفرمايد: ﴿فَسِيرُوا فِي الأرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ﴾[21] در جريان اصحاب ايكه هم آدرس ميدهد كه اينها سر جايتان است برويد ببينيد به يك تاريخ اكتفا نكنيد، خب اين بيان سنّت الهي است كه هيچ قومي را بدون هادي رها نميكند يك، و انبيا هم يكي از پس ديگري ميايند دو، امم هم يكي پس از ديگري از بين ميروند سه، اين گذشت را هم دربارهٴ سنّت، هم دربارهٴ رسول، هم دربارهٴ امت بيان ميكند.
بنابراين در اينجا كه، در همين سورهٴ «آلعمران» كه آيه 137 راجع به سنت سخن فرمود بعد از آن يعني آيه 144 همين سورهٴ «آلعمران» هم دربارهٴ رشته رسالت سخن ميفرمايد، ميفرمايد كه ﴿وَمَا مُحمَّدٌ إلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ﴾ به مردم ميفرمايد كه حضرت اوّلين پيامبر كه نبود، گرچه آخرين پيامبر است، انبيايي هم قبل از او آمدند ﴿أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَيٰ أَعْقَابِكُمْ وَمَن يَنْقَلِبْ عَلَيٰ عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللّهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِي اللّهُ الشَّاكِرِينَ﴾ بنابراين، اين سه اصل را قرآن كريم گاهي بالصراحه، گاهي به التزام بيان ميكند كه هم قبل از رسول خدا انبيايي بودند، هم پيش از استحضرت اُمَمي بودند و هم اين سنّت، سنّت مستمرّه است و زوال ناپذير. استفادهاي كه زمخشري در كشّاف از اين آيه كرد و امام رازي در تفسير كبيرش اين را نقل كرده و ظاهراً چون رد نكرده مايل به قبول است آن استفاده اين است، زمخشري در كشّاف ميگويد از اين آيه استفاده ميشود رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خاتم انبياست براي اينكه فرمود: ﴿كَذلِكَ أَرْسَلْنَاكَ فِي أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهَا أُمَمٌ﴾[22] ما تو را فرستاديم براي امتي كه قبل از اين است، اممي ديگر هم بودند. اين نشانه است به اينكه تو آخرين آنهايي، آخر اين چه دلالتي دارد بر اينكه اين آخرين است. مشابه اين تعبير دربارهٴ حضرت عيسي(سلام الله عليه) هم هست، كه عيسي يك پيامبري بود قبل از او هم انبيايي آمدند، صرف اينكه تعبير شده به اينكه قبل از تو مثلاً انبيايي آمدند يا قبل از اين امت، اممي هم آمدند اينكه دليل بر خاتميّت نيست. گرچه زمخشري گفت و امام رازي هم نقل كرد نقلي كه مايل به قبول است. علي اي حال اين معنا را ميشود از كريمه استفاده كرد كه خداي سبحان به رسول الله دستور تسليت و ارشاد به استقامت ميكند امت را ضمناً تهديد ميكند كه قبل از شما افرادي بودند و گذشتند، سيره الهي را هم تبيين ميكند كه سنت خدا اين است كه هيچ قومي را بدون هادي رها نكند ﴿كَذلِكَ أَرْسَلْنَاكَ فِي أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهَا أُمَمٌ﴾ خب، اين سه امر است كه از اين يك جمله بايد استفاده كرد، ما تو را فرستاديم كه چه كني ﴿لِّتَتْلُوَا عَلَيْهِمُ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ﴾ تو را فرستاديم كه معلم اينها باشي، چون آنها به لسان عربي مبين بود اين جملات را ميفهميدند و اگر متوجه نميشدند رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) موظف بود كه تبيين كند، چون خدا اوّلين مفسّر را در بين امت خود حضرت قرار داد، فرمود: ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[23] تنها تلاوت نيست، تلاوت آميخته با تعليم و تبيين است كه ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾ براي آنها بيان كني نه تنها بخواني بيان هم آن طوري كه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) ذيل همان آيه 137 سورهٴ «آلعمران» دارند اين است، آيهاي كه در سورهٴ «آلعمران» صد و سي و هفتمين آيه بود اين بود كه 138 ﴿هذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ وَهُدىً وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ﴾ اين قرآن كريم بيان است براي مردم، بيان به اين نيست كه ايشان در تفسير شريف الميزان ميفرمايند در ذيل اين آيه كه رسول الله اينچنين بيان نميكرد كه مردم را در مسجد دعوت كند براي آنها تفسير بگويد، مردم را در مسجد دعوت ميكرد براي آنها تفسير ميگفت، و حقيقت براي آنها روشن ميكرد و همه آن خصوصيتها را بيان ميكرد آنگاه وقتي كه جريان جنگ پيش ميآمد با هم به جبهه ميرفتند، وقتي كه با هم به جبهه ميرفتند نقاط ضعف و قوّت را از نزديك مشاهده ميكرد، كجاها پيروز شدند و سِرّش چه چيزي بود، كجا شكست خوردند و رازش چه چيزي بود، همه اينها را به خاطر شريف ميسپرد دوباره اينها به مسجد در مدينه دعوت ميكرد و همان تفسير گذشته را تبيين ميكرد كه اگر ما در آنجا شكست خورديم سِرِّش اين بود در آنجا پيروز شديم سِرِّش اين بود، آن آيه را درست عمل نركديد شكست خورديد، آن آيه را درست عمل كرديد پيروز شديد دوباره اينها را در مسجد مياورد و روشن ميكرد باز بار سوم به جبهه ميرفتند. اين طور نبود كه ﴿هذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ﴾ يعني همين درسهاي معمولي اشان ميفرمايند بيان تنها اين نبود كه با تئوري و مسئله ذهني قرآن عرضه بشود، هم تعليم بود هم پياده كردن قرآن در متن جامعه بود، و هم يادداشت نقاط ضعف و قوّت بود و هم بازگو كردن همه اين نكات در جلسه بعدي بود تا در جمع نتيجهگيري بشود.
اينچنين ميشود ﴿هذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ وَهُدىً وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ﴾[24] اگر در اين آيه محل بحث فرمود: ﴿لِّتَتْلُوَا عَلَيْهِمُ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ﴾[25] نه تنها تلاوت كني بلكه تلاوت كني، تفسير كني، تبيين كني به اين نحو، كه بشود حجت بالغيه اين وظيفه حضرت، امّا امت، ﴿وَهُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ﴾ اينها به خداي سبحان كه همه رحمتها را به اينها اعطا كرد، كفر ميورزند، اين تعليق حكم بر وصف مشعر به عليّت است چون اين لسان، لسان توبيخ و تعيير است مثل اينكه ما بگوييم اين شخص با عالم اهانت كرده است، يعني اين شخص استحقاق عذاب دارد چون به عالم اهانت كرده است اگر بگوييم اين شخص به زيد اهانت كرده است انگاه اگر بپرسند چرا معذّب است بايد دليل علي حده ذكر بكنيم اما اگر گفتيم اين شخص معذّب است براي اينكه به عالم اهانت كرده است، اين دليل را در كنارش ذكر كرديم اين لسان هم لسان استحقاق عذاب آنهاست، با اين جمله بيان ميكند ﴿وَهُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ﴾ خدايي كه همه نعمتها را به اينها اعطا كرد چه نِعَم ظاهره، چه نِعَم باطنه، و مهمترين نعمت، كه نعمت وحي و رسالت بود به وسيله رسول به اينها اعطا كرد، اينها به اين رحمان مطلق كفر ميورزند، ﴿وَهُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ﴾ البته جريان تاريخي هم هست كه فريقين نقل كردند، در جريان صلح حديبيّه، وقتي خواستند صلحنامه را تنظيم كنند حضرت املاء ميفرمود و اميرالمؤمنين(عليه السلام) مينوشت، فرمود بنويس، «بسم الله الرحمن الرحيم» «هذا مٰا قاضي عليه» مثلاً رسول الله به آن قوم قريش، آنها گفتند همان «باسمك اللهم»[26] را بنويسيد براي اينكه آن رحمان را ما نميشناسيم، رحمان را نميشناسيم يعني نه اينكه معناي رحمان را ما نميفهميم، آن كه تو ما را دعوت ميكني كه خير از اوست، او ربّ است در نتيجه بايد او را عبادت كرد او را ما به رسميت نميشناسيم، نه اينكه ما معناي رحمان را نمدانيم اينكه فرمود: ﴿وَهُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ﴾ نه يعني اسم رحمان را نبد، در جريان صلح حديبيّه هم سخن نزاع لفظي نبود كه اين اسم را نبر آن اسم را ببر، ﴿وَهُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ﴾ هم نزاع لفظي نيست كه ما «الله» را قبول داريم ولي رحمان را قبول نداريم، [الله] را به عنوان خالق قبول دارند، اما رحمان يعني يك مبدئي كه رحمت و اثر تربيتي براي اوست اين را خب قبول ندارند ميگويند اين كارها براي اربابمان است نه براي خداست. كسي كه مشرك در ربوبيّت است، و براي خدا مرد، شريك قائل هست و در قيامت هم ميگويد ﴿نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[27] و خيرات و بركات را از ارباب خودش توقع دارد ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ﴾[28] اين به رحمان معتقد نيست، اين بله، الله معتقد است، يعني آن مبدئي كه عالم را آفريد. چون آن مبدأ عالم را افريد صرف اعتقاد به اينكه جهان يك خالقي دارد مسئوليت و تعهد نميآؤرد اين را قبول داشتند.
اما اگر گفتيم خدا رحمان است يعني تمام اين رحمتها و بركتها از آن اوست، پس او مدبّر است اگر او رحمان است او مدبّر است و لاغير، اگر او رحمان و مدبّر است پس او معبود است و لا غير، يعني بايد او را عبادت كرد و لا غير، لذا تن درنميدادند، نزاع لفظي نيست كه شما رحمان را بردار، الله را بگذار. نزاع در اسماي حسناي حق است، لذا در همين آيه محل بحث ّت سر هم سخن از رحمانيت خداست، بعد سخن از ربوبيت خداست، بعد سخن از معبوديت خداست، بعد سخن از لزوم توكل بر خداست و سخن از رجوع به خداست، ملاحظه ميفرماييد، ﴿وَهُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ﴾ رحمان يعني مبدئي كه تمام رحمتها از ناحيهٴ اوست، آنها قبول ندارند ميگويند اين رحمتها اين خيرها، اين بارانها، اين بركتها براي بتها است ﴿قُل هُو رَبّي﴾ همين رحمان كه رحمت مطلقه از آن اوست و هر خير و بركتي از ناحيهٴ اوست، پس او به وسيلهٴ ارسال رحمت كه يكي از بارزترين مصاديق رحمت همين وحي و نبوّت است، او ربّ من است و مدبّر من، ﴿هُوَ رَبّي﴾ شما كه به ربوبيّت او معتقد نيستيد ﴿هُوَ رَبّي﴾ چون ربّ من اوست پس هيچ معبودي غير از او نيست ﴿لاٰ الٰه الاّ الله﴾ «لاٰ معبود سواه»[29] چون الوهيت و معبوديت فرع بر ربوبيّت است، انسان كسي را ميپرستد كه از او كاري ساخته باشد، «وهو ربّ» مشركين در دو جناح با وحي درگير بودند يكي در توحيد ربوبي، يكي در توحيد عبادي، اما اين جناح دوم يعني توحيد عبادي محصول آن مبارزه جناح اوّل بود يعني چون در توحيد ربوبي مشرك بودند در توحيد عبادي شرك ورزيدند، چون خداي سبحان را به عنوان ﴿رَبّ العٰالَمين﴾[30] و ﴿رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ﴾[31] نميپذيرفتند معبودهاي ديگري را انتخاب كردند و ميپرستيدند، و قرآن اوّل توحيد ربوبي ثابت ميكند، ثابت ميهكند كه ربّ العالمين خداست و لا غير، «رب كلّ شيء» خداست بعد ميفرمايد چون عبادت براي رب است و ربّ غير از خدا نيست، پس معبود غير از خدا نيست. چرا ما بايد عبادت بكنيم؟ براي اينكه به كمال برسيم، چه كسي ما را كامل ميكند ربّ، ربّ چه كسي است؟ خداست و لا غير، چون او ربّ است و لا غير، پس او معبود است ولا غير، ﴿قُلْ هُوَ رَبِّي لاَ إِلهَ إلاّ هُوَ﴾ اگر اين است پس تمام كارها را بايد به او سپرد.
لذا ميفرمايد: ﴿عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ مَتَابِ﴾ يعني متاب، كه اين آخرش مكسور است كه نشانهٴ حذف «ياء» است، «اليه متابي» ﴿إليه متاب﴾ مثل ﴿لْكُمْ دُنْيٰكم وَليَّ دين﴾[32] يعني «ديني» يعني بازگشتن بسوي اوست، شما كه نميبذيريد، توبه من بسوي اوست، رجوع من بسوي اوست. اين ﴿متاب﴾ غير از «متابٌ» است اگر گفته بشود «اليه متابٌ» يعني مرجع اوست، براي همه اما اگر گفته بشود ﴿إليه متاب﴾ يعني روي من بسوي اوست، نظير همين تعبير در چند ايه بعد راجع به «متاب» آمده، آيه 36 همين سورهٴ «رعد» اين است كه ﴿قُلْ إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ وَلاَ أُشْرِكَ بِهِ إِلَيْهِ أَدْعُوا وَإِلَيْهِ مَآبِ﴾يعني من بسوي او دعوت ميكنم و مآب و بازگشت و رجوع من بسوي اوست، اين ﴿مَآبِ﴾ غير از آن ﴿مَآبي﴾ است كه در آيه قبل گذشت و محل بحث هم بود، آيه 29 همين سورهٴ كه ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ﴾ آنجا ﴿مَآب﴾ بالقول المطلق است، يعني بازگشتن گاه خوبي، مرجع خوبي براي اينهاست، ﴿حُسْنُ مَآب﴾ كه آن ﴿مَآب﴾ يعني مرجع، امّا در اينجا ﴿إِلَيْهِ أَدْعُوا وَإِلَيْهِ مَآبِ﴾ كه «ياء» محذوف است، يعني ﴿مَآب﴾ شما كه اعتقاد نداريد بازگشت من بسوي اوست. در آيه محل بحث هم ميفرمايد: ﴿عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ مَتَابِ﴾ يعني توبه من بسوي اوست، تاب يعني رجَعَ، هم در كارهاي دنياييام به او توكل ميكنم، او را وكيل ميگيرم هم بعد از اينكه همه اين كارها را انجام بدهم بازگشت من هم بسوي اوست، حالا فروعات ديگر اين آيه دارد كه ...
«والحمد لله رب العالمين»