درس خارج فقه آیت الله جوادی

96/09/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نکاح

اولين مسئله از مسائل هفت‌گانه‌اي که مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) عنوان کردند، شرط کفائه و کفو بودن است؛ اين شرط راجع به اصل اسلام، هم مقبول است و هم منصوص، در دو بخش هم مفصّل گذراندند: يکي در بخش اسباب تحريم که کفر مانع انعقاد عقد است، دوم در مسئله ارتداد که اگر پديد آمد باعث انفساخ عقد بدون فسخ و طلاق است؛ لذا برهاني براي اين بخش ذکر نکردند. قسمت مهم هدف اين بزرگوارها در شرط کفائه، همان مذهب است؛ يعني شيعه و سني بودن، نه مسلمان و کافر بودن.

درباره اين تشيع و تسنّن، هم ادعاي اجماع شده، هم ادّعاي نصوص فراوان شده که بسياري از بزرگان؛ نظير مرحوم شهيد ثاني در مسالک هم درباره اجماع خدشه کردند، هم درباره نصوص؛ اين نصوص يا ضعف سندي دارد يا ضعف دلالي دارد يا به هر دو ضعف مبتلاست، در برابر، دليل خاصي هم داريم بر جواز؛ بنابراين اگر کسي بخواهد احتياط کند راه ديگري است، وگرنه کفو بودن در تشيع و تسنّن شرط نيست.

بخشي از مطالبي که در بحث قبل اشاره شد، اينها بحث‌هاي کليدي است از نظر حفظ عفاف در جامعه؛ گرچه بحث فقهي است، اما در عين حال بحث کليدي است. هيچ مرجعي و هيچ منبعي مثل رهبران الهي(عليهم السلام) خيرخواه مردم نيستند. در بسياري از روايات آمده است که اگر دختري بالغه شد و به سنّ ازدواج رسيد، مهم‌ترين داروي درد يا مشکل اين بلوغ، همان بعولت و همسرداري است. تأخير در ازدواج، چه براي پسر و چه براي دختر در چند روايت ائمه(عليهم السلام) فرمودند:[1] ﴿تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَ فَسٰادٌ كَبِير﴾،[2] اين خطر را آدم مي‌بيند.

در تمام روابط سياسي، اقتصادي، تجاري، فرهنگي، هنري و مانند آن، اسلام را شرط نکردند، تنها در رابطه خانوادگي اسلام را شرط کردند؛ منتها در ساير روابط برابر آيه هفت و هشت سوره مبارکه «ممتحنه» فرمودند اگر نفوذي نيستند، تحريمي نکردند، تحريکي نداشتند، عليه شما تبليغي نکردند و دشمني نکردند، خدا نهي نمي‌کند که شما با آنها رابطه داشته باشيد و بلکه امر مي‌کند به اينکه عدل را رعايت کنيد، ﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ﴾.[3] فقط در مسئله «ارث» است که آن هم به مسائل خانوادگي برمي‌گردد که کافر از مسلمان ارث نمي‌برد، ولي مسلمان از کافر ارث مي‌برد.

در جريان امور خانوادگي، بعضي از امور «لشدّة القُرب» مانع صحت عقد است؛ مثل محارم: ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُم‌ ...﴾[4] و کذا و کذا. بعضي از امور در اثر شدّت بُعد حرام است؛ مثل کفر. ازدواج با محارم در اثر شدّت قُرب ممنوع است، ازدواج با کفار در اثر شدّت بُعد ممنوع است، اينها را اسلام کاملاً منع کرد، فرمود اگر دختري يا پسري به سنّ ازدواج رسيد، عمداً عالماً عامداً تأخير انداختند ﴿تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَ فَسٰادٌ كَبِير﴾، ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً﴾[5] و ذات أقدس الهي که اهل بيت(عليهم السلام) پيام او را از راه نبوت به ما مي‌رسانند، اين «أرحم الراحمين» است، «أرحم الراحمين» است يعني چه؟ يعني ما نسبت به خودمان ـ معاذالله ـ بيشتر از خدا رحم داريم؟! اينکه ممکن نيست، معادل خدا رحم داريم؟! اينکه ممکن نيست؛ چون او «أرحم الراحمين بالقول المطلق» است؛ يعني هر جا رحيمي هست، راحمي هست، خدا أرحم است؛ فرض ندارد که ما بگوييم انسان‌ها نسبت به خودشان رحمشان ـ معاذالله ـ معادل رحم خداست يا بالاتر از رحم خداست، اين فرض ندارد. پس خدا به ما گذشته از اينکه أعلم است، أخبر است، أحکم است، أرحم هم هست. اگر دستوري به جامعه مي‌دهد، خير جامعه را بهتر از خود جامعه بلد است و بهتر از جامعه مي‌خواهد؛ لذا فرمود اگر تأخيري در ازدواج رخ داد: ﴿تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَ فَسٰادٌ كَبِير﴾. اگر ازدواج محقَّق شده است و کسي بخواهد کانون خانواده را بهم بزند، اين را هم ائمه(عليهم السلام) فرمودند به اينکه اين بافت فرسوده به آساني ساخته نمي‌شود[6] و براي جلوگيري از چشم هرزه، وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود اگر در خيابان، در بيابان، در کوچه و برزن، چشمتان به يک زني افتاد مواظب باشيد، هماني که در خانه داريد همين است، چيز ديگري نيست.

اين سه ـ چهار نکته را از روي کتاب و روايت بخوانيم تا برسيم به نصوصي که بخشي از اينها در ابواب مقدمات نکاح است، بخشي از اينها در باب اسباب کفر است که به آن استدلال کردند که اگر مرد شيعه بود، زن بايد شيعه باشد و اگر زن شيعه بود مرد بايد شيعه باشد و مانند آن.

اما آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج البلاغه، در کلمات قصار آن حضرت است؛[7] مرحوم سيد رضي نقل مي‌کند که نقل شده است که «أَنَّهُ ع كَانَ جَالِساً فِي أَصْحَابِهِ»؛ حضرت در بين شاگردانش نشسته بود، در بين اصحاب نشسته بود، «فَمَرَّتْ بِهِمُ امْرَأَةٌ»؛ يک زني عبور کرد، «فَمَرَّتْ بِهِمُ امْرَأَةٌ جَمِيلَةٌ فَرَمَقَهَا الْقَوْمُ بِأَبْصَارِهِم»؛ عده‌اي که در محضر حضرت نشسته بودند به طرف آن زن نگاه کردند، «فَقَالَ ع إِنَّ أَبْصَارَ هَذِهِ الْفُحُولِ طَوَامِحُ وَ إِنَّ ذَلِكَ سَبَبُ هِبَابِهَا»؛ اين چشم هرزه است و بيجا مي‌رود، يک؛ و سبب هيجان مي‌شود، دو؛ سوم: فرمود اگر يک وقتي ديديد نامحرمي دارد عبور مي‌کند «فَإِذَا نَظَرَ أَحَدُكُمْ إِلَى امْرَأَةٍ تُعْجِبُهُ فَلْيُلَامِسْ أَهْلَهُ»؛ با همسر خود رابطه داشته باشيد، چون آن‌که در بيرون است، همان است که در خانه شماست، چيزي ديگر نيست. «فَلْيُلَامِسْ أَهْلَهُ فَإِنَّمَا هِيَ امْرَأَةٌ كَامْرَأَتِهِ»؛ آن زن هم مثل همين زن است. آن‌گاه «فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْخَوَارِج»، ـ معاذالله ـ «قَاتَلَهُ اللَّهُ كَافِراً مَا أَفْقَهَهُ»؛ در محضر خود حضرت يکي از خوارج نشسته بود و در اثر بدآموزي اين بي‌ادبي را کرد؛ «مَا أَفْقَهَهُ»؛ گفت او چقدر فقيه است! چقدر دقيق حرف مي‌زند! «فَوَثَبَ الْقَوْمُ لِيَقْتُلُوهُ»؛ اصحاب برخواستند که او را به قتل برسانند؛ چون مستحضريد که يک بيان لطيفي مرحوم خواجه در متن تجريد دارد در باب ولايت که «مُخالِفُ عَليٍّ فَسَقَ و مُحارِبُهُ کَفَرَة»؛[8] يک کسي با حضرت امير(سلام الله عليه) مخالف است، بله او فاسق است؛ يک وقتي دست به اسلحه مي‌برد در برابر حضرت امير(سلام الله عليه)، اين ديگر سخن از فسق نيست، اين کفر است. برهان مسئله هم بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است که فرمود: يا علي! «حَرْبُك حَرْبِي وَ سِلْمُكَ سِلْمِي»،[9] اين «حَرْبُك حَرْبِي» يعني چه؟ مثل اينکه «اَلطَّوَافُ فِي البِيتِ صَلاةٌ»،[10] اين حاکم بر آن ادله است. حرب با پيغمبر چه حکمي دارد؟ کفر است. فرمود يا علي! «حَرْبُك حَرْبِي وَ سِلْمُكَ سِلْمِي»؛ لذا مرحوم خواجه در متن تجريد و مرحوم علامه هم همين را پذيرفته و شرح کرده است که «مُخالِفُ عَليٍّ فَسَقَ و مُحارِبُهُ کَفَرَة»؛ لذا خوارج و نواصب و مانند آنها کافر هستند و نکاح با آنها باطل است. چون اين شخص جزء خوارج رسمي بود که در آن صحنه نبرد حضور داشت، «فَوَثَبَ الْقَوْمُ لِيَقْتُلُوهُ». وجود مبارک حضرت فرمود: «رُوَيْداً إِنَّمَا هُوَ سَبٌّ بِسَبٍّ أَوْ عَفْوٌ عَنْ ذَنْب»؛ او يک حرف بدي زد، ما دوتا راه داريم: يا جواب او را به همين جريان ﴿فَمَنِ اعْتَدي‌ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدي‌ عَلَيْكُم﴾[11] به همين آيه جواب مي‌دهيم، يا به ﴿وَ لَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ﴾[12] جواب مي‌دهيم. «سَبٌّ بِسَبٍّ»، اين يک؛ ﴿وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُم بِه‌﴾،[13] اين مي‌شود عدل. «أَوْ عَفْوٌ عَنْ ذَنْب»، ﴿وَ لَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ﴾.[14] اصرار قرآن کريم اين است که شما آن راه برتر را انتخاب کنيد. يک وقت است با بيگانه طرف هستيد، بيگانه: ﴿خُذُوا حِذْرَكُمْ﴾،[15] ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾[16] و مانند آن، آنجا جاي شمشير است. يک وقتي در داخله خودتان يک اختلافاتي پيش مي‌آيد، تلاش و کوششتان اين باشد که دشمني را برطرف کنيد، نه دشمن را؛ اختلاف را برطرف کنيد، نه طرف مخالف را: ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ﴾،[17] که مفعول ﴿ادْفَعْ﴾ است، ﴿فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيم‌﴾؛[18] شما اگر با کسي بد هستيد، سعي کنيد اين بدي را برطرف کنيد، نه آن‌طرف را از پا دربياوريد؛ وگرنه فرقي بين مسلمان و کافر نمي‌شود. اين تعبير در چند جاي قرآن کريم آمده که فرمود در داخله خودتان بدي را برطرف کنيد، نه بد را؛ اما نسبت به بيگانه اگر حمله کرد، اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج البلاغه هست که «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ»،[19] اين بيان صريح حضرت است در نهج البلاغه؛ فرمود سنگ را از همان جايي که آمد برگردانيد؛ ظلم‌پذير و ستم‌پذير و سنگ‌پذير نباشيد، حالا بگوييد سنگ زد، زد! اين‌طور نه! نفرمود عفو کنيد، «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ»؛ از هر مرزي به شما بدي کردند، فوراً پاسخ بدهيد. اما در داخله خودتان سعي کنيد کينه را برطرف کنيد، بدي را برطرف کنيد، چون با هم مي‌خواهيد زندگي کنيد. اينجا هم حضرت فرمود به اينکه در داخله خود ماست، در اين محفل است؛ اين يا «سَبٌّ بِسَبٍّ»، يا «عَفْوٌ عَنْ ذَنْب». اين همان بياني بود که در بحث قبل به عنوان روايت از وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) نقل شد.

پس عنصر اصلي در مسئله نکاح اين بود که فرمود ما ازدواج به معناي جمع مذکر و مؤنث نياورديم، اين در بين حيوانات هم هست، در بين کفار هم هست، قبل از اسلام هم بود، ما نکاح آورديم: «أَلنِّکَاحُ سُنَّتِي»،[20] نه اجتماع مذکر و مؤنث؛ لذا فرمود: «فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتِي فَلَيْسَ مِنِّي»، اين يک؛ و فرمود هيچ بنايي در اسلام به اندازه بناي خانواده مستحکم و متقن و سودمند نيست،[21] اين دو طايفه؛ «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَدْ أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِه‌»،[22] اين طايفه سوم. مي‌ماند مسئله طلاق که ائمه(عليهم السلام) فرمودند اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ گرفتار طلاق شد، اين خانه به اين آساني بعد از ويراني ساخته نمي‌شود.[23] وسائل، جلد بيست و دوم، باب اول از ابواب مقدمات طلاق و شرايط طلاق، آنجا وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) دارد که «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي الله عَلَيه وَ آلِهِ وَ سَلَّم تَزَوَّجُوا وَ زَوِّجُوا»؛ همسر بگيريد و اگر دختر داريد، او را به همسري يک کسي بدهيد، «أَلَا فَمِنْ حَظِّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِنْفَاقُ قِيمَةِ أَيِّمَةٍ وَ مَا مِنْ شَيْ‌ءٍ أَحَبَّ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَيْتٍ يَعْمُرُ فِي الْإِسْلَامِ بِالنِّكَاحِ»؛ هيچ چيزي پيش خداي سبحان محبوب‌تر از خانه‌اي که با ازدواج آباد مي‌شود نيست، «وَ مَا مِنْ شَيْ‌ءٍ أَبْغَضَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَيْتٍ يَخْرَبُ فِي الْإِسْلَامِ بِالْفُرْقَةِ يَعْنِي الطَّلَاقَ»؛[24] ازدواج باعث آبادي خانه است و طلاق باعث ويراني خانه است. «ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّمَا وَكَّدَ فِي الطَّلَاقِ وَ كَرَّرَ فِيهِ الْقَوْلَ مِنْ بُغْضِهِ الْفُرْقَةَ»؛ وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) فرمود ذات أقدس الهي مکرّر درباره طلاق که طلاق مبغوض و مغضوب و منفور ذات أقدس الهي است، در اينجا تأکيد کرد و روايت فراواني است. بخشي از روايات هم مربوط به همين است.

روايت هفتم اين باب؛ يعني وسائل، جلد 22 صفحه 9 از وجود مبارک امام که در مکارم الأخلاق مرحوم طبرسي است، فرمود که «تَزَوَّجُوا وَ لَا تُطَلِّقُوا فَإِنَّ الطَّلَاقَ يَهْتَزُّ مِنْهُ الْعَرْشُ».[25] يک چيزي است که چون محققانه بررسي نمي‌شود، مورد انکار است که مي‌گويند اگر فلان گناه را کرديد ممکن است زلزله بيايد، آسيب بيايد؛ همين‌طور نقل کردن شايد با انکار روبرو شود. شما ببينيد در بسياري از اين ادعيه، گناهاني شمرده شده که پيامد تلخي دارد؛ در همين دعاي نوراني کميل که «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَهْتِكُ‌ الْعِصَم‌»، «تَحْبِسُ الدُّعَاء»،[26] يا «تَقْطَعُ الرَّجَاء»،[27] اينها فراوان است. يک بابي مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) در جلد دوم کافي عنوان کرده و بخش وسيعي از اين روايات را شمرده که کدام گناه چه پيامد تلخي دارد؟ کدام گناه عمر کوتاه مي‌کند؟ کدام گناه جلوي آمدنِ باران را مي‌گيرد؟ اينها را ايشان نقل کردند. مرحوم فيض(رضوان الله تعالي عليه) در الوافي بيشتر از اينها را جمع کرده است، چون ايشان کتب أربعه را جمع کرده است. ريشه قرآني همه اين حرف‌ها اين است که ذات أقدس الهي به ما مي‌فرمايد جامعه انساني يک تافته جدابافته از ساختار خلقت نيست که هر کاري کند، آسمان و زمين کار خودشان را انجام مي‌دهند و انسان کار خودش را انجام مي‌دهد، خير! انسان در داخله نظام يک داد و ستدي، يک تعاملي، يک تقابلي با ساختار خلقت دارد. ساختار خلقت فصول چهارگانه‌اي دارد، او ناچار است که برابر فصول چهارگانه زندگي کند، گرما و سرمايش را برابر فصول چهارگانه تنظيم کند. حوادث جهان در برنامه‌ريزي انسان مؤثر است و اين جهان را ذات أقدس الهي مسخّر کرده و سفره‌اي قرار داده براي ما، فرمود: ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ﴾؛[28] حالا کسي نرفت به دنبال زمين‌شناسي و درياشناسي و هواشناسي و آسمان‌شناسي تا بهره ببرد، اين تقصير خودش است. فرمود منافع فراواني در آن هست، يک؛ من همه اينها را رام کردم، دو؛ جهان با تسخير اداره مي‌شود، نه با قَسر ـ قسر با قاف و سين ـ يعني فشاري در عالم نيست، همه را من مسخر کردم؛ لکن مسخِّر من هستم، ولي براي شما مسخَّر کردم: ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْض﴾. حالا اگر شنيديم که يک کره‌اي در آن گوشه آسمان هست و انسان قصد سفر به آنجا دارد و آنجا مي‌خواهد زندگي کند، نبايد تعجب کنيد، چون فرمود همه را من رام کردم، اينها سفره است براي شما، حالا شما نمي‌توانيد استفاده کنيد يک بحث ديگري است؛ فشاري در عالم نيست. در اين علوم عقلي مستحضريد که ما يک فاعل «بالتسخير» داريم و يک فاعل «بالقسر»؛ فاعل «بالقسر» آن است که بيگانه اين شيء را وادار کند برخلاف خواسته‌اش حرکت کند؛ مثل اينکه با فشار به آب دستور بدهند که برود بالا! اين مي‌رود، اما با فشار مي‌رود، مطابق با ميل او نيست، خواسته او نيست. فاعل «بالتسخير» آن است که رهبري اين شيء را به عهده بگيرد؛ يعني هر شيئي يک خواسته‌اي دارد، همان خواسته را در راه صحيح ببرد. باراني که باريد و از بالاي کوه دارد مي‌آيد، اين ممکن است به گودال‌ها به صورت هرز برود، ممکن است به رهبري يک کشاورز ماهر با بيل و کلنگ به هر وسيله‌اي هست پاي درخت‌ها برود، اين را مي‌گويند تسخير و آن را مي‌گويند هرز؛ فرمود جهان مسخَّر شماست و بخواهيد برخلاف جهت اين رودخانه شنا کنيد، شدني نيست، از منافع اين جهان با علم و ادراک بهره صحيح ببريد، اين را من براي شما آماده کردم، اين سفره است براي شما؛ اين را مي‌گويند تسخير؛ يعني اگر شما بخواهيد از نظام آسمان و زمين، از هر کره‌اي از کرات منظومه شمسي استفاده کنيد، راه باز است، زمين هم همين‌طور است، دريا هم همين طور است و من مسخَّر کردم و بهره بگيريد. همين خدايي که اين سفره را پهن کرد، فرمود اگر اين کار را انجام داديد، باران اينجا نمي‌آيد، جاي ديگر مي‌بارد. فرمود هر گياهي هر اندازه آب بخواهد در بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) هست که خدا مي‌فرستد؛ ولي اگر ببيند جمعيتي لايق نيستند، اين آب را به دريا راهنمايي مي‌کند. اين ﴿يُبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ ... وَ يَقْدِرُ﴾،[29] اين «قَدَرَ يقدِرُ» است، نه «يقدُرُ»؛ «يقدِرُ» يعني ضيق مي‌گيرد. ﴿وَ ذَا النُّونِ إذْ ذَهَبَ مُغَاضِباً فَظَنَّ أَن لَن نَّقْدِرَ﴾،[30] يعني گمان کرد که ما فشار نمي‌آوريم، نه «يقدُرُ». فرمود گمان کرد که ما فشار نمي‌آوريم، نه! ما به موقع فشار مي‌آوريم؛ ﴿يُبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ ... وَ يَقْدِرُ﴾. گفتند اگر نماز استسقاء خوانديد، دعاي استسقاء کرديد و بجا بوديد، باران هم فراوان مي‌آيد. اين اگر عالمانه مطرح شود که انسان يک تافته جدا بافته و گسيخته از نظام نيست، يک؛ اين نظام را نظام‌آفرين مائده انسان قرار داد، دو؛ تعامل و تقابل اساسي بين انسان و جهان هست، سه؛ «کژ روي جف القلم کژ آيدت»،[31] اين چهار؛ لذا اين امر عادي است و صريحاً اعلام کرده است: ﴿لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَي آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ﴾؛[32] فرمود اگر مردم باتقوا باشند، ما برکات آسمان و زمين را باز مي‌کنيم؛ ﴿وَ لكِن كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ﴾، اين تعامل را هم بيان کرده است. پس نبايد گفت که چه ارتباطي بين ما و آمدنِ باران؟ مگر ما مخلوق او نيستيم؟! مگر باران مخلوق او نيست؟! مگر تعامل متقابل نداريم؟! مگر او به ما نگفته که ﴿لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَي آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ﴾؟! ﴿وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ مَا أُنْزِلَ إِلَيْهِم﴾، برکات برکات برکات؟! اين دو طايفه از آيات براي چه آمده؟! يعني انسان جداي از ساختار خلقت نيست. آن‌وقت همان معارف قرآني به صورت دعا در دعاي کميل و مانند کميل آمده: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ ... تُنْزِلُ الْبَلَاء»، «تُغَيِّرُ النِّعَم‌»، اينها آمده است. منتها اين علم يعني اين علم! اين علوم چون بيگانه است در حوزه و خبري از اين معارف نيست؛ لذا اگر کسي گفت ما چون گناه کرديم زلزله آمده، مي‌خندند! نه او قدرت عالمانه دارد براي تبيين، نه در قبال آن خنده حرفي براي پاسخ دارد که ممکن نيست يک انسان جداي از ساختار خلقت باشد؛ حالا آن رابطه چيست؟ اهل بيت و اولياي الهي و معصومين(عليهم السلام) مي‌دانند. ممکن است اگر کسي در آن رشته کار کند، بعضي از اسرار را هم پي ببرد.

غرض اين است که اهتزاز عرش يعني آن مقامي که در جهان روي سر شما سايه مي‌اندازد، اين مي‌لرزد؛ با طلاق «يَهْتَزُّ مِنْهُ الْعَرْشُ». حالا مي‌دانيد فرمانروايي ذات أقدس الهي درجات فراواني دارد: يک وقت است که ملأ اعليٰ را اداره مي‌کند، يک وقتي ارواح انبيا و اوليا را اداره مي‌کند، يک وقتي صديقين و شهدا را اداره مي‌کند، يک وقتي اين جامعه را اداره مي‌کند. عرش يعني مقام فرمانروايي، وگرنه تختي نيست که ﴿الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوي‌﴾‌؛‌[33] يک تختي باشد که ـ معاذالله ـ خداي سبحان روي آن تخت استويٰ داشته باشد! اين مقام فرمانروايي عرش خداست. اين عرش، اين مقام فرمانروايي آسيب مي‌بيند، چون اينها در فصل سوم است. فصل اول مربوط به ذات أقدس الهي است که احدي دسترسي ندارد. فصل دوم صفات ذات است که عين ذات است، آن هم در دسترس کسي نيست. مقام سوم فعل خدا است و مظاهر خدا و آثار خداست که اينها در جهان خارج است، يعني در حوزه امکان است.

پس اينها را هم قرآن تبيين کرده، هم اين معارف را در روايات براي درس اخلاقي و علمي و فقهي حوزه‌ها گفتند، هم در ادعيه براي توده مردم گفتند؛ يعني آنچه که در قرآن هست: ﴿لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَي﴾ و در روايات مرحوم کليني نقل کرده است که براي حوزه‌هاي علميه است، همان‌ها به صورت دعاي کميل در سطح توده مردم آمده است: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُغَيِّرُ النِّعَم‌»؛ اين‌طور نيست که توده مردم محروم باشند، توده مردم در سطح دعا بهره‌مند هستند.

بنابراين در مسئله طلاق فرمود به اينکه اين بافت فرسوده به اين آساني آباد نمي‌شود و اين باعث اهتزاز و لرزش فرماندهي تدبير است نسبت به اين جامعه؛ اينها خطر طلاق است و آسيب رساندن به جامعه.

اما رواياتي که مرحوم شهيد نقل کرده است، بعد هم رسيد به مرحوم آقا شيخ حسن پسر بزرگ مرحوم کاشف الغطاء که او پذيرفته، بعد رسيد به مرحوم صاحب جواهر که مورد نقد قرار داد، بخشي از اين روايات در بحث قبل خوانده شد. آنها گفتند به اينکه اگر مرد يا زن شيعه بود، حتماً طرف ديگر بايد شيعه باشد؛ مخصوصاً اگر زن شيعه بود، حتماً مرد بايد شيعه باشد. رواياتي که در بحث قبل خوانده شد اين بود که حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «الْمُؤْمِنُونَ بَعْضُهُمْ أَكْفَاءُ بَعْضٍ الْمُؤْمِنُونَ بَعْضُهُمْ أَكْفَاءُ بَعْض»؛ مؤمن در برابر مسلم است، آنها مسلمان هستند، ولي مؤمن نيستند، مؤمن شيعيان هستند، فرمود شيعيان کفو يکديگر هستند. اين يک طايفه.

طايفه دوم و سوم آن است که رضاي دين با خُلق، يک طايفه؛ رضاي دين با امانت، طايفه سوم نقل کردند که همه اين روايات در بحث قبل خوانده شد. فرمود به کسي زن بدهيد و از کسي زن بگيريد که «تَرْضَوْنَ خُلُقَهُ وَ دِينَهُ»، يک؛ «فَرَضِيتُمْ دِينَهُ وَ أَمَانَتَهُ»، دو؛ اين سه طايفه از روايات است. طايفه اُوليٰ دارد که «الْمُؤْمِنُونَ بَعْضُهُمْ أَكْفَاءُ بَعْض»، طايفه دوم دارد که ازدواج بکنيد «مَنْ تَرْضَوْنَ خُلُقَهُ وَ دِينَهُ»، طايفه سوم دارد که «فَرَضِيتُمْ دِينَهُ وَ أَمَانَتَهُ»، اين مضمون هم در بعضي از روايات هم هست. «تَرْضَوْنَ» يعني ديني باشد که مورد پسند شما باشد. ما که پسندي نداريم، «پسندم آنچه را جانان پسندد».[34] دين خداپسند چه ديني است؟ دين علي و اولاد علي است. فرمود: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً﴾.[35] ﴿الْيَوْمَ﴾ اين دين علي و اولاد علي دين خداپسند است، ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً﴾، اين مي‌شود دين خداپسند؛ ما که پسند ديگري نداريم. پس اينکه فرمود: «مَنْ تَرْضَوْنَ خُلُقَهُ وَ دِينَهُ»، يعني آن دين خداپسند را شما بايد راضي باشيد، دين خداپسند هم دين ولايت است. پس اين سه طايفه از نصوص دلالت دارد بر اينکه اگر شيعه خواست ازدواج کند زن بگيرد يا زن بدهد، بايد با شيعه باشد. طوايف ديگري هم هست که به همين مضمون پيام دارند. پرسش: ...؟ پاسخ: حالا يکي از اشکالاتش اين است که نه خُلق لازم است که خيلي خَليق باشد و نه امانت لازم است که مثلاً عدالت شرط باشد. اگر امين بودن و همچنين عدالت شرط نيست، بلکه شرط کمال است، شيعه بودن هم مي‌شود شرط کمال، براي اينکه اينها در سياق هم‌اند؛ رضايت دين و خُلق در يک طايفه، رضايت دين و امانت از طايفه ديگر، امين باشد يعني چه؟! خَليق باشد يعني چه؟! بيش از آن مقدار عادي که لازم نيست. بنابراين اين نشانه آن است که اين شرط کمال است، نه شرط صحت.

آن نکته اساسي که مرحوم صاحب جواهر هم به آن توجه کرده اين است که ما يک اسلام داريم و يک ايمان، يک تفاوتي هم دارند؛ اين تفاوت از آيه کريمه‌اي که ﴿قَالَتِ الأعْرَابُ آمَنَّا قُل لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾،[36] اين نشان مي‌دهد که بين اسلام و ايمان فرق است، اين درست است؛ اما اين مربوط به درجات اسلام است، مربوط به شيعه و سني نيست، آن وقتي که اين آيه آمد، مسئله شيعه و سني نبود، نه مسئله غدير مطرح شده بود و نه مسئله سقيفه. اين يک تعبير لطيف قرآني است که ايمان درجه بالاتر است و اسلام درجه ضعيف‌تر است، اين تفاوت هست. فرمايش مرحوم صاحب جواهر اين است که فقيه گذشته از اينکه نيازمند به قواعد اصولي و نيازمند به قواعد فقهي است، نيازمند به قواعد تاريخي هم هست. مرحوم آقاي بروجردي(رضوان الله تعالي عليه) اصراري داشتند که حتماً يک فقيه بايد تاريخ گذشته‌ها و دوره ائمه را به خوبي بداند، چرا؟ براي اينکه در روايات نصوص علاجيه[37] آمده است به اينکه اگر چنانچه دو‌تا روايت مخالف هم بودند، چند‌تا راه دارد براي حل اختلاف: يکي عرض بر قرآن که اگر ما نص و ظاهر، اظهر و ظاهر نبودند که جمع دلالي کنيم و تعارض مستقر شد، آن‌وقت عرض بر قرآن است، مخالف و موافق قرآن بودن؛ عرض بر آراء اهل سنت است، مخالف و موافق اهل سنت بودن و حمل بر تقيه کردن. اصرار مرحوم آقاي بروجردي(رضوان الله تعالي عليه) اين است که اگر ما بخواهيم يک روايتي را حمل بر تقيه کنيم حتماً بايد که تاريخ صدور اين روايت، زمان و زمين آن را بدانيم که اين روايت در چه زماني صادر شده؟ در چه زميني؟ حضرت آيا در مدينه بودند، در کوفه بودند، مسافرت بودند، کجا بودند؟ اين يک. در آن عصري که اين روايت صادر شده، در آن مصري که اين روايت صادر شده، فتواي کدام فقيه از فقهاي عامه رواج داشت، اين دو. اگر ايشان در يک جايي بودند که فتواي يکي از آن چهار امام اهل سنت رواج داشت و آن فتوا هم مخالف با اين بود، نه موافق با اين؛ يک امامي از ائمه چهارگانه آنها در ديار ديگر يا در زماني ديگر مي‌زيست که اين فتوا موافق با آن است، اين را که نمي‌شود حمل بر تقيه کرد. حمل بر تقيه در جايي است که عصر و مصرش فرياد بزند به مخالفت که در اين زمان اين امام اينجا زندگي مي‌کند يا پيروان اين امام اينجا زندگي مي‌کنند و فتواي آنها اين است؛ لذا امام معصوم(سلام الله عليه) ناچار بود موافق اين حرف مي‌زد.

پس صِرف موافقت بيان امام(سلام الله عليه) با بعضي از فتاواي ائمه آنها، اين باعث حمل بر تقيه نيست؛ بايد ببينيم در کدام زمان بود؟ در کدام زمين بود؟ آيا آن امامِ خاصِ اهل سنت در آنجا نفوذ داشت يا نداشت تا ما بگوييم حضرت(سلام الله عليه) تقيةً موافق آنها حرف زد؟ اين اصرار مرحوم آقاي بروجردي بود و حق هم بود.

مرحوم صاحب جواهر هم مي‌فرمايد که يک فقيه بايد تاريخ بداند که اصطلاح مسلمان و مؤمن از کي پيدا شده است، اينکه در صدر اسلام نبود، در زمان پيغمبر نبود. الآن در بعضي از شواهد روايي ما هست که بله اينها مؤمن نيستند، مسلم‌اند و مانند آن؛ اما اين بايد ثابت شود در کدام عصر بود؟ در کدام مصر بود؟ در کدام منطقه بود؟ آنکه وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «الْمُؤْمِنُونَ بَعْضُهُمْ أَكْفَاءُ بَعْض»، آن در زمان پيغمبر که سخن از تسنّن و تشيع نبود تا شما بگوييد که مسلمان بر او اطلاق مي‌شود، ولي مؤمن بر او اطلاق نمي‌شود. بخش مهمي از اين روايات از زمان خود پيغمبر است.

پس بنابراين صِرف اينکه جزء اصطلاحات متأخر اين است که آنها را مي‌گويند مسلم و شيعه را مي‌گويند مؤمن مثلاً، اين دليل نيست که ما روايتي که از خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است آن را حمل کنيم.

در جلد بيستم، صفحه 76 و 77 همين رواياتي بود که بخشي از اينها بيان شد. «إِذَا جَاءَكُمْ مَنْ تَرْضَوْنَ خُلُقَهُ وَ دِينَهُ فَزَوِّجُوهُ»، اگر نشد، «إِلّٰا تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَ فَسٰادٌ كَبِيرٌ». در روايت سوم اين باب هم «كَتَبْتُ إِلَي أَبِي جَعْفَرٍ ع أَسْأَلُهُ عَنِ النِّكَاحِ فَكَتَبَ إِلَيَّ مَنْ خَطَبَ إِلَيْكُمْ فَرَضِيتُمْ دِينَهُ وَ أَمَانَتَهُ فَزَوِّجُوهُ إِلّٰا تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَ فَسٰادٌ كَبِيرٌ»، و همين مضمون را از وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم نقل کردند که بر فرض اگر ما بخواهيم بگوييم: «فَرَضِيتُمْ دِينَهُ»، يعني شيعه؛ همين روايت را از وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به عنوان روايت اول باب 28 نقل کردند که «فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ إِذَا جَاءَكُمْ مَنْ تَرْضَوْنَ خُلُقَهُ وَ دِينَهُ فَزَوِّجُوهُ إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَ فَسادٌ كَبِير»، اين «تَرْضَوْنَ» آن‌وقت مسئله شيعه و سني نبود، درست است که ﴿رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً﴾ از آن ولايت فهميده مي‌شود، ولي نفرمود: «رضيت لکم الايمان دينا»، بلکه فرمود: ﴿الْإِسْلامَ دِيناً﴾، منتها اسلام در حقيقت اين است؛ اگر اسلام شرط است، آنها مسلمان نيستند.

از بعضي از روايات از وجود مبارک امام هادي(سلام الله عليه) است، از حضرت سؤال کردند کسي که جِبت و طاغوت را بر حضرت امير(سلام الله عليه) مقدم مي‌دارد چيست؟ فرمود: «فَهُوَ نَاصِب‌»؛[38] او ناصبي است. هيچ وقت مسلمان‌ها و خود ائمه(عليهم السلام)، با آنها عمل ناصبي انجام نمي‌دادند، آنها را نجس نمي‌دانستند. اين يا به لحاظ قيامت است، يا به لحاظ معاني بلند است. در قيامت بله، هيچ استبعادي ندارد؛ اما در احکام دنيا کسي که جِبت و طاغوت را بر وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) مقدم بدارد، اين را که حضرت فرمود: «فَهُوَ نَاصِب‌»، اين مورد عمل نيست به لحاظ فقهي؛ به لحاظ قيامت يا باطن، بله هر دو قابل عمل هست. اين روايات هست.

مطلب ديگر که مرحوم صاحب وسائل، در جلد بيستم، صفحه 554 «بَابُ جَوَازِ مُنَاكَحَةِ الْمُسْتَضْعَفِينَ وَ الشُّكَّاكِ» که اسلام را اظهار مي‌کند و دارند، آنجا خود مرحوم صاحب جواهر مي‌گويد به اينکه اين شکّاک براي ما روشن نيست که يعني چه؟ يعني آنها که اهل شک و ترديد هستند؟ اينها که مستضعف‌اند؟ اين شکّاک يعني چه؟ خيلي معناي آن براي ما روشن نيست!

روايت دوم اين باب که مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) نقل کرد، سندش هم معتبر است، «عَنْ مُوسَی بْنِ بَكْرٍ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ تَزَوَّجُوا فِي الشُّكَّاك»؛ حرف صاحب جواهر اين است که براي ما تفسير نکردند که شکّاک يعني چه؟! يعني کساني که اهل شک‌اند، ترديد دارند، مشکل دارند، يا نه، اصلاً مستضعف هستند و اهل تحقيق نيستند يا بالاتر از اينهاست؟ اين براي ما روشن نيست! پرسش: ...؟ پاسخ: بله، آن که شکّش ﴿أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ﴾،[39] آنکه کفر است و اينجا حضرت فرمود با آنها ازدواج کنيد؛ پس معلوم مي‌شود که اين به معني مستضعف است، نه کسي که شک در اصل توحيد يا رسالت يا نبوت ـ معاذالله ـ دارد. لذا صاحب جواهر مي‌فرمايد که ما معناي شکّاک را خوب براي ما تفسير نکردند که يعني چه؟! شک در اصل توحيد و نبوت ـ معاذالله ـ که کفر است. «تَزَوَّجُوا فِي الشُّكَّاكِ وَ لَا تُزَوِّجُوهُمْ»؛ از آنها زن بگيريد ولي به آنها زن ندهيد، چرا؟ «فَإِنَّ الْمَرْأَةَ تَأْخُذُ مِنْ أَدَبِ زَوْجِهَا وَ يَقْهَرُهَا عَلَى دِينِه»؛ چون در خانواده ممکن است او ﴿الرِّجالُ قَوَّامُونَ﴾[40] ممکن است زن تحت تأثير قرار بگيرد، لذا به شکّاک زن ندهيد؛ گرچه مي‌توانيد از آنها زن بگيريد. از اين روايت و مانند آن هم نمي‌شود مسئله کفو بودنِ در تشيع را احراز کرد؛ البته همان‌طوري که در بحث قبل عرض شد، آن بخواهد تولّي و تبرّي را اعمال کند، اين به هر حال به نزاغ داخلي منتهي مي‌شود. أقويٰ اگر نباشد، أحوط لزومي ترک است؛ مخصوصاً اگر چنانچه زوجه شيعه باشد، زوج سنّي. اما مسئله ناصبي که فرع بعدي است حکم خاص خودش را دارد و روايات صريح و روشني هم دارد که نکاح آنها باطل است.


[1] الكافي، الشيخ الکلينی، ج‌5، ص347، ط.الاسلامية.
[2] انفال/سوره8، آیه73.
[3] ممتحنه/سوره60، آیه8.
[4] نساء/سوره4، آیه23.
[5] نساء/سوره4، آیه122.
[6] الكافي، الشيخ الکلينی، ج‌6، ص54، ط.الاسلامية.
[7] نهج البلاغه، (للصبحي صالح)، حکمت420.
[8] تجريد الاعتقاد، نصرالدين الطوسی، ج1، ص295.
[9] الأمالي، الشيخ الصدوق، ص156.
[10] مستدرک الوسائل، المحدّث النوری، ج9، ص410.
[11] بقره/سوره2، آیه194.
[12] نحل/سوره16، آیه126.
[13] نحل/سوره16، آیه126.
[14] نحل/سوره16، آیه126.
[15] نساء/سوره4، آیه71.
[16] انفال/سوره8، آیه60.
[17] مؤمنون/سوره23، آیه96.
[18] فصلت/سوره41، آیه34.
[19] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحديد، ج19، ص221.
[20] جامع الأخبار(للشعيري)، محمدالشعيری، ص101.
[21] من لا يحضره الفقيه، الشيخ الصدوق، ج3، ص383.
[22] الأمالي(طبع دار الثقافة)، الشيخ الطوسي، ص518.
[23] الکافي، الشيخ الکلينی، ج5، ص328، ط.الاسلامية.
[24] وسائل الشيعة، العلامه الشيخ الحرالعاملی، ج20، ص16، ابواب مقدّمات النکاح وآدابه، باب1، حديث10، ط آل البيت.
[25] الحدائق الناظرة فی احکام العترة الطاهرة، الشيخ يوسف البحرانی، ج25، ص147.
[26] مصباح المتهجد، الشيخ الطوسی، ج‌1، ص844.
[27] مصباح المتهجد، الشيخ الطوسی، ج‌1، ص605.
[28] لقمان/سوره31، آیه20.
[29] قصص/سوره28، آیه82.
[30] انبیاء/سوره21، آیه87.
[31] مثنوی معنوی، مولوی، دفتر پنجم، بخش135.
[32] اعراف/سوره7، آیه96.
[33] طه/سوره20، آیه5.
[34] دوبيتی‌های باباطاهر، شماره28.
[35] مائده/سوره5، آیه3.
[36] حجرات/سوره49، آیه14.
[37] مستدرک الوسائل، المحدّث النوری، ج17، ص302 و 303.
[38] وسائل الشيعة، العلامه الشيخ الحرالعاملی، ج9، ص490 و 491، ابواب مايجب فيه الخمس، باب2 و 3، حديث14، ط آل البيت.
[39] ابراهیم/سوره14، آیه10.
[40] نساء/سوره4، آیه34.