62/11/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره رعد/آیه 28 الی 29
﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللَّهِ أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾(28)﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَيٰ لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ﴾(29)
بحث در طمأنينه قلب بود كه جز به ياد حق به چيز ديگري مطمئن نيست و اگر قلب مطمئن نبود هيچ لذتي براي زندگي نيست زيرا انسان مضطرب همواره در عذاب است هيچ ممكن نيست انسان مضطرب بهرهاي از زندگي داشته باشد و راه طمأنينه هم تنها ذكر حق است و لا غير. و در طي بحث ديروز به عرض رسيد كه اگر انسان به درجه مخلص ميرسد كه شيطان به مخلص راه ندارد راهش ﴿ذكري الدار﴾[1] است درباره ابراهيم و اسحاق و يعقوب(عليهم السلام) خداي سبحان اينچنين فرمود ﴿انا اخلصناهم﴾[2] يعني جعلنا هم عباداً مخلصين اگر اينها مخلص شدند شيطان به حريم اينها راه ندارد باي نحو كان هم خدا فرمود تو درباره مخلصين راه نداري هم اين اعتراف كرد من درباره مخلصين راه ندارم اگر شيطان درباره مخلص راه نداشت پس راه وسوسه براي قلب مخلص نيست اگر وسوسه نبود او آرام است پس ﴿انا اخلصناهم﴾[3] يعني انا جعلناكم عباداً مخلصين كه(لا سبيل للشيطان اليهم اصلاً) خوب چرا در بين بندگان اينها را خداي سبحان عباد مخلص قرار داد ﴿انا اخلصناهم﴾[4] چرا ﴿بخالصة﴾ يعني به سبب يك خصلت خالص و بي شايبه چون يك خصلت بيشايبه در اينها بود در ديگران نبود ما آنها را جزء بندگان مخلص كرديم آنگاه سؤال مطرح است كه آن خصلت خالصه چه چيزي است و ما تلك الخالط جواب ﴿ذكري الدار﴾[5] يعني ياد منزل بودن ديگران به ياد راهند اينها به ياد منزلند آنكه به ياد راه است در راه ميماند ميشود ﴿ابن السبيل﴾[6] كه سبيل بر او مسلّط است آنكه به ياد منزل است سالك سبيل است و راه را طي ميكند و چون راه را طي ميكند به مقصد ميرسد نه در بين راه مضطرب است و نه وقتي هم به مقصد رسيد متحيّر اما اينها هم در بين را گرفتارند كه چگونه اين را طي كنند وقتي هم كه اينها را بردند نه اينها رفتند اينها كه نميروند اينها را ميبرند وقتي هم كه اينها را بردند تازه اول اضطراب آنها است كه ﴿قلوبهم يومئذ واجفه﴾[7] دلشان مضطرب ميشود آنها كه به ياد حق بودند در دنيا به ياد حق بودند در قيامت آرامند اينها كه در دنيا به ياد حق نبودند در قيامت تازه اول اضطرابشان شروع ميشود در سورهٴ نازعات جريان اضطراب دل اين گروه را بيان فرمود سورهٴ نازعات آيه هفتم و هشتم به بعد ﴿يوم ترجف الراجفه﴾[8] آن روزي كه لرزه عمومي است ﴿تتبعها الرادفه﴾[9] نه اينكه يك بار بلرزد و بعد آرام بشود نه رديف آن لرزه، لرزه ديگر است پش سر هم در لرزه نوسان و اضطراب است ﴿قلوب يومئذ واجفة ٭ ابصارها خاشعة﴾[10] يك سلسه دلها آن روز واجف است وجيف اضطراب كه چه كنم اين كه در دنيا به ياد منزل نبود وقتي به مقصد بردند او را به مقصد رساندند مضطرب است چه كنم چون چيزي براي آن روز تهيه نكرده تازه اول اضطراب اينها است ﴿قلوب يومئذ واجفة﴾[11] اما در برابر اينها آنها كه به ذكردار بودند اينها كساني هستند كه ﴿لايحزنهم الفزع الاكبر﴾[12] جريان اينها را در سوره انبياء مطرح فرمود: فرمود: اين گروه كسانياند كه ﴿لايحزنهم الفزع الاكبر﴾[13] آن قيامت كبري با همه دشواريهايي كه دارد هرگز اينها را غمگين نميكند. در سورهٴ انبياء آيه 101 به بعد فرمود ﴿لايسمعون حسيسها وَ هم في ما اشتهت انفسهم خالدون﴾[14] اينها در همان منطقه لذايذ خود مخلدند هر چه ميخواهند در همان خواستههاي خود مخلدند كه ﴿لايحزنهم الفزع الاكبر و تتلقيٰهم الملئكة هذا يومكم الذي كنتم توعدون﴾[15] آن روزي كه همه در فزع و اضطرابند اينها فزعي ندارند ﴿لايحزنهم الفزع الاكبر﴾[16] ديگران در فزع و وجيف و اضطراباند اينها در امند اين همين است كه فرمود ﴿الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن﴾[17] اين ﴿امن﴾ بالقول المطلق شامل دنيا و آخرت است هم در دنيا در امانند هم در آخرت ﴿امن﴾ در برابر آن وجيف و اضطراب است لذا اگر فرمود ما به يك عدهاي از انبياء اين مقام را داديم اينها را جزء مخلصين قرار داديم سببش ذكردار است يعني به ياد منزل بودن است و تمام خطرات را هم در قبال فراموشي منزل ميداند اگر اين طمأنينه را در برابر ياد منزل بودن ميداند ﴿ذكري الدار﴾[18] ميداند تمام خطرات را هم در برابر فراموشي منزل ميداند در سورهٴ ص آيه 26 اين است كه ﴿يا داود انا جعلناك خليفةً في الارض فاحكم بين الناس بالحق و لاتتبع الهويٰ﴾[19] از هوا تبعيت نكن چرا براي اينكه ﴿فيضلك عن سبيل الله﴾[20] يعني اطاعت هوي انسان را از راه خدا گم ميكند تو از هوي اطاعت نكن كه از راه خدا گم نشوي ﴿فيضلك عن سبيل الله﴾[21] خوب اگر كسي از ﴿سبيل الله﴾[22] گمراه شد چه ميشود ﴿ان الذين يضلّون عن سبيل الله لهم عذاب شديد﴾[23] خوب منشأ همه اين مشكلات چه چيزي است ﴿بما نسوا يوم الحساب﴾[24] چون روز حساب را فراموش كردند گرفتار هويٰ شدند اولاً تبعيت هويٰ باعث ظلالت شد ثانياً ظلالت باعث استحقاق عذاب اليم شد ثالثاً عذاب شديد شد ثالثاً كه همه اينها مستدل است به ﴿بما نسوا يوم الحساب﴾[25] چون روز حساب را فراموش كردند از هوس تبعيت كردند يعني چون منزل يادشان رفته به ذكر دارنبودند اطاعت از هويٰ كردند اين اطاعت از هويٰ ظلالت از ﴿سبيل الله﴾[26] آورد ظلالت از ﴿سبيل الله﴾[27] استحقاق عذاب شديد آورد اينها همه صغري و كبرايي است كه بعضها فوق بعض يك قياس مركب تشكيل ميدهد و ريشهٴ همه فراموشي روز حساب است ﴿بما نسوا يوم الحساب﴾[28] و اگر ﴿ذكري الدار﴾[29] آن خصيصه را دارد نسيان دار هم اين بليه را در بردارد و دار يعني بازگشت به سوي الله كه همان مبدأ است كه باز ميشود ذكر الله به ياد قيامت بودن يعني به ياد خدا بودن چيزي كه بايد در اين خاتمه بحث ذكر الله عرض بشود اين است كه قرآن كريم گرچه در بسياري از آيات ما را به ذكر حق و سائر فضايل دعوت ميكند و اما اينطور ندا بدهد بگويد آيا كسي هست كه به ياد حق باشد آيا كسي هست كه متذكّر بشود آيا كسي هست كه اهل ذكر باشد نيست در مسأله ذكر است كه چند بار ميفرمايد ﴿فهل من مدكر﴾ ﴿فهل من مدكر﴾[30] آيا كسي است كه به ياد حق باشد آيا كسي است كه متذكّر بشود نظير همان ترجيع بندي كه در سورهٴ الرحمن به صورت ﴿فبأي آلاء ربكما تكذبان﴾[31] ذكر ميكند در سورهٴ قمر هم چند بار ميفرمايد ﴿فهل من مدكر﴾ ﴿فهل من مدكر﴾[32] آيا كسي است متذكر بشود يا نهتذكر آن توجه قلبي است نه زباني. اگر در ذكر اختلاف باشد كه آيا مراد ذكر قلب است يا ذكر زبان يا مطلق است اما تذكر ظهور در ذكر قلبي است قرآن ميگويد ما اين جريانها را ذكر ميكنيم ﴿فهل من مدكر﴾ ﴿فهل من مدكر﴾[33] آيا كسي است كه متذكر بشود آيا كسي است كه متذكر بشود در سورهٴ قمر كه جريان انبياء را ذكر ميكند از آيه 15 به بعد اين است جريان نوح را كه ذكر ميكند ميفرمايد ﴿ولقد تركناها آيةً فهل من مدكّر﴾[34] آيا كسي است كه متذكر بشود بعد به عنوان يك اصل كلي ميفرمايد ما قرآن را براي ذكر فرستاديم ﴿و لقد يسّرنا القرآن للذكر فهل من مدكر﴾[35] نفرمود ما براي تلاوتفرستاديم ﴿فهل من تال يتلوا القرآن﴾[36] فرمود ما اين كتاب را تذكره قرار داديم آيا كسي است كه متذكر بشود يا نه؟ در سورهٴ ص قرآن را به عنوان اينكه عامل ذكر است معرفي كرد اول سوره ص اين است ﴿ص والقرآن ذي الذّكر﴾[37] اصلاً قرآن براي ياد است آنگاه در سورهٴ قمر ميفرمايد اين ياد دشوار نيست آسان است تحميلي بر طبيعت نيست يك بار زايدي بر انسان نيست كه انسان اگر بخواهد متذكر حق باشد براي او گران باشد آسان است اين قرآن را خداي سبحان فرمود سنگين است ولي آسان است سنگيني در برابر سبكي است آساني در برابر سختي قرآن را خداي سبحان به عنوان يك كتاب سنگين و وزين معرفي كرد فرمود ﴿انا سنلقي عليك قولاً ثقيلا﴾[38] گفتاري است مغزدار سنگين وزين تهي مغز نيست كه سبك باشد قولي است ثقيل يعني وزين پس خفيف نيست سبك نيست سنگين است اما اين سخن سنگين براي جان شما آسان است نه دشوار زيرا جان شما اين حرف سنگين را دوست دارد خواهان اين حرف سنگين است. جان شما خواهان اين حرف سنگين است ﴿ولقد يسرنا القرآن للذكر﴾[39] سخن از تيسير و آسان كردن و آسان قرار دادن است سخن از اين است كه براي ذكر اين كتاب آسان است كتاب سخت نيست ﴿ذكرالله﴾ سخت نيست متذكر شدن سخت نيست آسان است هم اين كتاب وزين است چون با برهان است و سنگين است و تهي نيست و هم آسان است زيرا مطابق فطرت است بر فطرت تحميل نيست ﴿فهو يسير غير عسير و ثقيل غير خفيف﴾[40] ثقل در برابر خفت است يسر در برابر عسر بر جان كسي عمل به قرآن سنگين نيست چون خدايي كه جان را آفريد طرزي اين جان را ساخت كه با ﴿ذكر الله﴾ پيوند دارد پس ياد حق در كام جان شيرين است ميشود آسان اول فرمود آسان است سخت نيست بعد فرمود چرا نميآييد ﴿فهل من مدكر﴾[41] آيا كسي است كه به ياد ما باشد آيا كسي است كه متذكر باشد يا نه؟ ﴿ولقد يسرنا القرآن للذّكر﴾[42] يعني همين ذكري كه قرآن صاحب ذكر است ﴿والقرآن ذي الذكر﴾[43] اين ﴿يسير﴾ است براي جان سخت نيست اين كه فرمود ﴿وَ استعينوا بالصبر والصلٰوة و انّها لكبيرة الا علي الخاشعين﴾[44] اگر كسي اهل خشوع و اينها باشد نماز و ساير براي او آسان است سخت نيست ديگري است كه اين كارها براي او دشوار است ﴿و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر﴾[45] سخن تلاوت سخن از مقدمه است سخن تفسير و درس و بحث سخن از مقدمه است اگر سخن از تعليم است مقدمه است سخن از تلاوت است مقدمه است سخن از تذكره است انسان كه متذكر شد دل ميآرامد و راه را پيدا ميكند نفرمود ما اين قرآن را براي تعليم نازل كرديم آيا كسي است كه بيايد درس بخواند اين را فرمود ﴿يعلمهم الكتاب و الحكمة﴾[46] اما همه اينها مقدمه است نفرمود كه يك كتاب استدلالي و برهاني است آيا كسي است كه روي اصول حكمت و برهان ياد بگيرد بله آن هم خوب است اما آني كه اصل است تذكره است و اگر او بود دل ميآرامد و الاّ فلا. اين طوركه به صورت يك دوست ميگويد آيا كسي هست كه متذكر بشود اين لسان را در كجاي ما آيات را ميبينيم كه درباره تلاوت دربارهتعليم درباره تفسير دربارههاي مطالب ديگر اينچنين فرموده باشد. اين مثل يك جليس با آدم سخن ميگويد موسي كليم(سلامالله عليه) در همان روايات ابواب ذكر ملاحظه فرموديد عرض بكند كه من حالاتي بر من ميگذرد كه نميدانم آيا در آنحالات شايسته است به ياد شما باشم يا نه فرمود «انا جليس من ذكرني»[47] هر كس به ياد من بود من همنشين با اويم اينهمان دانٍ في علوّه است كه با ما اين چنين سخن ميگويد گرچه «في دنوّه عالٍ»[48] گرچه «سبوح قدوس»[49] اما با ما به زبان ما سخن ميگويد ميفرمايد: آيا كسي هست كه به ياد باشد يا نه من دارم يادآوري ميكنم ﴿و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر﴾[50] آنگاه همين معناي ترجيع بندي را كه در آيه 18 بيان فرمود در آيه 22 هم دارد ﴿و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر﴾[51] باز در آيه 32 دارد ﴿و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر﴾[52] در آيه 40 دارد ﴿و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر﴾[53] اينگونه ترجيعبندي سخن گفتن كه آيا كسي هست كه به ياد بيايد يعني اگر شما يك كمي تأمل كنيد به يادتان ميآيد تذكره در برابر مثل تعليم كه نيست تذكره در برابر نسيان است ديگر يعني ميدانيد يادتان رفته تذكر آن است ديگرفرمود من دارم يادآوري ميكنم آيا كسي است يادش بياد يا نه اين چنين نيست كه بفرمايد من دارم يادتان ميدهد كه تعليم بدوي باشد در برابر جهالت فرمود ميدانستيد يادتان رفته من يادآوري ميكنم ارتباط به خدا در دلتان هست الان يادتان رفته من دارم يادتان ميآورد اين لسان را شما فقط درباره ذكر ميبينيد و اين رواياتي كه يك مقدارياش از روي كافي و يك مقدارياش از روي وسائل خوانده شد شما در جلد 13 روضة المتقين كه شرح من لايحضره الفقيه مرحوم ابن بابويه قمي است اين شرح مال مرحوم ملا محمد تقي مجلسي(رضوان الله تعالي عليه) مجلسي اول است. اين روايات را ايشان در اين جلد 13 از صفحه 196 تا 201 ذكر كردهاند و خصوصيتهاي سندي اين روايات را هم ذكر كردهاند كه كدام حديث صحيح است كدام موثق است كدام قوي است و كدام حسن اينها را همه را ذكر كرده كه خصوصيتهاي اين روايات را هم ذكر فرمود. اينها را در شرح اين حديث شريف كه از روي وسائل ما نخوانديم كه هم در وسائل است هم در كافي هم در منلايحضر و آن حديث شريف اين است كه «و قال نبي الله(صلّي الله عليه و آله وسلّم) بادروا اليٰ رياض الجنهْْ»[54] بشتابيد به طرف بوستانهاي بهشت «قالوا يا رسول الله و ما رياض الجنهْْ قال حلق الذكر»[55] آنجا كه حلقه حلقه دور هم مينشينند به ياد خدايند مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) مجلسي اول ميفرمايد «حلق الذكر (اي المجامع التي يصلب فيها العلوم الدينيهْْ»[56] مجلس درس و بحث مجلس ذكر خداست «فان الحلق التي وصلت الينا من طرق الاصحاب من النبي و الائمهْْ(عليهم السلام) هي هذه»[57] حلقههاي ذكر همين درس و بحث و امثال ذلك است «اول المجامع التي يوعذ فيها»[58] كه سخن از موعظ است نظير مجالس وعظي كه در ماه مبارك رمضان و امثال و ذلك است. «كما روي عنهم(عليهم السلام) انه كانوا يعظون و اما التي اشتهرت من الاجتماع لذكر الجلي فلم يصل الينا عنهم(عليهم السلام)»[59] اما مجلسهاي ديگري كه دور هم جمع ميشوند و ذكر جلي داشته باشند اين نحوه به ما نرسيد آنگاه رواياتي را كه قبلاً خوانده شد اين روايت نقل ميكنند خصوصيتهاي اين روايات را كه كدام حسن است كدام صحيح است كدام موثق است ذكر ميكنند تا ميرسيم به صفحه 201 همين جلد 13 و آن اين است كه ميفرمايند «و روي المصنف» يعنيمرحوم ابن بابويه قمي «باسناده الي بعض الصالحين (عليهم السلام)»[60] مرحوم صدوق فرمود بعض الصالحين اينچنين گفتند مرحوم مجلسي ميفرمايد كه «و هو في مصباح الشريعهْْ ام منسوب الي صادق(عليه السلام)»[61] اين حديثشريف در مصباح الشريعة است به امام ششم(سلام الله عليه) نسبت داده شده و اين حديث اين است «الذكرمقسوم علي سبعهْْ أعضاء»[62] تنها مال زبان نيست «اللسان و الروح و النفس و العقل و المعرفهْْ و السر و القلب و كل واحد منهايحتاج الي الاستقامهْْ»[63] كه معلوم ميشود استقامت ذكر است «فاستقامة اللسان صدق الاقرار»[64] اگر زباني اقرار دارد اقرارش صادقانه باشد «واستقامة الروح صدق الاستغفار استغفار»[65] آن است كه ديگر انسان برنگردد اگر كسي بگويد گناه ميكنم و بعداً توبه ميكنم اين «كالمستهزء بالاستغفار»[66] است اين دو تا گناه دارد و دو عقاب دارد اين استغفار را به استهزاءگرفته است ميگويد الان گناه ميكنم بعد هم توبه ميكنم «صدق الاستغفار و استقامة القلب صدق الاعتذار»[67] اگر عذري آورد پيش خدا در اين اعتذار صادق باشد «و استقامة العقل صدق الاعتبار»[68] اگر عقل عبرت ميگيرد عبور ميكند از يكصفت بدي به يك صفت خوبي عبور ميكند و عبرت ميگيرد در اين عبرتش صادق باشد «و استقامة المعرفة صدق الافتخار در افتخار»[69] صادق باشد اين همان است كه ميگويد «إلهي كفي بي عزا أن اكون لك عبدا وَ كفي بي فخراً آن تكون لي ربا عبدا انت كما احب فاجعلني كما تحب»[70] از همان ادعيه اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) است كه عرض ميكندخدايا افتخار من همين بس كه تو مولاي مني و عزت من همين بس كه بنده توام و تو آنطوري كه من ميخواهم هستي و ميخواهم عليم باشي قدير باشي رئوف باشي اوصاف كمالي را داشته باشي همه را داري مرا طوري تربيت كن كه خودت ميخواهي «و استقامهْْ السر السرور بعالم الاسرار»[71] نه به عالم طبيعت آنگاه ميفرمايند «فذكر اللسان الحمد و الثناء و ذكر النفس الجهد و العناء و ذكر الروح الخوف و الرجاء و ذكر القلب الصدق و الصفا و ذكر العقل التعظيم و الحياء و ذكرالمعرفهْْ التسليم و الرضا و ذكر السر علي رؤيهْْ اللقاء»[72] كه به ﴿فادخلي في عبادي ٭ و إدخلي جنتي﴾[73] برسد آنگاه مرحوم مجلسي اول(رضوان الله عليه) در همين پايان صفحه201 ميفرمايد «وعليك بكتاب مصباح الشريعهْْ رواه شهيد الثاني(رضي الله عنه) باسانيده عن الصادق(عليه السلام)» آنگاه ميفرمايد «و متنه يدل علي صحته» اين نظر ايشان است اما روايات ديگري كه در مسأله ذكر وارد شده كه انسان اگر بخواهد ذكر كند در اذكارش بايد هم حمد و ثناي خدا را رعايت كند و هم درود بر خاندان عصمت و طهارت بفرستد آنها هم فراوان است در بعضي از روايات دارد كه شما طمأنينه دلتان را جز از راه ياد حق نميتوانيد تأمين كنيد كه به دنباله بحث است. شانزدهم از ابواب ذكر از امام باقر(عليه السلام) «ان رجلا اتي رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم) فقال يا رسول الله اني نافقت»[74] من ميترسم منافق شده باشم «فقال و الله ما نافقت» منافق نشدي زيرا «ولو نافقت»[75] تو اگر دچار نفاق شده باشي اينجا نميآيي كه اسرارت را با من در ميان بگذاري و چيز ياد بگيري «ما الذي رابك أظنّ العدو الحاضر اتاك فقال لك من خلقك»[76] من فكر ميكنم تو دردت اين است كه اين دشمن آمده در دلت وسوسه كرده به تو گفته كه تو را چه كسي خلق كرد تو ميگويي خدا من را خلق كرد بعد ميگويد خدا را چه كسي خلق كرد بعد تو ميماني اين وسوسهها باعث اضطراب تو شد گفت آري اينچنين است «أظن العدو الحاضر اتاك فقال لك من خلقك فقلت الله خلقني فقال لك من خلق الله»[77] ميگويد خدا را چه كسي خلق كرد اين وسوسه در دلت اضطراب ايجاد كرد «قال إي والذي بعثك بالحق لكان كذا»[78] آري قسم به كسي كه تو را به حق مبعوث كرد اينچنين است من گرفتار اين وسوسهام فقال حضرت فرمود «ان الشيطان اتاكم من قبل الاعمال»[79] ميخواست از راه گناهان و اعمال شما را اغوا كند «فلم يقو عليكم» «فاتاكم من هذا الوجه»[80] از راه وسوسه ميخواهد گمراهتان كند «لكي يستزلكم» تا شما را بلغزاند «فاذا كان كذلك فليذكر احدكم الله وحده»[81] اگر اين وسوه پيدا شد متذكر الله باشيد به توحيد اله همان «لااله الا الله» را كه بگوييد اين وسوسه برطرف ميشود گفتن «لااله الا الله» در صورتي وسوسه را برطرف ميكند كه با ياد قلبي همراه باشد. آخرين روايتي كه در اين باب 16 است اين است كه «سألت ابا عبدالله (عليه السلام) عن الوسوسة و ان كثرت» چه بايد كرد؟ «فقال لاشيء فيها تقول لااله الا الله»[82] اين براي رد وسوسه اما اصل مسأله ذكر كه انسان همواره بايد به ياد خدا باشد ملاحظه ميفرماييد تا چه اندازه ما مكلفيم در روايت باب 17 همين ابواب الذكر از تفسير امام عسكري(عليه السلام) نقل ميكند كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) اين چنين فرمود «ان رجلا قال له إنْ رأيت ان تعرفني ذنبي الذي امتحنت به في هذا المجلس»[83] به حضرت امير(سلام الله عليه) عرض كرد كه خدا كه انسان را مبتلا ميكند من الان كه آمدم به خدمت شما و اينجا نشستم چه گناهي مورد ابتلاي من بود من كه اينجا آمدم الان خدا من را به چه چيزي ابتلا كرد فرمود همين كه نشستي «بسم الله» نگفتي معلوم ميشود مسأله ﴿ذكرالله﴾ يك امر دايمي است ﴿و اذكروا الله كثيرا﴾[84] يعني دايما «فقال تركك حين جلست ان تقول بسم الله الرحمٰن الرحيم»[85] شما خيال ميكنيد فقط فقط نماز كه آدم ميخواند بايد بسم الله بگه يا كارهاي مهم كه انجام ميده بايد بسم الله بگه يا دائما بايد بسم الله بگويد در سورهٴ مباركهٴ احزاب ملاحظه ميفرماييد مسأله ذكر كثير را در برابر همه عبادات و اعمال يعني اكثر عبادات و اعمال كه شمرده شده آنگاه سخن از ذكر كثير است. درسورهٴ احزاب آيه 35 اين است كه ﴿ان المسلمين و المسلمات والمؤمنين و المؤمنات والقانتين و القانتات و الصادقين و الصادقات و الصابرين و الصابرات والخاشعين و الخاشعات و المتصدقين و المتصدقات و الصائمين و الصائمات و الحافظين فروجهم والحافظات والذاكرين الله كثيرا و الذاكرات﴾[86] در برابر همه آن اعمال ذكر كثير چيز ديگه است گر چه همه آنها مصاديق ذكرند اما با زبان هم انسان متذكر باشد يك وظيفه ديگر است اينها ﴿اعد الله لهم مغفرة و اجر عظيماً﴾[87] فرمود گناهي كه تو در اين مجلس مبتلا شدي اين است كه وقتي كه ميخواستي بنشيني بسمالله الرحمن الرحيم نگفتي آنگاه حضرت امير(سلام الله عليه) ميفرمايد كه «ان رسول الله(صلي الله عليه و آله وسلم) حدثني عن الله عزوجل انه قال كل أمر ذي بال لأيذكر بسم الله فيه و هو أبتر»[88] كه تمام كارها بايد به نام خداي سبحان شروع بشود. براي اذكار مخصوص البته اثار مخصوص است كه اين را ملاحظه ميفرماييد و براي حل مشكلات خاصه هم يك سلسله دستورات مشخصي در روايات آمده و اما اگر چنانچه ذكرالله اين اثر را دارد معصيت خدا كه نسيان خداست آن خطر را هم دارد البته، اين را در كتاب شريف رسائل هم ملاحظه فرموديد در اصول اينجا در باب 31 از ابواب ذكر اين بيان را از ابي الجارود از امام باقر(عليه السلام) نقل ميكند كه «قال رسول الله(صلي الله عليه و آله و سلم) من قال سبحان الله غرس الله لها بها شجرةً في الجنهْْ و من قال الحمدلله غرس الله له بها شجرهْْ في الجنهْْ و من قال لااله الا الله غرس الله له بها شجرهْْ في الجنة و من قال الله اكبر غرس الله له بها شجرهْْ في الجنهْْ فقال رجل منْ قريش يا رسول الله ان شجرنا في الجنة لكثير»[89] براي اينكه ما خيلي اين ذكرها را ميگوييم «فقال نعم ولكن إياكم ان تُرْسلوا عليها نيرٰاناً فتحرقوها»[90] مبادا يك آتشي بفرستيد اينها را بسوزاند.
و ذلك ان الله (عزوجل) يقولوا ﴿يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و لاتبطلوا اعمالكم﴾[91] آنچنان آتش اعمال را ميسوزاند كه خود انسان هم ميشود يك جرم سوزان كه ﴿و اما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا﴾[92] خود اينها كه اهل قسطند يعني اهل ظلمند نه اهل قسط اهل قِسط را مقسط ميگويند كه محبوب خداست اهل قَسط. قَسط يعني ظلم و جور اهل قسط كه سهم ديگران را ميبرد اهل قسط يعني ظلم و جور آن خود حطب جهنم است ﴿و أما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا﴾[93] فرمود اگر نيراني نفرستيد و آنها را نسوزانيد و در ادب برخاستن از مجلس روايتي از اميرالمؤمنين(عليه السلام) است كه خيليها اين روايت را نقل كردند. اگر كسي خواست حق مجلس را ادا كند هنگامي كه برميخيزد اين دو سه جمله را بگويد كه ﴿سبحان ربك رب العزة عما يصفون﴾[94] اين در باب چهارم نقل شده از ابواب ذكر كه امام ششم(سلام الله عليه) ميگويد پدرم امام باقر اينچنين فرمود از حضرت امير(عليه السلام) هم نقل شده «من اراد ان يكتال بالمكيال الاوفي»[95] با يك پيمانه پري خلاصه كيل كند «فليقل اذا اراد ان يقوم من مجلسه سبحان ربك رب العزة عما يصفون و سلام علي المرسلين والحمد لله رب العالمين»[96] اين را بگويد منتها براي اينكه همه اين بركات از اهلبيت عصمت و طهارت به ما رسيده است اين حديث شريف را در باب 37 وسائل ملاحظه ميفرماييد كه اين به اصل طمأنينه دل متكي است روايت را از معصومين(عليهم السلام) نقل ميكند تا «في حديثٍ ان الحسن(عليه السلام) أجاب السائل الذي سأله عن الذُكر و النسيان»[97] سؤال كرد از امام حسن(عليه السلام) كه چه جوري انسان گاهي مطلب را فراموش ميكند چه جوري متذكر ميشود «فقال ان القلب الرجل في حق»[98] دل انسان با حق آرميده است «اما و علي الحق طبق»[99] سرپوشي دارد «فان صلّي الرجل عند ذلك علي محمد و آلمحمد صلٰوةً تامةً انكشف ذلك الطبقُ عن ذلك الحق فاضاء القلب و ذكر الرجل ما كان نسي»[100] اگر چيزي را فراموش كرد وقتي به اهلبيت عصمت و طهارت درود فرستاد آن پوشش كنار ميرود و قلب روشن ميشود و انسان مطلب را به يادش ميآيد و ميفهمد «و ان هو لم يصلّ»[101] اگر بر اهل بيت عصمت و طهارت درود نفرستاد «او نقص من الصّلاٰة عليهم»[102] يا صلاتش ابتر بود فقط بر حضرت صلوات فرستاد بر اهل بيت اهلش صلوات نفرستاد يعني قطع كرد «انطبق ذلك الطبق علي ذلك الحق»[103] آن سرپوش روي حق ميماند «فأظلم القلب»[104] آن وقت دل ميشود تاريك، تو تاريكي آدم چيزي را پيدا نميكنه «و نسي الرجل ما كان ذكره»[105] آني هم كه ميدانست يادش ميرود دل تاريك چيزي يادش نيست آني كه تو چشم و گوشش است آن كه غذاي دل نيست آني كه غذاي دل است بايد با نور آن را ببيند و نورش با درود بر اهل بيت عصمت و طهارت هستند كه مجاري فيض حقند.
سؤال ...
جواب: آن حقيقتي را كه بايد به يادش باشد آن را فراموش ميكند مثلا كسي كه منكر معاد است خدا ميفرمايد اين اصلش يادش رفته ﴿و ضرب لنا مثلا و نسي خلقه﴾[106] خودش يادش رفته كه ما يك تكه خاك را آورديم انسان كرديم حالا بعد از مرگ دوباره خاك ميشود چيز ديگري نيست كه اگر ما توانستيم هيچ را انسان كنيم حالا اگر اين دوباره برگشت و خاك شد آن را نميتونيم انسان به ياد همه چيز هست فقط به ياد خودش نيست به يادش هست چي داره منزلش كجاست چي بايد بخوره برنامه غذايياش چي است لباسش چي است همه و همه آنچه كه بيرون از خود اوست ميداند اما آنچه كه مربوط به خودش است نميداند خودش را گم كرده ﴿و ضرب لنا مثلا و نسي خلقه﴾[107] خودش را فراموش كرده خوب اگر يا خودش يادش بياد ميفهمد معاد حق است كه.
سؤال ...
جواب: يعني اگر چنانچه همان معناي ثقيل بودن و وزين بودن و علمي بودنش است ديگر
سؤال ...
جواب: آن معارف دشوار است اما ذكر حق و به ياد حق بودن اين برخلاف فطرت نيست براي همه آسان است هركسي.
سؤال ...
جواب: بله اما ذكرش را فرمود آسان است يعني انساني كه بخواهد متذكر خدا و قضا و قدر و لوح و همه و همه بشود آسان يا بالاجتهاد، يا بالتبعية نصوص، براي هركسي به همان اندازه ذكر آسان است تحميلي بر انسان نيست كه به ياد حق باشد. درك بعضي از مسائل مشكل است، باشد اما آن درك براي اينكه انسان متذكر بشود. اگر كسي خيلي مسائل عالي را بفهمه وقتي متذكر نباشه چه سود؟ عمده همان ذكريٰ است.
سؤال ....
جواب: چرا به اندازه معرفت ذكر است اما ذكر تحميلي بر كسي نيست زيرا انسان اصلش را متذكر باشد خانه خود را متذكر باشد وطناش را متذكر باشد كه براي او تحميل نيست انسان از همانجا كه آمد به همانجا برميگردد ديگر اين تحميل نيست ميگويند آقا به ياد منزل باش اينجا كه نميماني كه، وقتي كه ميخواهي بري بالاخره با دست خالي نرو.
سؤال ...
جواب: البته معرفت هست لذا قول ثقيل هست دستور داد ﴿يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم﴾[108] و همه و همه را بيان فرمود اما اين تحميلي بر انسان نيست براي متذكر شدن آسان است ظاهرا اين بحث ديگر تمام شد.
«والحمدلله رب العالمين»