درس خارج فقه آیت الله جوادی

98/01/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نکاح/ تفویض

جریان «تفویض» که مصادیق فراوانی دارد، پیامدهای متعددی هم دارد. یکی از مصادیق تفویض و موارد تفویض که به تمتیع مرتبط می‌شود این است که اگر چنانچه مهر ذکر نشود و آمیزش هم صورت نگیرد و بخواهد طلاق رُخ بدهد، چون مهر معین نکردند و طلاق قبل از آمیزش است، پس سخن از نصف «مهر المسمّی» یا «مهر المثل» و مانند آن نیست. اصل اولی هم در تمتیع مستحضرید که عدم وجوب بود؛ اصل، عدم وجوبِ چیزی بر شوهر غیر از مهر است، مهر هم که نه جزء است و نه شرط و از آن جهت که نه جزء عقد است و نه شرط عقد، اینها هم مهر ذکر نکردند، بنابراین چیزی مرد بدهکار نیست؛ اصل عدم وجوب چیزی بر مرد است.

مسئله «تمتیع» که فرمود: ﴿مَتِّعُوهُنَّ﴾،[1] برخلاف این اصل وارد شده است بر مرد واجب می‌شود. منتها حالا چند مسئله است که بعضی از آنها گذشت، بعضی از آنها هم در پیش است. آنها که گذشت این است که تمتیع چیست «ما هی»؟ و کجا واجب است؟ و بر چه کسی واجب است؟ و به لحاظ شان زوج است یا زوجه یا «کلیهما»؟ که ثابت شد خصوص زوج است. این امور چهارگانه و امثال آن مبسوطاً گذشت و در اثنای بحث هم روشن شد که تمتیع فقط در مورد طلاق است، نه هر فراقی، نه هر جدایی؛ اگر جدایی به عیب باشد، جدایی به تدلیس باشد، جدایی به لعان باشد، در هیچ کدام از این موارد تمتیع واجب نیست، حالا ممکن است در بعضی از موارد حکم استحبابی داشته باشد.

پس اصل عدم وجوب تمتیع است، آنچه که از این اصل خارج شده است در خصوص طلاق است. اگر فاصله «بین الزوجین» از راه خیار عیب، خیار تدلیس، لعان و مانند آن پیش بیاید، تمتیع واجب نیست. منتها چند فرع که تمتیع که واجب است نصاب آن چقدر است، زمان آن چقدر است و مسئول آن اگر چنانچه زوج عبد باشد چیست و مانند آن؟ این مسئله سوم و فرع سوم چون محل ابتلاء نیست خیلی محل بحث نیست. به هر حال نصاب آن چقدر است، زمان آن چقدر است؟ در مسائل خمس و زکات و این‌گونه از مسائل مالی هم نصاب آن مشخص است قدر آن مشخص است، هم زمان آن معلوم است؛ اما اینجا زمان آن چه وقت است، مقدار آن چقدر است؟

به حسب نص قرآنی، فقط عنوان «غنی» و «فقیر» آمده که غنی باید بپردازد فقیر باید بپردازد و چون نصاب مشخصی بیان نکرده است این به عرف ارجاع می‌شود و هر کدام به سعه قدرت خودشان هستند. منتها عمده آن است که به حسب آیات، دو گروه هستند: یا موسِع هستند یا مُقتِر. به حسب نصوص سه گروه هستند: آن عالی، این متوسط، این دانی. آیا بین این روایاتی که تثلیثی است با آیه‌ای که تثنیه‌ای است مخالفت است یا این روایات شارح همان آیه هستند؟ آیه که دارد: ﴿عَلَی الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَی الْمُقْتِرِ قَدَرُه﴾،[2] این موسِع و مقتِر را وقتی به جامعه عرضه کنید می‌بینید اینها در دو ردیف هستند: کسی که خیلی وضع او خوب است، کسی که فقط توان آن را دارد که قُوت خود و عیال خود را در سال تامین کند و زکات نگیرد، همین! آن‌وقت بین این شخصی که فقط توان آن را دارد که قُوت خود و عیال خود را تعیین کند وگرنه می‌شود فقیر، با آن کسی که وضع مالی او فراوان است خیلی فرق می‌کند.

پس آنچه که در روایات به صورت تثلیث آمده است، مخالف با آیه‌ای است که تثنیه کرده و دو گروه کرده، نیست؛ هم درباره روایات می‌شود این حرف را زد، هم درباره آیه می‌شود گفت این در صدد تمثیل است و نه تعیین. این دو عنوان را به عنوان مثال ذکر کرده است، وگرنه اصل کلی این است که «کلٌّ بحسبه» و اگر «کلٌّ بحسبه» شد نتیجه آن همان تثلیث است؛ آن کسی که عالی است یک قدری، آن کسی که متوسط است قدری میانی، آن کسی که نازل است قدری دیگر است. پس هم می‌شود روایات را شارح آیه دانست و هم درباره آیه گفت که آیه در صدد تعیین نیست که فقط دو گروه هستند «الا و لابد»، اینها مثال هستند، آن جامع اصلی این است که «کلٌّ بحسبه» و اگر گفتیم «کلٌّ بحسبه»، مردم هم سه گروه هستند: عالی و متوسط و دانی؛ پس این‌چنین نیست که روایات مخالف آیه باشد که البته روایات یکی پس از دیگری باید خوانده شود.

حکم دیگر این است که چه زمانی باید؟ نصاب آن از نظر موسع و مقتر مشخص شد، اما چقدر باید بدهد و چه وقت باید بدهد؟ چون اصل کار به عرف ارجاع شده است، آنچه هم که در روایات آمده که دابّه بده، اسب بده یا آن دوران گذشته عبد و امه بدهد یا طلا و نقره بدهد یا فقیر یک انگشتر بده، اینها هم حمل بر تمثیل می‌شود نه تعیین؛ اینها نصاب نیست نظیر نصاب زکات یا نصاب خمس که حدّ خاص داشته باشد. هم آن تثنیه ارجاع به عرف است یعنی «کلٌّ بحسبه»، هم این نمونه‌هایی که ذکر کردند که چقدر گندم بده، چقدر مثلاً انگشتر بده، چقدر دابّه بدهد، چقدر مثلاً عبد و امه بدهد، اینها هم تمثیل است و نه تعیین؛ پس «کلٌّ بحسبه». همان‌طوری که «مهر المثل» به عرف ارجاع می‌شود در بیان مهر، این متعه هم به حسب عرف ارجاع می‌شود که هر کسی به‌اندازه وُسع خودش این کار را انجام بدهد.

بنابراین ما این ابهامی که به حسب ظاهر به ذهن می‌آید که نصاب آن چقدر است و افرادی که باید بپردازند دو گروه هستند یا سه گروه، هر دو با ارجاع به عرف مسئله حل می‌شود؛ اما زمان آن چه وقت است آیا قبل از طلاق است یا بعد از طلاق است؟ این هم به صورت «فاء» و مانند «فاء» از حروف عاطفه عطف نشده است، دارد: ﴿وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوف﴾، [3] اما آنکه از آیه سوره مبارکه «احزاب» درباره پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بر می‌آید این است که حضرت طبق این آیه فرمود: ﴿فَتَعالَیْنَ اُمَتِّعْکُنَّ وَ اُسَرِّحْکُنَّ﴾؛[4] فرمود اگر از این زندگی ساده شما رنج می‌برید، خدا و قیامت و پیغمبر و این معارف دین را نمی‌خواهید و رفاه‌طلب هستید، بیایید من تسریح کنم متعه بدهم چیزی به شما بدهم به سلامت بروید.

از این تعبیر معلوم می‌شود که این متعه وقت آن قبل از طلاق است، نه بعد از طلاق؛ البته این‌طور نیست که اگر بعد از طلاق داده باشد ذمّه او تبرئه نشود، این‌طور نیست، ولی اُولی این است که قبل از طلاق باشد. از این آیه ﴿وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوف﴾ یا آنجا که دارد: ﴿فَمَتِّعُوهُنَّ وَ سَرِّحُوهُنَّ﴾،[5] ندارد که «فمتعوهنّ فسرّحوهن»، چون با «فاء» عطف نشده با «واو» عطف شده، این تقدیم و تاخیر لفظی شاید آن ترتیب فقهی را نرساند، ولی اُولی این است که قبل از طلاق این مسئله تمتّع واقع شود.

پرسش: واجب است یا مستحب است؟

پاسخ: در آن موردی که حافظ قیدین باشد واجب است، حافظ قیدین نباشد مستحب است. روایاتی که در بحث جلسه قبل خوانده شد و این جلسه هم بعضی از آنها مطرح می‌شود، همین است. تمتیع در صورتی که حافظ قیدین باشند یعنی عقدِ صحیح بشود و هیچ نامی از مهر برده نشود. یک وقت است که قبلاً گفتگو می‌شود عقد «مبنیاً علیه» واقع می‌شود این مهر دارد. یک وقت است که تعیین مهر را زوج به اختیار زوجه می‌گذارد ولی تعیین نکردند، این مهر دارد؛ یک وقتی زوجه تعیین آن را به عهده زوج گذاشته که این تفویض است، این مهر دارد؛ یک وقت است که به عهده پدر یا بزرگ‌تری گذاشتند، این مهر دارد؛ همه اینها مهر دارد. اما آن جایی که دارد: ﴿ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ اَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَریضَة﴾[6] یعنی اصلاً مهر نباشد و چون مهر نه جزء عقد است نه شرط عقد، اگر طلاقی رُخ داد زن هیچ طلبی ندارد.

نعم! اگر قبلاً گفتگو کردند و عقد «مبنیاً علیه» واقع شد یا به احد انحای یاد شده تفویض شد، مهر هست؛ منتها حالا یا یادشان رفته بگویند یا گفتند هنوز فرصت هست ما بعد می‌گوییم، چون مهر را بعد از عقد هم می‌توانند بگویند. اگر مهر جزء عقد نیست یا شرط عقد نیست، این‌طور نیست که دست زوجین بسته باشد؛ اول هیچ نامی از مهر نبردند، بعد از یکی دو ماه یا دو سال قرار گذاشتند که مهر بدهند، بله می‌توانند مهر بدهند.

پرسش: ...

پاسخ: نه، چون بنا شد که ما از آن نتوانیم وجوب بفهمیم. چون احتمال استحباب دادیم، یک؛ احتمال اختصاص دادیم که از مسائل شصت‌گانه تذکره علامه باشد که شصت حکم بود که از مختصات حضرت بود،[7] دو؛ اما زمان آن که این است، اگر هست، وقت آن این است؛ حالا یا واجب یا مستحب یا مختص یا غیر مختص، ولی وقت آن قبل از طلاق است؛ ما نخواستیم از آن وجوب را استفاده کنیم، به هر حال این اگر هست جای آن قبل از طلاق است، حالا بر هر کسی هست و هر حکمی که دارد!

بنابراین مهر می‌تواند بعد از عقد هم واقع شود و اگر چنانچه برابر آیه 236 سوره مبارکه «بقره» واجد قیدین بود؛ یعنی ﴿لا جُناحَ عَلَیْکُمْ اِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ﴾، یک؛ ﴿اَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَریضَةً﴾، دو؛ اگر قبل از آمیزش بود طلاق محذوری ندارد، قبل از تعیین مهر بود طلاق محذوری ندارد. این است که می‌گوییم صاحب جواهر، صاحب جواهر است! این خطر را فقط او باخبر شد که اینجا هیچ ارتباطی بین تمتیع و دو قید نیست.[8] در آیه نیامده که «ان لم تمسوهن و تفرضوا»، با ﴿اَوْ﴾ هست نه «واو»، پس دو قید نیست، تردید است و ندارد که اگر آمیزش نشد و مهر تعیین نشد خواستید طلاق بدهید، تمتیع کنید، چنین چیزی در قرآن نیست. اول حکم تکلیفی را دارد: ﴿لا جُناحَ عَلَیْکُمْ اِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ اَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَریضَةً﴾، این راجع به حکم تکلیفی طلاق است. ﴿وَ مَتِّعُوهُنَّ﴾، این ندارد که اگر آن کار را کردید و این کار را کردید تمتیع کنید. دو یعنی دو! دو امر کاملاً جدای از هم است؛ این صاحب جواهر می‌خواهد! ولی همه فقها آمدند گفتند به اینکه شرط آن این قیدین است؛ یعنی اگر چنانچه طلاق بشود، آمیزش نباشد و مهر تعیین نشود، تمتیع واجب است، آیه که این را نمی‌گوید، آیه می‌گوید اگر قبل از آمیزش بود طلاق عیب ندارد، قبل از تعیین مهر بود طلاق عیب ندارد. ﴿لا جُناحَ عَلَیْکُمْ اِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ﴾، ﴿اَوْ تَفْرِضُوا﴾ که این عطف بر مجزوم است ﴿اَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَریضَةً﴾، بعد دارد: ﴿وَ مَتِّعُوهُنَّ﴾، این یک حکم جداست. ایشان می‌گوید درست است که حکم جدا است، اما این را چرا بعد نگفته و در کنار این آورده است و در عقب این آورده است؟ روایات هم کمک می‌کند، آن‌وقت این دو‌تا قید را ضمیمه قرار دادند. اما هیچ کدام از این بزرگانی که در بحث‌های قبل یاد شده است؛ نه شهید در مسالک، نه صاحب کشف اللثام فاضل اصفهانی در شرح قواعد، نه مرحوم آقا شیخ حسن پسر بزرگ کاشف الغطاء و نه صاحب ریاض، اینها هیچ کدام توجهی به این نکته نکردند.

پرسش: ...

پاسخ: چون خود روایات «بالصراحه» بیان کرده است و امر ظهور در وجوب دارد. آن شواهد استحبابی هم سرجایش محفوظ است جاهایی که تمتیع مستحب است، اما آمده این دو قید را ذکر کرده است.

پرسش: ...

پاسخ: اینها قرآن ناطق هستند. بنابراین این‌چنین نیست که ـ معاذالله ـ اینها از خودشان بگویند. سائل از حضرت سؤال می‌کند که یک کسی طلاق داد و آمیزش صورت نگرفت، چکار باید کرد؟ حضرت فرمود: حالا که طلاق داد و آمیزش نشد، اگر مهر تعیین نکرده باشند ﴿مَتِّعُوهُنَّ﴾. این روشن است که با قرآن کار دارد. این ترک استفصال نیست. این آمد به سائل زبان داد، به او گفت این قید را هم بگو! اگر مهر تعیین نکرده، ﴿مَتِّعُوهُنَّ﴾. این معلوم می‌شود که با آیه کار دارد.

غرض این است که مرحوم صاحب جواهر (رضوان الله تعالی علیه) به این نکته توجه کرد، ولی به هر حال آیات شفاف و روشن کردند که این دو قید است.

پرسش: ...

پاسخ: نه منظور این است که آنجا می‌شود مستحب، لذا حمل بر استحباب شده است. در آنجا که امر دارد ما نمی‌توانیم بگوییم مستحب است. آنجا که شاهد داریم بله حمل بر استحباب می‌شود، چون خود آیه فرمود: ﴿وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوف﴾، ظاهر این وجوب است. این آیه 236 سوره مبارکه «بقره» آمده تبیین کرده است، آیه 241 سوره مبارکه «بقره» یک مقدار آن را تبیین کرده است؛ چون چند طایفه از آیات در قرآن کریم بود. اینکه دارد: ﴿وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوف﴾ ظاهر آن وجوب است. این آیه 236 آمده تبیین کرده که دوتا قید برای آن ذکر کرده است، روایات هم همین‌طور است.

از آیه سوره مبارکه «احزاب» بیش از استحباب در نمی‌آید: ﴿اُمَتِّعْکُنَّ وَ اُسَرِّحْکُنَّ﴾ و مانند آن؛ ولی به هر حال وقت آن قبل از طلاق است.

پرسش: ...

پاسخ: اگر قرینه داشته باشیم بله، اگر نداشته باشیم نه، ما اینجا به وسیله روایات قرینه داریم. روایات خیلی شفاف است روایت معتبر هست که در بحث جلسه قبل خوانده شد.

پرسش: ...

پاسخ: بله، اینکه می‌گویند استحباب دارد برای همین است. اینکه می‌گویند استحباب دارد برای قبل از تعیین، این از کلماتی است که ـ چون در سوره «احزاب: » یکی ﴿فَتَعالَیْنَ﴾ است، یکی ﴿فَمَتِّعُوهُنَّ وَ سَرِّحُوهُنَّ﴾ است ـ این به برکت آیه بعدی سوره مبارکه «احزاب»، عده‌ای گفتند که نه، می‌تواند بعدش هم باشد. این‌طور نیست که حالا «الا و لابد» این باشد. حالا مهریه که واجب است باید بپردازد. حالا اگر طلاق داد مهریه را بعد داد، این‌طور نیست که دَین ادا نشود، ذمّه ادا می‌شود؛ ولی اگر او مطالبه کرد، تقدیم حق او لازم است.

حالا عمده روایات مسئله است؛ روایات مسئله هم استحباب را ثابت می‌کند و هم اینکه تثلیثی در کار نیست تثنیه‌ای در کار نیست به عرف ارجاع شده است. اصل مطلب را که مرحوم محقق (رضوان الله علیه) در متن شرایع ذکر کردند این بود که متعه به لحاظ زوج است مسئله دوم این بود که «المعتبر فی مهر المثل» حال مراة است و معتبر در متعه حال زوج است «فالغنی یتمتع بالدابة او الثوب المرتفع او عشرة دنانیر و المتوسط بخمسة دنانیر او الثوب المتوسط و الفقیر بالدینار او الخاتم و ما شاکله»؛[9] این تثلیثی که در متن «فقه» آمده است، وفاقاً للنصوصی است که تثلیثی سخن گفتند و نصوص، تعبدی در کار نیست، مخالف با تثنیه آیه نیست، چون هر دو ارجاع به عرف است. در عرف وقتی بگویی غنی و فقیر، سه طبقه از آن در می‌آید؛ برای اینکه آن کسی که وضع او خیلی عالی است با کسی که وضع او متوسط است فرق می‌کند با کسی که فقط قُوت سال خودش و عیال خودش را دارد. پس تعارضی بین آیات و روایات نیست و مخالفتی بین فتوای فقها و آیه نیست، چون هر دو به عرف ارجاع شده است. لذا در متن فقهی برابر نصوص فتوا دادند که سه طبقه کردند، چون آیه هم در حقیقت سه طبقه را بحث می‌کند. اینها را مثال ذکر می‌کند می‌گوید اگر بگوید که هر کسی به‌اندازه وُسع خودش، می‌شود سه طبقه، این موسِع و مُقتِر به عنوان تمثیل ذکر شدند نه تعیین! این نظیر زکات نیست که اگر کسی قُوت سنه خودش و زنش را دارد نمی‌تواند زکات فطر بگیرد و بر او هم زکات فطر واجب است. در آن، آن مرزبندی نیست.

بنابراین مخالفتی بین فتوای فقها و آیه نیست، چه اینکه مخالفتی بین روایات و آیه نیست، پیام آیه هم در حقیقت در بیان تمثیل است و نه تعیین و استحباب آن هم از آیه استفاده می‌شود که آنجا چون «واو» دارد نه «فاء»، «فاُسَرِّحْکُنَّ» درباره خود پیغمبر ندارد؛ حالا یا استحباب آن مؤکد است یا استحباب غیر مؤکد، ولی به هر حال قبل از طلاق است نه قبل از عقد.

در مرحوم صاحب وسائل (رضوان الله علیه) در کتاب شریف وسائل جلد 21 صفحه 308 باب 49 به عنوان اینکه مقدار متعه برای مطلّقه چقدر است مشخص می‌شود. برای اینکه موسِع چقدر باید بپردازد مقتِر چقدر بپردازد، این نظیر زکات نیست که عُشر باشد و «فیما سقط السماء» عُشرین باشد و آنجا که دلو کردید عُشر باشد، این‌طور نیست.

روایت اول باب 49 که مرحوم کلینی «عَنْ عَلِیِّ بْنِ اِبْرَاهِیمَ عَنْ اَبِیهِ وَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ اَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ جَمِیعاً عَنْ اَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ اَبِی نَصْر» وجود «سهل» در این‌گونه از نصوصی که فراوان افراد موثق هستند آسیبی نمی‌رساند، گذشته از اینکه امر درباره خود «سهل» گفتند سهل است. «عَنْ عَبْدِ الْکَرِیمِ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع‌»؛ درباره اینکه خدای سبحان فرمود: «﴿وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَّقِینَ﴾» سؤالی شده است. «اِلَی اَنْ قَالَ: اِذَا کَانَ الرَّجُلُ مُوَسَّعاً عَلَیْهِ مَتَّعَ امْرَاَتَهُ» خودش را «بِالْعَبْدِ وَ الْاَمَةِ»؛ آن روزی که برده‌فروشی بود یک کنیز و یک غلام بدهد. «وَ الْمُقْتِرُ یُمَتِّعُ بِالْحِنْطَةِ وَ الزَّبِیبِ وَ الثَّوْبِ وَ الدَّرَاهِم»؛ حالا مقدار آن مشخص نیست یک قدری گندم یک قدری پارچه یک قدری کشمش و مانند آن. «وَ اِنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ ع مَتَّعَ امْرَاَةً لَهُ بِاَمَةٍ وَ لَمْ یُطَلِّقِ امْرَاَتَهُ اِلَّا مَتَّعَهَا».[10] [11] این روایت را شیخ طوسی هم نقل کرده است با یک سند دیگری.[12]

روایت دوم این باب هم که «ابی بصیر» می‌گوید: «قُلْتُ لِاَبِی جَعْفَرٍ ع اَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‌ ﴿وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَّقِینَ﴾ مَا اَدْنَی ذَلِکَ الْمَتَاعِ‌ اِذَا کَانَ مُعْسِراً»؛ موسِع که وضع مالی او خوب است مثلاً ما می‌دانیم؛ اما اگر کسی معسِر باشد فقیر باشد چقدر؟ فرمود: «خِمَارٌ اَوْ شِبْهُهُ» یک روسری.[13] مستحضرید آن روز وضع مالی مردم بیش از این نبود، امروز نمی‌شود گفت یک روسری یا یک پارچه یا یک چادر؛ «کلٌّ بحسبه» می‌شود.

روایت پنجم[14] این باب که از «قُرْبِ الْاِسْنَادِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِیدِ» هست، «عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُکَیْر» می‌گوید: من به عرض امام صادق (سلام‌الله‌علیه) رساندم: «﴿وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَی الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَی الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ﴾».

این مقتر یعنی کسی که دست‌تنگ است بسته است؛ اصلاً طبع انسان ﴿وَ کانَ الْاِنْسانُ قَتُوراً﴾[15] همان بُخل و بستگی و پرهیز از سخاوت و مانند آن است. مسئله «سخاوت» هم مانند مسئله «شجاعت» این ﴿ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاء﴾، این‌طور نیست که مثلاً هر کسی این فضیلت را داشته باشد. ببینید چطور ائمه از این آیات استفاده می‌کنند! می‌گویند خدا سخی است، بله خدا سخی است! خدا چگونه سخی است؟ اگر کسی به سخی مراجعه بکند، آن کسی که واقعاً سخی است می‌گویند من جناب‌عالی را نمی‌شناسم، ایشان می‌گوید که من همان کسی هستم که پارسال آمدم من را رد نکردی؛ گفتند حاتم این‌طور بود یک کسی آمد کمکی خواست و گفت من که تو را نمی‌شناسم! او یک بارِ عام می‌دهد مهمانی عمومی می‌کند، همه می‌روند، یک کسی خصوصی یک کمک خاصی می‌خواهد. حاتم گفت شما که آمدی یک کمک خاص می‌خواهی من شما را نمی‌شناسم. گفت من همان کسی هستم که پارسال آمدم به من کمک کردی. حاتم گفت «بارک الله» به کسی که کار من را وسیله قرار داد، جای دیگر وسیله قرار نداد شفیع قرار نداد! کار من را شفیع خودش قرار داد! این در تاریخ هست که حاتم گفته است. بعید است که حاتم فهمیده باشد این‌ طور را! این از راه ابراهیم خلیل است و زکریا است و مانند آنها؛ ببینید اینها با خدا چگونه گفتگو می‌کنند! گاهی ممکن است «یَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِرُبُوبِیَّتِک‌» ;[16] گاهی ائمه را وسیله قرار می‌دهیم، گاهی فلان کار را می‌کنیم. گاهی خود خدا را وسیله قرار می‌دهیم می‌گوییم خدایا! من همان کسی هستم که قبلاً از تو خواستم به من دادی، ﴿لَمْ اَکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقِیًّا﴾[17] یعنی چه؟ یعنی خدایا! من را می‌خواهی بشناسی؟ من همان کسی هستم که هر وقت خواستم به من دادی ﴿لَمْ اَکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقِیًّا﴾ من هر وقت خواستم دادی، من همان هستم. این است که حاتم می‌پروراند، حالا به نام حاتم ثبت کردند؛ اصل آن از ابراهیم است، اصل آ ن از زکریا است. این خیلی حرف است! خدایا! مرا می‌خواهی بشناسی من چه کسی هستم؟ من همان هستم که هر وقت خواستم دادی. این توسل به خداست از کار خود خدا. این ﴿لَمْ اَکُنْ﴾، این «کان» منفی نیست، ﴿لَمْ اَکُنْ﴾ یعنی من این‌طور نبودم، سیره است؛ من هر وقت خواستم دادی. ﴿لَمْ اَکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقِیًّا﴾، من همین هستم. من که آمدم از تو بخواهم، می‌دانی من چه کسی هستم؟ من کسی هستم که هر وقت خواستم دادی. چقدر زرّ است! چقدر این حرف شیرین است! چقدر لفظ زیباست! ما در روایات هم داریم، در دستورها هم داریم: «یَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِرُبُوبِیَّتِک‌». فرمود: ﴿وَ ابْتَغُوا اِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ﴾؛[18] ائمه، وسیله است، دعا، وسیله است ﴿وَ ابْتَغُوا اِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ﴾ وسیله هم در روایات است که «یَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِرُبُوبِیَّتِک‌»، «فَقَدْ جَعَلْتُ الْاِقْرَارَ بِالذَّنْبِ اِلَیْکَ وَسِیلَتِی‌»؛ من بد کردم، گناه کردم، مظلم هستم، اینها را وسیله قرار می‌دهم، یک؛ عظمت تو را وسیله قرار می‌دهم، دو؛ اما این لسان زکریا و یحیی ببینید چقدر شیرین است! چه کسی است که در می‌زند؟ کسی در می‌زند که هر وقت خواست دادی، خیلی این حرف بلند است! ﴿لَمْ اَکُنْ﴾ یعنی ﴿لَمْ اَکُنْ﴾! یعنی من هر وقت خواستم دادی! من همان هستم، کسی دیگر نیستم. حالا بعدها این را به زبان حاتم در آوردند و گفتند به اینکه کسی رفت از حاتم چیزی خواست و حاتم داد. یک بار عامی می‌داد، یک کسی خصوصی رفته یک کمک سنگینی می‌خواست گفت تو چه کسی هستی؟ من تو را نمی‌شناسم! گفت من همان کسی هستم که پارسال آمدم به من دادی گفت «بارک الله»! به کار من توسل جُست به خود من، بیگانه را وسیله قرار نداد! بعید است که حاتم و مانند حاتم این حرف‌ها را بفهمند! قبل از حاتم و اینها وجود مبارک ابراهیم و زکریا بودند. خیلی این حرف است! دعای زکریا یا دعای ابراهیم این است که خدایا! من که بیگانه نیستم، تو هم که بیجا نمی‌دهی، من کسی هستم که هر وقت خواستم دادی، چه خدایی است! ﴿لَمْ اَکُنْ بِدُعائِکَ﴾ «ما کنت» نیست، این ﴿لَمْ اَکُنْ﴾ مفید استمرار است؛ من کسی هستم که هر وقت خواستم دادی. ما در این دعاها، مخصوصاً الآن که این عزیزان خوزستانی، اینها فارسی و عربی نمی‌خواهد، الآن این عزیزان هر چه بر زبان آنها جاری بشود چون از قلب شکسته است این دعا مستجاب است. این خاندان پاک ائمه (علیهم‌السّلام) به ما فرمودند «مَنْ رَدَّ عَنْ قَوْمٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ عَادِیَةَ مَاءٍ اَوْ نَارٍ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ»، [19] این «وَجَبَتْ» جزء آن «وَجَبَت»‌های حتمی است؛ فرمود کسی جلوی سیل مردم را بگیرد، عادیه یعنی عادیه! طغیان رودخانه عادیه است، طغیان سد عادیه است؛ «مَنْ رَدَّ عَنْ قَوْمٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ عَادِیَةَ مَاءٍ اَوْ نَارٍ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ» این عزیزان رفتند سیل‌بند درست کردند «وجبت لهم الجنة»، صریح است، نفرمودند آن‌قدر ثواب دارد؛ فرمود بهشت برای اینها یقیناً واجب است، برای اینهاست.

ببینید گاهی تعبیر دارد که عده‌ای ﴿یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ﴾؛[20] [21] [22] اما درباره یک عده دارد: ﴿لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾،[23] این روایت خیلی بلند است؛ هم کار هلال احمر را درست می‌کند هم کار همه عزیزانی که در سراسر ایران دارند تلاش و کوشش می‌کنند درست می‌کند، این دعا هم بر همه ما لازم است.

دیروز یکی از این عزیزان گفت ما چه دعایی برای سیل زدگان بکنیم؟ گفتیم فارسی یا عربی، هر چه از زبان اینها در آید مستجاب است چون از قلب مضطر است، شما دنبال کدام دعا می‌خواهید بگردید؟! با قلب شکسته فقط او را می‌خواهد، کسی دیگر را نمی‌خواهد. اصلاً دنبال کدام دعا می‌گردید؟! هر دعایی با هر زبانی از خدا بخواهید مستجاب است. از آن‌طرف هم خدا به این مردم خیر و دنیا و آخرت بدهد که فرمان ائمه خود را اطاعت کردند «مَنْ رَدَّ عَنْ قَوْمٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ عَادِیَةَ مَاءٍ اَوْ نَارٍ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ»؛ چه شب و چه روز این عزیزانی که سیل‌بند درست کردند، بهشت برای اینها واجب است که امیدواریم به برکت قرآن و عترت این نظام و مسئولین نظام و فردِ فرد این ملت مخصوصاً عزیزان آسیب دیده سیل، مشمول عنایت ویژه پروردگار باشند.

 


[1] بقره/سوره2، آیه236.
[2] بقره/سوره2، آیه236.
[3] بقره/سوره2، آیه241.
[4] احزاب/سوره33، آیه28.
[5] احزاب/سوره33، آیه49.
[6] بقره/سوره2، آیه236.
[7] تذكرة الفقهاء - ط القديمة، العلامة الحلي، ج1، ص565.
[8] جواهر الكلام، النجفي الجواهري، الشيخ محمد حسن، ج31، ص57.
[9] شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام -ط اسماعیلیان)، المحقق الحلي، ج2، ص270.
[10] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج6، ص105.
[11] وسائل الشيعة، الشيخ الحر العاملي، ج21، ص308-309، أبواب المهور، باب49، ح1، ط آل البيت.
[12] تهذيب الأحكام، شيخ الطائفة، ج8، ص139.
[13] وسائل الشيعة، الشيخ الحر العاملي، ج21، ص309-310، أبواب المهور، باب49، ح2، ط آل البيت.
[14] وسائل الشيعة، الشيخ الحر العاملي، ج21، ص310، أبواب المهور، باب49، ح5، ط آل البيت.
[15] اسراء/سوره17، آیه100.
[16] مصباح المتهجد، الشيخ الطوسي، ج1، ص848.
[17] مریم/سوره19، آیه4.
[18] مائده/سوره5، آیه35.
[19] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج2، ص164.
[20] نساء/سوره4، آیه124.
[21] مریم/سوره19، آیه60.
[22] غافر/سوره40، آیه40.
[23] توبه/سوره9، آیه111.