درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

62/10/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره رعد/آیه 27 الی 29

 

﴿وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِن رَّبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنَابَ﴾(27)﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللَّهِ أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾(28)﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَيٰ لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ﴾(29)

 

بعد از اينكه فرمود انابهٴ به طرف خداي سبحان پاداشي دارد و آن پاداش هدايت است ﴿و يهدي اليه من اناب﴾ يعني هر كس كه رجوع كرد به طرف خداي سبحان خدا او را هدايت مي‌كند و هدايت ايصال به مطلوب و پاداشي آن‌گاه منيبين را كساني كه به طرف خدا انابه كردند آنها را تفسير مي‌كند تبيين مي‌كند مي‌فرمايد آن كسي كه منيب به طرف خداست خصوصيت‌هاي او اين است ﴿الذين آمنوا﴾ منيبين هم از نظر عمل و هم از نظر ايمان به طرف خدا بازگشت كردند ﴿الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله﴾ يعني آمنوا و اطمئنت قلوبهم بذكر الله كه دل‌هاي اينها به ياد حق آرميده است و مطمئن شده است آن‌گاه به عنوان يك اصل كلي و يك قاعدهٴ جامع مي‌فرمايد ﴿الا بذكر الله تطمئن القلوب﴾ با حرف تنبيه و با تقديم جار و مجرور كه اينها هم مفيد اهميت است هم مفيد حصر ﴿الا﴾ آگاه باشيد كه ﴿بذكر الله تطمئن القلوب﴾ دل‌ها فقط به ياد خدا آرام مي‌شود نه غير هيچ امري نمي‌تواند دل را آرام كند مگر ياد حق آن‌گاه دوباره چون مقدار فاصله شد مسئلهٴ ايمان را ذكر مي‌كند مي‌فرمايد ﴿الذين آمنوا و عملوا الصالحات طوبي لهم و حسن مآب﴾ اين انابه اگر ريشهٴ لغوي‌اش همان اجوف واوي باشد به معناي رجوع مكرر چند بار نوبت گرفتن و در نوبت‌هاي متعدد مراجعه كردن و اگر اجوف يايي باشد كه از ناب ينيب باشد ثلاثي مجردش به معناي انقطع و ينقطع خواهد بود ناب ينيب يعني قطع يقطع و انياب هم به آن دندان‌هايي مي‌گويند كه قطع مي‌كند خلاصه اگر ناب ينيب بود به معناي قطع يقطع اناب ينيب يعني انقطع ينقطع اين مي‌شود منقطع الي الله شايد در سورهٴ مباركهٴ ممتحنه كه جريان ابراهيم(سلام الله عليه) را مطرح مي‌كند كه قول ابراهيم اين است آيه 4 سورهٴ ممتحنه كه اينها مي‌گويند ﴿ربنا عليك توكلنا و اليك انبنا﴾[1] يعني اليك انقطعنا، براي اينكه از قوم و قبيله و همهٴ مشركين ما بريديم به تو منقطع شديم در صدر آيه ما را هم به پيمودن روش ابراهيم(سلام الله عليه) و همراهانش تشويق مي‌كند مي‌فرمايد ﴿قد كانت لكم اسوة حسنة في ابراهيم والذين معه﴾[2] شما تأسي خوبي بكنيد به ابراهيم خليل(سلام الله عليه) و همراهان ابراهيم ﴿اذ قالوا لقومهم﴾ يعني ابراهيم و پيروانش و قومشان كه بت پرست بودند اين‌چنين گفتند ﴿انا برآؤا منكم و مما تعبدون من دون الله﴾[3] ما از شما و روش شما بيزاريم نه تنها حضرت ابراهيم بلكه مؤمنين همراه او هم اظهار انزجار و تبري كردند ﴿انا برآؤا منكم و مماتعبدون من دون الله كفرنا بكم و بدا بيننا و بينكم العداوة والبغضاء ابداً حتي تؤمنوا بالله وحده﴾[4] تا مشركيد بين ما و شما تبرّي و انزجار است اگر مؤمن شديد مانند ديگر مؤمنين با شما رفتار مي‌كنيم ﴿و بدا بيننا و بينكم العداوة والبغضاء ابداً حتي تؤمنوا بالله وحده﴾[5] در ايمان‌تان هم موحد باشيد آن‌گاه استثناء فرمود كه يك جريان سابقه‌داري كه ابراهيم به عمويش وعده داد كه اگر تو ايمان بياوري و دست برداري من مثلاً استغفار مي‌كنم ﴿الا قول ابراهيم لأبيه لاستغفرن لك و ما املك لك من الله من شيء﴾[6] آن‌گاه در ذيل فرمود و ﴿ربنا عليك توكلنا و اليك انبنا و اليك المصير﴾[7] يعني از ديگران بريدن به تو پيوستن انابه است در اينجا شايد انابه همان انقطاع را برساند كه از ناب ينيب باشد يعني ما منقطع الي الله شديم علي ايّ حال چه آنهايي كه متناوباً به خداي سبحان مراجعه مي‌كنند در نوبت‌هاي متعدّد چه آنها كه منقطع الي الله‌اند دلشان به ياد خدا مي‌آرمد و بس ﴿الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب﴾ اينها منيبيند كه خدا به اينها هدايت پاداشي مي‌دهد اينكه فرمود دلهاي اينها به ذكر خدا مي‌آرمد در قرآن كريم مؤمنين را كه توصيف مي‌كند مي‌فرمايد آنها وقتي به ياد حق باشند دل‌شان مي‌تپد هر وقت خدا مطرح شد دل‌شان مي‌تپد در اين كريمه مي‌فرمايد اينها دل‌شان به ياد خدا مي‌آرمد آيا آنجا كه دل مي‌تپد با اينجا كه دل مي‌آرمد موردش فرق مي‌كند يا مقامش فرق مي‌كند در سورهٴ انفال اوايل سورهٴ انفال آيه دوم است مي‌فرمايد ﴿انما المؤمنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم﴾[8] مؤمنين واقعي كساني هستند كه اين اوصاف را داشته باشند كه بعضي از اين اوصاف به اعتقاد و علم برمي‌گردد بعضي از اين اوصاف به عمل برمي‌گردد ﴿انما المؤمنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم﴾[9] دلشان بهراسد و بتپد ﴿و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا﴾[10] وقتي آيات الهي بر اينها تلاوت مي‌شود اثر تازه‌اي دارد اين‌طور نيست كه بگويند ما مي‌دانستيم كه فايده‌اش شنيدن اين آيه اين‌چنين نيست گرچه علم‌شان افزوده نمي‌شود ولي ايمان‌شان افزوده مي‌شود اگر وارد يك مجلسي شدند كه در آنجا قرآن تلاوت مي‌شود اين‌چنين نيست كه اگر آيات تلاوت بشود بر آنها بي اثر باشد نه ﴿زادتهم ايمانا﴾[11] ممكن است علم تازه‌اي پيدا نكند اما ايمان جديدي و ازدياد ايمان نصيبش بشود ﴿و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا و علي ربهم يتوكلون﴾[12] اينها امور سه‌گانه‌اي است كه به اعتقاد و مسائل علمي و قلب برمي‌گردد دو خصيصهٴ ديگر هم ذكر كرده كه به عمل برمي‌گردد ﴿الذين يوقيمون الصلاه﴾[13] كه رابطهٴ بين آنها و خداست ﴿و مما رزقناهم ينفقون﴾[14] كه ارتباط آنها با خلق خداست در سآيه تحكيم ارتباط با خدا مي‌فرمايد اگر كسي اين اوصاف پنجگانه را داشت ﴿اولئك هم المؤمنون حقاً﴾[15] مؤمنين راستين آنها هستند آن‌گاه پاداششان را ذكر مي‌كند خوب در اين كريمه فرمود مؤمن راستين كسي است كه اگر سخن خدا مطرح شد دلش بتپد ﴿الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم﴾[16] دلشان بهراسد و بتپد و به تپش بيفتد در سورهٴ حج اوصافي را كه براي مؤمنين ذكر مي‌كند براي مخبتين كه مؤمنين كاملند ذكر مي‌كند مشابه همين است آيه 35 سورهٴ حج مي‌فرمايد ﴿و بشر المخبتين﴾[17] مخبتين كيانند ﴿الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم﴾[18] اگر الله مطرح بشود دلهاي اينها مي‌تپد ﴿الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و الصابرين علي ما أصابهم﴾[19] در دشواريها و مصايب صابر و بردبارند ﴿و المقيعي الصلاة و مما رزقناهم ينفقون﴾[20] هم جزء اقامه كنندگان نمازند و هم آنچه را كه خداي سبحان به اينها روزي داد انفاق مي‌كنند اينها مخبط‌اند مخبتين گروه ممتاز از اهل ايمانند اما وقتي سخن خدا مطرح شد دلشان به تپش مي‌افتد ﴿الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم﴾[21] آيا اين تپش دل با آن طمأنينهٴ دل در دو مورد است يا در دو مقام است گاهي گفته مي‌شود آنجا كه سخن از تپش دل است وقتي است كه سخن از جهنّم و عذاب خدا مطرح باشد مؤمن كسي است وقتي به ياد جهنم و عذاب خدا متذكر مي‌شود دلش مي‌تپد اينجا كه سخن از طمأنينه و آرامش دل است مربوط است به تذكر بهشت و نعمتهاي بهشت و ثواب الهي وقتي به ياد رحمت حق و سعهٴ رحمت حق متذكر مي‌شود قلبش مي‌آرمد پس آن تپش دل و اين طمأنينهٴ دل برگشتش به خوف و رجاء مي‌شود همان‌طوري كه خوف عند تذكر جهنم و عذاب است رجاء عند تذكر بهشت و رحمت است ترس و تپش دل هم هنگام تذكر عذاب است طمأنينه و آرامش دل هم هنگام تذكر رحمت است اين خلاصهٴ بياني كه در مجمع و امثال مجمع فرمودند.

 

سؤال ...

جواب: اينها ظاهراً منظور از ﴿ذكر الله﴾[22] را قرآن دانستند گفتند وقتي ذكر خدا مطرح شد يعني قرآن مطرح شد قرآن آيات عذابي دارد و آيات رحمتي هر وقت به آيات عذاب مي‌رسند دلشان مي‌تپد هر وقت به آيات رحمت مي‌رسند دلشان مي‌آرمد كه در هنگام تلاوت هم ادب تلاوت اين است معصومين(عليهم السلام) هم كه تلاوت مي‌كردند اين‌چنين بود در حالات حضرت امام رضا(سلام الله عليه) و ديگر معصومين هم آمده كه وقتي قرآن تلاوت مي‌كردند به آيات عذاب مي‌رسيدند استعاذه مي‌كردند و پناه مي‌بردند به آيات رحمت مي‌رسيدند از خداي سبحان طلب رحمت مي‌كردند به آيات عذاب كه مي‌رسيدند هراسناك بودند پناه مي‌بردند به آيات رحمت كه مي‌رسيدند خوشحال بودند طلب مي‌كردند چون قرآن ﴿ذكر الله﴾[23] است و در بعضي از آيات خداي سبحان فرمود ما براي شما ذكر فرستاديم اين ﴿ذكر لك ولقومك﴾[24] خدا براي شما ذكر فرستاده است و گفتند مراد از ذكر قرآن است پس ﴿الا بذكر الله تطمئن القلوب﴾ و آنجا هم كه ﴿الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم﴾[25] يعني عند ذكر قرآن اين دو حالت براي مؤمن مطرح است چون قرآن آيات عذاب دارد و آيات رحمت اگر آيات عذاب مطرح بشود ترس و تپش مطرح است آيات رحمت اگر مطرح شد طمأنينه و آرامش مطرح است

 

سؤال ...

جواب: آن آيات الهي كه ايمانشان را زياد مي‌كند چه آيات عذاب چه آيات رحمت زياد مي‌كند ايمانشان را و اما اينكه فرمود ﴿اذا ذكر الله وجلت قلوبهم﴾[26] يعني ﴿اذا ذكر﴾ چون منظور از ﴿ذكر الله﴾[27] قرآن است ديگر اگر منظور از ﴿ذكر الله﴾[28] قرآن شد يعني آن بخش عذاب قرآن اينها را متحيّر يا مضطرب مي‌كند مثلاً

 

سؤال ...

جواب: البته اين به آن معني نيست كه ذكر در قرآن كريم فقط به معناي قرآن است ذكر به ياد خدا آمدن ﴿و اذكر ربك في نفسك تضرعاً و خيفةً﴾[29] در حالات مختلف در سورهٴ اعراف آمده اينها نمي‌خواهند ادعا كنند كه ذكر به معناي قرآن است همه جا نه اينكه در سورهٴ طلاق يا جاي ديگر فرمود خدا به شما ذكر داد براي شما ذكر فرستاد يا فرمود ﴿و إنه لذكر لك و لقومك﴾[30] كه بر ذكر قرآن اطلاق شد مي‌خواهند به استشهاد آن آيات اين دو طايفه آيه را جمع كنند و الا ذكر البته به معناي ياد خداي سبحان است در سورهٴ اعراف هم فرمود ﴿و اذكر ربك في نفسك﴾[31] اين ذكر الله است اما از اينكه در سورهٴ طلاق ملاحظه مي‌فرماييد آيه 10 اين‌چنين آمده ﴿اعد الله لهم عذاباً شديداً فاتقوا الله يا اولي الالباب﴾[32] ، ﴿اولي الالباب﴾ را تفسير مي‌كند ﴿الذين آمنوا قد انزل الله اليكم ذكراً﴾[33] خدا ذكر براي شما نازل كرده گرچه بعضي از بزرگان احتمال دادند كه منظور از اين ذكر وجود مبارك رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) باشد به شهادت تعبير بعضي كه فرمود ﴿قد انزل الله اليكم ذكراً ٭ رسولاً يتلوا عليكم آيات الله﴾[34] كه منظور از ﴿ذكر﴾ رسول باشد چون خود رسول الله ﴿ذكر الله﴾ است انسان وقتي حضرتش را مي‌ديد به ياد خدا مي‌افتاد احتمال اين معنا كه منظور از ذكر وجود مبارك حضرت باشد هم هست براي اينكه صفت دومش اين است موصوف كه محذوف است ﴿قد انزل الله اليكم﴾ چيزي كه آن چيز هم ذكر است و هم رسول است ﴿قد انزل الله اليكم ذكراً ٭ رسولاً يتلوا عليكم آيات الله﴾[35] اين وصف دوم است اين احتمال هم هست اما از اينكه از اين ذكر قرآن استفاده بكنيم احتمال ظاهري هم هست اگر منظور از ذكر قرآن باشد اين دو تا طايفه را شايد با اين وضع بشود جمعش كرد

 

سؤال ...

جواب: نه چيزي فرستاد كه آن متّصف به رسالت است و ذكر قرآن هم رسول است هم ذكر پيامبر هم رسول است هم ذكر كه قرآن ناطق است.

 

سؤال ...

جواب: هم مؤيد اين است كه ذكر به معني قرآن است ديگر از اين جهت كه ذكر بر قرآن كريم اطلاق شده است در قرآن كريم كم نيست اگر منظور از ذكر قرآن باشد جمع بين اين دو طايفه از آيات تا حدودي ممكن است و اما از كجا منظور از ذكر قرآن باشد ﴿الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم﴾[36] وقتي به ياد خدا متذكّر مي‌شوند دل‌شان مي‌تپد يا در همين آيه محل بحث سورهٴ رعد مي‌فرمايد ﴿و تطمئن قلوبهم بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب﴾ به عنوان يك اصل كلي است نه اينكه طمأنينه در برابر ياد آيات رحمت باشد و آن هراس وتپش در برابر آيات عذاب باشد آنگاه اين اصل كلي با آنها منسجم نخواهد بود اصل كلي اين است كه ﴿الا بذكر الله تطمئن القلوب﴾ روي آن تفسيري كه در مجمع و جاهاي ديگر آمده آنوقت بايد بگوئيم الا بذكر رحمت حق و بهشت حق دلها مي‌آرمد در حاليكه اين اصل كلي نخواهد بود ظاهر كريمه كه با حرف تنوين و تقديم جار و مجرور كه مفيد حصر است اين است كه ﴿ذكر الله﴾ باعث طمأنينهٴ قلب است نه ذكر آيات رحمت فقط انسان را مطمئن كند و گذشته از اين در سورهٴ مؤمنون مي‌فرمايد: اينها در عين حال كه كارهاي خير انجام مي‌دهند هراسناكند دلشان مي‌تپد در سورهٴ مؤمنون آيه 59 اين است دو سه آيه قبلش از اينجا شروع مي‌شود مي‌فرمايد ﴿أيحسبون انَّما نُمدُّهم به من مّال و بنين ٭ نسارع لهم في الخيرات﴾[37] اينها فكر مي‌كنند اگر ما اينها را از مددهاي مادي برخوردار كرديم اينها را به امور مادي امداد كرديم به اينها خير داديم اينها پيش‌گام در خيرند﴿سارع لهم في الخيرات بل لايشعرون﴾[38] اينها پيش‌گام در خير نيستند آن پيشتازان در خير اينهايند ﴿ان الذين هم من خشية ربهم مشفقون﴾[39] خشيت همان‌طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد همان تأثر قلبي است يعني قلب از يك مبدأ منشاء اثر متأثر مي‌شود مؤمن جز از خدا خشيّت ندارد از مار و عقرب خوف دارد خشيت ندارد خشيت يعني قلب بداند كه از فلان نقطه اثر مي‌رسد چون هيچ مؤثري در عالم نيست همه و همه در اختيار خداي سبحانند پس قلب مؤمن از هيچ مبدايي خشيّت ندارد از مار و عقرب كه مي‌ترسد از دشمن كه مي‌ترسد يعني ترتيب اثر عملي قائل است از مار مي‌ترسد يعني كنار مي‌رود از اتومبيل مي‌ترسد يعني كنار مي‌رود از چاه مي‌ترسد يعني يك قدري فاصله مي‌گيرد از گزنده مي‌ترسد يعني فاصله مي‌گيرد از دشمن مي‌ترسد يعني آماده مي‌شود نه اينكه از چيزي خشيت داشته باشد آنها را مبدأ اثر بداند و قلباً از آنها حساب ببرد آنها همه و همه را ابزار دست خدا مي‌داند و لاغير چيزي در جهان امكان يافت نمي‌شود كه سپاه حق نباشد ﴿و لله جنود السمٰوات والارض﴾[40] اگر ديد موحد اين است كه سراسر جهان آفرينش سپاهيان و سربازان حق‌اند و همهٴ اين سربازها به اذن فرمانده‌شان انجام وظيفه مي‌كنند پس از هيچ موجودي خشيت ندارد ﴿الا الله﴾ از اينها مي‌ترسد خوف دارد نه خشيت از مار و عقرب خشيت ندارد چون مار و عقرب هم از جنود الهي‌اند چيزي در جهان نيست كه مستقل باشد خدايي كه «يعلم عجيج الوحوش في الفلوات و معاصي العباد في الخلوات واختلاف النّينان في البحار الغامرات و تلاطم الماء بالرّياح العاصفات»[41] كه در آن خطبهٴ مباركهٴ نهج البلاغه است فرمود رفت و آمد ماهي‌هاي در دريا را هم خدا مي‌داند آن‌طوري نيست كه حركتش در دريا نظير حركتش در روي زمين اثر پا داشته باشد تا انسان از اثر پا بفهمد كه اين ماهي از اينجا حركت كرد به آنجا رسيد كه اختلاف و رفت وآمد ماهي‌ها در درياها كه اثر نمي‌گذارد كه اثر مخصوص كه كسي از راه اثر بفهمد فرمود نه اختلاف و رفت و آمد ماهي‌ها را در دل دريا هم خداي سبحان مي‌داند همه و همه مأموران الهي‌اند اين‌طور نيست كه اگر چيزي در جهان امكان يافت شد مستقلاً كار كند ﴿و لله جنود السمٰوات والارض﴾[42] و همهٴ اينها هم به اذن الله كار مي‌كنند اگر ديد اين‌چنين شد آن وقت از چه انسان خشيت دارد خداي سبحان فرمود خود را از مار و عقرب به دور بدار اين خوف است فرمود از دشمن به دور بدار كه ﴿و اما تخافنّ من قومٍ خيانةً فانبذ اليهم﴾[43] اگر مي‌ترسي مشركين عهد شكني بكنند تو هم به اين عهدت وفا نكن مسلم و مصمم باش اين خوف است اما خشيت را در سورهٴ احزاب فرمود جز از خدا از هيچ چيزي خشيت ﴿الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه ولايخشون احداً الا الله﴾[44] انسان اگر چيزي را مبدأ اثر نداند كه از او حساب نمي‌برد حريم نمي‌گيرد خشيتي ندارد خشيت از آن، خداست ولاغير يعني مؤمن از غير خدا خشيت ندارد غير مؤمن ممكن است خيلي چيزها خشيت داشته باشد اما مؤمن از خدا خشيت دارد ولاغير اما خوف چرا خوف يعني ترتيب اثر عملي از مار به ترس يعني يك قدري كنار برو اين است معنايش از دشمن به ترس يعني مسلح و آماده براي دفاع باشد اين گروه كه از خداي سبحان مي‌ترسند من خشيت ربشان مشفقند هراسناكند جزءِ مؤمنين راستينند ﴿ان الذين هم من خشية ربهم مشفقون ٭ و الذين هم بآيات ربهم يؤمنون ٭ و الذين هم بربهم لايشركون﴾[45] كه اينها به اعتقاد برمي‌گردد ﴿و الذين يؤتون ما آتوا وقلوبهم وجلة انهم الي ربهم راجعون﴾[46] اينها تمام كارهاي خيري را كه مي‌كنند با تپش دل مي‌كنند كه آيا قبول مي‌شود قبول نمي‌شود مي‌پذيرند نمي‌پذيرند خلوص بود نبود نمازي كه مي‌خوانند اين‌طور است جنگي كه مي‌كنند اين‌طور است زكاتي كه مي‌دهند اين‌طور است بين خوف و رجاء با تپش دل نماز مي‌خوانند آيا قبول مي‌شود نمي‌شود زكات كه مي‌دهند با تپش دل زكات مي‌دهند آيا قبول مي‌شود نمي‌شود همهٴ كارهايشان اين است. ﴿و الذين يؤتون ما آتوا﴾[47] درحالي‌كه ﴿و قلوبهم وجلة انهم الي ربهم راجعون﴾[48] به پيشگاه كسي مي‌روند كه حساب‌ها را از همه دقيق‌تر بررسي مي‌كند همهٴ كارها را با ترس و لرز انجام مي‌دهند به ياد بهشت هم كه هستند با ترس و لرز به ياد بهشت هستند آيا راهمان مي‌دهند آيا راهمان نمي‌دهند اينطور نيست كه اگر به ياد بهشت باشند مطمئن باشد قلبشان رجاء غير از طمأنينه است اميد غير از آرميدن است انسان اميد اگر راجي باشد ولاغير كه مغرور است اگر يك هفته رجاء است يك هفته خوف است پس انسان آرامش ندارد انسان اميدوار كه آرام نيست اگر اميدي بود محض بلاخوف زمينهٴ طمانينه را فراهم مي‌كرد اما اگر مؤمن بين خوف و رجاء است بين نفي و اثبات است بين بهشت و جهنم است همواره لرزان است چگونه قلبش مي‌آرمد پس اينكه فرمود ﴿و الذين يؤتون ما آتوا﴾[49] درحالي‌كه هر كاري كه مي‌كنند در حالتي است ﴿و قلوبهم وجلة انهم الي ربهم راجعون﴾[50]

 

سؤال ...

جواب: اين در محجه و ديگر كتب اخلاقي هست كه اگر يك كسي عمري به تدريس يا به امامت يا به وعظ و خطابه در يك شهر و حوزه‌اي سرگرم بود عمري درس گفت يا نماز جماعت خواند يا وعظ و خطابه داشت براي مردم خدمت مي‌كرد يك كسي از جايي رسيده و اين اصحاب او اين مأمومين او او را رها كردند و به دنبال ديگري حركت كردند اگر اين هيچ تكان نخورد مي‌گويد خوب خدا را شكر تا حال اين وظيفه را ما انجام مي‌داديم اليوم ديگري به عهده مي‌گيرد اين معلوم مي‌شود براي رضاي خدا يك مدت درس و بحث داشت اما اگر گفت عجب مردم خوش استقبال و بد بدرقه‌اي‌اند مگر ما چه عيب داشتيم اين معلوم مي‌شود كه خودش مطرح است ديگر اين را در محجه ملاحظه مي‌فرماييد و در ساير كتب اخلاقي هنوز امتحان پيش نيامد كه آدم بفهمد براي خدا دارد درس مي‌گويد بحث مي‌كند يا براي خودش ما هنوز آن امتحان را پس نداديم كه اين است كه همواره آنها كه يك قدري اين جمله‌ها را مي‌بينند بين سكوي سقوط و پرتابند بين خوف و رجايند بين بهشت و جهنمند اين‌طور نيست كه انسان از تيررس شيطان حفظ باشد وقتي از او سؤال كردند كه شما بعد از مرگ كجا مي‌رويد مانند رسول الله يا حضرت امير(سلام الله عليهما) فرمود «الي العرش اعلي و الي العيش احمي و الي صدره المنتهي»[51] ، با ضرس قاطع بگويد بگويد جايم آنجاست انسان آن‌طور كه نيست ما اگر يك امتحان برايمان پيش آمد وهيچ تكان نخورديم مي‌دانيم اين كارهاي‌مان براي رضاي خداست اما اگر گفتيم عجب مردم خوش استقبال و بد بدرقه‌اي‌اند ما را رها كردند و دنبال ديگري راه افتادند خوب معلوم مي‌شود كه براي خودمان مطرح بوديم ديگر ما هنوز امتحان نداديم اين است كه مؤمن همواره بين بهشت و جهنم گير است.

 

سؤال ...

جواب: يعني نسبت به معصومين البته نسبت به معصومين كامل نيست آن معصوم محض كه در تيررس شيطان نيست او جايش مشخص است و آرميده است اما مؤمنين را كه قرآن چه در سورهٴ انفال چه در سورهٴ مؤمنون چه در سورهٴ حج و ديگر سور بيان مي‌كند همه مؤمنون اهل بهشتند چون همهٴ كارهاي خير را دارند انجام مي‌دهند اما خصوصيت ايمان اين است كه بين خوف و رجاء باشد نه مغرور باشد كه مي‌داند عاقبت چه درمي‌آيد «و انما الاعمال بخواتيمها»[52] در جوامع روايي فرمودند شما خيلي مغرور نباشيد كار به اندازه صواق ناقه ممكن است برگردد صواق اين است كه در اين رمه‌سراها وقتي كه مي‌خواستند معمولاً اين‌طور است ديگر اين گوسفندها پستان گوسفند يا گاو يا شتر را مي‌دوشيدند آنجاها خوب شتر رايج‌تر بود اين دست را مي‌گذاشتند پستان شتر، شير مي‌آمد بعد باز مي‌كردند تا دوباره اين پستان را بگيرند اين فاصلهٴ باز و بسته كردن دست را مي‌گويند صواق، صواق اصولاً يعني رجوع ﴿مالهم من صواق﴾ يعني رجوعي ندارند اين دست كه بسته است دوباره باز مي‌شود و برمي‌گردد اين حالت را مي‌گويند صواق در روايات آمده مواظب كارتان باشيد به اندازهٴ صواق ناقه ممكن است اوضاع برگردد يعني انسان حرفي بزند كه سقوط كند اين است كه هر لحظه مؤمن بين خوف و رجاء است هر لحظه بين بهشت و جهنم است كه قلبش مي‌آرمد مؤمن كسي است ﴿يؤتون ما آتوا و قلوبهم وجلة انهم الي ربهم راجعون﴾[53] در تمام حالات اين‌طور باشد چون «و انما الاعمال بخواتيمها»[54] در يكي از فرازهاي خطبهٴ قاصعه نهج البلاغة حضرت امير(سلام الله عليه) آنجا كه استكبار را حضرت محكوم مي‌كند ابن ابي الحديد مي‌گويد جريان جنگ جمل كه تمام شد حضرت امير(سلام الله عليه) آمده در بين قتل‌ها بالاي سر طلحه شمشير را گرفت و اشاره كرد و گفت «سيف طالما جلي به الكرب عن وجه رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و لكن الشيطان نفخ في انفه»[55] فرمود اين مرد يعني طلحه با اين شمشير بارهاي زياد از پيامبر و از اسلام و قرآن حمايت كرد تا سرانجام شيطان در دماغش دميد و اين‌طور شد اين را ابن ابي الحديد در شرح خطبهٴ قاصعه در جريان اينكه بالاخره شيطان در دماغ آدم مي‌دمد و فوت مي‌كند و انسان را مي‌گويد تو مگر چه كم داري اين «نفخ في انفه»[56] در ذيل اين، اين جريان را نقل مي‌كند تا آن جلد سيزدهم «و انما الاعمال بخواتيمها»[57] چه كسي مي‌داند كه پايان كارش چيست مؤمن در تمام حالات بين بهشت و جهنم است اين‌طور نيست كه اگر به ياد بهشت باشد بيارمد اميدوار بودن مسئله‌اي است طمأنينه مسئلهٴ ديگر هرگز طمأنينه ندارد اميد دارد به اندازه‌اي كه اميد دارد ترس هم دارد لذا گفتند بين خوف و رجاي او به قدري تعادل است كه نه خوف بر رجاي او مي‌چربد نه رجاي او بر خوف او و در كتاب باب خوف و رجاء اين دستور هم به مؤمن دادند گفتند كه مؤمن اين‌چنين رفتار كند تا زنده است خوفش بر رجايش بچربد أواخر عمر رجايش بر خوفش بچربد حالا ديگر دوران فرتوتي اوست آن قدرت‌ها را از دست داد نمي‌تواند عمل صالح بكند رجاي او بر خوف او بچربد كه كم‌كم به احتضار نزديك است والا مؤمن بين خوف و رجا است اگر بين خوف و رجاست هر كاري را انجام مي‌دهد با ترس و تپش دل انجام مي‌دهد چگونه دل مي‌آرمد.

 

سؤال ...

جواب: بله البته انسان اگر بداند كه به عهدش وفا كرده است ﴿و اوفوا بعهدي أوف بعهدكم﴾[58] ما از كجا مي‌دانيم به عهد الله وفا كرديم.

 

سؤال ...

جواب: واقعاً اگر لله باشد در همهٴ موارد «و انما الاعمال بخواتيمها»[59] محفوظ بماند البته در قيامت مصون است فرمود ﴿و اوفوا بعهدي اوف بعهدكم﴾[60] البته ﴿و من اوفي بعهده من الله﴾[61] هيچ كسي از او با وفاتر نيست اما چه زماني ما طمأنينه داريم كه به عهد او وفا كرديم ما دو تا امتحان مهم كه پيش بيايد مضطرب مي‌شويم.

 

سؤال ...

جواب: حالا ببينيم سير بحث ما را به كجا مي‌رساند پس آنچه كه مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تبيان فرمود و همان را مرحوم طبرسي(رضوان الله عليه) در مجمع ذكر فرمود در بعضي از كتب اهل سنّت هم آمده كه آن طايفه از آيات را كه مي‌فرمايد: قلب مؤمن مي‌تپد به تذكر جهنم و عذاب حمل كردند و اين طايفه از آيات را كه مي‌گويد قلب مؤمن مطمئن است و مي‌آرمد به تذكر بهشت و رحمت حمل كردند شايد گذشته از آن شبهه كه منظور از ذكر قرآن نيست خود خداست اين شبههٴ دوم هم وارد باشد كه مؤمن اگر به ياد جهنم افتاد اين‌چنين نيست كه دلش بتپد و اميد رهايي نداشته باشد و اين‌چنين نيست كه اگر به ياد بهشت متذكر شد دلش مطمئن باشد و خوف از جهنم نداشته باشد البته خوف غير از تپش دل است و رجا هم غير از طمأنينهٴ دل مؤمن بين خوف و رجاست خوف و رجا با هم جمع مي‌شوند اما طمأنينه دل با تپش دل بالقياس به امر واحد جمع نمي‌شود اين آيا به همين وضعي كه اين متون معنا كردند بايد معنا كرد يا راه ديگري دارد فرمود در همين سورهٴ مؤمنون ﴿و الذين هم بآيات ربهم يؤمنون ٭ و الذين هم بربهم لايشركون﴾[62] كه اينها مربوط به اعتقاد بود ﴿و الذين يؤتون ما آتوا وقلوبهم وجلة انهم الي ربهم راجعون﴾[63] كه اين علم و عمل بود ﴿اولئك يسارعون في الخيرات و هم لها سابقون﴾[64] آنها هستند كه برنده‌اند آنها هستند كه پيشتازند اهل سرعت و سبقتند يك راه ديگري شايد باشد كه اين طمأنينه را با تپش دل بتواند حل كند آن راه را ببينيم كه كافي است يا يك راه ديگري را بايد ارائه داد در سورهٴ زمر اين‌چنين آمده آيات 22 به بعد مي‌فرمايد ﴿افمن شرح الله صدره للاسلام فهو علي نورٍ من ربه﴾[65] آنها كه از شرح صدر برخوردارند نوراني‌اند ﴿فويل للقاسية قلوبهم من ذكر الله﴾[66] براي اينكه از نور محرومند ﴿اولئك في ضلال مبين﴾[67] چون نور ندارند گرفتار گمراهي شدند ﴿الله نزَّل احسن الحديث كتاباً مُّتشابهاً مثاني تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الي ذكر الله ذلك هدي الله يهدي به من يشاءُ و من يضللِ الله فماله من هاد﴾[68] مي‌فرمايد خداي سبحان بهترين حديث را نازل كرده است هيچ حديثي از كتاب خدا زيباتر نيست حق است صدق است عدل است و مانند آن ﴿الله نزل احسن الحديث﴾[69] اين ﴿احسن الحديث﴾[70] را تبين مي‌كند ﴿كتاباً﴾[71] كه قرآن كريم است اين كتاب سراسرش متشابه است هم‌گون است شبيه هم است هماهنگ است منسجم است هيچ اختلافي در سراسر قرآن كريم نيست ﴿و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافاً كثيرا﴾[72] چون ﴿من عند الله﴾[73] است هيچ اختلافي در قرآن نيست سراسر قرآن شبيه هم‌اند يك سخن را مي‌گويند نه تنها شبيهند اختلاف ندارند بلكه مثانيند گرايش به هم دارند امثنا آن حالت انعطاف است آن حالت دست به گردن بودن است شما اين ستونهاي مسجد را ببينيد اين ستونهاي مستقيم هر كدام براي خودش بار مي‌برد اما آن ستونهاي هلالي همه با هم يك بار را مي‌برند مي‌فرمايد اگر شش هزار و اندي آيه در قرآن است شش هزار و اندي هلال است كه همه با هم انثنا دارند مثنا مثنايند منثني‌اند ثاني يكديگرند هر آيه را در كنار آيه ديگر قرار بدهيد تثنيه مي‌شود شما كه نمي‌توانيد وقتي كه بشماريد يك سنگ را در برابر يك آهن تثنيه كنيد براي اينكه آهن منثني نسبت به سنگ نيست سنگ هم انثنا و انعطاف ندارد دو تا سنگ را مي‌توانيد بگوييد تثنيه دو تا آهن را مي‌توانيد بگوييد تثنيه اما يك سنگ و يك آتش را يك سنگ و يك چوب را كه نمي‌توانيد تثنيه بسازيد كه مگر آن جسم‌شان بگوييد دو تا جسم يك جامعهٴ مشتركي داشته باشد تثنيه وقتي درست است كه دو شيء از يك جنس باشند ولو يك جامعهٴ عام تا انثنا و انعطاف نباشد تا گرايش و كشش نباشد تثنيه درست نيست مي‌فرمايد سراسر قرآن مثاني است همه منثني‌اند همه منعطفند يك آيه را بخواهي دست به آن بزني آيات ديگر فرق مي‌كند لذا اگر شما در اين ستون‌هاي هلالي اگر يك هلال را از بين برديد همه مي‌ريزد اين‌طور نيست كسي بتواند بگويد من اين آيه را قبول دارم آيات ديگر را قبول ندارم اين ﴿نؤمن ببعضٍ و نكفر ببعضٍ﴾[74] يعني كفر جميع اين‌طور نيست اگر يك پايه افتاد بقيه سرجايش باشند كه چون همه با هم بسته‌اند سراسر قرآن انثنا دارد انعطاف دارد كشش دارد به هم بسته است سراسر قرآن مثاني است نمونهٴ كاملش را البته سورهٴ فاتحه الكتاب است كه ﴿آتيناك سبعاً من المثاني﴾[75] كه اين سبع المثاني معروف شده سبعي است هفت آيه‌اي است از اين قرآن كه سراسرش مثاني است اگر قرآن سراسرش مشابه هم است يك، يعني با هم اختلاف ندارند و اگر سراسر قرآن انثنا و انعطاف و گرايش نسبت به هم دارند يك كتاب يك دستي است خوب ﴿تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الي ذكر الله﴾[76] فرمود آنها كه از خدا مي‌ترسند پوست بدنشان در برابر اين قرآن مي‌لرزد اينكه حالات عبادت معصومين(عليهم السلام) را در جوامع روايي ملاحظه مي‌فرماييد وضو گرفتن‌شان آن نماز خواندن‌شان آن تكبير بستن‌شان آن وضو كه مي‌گرفتند صورتشان زرد مي‌شد هنگام تكبيره الاحرام گفتن «ترتعد فرائصه»[77] اين ارتعاد و ارتعدادي كه در دو پهلوي بدن امام مجتبي(سلام الله عليه) هنگام قرائت قرآن و نماز پيش مي‌آمد روي همين است آنها مي‌لرزيدند صورتشان زرد مي‌شد موقع احرام بستن كه مي‌خواستند اللهم لبيك بگويند اصلاً در گلو گير مي‌كرد مال امام سجاد(سلام الله عليه) مي‌فرمود مي‌ترسم خدا بگويد لالبيك اينكه گلو گير مي‌كند اينكه صورت زرد مي‌شود اينكه دو پهلو مي‌تپد «ترتعد فرائصه»[78] اين قسمت پهلو زير بغل را مي‌گويند فريصه امام مجتبي كه به نماز مي‌ايستاد اين دو پهلو مي‌تپيد ديگر و آنچه كه در مناجات حضرت امير هست كه صداي او را مثل ديك مي‌شنيديم صداي اين قفسهٴ سينه را اين‌طور است چه طور مي‌شود كه يك انسان وقتي كه مي‌خواهد يك عبادت انجام بدهد بدنش مي‌لرزد بعد چه زماني مي‌شود اين بدن مي‌آرمد چه طور اين پوستها اول موي بدن سيخ مي‌شود بعد دو پهلو مي‌تپد صورت زرد مي‌شود بعد ﴿ثم تلين جلودهم و قلوبهم الي ذكر الله﴾[79] چه طور مي‌شود بعد به ياد حق مي‌افتند و آرام مي‌شوند او مال چه مقامي است اين مال چه مقامي است آيا آن مسئلهٴ تپش دل را و طمأنينهٴ دل را بايد با حالات مؤمن و تفاوت مقام‌ها حل كرد يا آنچه كه مرحوم طبرسي اينها فرمودند.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] ممتحنه/سوره60، آیه4.
[2] ممتحنه/سوره60، آیه4.
[3] ممتحنه/سوره60، آیه4.
[4] ممتحنه/سوره60، آیه4.
[5] ممتحنه/سوره60، آیه4.
[6] ممتحنه/سوره60، آیه4.
[7] ممتحنه/سوره60، آیه4.
[8] انفال/سوره8، آیه2.
[9] انفال/سوره8، آیه2.
[10] انفال/سوره8، آیه2.
[11] انفال/سوره8، آیه2.
[12] انفال/سوره8، آیه2.
[13] انفال/سوره8، آیه3.
[14] انفال/سوره8، آیه3.
[15] انفال/سوره8، آیه4.
[16] انفال/سوره8، آیه2.
[17] حج/سوره22، آیه34.
[18] حج/سوره22، آیه35.
[19] حج/سوره22، آیه35و.
[20] حج/سوره22، آیه35.
[21] حج/سوره22، آیه35.
[22] انفال/سوره8، آیه2.
[23] انفال/سوره8، آیه2.
[24] زخرف/سوره43، آیه44.
[25] انفال/سوره8، آیه2.
[26] انفال/سوره8، آیه2.
[27] انفال/سوره8، آیه2.
[28] انفال/سوره8، آیه2.
[29] اعراف/سوره7، آیه205.
[30] زخرف/سوره43، آیه44.
[31] اعراف/سوره7، آیه205.
[32] طلاق/سوره65، آیه10.
[33] طلاق/سوره65، آیه10.
[34] طلاق/سوره65، آیه10 ـ 11.
[35] طلاق/سوره65، آیه10 ـ 11.
[36] انفال/سوره8، آیه2.
[37] مؤمنون/سوره23، آیه55 ـ 56.
[38] مؤمنون/سوره23، آیه56.
[39] مؤمنون/سوره23، آیه7.
[40] فتح/سوره48، آیه7.
[41] ـ نهج البلاغة، خطبهٴ 198.
[42] فتح/سوره48، آیه7.
[43] انفال/سوره8، آیه58.
[44] احزاب/سوره33، آیه39.
[45] مؤمنون/سوره23، آیه57 ـ 59.
[46] مؤمنون/سوره23، آیه60.
[47] مؤمنون/سوره23، آیه60.
[48] مؤمنون/سوره23، آیه60.
[49] مؤمنون/سوره23، آیه60.
[50] مؤمنون/سوره23، آیه60.
[51] ـ.
[52] ـ بحار الانوار، ج9، ص330.
[53] مؤمنون/سوره23، آیه60.
[54] ـ بحار الانوار، ج9، ص330.
[55] ـ شرح نهج البلاغة، ج13، ص148.
[56] ـ شرح نهج البلاغة، ج13، ص148.
[57] ـ بحار الانوار، ج9، ص330.
[58] بقره/سوره2، آیه40.
[59] ـ بحار الانوار، ج9، ص330.
[60] بقره/سوره2، آیه40.
[61] توبه/سوره9، آیه111.
[62] مؤمنون/سوره23، آیه58 ـ 59.
[63] مؤمنون/سوره23، آیه60.
[64] مؤمنون/سوره23، آیه61.
[65] زمر/سوره39، آیه22.
[66] زمر/سوره39، آیه22.
[67] زمر/سوره39، آیه22.
[68] زمر/سوره39، آیه23.
[69] زمر/سوره39، آیه23.
[70] زمر/سوره39، آیه23.
[71] زمر/سوره39، آیه23.
[72] نساء/سوره4، آیه2.
[73] نساء/سوره4، آیه2.
[74] نساء/سوره4، آیه150.
[75] حجر/سوره15، آیه7.
[76] زمر/سوره39، آیه23.
[77] ـ مستدرك الوسائل، ج4، ص100.
[78] ـ مستدرك الوسائل، ج4، ص100.
[79] زمر/سوره39، آیه23.