درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

62/11/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره رعد/آیه 28 الی 29

 

﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللَّهِ أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾(28)﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَيٰ لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ﴾(29)

 

بعد از اينكه روشن شد قلب بدون ذكر حق مطمئن نمي‌شود آنگاه در تعيين ذكر و مقام ذكر رواياتي مطرح است كه تعيين كنندهٴ آن ذكري‌اند كه آن ذكر باعث طمأنينه قلب است روايات به چند قسمت تقسيم مي‌شوند بعضي از روايات مطلق است كه فضيلت ذكر را بيان مي‌كند و دعوت به ذكر و صواب ذكر را گوشزد مي‌كند بعضي از روايات ذكر قلب را بيان مي‌كند بعضي از روايات اذكار زباني را و روايات ديگري است كه ذكرهاي خصوصي را كه در روز چه ذكري در شب چه ذكري هنگام خوابيدن چه ذكري هنگام برخواستن از خواب چه ذكري اين اذكاري است كه در اوقات معيني تنظيم شده است عمده آن است كه منظور از اين ذكر ذكر زباني است يا ذكر قلبي است به چند شاهد مي‌شود استشهاد كرد كه منظور از اين ذكر ذكر قلبي است ونه ذكر زباني اول تناسب حكم و موضوع براي اينكه فرمود ﴿الا بذكر الله تطمئن القلوب يا فرمود ﴿و تطمئن قلوبهم بذكر الله مي‌شود قلب با كار زبان مطمئن باشد يا قلب با كار خودش مطمئن است اگر قلب متذكر نبود و زبان ذاكر بود آن قلب مطمئن مي‌شود؟ اگر فرمود ﴿وَ تطمئن قلوبهم بذكر الله يعني تطمئن قلوبهم بذكر قلبي خود قلوب نه به ذكر لساني الفاظي را انسان بر زبان جاري كند كه قلب آرام نمي‌شود قلب بايد معاني اين الفاظ را بداند و بعد از ادراك تصوري به اينها تصديق داشته باشد و بعد از علم تصديقي ايمان و اعتقاد و گرايش داشته باشد تا بشود ذكر قلب ممكن نيست با ذكر زبان دل بيارمد اين تناسب حكم و موضوع شاهد دوم اين است كه قرآن كريم آن ذكر زباني كه با ذكر قلبي همراه نيست آن را ممدوح نمي‌شمارد و يا مذموم مي‌داند درباره نماز مي‌فرمايد نماز را براي ذكر حق اقامه بكن آن گاه مي‌فرمايد واي به نمازگزاراني كه ساهي‌اند و نمي‌دانند چه مي‌گويند اگر در يك كريمه مي‌فرمايد ﴿و أقم الصلاة لذكري[1] اگر در سورهٴ ماعون مي‌فرمايد ﴿فويلٌ للمصلين ٭ الذين هم عن صلاتهم ساهون[2] معلوم مي‌شود اگر كسي نماز مي‌خواند با اينكه ذكر الله بر لسان او جاري است اگر نداند چه مي‌گويد واي به حال او كسي كه ويل براي اوست و واي براي او كه هرگز قلب آرام ندارد اين نشان مي‌دهد كه عمده ذكر قلبي است نه ذكر لساني و ذكر لساني زمينه است براي پيدايش ذكر قلبي در سورهٴ طٰهٰ مي‌فرمايد آيه چهاردهم سوره طٰهٰ آمده ﴿إنني انا الله لا اله الا انا فاعبدني و اقم الصلاة لذكري[3] فرمود بدان كه جز من خدايي نيست چون جز ذات اقدس اله احدي خدا نيست پس عبادت هم از آن خداست و لا غير با فاي تفريع فرمود ﴿فاعبدنيآنگاه عالي‌ترين مظهر عبادت كه نماز است آن را ذكر مي‌كند مي‌فرمايد نماز را براي ياد من اقامه كن ﴿و أقم الصلاة لذكرياين ياد حق نه براي آن است كه نماز يك اذكار زباني است براي اينكه اگر در اينجا به نماز امر فرمود ﴿و اقم الصلاة لذكرينه يعني اذكار نماز را بگو براي اينكه در سوره ماعون اين‌چنين فرمود ﴿فويل للمصلين ٭ الذين هم عن صلاتهم ساهون[4] نه نماز نمي‌خوانند نمي‌دانند چه مي‌گويند نماز گزاراني‌اند مصليني‌اند كه از كارشان غفال‌اند اين اذكار را بر لب دارند اما نمي‌دانند چه مي‌گويند اين ويل كه عذاب خداست چون سخن خدا همان فعل خداست اين كه فرمود واي به نمازگزاراني كه نمي‌دانند چه مي‌گويند معلوم مي‌شود اگر در سورهٴ طه فرمود ﴿وَ اقم الصلاة لذكريآن ذكر القلب مراد است نه اين الفاط را بر زبان جاري بكن الفاظ را بر زبان جاري كردن يك واجب است توجه و حظور و خطور و نيست داشتن واجب ديگر است بايد اين الفاظ را با نيت ادا كرد و حضور قلب است و اگر اين ذكر زباني باشد و ذكر قلبي نباشد مي‌شود سهو و اگر كسي ساهي از صلاة شد فويل له ﴿فويل للمصلين ٭ الذين هم عن صلاتهم ساهون الذين هم يراءون[5] آن كسي هم كه مراعي است ذكر زبان را دارد اما ذكر قلب را ندارد بنابراين اگر ذكر به عنوان عالي‌ترين مظهر ذكر نماز مطرح شده است آن نمازي كه انسان بدان چه مي‌گويد در همين سوره طٰهٰ آيه

 

سؤال ...

جواب: چند صفت براي مصلين ذكر مي‌كند ﴿فويل للمصلين[6] كدام مصلين؟ ﴿الذين هم عن صلاتهم ساهون يك ﴿الذين هم يراءون[7] بنابراين اين ﴿الذين هم عن صلاتهم ساهون[8] كسي است كه نماز مي‌خواند ولي نمي‌داند چه مي‌گويد آن ﴿الذين هم يراءون هم كه معلوم است

 

سؤال ...

جواب: بله اين شخص لذا قلب او هم آرام نيست در نماز است و در همان روايات نماز هست كه هنوز نماز تمام نشده اين نماز را بربالاي سر او مي‌كوبند مي‌گويند اين كه نماز نشد در روايات نماز مرحوم ابن بابويه قمي در من لا يحضر نقل كرده كه موقع نماز كه شد وقت نماز كه شد فرشتگاني از طرف خداي سبحان مامور مي‌شوند مي‌گويند «قوموا الي نيرانكم الّتي اوقدتموها علي ظهوركم فأطْفئوها بصلاتكم»[9] يعني بلند شويد آن آتشي كه بر پشت‌سرتان روشن كرديد آن را با نمازتان خاموش كنيد

 

سؤال ...

جواب: بله اما براي اينكه انسان اگر بخواهد به اين فضيلت طمئنينه برسد راهش صلاتي است با حضور قلب اگر چنانچه صلاتي بدون حضور قلب بود خب آرام نيست ديگر هم در خود نماز حواسش جمع نيست هم قبل از نماز هم بعد از نماز اگر كسي خواست بفهمد كه نمازش صحيح است يا مقبول اين نشانه را در اصول ذكر كردند كه بين صحت و قبول فرق است اين نمازهايي كه ما معمولا مي‌خوانيم نماز صحيح هست يعني مسقط ادا و قضاست اما معلوم نيست مقبول باشد سخن از قبول است چون بين قبول و صحت فرق است الآن بحث در نماز مقبول است نه نماز صحيح نمازي كه خداي سبحان و تعطفاً .... فرمود همين مقدار بخوانيد مسقط ادا و قضاست اين حداقل اجزاست اما اگر چنانچه بخواهد مقبول باشد اين ﴿انما يتقبل الله من المتقين[10] براي نماز نشانه ذكر كردند اگر يك كسي خواست بفهمد نماز صبحش قبول شد يا نه يك نشانه‌اي دارد اگر تا ظهر چند گناه در معرض او قرار گرفت و در امتحان او قرار رگفت و خدا او را حفظ كرد و آلوده نشد بفهمد نماز صبحش قبول است و الا اگر صبح تا ظهر به گناه تن در داد و آلوده شد بفهمد نماز صبحش قبول نشده نماز صبحش صحيح است دوباره نبايد بخواند اما نمازي است غير مقبول است براي اينكه نماز آن است كه ﴿تنهيٰ عن الفحشاء و المنكر[11] اگر نماز آن است كه ﴿تنهي عن الفحشاء و المنكر يك كسي هم نماز بكند هم چهارتا معصيت بكند آن هم مي‌شوند نماز صحيح هست نه صلات مقبول اين در بحث صحيح و اعم گذشت كه اين الفاظ براي اعم از صحيح و مقبول است يك حتي براي اعم از صحيح و فاسد است دو بنابراين الان سخن در قبول است كدام نماز است كه آتش را خاموش مي‌كند اينكه ملائكه هنگام نماز مي‌گويند بلند شويد با نمازتان آتش را خاموش كنيد كدام نماز است اين نمازي كه انسان يك بار مي‌گويد الله‌اكبر يك بار مي‌گويد السلام عليكم و آن وقت حواسش هم در اين بين پرت است يا نمازي كه انسان «المصلي يناجي ربه»[12] اين «المصلي يناجي ربه» هم در آن رواياتي است كه مرحوم صدوق نقل كرده در من لا يحضر كه انسان دارد مناجات مي‌كند با خدا اگر نداند كه چه مي‌گويند كه خب همان نماز است كه در روايت دارد را به سرش مي‌كوبند مضيع صلات همين گروه‌اند ديگر اگر كسي نداند با چه كسي دارد مناجات مي‌كند و چه چيزي مي‌گويد نمازش را تضييع كرده حق نماز را ادا نكرده بنابراين نماز آن است كه بتواند گناه نكند

اگر نماز ... بداند و ليكن كامل نيست ... ندارند

 

سؤال ...

جواب: خب اين معلوم مي‌شود كه آن درجه كامل را ندارد ديگر

 

سؤال ...

جواب:چرا براي اينكه اين نعمت عظيم را از دست داده ديگر لذا قلبش هم مطمئن و آرام نيست چيزي كه نور بدهد و انسان را از فحشا حفظ بكند فراهم نكرده ديگر نماز آن است كه ناهي از فحشا باشد خصيصه نماز اين است

 

سؤال ...

جواب: نمازگذار هست مصلي هست اما ذكر قلبي ندارد چون سهو در برابر ذكر قلبي است ديگر اصلا نمي‌داند به فكر نمازش نيست دارد نماز مي‌خواند در نماز حواسش به جاي ديگر است بنابراين اگر چنانچه سخن از ذكر است آن ذكري طمئنينه مي‌آورد كه ذكر قلب باشد قلب متذكر باشد و نه لسان البته ذكر لساني نازلترين درجه ذكر است و ثواب دارد و فضيلت هم دارد و امثال ذلك در سورهٴ طٰهٰ آيه 40 گرچه سخن از صلاة نيست آيه 42 به موساي كليم و برادرش مي‌فرمايد ﴿اذهب انت و اخوك بآياتي و لاتنيا في ذكري[13] شما براي انكه فرعون را در درجه اول ارشاد و هدايت كنيد بعد هم او را به سقوط و سرنگوني محكوم كنيد به طرف فرعون برويد اما با معجزاتي كه من به شما دادم حركت كنيد ﴿و لاتنيا وني يعني سستي تنيا نهي است يعني به خودتان وني و سستي در ذكر من راه ندهيد اين ذكر ذكر القلب است زيرا انساني كه در برابر آن خطر مواجه شده و مقاومت در برابر آن خطر مامور شد با ذكر زبان مشكلي حل نمي‌شود آن خطر را طمئنينه حل مي‌كند و طمئنينه هم با ذكر قلب است نه با ذكر لسان البته ذكر لسان خوب است زمينه را فراهم مي‌كند و مانند آن بنابراين اگر سخن از ذكر الله است ذكري است كه طمئنينه مي‌آورد و اينكه در سورهٴ كهف آيه 101 فرمود ﴿الذين كانت اعينهم في غطاء عن ذكري و كانوا لا يستطيعون[14] آنها كه چشمشان ذكر مرا نمي‌بيند معلوم مي‌شود يك ذكري است ديدني كه چشم باشد آن ذكر را ببنيد و اين را هم در سورهٴ حج فرمود چشم ظاهر اينها سالم است چشم باطن اينها كور است ﴿لاتعمي الابصار و لكن تعمي القلوب التي في الصدور[15] اگر در سورهٴ حج فرمود كوري ازآن چشم باطن است نه از آن چشم ظاهر معلوم مي‌شود چشم باطن بايد ذكر را ببيند مشاهده كند و اين تنها با ذكر لفظي تأمين نمي‌شود در سورهٴ حج وقتي سخن از كوري كفار مطرح است مي‌فرمايد ﴿لاتعمي الابصارآيه 46 سورهٴ جج فرمود ﴿فانها لاتعمي الابصار ولكن تعمي القلوب التي في الصدور[16] چشمهاي ظاهر كور نيست چشم باطن كور ست پس اگر در سوره كهف فرمود چشم شان كور است ياد مرا نمي‌بيند معلوم مي‌شود اين ذكر زباني نيست كه گفتني باشد ذكر قلبي است كه ديدني است و همان شهود است كه ديدني است و همان رويت بصيرتي است كه ديدني است و اين با كوري دل منافات دارد گرچه ظاهرشان و چشم ظاهريشان بينا باشد بنابراين آيات كه نشان مي‌دهد ذكر قلبي عامل طمئنينه است روايات هم همين معنا را در ضمن چند گروه بيان مي‌كند كه بعضي از آن روايات خوانده شد بقيه را هم ملاحظه مي‌فرماييد كه بايد اينها را كنار هم ذكر كرد و آن رواياتي كه سخن از ذكر لساني است آنها را علي حده مطرح كرد و آنها كه سخن از ذكر قلبي است آنها را هم علي حده در كتاب شريف كافي جلد دوم در «باب الذكر و الدعا» بابي دارد به نام باب ذكر الله عزوجل في السّر كه انسان خدا را در سر متذكر باشد روايت اولايش از امام صادق(سلام الله عليه) است

روايت در اصول كافي آمده است؟

 

سؤال ...

جواب: اصول كافي جلد دوم كه ايمان و كفر در همين جلد دوم است باب ذكر الله عزّوجلّ في السّر

عن أبي‌عبدالله(عليه السلام) قال «قال الله عزّوجلّ من ذكرني سرّاً ذكرته علانيةً»[17] هر كس در نهان به ياد من باشد من در علن به ياد اويم و ظاهراً منظور از اين علن روزي است كه ﴿ان الأوّلين و الاخرين ٭ لمجموعون الي ميقات يوم معلوم علي رئوس الاشها[18] خدا به ياد اوست چون خدا يك عده‌اي را در قيامت فراموش مي‌كند و به ياد يك عده است معناي فراموشي خدا و معناي ياد و ذكر خدا اينها صفات فعليه است از مقام فعل انتزاع مي‌شود درباره كساني كه در دنيا از ذكر خدا اعراض كردند فرمود ﴿و من اعرض عن ذكري فان له معيشة ضنكا[19] كه اين صدرش قبلا گذشت ﴿و نحشره يوم القيامة أعمي[20] ما او را در قيامت كور محشور مي‌كنيم اين احتاج مي‌كند كه ﴿رب لم حشرتني اعمي و قد كنت بصيرا[21] اجتجاج مي‌كند من كه بصير بودم چرا كور محشور شدم مي‌فرمايد چون تو آيات ما را فراموش كردي امروز هم فراموش مي‌شوي ببينيد اين سؤال و جواب چگونه حجت بالغه حق است و چگونه نشان مي‌دهد كه اگر كسي متذكر بود بصير است و اگر كسي ناسي بود كور است اين احتجاج مي‌كند كه ﴿لم حشرتني اعمي و قد كنت بصيرا[22] مي‌فرمايد به اينكه چون ﴿كذلك اتتك آياتنا فنسيتها وَ كذلك اليوم تنسيٰ[23] اين چه جوابي است براي آن استدلال اين مي‌گويد من در دنيا بصير بودم چرا من را كور محشور كردي مي‌فرمايد آيات ما آمد تو فراموش كردي امروز هم فراموش مي‌شوي يعني چه؟ يعني اين نسيان تو كوري تو بود ما امروز درونت را روشن كرديم كاري نكرديم كه ما چشمت را كور نكرديم ما پرده را برداشتيم معلوم شد كور بودي ﴿كذلك اتتك آياتنا فنسيتها[24] تو آيات ما را فراموش كردي ﴿و كذلك اليوم تنسيامروز هم منسي مي‌شوي ناسي ديروز منسي امروز است تو ديروز فراموش كردي آيات ما را ما امروز تو را فراموش مي‌كنيم يعني چه؟ تو ديروز فراموش كردي نابينا بودي امروز ما درون تو را روشن كرديم تو هم نابينايي ديگر چشم به تو نخواهيم داد معلوم مي‌شود كسي كه ناسي باشد اليوم اعماست نه اينكه اليوم بصير باشد و خداي سبحان او را كور بكند وگرنه اين چه جوابي است به سؤال سؤالش اين بود مي‌گويد ﴿رب لم حشرتني اعمي[25] همان آيات اوائل سورهٴ طه آيه 125 به بعد ﴿وَ من أعرض عن ذكري فان له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيامة أعمي[26] اين در قيامت اعتراض مي‌كند ﴿قال رب لم حشرتني اعميٰ و قد كنت بصيرا[27] من در دنيا مي‌ديدم الآن چرا نمي‌بينم؟ ﴿قال كذلك اتتك آياتنا[28] چون آيات ما آمد ﴿فنسيتهاتو اين آيات ما را فراموش كردي چون آيات ما را فراموش كردي ﴿و كذلك اليوم تنسي[29] امروز هم منسي مي‌شوي يعني كسي كه ناسي دنياست منسي آخرت است كسي كه در دنيا خدا را فراموش كرد در آخرت منسي خداست منسي خدا بودن يعني كور شدن چرا چون ناسي خدا بودن در حقيقت كور بودن است آن روز حق ظهور مي‌كند آنچه كه اين چشم مي‌بيند كه در قيامت خبري نيست آنچه كه در قيامت هست يك چشم ديگر مي‌خواهد كه بايد آن چشم را در دنيا تحصيل كرد معلوم مي‌شود كسي كه ناسي حق بود اليوم نابينا بود اينكه در سوره كهف فرمود ﴿اعينهم في غطاءٍ عن ذكري[30] نه يعني چشمشان سالم است و جلوي چشمشان پرده كشيده است چشمشان پرده دارد پرده چشمشان را گرفته نه بين چشمشان و واقع يك پرده‌اي است كنار از خود اينها كه اين پرده را مي‌توانند كنار بزنند نه چشمشان پرده است در چشمشان پرده است اگر حجاب رفته باشد درون چشم يعني چشم كور است ديگر اگر يك كسي سالم و بصير باشد منتها يك پرده‌اي آويخته باشد كه نمي‌گويند چشمش غطاء است كه مي‌گويند آن شيء مغطّا است پوشيده است نه چشمش غطا دارد اينجا فرمود چشمش در پرده است يعني چشم بصير نيست ديگر معلوم مي‌شود نسيان حق يعني كوري ذكر حق يعني بينايي وگرنه اين احتجاج تام نبود

 

سؤال ...

جواب: بله در دنيا راه مي‌رفت و همه چيز را مي‌ديد در قيامت هيچ جايي را نمي‌تواند ببيند چون هيچ چيزي از چيزهاي قيامت را او باور نكرده بود چيزيكه در دنياست كه آنجا نيست اوضاع عوض شد چيزي هم كه آنجاست او ايمان نداشت لذا نمي‌بيند

 

سؤال ...

جواب: آن براي كساني است كه خداي سبحان بخواهند نشان بدهد در يك مرحله خداي سبحان نشان مي‌دهد يا موقفها فرق مي‌كنند يا اشخاص فرق مي‌كنند در يك مرحله نشان مي‌دهد مي‌گويد ببين در مرحله ديگر نابينايش مي‌كند يا در مرحله‌اي نابينا مي‌كند در مرحله ديگر مي‌گويد اين آثار را ببين كه اگر ببيند منفعل مي‌شود چون بعضي از عذابها با ديدن تأمين خواهد بود بعضي از عذابها با مشاهده كردن و ديدن فضيحت .. مي‌آورد لذا آنها را هم مي‌بيند مي‌گويد چشمت تيز است هرچه بخواهي ببيني مي‌بيني اما عذاب را مي‌بيني نعمتهاي بهشت و راحتي‌ها و آسايش هيچ‌كدام از اينها را نمي‌بيني آنهايي هم كه ديدنش عذاب‌آور است آنها را مي‌بيند چيزهايي كه ديدنش نشاط‌آور است اينها را نمي‌بيند بنابراين اين‌چنين نيست كه آن جهنمي چيزهاي خوب را بتواند ببيند چه اينكه بهشتي گوشش صداي جهنم را هم نمي‌شنود با اينكه سميع است ﴿لايسمعون حسيسها و هم في ما اشتهت انفسهم خالدون[31] صداي جهنم غرشش چندين فرسخ مي‌رود اما اينها يك احساس ضعيف هم نمي‌كنند ﴿لا يحزنهم الفزع الاكبر ئ تتلقّاهم الملائكة [32] ﴿لا يسمعون حسيسها﴾[33] يعني آن صداهايي كه قابل احساس است اينها اصلاً نمي‌شنوند اينها سميع‌اند اما چيزهاي خوب را مي‌شوند آنها غرش و شهيق و زفير جهنم را مي‌شوند و اينها ﴿لايسمعون حسيسها[34] اصلاً نمي‌شنوند منظور آن است كه اين سؤالي كه در سورهٴ طه طرح شده با جواب كه اينها مي‌گويند ما كه بصير بوديم چرا كور محشور شديم جواب مي‌آيد كه تو در دنيا كور بودي براي اينكه دنيا ناسي بودي امروز هم منسي هستي منظور از اينكه خدا فرمود من در قيامت به ياد يك عدّه‌ام ذكر خدا در برابر نسيان خداست هر دو صفت فعل است نه صفت ذات و خداي سبحان به آن معنا كه اصلاً ﴿و ما كان ربك نسيا[35] نسيان محال است اين‌چنين نيست كه خداي سبحان چيزي را فراموش بكند از نظر دور داشتن كه يك عذابي است فعل حق است و اين فعل نسيان انتزاع مي‌شود والاّ اين‌طور نيست كه خداي سبحان چيزي را فراموش بكند زيرا فرمود ﴿و ما كان ربك نسيا[36] نسيان براي خداي سبحان محال است چون او علم است نه عليم علم با جهل جمع نمي‌شود علم با نسيان جمع نمي‌شود چون جمع بين نقيضن است اگر خداي سبحان چيزي را فراموش كرد يعني علم شده سهو چون آنجا علم عين ذات است اگر علم عين ذات است و علم يك جايي نبود يعني ذات نبود يا علم تبديل شد به سهو اين است كه آنجا سهو فرض ندارد جهل فرض ندارد ﴿لا يعزب عنه يا مثقال ذرة السماوات وَ لا في الأرض[37] و لافي السماء جهل و سهو را آنجا راه نيست يعني فرض ندارد نه فرض محال است انسان علم محض را فرض بكند بعد بگويد اين علم محض شده سهو ﴿و ما كان ربك نسيا[38] اگر فرمود تو منسي هستي اين نسيان صفت فعل است اگر فرمد كسي كه در خفا و در سر به ياد خدا بود خدا در علن به ياد اوست بهترين مصداق علن همان روز قيامت است آن وقت اين شخص ذاكر مي‌شود مذكور الهي آن شخص ناسي مي‌شود منسي الهي نسيان دنيا ثمره تلخش كوري قيامت است ذكر دنيا ثمره شيرينش بصير بودن قيامت است

روايت حضرت علي(عليه السلام) مي‌فرمايد الناس نيام اذا ماتُ انتبهوا چگونه ... ؟

 

سؤال ...

جواب: يعني اكثري اين‌طوراند ديگر خواب‌اند ديگر

در قيامت ... نيست؟

 

سؤال ...

جواب: نه اين قيامت صغري است بالأخره با موت خيلي از مسائل حل مي‌شود فرمود ﴿يا ايها الانسان ... ليس من نومك يقظه[39] در كتاب ديگر فرود انسان نبايد بيدار بشوي مي‌گويند اولين قدم براي كسي كه بخواهد حركت كند يقضه است يعني بيدار شدن بعد اراده و امثال ذلك است حضرت فرمود ﴿يا ايها الانسان ... ليس من نومك يقظهدر برابر نوم يك يقضه‌اي هست يك بيداري هست فرمود قبل از اينكه بيدارت كنند بيدار شو همان لسانهايي كه دارد «حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا و زنوا قبل ان توزنوا»[40] قبل از اينكه شما را وزن كنند خودتان را وزن كنيد مي‌فرمايد قبل از اينكه شما را بيدار كنند بيدار بشويد انسان بيدار است كه بعد اداره مي‌كند انسان تا بيدار نشد راه نمي‌افتد علي اي حال [در هر حال] با موت كه قيامت صغري است خيلي از مسائل برايش روشن مي‌شود فتحصل كه ذكر الله بصير بودن درون است و فراموشي خدا كوري درون است و اگر خداي سبحان به ياد كسي نبود او در قيامت كور محشور مي‌شود اگر به ياد كسي بود او بصير محشور مي‌شود درباره يك عده فرمود خدا قيامت كه شد اينها را نگاه نمي‌كند با اينها حرف نمي‌زند اينها همه صفات فعل است فرمود ﴿و لا يكلمهم الله وَ لا ينظر اليهم يوم القيامة[41] يا خدا در قيامت با اينها حرف نمي‌زند معلوم مي‌شود با يك عده سخن مي‌گويد عده‌اي كلام الله را در قيامت مي‌شنوند عده‌اي مشمول نظر خاص خداي سبحان خواهند بود يك عده ديگري‌اند كه ﴿وَ لايكلّمهم الله و لا ينظر إليهم يوم القيامة[42] و مانند آن پس در اين روايت اگر فرمود «من ذكرني سرّاً ذكرته علانيةً»[43] بهترين مصداق علن همان روز قيامت است علي رئوس الأشهاد بعد از آن همان ذكر خداست كه در دنيا در حضور مردم لسان صدق به انسان مرحمت مي‌كند ﴿الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرّحمان ودا[44] مودّت او را در دلهاي ديگران القا مي‌كند و مانند آن اين در علن است

اين ذكر قلبي كه مي‌فرماييد يك امر اختياري نيست اگر مقدمات دارد با انجام اين مقدمات ذكر حاصل مي‌شود آن وقت يك ذكري است كه چطور به يك امر غير اختياري قرار مي‌گيرد

 

سؤال ...

جواب: اگر يك امري، اولا قلب و اختيارات و ارادات و نيات امور اختياري‌اند و ثانيا اگر يك چيزي مع الواسطه مختار و مقدور بود قابل تعلق امر است ديگر امر به سبب هم كه ممكن است در همين باب روايت دوم اين هم مرفوعه است از اميرالمؤمنين(عليه السلام) كه اين از روايات بسيار لطيف است فرمود «من ذكر الله عزّو جل في السّر فقد ذكر الله كثيراً»[45] فرمود اگر كسي در جانش در خفا به ياد حق بود اين ذكر كثير است كثير في نفسه است نه كثير نسبي في نفسه اين كار زياد است وقتي كثير شد مؤثّر است حالا چون هيچ كس نيست انسان است و خداي او انسان به ياد خدا متذكّر شد اين كثير است اين في نفسه كثير است ولي «فقد ذكر الله كثيرا انّ المنافقين»[46]

يعني مرادش ثواب آن كثير است؟

 

سؤال ...

جواب: نه مشمول ﴿اذكر الله ذكرا كثيرا[47] خواهد بود اثرش هم كثير است صوابش هم كثير است حالا ملاحظه بفرماييد ذيل را «ان المنافقين كانوا يذكرون الله علانية و لا يذكرونه في السر»[48] در بين مردم به ياد حق بودن تنها كه مي‌شدند با خدا خلوتي نداشتند چون كاري نداشتند چون براي ارائه مردم اين كار را مي‌كردند وقتي كه مردمي نباشند كه ذكري ندارند كه آنگاه فرمود «ان المنافقين كانوا يذكرون الله علانية و لا يذكرونه في السر»[49] در رازشان يا در خفا به ياد حق نيستند آنگاه حضرت استشهاد مي‌كند مي‌فرمايد «فقال الله عزّوجلّ ﴿يراؤون الناس و لا يذكرون الله الا قليلا»[50] فرمود منظور از قلت و كثرت كمّيت نيست كه انسان تسبيح داشته باشد روزي پنج هزار كمتر بيشتر ذكر بگويد اگر بين خود و خداي خود رابطه ذكري را برقرار كرد اين ذكر كثير است و اگر بين خود و خداي خود ذكر را برقرار نكرد در حضور مردم زبان ذاكر داشت اين ذكر قليل است و از قليل كاري ساخته نيست آنگاه مي‌فرمايد خداي سبحان كه مي‌گويد منافقين اهل ريايند كم ذكر مي‌گويند نه يعني مؤمنين ذكرشان زياد است منافقين ذكرشان كم است در رقم فرق مي‌كنند اين‌طور نيست كه مؤمن و منافق فرقشان در عدد و رقم باشد كه مؤمن ذكر بيشتري دارد منافق ذكر كمتري دارد نه فرق در سر و علن است او باطنش ذاكر است اين ظاهرش ذاكر است

 

سؤال ...

جواب: البته آن ذكر نيجه‌اش ترك معصيت است عمده همان توجه است پس منافق كه قرآن فرمود كم به ياد خداست نه يعني منافق مثلاً صد بار ذكر مي‌گويد مؤمن هزار بار كه فقط تفاوتشان در رقم و عدد باشد اين‌چنين نيست در قلب منافق اصلاً خدا نيست فقط در زبان اوست و اما در قلب مؤمن خدا جا كرده است چون ﴿الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله

اين ذكر اصلا ذكر نيست نه اينكه ذكرهت و قليل است؟

 

سؤال ...

جواب: اين ذكر زباني هست چون اطلاق ذكر ذكر زباني را مي‌گيرد اين‌طور نيست كه انسان ذكر زباني اگر داشت مشمول اطلاقات ذكر نباشد اما آيه محل بحث آن ذكر سرّ و ذكر درون را طرح مي‌كند اين از لطايف روايات است كه حضرت از آيه استفاده كرد فرمود ذكري كه خدا در قرآن به منافقين نسبت داد كه منافقين ذكرشان كم است نه يعني عدداً كم است ممكن است روزي ده هزار ذكر هم بگويند ممكن است صبح تا غروب ذكر هم بگويد وقتي ببيند در بين مردم است صبح تا غروب هم ذكر بگويد يا نماز هم بخواند اما اين قليل است چرا؟ چون اين فقط در ظاهر است و لاغير اگر رقم ذكر او هم هرچه زياد باشد باز قليل است همان‌طوري كه دنيا متاع قليل است چون اين براي دنيا ذكر مي‌كند ديگر دنيا هر چه هم باشد اندك است

 

سؤال ...

جواب: مثل دنيا قليل است ديگر قليل في نفسه است نه قليل نسبي چيزي كه في نفسه قليل است مثل دنياست ﴿قل متاع الدنيا قليل[51] ذكر زباني كه هست لذا دمش محفوظ است ديگر اين مقدار اثر را دارد ديگر با كافر فرقش اين است

يعني ذكر قلبي ... ندارد؟

 

سؤال ...

جواب: نه اصلاً ذكر قلبي را ندارد چون مؤمن ذكر قلبي را دارد ذكر كثير است منافق چون در قلبش نيست فقط در زبان است اصلاً ذكر كثير ندارد ذكر قليل است مثل دنياست در همين باب روايت سوم

متعلق در اينجا ذكر ... يعني اينها ذكر نمي‌كنند مگر قليل اگر ظاهري باشد ...؟

 

سؤال ...

جواب: نه معلوم مي‌شود كه ظاهر هر چه هم زياد باشد كم است قلت و كثرت به رقم نيست به سرّ است

ذكر قليل هم بالاخره ...؟

 

سؤال ...

جواب: دمشان محفوظ است دمائشان محفوظ است اموالشان محفوظ است همين اثر فقهي را دارد اين ذكر زباني دمائشان را حفظ مي‌كند اموالشان را حفظ مي‌كند و مانند آن

 

روايت سوم همين باب اين است كه «قال الله عزّوجل لعيسي(عليه السلام) يا عيسيٰ اذْكرني في نفسك أذْكرك في نفسي و اذْكرني في ملئك أذكرك في ملاء خير من ملاء الآدميين» كه گفتند در ملأ فرشتگان مراد است «يا عيسي ألن لي قلبك و اكثر ذكري في الخلوات و اعلم انّ سروري أن تبصبص اليَّ و كن في ذلك حياً و لا تكن ميتا»[52] من علاقمندم كه تو همان‌طوري كه يك كودك در دامن پدر و مادر به طواف و ناله چيز مي‌طلبد تبسبس مي‌كند و جلب عاطفه و رحمت مي‌كند تو اين‌چنين ذكر بگويي و در اين ذكر زنده باش مرده نباش اينكه فرمود ﴿وكن في ذلك حياً و لا تكن ميتا» يعني در اين ذكر زنده باش اين‌طور نباشد كه لبت بجنبد و جانت غافل باشد عمده ذكر الله في السر است. آن حيات مي‌آورد آن است كه حيات مي‌آورد در همين باب روايت چهارم عن حرير از زراره عن أحدهما(عليه السلام) قال «لا يكتب الملَك الا ما سمع و قال الله عزّوجل ﴿واذْكر ربك في نفسك تضرعا و خيفةً﴾ فلا يعلم ثواب ذلك الذكر في نفس الرجل غير الله عزّوجل لعظمته»[53] فرمود فرشته‌ها آن اذكار مسموع را مي‌نويسند اما آن چه كه در جان هست ذكر قلبي است نه قالبي نه زباني ثواب او را جز خداي سبحان احدي نمي‌داند براي اينكه آن ذكر به قدري عظيم است كه فرشته‌گان حتي به عظمت او پي نمي‌برند اصل خاطرات را مي‌نويسند اما درجه اين قلب و درجه اين ذكر را نه چون انسان مي‌تواند به جايي برسد كه بسياري از فرشتگان از رسيدن به آنجا عاجزاند پس درجات بعضي از اولياي الهي را خدا مي‌فهمد و خدا فرشتگان حتي نمي‌توانند آن را ثبت كنند و ضبط كنند

مصاديقي البته براي ذكر خداي سبحان ياد شده آنها به عنوان مصداق كامل موثر هستند اما عمده ان است كه انسان در قلبش به ياد حق باشد در بابي كه به نام باب ما يجب من ذكر الله عزوجل في كل مجلس كه از اين باب چندتا روايت ديروز خوانده شد روايت ديگري از امام ششم (سلام الله عليه) است كه قال «قال الله عزوجل لموسي (عليه السلام) اكثر ذكري بالليل و النهار و كن عند ذكري خاشعا و عند بلائي صابرا و اطمئن عند ذكري»[54] چيزي تو را نلرزاند آن ذكر قلب است كه انسان با آن ذكر مي‌شود مطمئن «واعبدني و لا تشرك بي شيئا إليّ المصير يا موسي اجعلني ذخرك و ضعْ عندي كنزك من الباقيات الصالحات»[55] فرمود يا موسي مرا ذخيره خود قرار بده و گنجي كه داري پيش من به وديعت بگذار «و ضعْ عندي كنزك من الباقيات الصالحات» اين باقيات و صالحات در برابر ﴿المال و البنون است كه ﴿المال و البنون زينة الحياة الدنيا و الباقيات الصالحات[56] ناظر به آن است چون آنكه كه از امطعه دنياست مطاع دنياست ﴿و الباقيات الصالحات در قبال انفعه دنياست كه ﴿المال و البنون زينة الحياة الدنيااما ﴿و الباقيات الصالحات خير﴾[57] اين باقيات و صالحات را فرمود به عنوان گنج پيش من بگذار

آنچه از مفهوم اين روايات به دست مي‌آيد اين است ... ذكر خدا و ياد خدا در اينكه انسان انجام واجبات و ترك محرمات را بكند ...؟

 

سؤال ...

جواب: نه آن يك وقت خارجش عرض شد حالا يك روايتي همين‌جا ملاحظه بفرماييد كه انجام واجبات به عنوان يك مصداق مصداق ذكر هست اما ذكر الله در قبال واجبات است يعني در قبال صوم و صلاة است در قبال اين هشت از فروع دين است ملاحظه بفرماييد آن روايت را، آن روايت در اين باب ذكر شده باب ذكر الله عزوجل كثيرا آن روايت از امام ششم(عليه السلام) است كه فرمود «ما من شيءٍ الاّ و له حدٌّ ينتهي اليه»[58] هر چيزي يك حدي دارد كه به آنجا كه رسيد متناهي مي‌شود «الا الذكر فليس له حد ينتهي اليه» حد معيني ندارد حالا شواهد را حضرت ذكر مي‌كند مي‌فرمايد «فرض الله عزوجل الفرائض»[59] خدا واجب‌ها را معين كرده براي هر واجبي هم حد معين ذكر كرده «فمن اداهن فهو حدهن»[60] هر كسي آن واجب را ادا كرد حد واجب را به پايان رساند حالا نمونه فرمود «و شهر رمضان فمن صامه فهو حدّه و الحج فمن حج فهو حده» اينها نمونه‌هاست «إلاّ الذكر فان الله عزوجل لم يرض منه بالقليل» به اندك راضي نشد و براي او هم حد ذكر نكرد كه شما چقدر به ياد حق باشيد «و لم يجعل له حدا ينتهي اليه» كه به آن حد كه رسيديد ديگر بس است بعد از اينكه اين جمله‌ها را حضرت فرمود يعني امام صادق(سلام الله عليه) «ثم تلا هذه الآية ﴿يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا وَ سبحوه بكرة و اصيلا» معلوم مي‌شود ذكر الله در برابر فرائض است گرچه هر يك از آن فرائض مصداق ذكر الله است نظير اقم الصلاة لذكري اما ياد حق بودن در دل و نام حق بر لب اينها در قبال آن فرائض است حضرت فرمود «فقال لم يجعل الله عزوجل له حدا ينتهي اليه» كه حالا اين مقدار ذكر كه گفتيد بس است اين‌چنين نيست حالا به عنوان شاهد از سيره مباركه امام پنجم نقل مي‌كند مي‌فرمايد «و كان أبي» يعني امام باقر «(عليه السلام) كثير الذكر لقد كنت أمشي معه و إنّه ليذكر الله»[61] من راه كه مي‌رفتم مي‌ديدم پدرم به ياد حق است «و آكل معه الطعام» باهم غذا مي‌خورديم مي‌دديم «وَ انه ليذكرالله و لقد كان يحدث القوم» با مردم سخن مي‌گفت اما وقتي كه مردم حرف مي‌زدند اين گوش مي‌داد در جلساتشان هم كه شركت مي‌كرد «و ما يشغله ذلك عن ذكرالله» حضور در جلسات مردم هم او را مانع از ذكر حق نمي‌كرد اينها ذكرهاي لساني است «وَ كنت أري لسانه لازقاً بحنكه» من مرتب مي‌ديدم كه زبان او به حنكش مي‌چسبيد ذكر مي‌كرد حنك همين قسمت زير گلو است شيطان هم كه گفت من حنكش را مي‌گيرم لاحتنكنه و ذريته يعني زمامشان را مي‌گيرم صاف هر كجا دلم بخواهد مي‌برم حنك اسب با آن زمامش بسته است دست آن كسي است كه زمامدار اسب است شيطان تعبرش اين است كه من حنك اينها را چون اگر يك طنابي يك زمام و افساري در حنك گذاشتند كه ديگر انسان قدرتي ندارد گفت من حنك اينها را با زمام دستم مي‌گيرم هر كجا بخواهم مي‌برم حنك همين قمست زيرگلو است حضرت مي‌فرمود كه پدرم زبانش مي‌چسبيد به اين حنك يعني مرتب در حال ذكر بود يقول لا اله الا الله چون در روايت ديگري در همين باب ذكر است كه «ثمن الجنة لا اله الا الله»[62] حالا دنباله اين روايت را ملاحظه بفرماييد

«والحمد لله رب العالمين»


[1] طه/سوره20، آیه14.
[2] ماعون/سوره107، آیه4 ـ 5.
[3] طه/سوره20، آیه14.
[4] ماعون/سوره107، آیه4 ـ 5.
[5] ماعون/سوره107، آیه4 ـ 6.
[6] ماعون/سوره107، آیه4.
[7] ماعون/سوره107، آیه6.
[8] ماعون/سوره107، آیه5.
[9] ـ من لا يحضره الفقيه، ج1، ص208.
[10] مائده/سوره5، آیه27.
[11] عنکبوت/سوره29، آیه45.
[12] ـ بحار الانوار، ج68، ص216.
[13] طه/سوره20، آیه42.
[14] کهف/سوره18، آیه101.
[15] حج/سوره22، آیه46.
[16] حج/سوره22، آیه46.
[17] ـ كافي، ج2، ص502.
[18] واقعه/سوره56، آیه49 ـ 50.
[19] طه/سوره20، آیه124.
[20] طه/سوره20، آیه124.
[21] طه/سوره20، آیه125.
[22] طه/سوره20، آیه125.
[23] طه/سوره20، آیه126.
[24] طه/سوره20، آیه126.
[25] طه/سوره20، آیه125.
[26] طه/سوره20، آیه124.
[27] طه/سوره20، آیه125.
[28] طه/سوره20، آیه126.
[29] طه/سوره20، آیه126.
[30] کهف/سوره18، آیه101.
[31] انبیاء/سوره21، آیه102.
[32] انبیاء/سوره21، آیه103.
[33] انبیاء/سوره21، آیه102.
[34] انبیاء/سوره21، آیه102.
[35] مریم/سوره19، آیه64.
[36] مریم/سوره19، آیه64.
[37] سبأ/سوره34، آیه3.
[38] مریم/سوره19، آیه64.
[39] ـ شرح نهج البلاغه، ج11، ص238.
[40] ـ محاسبة النفس، ص13.
[41] آل عمران/سوره3، آیه77.
[42] آل عمران/سوره3، آیه77.
[43] ـ كافي، ج2، ص501.
[44] مریم/سوره19، آیه96.
[45] ـ كافي، ج2، ص501.
[46] ـ كافي، ج2، ص501.
[47] احزاب/سوره33، آیه41.
[48] ـ كافي، ج2، ص501.
[49] ـ كافي، ج2، ص501.
[50] ـ كافي، ج2، ص501.
[51] نساء/سوره4، آیه77.
[52] ـ كافي، ج2، ص502.
[53] ـ كافي، ج2، ص502.
[54] ـ كافي، ج2، ص497.
[55] ـ كافي، ج2، ص497.
[56] کهف/سوره18، آیه46.
[57] کهف/سوره18، آیه46.
[58] ـ كافي، ج2، ص498.
[59] ـ كافي، ج2، ص498.
[60] ـ كافي، ج2، ص498.
[61] ـ.
[62] ـ كافي، ج2، ص517.