درس خارج فقه آیت الله جوادی
96/10/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: نکاح/ آخرین فرع از مسئله هفتم مقصد سوم
آخرین فرع از فروع مسئله هفتم که مرحوم محقق در متن شرایع در مقصد سوم ذکر کردند این است، فرمود: «و بالزانیة قبل ان تتوب»؛[1] مرد اگر بخواهد همسری بگیرد؛ خواه به نکاح دائم، خواه به نکاح دائم، اگر زن سابقه آلودگی داشت باید توبه کند. قبل از توبه اگر کسی او را به عقد خود در بیاورد، این کار مکروه هست، حرام نیست؛ گرچه برخی از فقها فتوا به حرمت دادند، ولی معروف بین فقها (رضوان الله علیهم) این کار مکروه است. منشا اختلاف نظر که آیا حرام است یا مکروه، آیه کریمهای است که فرمود: زانی همسرش جز زانیه نخواهد بود و زانیه هم همسرش جز زانی نخواهد بود: ﴿الزَّانی لا یَنْکِحُ اِلاَّ زانِیَةً اَوْ مُشْرِکَةً وَ الزَّانِیَةُ لا یَنْکِحُها اِلاَّ زانٍ اَوْ مُشْرِکٌ وَ حُرِّمَ ذلِکَ عَلَی الْمُؤْمِنین﴾[2] با تعبیر تحریم.
روایاتی که در ذیل این آیه هست این را توضیح میدهد، بیان میکند. ظاهر این آیه به صورت خبر هست اگر خبر باشد که درست در نمیآید؛ برای اینکه مطابق با واقع نیست. برخیها گفتند به اینکه این آیه گزارش این است هر کسی به دنبال همسلیقه و همفکر خودش است نظیر کبوتر با کبوتر؛ یک مرد آلوده به دنبال زن آلوده است، یک زن آلوده به دنبال مرد آلوده است. این آیه در صدد حکم فقهی نیست؛ مثل ﴿الْخَبیثاتُ لِلْخَبیثینَ وَ الْخَبیثُونَ لِلْخَبیثاتِ وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبات﴾،[3] از این سنخ است، حکم تشریعی نیست. و اگر چنانچه در خارج واقع نشد، چون حمل بر غالب هست نه بر اکثر؛ لذا اگر تخلف موردی داشت، محذوری را به همراه ندارد.
پس «فهاهنا امران:» یکی اینکه این آیه در صدد تشریع نیست، از خارج گزارش میدهد. یکی اینکه بنا بر غلبه است؛ یعنی غالباً اینطور هستند که ﴿الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبینَ﴾، ﴿الْخَبیثاتُ لِلْخَبیثینَ﴾.
روایات وارد در این مسئله به خوبی تبیین میکند که این ازدواج مکروه است. روایات هم مثل آیه بخشی از آنها ظهور در حرمت دارند. این روایاتی که بخشی از اینها ظهور در حرمت دارند، به قرینه بعضی از روایات دیگر حمل بر کراهت شدند که در هیات اینها تصرف میشود و دلیل بر این حمل هم کلمه «ینبغی» است که در بعضی از این روایات آمده که «لا ینبغی» این کار را بکنند. به قرینه کلمه «لا ینبغی»، آن هیاتهایی که ظهورش در حرمت است، حمل بر کراهت میشود. برخیها هم تصرف کردند در جهت صدور، نه در اصل صدور؛ اصل صدور را تام دانستند، در جهت صدور گفتند این حمل بر تقیّه است. پس در جمع بین نصوصی که مربوط به تحریم نکاح زانیه و زانی است، یا حمل بر کراهت میشود با تصرف در هیات به قرینه کلمه «ینبغی»، یا در جهت صدور تصرف میکنند که حمل بر تقیّه میکنند.
حرف دیگر آن است که در این آیه سوره مبارکه «نور» دارد به اینکه زانی ﴿الزَّانی لا یَنْکِحُ اِلاَّ زانِیَةً اَوْ مُشْرِکَةً وَ الزَّانِیَةُ لا یَنْکِحُها اِلاَّ زانٍ اَوْ مُشْرِکٌ﴾،[4] مشرک را که در سوره مبارکه «بقره» به صورت شفاف روشن کرد که بر هیچ مسلمانی نکاح مشرک جایز نیست: ﴿وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتَّی یُؤْمِنَّ﴾،[5] ﴿وَ لا تُنْکِحُوا الْمُشْرِکینَ حَتَّی یُؤْمِنُوا﴾؛ نه به مشرک زن بدهید قبل از ایمان، نه با مشرکه ازدواج کنید قبل از ایمان؛ این آیه مطلق است، هم زانی و هم غیر زانی را میگیرد. یعنی کفائه در اسلام شرط نیست؟ حالا اگر یک مسلمانی آلوده شد میتواند با مشرکه ازدواج کند و کفائه شرط نیست، کفو شرط نیست؟ چون آیه دارد: ﴿الزَّانی لا یَنْکِحُ اِلاَّ زانِیَةً اَوْ مُشْرِکَةً وَ الزَّانِیَةُ لا یَنْکِحُها اِلاَّ زانٍ اَوْ مُشْرِکٌ﴾، شرط کفائه که اسلام بود پس چه میشود؟! معلوم میشود که این آیه در صدد حکم تشریعی به آن صورت نیست. این را هم کسی نگفت به اینکه این آیه با آیه ﴿وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتَّی یُؤْمِنَّ﴾، ﴿وَ لا تُنْکِحُوا الْمُشْرِکینَ حَتَّی یُؤْمِنُوا﴾ با آن معارض است و ما چگونه جمع کنیم. ما هرچه فحص کردیم دیدیم در این زمینه کسی تعرض نکرده است؛ پس معلوم میشود اصلاً ذهن به این سمت نیامده است، اگر ذهن به این سمت میآمد ظاهر آیه این است که اگر کسی آلوده شد میتواند با مشرکه ازدواج کند؛ یعنی اسلام شرط نیست، کفائة شرط نیست، این را که احدی نگفته است و احدی هم نمیتواند بگوید. پس معلوم میشود وِزان این آیه این است که یک مرد آلوده طبعاً به آن سمت میرود، یک زن آلوده طبعاً به این سمت میرود، و کلمه «ینبغی» را هم حمل بر کراهت کردند. و این مسئله در دو باب دیگر، غیر از مسئله نکاح دائم مطرح است: یکی در نکاح منقطع، یکی در نکاح عبد و امه؛ در آنجا هم این مسئله آلودگی مطرح است که اگر کسی آلودگی جنسی داشت، گذشته از نکاح دائم، نکاح منقطع او چیست؟ اگر عبد و امه بودند حکم چیست؟ این مسائل هست.
در اصل روایات مسئله، قبلاً گذشت که اگر مردی زنش آلوده، یک؛ یا آلوده بود و بعد از ازدواج آلودگی او کشف شود، دو؛ در هر دو صورت وقتی از امام (سلاماللهعلیه) سؤال میکنند میفرماید به اینکه نه، میتوانید ادامه بدهید. حتی او به حضرت عرض کرد: «لَا تَرُدُّ یَدَ لَامِس»، فرمود رهایش کن، گفت: «فَاِنِّی اُحِبُّهَا»! فرمود: حالا که دوست داری داشته باش.[6] آن حزازت معنوی سرجایش محفوظ است، اینکه فرزند صالح از او به بار نمیآید سرجایش محفوظ است؛ اما این شرط فقهی نیست.
پس اگر بقائاً جایز باشد، حدوثاً هم جایز است. اگر بقائاً این زن آلوده شد؛ چون نکاح را همانطور که قبلاً ملاحظه فرمودید، چهار امر از بین میبرد: یا انفساخ قهری «و هو الموت»؛ یا انفساخی که به منزله مرگ است؛ مثل ارتداد، اگر ـ معاذالله ـ «احدهما» مرتد شود مثل اینکه مُرد، بدون هیچ عاملی این عقد منفسخ میشود. فسخ نیست، انفساخ است؛ مثل اینکه مرگ، طلاق نیست، مرگ فسخ نیست، مرگ انقطاع قهری زوجیت است. ارتداد ـ معاذالله ـ مثل مرگ است به همان دلیل که اموال مرتد به بچههای او منتقل میشود؛ پس ارتداد مرگ است. یا مرگ که انقطاع قهری است، یا ارتداد که به منزله مرگ است، یا فسخ یا طلاق. حضرت در آن روایاتی که قبلاً بحث آن گذشت فرمود این انفساخ نیست، حق فسخ هم نداری؛ چون فسخ به وسیله عیوبی مشخص شده است که منحصر آنهاست، فقط طلاق است که «بِیَدِ مَنْ اَخَذَ بِالسَّاق»[7] است. چون بحث آن قبلاً مبسوطاً گذشت، غالب کسانی که عهدهدار شرح شرایع بودند؛ مثل مسالک،[8] مثل جواهر[9] و مانند اینها، به همین سه چهار سطر اکتفا کردند، میگویند «کما تقدم». بحث آن در مسئله دوم از مسائل هفتگانه این مقصد گذشت. مسئله دوم این بود که اگر کسی همسر او آلوده شد یا آلودگی او کشف شد، در آنجا فرمودند به اینکه این شخص میتواند با او زندگی کند، نه انفساخ است نه حق فسخ دارد، البته حق طلاق سر جایش محفوظ است؛ لذا اینجا بحث مبسوطی ندارند، میفرمایند: «کما تقدم».
اما حالا روایات مسئله را یک مروری هم بکنیم برکات خاص خودش را دارد. وسائل، جلد بیستم، صفحه 438 باب سیزده از ابواب «مَا یُحَرَّمُ بِالْمُصَاهَرَة»، این روایات هست. اولین روایت را مرحوم شیخ طوسی «بِاِسْنَادِهِ عَنْ اَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ اَبِی الْمَغْرَاءِ عَنِ الْحَلَبِیِّ قَالَ قَالَ اَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام لَا تَتَزَوَّجِ الْمَرْاَةُ الْمُعْلِنَةُ بِالزِّنَا وَ لَا یَتَزَوَّجِ الرَّجُلُ الْمُعْلِنُ بِالزِّنَا اِلَّا بَعْدَ اَنْ تُعْرَفَ مِنْهُمَا التَّوْبَةُ»؛ بعد از توبه میشود. ظاهر این روایت نهی است و اگر ما هیچ عاملی نداشته بودیم ظاهر روایت منع بود.
روایت دومی که مرحوم شیخ طوسی «بِاِسْنَادِهِ عَنْ دَاوُدَ بْنِ سِرْحَانَ». این «داود» ثقه است؛ ولی مستحضرید مرحوم صاحب جواهر بجای اینکه روایت را به «زراره» اسناد بدهد؛ چون قبل آن «داود» و مانند آن بود و آنچنان مورد اعتماد این بزرگان نیست، مرحوم صاحب جواهر در جواهر از شیخ طوسی نقل نمیکند، بلکه این روایت را از مرحوم کلینی از «ابی الصباح کنانی» است و سند آن معتبرتر از سندی است که «داود بن سرحان» در آن هست، میگوید «صحیح ابی الصباح».[10] با اینکه در وسائل این روایت از شیخ طوسی نقل شد، لکن همین روایت را ـ که بعد میخوانیم ـ مرحوم «ابن بابویه» از «محمد ابی نصر» از «داود بن سرحان» نقل کرد و همین روایت را با سند دیگر مرحوم کلینی[11] «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ اَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اِسْمَاعِیلَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ اَبِی الصَّبَّاحِ الْکِنَانِیِّ قَالَ سَاَلْتُ اَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام» این را نقل کرد. در جواهربه نقل «ابی الصباح کنانی» اعتماد میکند، با اینکه روایتی که شیخ طوسی از «داود بن سرحان» از «زراره» نقل کرد[12] هم معتبر است.
این روایت دوم که «داود بن سرحان» از «زراره» نقل میکند این است که «زراره» میگوید من از وجود مبارک امام صادق (سلاماللهعلیه) سؤال کردم: ﴿الزَّانی لا یَنْکِحُ اِلاَّ زانِیَةً اَوْ مُشْرِکَةً وَ الزَّانِیَةُ لا یَنْکِحُها اِلاَّ زانٍ اَوْ مُشْرِک﴾، این یعنی چه؟ حضرت فرمود: «هُنَّ نِسَاءٌ مَشْهُورَاتٌ بِالزِّنَا وَ رِجَالٌ مَشْهُورُونَ بِالزِّنَا قَدْ شُهِرُوا بِالزِّنَا وَ عُرِفُوا بِهِ وَ النَّاسُ الْیَوْمَ بِذَلِکَ الْمَنْزِل»؛ اینها چون متعه را رها کردند ـ که در بحث «متعه» خواهد آمد ـ گرفتار این کار شدند. «فَمَنْ اُقِیمَ عَلَیْهِ حَدُّ الزِّنَا اَوْ شُهِرَ بِالزِّنَا لَمْ یَنْبَغِ». این بزرگان فقهی از کلمه «لَمْ یَنْبَغِ»، استفاده حزازت کردند نه حرمت. قبلاً در بحثها ملاحظه فرمودید اصطلاح قرآنی غیر از اصطلاح روایی و همچنین اصطلاح فقهی است. در قرآن کریم «ینبغی» در آن جاهایی که خیلی حساس است و ابدی است و قطعی است به کار رفته است؛ ﴿لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغی لَها اَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ﴾؛[13] شمس حق ندارد جلو بیافتد، نه اینکه بر او مکروه است، اصلاً شدنی نیست که آفتاب جلو بزند؛ آفتاب یک سیر خاصی دارد، قمر یک سیر خاصی دارد، کواکب یک سیر خاصی دارد. یک منجّم دقیق ریاضیدان اگر الآن بخواهد حساب بکند، کاملاً میتواند بفهمد که در طی هزار سال قبل چندتا کسوف شد و چندتا خسوف و تا هزار سال بعد هم میتواند بررسی کند که چندتا کسوف است و چندتا خسوف رخ میدهد؛ چون همه چیز منظم است. ﴿لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغی لَها اَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّیْلُ سابِقُ النَّهارِ﴾، هر کدام حسابی دارند و هیچکدام نباید جلو بزنند. این «ینبغی، ینبغی» که در قرآن هست به معنای کراهت یا حزازت یا از آنطرف رجحان نیست؛ اما اصطلاحات فقهی به قرائن فراوانی که هست همان معنا را از آن استفاده میکنند که در اصطلاح فقها هست. در روایات اصطلاح روایی این است: «لَمْ یَنْبَغِ لِاَحَدٍ اَنْ یُنَاکِحَهُ حَتَّی یَعْرِفَ مِنْهُ تَوْبَةً»؛[14] لذا از این بیش از حزازت نفهمیدند. اما آن مشکل را به آن عنایت نکردند که اگر این آیه واقعاً در صدد حکم تشریعی لزومی است، معلوم میشود که ـ معاذالله ـ کفو بودن شرط نیست؛ یعنی یک مرد زانی میتواند با مشرکه ازدواج کند و حال اینکه «لم یقل به احد».
پس اگر تکوینی باشد، از سنخ این خبر باشد، تام نیست؛ چون برخلاف آن واقع میشود. انشا باشد، قابل عمل نیست؛ چون مشرکه کنارش است. قهراً حمل بر غالب میشود و اگر در ذیل دارد «حُرَّم ذلک»، حمل بر کراهت شدید میشود. سند این روایت هم کاملاً معتبر است و صحیحه هم هست.
روایت سوم این باب که مرحوم شیخ طوسی از «الْحُسَیْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ اَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ اَبِی جَعْفَرٍ عَلَیهِما السَّلام» نقل میکند، شبیه روایت دوم است «اِلَّا اَنَّهُ قَالَ مَنْ شَهَرَ شَیْئاً مِنْ ذَلِکَ اَوْ اُقِیمَ عَلَیْهِ حَدٌّ فَلَا تُزَوِّجُوهُ حَتَّی تُعْرَفَ تَوْبَتُهُ»[15] که این روایت در خصوص مرد زانی است و چون مثبتیناند منافاتی با آن روایت ندارد؛ این روایت در خصوص این مرد زانی وارد شده است.
روایت چهارم این باب که باز مرحوم شیخ طوسی (رضوان الله تعالی علیه) نقل کردند «عَنْ اَبَانٍ عَنْ حَکَمِ بْنِ حُکَیْمٍ عَنْ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿وَ الزّٰانِیَةُ لٰا یَنْکِحُهٰا اِلّٰا زٰانٍ اَوْ مُشْرِکٌ﴾ قَالَ اِنَّمَا ذَلِکَ فِی الْجَهْرِ ثُمَّ قَالَ لَوْ اَنَّ اِنْسَاناً زَنَی ثُمَّ تَابَ تَزَوَّجَ حَیْثُ شَاء»؛[16] این سبق زنا اگر ملحوق به توبه باشد محذوری ندارد و اگر نهیایی شده است حالا تنزیهی یا تحریمی یا هر چه هست، برای قبل از توبه است. اگر روایتی مطلق بود؛ چه توبه کرده باشد، چه توبه نکرده باشد، با این روایت چهارم تقیید میشود.
روایت پنجم این باب که «عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ الْمُرْتَضَی (رضوان الله تعالی علیه)»، در رساله «محکم و متشابه» نقل از تفسیر نُعمانی «بِاِسْنَادِهِ الْآتِی عَنْ عَلِیٍّ عَلَیه السَّلام» نقل کرده است، به این مناسبت این را جزء روایت حساب کردند. فرمودند: «وَ اَمَّا مَا لَفْظُهُ خُصُوصٌ وَ مَعْنَاهُ عُمُومٌ فَقَوْلُهُ تَعَالَی اِلَی اَنْ قَالَ وَ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ ﴿الزّٰانِی لٰا یَنْکِحُ اِلّٰا زٰانِیَةً اَوْ مُشْرِکَةً وَ الزّٰانِیَةُ لٰا یَنْکِحُهٰا اِلّٰا زٰانٍ اَوْ مُشْرِکٌ وَ حُرِّمَ ذٰلِکَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ﴾ نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ فِی نِسَاءٍ کُنَّ بِمَکَّةَ مَعْرُوفَاتٍ بِالزِّنَا مِنْهُنَّ» «کذا و کذا» که حضرت اسم بعضیها را میبرد، «حَرَّمَ اللَّهُ نِکَاحَهُنَّ فَالْآیَةُ جَارِیَةٌ فِی کُلِّ مَنْ کَانَ مِنَ النِّسَاءِ مِثْلَهُنَّ».[17] این در سوره مبارکه «نور» و مانند آن است که این احکام در مدینه نازل شده است؛ البته زنهایی بودند در مکه که به این آلودگی مبتلا شده بودند.
مرحوم صاحب وسائل میفرماید که این مطلب قبلاً هم گذشت بعداً هم خواهد آمد و در باب متعه هست «وَ کُلُّ مَا دَلَّ عَلَی التَّحْرِیمِ فَهُوَ مُحْتَمِلٌ لِلتَّقِیَّة»، چرا؟ «لِاَنَّهُ مَذْهَبُ اَکْثَرِ الْعَامَّةِ وَ یَحْتَمِلُ الْحَمْلُ عَلَی الْکَرَاهَةِ لِمَا مَضَی»[18] که جمع بین نصوص است.
پس سه راه دارد: یکی اینکه این آیه ناظر به جریان خارج است که در خارج اینچنین است؛ مثل ﴿الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبینَ﴾، ﴿الْخَبیثاتُ لِلْخَبیثینَ﴾ که در صدد تشریع نیست. یکی اینکه به قرینه کلمه «ینبغی» در هیات تصرف میشود که مربوط به نزاهت و کراهت است. سوم به قرینه اینکه بسیاری از اهل سنت به این کار دامن میزدند، در جهت صدور این روایات تصرف شده است که حمل بر تقیّه میشود. البته حمل بر تقیّه همانطوری که مرحوم آقای بروجردی (رضوان الله تعالی علیه) اصرار داشتند، میفرمودند که کار آسانی نیست، این یک تاریخ قطعی و معتبری میطلبد؛ یعنی یک فقیه وقتی میتواند این روایت را حمل بر تقیّه کند که بداند امام در کدام عصر و مصر به سر بردند؛ در آن زمان، در آن مکان، فتوای کدام فقیه از فقهای چهارگانه اهل سنت رایج بود که امام نمیتوانست خلاف بگوید. اگر همین معنا فتوای یک امامی بود که این امام در عصر دیگر بود یا در مصر دیگر بود، چگونه ما آن را حمل بر تقیّه کنیم؟! مرحوم صاحب جواهر به آن توجه دادند که بر یک فقیه لازم است که از تاریخ باخبر باشد؛ اما اصرار مرحوم آقای بروجردی (رضوان الله تعالی علیه) این بود که در مسئله تقیّه این دو عنصر عصر و مصر، زمان و زمین، «الا و لابد» باید دست فقیه باشد تا بتواند یک روایتی را حمل بر تقیّه کند. خود حضرت ممکن است در مدینه یا کوفه نبوده، در مسافرت بوده، در مکه بوده؛ آنجایی که حضرت این مطلب را فرمود آنجا باید فتوای آن فقیه مخالف رایج باشد.
اینها روایات باب «نکاح» بود در جلد بیستم. در جلد 21 هم؛ هم در مسئله نکاح «متعه» این آمده، هم در مسئله نکاح «عبد و امه» که آن هم قرینهای است بر حمل بر کراهت و مانند اینها. در وسائل، جلد بیست و یکم، صفحه 179 باب 63 «بَابُ کَرَاهَةِ وَطْءِ الْجَارِیَةِ الزَّانِیَةِ بِالْمِلْکِ وَ تَمَلُّکِهَا وَ قَبُولِ هِبَتِهَا»؛ جاریهای که متّهم به این کار است و آلوده شد، از راه مِلک یمین یا از راه تحلیل کسی بخواهد با او همبستر شود، مکروه است.
روایت اول این باب این است که «سَعِیدُ بْنُ هِبَةِ اللَّهِ الرَّاوَنْدِیُّ» در «الْخَرَائِجِ وَ الْجَرَائِح» میگوید: «الْحُسَیْنِ بْنِ اَبِی الْعَلَاءِ» بر وجود مبارک امام صادق (سلاماللهعلیه) وارد شد. «حسین بن علاء» میگوید که «دَخَلَ عَلَی اَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام رَجُلٌ» از اهل یک منطقهای ـ که حالا نام بُردن آن منطقه در اینجا لازم نیست، اینجا اسم منطقه هست ـ وقتی که وارد شد به حضرت عرض کرد: «اِنَّ فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ بَعَثَ مَعِی بِجَارِیَةٍ»؛ یک کنیزی به من داد ـ آن روز خرید و فروش یک امر عادی بود؛ اینها کالا بودند، اینها را به همدیگر هدیه میدادند، مِلک میکردند، تحلیل میکردند، آن روزها اینطور بود، تا اینها را کمکم پروراندند و تربیت کردند ـ «بَعَثَ مَعِی بِجَارِیَةٍ وَ اَمَرَنِی اَنْ اَدْفَعَهَا اِلَیْکَ»؛ این کنیز را به عنوان هدیه به شما تقدیم کردم. حضرت طبق این نقل فرمودند: «لَا حَاجَةَ لِی فِیهَا»؛ ما نیازی نداریم. «اِنَّا اَهْلُ بَیْتٍ لَا نُدْخِلُ الدَّنَسَ بُیُوتَنَا»؛ ما خاندانی هستیم که آلودهها را در خانه راه نمیدهیم. «قَالَ لَقَدْ اَخْبَرَنِی اَنَّهَا رَبِیبَةُ حَجْرِهِ قَالَ لَا خَیْرَ فِیهَا فَاِنَّهَا قَدْ اُفْسِدَتْ قَالَ لَا عِلْمَ لِی بِهَذَا قَالَ اعْلَمْ اَنَّهُ کَذَا»؛[19] عرض کرد این زن یک کنیز خانوادگی است سابقه سوئی ندارد. فرمود چرا! من میدانم؛ این معنی علم غیب است! عرض کرد این کنیز در یک بیت شریفی بود، با خود او بود، در اختیار او بود و دَنَس نیست. فرمود چرا! من میدانم.
پرسش: ...
پاسخ: بله، حکم غیب نیست؛ ولی قبلاً هم گذشت که خودشان را حفظ میکردند و به ما نگفتند. یک وقت است که حضرت میفرماید به اینکه ما لازم نداریم. یک وقت میفرماید ما خاندانی هستیم، نه شما این کار را بکنید! ما خاندانی هستیم که این کار را نمیکنیم. یک کسی خدمت امام کاظم (سلاماللهعلیه) در همان زندان، همان ملعونی که حضرت را دارد شهید میکند یک کفنی آورده که شما با این کفن خودتان را تکفین کنید. حضرت؛ یعنی امام کاظم (سلاماللهعلیه) در زندان فرمود: «اِنَّا اَهْلُ بَیْتٍ مُهُورُ نِسَائِنَا وَ حَجُّ صَرُورَتِنَا وَ اَکْفَانُ مَوْتَانَا مِنْ طَاهِرِ اَمْوَالِنَا وَ عِنْدِی کَفَنٌ»؛[20] ما خاندانی هستیم که مهریه همسرهایمان، حج صروره ما، کفن مُردههای ما از بهترین مال ماست و من کفن را به همراه دارم؛ حالا یا به همراه دارم یا کسی میآید کفن میکند. این سه جمله را امام کاظم (سلاماللهعلیه) در زندان در جوابهارون داد. میگویند «سندی بن شاهک» ملعون یک کفنی آورد که شما حالا بیمار هستید اگر رحلت کردید این کفن را داشته باشید. اینها از اینطرف حضرت را مسموم میکنند و از آنطرف برای تظاهر برای حضرت کفن میفرستند. اهل بیت (علیهمالسّلام) خودشان را حفظ میکردند؛ اما معنای آن این نبود که برابر علم غیب به ما هم بگویند به اینکه شما این کار را نکن؛ خیلی از موارد بود که اهل بیت (علیهمالسّلام) علم غیب داشتند و به ما نگفتند که این کار را بکن، بعد بگویند: «رُفِعَ... مَا لَا یَعْلَمُونَ»؛[21] اما ما که میدانیم اینها را راه نمیدهیم در خانههایمان. عرض کرد که «لَقَدْ اَخْبَرَنِی اَنَّهَا رَبِیبَةُ حَجْرِهِ»، این کنیز در خانه خود او تربیت شد. حضرت فرمود: «لَا خَیْرَ فِیهَا فَاِنَّهَا قَدْ اُفْسِدَت». این شخص که این کنیز را آورد عرض کرد: «لَا عِلْمَ لِی بِهَذَا»؛ من خبر ندارم. فرمود: «اعْلَمْ اَنَّهُ کَذَا»؛ من میدانم.
روایت دوم این باب که از وجود مبارک امام صادق (سلاماللهعلیه) نقل شد این است که «دَخَلَ عَلَیْهِ رَجُلٌ» از یک منطقهای، «فَقَالَ عَلَیه السَّلام لَهُ مَا فَعَلَ فُلَانٌ»؛ حضرت فرمود فلان شخص در چه حالت است؟ عرض کرد: «لَا عِلْمَ لِی بِه»، حضرت فرمود: «اَنَا اُخْبِرُکَ بِه»؛ من باخبر هستم و گزارش میدهم. این شخصی که من از او خبر دارم «بَعَثَ مَعَکَ بِجَارِیَةٍ لَا حَاجَةَ لِی فِیهَا»؛ من به این کنیز نیازی ندارم. «قَالَ وَ لِمَ»؛ این شخصی که آورد عرض کرد چرا؟ «قَالَ لِاَنَّکَ لَمْ تُرَاقِبِ اللَّهَ فِیهَا»؛ فرمود: تو از آلودگی خودت خبر نداری؟ «لِاَنَّکَ لَمْ تُرَاقِبِ اللَّهَ فِیهَا حَیْثُ عَمِلْتَ مَا عَمِلْتَ لَیْلَةَ نَهَرِ بَلْخٍ»؛ تو در کنار بهر بلخ آن شب چکار کردی؟ چنین کنیزی آوردی برای ما؟! «لِاَنَّکَ لَمْ تُرَاقِبِ اللَّهَ فِیهَا حَیْثُ عَمِلْتَ مَا عَمِلْتَ لَیْلَةَ نَهَرِ بَلْخٍ فَسَکَتَ الرَّجُلُ»؛ این شخص ساکت شد. «وَ عَلِمَ اَنَّهُ اَعْلَمُ بِاَمْرٍ عَرَفَهُ».[22]
این روایت سوم را مرحوم صاحب وسائل میگوید: «الرَّاوَنْدِیُّ وَ الْمُفِیدُ وَ الطَّبْرِسِیُّ وَ الصَّدُوقُ» اینها نقل کردند که بسیاری هدایا میفرستادند، جواری و کنیز میفرستادند و در راه مبتلا به آلودگی میشدند و ائمه (علیهمالسّلام) اینها را رد میکردند؛[23] و یک مورد و دو مورد نبود. این معنای علم غیب!
این آیه سوره مبارکه «توبه» که ﴿فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾؛[24] هر چه میکنید خدا میبیند «بالذات»، رسول او میبیند، میبیند یعنی میبیند! این «سین» سین تحقیق است، سین تصویف نیست؛ نظیر «سین و سوف» نیست که «سیضرب» یعنی بعد میزند! یعنی تحقیقاً. یک سین تحقیق داریم یعنی یقیناً، یک سین تصویف داریم یعنی بعداً. اگر گفتیم: «زید سیقوم» یعنی بعداً میایستد؛ اما وقتی گفتیم ﴿فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾؛ یعنی تحقیقاً نه تصویفاً؛ چون در سوره مبارکه «یونس» دارد همینکه میخواهید وارد بشوید ما شما را میبینیم: ﴿مَا تَتْلُوا مِنْهُ مِن قُرْآنٍ وَ لاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ اِلاّ کُنَّا عَلَیْکُمْ شَهُوداً اِذْ تُفِیضُونَ فِیهِ﴾؛ همینکه میخواهید وارد بشوید ما میبینیم. همین معنا را ذات اقدس الهی در قرآن کریم برای پیغمبرش ثابت کرد، فرمود: ﴿فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾، مؤمنون ائمه هستند. روایاتی که در ذیل این آیه آمده ائمه هستند. اینها فرمودند به اینکه این کار آلوده است. مالهای حرام را هم رد میکردند، اختصاصی به جواری نبود. حضرت فرمود در بلخ در کنار نهر آن کاری که آن شب کردی مگر ما نمیدانیم!
فرمایش صاحب وسائل این است که «رَوَی الرَّاوَنْدِیُّ وَ الْمُفِیدُ وَ الطَّبْرِسِیُّ وَ الصَّدُوقُ (رضوان الله تعالی علیهم) وَ غَیْرُهُمْ اَحَادِیثَ کَثِیرَةً فِی هَذَا الْمَعْنَی وَ اَنَّهُ اُرْسِلَ اِلَیْهِمْ بِهَدَایَا وَ جَوَارٍ فَزَنَی بِهِنَّ الرُّسُلُ فَاَخْبَرُوا بِالْحَالِ وَ رَدُّوا الْجَوَارِی»؛[25] اینها از راه دور که میآمدند در بین راه آلوده میشدند و حضرت با علم غیب باخبر بود ـ همانطوری که امام باقر (سلاماللهعلیه) به آن مرد فرمود: «لَئِنْ ظَنَنْتُمْ اَنَّ هَذِهِ الْجُدْرَانَ تَحْجُبُ اَبْصَارَنَا»؛[26] تو خیال کردی این دیوار نمیگذارد که ما پشت دیوار را ببینیم که تو چه گفتی! ـ اینها را رد میکردند؛ اما معنای آن این نیست که بر حضرت واجب باشد که به دیگران بگوید اینها آلودهاند و شما این کار را نکنید.
مستحضرید که فعل امام بیش از جواز «فی الجمله» نه جواز مطلق، ثابت نمیکند. کار جایز است. «اصل الفعل» دلیل جواز «فی الجمله» است نه «بالجمله». شاید تقیّه بوده! اصل فعل دلیل جواز است، این یک؛ و اگر استمرار داشت، دلیل بر رجحان است، دو؛ اما از فعل وجوب وضع نمیآید، یک کاری را حضرت انجام میدهد و دائماً هم انجام میدهد، این نماز جعفر را مرتّب میخوانند، اگر بگویند «کان، کان» از آن استحباب استفاده میشود. یکبار اگر ما دیدیم، دلیل بر استحباب نیست دلیل بر جواز است؛ حالا یا ذاتاً جایز است یا تقیةً جایز است، این کار «فی الجمله» جایز است نه «بالجمله». اگر استمرار باشد از آن استحباب میفهمیم. از فعل وجوب به دست نمیآید. این در باب نکاح «عبید و اماء».
در نکاح منقطع هم همین مطلب را دارند. وسائل، جلد بیست و یکم، صفحه 27، باب هشت از ابواب «متعه»، آنجا دارد: «بَابُ کَرَاهَةِ التَّمَتُّعِ بِالزَّانِیَةِ الْمَشْهُورَةِ بِالزِّنَا وَ تَحْرِیمِ التَّمَتُّعِ بِذَاتِ الْبَعْلِ وَ الْعِدَّةِ وَ الْمُطَلَّقَةِ عَلَی غَیْرِ السُّنَّة». ازدواج با «ذات البعل» حرام است، ازدواج در حال عدّه حرام است، ازدواج با زنی که مطلّقه است به طریق شیعه نیست، به طریق غیر شیعه طلاق داده شد حرام است؛ چون وقتی مطلّقه به غیر سنّه بود میشود «ذات البعل». در حقیقت «ذات البعل» است او هنوز شوهردار است. این قسمت را در باب هشت ذکر فرمود. روایت اول را که مرحوم کلینی[27] ذکر کرد، این روایت را مرحوم شیخ طوسی[28] و مرحوم صدوق[29] هم ذکر کردند؛ منتها در اینجا دارد: «لَا یَنْبَغِی لَکَ اَن تَتَزَوَّجْ اِلَّا بِمَاْمُونَةٍ».
روایت اول که «سَاَلَ رَجُلٌ اَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا عَلَیه السَّلام وَ اَنَا اَسْمَعُ»؛ «محمد بن اسماعیل» میگوید من میشنیدم که مردی از وجود مبارک امام رضا (سلاماللهعلیه) سؤال کرد: «عَنْ رَجُلٍ یَتَزَوَّجُ الْمَرْاَةَ مُتْعَةً وَ یَشْتَرِطُ عَلَیْهَا اَنْ لَا یَطْلُبَ وَلَدَهَا»؛ میخواهد همسر بگیرد به عقد انقطاعی که بچه پیدا نکند با او. «اِلَی اَنْ قَالَ فَقَالَ لَا یَنْبَغِی لَکَ اَنْ تَتَزَوَّجَ اِلَّا بِمُؤْمِنَةٍ اَوْ مُسْلِمَةٍ فَاِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ ﴿الزّٰانِی لٰا یَنْکِحُ اِلّٰا زٰانِیَةً اَوْ مُشْرِکَةً وَ الزّٰانِیَةُ لٰا یَنْکِحُهٰا اِلّٰا زٰانٍ اَوْ مُشْرِکٌ وَ حُرِّمَ ذٰلِکَ عَلَی الْمُؤْمِنِین﴾»؛[30] یعنی نکاح منقطع با نکاح دائم فرقی نمیکند. هر حرفی که البته درباره نکاح دائم گفته شد در نکاح منقطع هم هست.
روایت دوم که این باب که باز مرحوم کلینی[31] (رضوان الله تعالی علیه) نقل کرد از وجود مبارک امام صادق (سلاماللهعلیه) این است که «سَاَلْتُهُ عَنِ الْمَرْاَةِ وَ لَا یُدْرَی مَا حَالُهَا»؛ معلوم نیست که این زن چکاره است؟ پاک است یا آلوده است؟ «اَ یَتَزَوَّجُهَا الرَّجُلُ مُتْعَةً». حضرت طبق این نقل فرمود: «یَتَعَرَّضُ لَهَا»؛ این شخص اگر بخواهد بفهمد که او آلوده است یا نه، خودش را در معرض او قرار بدهد. «فَاِنْ اَجَابَتْهُ اِلَی الْفُجُورِ فَلَا یَفْعَلُ»؛[32] اگر دید او حاضر است آلودگی کند با او ازدواج نکند. این هم نهی تنزیهی خواهد بود.
روایت سوم این باب که مرحوم کلینی[33] «عَنْ عِدَّةٍ مِنْ اَصْحَابِنَا» نقل کرد از «مُحَمَّدِ بْنِ الْفَیْض» میگوید از وجود مبارک امام صادق (سلاماللهعلیه) سؤال کردم از متعه، فرمود: «نَعَمْ اِذَا کَانَتْ عَارِفَةً»؛ اگر پاک است. «اِلَی اَنْ قَالَ وَ اِیَّاکُمْ وَ الْکَوَاشِفَ وَ الدَّوَاعِیَ وَ الْبَغَایَا وَ ذَوَاتِ الْاَزْوَاجِ قُلْتُ مَا الْکَوَاشِفُ قَالَ اللَّوَاتِی یُکَاشِفْنَ وَ بُیُوتُهُنَّ مَعْلُومَةٌ وَ یُؤْتَیْنَ»؛ ـ یک عدهای در جاهلیت اصلاً پرچم داشتند که اینجا علامت آلودگی است ـ گفتم دواعی چه کسانی هستند؟ فرمود: «اللَّوَاتِی یَدْعُونَ اِلَی اَنْفُسِهِنَّ»؛ مثل اینکه کسی کالایی دارد میفروشد و تبلیغ میکند، اینها هم همینطور هستند. «وَ قَدْ عُرِفْنَ بِالْفَسَادِ قُلْتُ» بغایا چه کسانی هستند؟ فرمود: «الْمَعْرُوفَاتُ بِالزِّنَا». گفتم: «ذَوَاتُ الْاَزْوَاج» چه کسانی هستند؟ زنهای شوهردار چه کسانی هستند؟ فرمود: «الْمُطَلَّقَاتُ عَلَی غَیْرِ السُّنَّةِ»؛[34] وقتی طلاق باطل است زن شوهردار است.
پرسش: وقتی ما ارتباط آنها را تجویز کردیم، چرا طلاق آنها را تجویز نکنیم؟
پاسخ: ازدواج یک صیغه خاص دارد و طلاق شاهد عدلین میخواهد. در طلاق هم اینطور نیست که هر کسی بگوید «انتِ طالق» درست باشد؛ دوتا شاهد باید باشند، عادل باید باشند.
پرسش: در طلاق اهل سنت قاعده الزام نمیآید؟
پاسخ: قاعده الزام نه؛ اینها مسلماناند، اینها بیگانه نیستند. الآن یهودیها، مسیحیها، قاعده الزام برای آنهاست؛ اما اینها عمداً بعد از سقیفه راه را عوض کردند به سوء اختیار خودشان، حجت بر اینها تمام شد. قبلاً هم گذشت به اینکه اگر ما دوتا اسلام داشته باشیم، دوتا دین داشته باشیم میشود قاعده الزام؛ تمام این احکام و اول تا آخر این آیات و روایات برای ما هست برای آنها هم هست. حالا کسی به سوء اختیار خودش غدیر را میگذارد کنار و سقیفه را میگیرد، این دین نیست. قاعده الزام این است که آنها یک پیغمبری دارند یک دینی دارند، یا نه اصلاً دینی ندارند اسلام نیاوردند؛ مثل این کمونیستها یا ملحدین، این قاعده الزام سرجایش محفوظ است.
ببینید ذات اقدس الهی چگونه حرف میزند! فرمود هر کس حرف پیغمبر را گوش داد، حرف مرا گوش داد: ﴿مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ اَطاعَ اللَّهَ﴾،[35] این شفاف است که حرف پیغمبر حرف من است و همین پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاه»،[36] این همان حرف است، دوتا حرف که نیست، یک طور حرف زدن است. تعبیر قرآن کریم این است: ﴿مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ اَطاعَ اللَّهَ﴾، تعبیر حضرت رسول این است که «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاه»، ما دوتا دین نداریم تا اینها یک قوم دیگر باشند و ما یک قوم دیگری باشیم.
در روایت چهارم[37] این باب هم همین است که دیگر مطلب جدیدی ندارد. چون بحث نکاح منقطع در پیش هست و ـ انشاءالله ـ مبسوطاً خواهیم گفت، این باب هفتم، هشتم و نهم باز مطرح میشود.
بحثی در جلسه قبل مطرح شد این جمله را هم توضیحاً عرض کنیم که چه در قرآن و چه در روایات، تعبیرات دو قسم است: یک تعبیرات وصفی است، یک تعبیرات دستوری به اصطلاح. تعبیرات وصفی؛ یعنی مردم اینچنین هستند، با گِله هم همراه است. بیانات دستوری این است که اینچنین باشید. اینکه در بعضی از آیات یا روایات دارد که «النَّاسَ عَبِیدُ الدُّنْیَا»؛[38] «ابناء الدنیا»؛ یعنی اینچنین هستند متاسفانه، نه اینچنین باشند؛ اما بحث دستوری همین بود که در نهج البلاغه است فرمود: «فَکُونُوا مِنْ اَبْنَاءِ الْآخِرَة».[39] وجود مبارک پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود این یک امر طبیعی است: «ازهد النّاس فی العالم اهله و جیرانه»،[40] اما این دستور نیست؛ فرمود بیرغبتترین مردم به دانشمندان، زن و بچه او هستند و همسایههای او هستند و همشهریهای او؛ این دستور نیست، این وصف است: «ازهد النّاس فی العالم اهله و جیرانه» همشهریهای او؛ دورترین و دیرترین مردمی که در مکه به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ایمان آوردند همشهریهای او بودند. این بیان نورانی از سید الشهدا (سلاماللهعلیه) که بارها شنیدیم، فرمود دین اکثری مردم دین آدامسی است: «النَّاسَ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَی اَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ فَاِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیَّانُون»؛[41] قبلاً این بچهها مستکی میجویدند، الآن آدامس؛ تا این لذیذ است این را میجوند، همینکه از لذت افتاد، تُف میکنند و میاندازند دور. حضرت فرمود: دین اکثری مردم دین آدامسی است «النَّاسَ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَ الدِّینُ لَعْقٌ». «لَعِق، لَعُوق»؛ یعنی «ما تلعق به الالسن». «وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَی اَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ فَاِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیَّانُون»، اینها دستور نیست، اینها وصف است؛ اما دستور این است که «فَکُونُوا مِنْ اَبْنَاءِ الْآخِرَة»، این بیان نورانی حضرت امیر (سلاماللهعلیه) است فرمود: شما این راه با انتخاب کنید و راحت هم هستید. اینکه حضرت فرمود: «عَفْطَةِ عَنْز»[42] او مبالغه نکرده ـ معاذالله ـ. فرمود باطنش این است؛ پیاده نشدی، پیادهات میکنند، بیخود سوار نشو! آنوقتی که حضرت ساکت بود که فرمود: «وَ اِنَّا لَاُمَرَاءُ الْکَلَام»،[43] 25 سال ساکت بود که نگفت دنیای یک تُفی بیش نیست، بلکه آنوقتی که خاورمیانه یعنی خاورمیانه! در اختیار حضرت امیر (سلاماللهعلیه) بود. ما آن روز در خاورمیانه غیر از خود حضرت امیر (سلاماللهعلیه) سلطانی نداشتیم. ایران با اینکه امپراتوری قَدَری بود چندتا استانداری داشت همین! اهواز و کرمان و بصره مجموعاً یک استان بود، استاندار آن هم «ابن عباس» بود و زیر نظر حضرت امیر (سلاماللهعلیه). آن فلات وسیع اصفهان و اطراف اصفهان یک استان بود، فلات وسیع آذربایجان یک استان بود. کل ایران در اختیار حضرت بود. در چنین فضایی فرمود این «عَفْطَةِ عَنْز»، این را در زمان حکومت گفت. یک وقت است خانهنشین است میگوید دنیا «عَفْطَةِ عَنْز» است، آن کار زاهدانه است؛ یک وقتی امیر عرب و عجم است و میگوید «عَفْطَةِ عَنْز». از اینها راستگوتر کیست؟!
بنابراین فرمود: اگر پیاده نشدی پیادهات میکنند، چرا سوار میشوی؟! اگر آمد، همان بیرون دروازه راه بده ـ چقدر این روایات شیرین است! ـ دراندرون راه نده، همان بیرون پارک کنند که اگر رفتند از همان بیرون بروند. این رااندرون راه بدهی، فردا که از تو گرفتند غصه میخوری؛ اما اگر همان بیرون پارک کردند مشکلی نداری.
«فتحصّل انهاهنا امرین:» یکی وصف، یکی دستور؛ آنجا که میگویند: «النَّاسَ عَبِیدُ الدُّنْیَا»، یعنی اینچنین هستند متاسفانه، نه اینچنین باشید. «الناس ابناء الدنیا»، نه اینکه اینچنین باشید، نه؛ برهان حضرت این است که شما از آنجا آمدید، شما که اینجایی نیستید «فَاِنَّهُ مِنْهَا قَدِمَ وَ اِلَیْهَا یَنْقَلِبُ»؛ فرمود شما اینجا که نیامدید؛ بله بدنتان اینجاست، اما روحتان که فرمود ﴿نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾[44] [45] آن مگر اینجا آمده؟! مگر اینجایی است؟! از جای دیگر آمد، پس از جای دیگر آمدیم. این بیانی که شیخ بهایی دارد «این وطن مصر و عراق و شام نیست». «حُبُّ الْوَطَنِ مِنَ الْاِیمَان»[46] این دیگر جزء دستورات دینی ماست و نشانه آن هم این دفاع مقدس است؛ اما برتر از اینکه گفتند «حُبُّ الْوَطَنِ مِنَ الْاِیمَانِ» که شیخ بهایی دارد:
«این وطن مصر و عراق و شام نیست ٭٭٭ این وطن شهریست کان را نام نیست»[47]
این مسبوق به فرمایش مرحوم شیخ اشراق است که چند قرن قبل از ایشان بود. شیخ اشراق دارد این «حبّ الوطن» ی که شریعت دارد این همان است که ما از کجا آمدیم؟! مگر «من عند الله» نیامدیم؟! مگر ﴿نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ نیست؟! این بیان نورانی سید الشهدا (سلاماللهعلیه) در مکه در روز هشتم که خواستند حرکت کنند فرمود: «مَنْ کَانَ بَاذِلًا فِینَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَی لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ»؛[48] یعنی وطنشناس باشد، وطنی برای وطنش جنگ کند. «وَ مُوَطِّناً عَلَی لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنَا»؛ ما یک وطن داریم، ما از کجا آمدیم و کجایی هستیم؟ ما اگر فقط بدن بودیم، بله از همین زمینی هستیم؛ اما اساس ما ﴿نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ است. این ﴿مِنْ رُوحی﴾ «من لقاء الله» از آنجا آمد؛ پس وطن اصلی ما آنجاست. بعدها جناب شیخ اشراق آن حرف را زد، بعد از چند قرن مرحوم شیخ بهایی گفته «این وطن مصر و عراق و شام نیست».