درس خارج فقه آیت الله جوادی

96/01/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کفر (اهل کتاب که هستند)/محرمات نکاح/نکاح

فتواي مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) در سبب ششم از اسباب تحريم درباره اهل کتاب اين بود که «لا يجوز للمسلم نكاح غير الكتابية إجماعاً» که اين مورد اتفاق است «و في تحريم الكتابية من اليهود و النصاري روايتان أشهرهما المنع في النكاح الدائم و الجواز في المؤجل و ملك اليمين» که تفصيل آن گذشت که وجهي ندارد مگر در حدّ احتياط، «و كذا حكم المجوس علي أشبه الروايتين»؛[1] تعبير اهل کتاب به صورت يهود و نصارا اين براي اين است که نصوص اين‌طور است و در کتاب‌هاي فقهي هم همين‌طور است. عمده آن است که اهل کتاب چه گروهي‌اند؟ در «فقه» اهل کتاب کاملاً محور بحث قرار گرفتند؛ هم در مبحث «طهارت» که آيا اهل کتاب پاک‌اند يا نه، بايد روشن بشود که اهل کتاب چه کساني هستند؟ هم گاهي به عنوان «صلاة علي الميّت» اگر آن ميّت کتابي بود منظورش چيست؟ و هم در «جهاد» که آيا مي‌شود با اينها اگر جزيه را نپذيرفتند جهاد کرد يا نه؟ و هم در پذيرش جزيه که با اهل کتاب مي‌شود پيمان جزيه بست، چه کساني هستند؟ و هم در جريان «نکاح» که نکاح اهل کتاب جائز است يا نه، چکار بايد کرد؟ گرچه اين بحث اصلاً کلامي است و عهده‌ اين بحث هم به مسئله «جهاد» و «جزيه» است؛ ولي به هر حال اين‌جا بايد روشن بشود که منظور از اهل کتاب چه گروهي‌اند؟ که آيا اين حقيقت شرعيه است در خصوص يهود و نصارا، يا نه حقيقت شرعيه‌اي در کار نيست، اهل کتاب هم اختصاصي به يهود و نصارا ندارند؟

ظاهر امر اين است که شخص يا مسلمان است يا نه، به اين معنا که ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾[2] توحيد و وحي و نبوت و معاد را قبول دارد يا ندارد؟ اگر اصل توحيد را قبول نداشت که مي‌شود مشرک، و اگر اصل توحيد را قبول داشت، نبوت عامه را قبول داشت و اصل وحي را قبول داشت و نبوت خاصه برخي از انبيا(عليهم السلام) را قبول داشت، منتها نبوت نبي بعدي را نپذيرفت؛ مثل يهودي‌ها که نبوت حضرت مسيح را نپذيرفتند، آيا کسي که اصل توحيد را پذيرفته، اصل وحي و نبوت را به عنوان نبوت عام پذيرفته و نبوت خاصه برخي از انبيا را پذيرفته و جريان معاد را کاملاً پذيرفته؛ منتها نبوت نبي بعدي را قبول ندارد، آيا او اهل کتاب است يا نيست؟ آيا معيار اهل کتاب اين است که حتماً يک کتاب آسماني داشته باشند، يا اگر چنانچه وحي پيامبري بعد از اينکه معجزه آورد و ثابت شد که آن معجزه است، اصل نبوت او ثابت شد و وحي اخلاق و حقوق و احکام به آن صورت حديث قدسي يا به صورت‌هاي ديگر براي او نازل شد و تلقّي او هم صحيح بود و درست به مردم ابلاغ کرد، اين مردم مي‌شوند اهل کتاب؛ لازم نيست که حتماً يک الواحي نظير آنچه که بر موساي کليم(سلام الله عليه) نازل شده است، نازل شده باشد. اين خصوصيت مورد، آن عام و مطلق را تخصيص نمي‌زند. اگر کسي پيامبري او با معجزه ثابت شد و او به صورت حديث قدسي يا نظير روايت‌هاي ديگر مطالبي را از راه وحي تلقّي کرد و به امت خود ابلاغ کرد، آنها هم مي‌شوند اهل کتاب؛ اهل کتاب يک حقيقت شرعيه ندارد که نظير تورات موسي و مانند آن باشد و اضطرابي که در فرمايشات مرحوم صاحب جواهر است، تأمّلي که در بخشي از فرمايشات ايشان است، اين ناتمام است. حالا اگر هم تحريف بکنند باز اهل کتاب هستند؛ براي اينکه همين مسيحي‌ها که انجيل را تحريف کردند، همين يهودي‌ها که تورات را تحريف کردند، قرآن کريم اينها را اهل کتاب مي‌داند، با اينها مسئله جزيه و اينها را مطرح مي‌کند. با اينکه خود قرآن تصريح کرده که ﴿يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ﴾،[3] اينها تحريف مي‌کنند. گاهي هم تصريح مي‌کند به اينکه آنچه که در تورات اصلي هست، آن نيست که شما الآن اين را مي‌گوييد، شما اين حرف‌ها را داريد تحريف مي‌کنيد. وحي نازل شد که به يهودي‌ها بگو: ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقين‌﴾؛[4] اگر راست مي‌گوييد آن نسخه‌هاي خطي و اصيل که پيش شماست آنها را دربياوريد و ببينيد همين حرف‌هايي که ما مي‌گوييم هست يا نيست؟ پس اينها تحريف کردند، نفي را اثبات، اثبات را نفي کردند و حيله‌هاي شرعي درآوردند؛ ولي با اين حال اينها اهل کتاب بودند و به عنوان اهل کتاب با آنها معامله مي‌شد، سخن از جزيه و مانند جزيه بود. پس اين دو عنصر محوري بايد روشن بشود که اهل کتاب منحصراً کساني نيستند که نظير الواح تورات و انجيل موسي بر آنها نازل شده، اگر نبوت يک شخصي با معجزه ثابت بشود و در اثر اعجاز روشن بشود که او «نبي الله» است و اين «نبي الله» با احاديث قدسي و مانند احاديث قدسي معارفي را، احکام و حِکَمي را، حقوق و اخلاقي را از ذات أقدس الهي تلقّي بکند صحيحاً، و به مردم هم ابلاغ بکند صحيحاً، اين مي‌شود دين مردم.پرسش: ...؟ پاسخ: نبايد باشد؛ نه آنها به اين قسمت‌هاي چهار پنج‌گانه فقه پرداختند و نه در فقه، خيلي به سراغ کلام رفتند. حالا چون آنها منقرض شدند و نيستند و محل ابتلا نبود، خيلي شايد بحث نکردند؛ وگرنه طبق آيات فراوان هيچ زمان و زميني نيست که پيغمبر نداشته باشد. يک برهان عقلي است که تام است، يک؛ يک برهان نقلي است که اين برهان عقلي را تأمين مي‌کند، دو؛ آيات فراواني است که نتيجه اين برهان عقلي و نقلي را تبيين مي‌کند، سه؛ يقين پيدا مي‌کنيم که هيچ ملتي در هيچ گوشه عالم به سر نبردند، مگر اينکه خدا براي اينها پيامبر فرستاد، اين چهار. برهان عقلي براي ضرورت نبوت عامه اين است که خدا ربّ عالمين است، هيچ موجودي را خدا نيافريد که او را نپروراند؛ اگر بيافريند بدون پرورش، اين نقص است. چرا خدا فرمود: ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾؟[5] براي اينکه او پرداخت. هر چه را آفريد زيبا آفريد، اما او را حفظ نمي‌کند، پرورش نمي‌دهد؛ او اگر آب و هوا مي‌خواهد، آب و هوا نمي‌آفريند؛ او اگر غذا مي‌خواهد، غذا نمي‌آفريند. اينکه در سوره «هود» فرمود هيچ موجودي نيست مگر اينکه پيش من پرونده دارد، عائله من است؛ حالا شما چکار داريد که فلان خرس قطبي گوشت آن حرام است يا نجس العين است؟ اين عائله من است: ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِي الأرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا﴾[6] با «علي» تعبير کرده است. فرمود تمام جنبده‌هاي زمين عائله من هستند، من خود را مسئول مي‌دانم که آنها را تأمين کنم؛ حالا يکي نجس العين است، يکي حرام گوشت است، من بايد اين خرس قطبي را تأمين کنم. فرمود تمام مار و عقرب پيش من پرونده دارند. امضاي او حکم عقل است. هيچ ممکن نيست خدا چيزي را خلق بکند و او را نپروراند، براي اينکه او «ربّ العالمين» است. «ربّ» که غير از «خالق» است، آن کسي که «خالق» است کان تامه مي‌دهد يعني اصل هستي؛ آن‌که «ربّ» است کان ناقصه مي‌دهد يعني پرورش. پرورش انسان به وحي و نبوت است و با فرهنگ است، انسان را به چه چيزي مي‌پرورانند؟ اين غذاهاي طبيعي و اينها که براي حيوانات هم است، پرورش انسان به چيست؟ ربّ انسان به چيست؟ پرورش انسان به همان فرهنگ وحياني و ديني و مانند آن است. پرسش: ...؟ پاسخ: نه، عقل يک گوشه از آن را مي‌فهمد، از بين هزارها مجهول يک گوشه از آن را مي‌فهمد. انسان يک مسافر سرگشته‌اي است؛ مثل يک مسافري است که يک ساک دست او هست و وسط خيابان افتاده است؛ نه مي‌داند از کجا آمده، نه مي‌داند به کجا مي‌رود! ما اين هستيم؛ نه از گذشته‌ و عوالمي که پشت سر گذاشتيم خبر داريم و نه از عوالمي که در پيش داريم، «اين قَدَر هست که بانگ جرسي مي‌آيد»، فقط ما صداي زنگ گردن قافله را مي‌شنويم. اينها که هر روز دارند مي‌گويند: «بلند بگو لا إله إلا الله»! اين به تعبير جناب حافظ به منزله صداي زنگ گردن شتر اين قافله است، اما کجا مي‌روند را که ما نمي‌بينيم. «کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست ٭٭٭ اين قَدَر هست که بانگ جَرسي مي‌آيد»[7] «جَرَس» يعني زنگ، «اين قَدَر هست که بانگ جرسي مي‌آيد»، ما فقط صداي زنگ گردن قافله را مي‌شنويم؛ کجا مي‌روند؟ برزخ يعني چه؟ قيامت کبريٰ يعني چه؟ چه مي‌دانيم! حتماً «بالضرورة» بايد يک کسي بيايد ما را راهنمايي کند، اين برهان عقلي است. همين برهان عقلي را در بحث قبل ملاحظه فرموديد، در بخش پاياني سوره مبارکه «نساء» خدا امضا کرده است؛ وقتي سخن از رسالت عامه است: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرين﴾؛[8] ما انبياي فراواني فرستاديم که اهل تبشير و انذارند، آن‌جا برهان اقامه کرد، فرمود ما انبيا فرستاديم: ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾.[9] قرآن اين‌قدر براي عقل قداست قائل است که در برابر خدا با او احتجاج بکند! مي‌تواند به خدا بگويد که چرا اين کار را نکردي؟! اين قرآن که براي عقل اين همه حرمت قائل است، اين را در برابر پيغمبر هم قائل است، در برابر امام هم قائل است. فرمود ما اين کار را کرديم تا در قيامت يا در غير قيامت عليه منِ خدا احتجاج نکنند: ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾؛ ما انبيا فرستاديم، پس بر ما حجت ندارند. اين برهان عقلي را، نقل تأييد کرد. بعد در بخش‌هاي فراواني فرمود به اينکه هيچ سرزميني نيست مگر اينکه ما وحي فرستاديم: ﴿إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذيرٌ﴾.[10] ما اين «لا إله إلا الله» را به تمام مردم عالم رسانديم. اين دو جمله ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾،[11] اين ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾ به منزله «إلا الله» است و اين ﴿وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ به منزله «لا إله» است. آن برهان عقلي، يک؛ تأييد آن در بخش پاياني سوره مبارکه «نساء»، دو؛ پس عقل حجت قائمه است، نقل حجت قائمه است که نبوت عامه ضروري است و قرآن هم مکرّر تأييد کرده است؛ حالا نگفته که ما براي همه کتاب فرستاديم. اگر اين اصول سه‌گانه در يک سرزميني تثبيت شده است؛ يعني با معجزه ثابت شد که اين شخص پيغمبر است و مردم را به توحيد و نبوت و معاد دعوت کرده است، قهراً ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾،[12] دستورات اخلاقي، دستورات فقهي خاصي هم دارد؛ حالا آن به صورت کتاب نباشد. اگر هم به صورت کتاب باشد بعضي بپذيرند و بعضي نپذيرند، آنها که پذيرفتند اهل کتاب هستند، ولو به صورت کتاب هم نباشد، همان‌طوري که احکام را از خود پيغمبر قبول کردند اهل کتاب هستند ولو يک خانوار، که درباره قوم لوط فرمود: ﴿فَما وَجَدْنا فيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمينَ﴾؛[13] فقط يک خانوار به او ايمان آوردند، همان‌ها اقليت ديني‌اند. بنابراين گرچه در «طهارت» مبسوطاً بحث نشد و احياناً اگر صلات بر اهل کتاب جايي طرح بشود، آن‌جا معين نکردند که اهل کتاب چه کساني هستند؟ در مسئله «جهاد» و «جزيه» که قسمت مهم بحث ما اين‌جاست شايد بحث کرده باشند، در مسئله «نکاح» مثل همين جا کم و بيش اشاره کردند. به هر حال آنچه که اساس کار است همين سه عنصر محوري است که اين مي‌شود اسلام.پرسش: ...؟پاسخ: آن همان انصراف استعمالي است. اينها کثرت فرد است يا وجود فرد است، اصلاً غير اينها وجود خارجي نداشت. پرسش: ...؟پاسخ: اهل خطاب در سرزمين‌هايي که مسلمان‌ها بودند نبود؛ اما در چند جاي قرآن که در بحث قبل اشاره شد فرمود به اينکه ما جريان بسياري از انبيا را براي شما نگفتيم: ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ﴾؛[14] اگر طبق آن آياتي که بالصراحه مسئله نبوت را مطرح مي‌کند، که هيچ سرزميني نيست مگر اينکه پيغمبر دارد و اگر در اين بخش‌ها مي‌فرمايد بخشي را براي شما نقل نکرديم. ما براي اينکه يک جايي را که نقل کرديم، بايد بتوانيم بگوييم: ﴿فَسِيرُوا فِي الأرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ﴾[15] کذا و کذا. ما اگر بگوييم آن خاور دور، آن باختر دور مردمي بودند که پيغمبري داشتند، شما باور نمي‌کنيد! ما هم راهي براي اثبات نداريم. لذا اين اصل کلي که هيچ سرزميني نيست که بشر در او به سر ببرد مگر اينکه وحي مي‌آيد، يک؛ و بسياري از انبيا قصص آنها در قرآن نيامده، دو؛ اين نشان مي‌دهد که اهل کتاب منحصر اينها نيستند، اين سه.

باز هم در بحث ديروز اشاره شد اينکه در جوامع روايي ما بسياري از ائمه(عليهم السلام) در بحث «مواعظ الانبيا» مي‌گويند ذات أقدس الهي به شيث اين‌چنين گفته، به آدم اين‌چنين گفته؛ حضرت آدم که نبي خداست کتابي از او نقل نکرده، شيث که کتابي از او نقل نشده است، براي داود(سلام الله عليه) يک زبوري نقل شده است. مواعظ انبيا را ائمه(عليهم السلام) مي‌دانند، معلوم مي‌شود که يا از راه حديث قدسي است يا به تعبير ديگر به اينها دستورات الهي رسيده است. اگر دستور الهي به صورت حديث قدسي يا به صورت‌هاي ديگر به يک پيغمبري برسد، آن احکام مي‌شود يک حکم ديني؛ اين سه عنصر اصلي توحيد و نبوت و معاد که دارا هستند، آن شرعه و منهاج را هم که دارا هستند. و تفاوت‌هايي هم که هست؛ گاهي توحيد و شرک است، گاهي بين منهج‌ها و شريعت‌هاست که ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾.[16] همين طوايف چندگانه سوره مبارکه «حج» که فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ الصَّابِئينَ وَ النَّصاري‌ وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذينَ أَشْرَكُوا﴾؛ اين تقابل شش‌گانه گاهي بين اسلام و غيراسلام است، گاهي بين منهَج‌ها و شريعت‌ها با يکديگر است؛ وگرنه آن اسلام واقعي که در سوره مبارکه «آل عمران» آمده: ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾،[17] اين اسلام که همين عناصر سه‌گانه است براي همه کساني که پيروان وحي الهي هستند مي‌باشد. اصلاً در بخش پاياني سوره مبارکه «حج» و مانند آن، آن‌جا به ما مي‌فرمايد: ﴿مِلَّةَ أَبيكُمْ﴾، اين ﴿مِلَّةَ﴾ منصوب به اقراء است؛ يعني «خذوا ملة»، دين پدرتان را بگيريد، ما را فرزندان ابراهيم خليل مي‌شمارد: ﴿مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِنْ قَبْلُ﴾،[18] قبلاً از گذشته تاريخ، او شما را مسلمان ناميد. پس معلوم مي‌شود کسي به دين ابراهيم خليل باشد مسلِم است، مسلِمي که ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾؛ يعني اين سه عنصر اصلي؛ توحيد، نبوت، معاد؛ اختلاف در شريعت و منهاج است.

نعم! اگر کسي پيغمبر بعدي را درک بکند و ايمان نياورد، مشکل جدّي دارد؛ اما قبل از اينکه پيغمبر بعدي بيايد، او مسلِم است و اهل بهشت هم هست؛ براي اينکه آنچه را که خدا گفت او دريافت کرد و ايمان آورد. مسيحي‌ها قبل از اينکه وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ظهور بکند، اينها اهل بهشت بودند. اصلاً سوره مبارکه «صف» که سوره جنگ است؛ اول آن جنگ است، آخر آن جنگ است، وسط آن جنگ است، اين سوره اگر سوره جنگ و حرب ناميده مي‌شد، بي‌تناسب نبود. اول آن ﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلُونَ في‌ سَبيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ﴾،[19] اين آيه اول سوره مبارکه «صف» است. در بخش پاياني‌ آن هم دارد که اي مسلمان‌ها! مثل مسيحي‌ها باشيد: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ كَما قالَ عيسَي ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصاري إِلَي اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَني‌ إِسْرائيلَ وَ كَفَرَتْ طائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذينَ آمَنُوا عَلي‌ عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرينَ﴾؛[20] در پايان سوره مبارکه «صف» به مسلمان‌ها مي‌فرمايد: اي مسلمان‌ها! مثل مسيحي‌ها باشيد. حالا امروز مسيحيت به دست پاپ گرفتار شده و اسير شده، وگرنه آن دين، دين جهاد است. اين سفارشي که در پايان سوره مبارکه «صف» است به ما مسلمان‌ها مي‌گويد: مسلمان‌ها! مثل مسيحي‌ها باشيد بجنگيد. الآن آنها مي‌گويند ما جنگ نداريم، دين ما دين رحمت است. پرسش: ...؟ پاسخ: غرض اين است که جنگ هم جزء محدوده اسلام است. در وسط سوره مبارکه «صف» هم: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلي‌ تِجارَةٍ تُنْجيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ ٭ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ في‌ سَبيلِ اللَّهِ﴾؛ وسط سوره هم جنگ است. صدر و ساق و وسط آن جنگ است. غرض اين است که در بخش پاياني سوره مبارکه «صف» به ما مسلمان‌ها مي‌گويد: اي مسلمان‌ها! مثل مسيحي‌ها باشيد بجنگيد. الآن اين مسيحيت در دست کليسا به اسارت رفته، مي‌گويند ما جنگ نداريم. اينکه فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ كَما قالَ عيسَي ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصاري إِلَي اللَّهِ﴾، اين «هَل مِن ناصِر»،[21] «هَل مِن ناصِر»، از همان‌جاهاست. اين نداي «هَل مِن ناصِر» مسيح(سلام الله عليه) است که ﴿مَنْ أَنْصاري إِلَي اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ﴾. حالا اينها آمدند تحريف کردند با اينکه آمدند تحريف کردند، اسلام آنها را اهل کتاب مي‌داند و همه احکام اهل کتاب بر آنها جاري است. اين هم که دارند آن نيست که بر مسيح نازل شده است.

غرض اين است که ما دليلي نداريم بر اينکه اهل کتاب بودن بيش از اين سه عنصر و اين سه اصل لازم باشد، لازم نيست که يک کتاب مدوّن داشته باشند؛ همين که کسي مدّعي نبوت باشد، ادّعاي خود را با معجزه ثابت بکند، نبوّت او تثبيت بشود، مردم به خدا ايمان بياورند، به اصل نبوت ايمان بياورند، به نبوت اين شخص ايمان بياورند، به معاد ايمان بياورند؛ آن‌وقت از مسئله «طهارت» تا مسئله «نکاح» هر جا سخن از اقليت‌هاي ديني است، شامل اينها هم مي‌شود. مجوس هم از همين قبيل هستند. پرسش: ...؟ پاسخ: درباره سابئين، يک وقتي که ما در مجلس خبرگان اول که بوديم عده‌اي از همين جنوب آن اطراف کرمانشاه آمده بودند گفتند که ما جزء سابئين هستيم و چرا اسم ما در قانون اساسي نيامده؟ گفتند به اينکه ما سابئين هستيم نه به معني ستاره‌پرست‌ها، ما پيرو حضرت يحيي(سلام الله عليه) هستيم و حضرت يحيي کتابي ندارد، حافظ همان جريان حضرت مسيح هستند. اينها گفتند ما سابئين هستيم و شريعت داريم، منتها پيامبر ما حضرت يحيي(سلام الله عليه) است و مانند آن.

غرض اين است که اختلافي که بين آن طبقات پنج‌گانه ديگر است؛ يعني مؤمن و يهودي و مسيحي و سابئ و مجوس، اختلاف در منهَج و شريعت است؛ اما اين گروه پنج‌گانه در برابر مشرک اختلاف در اصل ايمان و کفر است، توحيد و شرک است. پس اگر روشن بشود که معيار داشتن اين سه عنصر ديني و اصلي است، در مسئله «طهارت» حکم آنها روشن مي‌شود، در مسئله صلات حکم آنها روشن مي‌شود، در مسئله «جهاد» حکم آنها روشن مي‌شود، در مسئله «جزيه» حکم آنها روشن مي‌شود، در مسئله «نکاح» حکم آنها روشن مي‌شود؛ مجوس هم همين‌طور هستند. پرسش: ...؟ پاسخ: اين ارتکاز در اثر کثرت است. خدا مرحوم شيخ انصاري را غريق رحمت کند، مي‌فرمود اين سيره از فتواي علما در آمده است؛ ماها گفتيم، اينها هم از ما شنيدند، وگرنه سيره متصله نداريم که معناي اهل کتاب همين‌ها باشند و از آن جهت که اينها وجود خارجي نداشتند در حجاز؛ اگر آن طرف که فرمود: ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ﴾؛ حالا يک وسيله‌اي پيدا شد ما آن طرف آب يا اين طرف آب رفتيم، خاور دور يا باختر دور رفتيم، يک گروهي پيدا شدند گفتند ما يک پيامبري داشتيم به فلان نام بود، بعضي از انبيا هم که اسامي شريفشان در روايات ما هست، اگر گفتند ما پيامبري داشتيم به نام شيث مثلاً و او شريعتي داشت و منهاجي داشت، ما «نسلاً بعد نسلٍ» تابع او هستيم، ما دليلي بر نفي نداريم. اينکه گفتند که 124 هزار پيامبر است؛ حالا 24 هزار هيچ، يکصد نفر! ما که در قرآن 25 نفر داريم، اين 25 نفر 25 تا کتاب که ندارند. آن «حزقيل» آن «ذوالکفل» اينها که کتاب از آنها نقل نشد، اينها پيامبرند و امتي داشتند و مانند آن. معيار اين سه اصل است؛ يعني اصل نبوت، مسبوق به توحيد و ملحوق به مسئله معاد؛ مجوس هم از همين قبيل هستند. خيلي از اينها مدّعي‌اند که نسخه خطي و اصلي کتاب اينها در کتابخانه‌هاي غرب هست. آن روزي که اين کشور صاحبي نداشت اينها را بردند و اينها آييني دارند، برنامه‌هايي دارند، سينه به سينه مي‌گويند از «زرتشت» به ما رسيده، از «جاماست» به ما رسيده و مانند آن.پرسش: ...؟ پاسخ: نه، غرض اين است که اين روايت‌هايي که الآن ما مي‌خواهيم بخوانيم، دليلي بر رد اين نداريم؛ منتها اگر سند ضعيف باشد بايد تأمين بشود. اين است که مرحوم محقق مي‌فرمايد: أشبه اين است که مجوس حکم يهود و حکم مسيحي‌ها را دارد، درست است. روي قواعد که انسان بررسي مي‌کند اين است؛ منتها درباره يهود و نصاري سخن از أشهر را تعبير کردند، درباره مجوس سخن از أشبه که أشبه به لحاظ قواعد است.

حالا اين روايت‌ها را بخوانيم. جلد پانزده وسائل صفحه 126 باب 49 از ابواب «جهاد العدو»؛ چون مستحضريد که اين کتاب «جهاد» به دو بخش تقسيم شده است: يکي «جهاد عدو» است، يکي «جهاد نفس». آن رواياتي که مربوط به جهاد نفس است جداگانه باب جهاد نفس ذکر شده که اين جهاد، اکبر از جهاد عدو است و جنگ با دشمن بيرون به عنوان جهاد عدو ذکر شده است. البته اين جهاد عدو را، جهاد نفس را جهاد اکبر گفتند برابر همان روايتي است که نقل شده است؛ وگرنه آنهايي که اهل اين مبارزه با نفس و مانند آن هستند، اصطلاح آنها از اين جهاد با نفس، جهاد اوسط است نه جهاد اکبر. جهاد اکبر آن‌جاست که بين عقل و قلب است. در جهاد اکبر هر دو طرفين اهل بهشت‌اند؛ عقل مي‌گويد ديدن سخت است ما بايد بفهميم، قلب مي‌گويد فهميدن کافي نيست بايد ديد، جهاد اکبر اين است؛ يعني همان بين برهان و عرفان جنگ است. اهل برهان مي‌گويند ما بايد با دليل بفهميم، اهل عرفان مي‌گويند فهميدن مفهوم ذهني است، مشکل را حل نمي‌کند. «خود هنر دان ديدن آتش عيان ٭٭٭ ني گپ دلّ علي النار الدخان»[22] يک کسي مي‌گويد به اينکه اين دودي که بلند مي‌شود معلوم مي‌شود که آتش است، او اهل برهان است، او يقين دارد که آتش هست؛ اما آن کسي که اهل عرفان است مي‌گويد که اين هنر نيست که انسان چون دود را مي‌بيند بگويد پس آتش است؛ هنر اين است که يک چشم قوي داشته باشد آتش را ببيند. «خود هنر دان ديدن آتش عيان»، که اين کار عارف است. اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) که فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُون‌»[23] همين است. در اوصاف متّقيان فرمود اينها گويا بهشت را مي‌بينند، گويا جهنم را مي‌بينند. خود ايشان هم فرمود: «لَوْ كُشِفَ‌ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً».[24] «خود هنر دان ديدن آتش عيان» که کار عارف است؛ «ني گپ دل علي النار الدخان»، حکيم دارد گپ مي‌زند، حرف مي‌زند، مي‌گويد چون دود هست پس آتش هست، اين گپ است. «ني گپ دل علي النار الدخان» انسان يک دودي را ببيند بگويد پس آتش است، بله! مي‌دانيد که اين گپ زدن است، اينکه آدم را نمي‌سوزاند، انسان را گرم نمي‌کند. وقتي انسان آتش را مي‌بيند مي‌ترسد. اين جنگ بين عرفان و برهان، جنگ بين عقل و قلب، اين جنگ، جنگ اکبر است که هر دو اهل بهشت‌اند؛ منتها يکي مي‌گويد من بايد بفهمم، ديگري مي‌گويد من بايد ببينم. اما گوشه‌اي از اينها در جهاد نفس در روايات ما هست.

در مسئله «نکاح» هم همين‌طور است. اين بيان فرمايشات مرحوم صاحب جواهر اين‌جا فرمايشات تامي نيست.

حالا اصل روايت را بخوانيم؛ روايت اول باب 49 اين است که «أَنَّ الْجِزْيَةَ لَا تُؤْخَذُ إِلَّا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ»، اهل کتاب چه کساني هستند؟ «وَ هُمُ الْيَهُودُ وَ النَّصَارَى وَ الْمَجُوسُ خَاصَّةً»؛ ديگران اهل کتاب نيستند يعني ثابت نشده است، نه اينکه در کل عالم، اهل کتاب اينها هستند؛ ما نه از آن طرف اقيانوس‌ها خبر داريم، نه از آن طرف اقيانوس غرب خبر داريم. خود قرآن هم فرمود ما خيلي از چيزها را براي شما نگفتيم: ﴿مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ﴾. حالا اگر در اثر اين باز شدنِ راه، اين کشتي‌هاي اقيانوس‌پيما هم توانست خاور دور را، هم باختر دور را بپيمايد و مردم رفتند آن‌جا ديدند که يک عده‌اي هستند گفتند ما پيامبري داشتيم به نام شيث و اجداد ما هم اين دين را قبول کردند؛ آن‌وقت ما چه دليل داريم بگوييم که اينها نيستند؟ پرسش: ...؟پاسخ: روايت ندارد، فرمايش مرحوم صاحب وسائل است. ما در اين سرزمين داريم زندگي مي‌کنيم همين است؛ چون همين‌هايي که در بخش‌هايي از کرمانشاه و آن‌جا حضور دارند که براي تدوين قانون اساسي آمدند گفتند ما جزء سابئين هستيم و سابئين به معني ستاره‌پرست هم نيست. از آباء و اجداد خود اين را به ارث برديم که پيرو حضرت يحيي(سلام الله عليه) هستيم، پيغمبر ما هم اوست، انبياي ديگر را هم احترام مي‌کنيم. اين فرمايش صاحب وسائل است، در روايت که نيست.

روايت اول که مرحوم کليني[25] «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي يَحْيَى الْوَاسِطِيِّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا» نقل مي‌کند، اين دو‌تا مشکل دارد: يکي ارسال است که «عَن بعضِ اصحابِنا» است، يکي اينکه خود أبي يحيي واسطي توثيق نشده و مجهول است. اما همين روايت مورد عمل اصحاب شده است در بخش‌هاي «جهاد». «سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام عَنِ الْمَجُوسِ أَ كَانَ لَهُمْ نَبِيٌّ فَقَالَ نَعَمْ» نبي بود، «أَ مَا بَلَغَكَ كِتَابُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي الله عَلَيه وَ آلِهِ وَ سَلَّم إِلَى أَهْلِ مَكَّةَ أَسْلِمُوا وَ إِلَّا نَابَذْتُكُمْ بِحَرْبٍ»؛ نامه‌اي براي مردم مکه مرقوم فرمود که مسلمان بشويد، وگرنه اعلام جنگ مي‌کنيم. مردم مکه در جواب نامه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نوشتند: «خُذْ مِنَّا الْجِزْيَةَ»؛ از ما جزيه بگيرد؛ يعني بعد از اينکه جنگ‌هاي فراواني را عليه اسلام تحميل کردند بدر و اُحد و مانند آن؛ آن آخرها ديدند که نمي‌توانند، گفتند به اينکه جزيه مي‌پردازيم. «خُذْ مِنَّا الْجِزْيَةَ وَ دَعْنَا عَلَی عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ»؛ از ما جزيه بگيريد و بگذاريد ما اين بت‌پرستي خود را ادامه بدهيم. «فَكَتَبَ إِلَيْهِمُ النَّبِيُّ صَلَّي الله عَلَيه وَ آلِهِ وَ سَلَّم إِنِّي لَسْتُ آخُذُ الْجِزْيَةَ إِلَّا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ»؛ فرمود من مأمور هستم که فقط از اهل کتاب جزيه بگيرم، شما که اهل کتاب نيستيد. «فَكَتَبُوا إِلَيْهِ يُرِيدُونَ بِذَلِكَ تَكْذِيبَهُ» ـ معاذالله ـ. در جواب مردم مشرک مکه نامه‌اي براي حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نوشتند که قصدشان اين بود که بگويند اين درست نيست که شما بگوييد منحصراً من فقط از اهل کتاب جزيه مي‌گيرم، اينکه نوشتيد اين درست نيست. «زَعَمْتَ أَنَّكَ لَا تَأْخُذُ الْجِزْيَةَ إِلَّا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ ثُمَّ أَخَذْتَ الْجِزْيَةَ مِنْ مَجُوسِ هَجَرَ»؛ «هَجَر» همين بحرين و اين قسمت‌هاست. اين مَثَل معروف که ما مي‌گوييم زيره به فلان شهر بردن اين روا نيست، چون خود آن شهر اين زيره را فراوان دارد؛ در عرب اين مَثَل بود که «حمل تمرة إلي هجر»؛ کسي که مي‌خواهد برود بحرين، خرما سوغات ببرد، با اينکه آن‌جا جاي پرورش خرماست. «هَجَر» همان بخش‌هاي بحرين است ظاهراً و قبلاً هم جزء ايران بود. آن روزهايي که وجود مبارک حضرت امير حکومت اسلامي داشت در کل خاورميانه يک کشور بود. نامه‌هاي حضرت امير براي استاندار هَجَر و بحرين در نهج البلاغه هست چون اين قسمت‌ها از اهواز، بصره، کرمان، اين مجموعاً يک استانداري بود و يک استاندار داشت به نام ابن عباس. بخش‌هايي از اصفهان، آذربايجان منطقه‌هاي ديگر استان‌هاي خاص بودند که استاندارهاي جداگانه داشتند. «هَجَر» آن بخش بحرين، يک استاندار مخصوص داشت که وجود مبارک حضرت امير نامه‌اي براي عاملش در هَجَر مي‌نويسد. فرمود: «ثُمَّ أَخَذْتَ الْجِزْيَةَ مِنْ مَجُوسِ هَجَرَ»، چون قبلاً آن جزء ايران بود. «فَكَتَبَ إِلَيْهِمْ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي الله عَلَيه وَ آلِهِ وَ سَلَّم أَنَّ الْمَجُوسَ كَانَ لَهُمْ نَبِيٌّ» پيامبر داشتند؛ البته يک عده پيامبرشان را شهيد کردند، بقيه پيرو همان پيامبر هستند. «فَقَتَلُوهُ وَ كِتَابٌ أَحْرَقُوهُ»؛ پيامبر داشتند، کتابي هم داشتند، آن کتاب را سوزاندند؛ حالا بعد حافظاني داشتند که روي همان کتاب؛ نظير آنچه را که درباره تورات مي‌گويند که عُزير بعد که زنده شد همان تورات اصلي را املاء کرد و يک عده ثبت کردند. فرمود کتابي داشتند «أَتَاهُمْ نَبِيُّهُمْ بِكِتَابِهِمْ فِي اثْنَيْ عَشَرَ أَلْفَ جِلْدِ ثَوْرٍ»؛[26] حالا آن روز مطالب را روي پوست گاو مي‌نوشتند، روي دوازده هزار پوست؛ شايد دوازده هزار، دوازده هزار برگ باشد؛ چون آن روز نوشتن‌ها روي پوست گاو نظير اينکه حداکثر انسان يک صفحه بنويسد؛ اين‌طور نبود که حالا خط ريز بنويسند، يک؛ و هم کل اين پوست را اين کتابت بگيرد، دو؛ اين تعجب ندارد، دوازده هزار برگ، دوازده هزار برگ مي‌شود چند جلد کتاب. اين را طبق روايتي که دو‌تا مشکل در سند آن هست بيان کردند. اين روايت را که مرحوم کليني نقل کرد، مرحوم شيخ طوسي هم به اسناد خود نقل کرد.[27] گاهي ممکن است که اين سندها که فرق مي‌کند اين نقص‌ها در بعضي از اسناد باشد، اما در بعضي از اسناد نباشد.پرسش: ...؟ پاسخ: بله، کتاب را نبي مي‌آورد. داشتنِ کتاب اگر کتاب الهي نباشد که معيار نيست، کتاب الهي را «نبي الله» مي‌آورد.پرسش: ...؟ پاسخ: چرا؟ اين سؤال، خاص است. ما بسياري از انبيا هستند که قصص آنها را براي شما نگفتيم: ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ﴾؛ اينها انبياي الهي بودند. حالا اين روايت‌هايي که دارد 124 هزار ممکن است انسان خدشه بکند؛ هزار آن هيچ، بيست آن هيچ، صد‌تا پيامبر که آمدند در عالم؛ ما الآن 25تا از آنها را در قرآن داريم، اين 25 نفر هم 25‌تا کتاب ندارند، چند‌تا از آنها کتاب دارند، بقيه کتابي نيستند؛ يا نياوردند، يا قرآن نقل نکرده، يا ما دسترسي نداريم براي فهم مطلب.

روايت پنجم اين باب که مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) نقل کرد اين است؛ حالا روايت‌هاي ديگري هم ممکن است به عنوان تأييد ذکر بشود. فرمود: «الْمَجُوسُ تُؤْخَذُ مِنْهُمُ الْجِزْيَةُ لِأَنَّ النَّبِيَّ صَلَّي الله عَلَيه وَ آلِهِ وَ سَلَّم قَالَ سَنُّوا بِهِمْ سُنَّةَ أَهْلِ الْكِتَابِ وَ كَانَ لَهُمْ نَبِيٌّ اسْمُهُ دَامَاسْتُ»، همين «جاماست» و مانند آن است «فَقَتَلُوهُ وَ كِتَابٌ يُقَالُ لَهُ جَامَاسْتُ كَانَ يَقَعُ فِي اثْنَيْ عَشَرَ أَلْفَ جِلْدِ ثَوْرٍ فَحَرَّقُوهُ».[28]

 


[1] شرائع الاسلام فی المسائل الحلال و الحرام(ط-اسماعيليان)، المحقق الحلی، ج‌2، ص238.
[2] آل عمران/سوره3، آیه19.
[3] نساء/سوره4، آیه46.
[4] آل عمران/سوره3، آیه93.
[5] سجده/سوره32، آیه7.
[6] هود/سوره11، آیه6.
[7] اشعار منتسب به حافظ، شماره11.
[8] نساء/سوره4، آیه165.
[9] نساء/سوره4، آیه165.
[10] فاطر/سوره35، آیه24.
[11] نحل/سوره16، آیه36.
[12] مائده/سوره5، آیه48.
[13] ذاریات/سوره51، آیه26.
[14] غافر/سوره40، آیه78.
[15] آل عمران/سوره3، آیه137.
[16] مائده/سوره5، آیه48.
[17] آل عمران/سوره3، آیه19.
[18] حج/سوره22، آیه78.
[19] صف/سوره61، آیه4.
[20] صف/سوره61، آیه14.
[21] اللهوف علي قتلي الطفوف، السيدبن طاووس، ص69.
[22] مثنوي معنوي، دفتر ششم، بخش 83.
[23] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحديد، ج10، ص133.
[24] مناقب آل أبي طالب(ع)، ابن شهرآشوب، ج‌1، ص317.
[25] الکافی، الشيخ الکلينی، ج3، ص567، ط.الاسلامية.
[26] وسائل الشيعة، العلامه الشيخ الحرالعاملی، ج15، ص126، ابواب جهاد العدو ومايناسبه، باب49، حديث1، ط آل البيت.
[27] تهذيب الأحکام، شيخ الطائفه، ج4، ص113.
[28] وسائل الشيعة، العلامه الشيخ الحرالعاملی، ج15، ص127، ابواب جهاد العدو ومايناسبه، باب49، حديث5، ط آل البيت.