درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

62/11/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره رعد/آیه 28 الی 29

 

﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللَّهِ أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾(28)﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَيٰ لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ﴾(29)

 

فرمود انابه به خداي سبحان به وسيله ايمان و طمأنينه حاصل ميشود ‌اگر كسي ايمان به خداي سبحان آورد و قلبش به ياد خدا مطمئن شد و آرميد اين شخص به طرف خدا انابه دارد و اين انابه باعث هدايت پاداشي است كه خداي سبحان او را هدايت مي‌كند يعني هدايتي به عنوان جزا كه فرمود ﴿و يهدي اليه من اناب ٭ الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله﴾[1] كه ﴿من اناب﴾ را تفسير مي‌كند ﴿من اناب﴾ كسي است كه مؤمن باشد و قلبش به ياد خدا بيارامد آن‌گاه اصل كلي را به عنوان يك قضيه حاصره بيان فرمود كه ﴿الا بذكر الله تطمئن القلوب﴾ اين حرف تنبيه و تقديم جار و مجرور كه مفيد حصر است بيان مي‌كند كه دل جز به ياد حق مطمئن نخواهد شد آن‌گاه سخن از آيات سورهٴ انفال مطرح شد كه اگر ذكرُ الله باعث طمأنينه است چگونه در سوره انفال آمده مؤمنين كساني‌اند كه ﴿اذا ذكر الله وجلت قلوبهم﴾[2] اين تپش و ترس دل در اثر ذكر خداست در حالي كه آيه سوره رعد مي‌فرمايد با ذكر خدا قلب مي‌آرمد سه وجه [براي] جمع بين آيه سورهٴ انفال و آيه سورهٴ رعد ذكر شد يك وجهي كه مرحوم شيخ در تبيان و مرحوم امين‌الاسلام در مجمع بيان فرمودند و سايرين هم پذيرفتند كه اگر انسان متذكرِ عذاب خدا و جهنم و عقاب الاه شد مي‌ترسد و قلبش مي‌تپد اگر به ياد رحمت و نعمت و بهشت متذكر شد قلبش مي‌آرمد وجه ديگر اين بود كه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) پذيرفتند كه اين مربوط به حالات گوناگون مؤمن است در طليعه امر ترس و اضطراب است يعني خشيت است در پايان امر انس و آرامش آيه سورهٴ انفال را حمل كردند بر اوايل امر و آيه سورهٴ رعد را حمل كردند بر پايان امر و شاهد جمع را آيات سورهٴ زمر قرار دادند كه در سورهٴ زمر اين‌چنين آمده ﴿تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الي ذكر الله﴾[3] كه اول قشعريره و هراس است بعد طمأنينه و آرامش اين سه وجه بود كه مبسوطاً گذشت وجه چهارم كه عرض شد اين است كه اصلاً بين آيه سورهٴ رعد با آيه سورهٴ انفال تعارضي نيست آيه سورهٴ انفال اين است كه ﴿انما المؤمنون الذين﴾[4] بعد از ايمان به خدا و پيغمبر مي‌فرمايد ﴿الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم﴾[5] مؤمن راستين كسي است كه اگر خدا بيادش بيايد دلش بتپد ترس و هراس از خدا كه در مقابل طمأنينه نيست آنچه كه در مقابل طمأنينه است آن است كه در مسائل علمي يقين با طمئنينه همراه است شك و ترديد و تحير مقابل طمأنينه است در مسائل عملي غضب سخط ناراضي بودن مضطرب شدن در برابر طمأنينه است رضاي به قضاي الاهي توكل بر خدا تفويض امر به خدا تسليم الي الله اينها درجات طمأنينه است يك انسان مؤمن در معارف شك نمي‌كند ﴿الا بذكر الله تطمئن القلوب﴾ ديگر ي شك و ترديد دارد ﴿فهم في ريبهم يترددون﴾[6] يك انسان مؤمن در برابر قضا و قدر الاهي غضبان و ناراضي نيست كه بد بگويد و برنجد چون آرام است راضي است و مرضي ديگران‌اند كه در برابر قضا و قدر الاهي ﴿فأن أصابه خيرٌ اطمأن به و ان اصابته فتنةٌ انقلب﴾[7] اگر يك روزي به كام او باشد مي‌آرمد و اگر روزي به كام او نبود فتنه مي‌كند بر مي‌گردد اين معلوم مي‌شود يك پايگاه ثابتي ندارد آن اطمينان اطمينانِ مقطعي و اطمينان كاذب است ﴿فان أصابه خير اطمأن به﴾[8] معلوم مي‌شود نفسش مطمئن نيست اگر به كام او بود مي‌آرمد و اگر به كام او نبود مي‌رنجد اما مؤمن كسي است كه دلش به كار خدا مطمئن است در همه حالات راضي است چه در حال غضب در حال رنج چه در حال نشاط و سرور چون در تمام حالات راضي است خدا هم از او راضي است صاحب نفس مطمئنه هم راضي به قضاي خداست هم كارهاي او مرضي خداست لذا مي‌فرمايد ﴿يا ايتها النفس المطمئنّة ٭ ارجعي الي ربك﴾[9] در حاليكه ﴿راضيه مرضيةً﴾[10] در حاليكه راضي به قضاي خدايي در حالي كه كار تو هم مرضي خداست اين همان ﴿رضي الله عنهم و رضوا عنه ذلك لمن خشي ربه﴾[11] چون از خدا مي‌ترسند راضي‌اند چون از خدا مي‌ترسند خدا از آنها راضي است طمأنينه در برابر اضطراب است طمأنينه در برابر انزجاع و سخط است انسان مطمئن هرگز نمي‌رنجد و متحير نمي‌شود در هر شرايطي هم راضي است فرمود چون از خدا مي‌ترسند خدا از آنها راضي است آنها از خدا راضي‌اند ﴿رضي الله عنهم و رضوا عنه﴾[12] چرا؟ اين دو صفت براي چه كسي است؟ ﴿ذلك لمن خشي ربه﴾[13] چون از خدا خشيت دارند از خدا راضي‌اند و كار خدا مرضي اينهاست در هر شرايطي و كار آنها هم مرضي خداست چون جز عدل كار ديگر نمي‌كنند

 

سؤال ...

جواب: البته رضايت خدا مقدم است چون رضايت خدا زمينه توفيق را فراهم مي‌كند.

 

سؤال ...

جواب: در توفيق يافتن به مقام رضا رضاي الاه اثر دارد تا خداي سبحان از كسي راضي نباشد به او توفيق رضا هم نمي‌دهد تمام نعم البته از خداست ﴿و ما بكم من نعمةٍ فمن الله﴾[14] حتي توبه‌ا‌ي كه نصيب انسان مي‌شود اين توبه مسبوق به توبه الاهي است خدا دو توبه دارد به دو نحو توّاب است يك نحو توبه يعني بازگشت از خدا يعني لطف و عنايت خدا نصيب بنده مي‌شود كه بنده گمراه را برمي‌گرداند سر راه مي‌آورد بندهٴ سر راه آمده به خدا برمي‌گردد توبه مي‌كند دوباره خدا توبه او را مي‌پذيرد كه در بحث توبه به خواست خدا خواهد آمد كه هر توبه‌اي محفوف به دو توبه الاهي است علي اي حال در اين كريمه فرمود چون از خدا مي‌ترسند راضي‌اند رضا با خشيت يكجا جمع شد رضا با سخط جمع نمي‌شود نه رضا با خشيت كسي كه داراي مقام رضاست غضبان از قضا و قدر نيست سخط ندارد، نه [اينكه] ترس ندارد نه [اينكه] خشيت ندارد، كسي كه مطمئن است يعني مطمئن است خداي سبحان جز خير چيزي براي او روا نمي‌دارد البته حادثه سنگين كه پيش آمده متأثر مي‌شود درد را احساس مي‌كند گريه مي‌كند اما با همين گريه دارد اطاعت مي‌كند اگر كسي بيمار شد و بيماريش هم سخت بود و به يك طبيب حاذقي ايمان داشت اگر طبيب حاذق دارد جراحي مي‌كند او درد را تحمل مي‌كند گريه مي‌كند اما ممنونِ طبيب است از طبيب بدش نمي‌آيد چون مي‌داند كه به صلاح اوست گريه كردن ناله كردن از جهنم ترسيدن و اشك ريختن با رضاي به قضا سازگار است با طمأنينه سازگار است اضطراب در تصميم‌گيري چه كند در برابر خواسته خدا خواسته‌اي داشته باشد تسليم نشود اينها با طمأنينه سازگار نيست در آن كريمه كه فرمود چون اينها اهل خشيت‌اند از خدا راضي‌اند و خدا از اينها راضي است (رضي الله عنهم و رضوا عنه ذلك لمن خشي ربه﴾[15] نشان مي‌دهد كه رضاي به قضاي الاهي با خشيت و با ترس از خدا سازگار است و جمع مي‌شود.

 

سؤال ...

جواب: يك درجه از خوف زمينه پيدايش اطمينان است يك درجه اطمينان هم زمينه خوف را تهيه مي‌كند اينها جزء جنود عقل‌اند.

 

سؤال ...

جواب: بله يعني مؤمنِ واقعي خشيتش از خداست،

 

سؤال ...

جواب: بله خشوع غير از خشيت است آن در صلات خاشع و خاضع‌اند چه اينكه خشيت هم غير از خوف است در سورهٴ مؤمنون خشوع كه همراه با خضوع است مطرح است علي اي حال در سوره احزاب فرمود مبلغين الاهي جز از خدا از هيچ چيز خشيت ندارند ﴿و يخشونه و لايخشون احدا الا الله﴾[16] خشيت با رضا سازگار است ترس با رضا سازگار است اينكه نوع اين آقايان درصدد جمع بين آيه سورهٴ انفال و سورهٴ رعد برآمدند اين‌چنين تصور فرمودند كه طمأنينه با ترس از خدا معارض است نه طمأنينه در مقابل خوف از خدا نيست طمأنينه در مقابل ترس از خدا نيست طمأنينه در مسائل علمي در مقابل تحير و شك و ترديد است در مسائل عملي در برابر اضطراب در تصميم‌گيري و غضب كردن از قضاي الاهي و سخط بر خداست مؤمن كه مطمئن است در همه حالات هم راضي است هم خدا از او راضي است چون از خدا مي‌ترسد راضي است.

 

سؤال ...

جواب: بله ديگر

 

سؤال ...

جواب: بله نشاط قلب در اين است كه از كار خدا راضي باشد اما

 

سؤال ...

جواب: خشيت يعني قلب خداي سبحان را منشأ اثر مي‌داند از او مي‌ترسد چون از او مي‌ترسد كاري مي‌كند كه با دست او تنبيه نشود لذا هركاري كه خداي سبحان دستور داد اين انجام مي‌دهد چون مي‌داند به مصلحت است و بر خلاف او هم كاري انجام نمي‌دهد چون مي‌ترسد تنبيه بشود اين‌طور نيست كه حالا كه چون راضي است در برابر دستور او بي‌تفاوت است نه هر چه كه او دستور داد اين انجام مي‌دهد و هر چه را هم كه خداي سبحان فرمود اين راضي است در اين جريان حضرت سيدالشهداء(سلام الله عليه) اگر در مدينه در كمال عزت مي‌فرمود «رضي الله رضانا اهل البيت»[17] آن وقتي هم كه از اسب هم به زمين افتاد هم باز همين بيان را فرمود «رضي الله رضانا اهل البيت»[18] .

 

سؤال ...

جواب: آن روز مطرح شد كه خوف و رجا درجاتي دارد اوساط مردم خوفاً من النار است و به رجا و شوق بهشت اما اوحدي از اولياي الاهي حباً لله و شوقاً الي لقاء الله است اگر شوق الي لقاء الله است پس رجاي لقاءالله است در مقابل رجاي لقاءالله خوف از محروم شدن لقاءالله است لذا در دعاي كميل مي‌فرمايد براي من جهنم مطرح نيست براي من دوري از تو مطرح است. «صبرت علي حر نارك فكيف اصبر علي النظر إليٰ كرامتك»[19] نمي‌گويد من نمي‌توانم بسوزم مي‌گويد آنجا هر چه تصميم گرفتي گرفتي اگر هم آنجا من را بردي من توانستم حرف بزنم مي‌گويم «اين كنت يا ولي المؤمنين»[20] سخن از آن مقام است خوف و رجا تا آخرين لحظه براي انسان هست منتها مرجوّش چه باشد مخوف منه‌اش چه باشد اينها فرق مي‌كند منظور آن است كه در اين كريمه فرمود ﴿رضي الله عنهم و رضوا عنه﴾[21] چه كسي از خدا راضي است و خدا از چه شخصي راضي است؟ از كسي كه از خدا بترسد ﴿ذلك لمن خشي ربه﴾[22] پس اگر در سورهٴ فجر فرمود ﴿يا ايتها النفس المطمئنة ٭ ارجعي ألي ربك راضية مرضية﴾[23] يعني در حالي كه اين دو تا بال را داري پرواز بكن بالي كه با آن از خدا راضي هستي و بالي كه با آن خدا از تو راضي است با اين دو بال پرواز كن بيا چون صاحبان نفوس مطمئنه هنوز در بين راه‌اند اگر به مقصد رسيده بودند كه دستور رجوع داده نمي‌شد معلوم مي‌شود هنوز به آنجايي كه بايد برسند نرسيدند آن مقام عند الله كه ﴿ان المتقين في جناتٍ و نهر ٭ في مقعد صدق عند مليك مقتدر﴾[24] عند اللهي شدن آن پايان كار است نه به مقام رضا رسيدن [به] مقام رضا رسيدن يك بالي است كه اينها با داشتن اين بال بتوانند پرواز كنند به عند الله برسند لذا به اينها اجازهٴ پرواز داده شد مي‌فرمايد شماها برگرديد شماها بياييد ديگران كه در بين راه ماندند. فتحصل [پس به دست مي‌آيد] كه طمأنينه در مسائل علمي در كليات در معارف اينها البته در مقابل شك و ترديد است ولي در جزئيات اگر كسي صاحب نفس مطمئنه آن عالي‌ترين درجه‌ا‌ش شد يعني معصوم مطلق شد مثل رسول الله(صلي الله عليه و آله وسلم) آن در همه جزئيات هم خبير و بصير است به اعلام الاهي اگر پايين‌تر شد به همان اندازه تا برسد به مؤمنين عادي مؤمنين عادي دلشان به رساله آرميده است اينها هم ترديد ندارند اينها وقتي مؤمن‌اند و در تقليدشان محقق‌اند حساب شده از يك رساله‌اي دارند اطاعت مي‌كنند هرچه رساله گفت آرام‌اند ديگر.

 

سؤال ...

جواب: يعني در معارف دينيشان در اعتقاداتشان در عقايد حقه‌شان طمأنينه داشته باشند يك بياني از حضرت امير(سلام الله عليه) رسيده است كه قبل از ادامه بحث اين جمله شريفي كه قبلاً ذكر شده حالا براي اينكه از خود متن خوانده بشود عرض مي‌كنيم كه مراجعه مي‌فرماييد حضرت در اين خطبه چهارم از نهج‌البلاغه به تصحيحِ صبحي صالح صفحه 51 اين چاپ در آنجا مي‌فرمايد «اليوم انطق لكم العجماء ذات البيان عزب رأي أمْريءٍ تخلف عني»[25] آن‌كه من را تنها گذاشت و با من نبود او اهل انديشه و فكر نيست فكرش گم شده است عذوب همان غروب است عذب يعني غروب كرده يعني غاب ﴿لا يعزب عن علمه﴾[26] يا ﴿لا يعزب عنه مثقال ذره﴾[27] عذب يعني غاب يعذب يعني يغيب فرمود آن كسي كه به دنبال من نيامد فكرش گم شد فكرش غروب كرد اگر فكر غروب بكند چيزي صفحه دل را كه روشن نمي‌كند چون صفحه نفس با انديشه روشن ميشود فرمود «عذب راي امريءٍ تخلف عني»[28] چرا؟ چرا هر كه به دنبال من نيامد انديشه‌اش گم شد؟ براي ما «شككت في الحق مذ أريته»[29] آن لحظه‌اي كه حق را به من نشان دادند تا كنون من شك نكردم اين هم در همان دوران خردسالي كه در حجر رسول الله(صلي الله عليه و آله و سلم) بود به اين معارف رسيده است آن‌گاه به عنوان يك سؤال مقدر مطرح مي‌كند خوب اگر شما در حق شك نكرديد و در برابر حق هيچ‌گونه اضطرابي نداريد پس ساير معصومين هم بايد اين‌چنين باشند در حالي كه خدا درباره موسي(عليه السلام) مي‌فرمايد ﴿فأوجس في نفسه خيفةً موسي﴾[30] موساي كليم چرا در نفسش ترس را جا داد اين جوابِ سؤال مقدر، مي‌فرمايد «لم يوجس موسي(عليه السلام) خيفةً علي نفسه»[31] حضرت موسي بر خودش نترسيد كه حالا اين مارها چه كنند «بل اشفق من غلبة الجهال و دول الضلال»[32] حضرت يعني حضرت موسي(سلام الله عليه) در قلبش اين معنا خطور كرد كه ساحران فرعون اين صحنه مسابقه را پر از مار و افعي كردند ﴿سحروا أعين الناس و استرهبوهم﴾[33] از طرفي هم ﴿و جاؤُ بسحر عظيم﴾[34] كه خدا مي‌فرمايد اين سرّ عظيم است حضرت موسيٰ فرمود من هم اگر اين عصا را القا كنم به صورت يك مار در بيايد آنها نتوانند بين معجزه من با سحر ساحران فرق بگذارند فرعون برنده مي‌شود و اگر او برنده شد حكومت مي‌شود حكومت طغيان و ضلالت ترس موساي كليم از اين بود كه مبادا حكومت ضلال دوباره بر سركار بيايد و الا از مار و عقرب نمي‌ترسيد «لم يوجس موسي(عليه السلام) خيفةً علي نفسه بل اشفق من غلبة الجهال و دول الضلال»[35] از اين جهت ترسيد خداي سبحان هم فرمود نترس عصا را القا كن من معجزه را پيروز مي‌كنم (انك انت الاعلي در ذيل آن آيه جمله بعدش اين است كه نترس تو پيروز مي‌شوي نفرمود نترس اين مارها كاري به تو ندارند فرمود نترس تو پيروز مي‌شوي معلوم مي‌شود ترس از محكوم شدن دولت حق است و حاكم شدن دولت ضلال اگر يك كسي به مقام مطمئن رسيد در عقايد هرگز شك نمي‌كند اولاً در مسائل عملي هرگز مضطرب نيست كه چه كند و بدش نمي‌آيد ثانياً. هرچه به سرش بيايد چون مي‌داند اگر چيزي به سرش آمده به عنايت الاهي است و به مصلحت اوست.

 

سؤال ...

جواب: آخر اين مار، از مار مي‌ترسند نه از طناب

 

سؤال ...

جواب: نه اين مار نبود تا بترسد اين طناب خالي بود ديگر طناب خالي آدم دست به آن بزند كه طوري نيست آدم خيال مي‌كند مار است ﴿سحروا اعين الناس واسترهبوهم﴾[36] والا از چوب آدم چه ترسي دارد از طناب چه ترسي دارد.

 

سؤال ...

جواب: بله چون بحث در دو مقام بود در مقام اول مؤمن در برابر جهان متصلّب است و تسليم‌ناپذير در مقام ثاني نسبت به خداي سبحان تسليم محض است اين دو مقام بحث بود و اگر يك مؤمن دو حال دارد ولو يك ساعت نباشد كمتر از يك ساعت، نيم ساعت، دو دقيقه چون قلب سريع التحول است اين‌طور نيست كه در يك ساعت آدم يك حال داشته باشد.

 

سؤال ...

جواب: نه اينكه انسان خدا را الله را با اين علم حصولي با اين مفهوم در ذهن بياورد.

 

سؤال ...

جواب: منظور همان خدايي كه مقلب قلوب است و دل دست اوست و آفريده اوست با علم شهودي و حضوري او را درك كند و الا تصور مفهوم خدا كه آرامش بخش نيست اين جان با عظمت و پر تلاطم را مفهوم الله آرام مي‌كند يا حضور و ربط وجودي انسان به الله است كه آرام مي‌كند؟ وقتي كه انسان به اين حبل‌الله دلش را بست مضطرب نمي‌شود و الا مفهوم الله را در ذهن بياورد و اين جان پر تلاطم و پر خروش را تصور خدا آرام مي‌كند يا «و كمال معرفته التّصديق به»[37] تا آخر خطبه‌هاي اول حضرت؟

 

سؤال ...

جواب: بله ديگر بزرگان راهشان اين بود اگر چيزي برايشان حمل نمي‌شد وضو مي‌گرفتند مي‌رفتند مسجدِ جامع شهر دو ركعت نماز مي‌خواندند با تضرع و ابتهال حل مي‌شد اين‌طور نيست كه نماز فقط يك تكليفي باشد و لاغير آن كريمه‌اي كه فرمود ﴿و من يتق الله يجعل له مخرجا﴾[38] مطلق است هر انسان با تقوايي در هرجا گير كرده راه خروج باز است به اندازهٴ اينكه انسان با تقوا باشد در بسياري از موارد با اين مسائل حل شد خيلي از اين علوم را اينها با نماز و روزه حل كردند والا انسان هر چقدر [كه از] استاد ياد بگيرد همان اندازه باشد كه علوم پيشرفت نمي‌كند بسياري از مشكلات با همين‌ها حل شد منظور آن است كه انسان مطمئن هيچ اضطرابي ندارد نه در مسائل علمي يعني عقايد حقه نه در مسائل عملي كه چه كنم مضطرب نيست يك ناراضي و غضبان و عبوس كرده و برافروخته نيست دو، اما مي‌گريد مي‌نالد، مي‌نالد كه آيا راهم مي‌دهند يا نمي‌دهند؟ مثل انسان تشنه انسان تشنه، مي داند تشنه است يك مي‌داند تنها چشمه‌اي كه اين عطش را برطرف مي‌كند در دامنهٴ اين كوه است منتها حالا اشك مي‌ريزد كه آيا من راه دارم يا ندارم من را راه مي‌دهند يا نمي‌دهند؟ همين.

 

سؤال ...

جواب: نه

 

سؤال ...

جواب: بله ديگر آن اطمينان مذموم است ديگر يك كسي كه نمي‌داند اصلاً چه خبر است مستانه از اين خيابان مي‌گذرد اصلاً نمي‌داند كه اتومبيل مي‌آيد و او را از بين مي‌برد اين يك امن باطلي است كه خداي سبحان اين امن را در قرآن محكوم كرده فرمود امان بودن از عذابِ خدا براي مؤمنين است اما آن امن راستين را فرمود براي مؤمنين است فرمود ﴿الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلمٍ اولئك لهم الأمن﴾[39] اينها هستند كه در امان‌اند اين يك وعده الاهي است يك انساني كه مؤمن است و عمل صالح دارد از وعده امان خدا برخوردار است يك غافل بي‌خبر كه مي‌گويد ﴿ان هي الا حياتنا الدنيا﴾[40] صاف گرفته در منزل خوابيده آن يك امن كاذب است نمي‌داند چه بلا به سرش مي‌آيد و اما خدا در باره مؤمنين وعده امان داد يك امن صادقي، مؤمن در همه حالات مثل آن انسان تشنه‌اي است كه مي‌داند چشمه زلال كجاست و اشك مي ريزد كه آيا راه دارم يا نه يك قدري به من مي‌دهند يا نه دسترسي دارم يا نه شايد به آنجا نرسم اين است بين خوف و رجاست مي‌داند تشنه است يك و مي‌داند بايد با آب زلال عطشش را رفع كند دو و مي‌داند آب زلال هم در همان چشمه است و لاغير اين سه منتها افتان و خيزان آن راهها را طي مي‌كند كه آيا راه دارم ندارم مي‌پذيرند نمي‌پذيرند موفق مي‌شوم نمي‌شوم تا آخر بين خوف و رجا هست در هيچ حالي حالا افتاد و سرش هم شكست و پايش هم شكست برنمي‌گردد مي‌داند كه تنها راه آن است در هيچ امري مضطرب نيست نمونه‌هايي كه در قرآن كريم بود چه در جريان مادر موسي(عليه السلام) چه در جريان اصحاب كهف همه اينها را ملاحظه فرموديد كه خدا فرمود كه ما قلب اينها را به خود مرتبط كرديم محكم كردم درباره يونس(سلام الله عليه) هم مي‌بينيد حالات گوناگوني كه دارد هرچه فشار مي‌بيند مي‌گويد خدا نه از خدا مي‌رنجد نه از خدا گله دارد از مردم ممكن است برنجد و گله كند اما از خدا نه مي‌رنجد نه نااميد مي‌شود هر فشاري هم كه مي‌بيند با ز مي‌گويد خدا، وقتي او را از كشتي خواستند بيرون بيندازند مي‌گفت خدا دهن ماهي رفت مي‌گفت خدا رفت در دل ماهي گفت خدا، اين‌طور نبود كه حالا كه يك فشاري آمد اين برنجد يا مضطرب بشود هر فشاري كه مي‌آيد او را مصمم‌تر مي‌كند چون مي‌داند راه همين است و لاغير راه ديگري نيست مثل همان تشنه ديگري كه نمي‌داند تشنه است به فكر تحصيل آب نيست يا اگر بداند تشنه است و نداند چشمه كجاست به فكر طي راه نيست يا اگر بداند كه چشمه كجاست وقتي ديد راه سخت است به فكر پيمودن راه نيست عطشان مي‌ميرد اما اين مؤمن است كه مي‌داند راه كجاست همه سختي‌ها را هم تحمل مي‌كند چون مي‌ترسد راضي است آن آيه جمع كرده بين هر دو صفت.

 

سؤال ...

جواب: حالا الان ملاحظه بفرماييد كه آيا اين جمله را فقط آنجا گفته يا اصلاً سيره عملي حضرت يونس(سلام الله عليه) آن جملهٴ مباركه بود؟.

 

سؤال ...

جواب: نه اين از قرآن به خوبي استفاده مي‌شود كه اين سيره عملي يونس(سلام الله عليه) بود ذكر يونسي كه معروف است چون حضرت با اين ذكر مأنوس بود نه اينكه در بطن ماهي فقط تسبيح گفت حالا الان اين روشن مي‌شود. اين جريان يك مقدارش در همان سورهٴ يونس هست يك مقدار در سورهٴ انبيا يك مقدار هم در سورهٴ صافات يك مقدار هم در سورهٴ نون و القلم، مي‌فرمايد در سورهٴ انبيا آيه 87 اين است و 88 ﴿وذاالنون اذ ذهب مغاضباً فظن لن لن نقدر عليه﴾[41] ذاالنون يعني صاحب نون، نون يعني ماهي ذاالنون يعني اذكر صاحب نون را گاهي از يونس(سلام الله عليه) به ذاالنون، ذوالنون يعني صاحب نون نون يعني ماهي ياد مي‌كند گاهي مي‌فرمايد ﴿لَصاحب الحوت﴾[42] در سورهٴ نون و القلم [مي‌فرمايد] ﴿ولا تكن كصاحب الحوت﴾[43] حوت يعني ماهي گاهي ذاالنون تعبيرمي‌كند گاهي صاحب الحوت فرمود ﴿و ذا النون اذ ذهب﴾[44] ا ز قوم خود بيرون رفت مغاضباً از قوم خود ﴿فظن ان لن نقدر عليه﴾[45] لطفهاي فراواني كه از ما ديد حسن ظن داشت گمان كرد كه ما سخت نمي‌گيريم نقدر يعني نضيق عليه ﴿و من قُدِر عليه رزقه﴾[46] يعني من ضيق نه [اينكه] قدرت نداريم بلكه سخت نمي‌گيريم ﴿فناديٰ في الظلمات ان لااله الا انت سبحانك اني كنت من الظالمين﴾[47] در ظلمات اين ندا را داد ما هم ﴿فاستجبنا له و نجيناه من الغم﴾[48] از اين غم نجاتش داديم صاحب نفس مطمئنه است ولي غمگين است در برابر خداي سبحان سِلم محض است مثل همان تشنه‌اي كه غمگين است آيا مي‌رسد يا نه ولي مي‌داند تنها راه همين است و اين راه را طي مي‌كند ﴿فاستجبنا له و نجيناه من الغم و كذلك ننجي المؤمنين﴾[49] اين هم يك اصل كلي قرآني است كه ذكر يونسي(سلام الله عليه) باعث نجات از هر غمّ است مؤمن اگر غمگين شد غمّي دارد هر حالتي كه او را مغموم كرده است اگر اين ذكر را بگويد و آن طوري كه يونس(سلام الله عليه) ذكر را بگويد نه فقط بر لب جاري كند از غم نجات پيدا مي‌كند اين در سوره انبيا در سوره،

 

سؤال ...

جواب: براي اينكه چرا از اينها فاصله گرفتم چرا صبر نكردم و مانند آن

در سورهٴ صافات آيه 139 به بعد اين جريان را مبسوط‌تر ذكر مي‌كند معلوم مي‌شود سيره يونس(سلام الله عليه) تسبيح بود نه فقط در آن حال تسبيح گفت فرمود ﴿و ان يونس لمن المرسلين ٭ اذ أبق الي الفلك المشحون﴾[50] حركت كرد فرار كرد گريخت به طرف كشتي‌اي كه پر از مسافر و سرنشين بود اين كشتي پر بود چون پر بود در بين راه دريايي به يك ماهي عظيمي برخورد كردند اگر يكي از سرنشينها را از كشتي بيرون مي‌انداختنتد آن ماهي التقام مي‌كرد به عنوان لقمه مي‌گرفت جلوي اين كشتي را باز مي‌گذاشت و كشتي راهش را ادامه مي‌داد براي اينكه يكي از اينها براساس تعيين مشخصي نباشد و يك كسي را بي‌حساب از كشتي بيرون نيندازند قرعه كشيدند قرعه به نام حضرت يونس(سلام الله عليه) افتاد ﴿فساهم﴾[51] قرعه كشيد در اين سهم و قرعه شركت كرد قرعه به نام ايشان افتاد ﴿فكان من المدحضين﴾[52] ادحاض يعني بيرون انداختن دحض يعني باطل ادحاض يعني كوباندن ﴿حجّتهم داحضه﴾[53] يعني فرو ريخته است ادحاض يعني فرو مي‌ريزاند مثل هالك و هلاكت و اهلاك اين از كشتي بيرون افتاد و ماهي او را التقام كرد ﴿فالتقمه الحوت﴾[54] ماهي او را به عنوان يك لقمه در بر گرفت و فرو برد . التقام كرد لقمه‌اي زد و او را به درون خود برد. ﴿وهو مليم﴾[55] مليم مثل محرِم الامه مثل احرم يعني دخل في الحرم يا دخل في الاحرام اين هم دخل في الملامه دخل في اللوم ﴿فلولا انه كان من المسبحين ٭ للبث في بطنه الي يوم يبعثون﴾[56] چون سيره او از تسبيح بود ﴿كان من المسبحين﴾[57] نه فقط آنجا گفت ﴿لا اله الا انت سبحانك﴾[58] ﴿فلولا انه كان من المسبحين﴾[59] اين كان كه ماضي استمراري است نشانه سيرت يونس(سلام الله عليه) است كه سيرت حضرت تسبيح بود ﴿فلولا انه كان من المسبحين ٭ للبث في بطنه الي يوم يبعثون﴾[60] پس اگر در حال آرامش و عادي اهل تسبيح بود الان هم كه وارد بدترين خطر شد به بطن ماهي رفت باز هم اهل تسبيح است اگر درباره سيدالشهداء(سلام الله عليه) آمده كه در كمال عزت در مدينه كه بود مي‌گفت «رضي الله رضانا اهل البيت»[61] وقتي هم كه در كربلا آمد با آن حال فرمود «رضي الله رضانا اهل البيت»[62] اين حالات گوناگون در تصميم‌گيري اينها اثري نمي‌گذارد اگر يونس از مسبحين بود در بطن ماهي مي‌ماند نه اينكه الان تسبيح گفت نجاتش داديم اين ﴿كان من المسبحين﴾[63]

 

سؤال ...

جواب: اين كه منافي با استمرار نيست در اين حال هم گفته است نه اينكه قبلاً نمي‌گفت و اهل تسبيح نبود اين لسان ندارد، اين لسان ندارد كه قبلاً از مسبحين نبود تا با سورهٴ صافات منافات داشته باشد سورهٴ صافات دلالت بر استمرار دارد سورهٴ انبيا مي‌گويد در آن حال گفت، سورهٴ صافات مي‌گفت او اهل اين معنا بود بنابراين هيچ تنافي بين سورهٴ صافات و سورهٴ انبيا نيست در سورهٴ انبيا دارد كه در اين حال ندا داد در سورهٴ صافات استدلال مي‌كند مي‌فرمايد اگر از مسبحين نمي بود كه اين ملكه استمراري را مي‌رساند ﴿للبث في بطنه﴾[64]

 

سؤال ...

جواب: آخر اين كان نيست ﴿من المسبحين﴾[65] نيست صفت نيست يك وقتي مي‌گوييم سبح يك وقتي مي‌گوييم مسبح اگر گفتيم فعل اصل حدوث را مي‌رساند اگر صفت مشبهه آورديم اين مسبحين صفت مشبهه است نه اسم فاعل اگر صفت مشبهه آورديم استمرار را مي‌رساند و ثبوت را مي‌رساند

 

سؤال ...

جواب: چطور

 

سؤال ...

جواب: يعني لم يكن مسبحا ثم صار آن قرينه مي ‌خواهد و الا كان به معني كان است همه موارد كان استمراري است مگر يك جا قرينه باشد بر خلافش.

 

سؤال ...

جواب: نه معلوم نيست زياد مانده كه مي‌فرمايد بلافاصله همين ديگر ﴿فالتقمه الحوت و هو مليم﴾[66] ديگر ندارد ولبث في بطنه اياماً كذا ثم نبذناه الي كذا نه فرمود ﴿فالتقمه الحوت و هو مليب ٭ فلو لا انه كان من المسبحين ٭ للبث في بطنه الي يوم يبعثون﴾[67] در اين حال همان‌طوري كه قبلاً ﴿من المسبحين﴾[68] بود الان هم ﴿من المسبحين﴾[69] است فرقي اين دو حال براي حضرت ايجاب نكرد در پايان سورهٴ نون و القلم هم آمده كه ميفرمايد ﴿فاصبر لحكم ربك و لاتكن كصاحب الحوت اذ ناديٰ و هو مكظوم﴾[70] در بحبوحهٴ خطر هم كاظم بود كاظمِ غيض را خدا دوست دارد ﴿والكاظمين الغيظ﴾[71] مكضوم، من به الكظم، كسي كه بتواند خشم را فرو بنشاند در آن حال هم بر خشمش مسلط بود طمأنينيه داشت يك انسان مطمئن وقتي عصباني بشود خشم در اختيار اوست يك انسان مضطرب وقتي عصباني بشود همه اعضا و جوارح او در اختيار غضب اوست لذا در روايات آمده كه غضب «قطعة من الجنون»[72] مردي حضور رسول الله(صلي الله عليه و آله و سلم) آمده عرض كرد «عظني» من هميشه فرصت ندارم خدمت شما بيايم يك موعظه كوتاهي بكنيد كه براي من راهگشا باشد فرمود «لا تغضب»[73] عصباني نشو بار دوم گفت حضرت فرمود «عصباني نشو» شايد بار سوم هم همين‌طور فرمود همين نصيحت را بگير و اگر يك وقتي بزرگان و اولياي الاهي غضب مي‌كنند غضب اينها در اختيار اينهاست نه خودشان در اختيار غضب قرار بگيرند لذا در حالي‌كه غمگين بود كاظم بود ﴿والكاظمين غيظ﴾[74] بود نفرمود يونس خشمگين شد و غضب كرد ولي غضب را مهار نكرد اگر در سوره انبيا فرمود ﴿و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا﴾[75] در سوره نون فرمود مكظوم است يعني كظيم است يعني كاظمِ غيظ است كاظم غضب است غضب كرد و اما غضب در اختيارش بود.

 

سؤال ...

جواب: كظم غير از تحمل اذيت قوم است يعني چيزي نگفت عصباني شد از تلاش و كوششي كه بي‌ثمر بود نه براي شخص خودش از اينكه اين همه معجزات و بينات آورد و قوم بر كفر خود ادامه داد اين عصباني از دست مردم بود نه اينكه براي شخص خود عصباني باشد كه اين همه تلاش كرد كه به جهنم نروند ديد عمداً دارند مي‌روند ديگر اين‌طور نيست كه شما ده بار به يك آدم بگوييد آقا اتومبيل دارد ميايد يك قدري آرام‌تر برو حالا حرفتان را گوش نداد شما براي خودتان كه عصباني نمي‌شويد براي او عصباني مي‌شويد كه عمداً خودش را به هلاكت مي‌اندازدحالا عصباني كه شد چيزي گفت حرفي زد كه خلاف رضاي حق باشد يا الكاظمين الغيظ بود اگر در سوره انبيائ فرمود غضب كرد در سوره نون و القلم فرمود كظم غيظ كرد انساني كه عصباني نشود انسان بي‌تفاوت است انساني كه عصباني بشود و عصبانيت بر او مسلط باشد يك اسنان غضباني است انساني كه عصباني بشود بجا عصباني بشود عصبانيتش هم در اختيار او باشد يك انسان عاقلي است .

جواب سؤال جبني نداشت كه غبن بود نه جبن همين همين اينرا اينها ظلم مي‌دانند چون حسنات الابرار سيئات المقربين بنابراين .

جواب سؤال آنكه حسن ظنه كه آنكه خوبه كه نقدر يعني لم يضيق انسان خوبه كه حسن ظن داشته باشه كه فرمود تو مثل او نباش تو از او سنگينتر باش او از انبياي اولوالعزم نبود كه . او اولوالعزم كه نبود كه مثل رسول الله نبود كه طمأنينه هم كه درجه ندارد منتها صبر رسول الله بالاتر چون اولوالعزم اينطورند اينها عزم دارند كه با همه ناكاميها در برابر جهان بايستند ديگران هم دارند نه به اين اندازه در عين حال كه بعضا مي فرمايد و لاتكن كصاحب الحوت مقام يونس را حفظ مي‌كند مي‌فرمايد ولاتكن كصاحب الحوت و هو مكظوم او را

جواب سوال بله ديگه نه اون درجه عاليه لذا نبي اولوالعزم كه نبود نبي بود معصوم بود فرمودتو مانند او نباش اما مقام يونس را هم حفظ كرد فرمود و هو مكظوم نه اينكه فقط عصباني شده بيرون رفته فضيلت را هم يادآوري كرده كه كضم غيض داشت ولاتكن كصاحب الحوت اذ نادي و هو مكظوم وقتي جريان موسي كليم (عليه السلام ) را قرآن كريم ذكر مي‌كند مي‌گويد موسي كليم گوساله پرستي قومش را در اثر تحريك سامري ديد عصباني شد بعد قرآن كه تعبير مي‌كند كه غضب موساي كليم فرو نشست مي‌فرمايد فلما سكت عن موسي الغضب اخذ الايمان غضبش وقتي ساكت شد نه ساكن ما به اين اجرام احرام و جمادات مي‌گوييم اينها ساكت هستند سكوت در برابر نطق عدم ملكه اند و وصف عاقل اند عاقل يا حرف مي‌زند مي‌شود نطق يا آرام است و خاموش است مي‌شود سكوت سكوت در برابر نطق هر دو وصف عاقل است عاقل يا ناطق است يا ساكت اما غير عاقل ساكن است فرمود وقتي غضب موسي ساكت شد يعني قبلا ناطق بود الان ساكت شد آنوقتي كه ناطق بود بر مدارد عقل بود الان هم كه ساكت است بر مدار عقل است اين كظم غيض است در اين حال هم آرام است و مطمئن پس اگر غضبي را خداي سبحان به اينها نسبت مي‌دهد غضب عاقلانه است انساني كه عصباني نشود انساني كه همه مشكلات را ببيند و تكان نخورد اين بعضي از اوصاف كمالي را ندارد عصباني بشود و نداند چگونه و در چه راه مصرف كند بعضي از كمالات را ندارد اگر چنانچه غضب مي‌كرد بيان اميرالمؤمنين در باره رسول خدا (عليهم الصلوه والسلام ) اين است كه وقتي حضرت غضب مي كرد احدي از ما نمي‌توانستيم با او مقاومت كنيم چون به موقع غضب مي‌كرد و غضبش غضبب الهي بود در اينجا هم از يونس (سلام الله عليه )به عظمت ياد كرد فرمود او كظم غيض داشت ولولا ان تدارمه نعمه من ربه لنبذ بالاراء وهو مذموم اگر نعمت الهي شاملش نمي‌شد او از دريا بيرون مي‌آمد درحاليكه مذموم بود الان كه نعمت الهي شامل حالش شده از دريا بيرون آمده ممدوح است چرا ممدوح است براي اينكه تجتباه ربه واجعله من الصالحين

والحمدلله رب العالمين . اما حالا عصباني كه شد چيزي گفت حرفي زد كه برخلاف رضاي حق باشد يا ﴿والكاظمين الغيظ﴾[76] بود. اگر در سورهٴ انبيا فرمود غضب كرد در سورهٴ نون و القلم فرمود كظم غيظ كرد انساني كه عصباني نشود انسانِ بي‌تفاوت است. انساني كه عصباني بشود و عصبانيت بر او مسلط باشد يك انسان غضباني است انساني كه عصباني بشود به جا عصباني بشود و عصبانيتش هم در اختيار او باشد يك انسان عاقلي است.

 

سؤال ...

جواب: جبني نداشت كه غم بود

 

سؤال ...

جواب: غم بود نه جبن

 

سؤال ...

جواب: همين همين اين را اينها ظلم مي‌دانند چون «حسنات الابرار سيئات المقربين»[77]

 

سؤال ...

جواب: آن كه حسن ظن است كه آن كه خوب است كه [لن] نقدر يعني لن نضيق انسان خوب است حسن ظن داشته باشد كه

 

سؤال ...

جواب: فرمود تو مثل او نباشد از اين سنگين‌تر باش چون او از انبياي اولوا العزم نبود كه

 

سؤال ...

جواب: او از الوا العزم كه نبود كه مثل رسول الله كه نبود كه طمأنينه هم كه يك درجه ندارد داراي طمأنينه بود صبر بود منتها صبر رسول الله بالاتر طمأنينه رسول الله بالاتر چون اولوا العزم اين‌طورند اينها عزم دارند كه با همه ناكامي‌ها در برابر جهان بايستند ديگران هم دارند اما نه اين اندازه اما در عين حال كه به حضرت مي‌فرمايد ﴿و لا تكن كصاحب الحوت﴾[78] مقام يونس را حفظ مي‌كند مي‌فرمايد ﴿ولا تكن كصاحب الحوت إذ نادٰ وهو مكظوم﴾[79] او را،

 

سؤال ...

جواب: بله ديگر

 

سؤال ...

جواب: نه آن درجه عاليه، لذا از انبياي اولوا العزم كه نبود نبي بود معصوم بود فرمود تو مانند او نباش اما مقام يونس را هم حفظ كرده فرمود: ﴿وهو مكظوم﴾[80] نه اينكه فقط عصباني شده بيرون رفته اين فضيلت را هم يادآوري كرده كه كظمِ غيظ داشت ﴿ولا تكن كصاحب الحوت اذ ناديٰ وهو مكظوم﴾[81] وقتي جريان موساي كليم(عليه السلام) را قرآن ذكر مي‌كند مي‌گويد وقتي موساي كليم گوساله پرستي قومش را در اثر تحريك سامري ديد عصباني شد بعد قرآن كه تعبير مي‌كند كه غضب موساي كليم فرو نشست مي‌فرمايد ﴿وَ لمّا سكت عن موسيٰ الغضب اخذ الالواح﴾[82] غضبش وقتي ساكت شد نه ساكن ما الان به اين اجرام و احجام و به جمادات مي‌گوييم اينها ساكن است سكوت در برابر نطق عدم و ملكه‌اند و وصف عاقل‌اند عاقل يا حرف مي‌زند مي‌شود نطق يا آرام است و خاموش است مي‌شود سكوت سكوت در برابر نطق هر دو وصف عاقل است عاقل يا ناطق است يا ساكت اما غير عاقل ساكن است فرمود وقتي غضب موسي ساكت شد يعني قبلاً ناطق بود الان ساكت شد آن وقتي كه ناطق بود بر مدار عقل بود الان هم كه ساكت است بر محور عقل است اين كظمِ غيظ است در اين حال هم عاقل است و مطمئن اگر غضبي را خداي سبحان به اينها نسبت مي‌دهد غضب عاقلانه است انساني كه عصباني نشود انساني كه همه مشكلات را ببيند و هيچ تكان نخورد اين بعضي از اوصاف كمالي را ندارد عصباني بشود ولي نداند چگونه و در چه راه مصرف كند بعضي از كمالات را ندارد اگر غضب مي‌كرد بيان اميرالمؤمنين دربارهٴ رسول الله(عليهما الصلاة و عليهما السلام) اين است كه وقت حضرت غضب مي‌كرد احدي از ما نمي‌توانستند با او مقاومت كنيم مثلاً حرف برنيم چون به موقع غضب مي‌كرد و غضبش غضبِ الاهي بود در اينجا از يونس(سلام الله عليه) به عظمت ياد كرد فرمود او كظم غيظ داشت و ﴿لو لا ان تداركه نعمة من ربه لنبذ بالعراء وهو مذموم﴾[83] اگر نعمت الاهي شاملش نمي‌شود او از دريا بيرون مي‌آمد در حالي كه مذموم بود الان كه نعمت الاهي شامل حالش شده از دريا بيرون آمده ممدوح است چرا ممدوح است؟ براي اينكه ﴿فاجتبيٰه ربه فجعله من الصٰلحين﴾[84]

«والحمد لله رب العالمين»


[1] الرعد/سوره13، آیه27 ـ 28.
[2] انفال/سوره8، آیه2.
[3] زمر/سوره39، آیه23.
[4] انفال/سوره8، آیه2.
[5] انفال/سوره8، آیه2.
[6] توبه/سوره9، آیه45.
[7] حج/سوره22، آیه11.
[8] حج/سوره22، آیه11.
[9] فجر/سوره89، آیه27 ـ 28.
[10] فجر/سوره89، آیه28.
[11] بینه/سوره98، آیه8.
[12] بینه/سوره98، آیه8.
[13] بینه/سوره98، آیه8.
[14] نحل/سوره16، آیه53.
[15] بینه/سوره98، آیه8.
[16] احزاب/سوره33، آیه39.
[17] ـ بحار الانوار، ج44، ص367.
[18] ـ بحار الانوار، ج44، ص367.
[19] ـ بحار الانوار، ج67، ص196.
[20] ـ اقبال العمال، ص708.
[21] بینه/سوره98، آیه8.
[22] بینه/سوره98، آیه8.
[23] فجر/سوره89، آیه27 ـ 28.
[24] قمر/سوره54، آیه54 ـ 55.
[25] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 4.
[26] ـ.
[27] سوره سباء، آيه 3.
[28] ـ نهج البلاغه، خطبه 4.
[29] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 4.
[30] طه/سوره20، آیه67.
[31] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 4.
[32] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 4.
[33] اعراف/سوره7، آیه116.
[34] اعراف/سوره7، آیه116.
[35] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 4.
[36] اعراف/سوره7، آیه116.
[37] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 1.
[38] طلاق/سوره65، آیه2.
[39] انعام/سوره6، آیه82.
[40] انعام/سوره6، آیه29.
[41] انبیاء/سوره21، آیه87.
[42] قلم/سوره68، آیه48.
[43] قلم/سوره68، آیه48.
[44] انبیاء/سوره21، آیه87.
[45] انبیاء/سوره21، آیه87.
[46] طلاق/سوره65، آیه7.
[47] انبیاء/سوره21، آیه87.
[48] انبیاء/سوره21، آیه88.
[49] انبیاء/سوره21، آیه88.
[50] صافات/سوره37، آیه139.
[51] صافات/سوره37، آیه141.
[52] صافات/سوره37، آیه141.
[53] شوری/سوره42، آیه16.
[54] صافات/سوره37، آیه142.
[55] صافات/سوره37، آیه142.
[56] صافات/سوره37، آیه143 ـ 144.
[57] صافات/سوره37، آیه143.
[58] انبیاء/سوره21، آیه87.
[59] صافات/سوره37، آیه143.
[60] صافات/سوره37، آیه143 ـ 144.
[61] ـ بحار الانوار، ج44، ص367.
[62] ـ بحار الانوار، ج44، ص367.
[63] صافات/سوره37، آیه143.
[64] صافات/سوره37، آیه144.
[65] صافات/سوره37، آیه143.
[66] صافات/سوره37، آیه142.
[67] صافات/سوره37، آیه142 ـ 144.
[68] صافات/سوره37، آیه143.
[69] صافات/سوره37، آیه143.
[70] قلم/سوره68، آیه48.
[71] آل عمران/سوره3، آیه134.
[72] ـ.
[73] ـ كافي، ج2، ص303.
[74] آل عمران/سوره3، آیه134.
[75] انبیاء/سوره21، آیه87.
[76] آل عمران/سوره3، آیه134.
[77] ـ بحار الانوار، ج11، ص256.
[78] قلم/سوره68، آیه48.
[79] قلم/سوره68، آیه48.
[80] قلم/سوره68، آیه48.
[81] قلم/سوره68، آیه48.
[82] اعراف/سوره7، آیه154.
[83] قلم/سوره68، آیه49.
[84] قلم/سوره68، آیه50.