درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

62/11/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره رعد/آیه 28 الی 29

 

﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللَّهِ أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾(28)﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَيٰ لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ﴾(29)

 

بحث‌ در اين‌ بود كه‌ هدايتِ‌ پاداشي‌ بهره‌ كساني‌ است‌ كه‌ به طرف‌ خداي‌ سبحان‌ انابه‌ داشته‌ باشند و كساني‌ كه‌ به طرف‌ خداي‌ سبحان‌ انابه‌ دارد مؤمن‌ به‌ خدايند و دلهاي‌ اينها به ياد خدا و به ذكر حق‌ مطمئن‌ است‌. به مناسبت‌ طمأنينه ‌قلب‌ به‌ ذكر حق‌ بحث‌ در آياتي‌ مطرح‌ شد كه‌ ظاهر آن‌ آيات‌ اين است‌ كه‌ اگر به ياد حق‌ متذكر شدند قلبشان‌ مي‌تپد. ﴿انما المؤمنون الذين اذا ذكرالله وجلت قلوبهم[1] جمع‌ بين‌ اين‌ دو طايفه‌ از آيات‌ وجوهي‌ بود كه‌ چهار وجهش‌ بيان‌ شد و در طي بحث چهارم و‌ وجه‌ چهارم‌ به عرض‌ رسيد كه‌ اطمينان‌ قلب‌ در برابر ترس‌ نيست‌ تا آيه‌ سوره‌ٴ انفال‌ معارضِ‌ آيه‌ سورهٴ‌ رعد باشد ما به‌ فكر جمع‌ باشيم بلكه‌ اطمينان‌ قلب‌ در برابر اضطراب‌ قلب‌ است‌ مؤمن‌ قلبش‌ در همه‌ شئون‌ آرام‌ است‌ و غير مؤمن ‌هرگز آرامشي‌ ندارد و همواره‌ متحير و مضطرب‌ است‌. و جمله‌ ﴿الا بذكر الله تطمئن القلوب﴾ هم‌ مفيد حصر است‌. يعني ‌طمأنينه‌ جز با ياد حق حاصل نمي‌شود و براي اينكه روشن‌تر اين بحث مطرح باشد كه طمأنينه در برابر ترس نيست طمأنينه در برابر تضرع‌ و ناله‌ و لابه‌ و گريه‌ نيست‌ طمأنينه در برابر اضطراب‌ است‌ يك‌ سلسله‌ از آيات‌ ديگر را به عنوان‌ شاهد ملاحظه‌ مي‌فرماييد تا از اين‌ بحث‌ كم‌كم‌ فارغ‌ بشويم‌ در سوره‌ٴ مزمل‌ اوايل‌ اين‌ سوره‌ آيه‌ هشتم‌ اين است‌ اين‌ سورهٴ‌ مباركه‌ در اوايل‌ بعثت‌ نازل‌ شده‌ فرمود ﴿إنّا سنلقي عليك قولاً ثقيلاً ٭ ان ناشئة الّيل هي اشدُّ وطأً و اقوم قيلاً ٭ ان لك في النهار سبحاً طويلاً ٭ و اذكر اسم ربك و تبتّل اليه تبتيلاً﴾[2] به ياد حق‌ باش‌ با تضرع‌. تبتّل‌ همان‌ انقطاع‌ است‌. تبتيل‌ يعني‌ كاملاً منقطع‌ كردن‌. متبتل‌ يعني‌ منقطع. و در روايات‌ اين‌ تبتل‌ برِ تضرع‌ تطبيق شده‌ ﴿و اذكر اسم ربك و تبتّل[3] يعني‌ تضَرَّع‌ ﴿اليه تبتيلاً﴾[4] يعني‌ تضرعاً كه‌ ذكرالله‌ با تضرع‌ جمع‌ شده‌ معلوم‌ مي‌شود اين‌ چنين‌ نيست‌ كه‌ در ذكرِ حق‌ طمأنينه‌ باشد طمأنينه‌ٴ در مقابل‌ ترس‌ طمأنينهٴ‌ در مقابل‌ لابه‌ و ناله‌. نه‌ طمأنينه‌ در مقابل‌ اضطراب‌ نه‌ طمأنينه‌ در مقابل‌ ناله‌ و لابه‌. تضرع‌ با طمأنينه‌ سازگار است‌ انسان‌ مطمئن‌ مي‌داند كه‌ راه‌ درمانش‌ آن است‌ كه‌ اين‌ طبيب‌ او را معالجه‌ كند مطمئناً از او مي‌طلبد كه‌ معالجه‌ كند با گريه‌ هم‌ طلب‌ مي‌كند با ناله‌ هم‌ مي‌خواهد اگر تبتّل‌ به معناي‌ تضرع‌ و انقطاع‌ خاص‌ است‌ اين‌ با ذكرالله‌ خواهد بود. معلوم‌ مي‌شود اين‌ ياد يا زمينه آن‌ تضرع‌ است‌ يا با آن‌ تضرع‌ در سوره‌ٴ حديد اين‌ آيه‌ مطرح‌ است‌ ﴿ألم يأن للذين آمنوا أن تخشع قلوبهم لذكر الله و مانزل من الحق[5] آيه شانزدهم سورهٴ حديد مي‌فرمايد هنوز وقت‌ آن‌ نشد‌ كه‌ دلهاي‌ مؤمنين‌ به‌ پاس‌ احترام‌ خدا و به‌ ياد خدا خشوع‌ كند. خشوع‌ همان‌ تضرعي‌ است‌ كه‌ در جوارح‌ ظاهر مي‌شود. در قبال‌ خضوع‌ كه‌ همان‌ تضرعي‌ است‌ كه‌ در دل‌ ظهور مي‌كند. خشوع‌ اثرِ تضرع‌ است‌ در جوارح‌ و خضوع‌ تضرع‌ در جوانح‌ و قلوب است‌. فرمود چرا اينها به‌ ياد حق‌ خاشع‌ نيستند هنوز وفت‌ آن‌ نرسيده‌ كه‌ قلوبشان‌ لذكرالله خشوع‌ كند؟ معلوم‌ مي‌شود اين‌ طمأنينه‌ٴ به‌ ذكر حق‌ با خشوع‌ و خصوع‌ و قشعريره‌اي هم كه‌ در سوره‌ٴ زمر بود نشانه‌ خشوع‌ است‌ سازگار است‌.

 

سؤال ...

جواب‌: خضوع‌ براي‌ قلب‌ است‌ و خشوع‌ براي‌ جوارح است‌ كه‌ «اذا خضع القلب خشعت الجوارح» در روايات‌ تطبيق‌ شده‌

 

سؤال ...

جواب: بله‌ ديگر اصلش‌ اگر در قبال‌ خضوع‌ استعمال‌ بشود به آن معناست‌ اما وقتي‌ در قبال‌ خضوع‌ استعمال‌ نشد دارد كه «اذ اخضع القلب خشعت الجوارح‌» در چيزهاي تفسيري مراجعه مي‌فرماييد اگر در قبال‌ خضوع‌ استعمال‌ شود، خضوع‌ از آن جوانح‌ است‌ و خشوع‌ از آنِ‌ جوارح‌ كه‌ اگر قلب‌ خضوع‌ كرد جوارح‌ خاشع‌ مي‌شود. علي‌ اي‌ حال‌، آنچه كه‌ در بحث‌ ما دخيل‌ است‌ اين است كه خشوع‌ِ قلب‌ را به‌ ذكرالله‌ نسبت‌ داد. فرمود ﴿ان تخشع قلوبهم لذكر الله[6] با اينكه‌ همين‌ مؤمنين‌ كساني‌اند كه ‌﴿تطمئن قلوبهم بذكر الله اگر ذكرالله‌ عامل‌ طمانينه‌ است‌ همين‌ ذكرالله‌ باعث‌ خشوع‌ هم‌ است‌. ﴿الم يأن للذين آمنوا ان تشخع قلوبهم لذكر الله و ما نزل من الحق[7] و قلبشان‌ مانند ديگران‌ قسي‌ نباشد معلوم‌ مي‌شود كه‌ خشوع‌ با ذكرالله‌ سازگار است‌. نمي‌شود اين را در طليعة‌ امر پنداشت‌ كه‌ بگوييم‌ ﴿تقشعرينه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلينجلودهم و قلوبهم الي ذكر الله[8] كه‌ يكي‌ از وجوه‌ بود. و چيزي‌ كه‌ مطرح‌ است‌ آن است‌ كه‌ احياناً انسان‌ِ غافل‌ از ياد خدا، خود را آرميده‌ مي‌پندارد، بر اساس‌ حصر كه‌ فرمود ﴿الا بذكر الله تطمئن القلوب معنايش‌ اين است‌ كه‌ هيچ‌ طمأنينه‌اي‌ بدون‌ ذكر حق‌ نيست‌. اگر هيچ‌ طمأنينه‌اي‌ بدون‌ ذكر حق‌ نبود پس‌ آنها كه‌ خود را آرميده‌ مي‌پندارند يك‌ طمانينة‌ كاذبي‌ است‌. خيال‌ مي‌كنند كه‌ آرام‌اند، اگر يك‌ حادثه‌ پيش‌ بيايد معلوم‌ مي‌ شود لرزان‌اند. الان‌ اين‌ بنا چون‌ پايه‌ دارد آرام‌ است‌ در برابر حوادث‌ و تندباد هم‌ ثابت‌ است‌. اما اگر چوبي‌ را بدون‌ پايه‌ روي‌ زمين‌ كسي‌ بگذارد بدون‌ تكيه‌گاه‌ خيال‌ مي‌كند كه‌ او آرام‌ است‌. همين كه‌ يك‌ حادثة‌ كوچكي‌ پيش‌ بيايد آن سقوط‌ مي‌كند. لذا مي‌فرمايد آنها كه‌ از ياد خدا غافل‌ شدند خيال‌ مي‌كنند آرام‌اند. در كمترين‌ حادثه‌ دست‌ و پا را گم‌ مي‌كنند و در سورة‌ يونس‌ مي‌فرمايد اينها مطمئن‌ هستند. در آيات‌ ديگر مي‌فرمايد اين اطمينان اطمينان‌ِ كاذب‌ است‌، اينها خيال‌ مي‌كنند‌ آرام‌اند. در سورة‌ يونس‌آية‌ هفت اين‌ چنين‌ فرمود: ﴿ان الذين لا يرجون لقاءنا و رضوا بالحيٰوة الدنيا و اطمأنوا بها و الذين هم عن آياتنا غافلون ٭ اولئك مأواهم النار بما كانوا يكسبون[9] آنها كه‌ منتظر قيامت‌ نيستند، آنها كه‌ دنيا را پسنديدند ﴿رضوا بالحيٰوة الدنيا﴾[10] يعني‌ دنيا را پسنديدند، ﴿و اطمأنوا بها﴾[11] به‌ دنيا آرميده‌اند. آيا اين‌ طمانينه‌، طمانينة‌ حق‌ است‌ يا طمانينة‌ كاذب‌؟ واقعا قلبشان‌ مطمئن‌است‌؟ سخن‌ از عذاب‌ خدا در آية‌ بعد است‌. مي‌فرمايد: اينها كه‌ به‌ دنيا مطمئن‌ شدند ﴿اولئك ماواهم النار﴾[12] اما واقعاً در دنيا طمأنينه به دنيا پيدا مي‌شود يا يك‌ اطمينان‌ كاذبي‌ است‌ خيال‌ آرامش‌ دارد؟ خيال‌ مي‌كند كه‌ آرام‌ است‌، اين‌مضطرب‌ است‌، اگر يك‌ حادثة‌ كوچك‌ بيايد او مي‌لغزد يك ثانياً در تصميم‌گيريهاي‌ او هر راهي‌ كه‌ براي او پيش‌ مي‌آيد انجام‌ مي‌دهد‌ چه‌ طمأنينه‌اي‌ است‌؟ انساني‌ كه‌ هيچ‌ چيزي‌ براي‌ او هدف‌ نباشد، و يك‌ راه‌ مشخصي‌ نباشد، هر راهي‌ كه‌ پيش‌ آمد مي‌رود، اين‌ چه‌ طمأنينه‌اي‌ است‌؟ هر حرفي‌ كه‌ آمد مي‌گويد، هر كاري‌ هم دستش‌ رسيد مي‌كند، اين‌چه‌ طمأنينه‌اي‌ است‌؟ اين‌ يك‌ طمأنينة‌ كاذبي‌ است‌ كه‌ او مي‌پندارد طمأنينة‌ است‌. اين‌ را در سورة‌ زخرف‌ بعداً بيان‌ مي‌كند پس‌ در سورة‌ يونس‌ فرمود اينها به دنيا مطمئن‌ شدند ﴿و اطمأنوا بها و الذين هم عن آياتنا غافلون ٭ اولئك ماواهم النار بما كانوا يكسبون[13] اما در حقيقت‌ اينها آرام‌ نيستند براي‌ اينكه‌ در سورة‌ زخرف‌ فرمود آية‌ 36 به‌ بعد سورهٴ زخرف فرمود ﴿و من‌ يعش عن‌ ذكر الرحمٰن‌ نقيض‌ له‌ شيطاناً فهو له‌ قرين‌﴾[14] اگر كسي‌ از ياد خدا خودش‌ را به‌ كوري‌ بزند، اعشي‌ يعني‌ شب‌ كور كسي كه تعامي كند نبيند ياد خدا را يعش يعني‌ يَتَعاميٰ‌. انسان‌ متعامي‌ انساني‌ است‌ كه‌ خودش‌ را به‌ كوري‌ مي‌زند اگر كسي‌ خودش‌ را به‌ كوري‌ زد و نديد ﴿الله نور السّمٰوات و الأرض[15] را، يك‌ چنين‌ كسي‌ تنها نيست‌. ما در كنار قلب‌ او شيطان‌ را مقرر و مقدر مي‌كنيم‌ كه‌ آنجا جايگزين‌ بشود. ﴿ومن يعش عن ذكر الرحمن[16] اين‌ ذكري‌ كه‌ باعث‌ طمأنينه‌ قلب‌ بود اين‌ تعامي‌ ورزيد ديگر اين‌ ذكر را نديد اگر اين‌ ذكر را نديد ﴿و من يعش عن ذكر الرحمٰن[17] يعني‌ من‌ يعش عن‌ سبب‌ الطمأنينه‌ زيرا بر اساس آن‌ حصر سورهٴ رعد ﴿الا بذكرالله تطمئن القلوب اين‌ شد كه‌ لاطمأنينة‌ بدون‌ ذكرالله‌ پس‌ اگر كسي‌ از ذكر خدا خودش‌ را به ‌كوري‌ زد يعني‌ سبب‌ طمأنينه‌ را ديگر نخواهد داشت‌ ديگر مطمئن‌ نيست‌ نقيض‌ و نقدر له‌ شيطاناً فهو اين‌ شيطان‌ ﴿له قرين[18] مقمارن‌ اوست‌. اگر شيطان اگر شيطان‌ خواست‌ كاري‌ بكند با دست‌ او مي‌كند چون‌ آنجا جا كرده‌ در آن‌ خطبه‌اي‌ كه‌در اوايل‌ نهج‌ البلاغه‌ است‌ كه‌ لابد ملاحظه‌ فرموديد آنجا دارد شيطان‌ در دل‌ بعضي‌ تخم‌گذاري‌ مي‌كند «فباض و فرّخ في صدورهم»[19] تخم‌گذاري مي‌كند «نظر باعينهم نطق بألسنتهم»[20] وقتي‌ كه‌ مي‌خواهد حرف‌ بزند با زبان‌ اينها حرف‌ مي‌زند پس كلام‌ كلام‌ شيطان‌ است‌ و اينها دارند شيطنت‌ مي‌كنند وقتي‌ هم‌ كه‌ مي‌خواهد نگاه‌ كند با چشم‌ اينها نگاه‌ مي‌كند چرا در جوامع‌ روايي‌ آمده‌ است‌ كه‌ «النظرة سهم من سهام ابليس»[21] نگاه‌ِ نامحرمانه يك تيري‌ است‌ كه‌ شيطان‌ به آدم مي‌زند اگر «النظرة سهم من سهام ابليس»[22] براي‌ اينكه‌ او كمين‌ كرده‌ كه تيراندازي‌ بكند با چشم‌ ما ما را تيراندازي‌ مي‌كند ديگر و اگر خواست‌ بگيرد با زبان‌ ما ما را مي‌گيرد. فرمود «فنظر بأعينهم و نطق بألسنتهم»[23] پس‌ اگر «فنظر باعينهم‌»[24] اين ‌شخص‌ خيال‌ مي‌كند كه‌ خودش‌ دارد حرف‌ مي‌زند، خيال‌ مي‌كند كه‌ خودش دارد نگاه مي‌كند. مي‌گويد هرچه‌ مي‌خواهم مي‌گويم هرجا بخواهم‌ مي‌روم‌ هرچه‌ بخواهم‌ مي‌بينم‌. اين‌ خيال‌ مي‌كند كه‌ هر چه‌ بخواهد مي‌گويد يا هر جا بخواهد مي‌رود ديگري‌ به زبان‌ او حرف‌ مي‌زند اين‌طور نيست‌ كه‌ شيطان‌ در دل‌ انسان‌ جا كرده‌ باشد كه‌ اعمال‌ را بنويسد شيطان‌ در دل‌ انسان‌ جا كرده‌ كه‌ اعضا و جوارح‌ آدم را استخدام‌ بكند با دست‌ و پاي‌ آدم‌ كار كند اگر اين‌چنين‌ است‌ پس‌ انسان‌ اگر گفت‌ هرچه‌ دلم‌ خواست‌ مي‌گويم‌ معلوم‌ مي‌شود اين‌ كلام‌ كلامِ‌ شيطان‌ است‌ يعني‌ هر كه شيطان‌ خواست‌ به‌ زبان‌ من‌ مي‌گويد اگر كسي‌ گفت‌ من‌ چشمم‌ آزاد است‌ هرجا را خواستم ببينم مي‌بينم‌ يعني‌ شيطاني كه‌ در جان من‌ جا كرده‌ هرچه خواست‌ ببيند با چشم‌ من‌ مي‌بيند. اين‌ معني‌ِ حرفش‌ است‌.

 

سؤال ...

جواب: بله؟

 

سؤال ...

جواب‌: نه‌ ديگر خداي‌ سبحان‌ آن توفيق‌ را گرفته‌ هم‌ اكنون‌ هم‌ راه‌ توبه‌ باز است‌. اگر يك‌ كسي‌ همه‌ نعم‌ الاهي‌ را آن‌ عقل‌ درون‌ را آن‌ وحي‌ بيرون‌ را ﴿نبذ فريق من الذين اوتوا الكتاب كتاب الله وراء ظهورهم[25] همه‌ را پشت‌ سر گذاشت‌ در يك‌ چنين‌ موقعي‌ خداي‌ سبحان‌ كه‌ او را رها نمي‌كند كه او را كيفر مي‌دهد .اين‌ شخص‌ كيفرش‌ اينست‌ كه‌ در كنار قلبش‌ دشمن‌ او جا كرده‌ دست‌ و پاي‌ او اجير اوست‌ اجير آن‌ دشمن‌ است‌ لذا فرمود ﴿نقيض[26] يعني‌ نقدر له‌ شيطاناً فهو آن‌ شيطان‌ ﴿له قرين[27] هر كاري‌ كه‌ مي‌خواهد بكند با دست‌ و پاي‌ اين‌ مي‌كند خب‌ ﴿و انهم﴾ حالا شيطان‌ آمد و قرين‌ شد و در جان‌ جا مي‌كرد و حالا مي‌خواهد كار كند، كار شيطان‌ چيست‌؟ ﴿و انهم[28] يعني‌ اين‌ شياطين كه‌ آن‌ جا جنس‌ مراد بود ﴿ليصدونهم عن السبيل[29] حالا اين‌ قرين‌ كه‌ مقارن‌ انسان‌ شد و در جان‌ او جا كرد تمام‌ تلاش‌ و كوشش‌ او اين است‌ كه‌ نمي‌گذارد او راه‌ برود او را از آن‌ راه‌ راست‌ خدايي‌ كه‌ ﴿و علي الله قصد السبيل[30] باز مي‌دارد. صدّ يعني‌ صرف‌ منصرف‌ كرد. صاد يعني‌ منصرف‌ كننده‌ ﴿ليصدونهم عن السبيل[31] ولي‌ اين‌ بيچاره‌ها يعني‌ اين‌ افرادي‌ كه‌ از ديدن‌ حق‌ كور شدند و شيطان‌ در قلبشان‌ جا كرد و هر نقشه‌اي‌ كه‌ خواست‌ با دست‌ و پاي‌ اينها انجام‌ مي‌دهد اينها خيال‌ مي‌كنند راه‌ راست‌ مي‌روند (و يحسبون أنّهم مهتدون[32] در حالي كه اجير شيطان‌اند در حالي كه اعضا و جوارح شيطان‌اند امّا ﴿و يحسبون انهم مهتدون﴾[33] پس‌ اگر در سوره‌ٴ يونس‌ فرمود ﴿و اطمأنوا بها﴾[34] يك‌ طمأنينه‌ كاذب‌ است‌ خيال‌ مي‌كنند كه‌ آرام‌اند چه‌ اينكه‌ اينجا خيال‌ مي‌كنند كه‌ در راه‌اند. اگر شيطان‌ همه‌ امور را به عهده‌ گرفته‌ و دارد شخص‌ را بيراهه‌ مي‌برد اين‌ حق‌ ندارد گمان‌ بكند كه‌ مهتدي‌ است‌ آنجا هم‌ حق‌ ندارد گمان‌ بكند كه‌ آرام‌ است‌. چه‌ آرامشي‌ دارد او كه‌ با كوچكترين‌ حادثه‌ متزلزل‌ مي‌شود. بنابراين‌ طمأنينه‌ٴ كساني‌ كه‌ از ياد خدا غافل‌اند طمأنينه‌ كاذب‌ است و باز يؤيّده‌ آيه‌ سورهٴ‌ كهف‌ در ذيل آيه 28 سورهٴ كهف‌ فرمود ﴿ولا تطع من اغفلنا قلبه عنذكرنا و اتّبع هواه و كان امره فرطا﴾[35] اين‌ كسي‌ كه‌ قلبش‌ از ياد حق‌ غافل‌ شده‌ است‌ بالاخره‌ يك‌ رهبر مي‌خواهد انساني‌ كه‌ خدا را به عنوان‌ هادي‌ نپذيرد ﴿و اكفيٰ بربك هادياً و نصيراً﴾[36] را قبول‌ نداشته‌ باشد اگر تابع‌ هدايت‌ الاهي‌ نباشد قهراً تابع‌ هدايت‌ ديگري‌ است‌ ﴿واتبع هواه[37] هواي‌ او هادي‌ اوست‌. اگر هواي‌ او هادي‌ او شد كه‌ ديگر قابل‌ كنترل‌ نيست‌. لذا فرمود ﴿وكان امره فرطا﴾[38] افراطي‌ است‌، يا افراطي‌ يا تفريطي‌ است‌ .اين‌ همان‌ بيان‌ حضرت‌ امير(سلام‌ الله‌عليه‌) خواهد بود كه‌ «لا تري الجاهل اما مفرط او مفرّط»[39] يا از آن‌ طرف‌ تند است‌ يا از اين‌ طرف‌ كند است‌ چرا؟ چون‌ آنكه ﴿ان ربي عليٰ صراطٍ مستقيم[40] را به عنوان هادي قبول‌ نكرد اگر ﴿ان‌ ربي‌ علي‌ صراط‌ مستقيم‌﴾[41] را به عنوان‌ هادي‌ قبول‌ نكرد يا تند است يا كند است‌ ديگر يا افراط‌ است‌ يا تفريط است ‌﴿كان امره فرطا﴾[42] كسي كه‌ گرفتار افراط‌ و تفريط‌ است‌ كه‌ مطمئن‌ نيست‌ چون‌ يك‌ راه ‌مشخصي‌ ندارد كه‌ همواره‌ آن راه را طي‌ كند. بنابراين‌ فتحصل‌ [به دست مي‌آيد] كه‌ طمأنينه‌ در برابر اضطراب‌ است‌ مؤمن‌ هم‌ در معارف ‌حقه‌يقين‌ دارد كه‌ ﴿علي بينة من ربه[43] است‌ شك‌ و ترديد ندارد هم‌ در تصميم‌گيريهاي‌ عملي‌ از صراط‌ مستقيم‌ بيرون‌نمي‌رود در همه‌ موارد خود را در مشهد و محضر الله‌ مي‌بيند وظيفه‌ هر موطن‌ را هم‌ انجام‌ مي‌دهد. گاهي‌ هم‌ اشك‌ مي‌ريزد گاهي‌ هم‌ انس‌ دارد گاهي‌ هم‌ دلال‌ دارد، دلال‌ آن است‌ وقتي‌ كه خيلي‌ با مولايش‌ مأنوس‌ شد حالا تعبيرات‌ گوناگون‌ مي‌گويد مي‌گويد اگر تو من را عذاب‌ بكني‌ براي اينكه من معصيت كردم من هم آنجا اشكال‌ مي‌كنم‌ كه‌ پس‌ مغفرت‌ تو كو؟ اين‌ دلال‌ است‌. انسان‌ وقتي‌ خيلي‌ مأنوس‌ شد با مولايش‌ بچه‌ وقتي‌ خيلي‌ لطف‌ و رحمت‌ از پدر ديد اين‌ گونه با او سخن‌ مي‌گويد يك مقدار از فرازهاي‌ دعاي‌ ابوحمزه‌ ثمالي‌ اين است‌ كه‌ «إن اخذتني بجرمي اخذتك بعفوك»[44] تو اگر در قيامت‌ من‌ را به‌گناهم‌ مؤاخذه‌ بكني‌ كه‌ چرا معصيت‌ كردي‌ من‌ هم‌ مي‌گويم‌ پس‌ كو رحمتت؟. اين‌ براي‌ كسي‌ است‌ كه‌ خيلي‌ مأنوس‌ باشد اين «مدلاًّ عليك»[45] كه‌ در دعاي‌ افتتاح‌ آمده‌ اين است‌ مقام‌ ادلال‌ مقام‌ دلال‌ مقام‌ شدت‌ انس‌ است‌. وقتي‌بنده‌ با مولا مأنوس‌ شد اين‌گونه درد دل مي‌كند وقتي كه از دور حريم مي‌گيرد سخن از «ابكي لظلمة قبري»[46] است وقتي مأنوس شد دلال‌ دارد ادلال‌ دارد. مي‌گويد اگر تو مرا‌ جهنم‌ ببري‌ كه‌ من‌ معصيت‌ كردم‌ من‌ هم‌مي‌گويم‌ پس‌ كو رأفتت؟ اين‌ براي‌ آن شدت‌ انس‌ است‌. هركسي‌ اين‌گونه‌ با پدر حرف‌ نمي‌زند. آن كسي‌ كه‌ خيلي‌ مأنوس‌ است‌ اين‌چنين‌ سخن‌ مي‌گويد. هر صحابي‌ اين‌ چنين‌ با معصومين‌(عليهم‌ السلام‌) سخن‌ نمي‌گفتند هر عبدي‌ هم‌ با مولايش‌ اين‌ چنين‌ سخن‌ نمي‌گويد. آنجا كه‌ جاي‌ «مدلاًّ عليك‌»[47] است‌ آنجا جاي‌ اين‌ كلمات‌ دلال‌آميز است‌. آنجا جاي‌ اين‌ است‌ كه‌ «إن اخذتني بجرمي اخذتك بعفوك»[48] اين‌ مي‌شود دلال‌. اينها همه‌ نشانه‌ انس‌ است‌ چه‌ آن وقتي‌ كه‌ابكي‌ مي‌گويد چه‌ آن وقتي‌ كه‌ مي‌گويد «اخذتك بعفوك»[49] و امثال ذلك در همه‌ حالات‌ مطمئن‌ است‌. ﴿الا بذكر الله تطمئن القلوب انما الكلام‌ در ذكر است‌ كه‌ ذكر چيست‌؟

 

سؤال ...

جواب: بله به مقدار طمأنينه.

 

سؤال ...

جواب: اضطراب ندارد براي اينكه به همان اندازه كه مؤمن است به همان‌ اندازه‌ آرميده‌ است‌ مي‌داند با خداي‌ عدلِ رحيم‌ روبه‌رو است‌ و مي‌داند اينها حق‌ است‌.

 

سؤال ...

جواب‌: نه به همان‌ اندازه‌ كه‌ ذكرالله‌ است‌ به همان‌ اندازه‌ كه‌ ايمان‌ است‌ به همان اندازه‌ طمأنينه‌ است‌. و اگر كسي‌ ذكرش‌ قوي‌ بود، طمأنينه‌اش‌ قوي‌ است‌. و ايمانش‌ هم‌ قوي‌ است‌. ذكرش‌ متوسط‌ ايمانش‌ هم‌ متوسط‌. طمأنينه‌اش‌ هم‌ متوسط‌ يك‌ وقتي‌ به‌ خزيمة بن‌ ثابت‌ لقب‌ ذوالشهادتين‌ دادند كه‌ در جاهايي‌ كه‌ دوتا شاهد عادل‌ مي‌بايست شهادت‌ بدهند خريمة بن‌ ثابت‌ اگر به تنهايي شهادت‌ مي‌داد محكمه‌ مي‌پذيرفت‌. اينها در صدر اسلام‌ ملقب‌ به‌ بودند ذو الشهادتين‌ كه شهادتِ‌ قضايي‌ نه‌ شهادتي‌ كه‌ در جنگ‌ بود آنها حساب‌ ديگري‌ دارند. خريمة ‌اگر به‌ تنهايي‌ در محكمه‌ شهادت‌ مي‌داد اين‌ كارِ دو تا عادل‌ را انجام‌ مي‌داد. اين‌ سمت‌ پر افتخار را رسول‌ خدا(صلي‌ الله ‌عليه‌ و آله‌ و سلم‌) به‌ او مرحمت‌ كرده‌ باذن‌ الله‌ براي‌ اينكه‌ يك وقتي بين‌ حضرت‌ با شخصي‌ در يك‌ شتر اختلاف‌ بود. آن‌ شخص‌ مي‌گفت‌ شتر براي‌ من‌ است‌ حضرت‌ ‌فرمود براي‌ من‌ است‌ حضرت‌ فرمود خزيمة‌ از راه‌ مي‌رسد هرچه‌ خزيمة‌ گفت‌ تو قبول‌ داري‌ گفت‌ بله‌ من قبول دارم ولي شتر براي من است خزيمه‌ از راه‌ رسيد و جريان‌ را به‌ خزيمه اطلاع‌ دادند كه‌ تو داور باش‌ آيا اين شتر براي‌ پيامبر است‌ براي‌ من است يا براي او‌؟ من‌ مي‌گويم‌ براي‌ من‌ است‌ اين شخص مي‌گويد براي‌ من‌ است‌ عرض‌ كرد براي‌ تو است‌ يا رسول‌ الله‌. مسأله‌ تمام‌ شد چون‌ بنا شد او را به عنوان‌ داور انتخاب‌ بكنند. بعد از اينكه‌ حكمش‌ را كرد حضرت‌ از او پرسيد تو از جريان‌ شتر و اينكه‌ من‌ مالك‌ شترم‌ باخبر بودي‌ يا نه‌؟ عرض‌ كرد نه من هيچ نمي‌دانستم فرمود پس‌ چگونه‌ چنين‌ حكمي ‌كردي‌؟ عرض كرد من‌ تو را به عنوان‌ رسول‌ الله‌ و معصوم‌ پذيرفتم‌ تو از آسمانها و ماوراي‌ غيب‌ خبر مي‌دهي‌ من‌ اطمينان دارم ‌حالا درباره‌ شتر، من‌ شك‌ مي‌كنم‌ من‌ يقين‌ دارم‌ هر چه تو‌ مي‌گويي‌ درست‌ است‌. اگر كسي‌ نشناخته‌ باشد تو را از تو بينه ‌مي‌طلبد وقتي من‌ يقين به‌ عصمت‌ تو دارم‌ اگر اين شتر براي‌ تو نباشد يا بايد عمداً خلاف‌ بگويي‌ كه‌ ـ معاذالله‌ ـ يا بايد سهواً مال‌ مردم‌ را ببري‌ كه‌ معصوم‌ هستي‌. معناي‌ شناخت‌ امام‌ و معصوم‌ اين است‌ كه‌ آدم‌ مطمئن‌ باشد او خلاف ‌نمي‌گويد ديگر. اين‌ معني‌ طمأنينه‌ است‌ در شناخت‌ معارفش. حضرت‌ فرمود «ذاالشهادتين‌»[50]

 

سؤال ...

جواب‌: مردد نيست‌ يقين‌ دارد كه‌ اين‌ راه‌ رفته‌ آن است‌ و آن‌ راه‌ رفته‌ اين است‌

 

سؤال ...

جواب‌: لذا بايد مواظب‌ كارش‌ باشد. اين‌ خوف‌ و رجا او را در اين‌ حفظ‌ ايمان‌ تعديل‌ مي‌كند نه‌ تند برود كند [برود].

 

سؤال ...

جواب‌: در چه‌ ترديد دارد از كار خودش‌مردد است‌؟

 

سؤال ...

جواب: نمي‌داند عاقبتش‌ چيست‌؟ و اما مي‌داند راه‌ اين است‌ و بايد اين را برود اما مي‌رسد يا نمي‌رسد مثل‌ انسان‌ تشنه‌اي‌ كه‌ مي‌داند تشنه‌ است‌ يك‌، در اينكه‌ تشنه‌ است‌ مردد نيست‌ در اينكه‌ چشمه‌ زلالي‌ هست مردد نيست‌ در اينكه‌ راه‌ همين‌ است‌ و لاغير مردد نيست‌. در اينكه اگر نرود مي‌افتد كسي دستش را نمي‌گيرد مردد نيست لنگان‌ لنگان‌ دارد مي‌رود مردد است‌ كه‌ آيا مي‌رسد يا نمي‌رسد حوادث ‌زياد است‌ اين‌ بركت‌ است‌. اين‌ اگر انسان‌ مغرور باشد كه‌ شب‌ مي‌خوابد و اگر نااميد باشد كه‌ مي‌افتد. هم‌ خوف‌ زايد بد است‌ مي‌شود يأس‌ و هم‌ رجاي‌ فائق‌ بد است‌ مي‌شود غرور. بايد بين‌ خوف‌ و رجا خيزان‌ و افتان برود خودش‌ را برساند. راه‌ غير از اين‌ نيست‌. اگر كسي‌ مي‌داند به اين‌ اصول‌ علماً لاريب‌ فيه‌ اين‌ مي‌شود مطمئن‌ منتها حالا من مي‌رسم‌ يا نمي‌رسم‌ وادارش‌ مي‌كند كه‌ افتان‌ و خيزان‌ اين‌ راه‌ را طي‌ كند.

 

سؤال ...

جواب: اين‌ بشارت‌ الاهي‌ است‌. مي‌فرمايد تو اگر اين‌ چنين‌ باشي‌ غمگين‌ نباش‌ اين‌ وعده‌ است‌.نه‌ [اينكه] ترس‌ ندارد [بلكه‌] نترس‌. نترس اين‌ وعده‌ است‌ كه‌ بهشت‌ به تو خواهيم‌ دارد. اما چه‌ كسي‌؟ ﴿بلي من أسلم وجهه لله و هو محسن[51] اين‌ مي‌ترسد كه‌ آيا جزء ﴿من اسلم[52] هستم‌ يا نه؟ من‌ احسن‌ هستم‌ يا نه؟ ﴿وجهه لله[53] هستم‌ يا خير؟ اين‌ وعده است از آن‌ طرف‌ وعده‌ است‌ كه‌ نترس اگر مؤمني‌ نترس‌. اين‌ مي‌گويد شايد حوادث‌ روزگار فشار بياورد كه‌ ايمان‌ از دست‌ من‌ در برود. اين‌ همواره‌ بين‌ خوف‌ و رجا به سر مي‌برد. اين‌ مي‌فرمايد اگر مسلمان‌ باشي‌﴿اسلم وجهه لله و هو محسن[54] نترس‌.

 

سؤال ...

جواب: اين‌ خبر است‌ به داعي‌ انشا. لسان‌ لسانِ‌ وعد است‌. وعد جمله‌ خبريه‌ نيست‌و انشائيه است‌ و انشا در مقام‌ آن است‌ كه‌ دارد مژده‌ مي‌دهد نه‌ اينكه‌ يقيناً شماها اهل‌ بهشتيد و كار تمام‌ است‌ حكم‌ را روي‌ موضوعات‌ مشخص‌ برده‌ اين‌ شخص‌ مي‌ترسد كه‌ آيا موضوع‌ را دارد يا ندارد اگر هم‌ خبريه‌ باشد اگر هم‌ وعد نباشد اگر هم وعده نباشد خبريه باشد مثلاً انسان‌ اگر بگويد كه «يثبت الا كرام العلماء» اين‌ خائف‌ است‌ كه‌ آيا عالم‌ است‌ يا نه‌؟ در ثبوت‌ موضوع‌ خائف‌ است‌ نه‌ اينكه‌ آيا خداي‌ سبحان‌ به وعده‌ عمل‌ مي‌كند يا نه‌؟ او مطمئن‌ است‌. از خودش‌ ترديد دارد مثل‌ آيه‌ سوره‌ زمر كه‌ ﴿يحذر الاخرة و يرجوا رحمة ربه[55] به‌ اميد رحمت‌ حق‌ است‌ ولي‌ از پايان‌ كار خودش‌ مي‌ترسد كه‌ آيا مي‌تواند برود يا نمي‌تواند برود خدا كه‌ نفرمود زيد بهشتي‌ است‌ كه‌ لاخوف‌ عليه‌ و لا هو يحزن كه، بر عنوانِ‌ حكم‌ كرده‌ فرمود ﴿بلي‌ من‌ اسلم‌ وجهه‌ لله‌ و هو محسن‌﴾[56] زيد مي‌گويد آيا من‌ اين هستم‌ يا نيستم‌ ديگر. هريك‌ از ماها در اينكه‌ آيا مشمول‌ موضوعيم‌ گير هستيم و الا وعده‌ الاهي‌ حق‌ است‌ ﴿و من اصدق من الله قيلا﴾[57] حالا بحث‌ در ذكرالله‌ است‌ كه‌ ذكرالله‌ چيست‌؟ گرچه ‌اين‌ ذكرالله‌ آيات‌ فراواني‌ در خصوص‌ آمده‌ بيان‌ كرده‌ اما جامع‌ آنها در روايات‌ است‌اين روايات‌ قسمت‌ مهمش‌ در كافي هست در ايمان و كفر باب ذكر‌ ذكر الله‌ ولي ما از روي‌ وافي‌ اين‌ روايات‌ را مي‌خوانيم‌ براي اينكه:‌ هم‌ يك‌ سلسله‌ لطايفي‌در كلمات مرحوم‌ فيض‌ هست‌ و هم بعضي از رواياتي‌ كه‌ احياناً در كافي‌ نيست‌ در جاهاي‌ ديگر هست‌ ايشان‌ ذيلاً اشاره مي‌كنند. جلد دوم‌ وافي‌ بعد از احكام‌ صلاة «ابواب‌ الذكرو الدعا» مطرح‌ است‌. معمولاً در كتب‌ فقه‌ اين‌ چنين‌ بود آنها سعي‌ مي‌كردند كه مسائل‌ اخلاقي و تهذيب‌ نفس‌ را در كنار مسائل‌ فقهي‌ ذكر بكنند اين‌ كشف‌ الغطاء مرحوم‌ كاشف‌ الغطاء(رضوان‌ الله‌ عليه‌) اين‌ چنين‌ است‌. وقتي كه‌ كتاب‌ صلاة‌ تمام‌ شد «كتاب‌ الذكر و الدعاء و القرآن»‌ را مطرح‌ مي‌كنند‌ نوع‌ سخنان‌ مرحوم‌ كاشف‌ الغطاء برابر با روايات‌ است‌ كه‌ كاشف‌ الغطاء(رضوان الله عليه) در بين‌ متأخرين‌ نظير مرحوم‌ صدوق‌ است‌ در بين‌ متقدمين‌ از نظر اينكه‌ سعي‌ مي‌كند تمام‌ كلماتش‌ اقتباس از روايات‌ باشد گرچه‌ از نظر حدّت فقهي‌ مرحوم‌ صاحب‌ جواهر(رضوان الله عليه) در ‌جواهر مي‌فرمايد من‌ فقيهي‌ به‌ حدت‌ ذهني‌ و تيزهوشي‌ كاشف‌ الغطاء سراغ‌ ندارم‌. خب يك‌ فقيه‌ نامداري‌ هم‌ هست‌ اين‌ ابواب‌ الذكر و الدعاء چند آيه‌ را اول‌ ذكر مي‌فرمايد به عنوان‌ ذكر و دعا. حالا الآن‌ بحث‌ در ذكر است‌. يكي‌ از آياتي‌ كه‌ در سورهٴ‌ اعراف‌ هست‌ اين‌ بود كه‌ شما وقتي‌ مي‌خواهيد خدا را ذكر كنيد همين‌ آيه‌اي‌ كه‌ چند روز قبل‌ تلاوت‌ و بحث‌ شد كه آخر سورهٴ اعراف بود آيه دويست سوره‌ٴ اعراف‌ ﴿و اذكر ربك في نفسك تضرعاً و خيفةً[58] اين‌ ذكرالله‌ في‌ القلب‌ است‌ ﴿و دون الجهر من القول[59] آرام‌ نه‌ خيلي‌ بلند ﴿بالغدو و الآصال[60] مرحوم‌ فيض‌ در وافي‌ در ذيل‌ اين‌ آيه‌ مي‌فرمايد «و في‌هذه‌ الآيه‌ دلاله علي‌ كراهة‌ مايفعله‌ المتصوّفه من‌ رفعهم‌ الاصوات بكلمه التوحيد و اظهارهم‌ المواجيد‌»[61] اين‌ طور ذكر و دم‌ گرفتن‌ بلند ياد حق‌ را مطرح‌ كردن‌ اين‌ با آيه‌ سازگار نيست‌ براي اينكه آيه‌ مي‌فرمايد ﴿و دون الجهر من القول[62] آن‌گاه مي‌فرمايد اين‌ نحوهٴ ذكر. و اما چيزهايي‌ كه‌ به بعضي‌ از اينها منسوب‌ است‌ «من‌ التغني‌ بالاشعار في‌ اثناء الاذكار و التواجد»[63] و ساير چيزهايي‌ كه‌ منسوب‌ است‌ اين‌ صحيح‌ نيست و خلاف‌ است‌. در كتاب‌ فقه‌ در بحث‌ غنا يك‌ چيزي‌ را به‌ مرحوم‌ فيض‌(رضوان الله عليه) نسبت‌ مي‌دهند كه‌ ايشان‌ غنا را تجويز كرده‌ در حالي‌كه‌ اينجا مي‌فهماند كه‌ اين‌ چنين‌ نيست‌. آن معلوم‌ مي‌شود ‌ آن‌ حسن‌ صوت‌ است‌ نه‌ تغني‌ و الا تغني‌ را در اينجا تحريم‌ نمي‌كردند و مذمت‌ نمي‌كردند. اين‌ يك‌، دو جمله‌ بود كه‌ ملاحظه‌ مي‌فرماييد اما روايات‌(باب‌ ذكرالله‌ سبحانه‌ في‌ كل‌ مجلس‌) در هر جايي‌ كه‌ انسان‌ مي‌نشيند به ياد حق‌ باشد. روايات‌ اولا‌ از امام‌ ششم‌(سلام‌ الله‌ عليه‌) است‌ «قال ابو عبدالله(عليه السلام) ما من مجلس يجتمع فيه ابرار و فجار فيقومون علي غير ذكرالله عزوجل الاّ كانحسرةً عليهم يوم القيٰامه»[64] هيچ‌ جائي‌ نيست‌ كه‌ گروهي‌ مي‌نشينند بد و خوب‌ و مجلس‌ به عادي‌ مي‌گذرد كه‌ فلان‌ چيز كم‌است‌ يا فلان‌ چيز زياد فلان چيز گران‌ است‌ يا فلان چيز ارزان‌ از همين‌ دنيا نگذرد و سخن‌ خدا در آن مجلس مطرح‌ نشود آن‌ مجلس‌ حسرت‌ است‌ براي ‌اهلش‌ يوم‌ القيامه‌. جايي‌ انسان‌ بنشيند كه‌ در آنجا سخن‌ از خدا و ذكر حق نباشد آنجا براي انسان حسرت‌ است‌. اينها رواياتي‌ است‌ كه‌ از كافي‌ ايشان‌ نقل مي‌كنند. دوم باز‌ روايتي‌ است‌ كه‌ از ابي‌بصير عن‌ ابي‌ عبدالله‌(عليه‌ السلام‌) فرمود «و ما اجتمع في مجلس قوم لم يذكرواالله عزوجل و لم يذكرونا الا كان ذلك المجلس حسرة عليهم يوم القيامه»[65] هيچ‌ جايي‌ نيست‌ كه‌ يك عده‌اي‌ بنشينند سخن‌ از خدا به ميان‌ نيايد و سخن از ما به ميان‌ نيايد مگر اينكه‌ آن‌ نشستن‌ و آن‌ مجلس‌ حسرت است‌ براي‌ آنها روز قيامت معلوم‌ مي‌شود ذكر ائمه‌(عليهم‌ السلام‌) از تبعات‌ ذكر خداست‌. اين‌ چنين‌ نيست‌ كه‌ ذكر ائمه در برابر ذكر خدا باشد از فروعات ذكر خداي‌ سبحان‌ است‌ شما وقتي‌ كه‌ سخن‌ از اطاعت‌ در قرآن‌ مطرح‌ مي‌شود ملاحظه‌ مي‌فرماييد در يك‌ آيه‌ خدا مي‌فرمايد از خدا و پيامبر و اولواالامر كه‌ ائمة‌ معصومين‌(عليهم السلام)‌اند اطاعت‌ كنيد بعد در وسط‌ آيه‌ مي‌فرمايد اگر اختلاف‌ كرديد به‌ خدا و پيامبر ارجاع كنيد. بعد در ذيل‌ آيه‌ مي‌فرمايد اين‌ حرفها در كسي‌ اثر مي‌كند كه‌ به‌ خدا و قيامت‌ اعتقاد دارد. ديگر سخن از پيامبر نيست‌. اول‌ تثليث‌ است‌ بعد تثنيه است‌ و بعد توحيد در صدر آيه‌ مي‌فرمايد ﴿اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم[66] اين‌ تثليث‌. آيا اين‌ سه مُطاع‌ بالاستقلال‌ و الاصاله مُطاع‌ اند يا نه‌ اين‌ چنين‌ نيست‌؟ در وسط‌ آيه‌ مي‌فرمايد ﴿فان تنازعتم في شيءٍ[67] اگر در چيزي‌ اختلاف‌ كرديد مثلاً در امامت‌ اختلاف‌ كرديد و مانند آن‌. مرجع‌ براي‌ حل‌ اختلاف‌ كيست‌؟ ﴿فان تنازعتم في شيء فردّوه[68] باز به‌ اين‌ سه‌ گروه‌ يا‌ نه‌ ﴿الي الله و الي الرسول﴾[69] ديگر سخن‌ از اولواالامر نيست‌. در ذيل‌ آيه‌ مي‌فرمايد اين‌ حرفها در كسي‌ اثر مي‌كند كه‌ ﴿تومنون بالله و اليوم الآخر﴾[70] فقط‌ سخن‌ از خداست‌ ديگر سخن‌ از پيغمبر هم نيست‌. معلوم‌ مي‌شود آن‌ تثليث‌ اول‌ و آن‌ تثنيه‌ وسط‌ به‌ توحيد سوم‌ بر مي‌گردد. معلوم‌ مي‌شود اگر اطاعتي‌ براي‌ غير خداست‌ يعني‌براي‌ رسول‌ خدا براي‌ اولي‌الامر است‌ اطاعتي‌ است‌ باذن‌ الله لا‌ باالاستقلال‌ لا بالاصاله‌ و مانند آن‌. همه‌ موارد كه‌ كمالات‌ را قرآن‌ كريم‌ به‌ پيامبران‌ و معصومين‌ نسبت‌ مي‌دهد در جاي‌ ديگر همه‌ را يكجا خلاصه‌ كرده‌ در خودش‌ منحصر مي‌كند. در مسأله‌ عزت‌ ملاحظه‌ مي‌فرماييد فرمود ﴿للّه العزّة و لرسوله و للمؤمنين[71] در جاي‌ ديگر مي‌فرمايد ﴿و لله العزّة جميعا﴾ شفاعت‌ هم‌ اين‌ چنين‌ است‌. اگر براي‌ خدا و انبيا و ائمه‌(عليهم‌ السلام)‌ است‌ در جاي‌ ديگر مي‌فرمايد شفاعت‌ از آن‌ خداست‌ بالاستقلال‌ معلوم‌ مي‌شود هر وصف‌ كمالي‌ كه‌ براي‌ اولياي الاه ثابت‌ است‌ باذن الله است‌ و به عنايت‌ الاهي‌ است‌ و لاغير. اگر در اينجا فرمود جايي‌ كه‌ ذكر ما نباشد آن‌ مجلس‌ حسرت‌ است‌ چون‌ ذكر معصومين(عليهم‌ السلام‌) از اشعه‌ ذكر همان‌ خداي‌ سبحان‌ است‌. از تبعات‌ ذكر همان‌ خداي‌ سبحان‌ است‌ لذا فرمود «و ما اجمتع في مجلس قوم لم يذكروا الله عزوجل و لم يذكرونا الا كان ذلك المجلس حسره عليهم يوم القيامة‌»[72] آن‌گاه‌ امام ‌ششم‌ فرمود كه‌ پدرم‌ امام‌ باقر(عليه السلام) فرمود «ثم قال قال ابوجعفر(ع)»[73] يعني‌ امام‌ ششم‌ فرمود كه‌ ابوجعفر چنين فرمود «انّ ذكرنا و مِن ذكر الله و ذكر عدونا من ذكر الشيطان»[74] اگر انسان‌ سخن‌ ديگران‌ را نقل‌ كند در برابر ديگران‌ به‌ گفتگو بنشيند و سخن‌ از اولياي‌ الاهي‌ نباشد ذكر الشيطان‌ است‌. روايت‌ سوم‌ كه‌ از امام‌ ششم‌(عليه‌ السلام)‌ است‌، حضرت‌ اين را از رسول‌ الله(صلّي الله عليه و آله و سلم‌) نقل‌ مي‌كند كه‌ پيامبر(عليه آلاف التحية و الثناء) اين‌چنين فرمود «ما من قوم اجتمعوا في مجلس فلم يذكروا اسم الله عزّوجل و لم يصلوا علي نبيهم الا كان ذلك المجلس حسرةً و وبالاً عليهم»[75] هيچ‌ جايي‌ نيست‌ كه‌ يك عده‌اي‌ جمع‌ بشوند سخن‌ از خدا به ميان‌ نيايد و بر پيامبر درود نفرستند مگر اينكه‌ آن‌ مجلس‌ حسرت‌ است‌. يعني‌ مجلسي‌ كه‌ يك ساعت‌ يا نيم‌ ساعت‌ انسان جايي‌ رفته‌ نشسته يا كسي‌ به منزل‌ آدم آمد يا انسان‌ به منزل‌ كسي‌ رفت‌ يا همه‌ در يك جا جمع‌ شدند، سخن‌ از آن‌ شد كه‌ اين را چند خريدي آن‌ را كجا دارند اين گران‌ است‌ يا ارزان‌ همين‌ شد، اين‌ مجلس‌ مي‌شود حسرت‌. نه‌ اينكه‌ اين‌ حرفها نباشد، اين‌ حرفها باشد اما مجلس‌ همه‌ به‌ اين حرفها نگذرد

 

سؤال ...

جواب: نه‌ حالا آن هم‌ ذكر مي‌شود كه‌ ذكرالله يعني چه آن هم در روايت حضرت مي‌فرمايد گفتن اين كلمات آن ذكر مؤثر نيست گرچه ذكرالله است‌ و فضيلت‌ دارد ذكرالله اين‌ است‌ كه‌ اگر يك‌ حادثه‌اي‌ كه پيش‌ آمد آدم‌ خودش‌ را جمع‌ كند. ذكر الله آن‌ است كه‌ اگر انسان‌ به‌ يك معصيتي‌ مبتلا شد خودش‌ را حفظ بكند. براي‌ اينكه‌ به ياد حق‌ افتاده‌ كه‌ خودش را حفظ‌ كرد ديگر آن اساسِ‌ ذكرالله است‌. دومي‌ را هم‌ حضرت‌ مي‌فرمايد كه‌ ثواب‌ دارد و اما‌ اساس‌ ذكر الله آن اوّلي‌ است‌ حالا اين‌ روايت‌ را مطالعه مي‌فرماييد به خواست خدا.

«الحمد لله‌ رب‌ العالمين»

 


[1] انفال/سوره8، آیه2.
[2] مزمل/سوره73، آیه5 ـ 8.
[3] مزمل/سوره73، آیه8.
[4] مزمل/سوره73، آیه8.
[5] حدید/سوره57، آیه16.
[6] حدید/سوره57، آیه16.
[7] حدید/سوره57، آیه16.
[8] زمر/سوره39، آیه23.
[9] یونس/سوره10، آیه7 ـ 8.
[10] یونس/سوره10، آیه8.
[11] یونس/سوره10، آیه7.
[12] یونس/سوره10، آیه8.
[13] یونس/سوره10، آیه7 ـ 8.
[14] زخرف/سوره43، آیه36.
[15] نور/سوره24، آیه35.
[16] زخرف/سوره43، آیه36.
[17] زخرف/سوره43، آیه36.
[18] زخرف/سوره43، آیه36.
[19] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 7.
[20] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 7.
[21] ـ من لا يحضره الفقيه، ج4، ص18.
[22] ـ من لا يحضره الفقيه، ج4، ص18.
[23] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 7.
[24] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 7.
[25] بقره/سوره2، آیه101.
[26] زخرف/سوره43، آیه36.
[27] زخرف/سوره43، آیه36.
[28] زخرف/سوره43، آیه37.
[29] زخرف/سوره43، آیه37.
[30] نحل/سوره16، آیه9.
[31] زخرف/سوره43، آیه37.
[32] زخرف/سوره43، آیه37.
[33] زخرف/سوره43، آیه37.
[34] یونس/سوره10، آیه7.
[35] کهف/سوره18، آیه28.
[36] فرقان/سوره25، آیه31.
[37] اعراف/سوره7، آیه176.
[38] کهف/سوره18، آیه28.
[39] ـ نهج البلاغه، حكمت 70.
[40] هود/سوره11، آیه56.
[41] هود/سوره11، آیه56.
[42] کهف/سوره18، آیه28.
[43] هود/سوره11، آیه17.
[44] ـ اقبال الاعمال، ج3، ص297.
[45] ـ اقبال الاعمال، ص58.
[46] ـ بحار الانوار، ج95، ص89.
[47] ـ اقبال الاعمال، ص58.
[48] ـ اقبال الاعمال، ج3، ص297.
[49] ـ اقبال العمال، ج3، ص297.
[50] ـ وسائل الشيعه، ج27، ص276.
[51] بقره/سوره2، آیه112.
[52] بقره/سوره2، آیه112.
[53] بقره/سوره2، آیه112.
[54] بقره/سوره2، آیه112.
[55] زمر/سوره39، آیه9.
[56] بقره/سوره2، آیه112.
[57] نساء/سوره4، آیه122.
[58] اعراف/سوره7، آیه205.
[59] اعراف/سوره7، آیه205.
[60] اعراف/سوره7، آیه205.
[61] ـ.
[62] اعراف/سوره7، آیه205.
[63] ـ.
[64] ـ كافي، ج2، ص496.
[65] ـ كافي، ج2، ص492.
[66] نساء/سوره4، آیه59.
[67] نساء/سوره4، آیه59.
[68] نساء/سوره4، آیه59.
[69] نساء/سوره4، آیه51.
[70] نساء/سوره4، آیه59.
[71] منافقون/سوره63، آیه8.
[72] ـ كافي، ج2، ص496.
[73] ـ كافي، ج2، ص496.
[74] ـ كافي، ج2، ص496.
[75] ـ كافي، ج2، ص497.