درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

62/11/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره رعد/آیه 28 الی 29

 

﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللَّهِ أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾(28)﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَيٰ لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ﴾(29)

 

بحث در اين بود كه طمأنينهٴ قلب بدون ذكر خدا ممكن نيست و اين ذكر هم درجاتي دارد از ذكر لساني تا ذكر قلبي و هر چه ذكر قلبي‌تر و خالص‌تر باشد طمأنينه بيشتر است و هرچه كمتر باشد طمأنينه كمتر است و طمأنينهٴ قلب هم در مقابل اضطراب قلب است نه در مقابل خوف و خشيّت و خشوع و امثال ذلك و ذكر الله در قرآن كريم هم در موارد ذكر لساني استعمال شده است هم در موارد ذكر قلبي كه عمده ذكر قلبي است. ياد خدا را نه تنها در اين آيه عامل اطمينان مي‌داند بلكه در آيات فراواني عامل اطمينان مي‌داند . در آن مواقع خطر كه دشمن حمله مي‌كند براي اينكه انسان از حملهٴ دشمن مصون بماند و آرام بشود دستور ذكر داده مي‌شود خواه دشمن دروني خواه دشمن بيروني . فرمودند اگر شيطان وسوسه مي‌كند بگوييد «لااله الا الله»[1] اگر در ميدان جنگ دشمن حمله مي‌كند بگوييد «لااله الا الله»[2] معلوم مي‌شود چيزي كه انسان را از خطر دشمن چه دشمن دروني چه دشمن بيروني حفظ مي‌كند ذكر حقّ است و تجاوز دشمن است كه انسان را مضطرب مي‌كند و اگر ذكرالله به تجاوز دشمن خاتمه مي‌دهد پس عامل طمأنينهٴ قلب ذكر خدا خواهد بود و لاغير. در سورهٴ اعراف فرمود اگر شيطان بخواهد طواف كند و از اين راه در دلشان راه پيدا كند اينها متذكر مي‌شوند در سورهٴ كهف فرمود اگر خواستي چيزي را به ياد بياوري و به رشد بهتر برسي متذكّر حقّ باش در سورهٴ انفال فرمود اگر دشمن را در ميدان جنگ ديديد به ياد خدا متذكّر باشيد كه ثابت بمانيد در موارد ديگر همچنين چه در آيات چه در روايات فرمود دشمن اگر به شما حمله كرد چه دشمن دروني چه دشمن بيروني به ياد خدا باشيد تا مضطرب نشويد در سورهٴ انفال كه بحثش قبلاً گذشت آيه 45 سورهٴ انفال اين بود كه ﴿يا ايها الذين آمنوا اذا لقيتم فئةً فاثبتوا واذكروا الله كثيرا لعلكم تفلحون﴾[3] اگر در ميدان جنگ با دشمن روبرو شديد ثابت قدم باشيد و خدا را ياد بياوريد به ذكر خدا مشغول باشيد تا به فلاح و پيروزي برسيد اين معنا را در سورهٴ نساء هم بيان فرمود در سورهٴ نساء آيه 103 اين است قبلاً دستور به نماز خوف مي‌دهد كه در ميدان جنگ اگر دشمن روبروي شماست نماز خوفتان را بخوانيد و در اطراف شما هم باشد سنگر را رها نكنيد امام جماعت نماز جماعت را شروع بكند اگر نماز خوفش شكسته است چون نماز خوف اختلاقي است كه مطلقاً قصر است يا در حال سفر قصر است يا شدّت خوف قصر است و مانند آن امام جماعت نماز را شروع بكند يك عدّه از اين رزمنده‌ها به او اقتدا بكنند فوراً از جماعت عدول بكنند به فرادا نمازشان را با سرعت تمام بكنند امام جماعت نماز جماعتش را ادامه بدهد اينها بروند سنگر را حفظ بكنند آن سنگردارها بيايند بقيّهٴ نماز امام را دريابند خودشان به امام اقتدا بكنند كه امام با يك نماز براي همه نماز خوانده باشد اين دستور نماز خوف را در ميدان جنگ در همين سورهٴ نساء بيان مي‌كند آنگاه مي‌فرمايد وقتي نمازتان تمام شد چه ايستاده چه نشسته چه در حال قيام به ياد خدا باشيد آن جريان نماز خوفش از آيه 101 شروع مي‌شود در آيه 103 مي‌فرمايد كه وقتي نمازتان را بااين ترتيب در ميدان جنگ خوانديد ﴿فاذا قضيتم الصلاة فاذكروا الله قيٰاماً و قعوداً و علي جنوبكم﴾[4] در تمام حالات به ياد خدا باشيد معلوم مي‌شود اين ذكرالله سخن از صلات نيست همان‌طوري كه در سورهٴ انفال فرمود ﴿اذا لقيتم فئةً فاثبتوا و اذكروا الله﴾[5] آن عامل ثبات قدم و طمأنينهٴ در ميدان جنگ ياد خداست در سورهٴ نساء هم بعد از جريان نماز خوف مي‌فرمايد وقتي نمازتان تمام شد باز چه ايستاده چه نشسته چه پهلو آرميده در تمام حالات جبههٴ جنگ به ياد خدا باشيد اين ذكرالله است كه طمأنينه مي‌آورد ﴿فاذا قضيتم الصلاة فاذكروا الله قياما و قعودا و علي جنوبكم﴾[6] آنگاه اگر جنگ تمام شد و پيروز شديد و اين اضطراب زمان جنگ تمام شد ﴿فاذا اطمأننتم﴾[7] مطمئن شديد آرام شديد جنگ تمام شد پيروز شديد آنگاه است كه ﴿فأقيموا الصلاة﴾[8] ديگر نماز را به طور عادي به جري عادي به طور معمول مي‌خوانيد ﴿ان الصلاة كانت علي المؤمنين كتابا موقوتا﴾[9] اين ذكرالله براي تثبيت است و اختصاصي ذكر به ذكر زباني ندارد براي اينكه در بسياري از موارد شاهد دلالت به اقامه شده بود به اينكه ذكر قلبي مراد است يا اعم از ذكر زباني و ذكر قلبي مثلاً آنچه كه به بني اسراييل مي‌فرمايد در سورهٴ بقره اين بيان آمده در سورهٴ اعراف هم هست درسورهٴ بقره آيه 63 هست در سورهٴ اعراف هم همين مضمون هست مي‌فرمايد ﴿و اذ اخذنا ميثاقكم و رفعنا فوقكم الطور خذوا ما آتيناكم بقوةٍ﴾[10] فرمود ما به بني‌اسراييل گفتيم آنچه را كه ما به شما داديم با قدرت بگيريد به ما هم فرمود ﴿و ما آتكم الرسول فخذوه و مانهاكم عنه فانتهوا﴾[11] اين را در سورهٴ حشر فرمود خب چطور بگيريم فرمود چنگ بزنيد﴿واعتصموا﴾[12] اين‌طور نباشد كه آهسته بگيريد با همين چنگ زدن كافي است يا با تمام توان بگيريم نه ﴿خذوا ما آتيناكم بقوّة﴾[13] خب چطور قوه يعني محكم بچسبيم. صاحب محاسن برقي نقل مي‌كند كه از امام صادق(سلام الله عليه) سؤال كردند كه منظور از اخذ بقوه چي است ام بقوة القلوب ام بقوة الابدان با بدن محكم بگيريم يا با دل محكم بفهميم منظور قدرت ايمان است يا قدرت زبان قدرت بازو است يا قدرت عقل ام بقوّه القلوب ام بقوةْ الابدان حضرت فرمود «بقوة القلوب و قوهْْ الابدان»[14] خوب بفهميد و از فهميدن خوب حمايت كنيد هم با قوهٴ ظاهر هم با قوهٴ باطن پس ذكر اين كه در اين آيه آمده ﴿خذوا ما آتيناكم بقوّةٍ و اذكروا ما فيه﴾[15] هم به شهادت آن روايت كه اخذ بقوه را هم به قوهٴ قلب و به قوهٴ بدن هر دو مي‌داند هم به شهادت اينكه فرمود ﴿واذكروا مافيه﴾[16] انسان مطالبي كه در آن كتاب است به آن متذكّر باشد نه به تلاوت و به زبان آوردن ذكر او باشد اگر فرمود آنچه در اين كتاب است متذكّر باشيد يعني ذكر قلبي اگر فرموده باشد اين را تلاوت كنيد اين ذكر لساني است اگر گفتند ﴿واذكروا ما فيه﴾[17] آنچه در اين كتاب است شما متذكّر باشيد يعني ذكر قلبي ديگر يعني معارفش را بفهميد و متذكّر باشيد و امّا اگر گفتند كه تلاوت كنيد اين تلاوت ذكر لساني است پس آنچه كه در سورهٴ بقره دربارهٴ اين ﴿واذكروا مافيه﴾[18] آمده و مشابه‌اش هم در سورهٴ اعراف آيه 171 آمده كه ﴿خذوا ما آتيناكم بقوةٍ واذكروا مافيه لعلكم تتقون﴾[19] اين نشانهٴ ذكر قلبي است آنچه كه در اين مسأله مهمّ است آيه‌اي است كه در سورهٴ ص مطرح است انسان تمام اضطراب‌هاي او از شيطان است زيرا با وسوسه انسان را مضطرب مي‌كنند انسان بدون وسوسه كه مضطرب نيست جز از راه وسوسه انسان مضطرب نمي‌شود اگر در دلي وسوسه راه نداشت آن دل مطمئن است و اگر در دلي وسوسه راه پيدا كرد آن دل مضطرب است اين يك اصل قرآني وسوسه در كدام دل هست و در كدام دل نيست دلهاي همهٴ مردم گرفتار وسوسه است ﴿الا عباد الله المخلَصين﴾[20] زيرا شيطان در مرز اخلاص راه ندارد بندگان مخلَص در دسترس شيطان نيستند زيرا علم شيطان و قدرت شيطان از مرحلهٴ خيال و وهم نمي‌گذرد انساني كه در محدودهٴ خيال و وهم كار مي‌كند هر چه كه بلد است شيطان آن را هم بلد است لذا مي‌تواند بَدَلي آن را بسازد و به او ارائه دهد و در ديد او اثر بگذارد يا بترساند يا مغرورش كند اين دو تا كار از شيطان ساخته است زيرا به اندازهٴ اين شخص هم مي‌فهمد هم مي‌تواند لذا در محدودهٴ فكر او اثر مي‌گذارد اثر علمي و در محدودهٴ خواسته‌هاي او اثر مي‌گذارد اثر عملي. اگر يك انساني از محدودهٴ وهم و خيال بالا آمد به تعبير قرآن كريم ﴿مُختال﴾[21] نبود ﴿مختال﴾ يعني انساني كه با خيال زندگي مي‌كند ﴿ان الله لايحب كل مختال فخور﴾[22] يعني كسي كه با خيال دارد زندگي مي‌كند اين مقام مال من است من اين مقام را دارم آن منسِب را دارم پايين‌تر از اين مختال كسي است كه گرفتار شهوت است كه سرگرم لذايذ حسّي است. از انساني كه سرگرم لذايذ حسّي بالاتر كسي كه سرگرم لذايذ وهمي و خيالي است من اين مقام را دارم من آنم كه مردم مرا كه ديدند تكريم مي‌كنند من آنم كه كذا من آنم اين مي‌شود محدودهٴ خيال از اين مقام بالاتر كسي است كه مي‌گويد ﴿هو الله الخالق البايءُ المصور﴾[23] سخنش آن است سخن اينكه من اينم و من اين دارم من كذا و كذا اين نيست انساني كه در محدودهٴ خيال زندگي مي‌كند فخر فروشي خيالي و وهمي دارد قرآن يك همچنين آدم را مي‌گويد اين ﴿مختال﴾ است﴿ان الله لايحب كل مختال فخور﴾[24] هرچه او بلد است شيطان بلد است و هر چه او مي‌خواهد شيطان مي‌داند و در محدودهٴ فهم و خواست او اثر مي‌كند و او را مي‌گيرد و اغوا و اغراق مي‌كند ولي كسي كه از اين محدوده بالاتر رفت كاري مي‌كند كه شيطان نمي‌تواند چيزي مي‌فهمد كه شيطان نمي‌فهمد لذا نمي‌تواند او را فريب بدهد با چي فريب بدهد شيطان نه راه درك آن عالي را دارد كه از راه درك او را فريب بدهد نه تواني دارد مثل تواني آن توانمند لذا اظهار عجز كرد كه گفت ﴿وَ لأغوينّهم اجمعين ٭ الا عبادك منهم المخلَصين﴾[25] نه اينكه من احترام مي‌كنم نمي‌توانم نه اينكه من حالا كاري به آنها ندارم مقدورم نيست من نسبت به آنها كاري ندارم براي اينكه آنها يك چيزهايي مي‌خواهند كه من بدلي‌اش را نمي‌توانم بسازم من ديگران را مي‌توانم بگويم كه اين سبقهٴ ديني دارد اين را براي اسلام بكن مي‌توانم فريبش بدم بدلي‌اش را بسازم نشانش بدم اما او يك سلسله فهم‌هايي دارد كه من بدليش را نمي‌فهمم يك سلسله خواسته‌هايي دارد كه من در آنجا توان ندارم لذا دستم نمي‌رسد شيطان به تجرّد عقلي نمي‌رسد در محدودهٴ خيال و وهم است لذا كافر و منافق هرگز به تجرّد عقلي نمي‌رسند به آن مقام عقلي نمي‌رسند ممكن نيست كافر عاقل باشد يا منافق عاقل باشد. بنابراين اگر چنانچه شيطان نسبت به آنها كه در سطح بالا هستند نه مي‌فهمد نه مي‌تواند نسبت به آنها دسترسي ندارد اظهار عجز مي‌كند مي‌گويد من همه را گمراه مي‌كنم ﴿الا عبادك منهم المخلَصين﴾[26] و خداي سبحان هم روي اين اصل صحه گذاشته است كه بندگان مخلَص در تيررس شيطان نيستند اين هم دو اصل قرآني. ببينيم چي باعث شده كه بندگان مخلَص در تيررس شيطان نيستند چطور شد كه يك عدّه مخلَص شدند و از تيررس شيطان بيرونند و اگر از تيررس شيطان بيرونند يعني هيچ عامل اضطرابي براي اينها نيست. هيچگاه مضطرب نيستند چرا چون اين تير وسوسه است كه آدم را مضطرب مي‌كند اگر شيطان در حريم قلب يك انساني اصلاً راه نداشت او يقيناً مطمئن است همواره مطمئن است امّا كي او را به اينجا رسانده كه از تيررس شيطان بيرون رفته اين را قرآن كريم ذكرالله مي‌داند مي‌فرمايد اگر كسي به ياد ما بود ما او را بالا مي‌آوريم بالا مي‌آوريم بالا مي‌آوريم به اندازهٴ ذكر او هر چه ذكر او قوي‌تر بود به اندازهٴ ذكرش او را بالا مي‌آوريم تا به جايي مي‌رسانيم كه مي‌شود جزء عباد مخلص. وقتي جزء عباد مخلَص شد ديگر در تيررس شيطان نيست . اين را در سورهٴ ص ملاحظه مي‌فرماييد. در سورهٴ ص آيه 46 به بعد 46 و 47 و 48 وقتي عدّه‌اي از انبياي عظام را ذكر مي‌فرمايد مي‌فرمايد ﴿وَاذْكر عبادنا،[27] به حضرت خطاب مي‌كند كه به ياد اين بندگان خاص ما باش ﴿وَ اذْكر عبادنا ابراهيم و اسحاق و يعقوب﴾[28] به ياد اين بزرگان باش اينها بندگان مايند اينها چه كاره‌اند اينها ﴿اولي الأيدي و الابصار﴾[29] اينها هستند كه داراي دستند اينها هستند كه داراي چشم‌اند ديگران نه دست دارند نه چشم نه مي‌بينند نه انجام مي‌دهند آني كه دست دارد با او كاري نمي‌كند كه دست نيست آني كه چشم دارد با او نمي‌بيند كه چشم نيست فرمود ابراهيم دست دارد كه بت مي‌شكند چشم دارد كه مي‌گويد و مي‌فهمد ﴿لاأحبّ الآفلين﴾[30] اينها را ياد بياور اينها هستند كه چشم دارند و دست دارند ديگران يا اعمايند يا شَلند در آدمهاي زمين بندگاني را ياد بياور كه دست و چشم دارند آني‌كه مي‌بيند و مي‌گويد ﴿لا احب الآفلين﴾[31] بصير است آن‌كه مي‌گويد من همهٴ اين بتها را مي‌شكنم اين دست دارد ديگران هم همين‌طورند در سلسلهٴ انبيا ﴿اولي الأيدي و الأبصار﴾[32] خب اين عملشان آن ديدشان ﴿انّا اخلصناهم﴾[33] مي‌فرمايد ما اينها را مخلَص كرديم وقتي مي‌فرمايد ﴿انا اخلصناهم﴾[34] يعني ابراهيم و اسحق و يعقوب(عليهم السلام) مي‌شوند از بندگان مخلَص صغرا را در اين كريمه بيان مي‌كند كه ﴿هؤلاء عباد المخلَصون﴾[35] كبرا را هم در جاي ديگر بيان مي‌كند كه مخلَصين در تيررس شيطان نيستند. اگر شيطان نسبت به مخلَصين وسوسه ندارد پس نسبت به ابراهيم و اسحاق و يعقوب(عليهم السلام) وسوسه ندارد اينها بندگان مخلَص‌اند و مخلَص از وسوسهٴ شيطان منزّه است و مصون است پس اينها از وسوسه مصون‌اند وقتي از وسوسه مصون شدند مي‌شوند مطمئن خب چرا در بين همهٴ بندگان اينها را مخلَص كرديم ﴿انا اخلصناهم﴾[36] اين بزرگان را چرا مخلَص كرديم چي باعث شد كه ما اينها را مخلَص كرديم ﴿بخالصةٍ﴾[37] يعني بخصلةٍ خالصةٍ بصفةٍ خالصةٍ چون يك خصلت خالص و بي‌شائبه داشتند چون يك صفت خالص و بي‌شائبه داشتند ما آنها را مخلَص كرديم ما تلك الخصله الخالصه و ما تلك الصفة الخالصة آن خصلت بي‌شائبه چي است آن صفت خالص بي‌شائبه چي است ﴿ذكريٰ الدار﴾[38] به ياد قيامت بودن كه اين ﴿ذكري﴾[39] خبر است براي مبتداي محذوف كه هي يعني آن خصلت خالصه ياد قيامت است قيامت هم يعني بازگشت به الله چيز ديگر نيست ذكر قيامت يعني ذكر خدا چون ﴿انالله و انا اليه راجعون﴾[40] فتحصل ان الطمأنينه التامه لاتحصل الا بالاخلاص چرا چون اگر كسي مخلَص شد در تيررس وسوسه نيست و اگر وسوسه در او راه نداشت مي‌شود مطمئن و أن الاخلاص لايحصل الا بخصلةٍ خالصةٍ هي ذكري الدار اگر ذكر دار يعني ذكر قيامت همان ذكر الله هست منتها با ذكر قلبي لان المعاد هو الرجوع الي المبدأ انالله و انااليه راجعون پس ذكر قيامت است كه انسان را مخلَص مي‌كند و انسان مخلَص است كه از وسوسه مصون است ﴿الابذكر الله تطمئن القلوب﴾ حالا بفرماييد.

 

سؤال ...

جواب: در آنجا اين نهي نهي مولوي نيست براي اينكه آن جنّت جنّت ‌تكليف نبود جنّتي نبود كه درش تكليف باشد مثل دنيا باغي از باغهاي دنيا نبود انشاءالله در آن بحث اگر رسيديم بايد روشن بشود كه اين نهي نهي مولوي نيست نه تحريمي است و نه تنزيهي براي اينكه اين هنوز قبل از دنياست و قبل از دنيا سخن از امر و نهي نيست و وسوسهٴ شيطان هم در آنجا بايد معنا بشود به خواست خدا قرآن كريم اينها را لبيب مي‌داند عاقل مي‌داند لبيب عاقل مختال نيست در حدّ خيال زندگي نمي‌كند

 

سؤال ...

جواب: يعني بايد دائماً اين ذكر را حفظ بكنند ديگر اگر چنانچه حفظ كردند ﴿ذكري﴾[41] بود نه ذكر چون ﴿ذكري﴾[42] گفتند كثرة‌الذكر است دائم‌الذكر است اينكه آن روايتي كه ديروز خوانده شده كه فرمود «لايزال المؤمن في صلاةٍ»[43] مؤمن هميشه در نماز است مادامي كه ذكر خدا بكند در قيام و قعود و سجود كه اگر يك كسي گفت خوشا آنان كه دائم در نمازند از اين روايت ابي حمزه ثمالي استفاده كرده اگر دائم در ذكر بود يعني دائم متوجّه خداي سبحان بود اين خصيصه را دارد اين در خطر فراموشي هست در خطر سقوط هست اگر چنانچه يك لحظه‌اي از اين فضيلت محروم بشود آن نعمت هم گرفته مي‌شود آن روايتي كه خوانده شد در همان باب اوّل از ابواب‌الذكر از ابي حمزه ثمالي از امام باقر(عليه السلام) اين بود كه فرمود «لايزال المؤمن في صلاةٍ ما كان في ذكرالله عزوجل»[44] مادامي كه مؤمن در ياد خداست تو نماز است «قائما كان او جالسا او مضطجعة»[45] آنگاه به همان آيه سورهٴ آل‌عمران حضرت اشاره فرمود بنابراين ذكرا آن كثرت ذكر است اگر خداي سبحان ﴿اوليالأيدي و الابصار﴾[46] را يعني ابراهيم و اسحاق و يعقوب(عليهم السلام) را به عنوان بندگان مخلَص انتخاب كرد تنها براي ذكر نبود بلكه براي ذكرا بود آن هم نه ذكراي مشوب بلكه ذكراي خالص خُلوص وصف نيّت است و گرنه لفظ چه در ريا چه در خلوص يكسان است چه انسان به عنوان ريا چه انسان به قصد خلوص ذكر بگويد هر دويش ﴿لا اله الا الله﴾[47] است خلوص از آن نيّت است كه نيّت يا مشوب است يا خالص و اين مال ذكر قلبي است و نه ذكر زباني فرمود ما اينها را مخلَص كرديم ﴿انا اخلصناهم﴾[48] سؤال لم اخلصتهم ؟ جواب ﴿بخالصة﴾[49] چون اينها يك وصف خالص و خاص داشتند سؤال ما ..... هميشه به فكر خانه‌اش باشد كسي كه به فكر خانه‌اش است گُم نمي‌شود كه مضطرب نمي‌شود كه هميشه در تصميم‌گيري‌ها مي‌داند كه طرف منزل مي‌رود ديگر يك كسي كه مردّد است نمي‌داند به خانه بره يا جاي ديگر برود او در سه راهه و چهارراهه مردّد است نمي‌داند كجا برود اگر كسي خانه‌اش را گُم كرده اين در اين سه راهه و چهارراهه مردّد است ديگر كجا بره ديگر اگر يك مسافري بر فرض مسافرخانه را گُم كرده اين مردّد ديگر نمي‌داند كجا برود ديگر اگر كسي خانه‌اش را گم نكرده هميشه به ياد خانش است مي‌داند خانه‌اش كجاست اين مردّد نيست كه . دنيا را دار نمي‌دانند راه را كه كسي دار نمي‌داند كه دار عند الاطلاق برجايي صدق مي‌كند و منطبق مي‌شود كه انسان در آنجا آرام بگيرد منزل خب خيابان و بيابان را كه كسي منزل نمي‌گويد كه اگر يك وقتي قرآن كريم يا در لسان روايات بر دنيا دار اطلاق كردند مي‌گويند دار دنيا با قيد ذكر مي‌كنند نه بي‌قيد. بي‌قيدش يعني مطلقش مال قيامت است براي اينكه آنجا منزل است ديگر آدم در بيابان كه دار نيست در خيابان كه دار نيست در كوچه و پس كوچه دار نيست دنيارا كه معبر مي‌دانند مي‌گويند اين معبر است مجاز است مجاز يعني جاي عبور تا آدم به حقيقت برسد. دينا دار مجاز است يعني جايي است كه بايد انسان تجاوز كند عبور كند اگر آنجا بماند كه نمي‌گويند مجاز كه چون مجاز است يعني معبر است جاي تجاوز و گذشت است و گذرگاه است نمي‌گويند دار دار به آن منزل مي‌گويند فرمود اينها چون به ياد منزل بودند خيلي هم به ياد منزل بودند هميشه به ياد منزل بودند خب كسي كه هميشه به ياد منزل است براي منزل زاد و توشه تهيه مي‌كند ديگر به ياد منزل است يعني چي كسي كه به ياد منزل است يعني چي يعني مي‌داند خونش كجاست يا وسايل رفاه منزل را تهيه مي‌كند اينكه مي‌گويند كسي به ياد منزل است مرفَه است يعني چي يعني مي‌داند خونش كجاست يا براي تأمين رفاه آنجا قدم برمي‌دارد فرمود اينها هميشه به ياد قيامت بودند چون هميشه به ياد قيامت بودند شدند مخلَص وقتي مخلَص شدند ديگر در تيررس وسوسه نيستند وقتي در تيررس وسوسه نشدند مي‌شد مطمئن قلب مي‌شود مطمئن ﴿الابذكر الله تطمئن القلوب﴾

«والحمد لله رب العالمين»


[1] ـ وسائل الشيعه، ج7، ص167.
[2] ـ وسائل الشيعه، ج7، ص164.
[3] انفال/سوره8، آیه45.
[4] نساء/سوره4، آیه103.
[5] انفال/سوره8، آیه45.
[6] نساء/سوره4، آیه103.
[7] نساء/سوره4، آیه103.
[8] نساء/سوره4، آیه103.
[9] نساء/سوره4، آیه103.
[10] بقره/سوره2، آیه63.
[11] حشر/سوره59، آیه7.
[12] آل عمران/سوره3، آیه103.
[13] بقره/سوره2، آیه63.
[14] ـ بحار الانوار، ج67، ص178.
[15] بقره/سوره2، آیه13.
[16] بقره/سوره2، آیه63.
[17] بقره/سوره2، آیه63.
[18] بقره/سوره2، آیه63.
[19] اعراف/سوره7، آیه171.
[20] صافات/سوره37، آیه40.
[21] لقمان/سوره31، آیه18.
[22] لقمان/سوره31، آیه18.
[23] حشر/سوره59، آیه24.
[24] لقمان/سوره31، آیه18.
[25] حجر/سوره15، آیه39 ـ 40.
[26] حجر/سوره15، آیه40.
[27] ص/سوره38، آیه45.
[28] ص/سوره38، آیه45.
[29] ص/سوره38، آیه45.
[30] انعام/سوره6، آیه76.
[31] انعام/سوره6، آیه76.
[32] ص/سوره38، آیه45.
[33] ص/سوره38، آیه46.
[34] ص/سوره38، آیه46.
[35] ـ.
[36] ص/سوره38، آیه46.
[37] ص/سوره38، آیه46.
[38] ص/سوره38، آیه46.
[39] ص/سوره38، آیه46.
[40] بقره/سوره2، آیه156.
[41] ص/سوره38، آیه46.
[42] ص/سوره38، آیه46.
[43] ـ وسائل الشيعه، ج7، ص150.
[44] ـ وسائل الشيعه، ج7، ص150.
[45] ـ وسائل الشيعه، ج7، ص150.
[46] ص/سوره38، آیه45.
[47] صافات/سوره37، آیه35.
[48] ص/سوره38، آیه46.
[49] ص/سوره38، آیه46.