96/12/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:نکاح/نکاح منقطع
هشتمین[1] فرع از فروعی که مرحوم محقق (رضوان الله تعالی علیه) به عنوان احکام نکاح منقطع ذکر فرمودند، مربوط به عِدّه متعه بود. بحث مبسوطی در این فرع گذشت و روشن شد که اگر آمیزش نشده باشد که عدّه نیست و اگر آمیزش شده باشد؛ خواه مدت تمام شده باشد، خواه مدت را بخشوده باشد، خواه به علتی از علل فاصلهایی حاصل شده باشد، او باید دو حیض عدّه ببیند اگر «ذات الاقراء» است، و 45 روز عدّه نگه دارد اگر «ذات الشهور» است. آن قول دیگر که یک حیض باشد و مانند آن، آن تام نبود و در معارضه کنار گذاشته شد.
در جریان «عدّه وفات» در طرح اصلی مسئله آیه سوره مبارکه «بقره»[2] (﴿وَ الَّذینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ اَزْواجاً یَتَرَبَّصْنَ بِاَنْفُسِهِنَّ اَرْبَعَةَ اَشْهُرٍ وَ عَشْراً فَاِذا بَلَغْنَ اَجَلَهُنَّ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ فیما فَعَلْنَ فی اَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبیر﴾.)خوانده شد که عدّه وفات اختصاصی به نکاح خاص ندارد، یک؛ مخصوص به حالت آمیزش نیست، دو؛ در هر نکاح و با هر وضع اگر بین زن و شوهر در اثر مرگ شوهر از یکدیگر فاصله شد، این زن باید عدّه نگه بدارد که این هم در طلیعه بحث گذشت. در آن قسمت مرحوم محقق میفرماید: «و تعتد من الوفاة و لو لم یدخل بها» ولو آمیزش نشده باشد؛ هم اطلاق آیه، هم روایات تصریح دارد که اگر مرد مُرد؛ چه در نکاح دائم و چه در نکاح منقطع، زن باید عدّه وفات نگه بدارد در صورتی که حائل باشد؛ یعنی حملی نداشته باشد، «و لم یدخل بها باربعة اشهر و عشرة ایام ان کانت حائلاً». «حائل» در مقابل «حامل» است. اینها چون از اوصاف خاصّه است «تاء» تانیث برنمیدارد، نمیگویند زنِ طالقه؛ چون «تاء» به تعبیر سیوطی «تا الفرق»؛ [3] یعنی «تاء» برای فرق بین مذکر و مؤنث است. اگر صفتی مخصوص مؤنث بود و مذکر این صفت را نداشت، «تاء» نمیآورند، نمیگویند «هی طالقة»، بلکه میگویند «هی طالق»، میگویند «هی حامل»، «هی حائل». حائل است یعنی باردار نیست، حامل است یعنی باردار است؛ اینکه مرحوم محقق دارد «ان کانت حائلاً» برای همین جهت است. «و بابعد الاجلین ان کانت حاملاً»؛ اگر باردار است که بین «اربعة اشهر» و وضع حمل «ابعد الاجلین» عدّه اوست. «و لو کانت امةً کانت عدّتها حائلاً شهرین و خمسة ایام» که تقریباً نصف اوست؛ آن چهار ماه و ده روز بود این دو ماه و پنج روز است. در غالب موارد حکم امه نصف حُرّه است.
بخشی از روایاتی که مربوط به این قسمت است باید خوانده شود. یک فرعی را هم مرحوم صاحب جواهر به عنوان «التاسع»[4] اضافه کردند و آن این است که اگر این زن از شوهر جدا شد، در زمان عدّه نمیتواند شوهر دیگر کند؛ نه به عقد انقطاعی و نه به عقد دائم و برای خود آن شوهر حلال است در زمان عدّه؛ چون به منزله طلاق رجعی است، گرچه طلاق نیست، ولی به منزله طلاق رجعی است و مرد میتواند به او مراجعه کند. و اما در زمان نکاح؛ چه نکاح دائم و چه نکاح منقطع، یک عقد دیگری در زمان نکاح وارد بشود، این عقد دوم باطل است؛ یعنی کسی که مثلاً قبلاً به عقد محرمیّت این پسر با آن دختر خانم عقد محرمیّت بستند، تا این زمان تمام نشده یا تا این زمان را این پسر به آن دختر نبخشید، عقد مستانف ممکن نیست و باطل است. عقد در عقد باطل است؛ خواه هر دو عقد انقطاعی باشد، خواه هر دو عقد دائم باشد، خواه «احدهما» عقد دائم و دیگری عقد انقطاعی؛ این را هم عقلاً گفتند باطل است چون تحصیل حاصل است، هم نقلاً چون روایات متعدّد داریم. الآن دو طایفه از روایات باید خوانده شود: یکی عدّه وفات متعه، دوم اینکه عقد در عقد نمیشود؛ این دو باب باید ذکر شود.
اما اینکه عدّه وفات لازم هست و فرق میکند بین «ذات الشهور» و «ذات الاقراء»، مرحوم شیخ حرّ عاملی (رضوان الله تعالی علیه) در جلد 22 وسائل صفحه 275 باب 52 از «ابواب عِدَد» از «کتاب طلاق»، آنجا چند روایت هست که دلالت میکند بر اینکه عدّه وفات چهار ماه و ده روز است. دو روایت هست که سندش معتبر است، دو روایت دیگر هست که سندش معتبر نیست و معارض است، لذا متروک است.
روایت اول را که مرحوم شیخ طوسی با سند معتبر نقل کردند این است که «عبد الرحمن بن حجّاج» میگوید از وجود مبارک امام صادق (سلاماللهعلیه) سؤال کردم «عَنِ الْمَرْاَةِ یَتَزَوَّجُهَا الرَّجُلُ مُتْعَةً ثُمَّ یُتَوَفَّی عَنْهَا زَوْجُهَا هَلْ عَلَیْهَا الْعِدَّة»؛ آیا عدّه وفات مخصوص نکاح دائم است یا نکاح منقطع هم هست؟ «فَقَالَ عَلَیه السَّلام تَعْتَدُّ اَرْبَعَةَ اَشْهُرٍ وَ عَشْراً»؛ [5] چهار ماه و ده روز عدّه نگه میدارد. در غیر عدّه وفات، عدّهای است که بحث آن گذشت.
در روایت دوم که باز مرحوم شیخ طوسی نقل کرده است «عَنِ ابْنِ اَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ اُذَیْنَةَ عَنْ زُرَارَة» که باز روایت معتبر است، میگوید از وجود مبارک امام باقر (سلاماللهعلیه) سؤال کردم «سَاَلْتُ اَبَا جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام مَا عِدَّةُ الْمُتْعَةِ اِذَا مَاتَ عَنْهَا الَّذِی تَمَتَّعَ بِهَا»؛ شوهر او که مُرد عدّه وفاتش چیست؟ «قَالَ عَلَیه السَّلام اَرْبَعَةُ اَشْهُرٍ وَ عَشْر»؛ چهار ماه و ده روز، «قَالَ ثُمَّ قَالَ یَا زُرَارَةُ کُلُّ النِّکَاحِ اِذَا مَاتَ الزَّوْجُ فَعَلَی الْمَرْاَةِ حُرَّةً کَانَتْ اَوْ اَمَةً وَ عَلَی اَیِّ وَجْهٍ کَانَ النِّکَاحُ مِنْهُ مُتْعَةً اَوْ تَزْوِیجاً اَوْ مِلْکَ یَمِینٍ فَالْعِدَّةُ اَرْبَعَةُ اَشْهُرٍ وَ عَشْرا»؛ [6] این قانون کلی است که اگر نکاحی صورت پذیرفت؛ چه آمیزش شده باشد و چه آمیزش نشده باشد؛ چه دائم باشد و چه منقطع باشد و چه ملک یمین باشد، او باید چهار ماه و ده روز عدّه نگه دارد. آن تفاوت اجلین برای آمیزش شده است. پس عدّه وفات متعه چهار ماه و ده روز است. این روایت دوم را مرحوم صدوق هم نقل کرد.[7] اما روایت سوم و چهارم که معارضاند، اینها متروکاند.
روایت سوم را که مرحوم شیخ طوسی «عَنِ الصَّفَّارِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ اَحْمَدَ بْنِ هِلَالٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ یَقْطِینٍ عَنْ اَخِیهِ الْحُسَیْنِ عَنْ اَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ یَقْطِینٍ عَنْ اَبِی الْحَسَنِ عَلَیه السَّلام» نقل کرد، فرمود: «عِدَّةُ الْمَرْاَةِ اِذَا تَمَتَّعَ بِهَا فَمَاتَ عَنْهَا خَمْسَةٌ وَ اَرْبَعُونَ یَوْماً»؛ [8] 45 روز است. این روایت را حمل کردند به اینکه اگر از هم جدا شدند و عدّه نگه داشت و در وسط عدّه شوهرش مُرد، 45 روز است؛ وگرنه آن چهار ماه و ده روز طبق روایتهای صحیح معتبر و مورد عمل اصحاب، آن مرجع است.
روایت چهارم این باب که معارض است مرحوم شیخ طوسی «عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ الطَّاطَرِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ اَبِی شُعْبَةَ الْحَلَبِیِّ عَنْ اَبِیهِ عَنْ رَجُلٍ عَنْ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام» نقل کرد، گفت: «سَاَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ تَزَوَّجَ امْرَاَةً مُتْعَةً ثُمَّ مَاتَ عَنْهَا»؛ مردی که همسر متعه این زن بود مُرد «مَا عِدَّتُهَا»، حضرت طبق این فرمایش فرموده باشند که «خَمْسَةٌ وَ سِتُّونَ یَوْماً»؛[9] 65 روز.
اوّلین مشکل این روایت آن است که دو نقص در سند آن هست: یکی اینکه مرسله است که در برابر آن دوتا صحیحه قدرت مقاومت ندارد، یکی اینکه «عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ الطَّاطَرِیِّ» گفتند واقفی است و مورد توثیق نیست؛ گرچه برخیها بیمیل نبودند او را توثیق کنند. پس دو مشکل سندی دارد که در برابر آن دو صحیحه نمیتواند مقاومت کند. اینها بحثهای مربوط به عدّه وفات متعه است.
اما اینکه عقد روی عقد نمیشود، این اختصاصی به بحث ندارد، این در باب احکام عقد باید گفته میشد، این را مرحوم محقق باید در باب عقد میگفتند، اگر آنجا ایشان میفرمودند مرحوم صاحب وسائل این روایت را آنجا نقل میکردند. عقدی کردند به عنوان محرمیّت، حالا میخواهند عقد رسمی شروع شود؛ اگر عقد رسمی را در زمان اینکه این عقد هست و عقد قبلی منقضی نشد یا مدت را نبخشیدند ابراء نکردند و مانند آن، این عقد دوم باطل است، چرا؟ دلیلی که آوردند: یکی این است که تحصیل حاصل است، وقتی مَحرم است مَحرم را که مَحرم نمیکنند. دلیل دوم روایات فراوان است. این روایات را بخوانیم، بعد برسیم به آن مسئله «تحصیل حاصل».
روایتی که مربوط به اینکه در زمان عقد نمیشود عقد دیگر کرد ـ قبلاً مثل اینکه اینطور گفته شد که اگر زنِ متعه از شوهرش جدا شد و در حال عدّه بود، شوهرش نمیتواند به او مراجعه کند باید عدّه بگذرد؛ ولی برابر این روایات این به منزله طلاق رجعی است شوهرش میتواند به او مراجعه کند، اما دیگری نمیتواند به او مراجعه کند، مگر اینکه عدّه او منقضی شود، این مربوط به بحث قبلی بود؛ اما حالا اینکه یک قاعده کلّی است که عقد در عقد نمیشود ـ این است که مرحوم صاحب وسائل در جلد 21 صفحه 54 باب 23 از «ابواب متعه» این است که «بَابُ اَنَّ الْمَرْاَةَ الْمُتَمَتَّعَ بِهَا مَعَ الدُّخُولِ لَا یَجُوزُ لَهَا اَنْ تَتَزَوَّجَ بِغَیْرِ الزَّوْجِ اِلَّا بَعْدَ الْعِدَّةِ وَ یَجُوزُ اَنْ تَتَزَوَّجَ بِهِ فِیهَا»؛ اگر زمانش منقضی شد و بخواهد به عقد کسی در بیاید، تا عدّه او منقضی نشد نمیتواند به عقد کسی در بیاید؛ ولی اگر خواست به عقد شوهر قبلی در بیاید در عدّه ممکن است. حالا یا در کتاب فقهاست یا در بعضی از نصوص که اگر مائی بود، ماء خود همان مرد است، دیگر محذوری ندارد.
روایت اوّلی که مرحوم شیخ طوسی به اسناد خود «عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ فِی حَدِیث» نقل کرد این است که «اَنَّهُ سَاَلَ اَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام عَنِ الْمُتْعَة» ـ اینکه «سال عن المتعة» خصوصیت سؤال ذکر نشد، از جواب فهمیده میشود که محور سؤال سائل چه بود ـ حضرت فرمود: «اِنْ اَرَادَ اَنْ یَسْتَقْبِلَ اَمْراً جَدِیداً فَعَل»؛ اگر خواست دوباره با این زن عقد کند؛ یعنی همسر قبلی خودش میتواند، «وَ لَیْسَ عَلَیْهَا الْعِدَّةُ مِنْه»؛ بر زن واجب نیست که از این مرد عدّه نگه دارد، چون شوهر قبلی او بود، دیگر محذوری برای اختلاط میاه و مانند آن نیست؛ اما «وَ عَلَیْهَا مِنْ غَیْرِهِ خَمْسٌ وَ اَرْبَعُونَ لَیْلَة»؛[10] 45 روز که زماناً دو حیض میشود باید عدّه نگه دارد تا شوهر جدید بگیرد.
روایت دوم این باب دارد که سندش هم معتبر است «ابی بصیر» میگوید: «لَا بَاْسَ اَنْ تَزِیدَکَ وَ تَزِیدَهَا»؛ یعنی این زن مدّت را اضافه کند، یا شما این مدّت را اضافه کنید، چه وقت؟ «اِذَا انْقَطَعَ الْاَجَلُ فِیمَا بَیْنَکُمَا»؛ او یک ماهه در عقدش بود، حالا خواستند اضافه کنند، فرموند عیب ندارد؛ اما مادامی که در عقد هستند نمیشود اضافه کرد، باید این مدّت نقضی شود تا عقد مستانف صورت بپذیرد، آنگاه «تَقُولُ لَهَا» به شوهر میفرماید تو به این زن میگویی وقتی مدّتش تمام شد «اسْتَحْلَلْتُکِ بِاَجَلٍ آخَرَ»، آن هم «بِرِضًا مِنْهَا»، اما «وَ لَا یَحِلُّ ذَلِکَ لِغَیْرِکَ حَتَّی تَنْقَضِیَ عِدَّتُهَا»؛ [11] دیگری اگر بخواهد بعد از انقضای اجل با این زن ازدواج کند تا عدّه او نگذشت نمیتواند، اما شما میتوانی؛ ولی این مقدار مسلّم است که در زمان نکاح، عقد مستانف صحیح نیست.
روایت پنجم هم همین مطلب را میفهماند.[12] روایت ششم این باب که از تفسیر عیّاشی بود این است که «ابی بصیر» از وجود مبارک امام باقر (سلاماللهعلیه) سؤال کرد که متعه چیست؟ فرمود: «لَا بَاْسَ بِاَنْ تَزِیدَهَا وَ تَزِیدَکَ»؛ تو بخواهی مدت را اضافه کنی؛ یعنی از طرف تو مایل باشی او قبول کند، یا او پیشنهاد داد شما قبول کنید عیب ندارد؛ اما «اِذَا انْقَطَعَ الْاَجَلُ بَیْنَکُمَا»؛ در عقد نمیشود عقد دیگر کرد؛ آنوقت «فَتَقُولَ اسْتَحْلَلْتُکِ بِاَمْرٍ آخَرَ بِرِضًا مِنْهَا». اما این مطلب هست که اگر بخواهد بعد از انقضای مدت شوهر دیگر بکند ـ چه دائم چه منقطع ـ «وَ لَا تَحِلُّ لِغَیْرِکَ حَتَّی تَنْقَضِیَ عِدَّتُهَا وَ عِدَّتُهَا حَیْضَتَان»[13] که قبلاً بحث آن گذشت.
در باب 24؛ یعنی صفحه 57 آنجا دارد «بَابُ عَدَمِ جَوَازِ الْمُتْعَةِ بِالْمُتَمَتَّعِ بِهَا قَبْلَ انْقِضَاءِ الْمُدَّةِ فَاِنْ وَهَبَهَا اِیَّاهَا زَوْجُهَا جَازَ لَهُ ذَلِک»؛ در زمان عقد، عقد دیگر جایز نیست، مگر اینکه شوهر بقیه مدت را ببخشد و رابطهشان قطع شود تا بتواند عقد جدید بکند. مرحوم کلینی[14] با سند سابق در صیغه متعه از «ابان بن تغلب» نقل کرد که «ابان» میگوید به امام صادق (سلاماللهعلیه) عرض کردم «الرَّجُلُ یَتَزَوَّجُ الْمَرْاَةَ مُتْعَةً فَیَتَزَوَّجُهَا عَلَی شَهْرٍ ثُمَّ اِنَّهَا تَقَعُ فِی قَلْبِهِ»؛ او مایل است که این محرمیّت ادامه پیدا کند، «فَیُحِبُّ اَنْ یَکُونَ شَرْطُهُ اَکْثَرَ مِنْ شَهْر»؛ قبلاً یک ماه بود حالا مایل هستند بیش از یک ماه باشد، «فَهَلْ یَجُوزُ اَنْ یَزِیدَهَا فِی اَجْرِهَا وَ یَزْدَادَ فِی الْاَیَّامِ قَبْلَ اَنْ تَنْقَضِیَ اَیَّامُهُ الَّتِی شَرَطَ عَلَیْهَا»؛ ممکن است که مهریهاش را اضافه کند و مدّتش را هم طولانی کند، این ممکن است؟ «فَقَالَ لَا یَجُوزُ شَرْطَانِ فِی شَرْط». این «لَا یَجُوزُ»، این جواز به معنی نفوذ است؛ یعنی «لا ینفذان» دوتا عقد در یک زمان، نافذ نیستند صحیح نیستند، عقد در عقد نمیشود. «قُلْتُ کَیْفَ یَصْنَعُ قَالَ یَتَصَدَّقُ عَلَیْهَا بِمَا بَقِیَ مِنَ الْاَیَّام»؛ این بقیه ایام را به او میبخشد و وقتی که بخشید، عقد مستانف میکند، حالا مدت هراندازه به توافق طرفین خواستند ممکن است. «قَالَ یَتَصَدَّقُ عَلَیْهَا بِمَا بَقِیَ مِنَ الْاَیَّامِ ثُمَّ یَسْتَاْنِفُ شَرْطاً جَدِیداً»[15] عقد دیگر میکنند. پس از نظر روایت حکم مسلّم است، از نظر فتوا حکم مسلّم است.
اما این برهان عقلی که در غالب این تعبیرات فقها هست که تحصیل حاصل محال است، شما با خیلی از این آقایان مذاکره کنید میگویند تحصیل حاصل محال است، بگویید چرا تحصیل حاصل محال است؟ میگوید محال است وقتی دارد، چه چیزی را ثابت کند! آن قدرت را ندارد که برهان عقلی اقامه کند، حداکثر این را در حدّ استبعاد میداند نه استحاله؛ میگوید نه، تجربه کنید! بگویید چرا تحصیل حاصل محال است؟ شما میگویید محال است، الآن اینطور دست و پا میزنید در حدّ استبعاد است. میگویند وقتی عقد هست، عقد دیگر معنا ندارد، معنا ندارد یعنی مهمل است؟ میخواهند کار مهمل انجام بدهند؛ ولی میگویند محال است. آشنا نبودن با علوم عقلی این است که آن مستحیل را با مستبعد اشتباه میکنند. همه ما میگوییم جمع مِثلین محال است، تحصیل حاصل در همه جا میگوییم محال است؛ اما باید بدانیم اگر گفتیم محال است باید پای آن بایستیم و برهان عقلی بیاوریم. اینکه میگوییم بعید است، یک امر عرفی است، اگر گفتیم تحصیل حاصل محال است باید برهان اقامه کنیم. ما میگوییم تحصیل حاصل محال است نه بعید، مستحیل است نه مستبعد، چرا؟ اگر یک شیئی به نام «الف» حاصل است، دوباره بخواهید این «الف» را حاصل کنید میشود «الف» دوم، این مطلب اول. مطلب دوم آن است که اگر کثرت شد «الاّ و لابد» باید تمیّز باشد، این «الف» اول و این «الف» دوم، دوتا هستند و اگر دوتا هستند باید تمیّز باشد، اگر هیچ مِیْزی نباشد که دوتا نیست؛ پس «الاّ و لابد» باید تمیّز باشد. چون دومی عین اوّلی است هیچ تمیّزی ندارد، این مطلب سوم؛ بازگشت تحصیلِ حاصل، بازگشت اجتماع مثلین به تناقض است. آدم زبانش باز است میگوید محال است؛ برای اینکه اینجا هم تمیّز هست، هم تمیّز نیست؛ هم دوتا هست، هم دوتا نیست. اگر «الف» را که حاصل است دوباره حاصل کردید شده «الف» دوم، اگر «الف» دوم است «الاّ و لابد» باید با «الف» اول فرق داشته باشد و چون «الف» دوم عین «الف» اول است هیچ فرق ندارد؛ پس هم فرق دارد، هم فرق ندارد؛ هم تمیّز دارد، هم تمیّز ندارد؛ هم کثرت هست، هم کثرت نیست. بازگشت تحصیل حاصل و همچنین بازگشت اجتماع مِثلین به تناقض است؛ اجتماع ضدّین هم همینطور است.
این پایان بحثی بود که مرحوم صاحب جواهر (رضوان الله تعالی علیه) کردند. بحث بعدی درباره «اِماء» است که بعید است مطرح شود، ـ انشاءالله ـ بعد از تعطیلات فروردین به مسئله دیگر میرسیم.
حالا چون در آستانه سال جدید هستیم این چند نکته را هم برای همه ما که یادآور خوبی است توجه داشته باشیم. در جریان حلول سال مستحضرید که زمین به دور آفتاب میگردد. یک حرکت وضعی داریم که به دور خودش میگردد که این شب و روز پیدا میشود؛ یک حرکت انتقالی است که به دور آفتاب میگردد که این سال پیدا میشود. در جاهای دیگر سالشان، حساب و کتابشان جداست، برابر کُرویّت زمین و مانند آن است. حالا زمین یک بار به دور شمس گشت و همین یک بار یک بار را که شما از مبدا تاریخ حساب کنید، در دو سه روز آینده 1397 بار زمین به دور آفتاب گشت؛ پس عمر زمین زیاد شد. معنای عید، معنای تحویل سال این است که زمین حرکت کرد و بالا آمد و عمرش زیاد شد، نه متزمّن! حالا فرض کنید فلان شخص میگوید من پنجاه سال دارم، پنجاه بار زمین به دور آفتاب گشت، شما چرا پنجاه سال شدی؟! شما اگر پنجاهتا مطلب فهمیدی، بله پنجاهتا حرکت کردی و پنجاه سال شدی؛ شما اگر همان آدم پنجاه سال قبل هستی، شما دیگر حرکتی نکردی که عمرت زیاد شود! عمر هر کسی برابر فهم اوست. او اگر از جهل به علم، از نقص به کمال، از عیب به صحّت، از وهم به عقل و مانند آن منتقل شد که واقعاً «حَوِّلْ حَالَنَا اِلَی اَحْسَنِ الْحَال»[16] شد، او حرکت کرد، او یک سال حرکت کرد و او میتواند بگوید من پنجاه سال دارم؛ اما او وقتی همان خُلق و خوی پنجاه سال قبل را دارد و هیچ حرکت کمالی در او پیدا نشد، زمین به دور آفتاب حرکت کرده، این آقا عمرش زیاد شده؟! او باید به دور شمسِ حقیقت حرکت کند تا عمرش زیاد شود. اگر بیان نورانی پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) برای همه ما آموزنده باشد که هست، اثر کند؛ آنوقت میگوییم عمر ما سالانه زیاد شده است. مرحوم شیخ مفید (رضوان الله تعالی علیه) در کتاب شریف الامالی نقل میکند در یکی از مسافرتها وجود مبارک حضرت نزدیکهای ظهر مرتب آسمان را نگاه میکرد، عرض کردند چه میکنید؟ فرمود: «کُنَّا مَرَّةً رُعَاةَ الْاِبِلِ فَصِرْنَا الْیَوْمَ رُعَاةَ الشَّمْس»؛ [17] جامعه ما در زمان جاهلیت شتربان بودند؛ مواظب بودند شتر چه وقت غذا میخورد یا چه وقت شیر مینوشد یا چه وقت میخوابد یا چه وقت برمیخیزد، در صدد برنامهریزی کار شتر بودند. «فَصِرْنَا الْیَوْمَ رُعَاةَ الشَّمْس»؛ ما الآن به جای شتربانی، شمسبان شدیم، ما الآن مواظبیم چه وقت آفتاب از دایره «نصف النهار» میگذرد وقت نماز ظهر میشود که با خدا مناجات کنیم، ما از زمین به آسمان رفتیم، ما از شتربانی به شمسبانی رسیدیم، این را میگویند حرکت! این را میگویند «الْاِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْه». [18] فرمود دوتا کار به عهده حوزههاست: یکی اینکه این نوری که من آوردم این را تتمیم کنند و جلوی نقص آن را بگیرند، یکی اینکه در سطح بینالملل این را گسترش بدهند و بر همه مکتبها فائز کنند؛ یکی ﴿وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ﴾[19] است که الآن خلیفه «الله» باید این کار را انجام بدهد، یکی ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّه﴾[20] [21] [22] است که خلفای الهی باید انجام بدهند. این ﴿وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ﴾؛ یعنی خدا نمیگذارد کسی با شبهه و با نقد و با اشکال واهی، جلوی حقانیّت دین را بگیرد، خدا این نور را تکمیل میکند که این کار به عهده حوزه است. حالا اگر این مشکل داخلیاش حل شد؛ یعنی این دین به نصاب رسید، آیا ما موظفیم کرسیهای آزاداندیشی داشته باشیم، در کنگرههای بینالملل شرکت کنیم، در نشست ادیان شرکت کنیم و این را ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾ بکنیم یا نکنیم؟ فرمود وظیفه شماست! ما اگر همه ابعاد دین را ندانیم اصول دین را، فروع دین را، وحی را، نبوّت را، امامت را، ولایت را، مسئله معاد را، اینها اگر خوب برای ما درس و بحث نشود، چگونه میتوانیم در کرسیهای نظریهپردازی، در نشست ادیان، در کنگرههای بینالملل، ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾ بکنیم؟! اینکه حضرت فرمود: «الْاِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْه»، این یک جمله خبریهای است که به داعی انشاء القا شده؛ یعنی بکوشید این اسلام را بالا ببرید و بر همه مکتبها پیروز کنید، اینکه خودبهخود بالا نمیرود. شما اگر نشست ادیانی نداشته باشید، کنگره بینالملل نداشته باشید، کرسیهای آزاداندیشی نداشته باشید، این اسلام خودبهخود جهانگیر میشود؟! ما باید این دین را عَرضه کنیم، قبول و نکول به عهده خود مردم؛ اینها حق را میپذیرند. حوزه باید با دست پُر در همه معارف دین سخن داشته باشد تا بشود ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾؛ در چند جای قرآن در سوره مبارکه «توبه» یا در سوره مبارکه «صف» این فرمایشات هست.
«فتحصّل انهاهنا امرین: » یکی اینکه تا ما به دور شمس حرکت نکنیم کودک شصت ساله، کودک هشتاد ساله، کودک هفتاد ساله هستیم، «صبیٌّ یتشیّخ»؛ منتها حالا طرز غذا خوردن و طرز حرف زدنهایمان فرق میکند، وگرنه وقتی عقل رشد نکرد این کودک هشتاد ساله است. دوم اینکه وقتی خودمان به دور این شمس حرکت کردیم و واقعاً کامل شدیم، بتوانیم این را ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾ انجام بدهیم که ـ انشاءالله ـ شدنی است به امید آنکه صاحب کلی این نظام وقتی ظهور کرده است، همه را به احسن وجه بپذیرد. ـ انشاءالله ـ سفر پُربرکتی داشته باشید.