درس خارج فقه آیت الله جوادی

96/12/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نکاح / نکاح منقطع / حکم ششم از احکام هشت‌گانه مرحوم محقق در نکاح منقطع

حکم ششم از احکام هشت‌گانه‌ای که مرحوم محقّق در بخش دوم نکاح منقطع یاد کردند این است، فرمودند: «السادس: لا یقع بها طلاق و تَبین بانقضاء المدّة و لا یقع بها ایلاء و لا لعانٌ علی الاظهر و فی الظهار تردّد اظهره انّه یقع». [1]

نکاح منقطع قسمی از اقسام سه‌گانه نکاح است، چه اینکه نکاح مِلک یمین هم قسمی از اقسام سه‌گانه است، هر کدام از این اقسام سه‌گانه حکم خا صّ خودشان را دارند. در نکاح منقطع، طلاق نیست، با انقضای عِدّه بین زن و شوهر بینونت حاصل می‌شود. در نکاح منقطع، «ایلاء» و «لعان» نیست. این «علی الاظهر» مفعول واسطه است برای «لا یقع»؛ یعنی «لا یقع بها ایلاء و لا لعانٌ علی الاظهر»، به خصوص اخیر برنمی‌گردد. اما «و فی الظهار تردّد اظهره انّه یقع»؛ «ظِهار» در نکاح منقطع واقع می‌شود؛ ولی در نکاح منقطع، «ایلاء» و «لعان» واقع نمی‌شود. منشا اینکه در نکاح منقطع «ایلاء» و «لعان» واقع نمی‌شودـ البته در هر دو باب نص هست ـ در «ایلاء» گذشته از اینکه به نصوص تمسّک کردند، به ظاهر آیه هم تمسّک کردند. مخالف در مسئله مرحوم مفید[2] است و مرحوم سید مرتضی،[3] گاهی هم هم‌فکرانی دارند. سید مرتضی چون خبر واحد را حجّت نمی‌دانند، اگر ما بخواهیم بگوییم «لعان» و یا «ایلاء» مخصوص نکاح دائم است، باید آیه قرآنی بیاوریم. در «لعان» مانند «ایلاء» نیست که به حکم خاصّی برگردد، فقط با روایت ثابت می‌شود؛ لکن در «ایلاء» از خود آیه هم استفاده کردند که مخصوص نکاح دائم است. آن‌جا هم سید مرتضی (رضوان الله تعالی علیه) می‌تواند نظر داشته باشد.

عصاره‌ آن این است که در جریان «ایلاء» مرحوم مفید برابر روایات باید قانع بشوند، لذا اکثر علما قائل‌اند که «ایلاء» در نکاح منقطع واقع نمی‌شود؛ برای اینکه نصوص داریم «لا ایلاء فی المتعة»؛ اما سید مرتضی (رضوان الله تعالی علیه) که قائل به حجیّت خبر واحد نیست، با او نمی‌شود از راه خبر واحد گفتگو کرد که فلان روایت دلالت دارد بر اینکه در نکاح منقطع «ایلاء» نیست. ایشان در آیه 226 سوره مبارکه «بقره»[4] که بحث آن قبلاً گذشت، می‌گویند ظاهر آیه این است که «ایلاء» در نکاح منقطع هم هست؛ برای اینکه در آیه 226 دارد: ﴿لِلَّذِینَ یُؤْلُونَ مِن نِسَائِهِمْ﴾ این آقایان تا آخر، حرفشان را یکسان می‌دانند می‌گویند «نساء» و همچنین «ازواج» مطلق است چه دائم چه منقطع. در قبال اهل سنّت که می‌گویند نکاح منقطع، همسری نمی‌آورد و زوجه نیست، و قرآن هم حصر کرده است که هیچ مردی حق ندارد ﴿اِلاّ عَلَی اَزْوَاجِهِمْ﴾ [5] [6] و این ﴿اَزْوَاجِهِمْ﴾ مخصوص نکاح دائم است. اینها می‌گویند «ازواج» مطلق است اعم از نکاح دائم و منقطع، آ‌نها می‌گویند «ازواج» منصرف به نکاح دائم است. یک فقیهی شیعی باید تا آخر حرفش را حفظ کند! این آقایان می‌گویند «نساء» مطلق است، «ازواج» مطلق است چه در سوره «بقره»، چه در سوره «نور». اما کاری که صاحب ریاض کرده است کار ناصوابی است؛ صاحب ریاض در همین بخش «ایلاء» و مانند «ایلاء» می‌گوید این «نساء» منصرف می‌شود به «نساء» دائم، شما نباید این حرف را بزنید! یا «ازواج» ی که در سوره مبارکه «نور» است منصرف است به نکاح دائم، شما نباید این حرف را بزنید! [7] این «نساء» مطلق است و نکاح است. اگر واقعاً نکاح سه قسم است: دائم و منقطع و مِلک یمین؛ پس این زن همسر اوست، اگر محفوف به قرینه باشد بسیار خوب؛ اما اگر محفوف به قرینه نباشد از کلمه «نساء» نمی‌شود گفت منصرف می‌شود به نکاح دائم؛ لذا این بزرگواران تا آخر بر همین حرف ایستادند که «نساء» مطلق است، «ازواج» مطلق است چه دائم چه منقطع. آنها می‌گویند «نساء» منصرف به دائم است، «ازواج» منصرف به دائم است، ﴿اِلاّ عَلَی اَزْوَاجِهِمْ﴾ یعنی دائم، منقطع که دائم نیست؛ بنابراین او زوجه نیست، حرف آنها این است. ما می‌گوییم «ازواج» و همچنین «نساء» مطلق است چه دائم چه منقطع. سید مرتضی بر همین اطلاق تکیه می‌کند می‌فرماید: ﴿لِلَّذِینَ یُؤْلُونَ مِن نِسَائِهِمْ﴾ آنها که نسبت به همسرانشان ایلاء دارند ـ «ایلاء» این است که سوگند یاد کند که مثلاً مدت یک سال یا «مادام ‌العمر» یا فلان، همسری نکند ـ ایشان می‌گوید «ایلاء» در نکاح دائم و منقطع هر دو هست. این بزرگواران به روایات تمسّک می‌کنند، روایات می‌تواند فرمایش مرحوم مفید را نقض کند؛ برای اینکه او قائل به حجیّت خبر واحد است؛ اما فرمایش سید مرتضی با روایات نفی نمی‌شود. چه راهی داریم که جواب مرحوم سید مرتضی را بدهیم؟ این بزرگواران آمدند گفتند همین آیه «ایلاء» که «نساء» دارد، تخصیص خورده است ﴿لِلَّذِینَ یُؤْلُونَ مِن نِسَائِهِمْ تَرَبُّصُ اَرْبَعَةِ اَشْهُرٍ فَاِن فَاءُو﴾؛ یعنی رجوع کردند به آمیزش، ﴿فَاِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾. ﴿وَ اِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ﴾؛ در نقد مرحوم سید مرتضی می‌گویند این ﴿عَزَمُوا﴾، ضمیر «هم» به همان ﴿یُؤْلُونَ﴾ برمی‌گردد، این یک؛ و این ﴿عَزَمُوا الطَّلاقَ﴾ مخصوص نکاح دائم است، این دو؛ پس ﴿لِلَّذِینَ یُؤْلُونَ﴾ یعنی ﴿لِلَّذِینَ یُؤْلُونَ﴾ نساء دائمشان را، این سه؛ پس آیه مخصوص نکاح دائم است. اما پاسخی که سید مرتضی و هم‌فکرانشان دادند این است که آیا این از سنخ تخصیص عام یا تقیید مطلق است یا از سنخ استخدام ضمیر است؟ ما تخصیصی در این‌جا نمی‌بینیم یا تقییدی نمی‌بینیم، فقط یک کلمه «هم» در ﴿عَزَمُوا﴾ هست که این «هم» به آن «الذین» برمی‌گردد، کجای این تخصیص است یا کجای این تقیید است؟! اگر بگویند «اکرم العلماء لا تکرموا الفسّاق منهم»، این می‌شود تخصیص؛ اما اگر بگویند «اکرم العلماء و جالس العلماء و نازل العلماء و خالط العلماء، فان فسقوا فلا تکرموهم»، کجای این تخصیص است؟! یعنی همه اینها را تخصیص می‌زنند؟! اگر بگویند «الاّ الفسّاق منهم» بله؛ اما این یک ضمیر «هم» به همان «العلماء» برمی‌گردد. معنای استخدام این است که وقتی گفتیم «العلماء» یک معنا دارد، وقتی ضمیر «هم» به «فسّاق» برگشت مانند آن است که این کلمه را تکرار بکنیم بگوییم «العلماء الفاسقون»، این تخصیص نیست، دوتا کلمه است که یکی عام است و یکی خاص؛ آن عام برای همه است، آن خاص برای اکرام است. استخدام این است که از خود مرجع، یک معنا اراده شود، از ضمیری که به آن مرجع برمی‌گردد یک معنای دیگری؛ در همین سوره مبارکه «بقره» به آیه 228 [8] استدلال می‌کنند، وقتی استخدام را مثال می‌زنند؛ می‌فرمایند: ﴿وَ الْمُطَلَّقَاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِاَنْفُسِهِنَّ ثَلاَثَةَ قُرُوء﴾؛ یعنی زن‌ها که طلاق گرفتند سه طُهر باید فاصله بگیرند، ﴿وَ لاَ یَحِلُّ لَهُنَّ اَن یَکْتُمْنَ مَا خَلَقَ اللّهُ فِی اَرْحَامِهِنَّ اِن کُنَّ یُؤْمِنَّ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ بُعُولَتُهُنَّ اَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ﴾، ما این‌جا تخصیصی نداریم، فقط یک «هنّ» داریم که این «هنّ» به «المطلّقات» برمی‌گردد. می‌گویند به قرینه اینکه فرمود شوهرهای اینها به اینها می‌توانند مراجعه کنند معلوم می‌شود که از این «مطلّقات»، مطلّقات رجعیه اراده شده است؛ چون اگر طلاق خُلع یا بائن و مانند آن باشد که جا برای رجوع نیست. ﴿وَ بُعُولَتُهُنَّ﴾، این «هنّ» به «المطلّقات» برمی‌گردد که «المطلّقات» به معنای «الرجعیات» است، وگرنه ما تخصیصی نداریم، این را می‌گویند استخدام؛ یعنی دوتا کلمه ما داریم «المطلّقات»، «المطلّقات»؛ «المطلّقات» اول عام است و «المطلّقات» دوم به قرینه ﴿بُعُولَتُهُنَّ﴾ رجعیات است. سید مرتضی می‌گوید شما استخدام دارید یا تخصیص؟ بله اگر شما مخصّص می‌داشتید، ما آن «الذین» را می‌گفتیم شوهران نکاح دائم، ﴿یُؤْلُونَ﴾ را می‌گفتیم شوهران نکاح دائم؛ اما چنین مخصّصی نداریم. شما دوتا کلمه دارید، دوتا ﴿اَلَّذِینَ﴾ دارید، دوتا ﴿یُؤْلُونَ﴾ دارید؛ از ﴿الَّذِینَ﴾ اول مطلق شوهرها، از ﴿یُؤْلُونَ﴾ مطلق شوهرها، از ﴿وَاِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ﴾ به ﴿اَلَّذِینَ﴾ی به معنای شوهرهای نکاح دائم، ﴿یُؤْلُونَ﴾ی به معنای شوهرهای نکاح دائم، بنابراین آیا این استخدام است یا تخصیص؟ «و عند تعارض بین الاستخدام و التخصیص» کدام مقدّم است؟ اما «و الذی یسهل الختم» این است که ما اگر نتوانیم در این‌جا تخصیص را بر استخدام مقدم بداریم، این «الذین»، ﴿یُؤْلُونَ﴾ اینها محفوف هستند «بما یصلح للقرینیة»؛ آ‌ن‌وقت از اینها عموم استفاده کنیم مشکل است، گذشته از اینکه حکم بر خلاف اصل است. اصل این است که با گفتن این جمله «ظَهْرُک کظهر اُمّی» حرمت حاصل نمی‌شود قبلاً حلال بود، الآن هم حلال است. این حکم ایلاء یا حکم سوگند یاد کردن که در مدت عمر یا بیش از چهار ماه معاشرت نکند، اینها خلاف اصل است، اصل اول حلیّت است. بنابراین این جریان درباره «ایلاء» هست، لکن در جریان سوره مبارکه «نور» چنین چیزی نیست. در سوره مبارکه «نور» این است که ﴿وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ اَزْوَاجَهُمْ﴾ [9] دیگر نباید مانند صاحب ریاض بگوییم این «ازواج» منصرف است به نکاح دائم. بنای ما بر این است که چون نکاح منقطع مانند نکاح دائم است «الاّ ما خرج بالدلیل»، هر جا گفتند «نساء»، چه دائم چه منقطع یا هر جا گفتند «ازواج»، چه دائم چه منقطع؛ در مسئله «ظِهار» به این وضوح نیست.

در مسئله «ظهار» این است که مرحوم محقّق (رضوان الله تعالی علیه) تردید کردند؛ یعنی من هم مردّدم، بعد می‌گوید «فیه خلافٌ»؛ یعنی بین فقها دوتا نظر هست، و بعد نظر نهایی خودشان را می‌گویند اظهر این است که واقع می‌شود.[10] اگر کتاب شریف شرایع در بحث «ظهار» ملاحظه کرده باشید، تعبیر ایشان در کتاب «ظهار» با تعبیرشان در کتاب «نکاح» فرق می‌کند. در کتاب «نکاح» تعبیرشان این است که آیا ظهار در نکاح منقطع می‌شود یا نه؟ «فیه تردّد»، اظهر آن این است که «انّه یقع». در کتاب «ظهار» دارد که آیا در نکاح منقطع، ظهار واقع می‌شود یا نه؟ «فیه خلافٌ»، نه «فیه تردّد»، «فیه خلافٌ» اظهر این است که «یقع». سرّ آن این است که تا به آن‌جا برگردند، حکم برای ایشان شفاف‌تر و روشن‌تر شد تا نظر نهایی خودشان را بگویند، دیگر از تردید به در می‌آیند که می‌فرمایند: من مردّد نیستم، گرچه مسئله خلافی است.

حالا منشا خلاف همین است که آیا از روایات هر دو قسم در می‌آید یا هر دو قسم در نمی‌آید. قبل از روایات به این آیه سوره مبارکه «مجادله» باید مراجعه کنیم؛ چون مستحضرید حداقل ما ده طایفه از روایات داریم که قبل از اینها باید حکم قرآن مشخص شود، بعد این روایات را بعد از عرضه به قرآن روشن کنیم. چون عنایت دارید آنکه عِدل قرآن است عترت است، نه روایت؛ همان‌طوری که از مرحوم کاشف الغطاء (رضوان الله تعالی علیه) نقل کردیم،[11] این چهارده بزرگوار قرآنِ ناطق‌اند، بله اینها عِدل قرآن‌اند و تصریح ایشان هم این بود که قرآن بالاتر از امام (سلام‌الله‌علیه) نیست، این هم حق است؛ اما عترت، عدل قرآن است نه روایت.

مطلب دوم آن است که قرآن از آن جهت که ﴿لاَ یَاْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِه﴾، [12] نه بطلان‌پذیر است و نه کسی مانند قرآن می‌تواند حرف بزند؛ لذا از هر جهتی مصون است، این قرآن می‌شود میزان و ترازو. روایاتی که ما الآن در خدمتشان هستیم بخشی از آنها فقهی‌اند، بخشی اخلاق‌اند، بخشی حقوقی‌اند، بخشی تفسیری‌اند، بخشی هم در ملاحم غیبی‌اند و بخش‌های فراوان دیگر هم دارد؛ اما این پنج بخش رایج است. هر کدام از این پنج بخش یا معارض دارند یا معارض ندارند؛ پس هر کدام به دو قسم تقسیم می‌شود، حداقل ما با ده طایفه از روایات روبرو هستیم. از وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) گرفته تا ائمه دیگر همه آنها فرمودند که به نام قرآن کسی نمی‌تواند آیه جعل کند؛ اما به نام ما روایات جعل می‌کنند «ستکثر عَلَیّ القالَة»[13] [14] از وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است. خدا مرحوم مجلسی را غریق رحمت کند! حرف لطیفی دارد می‌فرماید این روایت، شاهد قطعی است که روایاتی به نام پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) جعل کردند. این روایت را یا حضرت فرمود یا نفرمود؛ اگر این روایت از حضرت صادر شده باشد که فرمود: «ستکثر عَلَیّ القالَة»، پس معلوم می‌شود به نام او دروغ جعل می‌کنند و اگر این روایت صادر نشده باشد، همین روایت دلیل بر جعل است؛ چون همین روایت را از پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نقل کردند.[15] پس از وجود مبارک حضرت یقیناً روایات جعلی هست، از همین «ستکثر عَلَیّ القالَة» استفاده می‌شود، ائمه دیگر هم که فرمودند.

یک بخش مربوط به «نصوص علاجیه»[16] است که در «اصول» ملاحظه فرمودید که اگر دوتا روایت متعارض داشتیم عرضه بر قرآن لازم است تا یکی را بر دیگری ترجیح بدهیم؛ حالا یکی ترجیح «احدی الحجّتین» بر حجّت دیگر است یا تمییز حجّت از «لا حجّت» است؛ به هر حال باید بر قرآن عرضه کنیم در صورت تعارض که این را همه ما در «نصوص علاجیه» در «اصول» خواندیم. اما روایاتی که معارض ندارند؛ آن روایاتی هم که معارض ندارند ائمه فرمودند هر چه از ما نقل شده است بر قرآن عرضه کنید، برای اینکه به نام ما دروغ جعل می‌کنند. این دو طایفه غیر از آن ده طایفه است؛ این دو طایفه، طایفه عرض است. روایات عرض بر قرآن دو طایفه است: یک طایفه روایاتی است که معارض دارد و یک طایفه روایاتی است که معارض ندارند، روایت بی معارض هم «الاّ و لابد» باید بر قرآن عرضه شود؛ چون حضرت فرمودند به نام ما دروغ زیاد جعل می‌کنند. این اختصاصی به ما ندارد، آنها که بیش از ما جعلیّات دارند. همین سیوطی معروف دو جلد کتاب نوشته لئالی المصنوعه فی الاحادیث الموضوعة از «طهارت» تا «دیات» دو جلد کتاب است که جعلیّات را ذکر کرده که در باب «طهارت» چه جعل شده، در باب «دیات» چه جعل شده و «بینهما» هم «مجهولات». پس هیچ روایتی از این ده طایفه‌ای که ما در خدمتشان هستیم و محلّ ابتلای روزانه ماست، معتبر نیست «الاّ بعد العرض علی القرآن». این است که یک المیزان نوشته شده است که ترازوست. این المیزان ترازوست و انسان می‌بوسد این‌جا می‌گذارد، ولی حجّت نیست؛ چون خود این کتاب؛ یعنی قرآن کریم می‌فرماید: من یک مفسّر دارم و آن پیغمبر است: ﴿وَ اَنزَلْنَا اِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ اِلَیْهِمْ﴾. [17] در سوره «حشر» فرمود ببینید پیغمبرتان چه می‌گوید: ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾، [18] فرمود: «اِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی اَهْلَ بَیْتِی فَاِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا» [19] «کذا و کذا». پس ما اول تا آخر قرآن را باید بفهمیم، اما ببوسیم این‌جا بگذاریم؛ چون این حجّت نیست، این ترازوست و با ترازو مشکل حل نمی‌شود، ما باید یک وزن و موزون داشته باشیم، یک کالایی داشته باشیم بسنجیم بعد حق این است؛ اما برای بوسیدن خوب است، می‌بوسیم و این‌جا می‌گذاریم. بعد می‌رویم خدمت روایات، روایات را بررسی می‌کنیم ظاهر و اظهر، نصّ و ظاهر، و مانند اینها را بررسی می‌کنیم، عصاره آن را می‌آوریم خدمت قرآن کریم اگر مخالف نبود، آن‌وقت از ضمّ کتاب و سنّت حکمی در می‌آید آن می‌شود حجّت. اول باید بفهمیم قرآن چه می‌گوید، بعد برویم به سراغ روایات؛ چون اول ما ترازو نداشته باشیم با چه چیزی بسنجیم؟! بعد برویم به سراغ روایات، مشکلات داخلی روایات را حل کنیم؛ عام و خاص، مطلق و مقیّد، ظاهر و اظهر، نصّ و ظاهر و مانند اینها را ارزیابی کنیم، عصاره‌ آن را بیاوریم خدمت قرآن بسنجیم، اگر مخالف نبود آن‌گاه این دو حجّت الهی را کنار هم بگذاریم و حکم از آنها استفتا کنیم. ما این‌جا هم باید همین کار را بکنیم، قبل از اینکه به روایات برسیم باید ببینیم که آیه درباره «ظهار» چه می‌گوید.

پرسش:

پاسخ: آن روز از کشف‌الغطاء خواندیم، مرحوم کاشف‌الغطاء می‌گوید امام، حافظ قرآن است و برای حفظ آن شهید هم می‌شود؛ اما معنای آن این نیست که حقیقت امامت با حقیقت قرآن مثلاً تفاوت دارند، بعد ایشان شاهد هم ذکر کردند که آنچه از طرف ذات اقدس الهی است، اینها ناچارند احترام کنند، حفظ کنند. اینها «حجرالاسود» را می‌بوسند، معنای آن این نیست که «حجرالاسود» از اینها بالاتر است.[20] در همان خطبه اول وجود مبارک حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) که تقریباً جزء خطبه‌های مفصّل حضرت است، فرمود ذات اقدس الهی مردم را آزمود: «بِاَحْجَارٍ لاَ تَضُرُّ وَ لاَ تَنْفَعُ»؛ به یک سلسله سنگ‌هایی که کاری از اینها ساخته نیست؛ فلان‌جا رکن یمانی است، فلان‌جا مستجار است، فلان‌جا حجر اسود است، این‌جا را ببوس، از آن‌جا شروع بکن، به آن‌جا ختم بکن، این صریح خطبه اول نهج‌البلاغه است فرمود: «بِاَحْجَارٍ لاَ تَضُرُّ وَ لاَ تَنْفَعُ»؛ ضارّ و نافع فقط خداست. اما وقتی خدا دستور بدهد آن‌جا را ببوس باید بگویند چشم! از آن‌جا شروع بکن، چشم! آن‌جا حرکت بکن، چشم! آن‌جا بایست، چشم! و برای حفظ قرآن شهید بشو، چشم! اما بدنِ حضرت شهید می‌شود نه جان حضرت؛ لذا فرمودند قرآن بالاتر از امام نیست. اما ما باید حواسمان جمع باشد که یک عترت داریم و یک روایت؛ عترت مثل قرآن است سلطه‌پذیر نیست، نفوذپذیر نیست، کم‌پذیر نیست، عصمتِ محض است مانند خود قرآن؛ اما روایات قابل جعل است، ما با روایات کار داریم، ما با این ده طایفه‌ای که روزانه ـ حالا بیش از اینها هست ـ سروکار داریم وقتی برای ما حجّت است که اول مراجعه کنیم ببینیم قرآن چه می‌گوید، بعد اینها را بررسی کنیم.

در سوره مبارکه «مجادله» که مسئله «ظهار» مطرح شد، یک مردی همسرش را که سالمند بود نسبت به او بی‌مِهری کرد، بدعهدی کرد، جفا کرد او را ظهار کرد «ظهرک کظهر اُمّی»؛ این در جاهلیت به منزله طلاق بود و اسلام که آمد بسیاری از این احکام باطل را زیر پا گذاشت، این زن آمده شکایتش را به ذات اقدس الهی و به پیغمبرش عرضه کرد؛ آیه نازل شد بعد از ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم﴾ در سوره «مجادله: » ﴿قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجَادِلُکَ فِی زَوْجِهَا وَ تَشْتَکِی اِلَی اللَّهِ وَ اللَّهُ یَسْمَعُ تَحَاوُرَکُمَا اِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ﴾؛ [21] این زنی که آمده ظهار کرده ما شنیدیم و حالا داریم جواب می‌دهیم، ﴿الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِنکُم مِن نِسَائِهِم﴾؛ [22] «نساء» مطلق است چه دائم چه منقطع، دیگر حرف صاحب ریاض را نمی‌زنیم تا به بیگانه بها ندهیم، این است که مرحوم محقّق سرانجام فرمود: اظهر این است که «یقع». گرچه آن روز سخن از نکاح منقطع نبود و ظاهراً بعدها پیدا شده است یا شاید آن زمان هم بود، منتها خواص می‌دانستند. ﴿مَا هُنَّ اُمَّهَاتِهِمْ اِنْ اُمَّهَاتُهُمْ اِلاّ اللّائِی وَلَدْنَهُمْ وَ اِنَّهُمْ لَیَقُولُونَ مُنکَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً وَ اِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ ٭ وَ الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِن نِسَائِهِمْ ثُمَّ یَعُودُون﴾ [23] کفاره مرتّبه دارد. نکته این است که این ظهار حرام است، برای اینکه قرآن فرمود این منکر است و زور است و باطل است

عمده آن است که فرمود ما شنیدیم. دو جا کلمه «شنیدن» را در یک آیه به کار برد: ﴿قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجَادِلُکَ فِی زَوْجِهَا وَ تَشْتَکِی اِلَی اللَّه﴾؛ این زن که ناله کرد با خدای خود سخن گفت ما شنیدیم، بعد زن و شوهر به محکمه شما آمدند و تحاور کردند، محاوره کردند آن هم شنیدیم، ﴿وَ اللَّهُ یَسْمَعُ تَحَاوُرَکُمَا﴾. ما دو نوع شنیدن در قرآن داریم: یک شنیدنی که هر صدایی را می‌شنود؛ هم سبّ و لعن و غیبت را می‌شنود، هم دعا و مناجات را می‌شنود، هر چه صدا باشد او می‌شنود، چه اینکه همه را می‌بیند ﴿بِکُلِّ شَی‌ءٍ بَصِیرٌ﴾ [24] است. یک نوع شنیدنی داریم که برای همه نیست، یک نوع دیدنی داریم که برای همه نیست؛ یک شنیدن عام داریم که «بکلّ شیء سمیع» است، یک دیدن عام داریم که ﴿بِکُلِّ شَی‌ءٍ بَصِیرٌ﴾ است، یک دیدن خاص داریم که خدا بعضی‌ها را نگاه نمی‌کند: ﴿لاَ یَنْظُرُ اِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَة﴾؛ [25] این همان است که در دعا می‌گوییم «وَ انْظُرْ اِلَیَّ نَظْرَةً رَحِیمَةً کَرِیمَة»،[26] نگاه مهربانانه، نگاه لطف، نگاه عنایت؛ این نگاه را خدا به بعضی دارد و به بعضی ندارد، با اینکه ﴿بِکُلِّ شَی‌ءٍ بَصِیرٌ﴾ است ـ حالا آن نظر عام و خاص از بحث کنونی ما بیرون است ـ یک شنیدن عام و خاص هم داریم خدا هر صدایی را می‌شنود «بکلّ شیء سمیع» است؛ اما بعضی از چیزها را نمی‌شنود، دعای بعضی را نمی‌شنود. این که می‌گوییم ﴿اِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعَاء﴾ [27] یعنی چه؟ تو غیبت هم که می‌شنوی، سبّ و لعن هم می‌شنوی! ما در محاوراتمان هم دو نوع گوش دادن داریم: یک وقت گوش دادنی است که حرف می‌زنیم این آقا می‌شنود، یک وقت می‌گوییم این آقا حرفِ ما را نمی‌شنود؛ یعنی ترتیب اثر نمی‌رود، دو نوع یعنی دو نوع سمع ما داریم! در محاورات ما، در ادبیات ما، نه ما فارس‌ها یا عرب‌ها! دو نوع شنیدن داریم، ادبیات مردمی هم دو نوع است، می‌گوییم این آقا حرف ما را گوش نمی‌دهد یا این بچه حرف ما را گوش نمی‌دهد؛ یعنی ترتیب اثر نمی‌دهد. وقتی می‌گوییم ﴿اِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعَاء﴾ معنای آن این نیست که تو دعاها را می‌شنوی، نخیر! گوش به حرف ما می‌دهی و دعای ما را مستجاب می‌کنی، وگرنه او غیبت و تهمت را هم می‌شنود. ﴿اِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعَاء﴾؛ یعنی تو که به بندگانت توجه داری و دعاها را مستجاب می‌کنی، دعای ما را مستجاب بکن. این‌جا فرمود خدا ناله این زن را شنید؛ یعنی ترتیب اثر دارد، فوراً وحی نازل شد، آیه نازل شد، حکم ظهار نازل شد، آن شخص هم تنبیه شد. این «سمع» اول به یک معناست، آن «یسمع» می‌تواند معنای دوم باشد؛ ﴿قَدْ سَمِعَ اللّهُ﴾ ناله این زن را شنید. اینکه شنید پاسخ مثبت داد، حکم ظهار را ظاهر کرد، گفت این کار حرام است و این شخص اگر برگشت ﴿فَاِن فَاءُو﴾، باید کفّاره مرتّبه بدهد.

این بزرگوارانی که می‌گویند «ظهار» در نکاح منقطع نیست، نه برای اینکه «نساء» شامل حالش نمی‌شود، مواظب‌اند! بلکه برای اینکه ﴿فَاِن فَاءُو﴾ یک؛ طلاق دو؛ یا طلاق یا رجوع، هیچ کدام از این دو در نکاح منقطع نیست، لذا می‌گویند «ظهار» در نکاح منقطع نیست، ﴿فَاِن فَاءُو﴾؛ یعنی اگر برگردد به مسئله غریزه جنسی، این در نکاح منقطع که واجب نیست، برنمی‌گردد، و اگر نه، طلاق بدهد این‌جا جا برای طلاق نیست؛ به این دو قرینه می‌گویند این آیه جریان ظهار مخصوص نکاح دائم است. آنها می‌گویند اینها فصل مقوّم نیست، اینها بعضی از آثار اوست؛ اگر کسی رابطه خود را با همسرش قطع کرد و خواست او را برنجاند همسر، چه دائم چه منقطع، باید این کار را بکند. لذا خلافی که بین علماست برای این است که در همین سوره مبارکه «مجادله» دو اثر برای ظهار ذکر کردند که هیچ کدام از این دو اثر در نکاح منقطع نیست، این بزرگان جواب می‌دهند که اینها مقوّم ظهار نیست، اگر جای این اثر داشته باشد مثل نکاح دائم هست، وگرنه نیست؛ ظهار همان است که بگوید «ظهرک کظهر اُمّی»، بخواهد او را برنجاند و فاصله بگیرد؛ او یا باید برگردد و زندگی‌اش را ادامه بدهد یا رها کند و مدت را هبه کند.

پس قبل از اینکه ما به روایات برسیم، حکم آیه این است؛ حالا روایات را ـ ان‌شاءالله ـ جلسه آینده می‌خوانیم.

 


[1] شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام (ط - اسماعیلیان)، المحقق الحلی ج2، ص251.
[2] المسائل الصاغانیة، الشیخ المفید ج1، ص46.
[3] المسائل الناصریات‌، السید الشریف المرتضی ج1، ص355.
[4] بقره/سوره2، آیه226.
[5] مؤمنون/سوره23، آیه6.
[6] معارج/سوره70، آیه30.
[7] ریاض المسائل فی تحقیق الأحکام بالدّلائل، السید علی الطباطبائی ج12، ص271.
[8] بقره/سوره2، آیه228.
[9] نور/سوره24، آیه6.
[10] شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام (ط - اسماعیلیان)، المحقق الحلی ج3، ص48.
[11] کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغراء( ط- الحدیثة)، کاشف الغطاء ج3، ص452.
[12] فصلت/سوره41، آیه42.
[13] الاحتجاج، الطبرسی ج2، ص246..
[14] «قَدْ کَثُرَتْ عَلَیَّ الْکَذَّابَةُ وَ سَتَکْثُرُ بَعْدِی‌....».
[15] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسی ج2، ص225.
[16] الکافی- ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی ج1، ص69.
[17] نحل/سوره16، آیه44.
[18] حشر/سوره59، آیه7.
[19] دعائم الإسلام‌، قاضی نعمان مغربی ج1، ص28.
[20] کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغراء( ط- الحدیثة)، کاشف الغطاء ج3، ص452.
[21] مجادله/سوره58، آیه1.
[22] مجادله/سوره58، آیه2.
[23] مجادله/سوره58، آیه2و3.
[24] ملک/سوره67، آیه19.
[25] آل عمران/سوره3، آیه77.
[26] مصباح المتهجد، الشیخ الطوسی ج1، ص149.
[27] آل عمران/سوره3، آیه38.