62/10/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره رعد/آیه 27 الی 29
﴿وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِن رَّبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنَابَ﴾(27)﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللَّهِ أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾(28)﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَيٰ لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ﴾(29)
فرمود هدايت پاداشي بهرة كساني است كه به طرف خدا إنابه داشته باشند كساني كه به طرف خدا انابه دارند آنها را در اين جملة بعد معرفي كرد. فرمود كسانياند كه مؤمن به الله باشند و دلهاي اينها به ياد خدا مطمئن باشد و بيارامد. ﴿الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله﴾ كه قلب اينها به ياد الله ميآرامد، آنگاه به عنوان يك اصل كلي فرمود ﴿ألا بذكر الله تطمئن القلوب﴾ بحث در اين بود كه اگر ﴿ذكر الله﴾[1] باعث طمأنينة قلب است، چگونه در سورة انفال فرمود، مؤمنين راستين كسانياند كه اگر به ياد حق متذكّر بشوند دلشان ميتپد ﴿انما المومنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم﴾[2] اگر ﴿ذكر الله﴾ باعث طمأنينة قلب است كه در سورة رعد آمده است، چگونه همين ﴿ذكر الله﴾[3] باعث اضطرار قلب است آن طوري كه در سورهٴ انفال آمده است، آيا آنجا كه ميفرمايد ﴿ذكر الله﴾[4] باعث تپش قلب است ناظر به آن است كه هر وقت به ياد عذاب و جهنّم افتادند قلب ميتپد، و اينجا كه فرمود ﴿تطمئن قلوبهم بذكرالله﴾ يعني هر وقت به ياد رحمت و بهشت خدا متذكّر شدند قلب ميآرامد كه اين ذكر را به آيات مختلف قرآن تطبيق بكنيم، اوصاف گوناگون خداي سبحان تطبيق بكنيم كما احتمله بعضهم يا نه، آن تپش و اضطراب قلب مال طليعة أمر است و اين آرامش و طمأنينه مال پايان امر است كما احتمله سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) به استناد آيه سورهٴ زمر كه فرمود، ﴿تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الي ذكر الله﴾[5] مؤمنين واقعي كسانياند كه اوّل قشعريره و لرزش بر بدنشان از ياد حق ميافتد و كمكم جلدشان و دلشان به ياد خدا ميآرامد ﴿ثم تلين جلودهم و قلوبهم الي ذكر الله﴾[6] كه اين ﴿تلين﴾[7] به معناي سكونت و آرامش تضمين شده است كه با ﴿الي﴾ متعدي شده و صلة او ﴿الي﴾ قرار گرفت. ﴿ثمّ تلين جلودهم و قلوبهم الي ذكر الله﴾[8] يعني تسكن الي ذكر الله كه معناي سكونت تضمين شده كه با ﴿الي﴾ ذكرشده است. آيا اين معناست يا نه يك راه ديگري است كه آن راه ديگر اين است كه هر وقت به ياد عذاب ميافتند خايفاند و هر وقت به ياد نعمت ميافتند مطمئنند كه اين طمأنينه به معناي رجا باشد و آن تپش و ترس به معناي خوف باشد آن وقت دو حال هم نيست در دو مقام هم نيست در دو مقطع از سير و سلوك هم نيست. نه در آن واحد بين خوف و رجاء است كه اين را مرحوم آقاي سيد نورالدين(رضوان الله عليه) در تفسير القرآن و العقل احتمال بدهند يعني بعد از تحرير مجمع يك تفسير هم خودشان ذكر كردهاند. اين هم وجه سوم يا نه اصلاً آيه اين را نميخواهد بفرمايد طمأنينه بدون ذكر حق محال است كه طمأنينه را در ذكر حق منحصر كرد نه ذكر حق را در طمأنينه منحصر كرده باشد. نفرمود ياد خدا فقط آرامش ميآورد بلكه فرمود آرامش بدون ياد خدا محال است اما ياد خدا كاهي ممكن است تپش بياورد. آيا طمأنينه را در ﴿ذكر الله﴾ حصر كرد يا ﴿ذكر الله﴾ را در طمأنينه. فرمود: ياد خدا فقط طمأنينه ميآورد يا فرمود طمأنينه بدون ياد خدا محال است طمأنينه را در ياد خدا منحصر كرد فرمود ﴿الا بذكر الله تطمئن القلوب﴾ اين حرف تنبيه با تقديم جار و مجرور، مفيد حصر طمأنينه است در ﴿ذكر الله﴾ يعني لا تحصل الطمأنينه بغير ذكر الله ممكن نيست كه انسان كه از خدا منقطع شد و بريد قلبش بيارامد. طمأنينه بدون ذكر خدا محال است اما ﴿ذكر الله﴾ هميشه طمأنينه ميآورد يا باعث تپش قلب هم خواهد شد. اگر ما گفتيم لا قائم الا زيد يا لا عالم الا زيد اين حصر علم در زيد است نه حصر زيد در علم اگر گفتيم لا عالم الا زيد يعني غير از زيد احدي عالم نيست. نه زيد غير از علم صفت ديگرندارد. ممكن است غير از علم صفت ديگر داشته باشد اين كريمه به عنوان اصل منحصر كننده، طمأنينه را در ذكر حق منحصر كرد، يعني طمأنينه بدون ذكر خدا محال است. اما ﴿ذكر الله﴾ هميشه طمأنينه ميآورد؟ اين چنين نيست. گاهي ممكن است طمأنينه بياورد و گاهي ممكن است باعث اوصاف ديگر باشد. اين يك مطلب و مطلب ديگر اين است كه ياد خدا انسان را آن چنان ميسازد كه در برابر جهان هرگز نلرزد و نه در برابر خدايسبحان حالات گوناگون داشته باشد. ياد خدا در انسان دو اثر ميگذارد يكي اينكه انسان را در برابر جهان مطمئن و آرام ميكند، هيچ حادثهاي نميتواند او را بلرزاند، «لا تحركه العواصف»[9] باعث اضطراب او نميشود. خود انسان در برابر مولايش حالات گوناگون دارد خوف دارد رجا دارد نشاط دارد، رضا دارد، به مقام رضا هم ميرسد، به بالاتر از رضا هم ميرسد، آن آخرين مرحله هم كه با خداي سبحان مأنوس است خوف از هجران دارد نه خوف از جهنم، همواره بين خوف و رجا به سر ميبرد حتي در مرحله عاليه انس آنهايي كه هم با خداي سبحان مأنوس شدند ﴿ثم تلين جلودهم و قلوبهم الي ذكرالله﴾[10] شد، اينطور نيست كه ترس نداشته باشد ممكن است ترس از جهنم داشته باشد، «خوفاً من النار»[11] عبادت نكنند اما ترس از محروميت از لقاء الله را داشته باشند. اينكه به خدا عرض ميكند اگر مرا به آتش جهنم ببري «صبرت علي حر نارك فكيف أصبر علي عن النظر إليٰ كرامتك»[12] و كذا و كذا ميگويد من آن نار را ممكن است تحمل كنم اما محروميت از لقاء الله را چگونه تحمل كنم. اينطور نيست كه خوف و رجا مال متوسطين از اهل ايمان باشد. اوساط از مؤمنين بين خوف از جهنم و رجاء بهشتي كه ﴿تجري من تحتها الانهار﴾[13] به سر ميبرند. اما اوحدّي از اهل ايمان بين خوف از محروميت از لقاء الله و رجاء ﴿فادخلي في عبادي ٭ و ادخلي جنتي﴾[14] به سر ميبرند. ﴿جنة اللقاء﴾[15] نه ﴿جنات تجري من تحتها الانهار﴾[16] او از ﴿جنات تجري من تحتها الانهار﴾[17] بالا آمد، از عذاب جهنم هم بالا آمد. نه «خوفاً من النار»[18] اطاعت ميكند و نه «شوقاً الي الجنه»[19] بلكه ﴿شوقاً الي جنة اللقاء﴾[20] عبادت ميكند. اگر اين است نسبت به خداي سبحان حالات گوناگوني دارد، درجات گوناگوني دارد كه مقام ثاني بحث بود. نسبت به جهان هر حادثهاي كه پيش بيايد مؤمن در اثر اتّكاي به ياد حقمطمئن و آرام است. پس بحث در دو مقام است. يكي مقام اوّل كه انسان متذكر به ياد حق در برابر جهان چگونه است. مقام ثاني اينكه انسان متذكر به الله در برابر خداي سبحان چگونه است. انسان متذكّر به الله در برابر جان آرام است، مطمئن است هيچ چيزي او را نميلرزاند. هم در مسائل علمي مطمئن است. و هم در مسائل عملي در تصميمگيري جازم است هيچ چيز او را مردد و متحير نميكند. نه در مسائل علمي سرگردان شك و ترديد است، نه در مسائل عملي مردد بين نفي و اثبات در تصميمگيري. مطمئن است با هر سختيها كه بعضي از نمونههايش گذشت و بعضي هم ذكر ميشود انشاءالله. مقام ثاني بحث اين است كه انسان متذكر به الله نسبت به الله چه حالاتي دارد. اين حالات گوناگون دارد تا به مقام تسليم برسد كه عاليترين مقام است. مقام تسليم كه رسيد، از خود چيزي ندارد كه حالا يا بتپد و يا بيارامد اصلاً مالك قلب نيست. آنجا كه رسيد قلبش در اختيار خودش نيست كه حالا چيزي قلب او را متأثر كند او دلش بتپد يا بيارامد. او كلا ًبه الله تسليم كرد او عاليترين مقام است كه تسليم است. و قبل از آن مقام بين خوف و رجاء است تا برسد به خوف از محروميت از ﴿لقاء الله﴾ يا رجاء به ﴿لقاء الله﴾ اين خوفها هست. جهنم افراد هم فرق ميكند بهشت افراد هم فرق ميكند. آنكه گرفتار دركات نازله جهنم است به عذاب دركات ديگر جهنّم هم گرفتار است و آنكه به درجه عاليه بهشت كه ﴿فادخلي في عبادي ٭ و ادخلي جنتي﴾[21] نايل شده است از درجات ديگر بهشت هم برخوردار است. ممكن نيست كسي بجايي برسد كه ﴿فادخلي في عبادي ٭ و ادخلي جنتي﴾[22] بشود اما ﴿جنات تجري من تحتها الانهار﴾[23] را نداشته باشد. اين هم اين جنت را دارد و هم آن جنت را. ممكن نيست منافق گرفتار ﴿في الدرك الأسفل من النار﴾[24] باشد و گرفتار ساير دركات نباشد. اين چنين نيست هم او گرفتار همه بركات عذاب است و هم مؤمن بهرهمند از همه درجات ثواب و بهشت. خوف و رجا را ما با طمأنينه و اضطراب يك جا حساب نكنيم. خوف و رجا با طمأنينه ميسازد. در اين كريمه ميگويد تنها راه طمأنينه ياد خداست. انسان اگر از ياد خدا غافل بود قلبش در اضطراب است و اضطراب غير از ترس است، و اگر كسي به ياد خدا بود قلبش مطمئن است ولو بترسد در ترس مصمم است ميداند و ميترسد. در ترس مرد نيست. طمأنينه در برابر ترس نيست طمأنينه در برابر اضطراب است. در برابر فشار است. نه طمأنينه در برابر ترس تا بگوييم اين آيه سورهٴ رعد با آيه سورهٴ انفال چگونه جمع ميشود. آنكه قلبش ميتپد بنام حق و اشك ميريزد او مطمئن است او مضطرب نيست. نه در علم مضطرب است و نه در عمل چيزي مانع تصميمگيري و قاطعيت او نيست اما نسبت به كسي كه از خدا منقطع شد و به ياد حق نيست، او سرگردان است. قرآن ميفرمايد در مسائل علميسرگردان است، در مسائل عملي سرگردان است، مردد است نه ميتواند به يك امري معتقد باشد و نه ميتواند در بار، يك امري تصميم بگيرد. اين اضطراب سرگرداني و تحيّر در برابر طمأنينه است طمأنينه در برابر ترس نيست. آن كسي كه از خوف خدا ميترسد انسان مطمئن است ميداند چه خبر است و ميترسد نه در علمش و نه در عملش هيچ ترديدي نيست. اما آن كسي كه نميداند چه كند و مردد بين نفي و اثبات است او مردد است او از طمأنينه محروم است حالا ملاحظه ميفرماييد، سورهٴ توبه ميفرمايد: اينها كه از ياد حق بريدهاند اينها سرگردانند آيه 45 سورهٴ توبه ميفرمايد در هنگام جنگ و كمك به جبهه آن كسي مؤمن است به خدا و پيغمبر نميآيد از تو اجازه بگيرد كه اجازه بدهيد من جبهه نروم يا اجازه بدهيد به جنگ كمك نكنم. اينها از تو اجازه نميگيرند براي اينكه با تو هستند و هر جا تو هستي اينها هستند اما ﴿انما يستأذنك الذين لا يؤمنون بالله و اليوم الآخر﴾[25] آنها كه به خدا و قيامت معتقد نيستند اينها ميگويند اجازه بدهيد ما نرويم اجازه بدهيد ما كار داريم اجازه بدهيد ما اينجا باشيم و مانند آن ﴿و ارْتابت قلوبهم فهم في ريبهم يترددون﴾[26] اينها در همان محور شك و ترديد دور ميزنند تردد آن رد مكرر است. يعني اگر كسي آمد و وارد مسجد شد بعد موقع رفتن در خروجي را هم بلد است و در خروجي باز است و به سراغ در خروجي ميرود اين تردد نيست. اما اگر يك نابينايي وارد مسجد شد و ميخواهد از مسجد بيرون برود، گاهي به اين ديوار پناه ميبرد گاهي به آن ديوار. اين ردّ مكرر را كه بي نتيجه است به آن ميگويند ترديد و تردد. ترديد آن رد مكرّر بينتيجه است. گاهي به اين ديوار تكيهميكند و گاهي به سراغ آن ديوار ميرود. ميبيند نه آنجا راه رفتن دارد و نه اينجا راه رفتن دارد انسان مردد انساني است كه نه ميتواند به نفيداوري كند و نه ميتواند به اثبات حكم كند. به نفي ميرود ميبيند نميتواند به اثبات ميرود ميبيند كه نميتواند و دوباره برميگردد اين ردّ مكرر را ميگويند ترديد. ميفرمايد قلبش آرام نيست اين در محور شك مكرّر دور ميزند. او اگر بخواهد بگويد عالم هرج و مرج است كه نميتواند بينديشد زيرا اگر عالم هرج و مرج باشد كه با قدّمات نميتوان نتيجه منظم گرفت. اين در مسائل اعتقادي مرتّب بين نفي و اثبات دور ميزند و نتيجه نميگيرد. در قسمتهاي ديگر هم همين مضمون آمده است كه تا دلشان هست مردد است ﴿الاّ أن تقطع قلوبهم﴾[27] در مسائل عملي هم آن آياتي كه در اواخر سورهٴ طه آمده كه ﴿و من اعرض عن ذكري فان له معيشةً ضنكا﴾[28] آن هم شاهدي است بر اينكه انسان ماندة از ياد خدا در فشار است سورهٴ طه آيه 134 فرمود ﴿و من اعرض عن ذكري﴾ آيه سورهٴ رعد طمأنينه و آرامش را در ﴿ذكر الله﴾ حصركرد فرمود ﴿ألاٰ بذكر الله تطمئن القلوب﴾ يعني لا تطمئن القلوب بغير ذكر الله. اين حصر طمأنينه در ﴿ذكر الله﴾ است كهآراميدن بدون ذكر حق محال است. آن وقت اگر كسي از ذكر حق روي برگرداند اين در فشار قرار ميگيرد و هرگز آرامنيست. اگر ندارد، در فشار تحصيل مال است. دارد، هم در فشار كيفيت حفظ است و هم در فشار كيفيت افزايش ﴿هلمن مزيد﴾[29] است، هرگز آرام نيست. انسان غير موحد ممكن نيست لحظهاي آرام باشد. ﴿و من اعرض عن ذكري فان له معيشةً ضنكاً﴾[30] تنگ است. مرتب در زحمت است. تمام اين خاطرات فشار ميآورد، او كجا ارام است در خواب و بيداري در اضطراب است. اين مضطرب است نه مطمئن. چرا؟ چون طمأنينه به ذكر خدا حاصل است و لا غير. اگر ﴿ذكر الله﴾ نبود طمأنينه هم نيست.
سؤال ...
جواب: سرّش اين است كه آنجا فشار بدتر از اينست نه اينكه اينجا راحت است. سرش آنست كه او از يك جهنم كوچكي به جهنم عظيمي منتقل ميشود. مؤمن اگر فشار ميبيند به بدن او آسيب ميرسد امّا جانش ميآرامد و آرام است. همان حرفي كه ديروز از جريان مؤمنان به موسي كليم مطرح شد كه فرعون ملعون گفت كهدست راست با پاي چپ را قطع ميكنم و به دار ميآويزانم كه ﴿لاُقطّعن ايديكم و ارجلكم من خلافٍ لأصلبنَّكم أجمعين﴾[31] در كمال آرامش گفتند كه بكن ﴿فاقض ما انت قاضٍ انما تفضي هذه الحياة الدنيا﴾[32] اين طور نيست كه ﴿بكي ثم قال كذا﴾ اگر هم همچنين حالي بود قرآن نقل ميكرد. در كمال آرامش گفتند بكن. اين كسي كه حاضر است دست راست و پاي چپش قطع كنند و بدار بياويزانند اين در كمال آرامش اين حرف را ميزند. چرا، چون ﴿بذكر الله تطمئن القلوب﴾ اما آنكه همة نعم ظاهري را دارد بنام فرعون سراسيمه است ميگويد يك ابزاري برايم فراهم كنيد من به اين آسمانها بروم و ببينم كهآنجا چه خبر است يا رصدخانهاي تهيه كنيد ﴿لعلي أطلع إلي إله موسيٰ﴾[33] بينيم آسمانها اله موسي است يا نه؟ اين گرفتار آن است. مؤمن است كه ميآرامد و لا غير. خدا نكند آن لحظهاي كه ايمان از آدم گرفته بشود و الا ميفهميم چه بر سر ما ميآيد. الان در حرم امن خداييم. هيچ ممكن نيست كه انسان بازمانده از ياد حق يك لحظه آرام باشد. الان كه در بهشت امن ايمانيم بايد قدر اين را بدانيم. فرمود ممكن نيست كسي از ياد حق غافل باشد و در فشار نباشد.
سؤال ...
جواب: چرا او هر روز ناچار است به اين گروه يا به آن گروه سر بسپارد و تسليم بشود تا بتواند جاي جاي ظلم بكند. يك كريمهاي در قرآن ميگويد اينها به دنيا مطمئن شدند چون معبودشان هواي آنها است. انسان به خدا مطمئن است و بس. اگر كسي هوا پرست است خداي او همان هواي اوست. به هواي خود مطمئن ميشود و بعد از چند لحظه ميبيند خبري نبود و يك اندر حادثه او را از پاي در ميآورد آنها كه ﴿رضوا بالحياة الدنيا و اطمأنّوا بها﴾[34] آنها همانهايي هستند كه ﴿افرأيت من اتّخذ إلٰهه هواه﴾[35] آنكه اله خود را هواي خود گرفت به همان هواي خود مطمئن شد. اما يك فشار كه آمده، همه ميريزد اينطور نيست كه دوام داشته باشد. كسيب و مهيل است. هر وقت بين كوهي كه ريشه دارد در دل زمين كه المؤمن «كالجبل الراسخ»[36] با يك تلي از شن كه طوفان باد آن را روي هم پيچيده است. مؤمن مثل آن كوه ريشه دار استكه «كالجبل الراسخ لا تحركك العواصف»[37] كافر اگر بالا آمده است، اين را طوفان باد از اين شنها روي هم انباشته كرده و او را برجسته نشان داده كه يك انگشت به دامنه اين تل از شن بزنيد همهاش ميريزد. اينطور نيست كه تل شن دوام داشته باشد در برابر كلنگ كه مؤمن است كه ﴿لا يستخل منه الشيء﴾ استخل يعني چيزي از او كم كرده است. خلل يعني قلت. مؤمن ﴿لايستخل منه الشي﴾ اين خصيصه ايمان است «كالجبل الراسخ»[38] كه در زمين ريشه دارد اما آن مثل يك شني است كه باد آن را روي هم چيده است. در قيامت هم كه وقتي جريان كوههها را مطرح ميكند ميگويد ﴿و كانت الجبال كشيباً مهيلا﴾[39] ﴿كشيب مهيل﴾ يعني تل شن جمع شده اينچنين كه اگر يك انگشت كوتاه مختصر به او بزنيد همهاش به فرو ميريزد به اين ميگويند ﴿كشيب﴾ به او ميگويند ﴿مهيل﴾ فرمود كوهها در قيامت اين چنين ميشود كافر اين چنين است نظير تل از شني است كه طوفان باد آن را جمع كرده است. بجايي بند نيست. يك حادثه كه بيايد. بعد سقوط ميكند. ديديد همان سران استكبار اگر يك جايي رأي نياورند اشكشان پايين و زار زار گريه ميكنند و اگر هم بناءِ شد به جايي تكيه كنند حاضرند تمام آن هستي خود را هم بفروشند به جايي متكي نيستند چون چيزي براي آنها نمانده است. انسان اگر جانش را فروخت به هواي او مالك هيچ چيزي نيست. لذا در اين كريمه فرمود ﴿و من اعرض عن ذكري فان له معيشةً ضنكا﴾[40] پس در تصميمگيريها گرفتار فشار هست و در مسائل علمي ﴿فهم في ريبهم يترددون﴾[41] پس فأين الطمأنينة اينطور نيست كه اين در يك جايي آرام باشد، قشيري كه يك از مفسرين تقريباً ده قرن قبلاست او در آن لطايف المعارفش ميگويد قرآن كريم كفار را در شكي كه باعث سرگرمي و بازيگري اينها سرگرم كردهاست. فرمود ﴿بَلْ هم في شك يلعبون﴾[42] ﴿يلعبون﴾[43] را معنا ميكند. ميگويد ﴿يلعبون﴾[44] اصل لغتش از اين لعاب است. هيچ انسان تشنهاي با لعاب دهان سيراب نميشود كفار در اين لعاب شك سرگردانند تا ميروند اين را مزمزه كنند خشك ميشود اينطور نيست كه انساني كه ﴿يلعب﴾ با لعاب دارد بازي ميكند سيراب بشود. اينها با لعاب دهان بازي ميكنند و بيش از اين هم براي اينها نميماند اينطور نيست كه آن كسي كه دل را آفريد انسان دل را از دست او بگيرد و دل بيارامد. به چه چيزي بيارامد، اگر هرج و مرج بود كه هيچ آرامشي در عالم نبود و نيست. اگر هرج و مرج نيست كه اينكه نيست و اگر نظميهست كه اين كه هست دل را بايد به ناظمش سپرد. بياد ناظم اين دل ميآرامد و لا غير. آنگاه هم راضي است به قضاي او و هم به او توكل ميكند و او را وكيل خود قرار ميدهد در اوايل امر بعدها وقتي در بين راه رسيد ميگويد من چه كاره هستم شما را وكيل قرار بدهم هر چه كه شما كرديد پسندم آنچه را جانان پسندد از اين بالاتر رفت ميگويد اين حرفها چيست من چه كسي هستم كه بگويم ميپسندم، همه مراحل را يكي پس از ديگري طي ميكند. اين طليعه مقام ايمان است كه تازه توكل ميكند كه در سورهٴ انفال بيان شده است. فرمود آنها ﴿اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايماناً و علي ربهم يتوكلون﴾[45] مگر نه آنست كه ما ميخواهيم كار ما را كسي كه هم مصلحت ما را بداند و هم به ما از ما اعلم باشد هم به ما از ما ارحم باشد و هم در كارهاي ما از ما اقدر باشد بسپريم. چرا نيارامد خصيصه ايمان توكل است و توكل آرامش ميآورد. ما كار خودمان را خودمان انجام بدهيم آرامتريم يا كسي كه بهتر از ما ميفهمد و ميداند و رحيمتر است و قادرتر. به آن بسپاريم ديگر. يك انسان عاقل كاري كه نه خودش بلد است و نه عواقبش را ميداند و نميتواند حالا بر تشخيص بدهد ميتواند انجام بدهد، خودش كار را انجام نميدهد يك كسي را وكيل ميگيرد ديگر در سورهٴ انفال فرمود مؤمن وكيل ميگيرد. حرف نوح همين كه ﴿ألا تتخذوا من دوني وكيلا﴾[46] ميشود توكل انسان كه وكيلخوب گرفت خوب ميآرامد قلبش ديگر از چه بترسد طمأنينه غير از ترس از خداست از وكيل ميترسد كه در اين توكيل ما خيانت نكنيم و الا او در وكالت خيانت نميكند. ميترسيم كه در وكيلگيري بدكار كرده باشيم درست او را وكيل قرار نداشته باشيم. بعضي چيزها را به او سپرده باشيم و بعضي چيزها را در كار او دخالت كرده باشيم از اين ميترسيم كه او را به عنوان وكيل انتخاب نكرده باشيم. از توكيلمان ميترسيم نه از وكيلمان. ما از وكيل چه ترسي داريم از اينكه اگر يك كسييك انسان عالم آگاه را وكيل خود قرار بدهد ولي در خفاء خودش هم دخالت بكند اين بد است. ما از توكلمان ميترسيم نه از وكيلمان. در سورهٴ زمر ميفرمايد؛ مؤمنين راستين كساني هستند كه ﴿يحذر الآخرة و يرجوا رحمة ربه﴾[47] رجا را به حق نسبت ميدهد و ترس را بخود. نميگويد (يحذر ربه) از خدا چه ترسي دارد فرمود ﴿يحذر الاخرة﴾[48] يعني از پايان كار خودش ميترسد اما اميدوار به رحمت او است. در سورهٴ زمر اين طور نفرمود كه هر دو را به خدا نسبت داده باشد. فرمود ﴿يحذر الآخرة و يرجوا رحمة ربه﴾[49] ذيل همان آيهاي كه صدرش ميفرمايد ﴿هل يستوي الذين يعلمون و الذين لايعلمون﴾[50] آيه 9 سورهٴ زمر اينست صدر آن آيه است ﴿أمّن هو قانت آناء اللّيل ساجداً و قائماً يحذر الآخرة و يرجوا رحمة ربه قل هل يستوي الذين يعلمون و الذين لايعلمون﴾[51] قبل از اينكه ما را به علم دعوت كند ما را به خوف و رجا فراخواند. فرمود اول آن شبزنده داري، اول آن نماز، اول آن ركوع و سجود، اول ترس از جهنم، اول اميد به بهشت و بعد درس خواندن. اين طور نيست كه انساناول بگويد ﴿هل يستوي الذين يعلمون و الذين لايعلمون﴾[52] و بعد براي خود جا باز كند. اين در ذيل آيه آمده است. اول اينست كه ﴿أمّن هو قانت﴾[53] آن عبادت خاص را ميگويند قنوت با تاي منقوت ﴿أمّن هو قانت آناء الليل ساجداً و قائماً يحذر الآخرة و يرجوا رحمة ربه قل هل يستوي الذين يعلمون و الذين لايعلمون﴾[54] بعداً سخن از علم است نه اوّل سخن از علم بله. عالم و جاهل از يكديگر فرق ميكنند اما كدام عالم همان كه ﴿قانت آناء الليل﴾[55] بود ﴿ساجداً﴾[56] بود ﴿قائماً﴾[57] بود ﴿يحذر الاخرة﴾[58] بود ﴿و يرجوا رحمة ربّه﴾[59] بود آن وقت اگر عالم شد با جاهل فرق ميكند بله خوب در اين كريمه فرمود ﴿يحذر الاخرة و يرجوا رحمة ربه﴾[60] نه يحذر ربه از خدا چه ترسيدارند. اگر «اللّهم اني اسئلك من كمالك بأكمله وَ كل كمالك كامل»[61] «اللهم اني اسألك من جمالك بأجمله و كل جمالك جميل»[62] اين چهترسي دارد ما از وكيلي كه جميل است كامل است نور محض است كه ترسي داريم. ما از توكيلمان ميترسيم نهوكيلمان كه آيا در اين توكيل صادق بوديم يا صادق نبوديم بنابراين طمأنينه در برابر اضطراب است و طمأنينه بدون ذكر حقممكن نيست. انسان قدرت مطلقه را رها كند بعد به چه چيزي بياورد در اين درياي بيكران، عليم مطلق را رها كند بعد به چه چيزي تكيه كند در اين درياي بيپايان از آميخته از علم و جهل به چه چيزي تكيه كند، انسان كه علم محض را كمال محض را رها كرده و به جنگطبيعت برخاسته چگونه بيارامد اين همواره در اظطراب است. هزارها مسائل مطرح است كه ميگويد لا ادري هزارها مطالب مطرح است كه ميگويد لا اقدر اين نميآرامد. اما اگر كار خود را انسان به عليم محض و قدير محض داد ميآرامد او دارد اداره ميكند من چه چيز ﴿اَليس الله بكاف عبده﴾[63] انسان را آرام ميكند ميآرامد حالا با خداي خودمان چه حسابي داريم تا آخرين لحظه هم ميگرديم حرف ديگر است اما آراميم مطمئنيم اضطراب در كار نيست انساني كه مثل حضرت امير(سلام الله عليه) مينالد مطمئناً مينالد در آن ناليدن مطمئن است. ولي اگر ديگري از يك حادثهاي بگريد در همان گريه هم مضطرب است و نميداند چه كند و اما انسان آگاه وقتي هم ميخواهد بنالد مطمئن است و مينالد كه بله خبري است اضطراب و ترديد در صحنه قلب مؤمن نيست ولو بخواهد از ترس خدا بنالد و لو بخواهد از خوف محروم شدن ﴿جنة اللقاء﴾[64] بنالد ميبينيد مثل يك انسان عادي در حال آرامش ميگويد اگر اينجا هم به من اجازه دادي حرف بزنم «لاضجن اليك بين أهلها ضجيج الآملين ... و لأنادينك اين كنت يا ولي المؤمنين يا غاية آمال العارفين»[65] آنجا هم تو را ميخواهم بالأخره سخن از طمأنينه در جهنم هم هست اگر مرا هم در جهنم بردي ميگويم خداي من كجاست. به سراغ ﴿جنة اللقا﴾[66] ميروم طمأنينه غير از ترديد است. مؤمن هرگز مردّد نيست خواه بنالد، خواه بخندد. ﴿في السراء و الضراء﴾[67] مطمئن است در بحثهاي صبر گذشت كه ﴿و الصابرين في البأساء و الضراء و حين البأس﴾[68] ﴿حين البأس﴾[69] هم عرض شد همينهايي كه الان موشك بالايسرشان ميآيد و با زن و بچه پودر ميشوند اينها ﴿حين البأس﴾[70] هستند. اينها كه در جبهه هستند ﴿في البأساء وَ الضرّاء﴾[71] هستند. ما كه متأسفانه تماشاچي هستيم. آنكه در ميدان است او ﴿حين البأس﴾[72] است و مطمئن است. طمأنينه با ترس همميسازد طمأنينه با اشك هم ميسازد طمأنينه با نوسان و اضطراب و ترديد و دودلي نميسازد، مؤمن مردد نيست آن غير مؤمن است كه ﴿في ريبهم يترددون﴾[73] آن غير مؤمن است كه در گرفتاري تصميمگيريهاي گوناگون است ﴿من عرض ذكري فان له معيشة ضنكا﴾[74]
سؤال ...
جواب: اين تزلزل يعني زمينه شان آن چنان به اضطراب درآمده كه در برابر خداي سبحان گفتند ﴿متي نصرالله﴾[75] نه در برابر جهان نسبت به خداي سبحان ميگويند پس كجاست كمكت اين ﴿متينصر الله﴾[76] كه خداي سبحان به اينها نسبت داد در مورد رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) استدعا است و در برابر ديگرمؤمنين استبطاء است رسول خدا دعا عرض ميكند ديگران ميگويند خدايا تو كه وعده دادي وعدهات كجاست؟ نسبت به خدا مسئلت و تضرّع دارند نسبت به جهان هيچي اينها را در تصميمگيري مردّد نميكند. هر چه هم خبر آوردند كه شما پا برهنهايد و آنها مسلحاند و سواره هستند در عزمشان خللي پيش نيامد عمار ياسر عرض كرد من اگر بدانم كه رضاي خدا در اين است كه شمشير را در دلم فرو ببرم و از آنطرف سر دربياورد ميكنم در دريا برويم ميكنم صحرا برويم ميكنم هر دستوري بدهيميكنم ما آن نيستيم كه به رهبرمان بگوئيم ﴿اذهب انت و اخوك فقاتلا انا هٰهنا قاعدون﴾[77] به حضرت امير عرض كردند ما هم مثل بني اسرائيل نيستيم كه به موسي بگوييم تو بجنگ ما منتظر پيروزي تو هستيم ما ميگوييم تو برو ما ميآييم ميگوييم ﴿فاذهب انت و ربك فقاتلا انا هاهنا قاعدون﴾[78] اين را نميگوييم. ميگوييم ﴿اذهب نحن معك﴾[79] و هر كجا باشي ﴿كنا معك﴾[80] اين آرام است چيزي اينها را مضطرب نكرد نه پيشنهاد صلح دادند نه پيشنهاد سازش دادند نگفتند عقب نشيني ميكنيم نه گفتند كم است نه گفتند بس است . هيچچيزي نگفتند «لا تحركك العواصف»[81] در برابر خداي سبحان چون مركز قدرت اوست همواره از او طلب ميكنند ديگر اين همان ﴿ذكر الله﴾ است ﴿الا بذكر الله تطمئن القلوب﴾ ﴿متي نصرالله﴾[82] يعني ﴿ذكر الله﴾ با اين ﴿متي نصر الله﴾[83] گفتن در برابر خصم ايستادند يعني با اين ﴿ذكر الله﴾ مطمئن شدند ديگر. هرگز در تصميمگيريشان پشيمان بشوند اينچنين نيست بگويند حالا نه اينطور نيست، اين چنين نبود كه اينها حالا مالك نفس خودشان باشند چون اشتروا، فروختند ديگر و خدا خريد اينها هم فروختند انسان اگر جان خودش را فروخت آن روز به عرض رسيد انساني كه با خداي سبحان بيعت كرد اينطور نيست كه فقط مال بفروشد كه جان را هم ميفروشد وقتي جان را كه فروخت قلب او در اختيار «مقلب القلوب»[84] است براي خودش نيست كه بگويد من چه كنم حق تصميمگيري ندارد. بدست او است او هم ميآراماند اين را آرامش ميكند. چون فروخت ديگر اگر ﴿ومن الناس من يشري نفسه ابْتغاء مرضات الله﴾[85] شد جانش را فروخت نه اينكه مالش را فروخت اگر بيعت كرد با ﴿نفسه و ماله من الله سبحانه تعالي﴾[86] اگر جانش را فروخت بايع وقتي چيزي را فروخت كه مالك مبيع نيست مالك مبيع مشتري است. آن وقت دل دست خدا است. اگر دل دست خدا شد كسي ميتواند آنرا بلرزاند اين ممكن نيست.
سؤال ...
جواب: بله ديگر مضطر غير از مضطرب است آن حضرت حجت(سلام الله عليه) مضطر الي الله است ديگر مضطر الي الله يعني مركز طمأنينه را ميطلبد ديگر. در برابر جهان او مطمئن است نسبت به خداي سبحان هر لحظه مضطر ديگر انسان كه خود را به قدير محض ميسپارد از قدير محض طمأنينه طلب ميكند. او مضطر واقعي است و خدا هم مجيب مضطرين راستين است. اگر كسي دل را به خداي سبحان فروخت پس اين دل بدست «مقلب القلوب»[87] است آن وقت چه كسي ميتواند در اين دل اثر بگذارد. شك و ترديد ايجاد كند، ممكن نيست وسوسه كند ممكن نيست. خناس راه ندارد راه ندارد علاقهها ميتواند او را غمگين كند نميكند اين دل آرام است مادامي كه دست خداست آرام است و مادامي كه دست خودمان دايم نميتوانيم حفظش كنيم اين است كه ممكن نيست قلبي كه به ياد خدا است مضطرب باشد و قلبي كه از خدا برگشت مطمئن باشد حالا در دست خداست گاهي جهنّمش را ميبيند اشكخوف ميريزد گاهي لقاء او را ميبيند اشك شوق ميريزد آن حال ديگر در دست اوست يك حساب ديگري دارد ولي جهان نميتواند اين قلب را مضطرب كند اين دلي را ناآرام كند اين ممكن نيست در سورهٴ انفال ميفرمايد ما يك مقدار كمك و نصرت داريم تا قلب شما را بيارامد.
سؤال ...
جواب: بله اين را الان فرمودند: زلزال شديد يعني اضطراب در برابر خدا ﴿حتي يقول الرسول و الذين آمنوا معه متي نصرالله﴾[88] نسبت به خداي سبحان مضطر و مضطربند و ميگويند پس گجاست ياريت اما تصميمشان عوض ميشود مردد بشوند كه آيا به جنگيم يا نجنگيم مردد بشوند كه آيا صلح كنيم يا صلح نكنيم مردد بشوند كه آيا تسليم بشويم يا نشويم در اينها نيست نسبت به خداي سبحان كهمركز قدرت است ميگويند كجاست پس ياريات كجاست. اين همان ﴿ذكر الله﴾ است كه به ﴿تطمئن القلوب﴾ مادامي كه اين ذكر است دل ميآرامد. اينها اگر بخواهند از اين اضطراب نجات پيدا كنند به چه چيزي نجات پيدا ميكنند. ميگويند ﴿متي نصرالله﴾[89] ديگر مگر نه آنست كه ﴿الا بذكر الله تطمئن القلوب﴾ گفتند اگر يك فعلي به يك عنواني متعلّق شد حدوث آن فعل به حدوث آن عنوان بقاي آن فعل به بقاي آن عنوان متّكي است. اگر گفتند (صل خلف العادل) چون صلاة يك امر تدريجي است، يعني اگر اولين ركعتي كه شما شروع كرديد امامتان عادل بود در ركعت دوم فهميديد او فاسق شد، خوب حدوث اقتدا به حدوث عدالت او تكيه ميكند، بقا اقتدا به بقا عدالت او تكيه ميكند، اگر در بقاءِ فهميديد كه عادل نيست فوراً در نمازتان بايد منفرد بشويد فراداست. حدوث طمأنينه به حدوث ذكر حق است و بقاي طمأنينه به بقاي ذكر حق است. ﴿الابذكر الله تطمئن القلوب﴾ يعني مادام الذكر تطمئن القلوب هر لحظه بايد ياد حق باشد تا بيارامد. در اضطراب چه چيزي اضطراب را برطرف ميكند، ﴿ذكر الله﴾ ميگويند ﴿متي نصرالله﴾[90] اين ياد حق بودن و از خداي سبحان نصرت مسئلت كردن ﴿ذكر الله﴾ است. ﴿ذكر الله﴾ كه اين نيست كه انسان در لب بگويد ﴿سبحان الله﴾[91] اين نازلترين ذكر خداست و ثوابش از ديگر درجات اذكار كمتر است البته ﴿ذكر الله﴾ اين است كه انسان را بيارامد. در همان باب اول كتاب شريف توحيد مرحوم صدوق هست باب ثواب موحدين ثواب كلمه طيبه لا اله الا الله) اينست كه «من قال لا اله الا الله مخلصاً دخل الجنة»[92] اگر كسي با اخلاص اين كلمه را گفت وارد بهشت ميشود. حضرت در همان روايت اخلاص را معنا ميكند و ميفرمايد «وَ اخلاصه ان تحجزه لا اله الا الله عمّا حرّم الله عزوجل»[93] اخلاص اين كلمه ايناست كه اين كلمه آدم را از گناه حفظ بكند. اين معناي ذكر لا اله الا الله است اين معناي اخلاص در ذكر است، اگر گفتند ﴿الا بذكر الله تطمئن القلوب﴾ نهيعني ﴿ذكر الله﴾ حدواً كافي است براي حدوث طمأنينه و بقاي طمأنينه اين هم چه چيزي نيست هر عنوان بقاء داري را اگر با فعل تدريجيو بقادار مرتبط كردند يعني حدوث با حدوث و بقاء با بقاء. حدوث طمأنينه به حدوث ذكر حق است و دوام طمأنينه به دوام ذكر حق است هر حادثهاي پيش ميآيد انسان چه كار ميكند. به سنگر ميرود ديگر، حالا اگر دارند موشك ميزنند انسان كجا ميرود در حال تزلزل كجا ميرود. ميرود سنگر ديگر وقتي سنگر رفت آرام ميشود. فرمود ﴿و لن تجد من دونه ملتحدا﴾[94] ﴿ملتحد﴾ همان سنگر است لحد يعني گوشه امن. فشار كه ميآيد انسان پس به كجا برود. فشار ميآيد آدم مسلح هم نيست تمام مشكلات هم هست پس بايد بهسنگر برود ديگر. سنگرش ﴿ذكر الله﴾ است. ديگر ﴿حتي يقول الرسول و الذين آمنوا معه متي نصرالله﴾[95]
«و الحمد لله رب العالمين»