درس خارج فقه آیت الله جوادی

94/11/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نکاح

در آغاز فصل دوم که مربوط به عقد «نکاح» است، عنايت فرموديد به اينکه نکاح گرچه در اسلام يک خصيصه خاصي را به همراه دارد که وارد شد: «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَد أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِهِ»[1] ؛ ولي اصل عقد «نکاح» در جوامع بشري سابقه داشت و شارع مقدس آن را امضا کرد؛ نظير عقود ديگر؛ منتها خصوصيتها و شرايط و احکام خاصي براي آن وضع کرد؛ نکاح نظير عبادات نيست که جزء ابتکارات شرع باشد؛ مثل «صوم» و «صلاة» و «حج» و اينها، بلکه نظير «بيع» و «اجاره» و عقود ديگر است که سابقهاي داشت؛ پس عقد «نکاح» در اسلام جزء امضائيات است نه جزء تأسيسات؛ البته آن شرايط خاصهاي که اسلام آورد جزء تأسيسات است. بنابراين ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[2] عقد «نکاح» را مانند عقود ديگر در بر ميگيرد. هر شرطي و هر قيدي را که شارع بيان فرمود برابر آن عمل ميشود؛ اگر در شرطيت چيزي و يا جزئيت چيزي شک کرديم، به عموم يا اطلاق ادله ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ و ساير عمومات تمسک ميکنيم، فرقي در اين جهت نيست. مسئله احتياط امر ديگري است؛ لذا غالب اين بزرگان از مرز احتياط تعدّي نکردند، کمتر فقيهي فتوا به قوّت داده باشد، غالباً احتياط کردند؛ حالا يا احتياط وجوبي، يا احتياط استحبابي، تا رسيد به مرحوم آقاي نائيني(رِضوانُ اللهِ عَلَيهِ) که فرمودند «لايبعد»[3] کفايت نکاح هر قومي به زبان خودشان؛ آذريها به زبان خودشان، فارسيها به زبان خودشان. پسر مرحوم کاشف الغطاء در انوار الفقاهة ميفرمايد: در اثر شبهه عبادي بودنِ آن، يک؛ و احتياط در مسئله ناموس، دو؛ اقتضا ميکند به اينکه ما احتياط وجوبي بکنيم يا فتوا به قوّت بدهيم که اين هم از مسئله احتياط يا شبهه عبادي بودن بيرون نميآيد؛ ولي از نظر فنّي ما اگر شک کرديم که لفظ خاصي شرط است، به اطلاق يا عموم تمسک ميکنيم و اين مشي غالب فقهاست مخصوصاً متأخران، پس احتياط سر جايش محفوظ است؛ حالا يا احتياط وجوبي، يا احتياط استحبابي.[4] پرسش: ...؟ پاسخ: اينکه نميتواند جلوي اطلاق يا عموم ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ را بگيرد، اين بايد حصر باشد تا جلوي ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ را بگيرد، اگر حصر نيست يکي از مصاديق است. همان فرمايش مرحوم شيخ انصاري است، اگر چنانچه در محيط فارس بود و ميفرمود به اينکه به همسري شما دادم کافي است، در محيط آذري بود و ميفرمود اينجوري کافي است، صِرف اينکه اين جايز است، بله اين هم جايز است؛ اما اين حصر را برساند که ما بتوانيم با اين عموم يا اطلاق را تقييد بزنيم يا تخصيص بزنيم نيست، ما بايد با يک حجتي از آن صَرف نظر کنيم.[5] تا رسيد به فرمايش مرحوم صاحب جواهر و مرحوم شيخ انصاري و شاگردان آنها.

همانطور که ملاحظه فرموديد مرحوم آقاي خويي(رضوان الله عليه) در شرح عروه غالباً با مرحوم سيد موافقاند، مگر اينکه در بعضي از موارد يا احتياط وجوبي ميکنند در برابر احتياط استحبابي مرحوم سيد؛ مثلاً مرحوم سيد ميفرمايد اقوا اين است که مثلاً با امر کافي است يا تقديمِ قبول کافي است، «و ان کان الأحوط» خلاف آن است، ايشان احتياط وجوبي ميکند، در همان شرح عروة در ذيل بحث دارند که «لا يترک»؛ البته اين اختلافات هست؛[6] ولي يک بياني از مرحوم آقاي خويي(رِضوانُ اللهِ عَلَيهِ) چند روز قبل نقل کرديم که آن بيان قابل اشکال است و آن اين است که ايشان در موسوعة کتاب شريف «مباني العروة الوثقي»، جلد 33، صفحه 129، اين فرمايش را دارند که قبلاً اشاره شد و نقد شد، ميفرمايد: «هذا کله مضافا الي صحيحة بُريد العجلي»، بُريد مثل زبير اسم است براي يک عدهاي از بزرگان و راويان؛ لذا مي‌گويند صحيحه بُريد: «قال سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (عليهما السلام) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿وَ أَخَذْنَ مِنکُم مِيثَاقاً غَلِيظاً﴾ اين آيه معنايش چيست؟ حضرت فرمود: «الْمِيثَاقُ هُوَ الْکَلِمَةُ الَّتِي عُقِدَ بِهَا النِّکَاحُ»، کلمهاي که با آن نکاح منعقد شده است «وَ أَمَّا قَوْلُهُ ﴿غَلِيظاً﴾ فَهُوَ مَاءُ الرَّجُلِ يُفْضِيهِ إِلَي امْرَأَتِهِ»[7] مائي که در رحم زن قرار ميدهد. اين متن صحيحه بريد است. مرحوم آقاي خويي(رِضوانُ اللهِ عَلَيهِ) ميفرمايند که اين صحيحه «واضحة الدلاله» است، «علي اعتبار التلفظ» اين درست است که در بين راههاي پنجگانه، فقط تلفظ درست بود؛ يعني راه رضاي قلبي کافي نبود، هبه کافي نبود، معاطات کافي نبود، کتابت کافي نبود، هيچکدام از اينها ـ که همه اينها در مسئله مال کافي است ـ در مسئله ناموس کافي نيست، فقط راه پنجم که صيغه هست لازم است: «فإنها واضحة الدلالة علي اعتبار التلفظ» اين فرمايش درست است «و عدم کافية مجرد الرضا الباطني»، بله اين لفظ ميخواهد، چون روايت فرمود به اينکه منظور از ميثاق «هُوَ الْکَلِمَةُ الَّتِي عُقِدَ بِهَا النِّکَاحُ»؛ تا اينجا فرمايش ايشان درست است، اين «بل» را ملاحظه بفرماييد، فرمود: «بل و اظهاره بغير اللفظ المعيّن»، اگر عقد نکاح را ـ با لفظهاي تعيين شده نه ـ با لفظ تعيين نشده بگوييد کافي نيست و حال آنکه اين صحيحه دلالت ندارد بر اينکه يک لفظ خاص معبتر است، فرمود با آن لفظي که اگر با آن لفظ نکاح کرديد، حالا اگر آذري هستيد آذري، عبري هستيد عبري، عربي هستيد عربي، فارسي هستيد فارسي. ايشان ميفرمايند اين صحيحه بريد دلالت ميکند بر اينکه نه تنها بدون لفظ نميشود، بلکه بدون لفظ معين هم نميشود؛ و تمام بحث اين است که لفظ معين لازم نيست؛ مثل عقد «بيع» و عقود ديگر، حالا هر کسي با زبان خودش؛ حالا يک وقت کسي احتياط ميکند که عرض کرديم، اگر کسي به ما بگويد شما عقد ميکنيد، ما که با اين دو ـ سه جمله رها نميکنيم، همانطوري که مرحوم شيخ در «صيغ العقود» فرمودند، هم با «مِن» ميگوييم، هم با «باء» ميگوييم، هم بدون حرف جر ميگوييم، سه بار ما ميگوييم.[8] يک وقت آدم احتياط ميکند، مسئله مهم ازدواج است، آن فرمايشی که فرمودند درست است؛ اما بخواهد فتوا بدهد اين مشکل است. راهي که شارع باز کرده ما نبنديم، الآن بسياري از اين جوانها در محيط غير اسلامي دارند زندگي ميکنند، دسترسي هم ندارند؛ حالا ممکن است البته نامه بنويسند و وکالت دور بدهند، حالا اگر يک عقد فارسي خواندند، يا همين کلمهاي که به زحمت ياد گرفتند را ما بگوييم اين باطل است، اين يک مقدار دشوار است. پرسش: ...؟ پاسخ: لفظ است نه کتابت، چون دارد که «هُوَ الْکَلِمَةُ الَّتِي عُقِدَ بِهَا النِّکَاحُ» اين منصرف به تلفظ است؛ ولي «الْکَلِمَةُ» که «الف و لام عهد» نيست، يک جنس است؛ حالا نسبت به کتابت انسان ميتواند بگويد منصرف است؛ اما نسبت به لفظ معيّن ما بايد بگوييم که اين «الْکَلِمَةُ» «الف و لام عهد» است، در حالي که اين «الف و لام» آن، «الف و لام» جنس است. اين نقدي بود که در آن جلسه بر فرمايش آقاي خويي اين فقيه و مرجع بزرگ وارد شده است. پرسش: ...؟ پاسخ: نه، ميگويد به اينکه به غير لفظ معين نميشود. عبارت اين است: «فانّها واضحة الدلالة علي اعتبار التلفظ» اين درست است، «و عدم کفاية مجرد الرضا الباطني» اين هم درست است، «بل و إظهاره بغير لفظ المعين» کافي نيست، اين عطف بر آن است که «و عدم کفاية مجرد» رضاي باطني، «و عدم کفاية اظهار بغير لفظ معين». عبارت اين است: «فإنها واضحة الدلالة علي اعتبار التلفظ» اين فرمايش درست است و اين امر اثباتي است، «و عدم کفاية مجرد الرضا الباطني»، رضاي باطني کافي نيست، در مال کافي است؛ چون «لَا يَحِلُّ مَالُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِلَّا بِطِيب نَفْسهُ»،[9] تصرف در مال کسي، علم به رضاي او کافي است؛ ولي اينجا کافي نيست. «و عدم کفاية مجرد الرضا الباطني»، «بل و اظهاره بغير اللفظ المعين»؛ يعني «عدم کافية اظهار بغير لفظ المعين».

مرحوم آقاي سيد عبدالاعلي را هم ميدانيد که ايشان از فقها و بزرگان نجف بود، او هم جزء شاگردان مرحوم آقاي نائيني بود؛ منتها اين بزرگوار خيلي شهرت پيدا نکرد، وگرنه آن چند جلد کتابي که در شرح عروه نوشتند کتاب قوي است و سيد بزرگواري است. حالا ايشان در ذيل فرمايش مرحوم سيد در عروه که دارد امر کافي است؛ ولي آدم احتياط کند بهتر است، فرمايش ايشان اين است که اين احتياطي که ايشان دارند اين جمود بر آن چيزي است که نزد مردم رايج است. مرحوم سيد فرمود «و الاقوي کفاية الإتيان بلفظ الأمر» اگر بگويد «زوّجني» او مثلاً بگويد «زوّجتُ»، «کأن يقول زوّجني فلان فقال زوّجتکها» اگر کسي به وليّ يا وکيل زن بگويد که «زوّجني هند»، «زوّجني فلانه»، آن هم بگويد «زوّجتکها» که قبول قبل از ايجاب قرار بگيرد و به صورت «زوّجني» باشد، اقوا کفايت اتيان به لفظ «امر» است، «کان يقول زوّجني فلانه فقال زوّجتکها» کافي است، «و إن کان الأحوط خلافه»؛ اين فرمايش سيد است در متن عروه.[10] مرحوم آقا سيد عبدالاعلي(رِضوانُ اللهِ عَلَيهِ) در ذيل مي‌فرمايد اينکه سيد(رِضوانُ اللهِ عَلَيهِ) فرمود احوط خلاف اوست، «جموداً علي ما هو المتعارف بين المتشرعة»؛[11] يعني سند علمي ندارد. ببينيد اينها هم به هر حال بزرگان ما هستند، اينطور نيست که مثل يک فرد عادي باشند، فقهاي نامي ما هستند و مراجع بزرگ علمي بودند، اينها غالباً از مرحوم آقاي نائيني که استاد اينها بود متأثرند؛ ميگوييم راهي که دين باز کرد ما نبنديم؛ البته احتياط در مقام عمل سر جايش محفوظ است.

مطلب بعدي در مورد صحيحهاي است که در بحث قبل خوانده شد که آن زن به وجود مبارک پيغمبر عرض کرد «زوّجني»، و حضرت اعلان کرد و کسي قبول کرد، حضرت به آن شخص فرمود چيزي داري که به عنوان مَهر به اين زن بدهي يا نه؟ و آن شخص عرض کرد چيزي به عنوان مَهر ندارم، اگر بدهم خودم مثلاً برهنه ميمانم، حضرت فرمود قرآن بلدي يا نه؟ عرض کرد بله، فرمود آن سورههايي که بلدي را به اين زن آموزش بده.[12] سند روايت البته صحيحه است؛ لکن خيلي شفاف و روشن نيست که به هر حال قبول کدام است، ايجاب کدام است، فاصله چقدر جايز است، چقدر آنجا فاصله شده است؟ اين فرمايش آقاي خويي است که فرمايش خوبي هم هست. صِرف اينکه اين صحيحه هست، آدم جرأت کند برابر اين صحيحه بخواهد فتوا بدهد اين مشکل است. شما چند بار هم اين صحيحه را ملاحظه بفرماييد سند مشکل ندارد؛ ولي چيز حسابي دست آدم نميآيد، وقتي چيزي نميفهمد علم آن را به اهل آن واگذار مي‌کند، وقتي آدم چيزي را متوجه نميشود که اين امر هست، اين قبول هست، تقدم قبول بر ايجاب هست و فاصله چقدر شده است اينها هست.

مرحوم صاحب جواهر(رِضوانُ اللهِ عَلَيهِ) که قبلاً اين را فرمود و مرحوم آقاي خويي و ساير بزرگان هم نوعاً متأثر از فرمايش صاحب جواهرند؛ ايشان، هم خبر سهل سائدي را نقل ميکند و هم اين صحيحه را، اين را خوب ميپروراند؛ بعد ميفرمايد انصاف اين است که ما نميتوانيم از آن استفاده بکنيم که مثلاً آن قابل بگويد «زوّجني» امر بکند؛ بعد مدتها فاصله بشود، گفتگوهايي بشود. يک وقت است که بين ايجاب و قبول ده دقيقه، بيست دقيقه، يا نيم ساعت فاصله است؛ ولي دارند تتمه خطبه را ميخوانند، تتمه گفتگوها را دارند، شرايط را بازگو ميکنند اينها جزء متعلقات ايجاب و قبول است، اينها را نميگويند که فاصله شد. ما يک موالات داريم که موالات؛ يعني ايجاب و قبول، بايد کنار هم باشند؛ يک ترتيب داريم که ايجاب مقدم و قبول مؤخر، بنا بر اينکه ما ايجاب و قبولي داشته باشد؛ اما يک سلسله گتفگوهايي در وسط اتفاق ميافتد که نه به ايجاب مرتبط است و نه به قبول، فرمايش مرحوم صاحب جواهر و اينها اين است که اين فاصلهاي که ايجاد شده، اين فاصله در صدد بيان قيود ايجاب است، قيود قبول است، شرط عقد است، شرط چه چيزي است؟ وقتي يک چيزي روشن نيست، آدم نميتواند برابر آن فتوا بدهد. فرمايش صاحب جواهر باعث شد که فقهاي بعدي(رِضوانُ اللهِ عَلَيهِم) نه به اين صحيحهاي که قبلاً خوانديم عمل کردند و نه به خبر سهل ساعدي. اين خبر سهل را، هم شيعهها نقل کردند و هم سنّيها. مرحوم صاحب جواهر در صفحه 136، جلد 29 مي‌فرمايد ـ گرچه محقق فتوا داد، فرمود که اگر بگويد «زوجنيها فقال زوجتک قيل يصح کما في خبر السهل ساعدي» اين فرمايش محقق است در متن ـ که اين خبر سهل ساعدي «المروي بطرقٍ من الخاصة و العامة بل في المسالک رواه کل منهما في الصحيح»؛ يعني شيعهها هم طريق صحيح دارند[13] هم سنّيها طريق صحيح دارند که نقل شده است[14] و آن قصه اين است که «إن امرأة أتت النبي (صلی الله عليه و آله) و قالت يا رسول الله إنی وهبت لک نفسي»؛ يک زني آمد حضور حضرت و گفت من خودم را به شما بخشيدم، «و قامت قياماً طويلا»، مدتي همينجور ايستاده بود تا ببيند حضرت چه جوابي ميدهد! «فقام رجل و قال يا رسول الله(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) زوّجنيها إن لم يکن لک بها حاجة»، اين زن خودش را به شما بخشيد، اگر شما نيازي نداريد او را براي من عقد کنيد، «فقال رسول الله (صلی الله عليه و آله) هل عندک من شي‌ء تُصدّقها إياه» چيزي داريد که صَداق او قرار بدهيد، مَهريه او قرار بدهيد؟ «فقال: ما عندي إلا إزاري» من چيز زائدي نداريم مگر همين. حضرت فرمود: «إن أعطيتها إزارک جلست بلا إزار»؛ آن وقت بدن ازار ميماند، «التمس و لو خاتما من حديد»، ولو يک انگشتر آهني هم که شد يک چيزي پيدا کن. ـ حالا چه روزگاري در آن صحنهها گذشت ـ «فلم يجد شيئا»، اين عرب گفت که من چنين چيزي ندارم، چيز زائدي ندارم. «فقال رسول الله (صلی الله عليه و آله) هل معک من القرآن شي‌ء» مقداري قرآن بلدي؟ عرض کرد: «نعم سورة کذا و سورة کذا، سور سماها» بعضي از سور را شمرد که من اين سورهها را بلدم، «فقال له رسول الله (صلی الله عليه و آله) زوجتک بما معک من القرآن»؛ اين اول و وسط و آخر اين خبر است که هم از طرق عامه نقل شد، هم از طرق خاصه نقل شد و هم صحيح نقل شد؛ مشابه همان صحيحهاي است که در بحث قبل خوانده شد. ميخواهند بگويند که اين ازدواج واقع شده است. قبول را شخص قبلاً گفت، ايجاب را پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) بعداً خواند، اين يک؛ قبول به لفظ امر بود که عرض کرد «زوّجني» نه به صورت «قبلتُ» يا «رَضيتُ»، اين دو. بعضيها هم برابر اين روايت فتوا دادند. حالا مرحوم صاحب جواهر اول اين را ميپروراند؛ بعد ميفرمايد انصاف اين است که استفاده حکمهاي فقهي از اين خبر دشوار است. ميفرمايد: «و ليس في الخبر في شي‌ء من طرقه» که شيعه نقل کرد و سنّي نقل کرد، «أنه أعاد القبول»؛ يعني آن مرد بعد گفت «قبلت»، همان «زوّجني» اول کافي بود. پس «فما عن السرائر و الجامع و المختلف من المنع استصحابا لعصمة» ناموس «و عدم العلم بالاجتزاء بما في الخبر، مع احتمال أن يکون ذلک اللفظ منه (صلی الله عليه و آله) إيجابا و قبولا لثبوت الولاية له علی المؤمن فهو من خواصه (صلی الله عليه و آله) واضح الضعف»؛ کسي که بخواهد با اين خبر اصل مسئله را ثابت کند، بايد فرمايش ابن ادريس،[15] فرمايش مؤلف جامع[16] و فرمايش مرحوم علامه را در مختلف[17] که گفتند اين صحيح نيست براي اينکه «أصالة الحرمة» و استصحاب حرمة سر جايش محفوظ است و ما هم علم نداريم، چون فرمود چيزي که قبلاً «معلوم الحرمة» بود، تا علم به حليت پيدا نکني «لَا تَنْقُضِ الْيَقِينَ أَبَداً بِالشَّکِّ»[18] و از طرفي هم احتمال ميدهيم که در خصوص اين قضيه وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) وليّ طرفين بود و از طرفين ايجاب و قبول خواند، اين را احتمال ميدهيم و ممکن است از خواص آن حضرت باشد؛ بنابراين نميشود به اين خبر فتوا داد که قبول اگر قبل از ايجاب قرار بگيرد به لفظ امر کافي است. ميفرمايد «و ليس في الخبر» اينچنين «واضح الضعف» است که اگر فرمايش مرحوم ابن ادريس و فرمايش علامه در مختلف را با اين راهها تقويت کنيد، اين «واضح الضعف» است. «لأن الاستصحاب لا يعارض الدليل» اين خبر سهل ساعدي دليل است، استصحاب اماره است. «و کفاية الظن بالاجتزاء من الاقتصار علی ذلک في جميع طرق الخبر و بُعد الاحتمال المزبور»، احتمال داديد که حضرت وکيل از طرفين يا وليّ از طرفين باشد، در حالي که ما قرينه نداريم که حضرت در اينجا وليّ از طرفين باشد، «علی أنه لم يذکر ذلک من خواصه»، اگر جزء مختصات حضرت بود که بتواند بدون اجازه و بدون توکيل براي دو طرف عقدي بخواند يا مثلاً قبول اگر به صورت امر بود کافي باشد، جزء خواص آن حضرت نقل نشده است. ميفرمايد به اينکه «مضافا إلی أن المعروف في وليّ الصغيرين، إذا زوج بينهما التلفظ بکل من الإيجاب و القبول»؛ آن وقت است که وکيل است، حالا حضرت وکيل شد از طرفين، به هر حال بايد که هم قبول را انشا کند و هم ايجاب را، اينجا که قبول را انشا نکرد، اينجا فقط ايجاب را انشا کرد، «مضافا إلی أن المعروف في وليّ الصغيرين إذا زوّج بينهما التلفظ بکل من الإيجاب و القبول» است؛ «بل في المسالک أنه موضع وفاق». بنابراين تنها شهرت نيست، همه قائل هستند که اگر کسي وليّ طرفين شد، وکيل طرفين شد، بايد صيغه طرفين را بخواند؛ ولي اينجا حضرت فقط صيغه ايجاب را خوانده است. چون به خبر سهل ساعدي يا آن صحيحه نميشود فتوا داد، «و من هنا قال المصنف(رِضوانُ اللهِ عَلَيهِ) و هو أی القول بالصحة»؛ يعني براي تقويت اين جهت «حَسَنٌ» اين روي متن محقق در شرايع بود،[19] و اين وسطها مبسوطاً کلام صاحب جواهر بود تا دفاع بکند.

حالا اصل فرمايش صاحب جواهر: «لکن الانصاف عدم خلو دلالة الخبر المزبور علی ذلک من الإشکال» از چند جهت که شما چند بار اين روايت را بخوانيد چيزي گيرتان نميآيد. آيا آن به صورت قبول بود؟ يا پيشنهاد ازدواج بود؟ اينکه گفت «زوّجني» پيشنهاد ازدواج بود، نه اينکه انشاي قبول کرد؛ يعني «قبلت و رضيت»، شما چه چيزي را توجيه کنيد؟ اين مدتي که فاصله شد، فاصله بين ايجاب و قبول را چگونه ميخواهيد توجيه کنيد؟ يک وقت است که دو نفر؛ يعني ايجاب و قبول، زوج و زوجه در اثناي ايجاب و قبول دارند شرايط، موانع و خصوصيات خود را ذکر ميکنند، اينها همان متعلقات عقد است اين ولو ده دقيقه، پانزده دقيقه فاصله بشود، اين مخلّ به موالات نيست؛ مثل اينکه بين «بعت» و «اشتريت» اگر چند دقيقهاي فاصله بشود و تمام حرفها درباره خصوصيات مبيع يا خصوصيات ثمن باشد، اين که بيگانه فاصله نيست، اينکه اجنبي فاصله نيست، اين را نميگويند فاصله شد، اين را نميگويند مخالف موالات است؛ اما اينجا يک سلسله حرفهايي را ايستاده همينطور اينها دارند گفتگو ميکنند، معلوم نيست چقدر ايستاده است! چه حرفي زدند؟ چه حرفي نزدند؟ چگونه شما ميتوانيد روي اين فتوا بدهيد!؟[20] اين فرمايش مرحوم صاحب جواهر عصاره‌اش اين است که ـ گرچه اين تعبير در جواهر نيست ـ مگر ما تعهد کرديم که همهٴ چيزها را ميفهميم؟ خيلي از چيزهاست ما نميفهميم! چيزهايي که براي ما روشن است ميفهميم، چيزهايي که روشن نيست، علم آن را به اهل آن واگذار ميکنيم. بين ما و بين خداي سبحان کسي ميتواند برابر اين روايتي که معلوم نيست چه ميخواهد بگويد، ميتواند فتوا بدهد به اينکه اول اگر بگويد «زوّجني»، آخر «زوّجني» را چه جور گفته؟ به عنوان «قبلت» است يا پيشنهاد ازدواج داد؟ شما بگوييد همينکه اول گفته «زوّجني» کافي است! ما نميدانيم اين «زوّجني» پيشنهاد ازدواج است يا قبول است! بله اگر چنانچه يک امري باشد، شما به اطلاقات ممکن است تمسک بکنيد؛ يعني اين «زوّجني» را انشا بکند به عنوان قبول، بله ممکن است کسي فتوا بدهد؛ مثل مرحوم سيد فتوا داد، حالا يک احتياط هم کرد؛ اما اين روايت نميتواند دليل باشد، اگر دليل بود همان اطلاقات اوليه کافي است. بنابراين براساس فرمايشي که مرحوم صاحب جواهر(رِضوانُ اللهِ عَلَيهِ) دارند و مبسوطاً بحث کردند، اين بزرگان بعدي هم همين راه را رفتند.

حالا چون روز چهارشنبه است يک مقداري هم آن بحثهاي مربوط به نماز شب را و تتمه آن روايات را بخوانيم. در اين چهل و يک حديث نوراني که مرحوم صاحب وسايل درباره فضيلت نماز شب ذکر کردند و سيزده روايت درباره ترک نماز شب، مثلاً نقصهايي که دامنگير تارک نماز شب است ذکر کردند، بايد تحليل بشود. مستحضريد که ما خيلي مشکل جدّي داريم؛ ما در همين نماز که ميخوانيم، وضو که ميگيريم به ما گفتند که بگوييد وقتي که صورت را ميشوييد اين دعا را بخوانيد که «اللَّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهِي يَوْمَ تَسْوَدُّ فِيهِ الْوُجُوهُ وَ لَا تُسَوِّدْ وَجْهِي يَوْمَ تَبْيَضُّ فِيهِ الْوُجُوه‌»[21] اين دعا را بخوانيد ما هم ميخوانيم؛ اما ما نميدانيم؛ يعني نميدانيم که ما مظهر «هو الخالق»ايم! خدا تنها مسيح را مظهر خالق قرار نداد؛ منتها مسيح درباره خلقت خيلي از چيزها مظهر شد به «اذن الله». ما خالق خودمان هستيم؛ يعني چه که خالق خودمان هستيم؟ ما يک بدني داريم که خدا داد، يک روحي داريم که خدا داد، وضع ما همين است. در هر منطقهاي که زندگي ميکنيم، رنگ همان منطقه را ميگيريم؛ حالا يک عده سفيدپوست و يک عده سياهپوست هستند؛ بعضي صهيب رومياند، بعضي بلال حبشياند، رنگين پوستاند، اين فضلي براي کسي نيست، هر کسي رنگي دارد، اين چه فضلي است؟! اگر گفت: مرد خداشناس که تقوا طلب کند ٭٭٭ خواهي سفيد جامه و خواهي سياه باش[22] يعني سفيد جامه باش؛ مثل صهيب رومي که سفيد پوست است، يا سياه جامه باشي؛ مثل بلال حبشي، منظور سياه و سفيدِ پارچه که نيست، اين درست است؛ اما در قيامت يک عده سياه محشور ميشوند، يک عده يوسف جمال محشور ميشوند، سفيد محشور ميشوند، چه کسي اين کار را ميکند! کسي که سياه محشور شد رسوا است، کسي که سفيد محشور شد با جلال و شکوه است. چه کسي اينها را سياه ميکند؟ چه کسي اينها را سفيد ميکند؟ خود ما، خود ما؛ يعني ما، پس ما بدن ميسازيم؛ منتها ساخت و ساز اصلي البته براي ذات اقدس الهي است و به دستورش مدبّرات امر است و فرشتهها اين کار را ميکنند؛ ولي مصالح ساختماني را ما داريم ميدهيم. اگر همه مصالح ساختماني ما سنگ سياه بود ميشود سياه. اگر يک جايي را خواستند با پارچه بپوشانند ما همه پارچههايي که داديم پارچه مشکي بود ميشود سياه. اگر همه پارچههايي که داديم پارچههاي سفيد بود ميشود سفيد. مصالح را ما داريم ميدهيم. خُلق؛ يعني خُلق، بازگشت آن به خَلق است؛ يعني خودت را خوب بساز! مگر ما نميخواهيم آبرومند محشور بشويم؟ مگر نميخواهيم زيبا محشور بشويم؟ مگر نميخواهيم ديگران ما را ديدند نخندند؟ به هر حال حداقل اين است! روايات که ملاحظه فرموديد، فرمود بعضيها به صورتي محشور ميشوند که «يَحْسنُ عِنْدَها الْقِرَدَة» اين روايت را ملاحظه کرديد. چه صورتي زشتتر از صورت بوزينه است. در روايات معاد ما هست که بعضي به صورتي محشور ميشوند که «يَحْسنُ عِنْدَها الْقِرَدَة»[23] ما داريم ميسازيم، وگرنه آن خداي زيباآفرين ما را به اين صورت در نميآورد، ما را به اين صورت درآورد که خيلي زيباست ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾،[24] ﴿فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾؛[25] بنابراين اخلاق غير از موعظه است، اخلاق؛ يعني اخلاق؛ يعني مظهر خالق شدن، ما ديگري را اگر نتوانيم بسازيم لااقل خودمان را بسازيم. زيبا محشور بشويم يا حداقل در بعضي از روايات دارد که شما به صورت انسان محشور بشويد تا ما از شما شفاعت کنيم، در بحث شفاعت ملاحظه کرديد؛ اخلاق براي همين است. اينکه گفته شد نماز شب انسان را زيبا ميکند، تنها زيبايي دنيا نيست، اساس کار برای آن طرف است. اين دعاي نوراني شستن صورت هنگام وضو که «اللَّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهِي يَوْمَ» اين همين است «وَ لَا تُسَوِّدْ وَجْهِي يَوْمَ»! غرض اين است که آنجا سياه و سفيد شدن، مثل دنيا نيست، دنيا خيلي از سياهها هستند که از ما بالاترند و شريفترند و نزد ما هم محترماند، آن عظمت و جلال بلال حبشي که فراموش نميشود. بنابراين ما بايد خودمان را بسازيم، ما در صحنهاي که محشور ميشويم خيلي افرادند که ما آنها را نميشناسيم، نه آنها ما را ميشناسند؛ ولي نميخواهيم رسوا بشويم! براي اينکه رسوا نشويم و زيبا جلوه بکنيم راهش همين است، يکي از راههاي زيباشدن، همان نماز شب است که جمال به آدم عطا ميکند.

وسايل، جلد هشتم، صفحه 155، روايت بيست و هشتم از ابن عباس از وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) نقل ميکند «أَشْرَافُ أُمَّتِي حَمَلَةُ الْقُرْآنِ وَ أَصْحَابُ اللَّيْل‌»؛ با قرآن مأنوس بودن و نماز شب گذاشتن. اينها شريفترين افراد امت آن حضرتاند.

روايت بيست و نهم که باز از ابن عباس از وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است، فرمود: «فَمَنْ رُزِقَ صَلَاةَ اللَّيْلِ مِنْ عَبْدٍ أَوْ أَمَةٍ»، چه عبد، چه أمه، حالا مربوط به حرّ و اينها نيست «قَامَ لِلَّهِ مُخْلِصاً فَتَوَضَّأَ وُضُوءاً سَابِغاً» اين وضوي شاداب «وَ صَلَّی لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِنِيَّةٍ صَادِقَةٍ وَ قَلْبٍ‌ سَلِيمٍ وَ بَدَنٍ خَاشِعٍ وَ عَيْنٍ دَامِعَةٍ» با چشم اشک؛ «جَعَلَ اللَّهُ تَعَالَی خَلْفَهُ تِسْعَةَ صُفُوفٍ مِنَ الْمَلَائِکَةِ» اين شخص که دارد نماز شب ميخواند، نُه صف از صفوف فرشتهها پشت سر او هستند: «مَا لَا يُحْصِي عَدَدَهُمْ إِلَّا اللَّهُ أَحَدُ طَرَفَيْ کُلِّ صَفٍّ بِالْمَشْرِقِ وَ الْآخَرُ بِالْمَغْرِبِ قَالَ فَإِذَا فَرَغَ کَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ بِعَدَدِهِمْ دَرَجَاتٍ»؛[26] اين نکته هم معلوم باشد؛ مثلاً ميگويند نماز جماعت اگر از ده نفر بيشتر شد، ثواب آنطوري است که هيچ کس نميتواند بنويسد، همان وضع معروف است که همهتان مستحضريد، اينها ما را مغرور نکند. در جريان گناه هم همينطور است، نگفتند اگر يک درهم ربا بگيرد؛ مثل اينکه‌ چندين بار «بين الحرمين» آن کار را بکند.[27] سرّش اين است که اگر جريان قيامت را بخواهند به زبان ما بگويند، يک سيلي آن کافي است که يک ملتي را از بين ببرد، چرا؟ چون عالَم ابد است. شما الآن ببينيد نهرهايي؛ مثل کارون، نهري فراوان از عسل روان است، اين چهارتا نهري که ذات اقدس الهي فرمود همين است ﴿أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ﴾،[28] آدم خيال ميکند ما يک نهر عسل را ميخواهيم چه کنيم؟ ما و شما تنها نيستيم، يک؛ ميليارد سال و ده ميليارد سال و ميليارد ميليارد سال نيست، دو. ابد؛ يعني ابد، آن وقت شما ميگوييد، براي چيست؟ اين نهر براي ابد است ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ﴾، ﴿أَنْهَارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ﴾[29] از جهان ابد کسي بخواهد با ما حرف بزند يک سيلي آن کافي است که يک ميليون را از بين ببرد. لذا گناهانش هم همينطور است، اينطور نيست که درباره ثواب بگويند اگر درباره نماز جماعت از ده نفر تجاوز کرد ثواب آن کذا و کذاست.

در آن روايتي که ملاحظه فرموديد وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) اگر کسي بگويد «لا إِلَهَ إِلا الله»، تسبيحات اربعه را بگويد درختي در بهشت هست، کسي عرض کرد که پس ما باغهاي فراواني داريم! فرمود: به شرط اينکه آتشي نفرستيد و آنها را نسوزاند![30] خيلي از اوقات است که انسان عمل ميکند؛ ولي در قيامت ميبيند آن عمل در ديوان او نيست، آنجا همه اعمال حاضر است، بعد عرض ميکند که ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ﴾[31] پس کجاست؟ فلان عمل را من انجام دادم پس کجاست؟ خدا سيدنا لاستاد مرحوم علامه را غريق رحمت کند ميفرمايد: اين روايت حاکم بر آن مطلب است ـ در بحثهاي تفسيري مثل بحثهاي فقهي، يکي حاکم بر ديگري است ـ در آيه دارد هر کس کار خوب کرد عمل خودش را ميبيند.[32] در روايات غيبت دارد که اگر کسي غيبت کرد، آبروي کسي را بُرد، عمل خير اين را به ديوان او منتقل ميکنند؛[33] ايشان ميفرمايند: اين روايت حاکم بر آن روايات ديگر است، اين عمل شما نيست، نه اينکه عمل شما هست و نميبينيد؛ مثل اينکه آدم يک مالي را فروخت، وقتي مالي را فروخت ديگر مال او نيست، فرمود شما معامله کرديد. رواياتي که در ذيل آيات غيبت است که اگر کسي غيبت کرد، آبروي کسي را بُرد، عمل صالح او را در ديوان عمل او مينويسند، اين حاکم است، اين که عمل شما نيست، يا کاري که نکرده ميبيند در نامه عمل او هست، ميگويد اين هم حاکم است، براي اينکه سيئات او را در نامه عمل اين شخص نوشتند، فرمود شما معامله کرديد، شما که آبروي مردم را بُردي، سيئه او را به خودت منتقل کرديد.

غرض اين است که مسئله قيامت يک کار آساني نيست و ما را فريب ندهد که ما اگر يک نماز جماعتي خوانديم، فرشتهها هم ثواب بنويسند، نه! اگر ـ خدايي ناکرده ـ يک گناهي هم کرديم همه بساط او را بهم ميزند. کار آنجا با کار دنيا قابل قياس نيست، تمام تلاش و کوشش اين است که ما هنرمندانه زندگي کنيم، خودمان را خوب بسازيم، حداقل اين است که به يک صورت زيبايي محشور بشويم؛ حالا آن درجات عاليه روح نصيب ما نشد، نشد.‌

روايت سيم اين باب که «جَرِيرٍ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ عَطِيَّةَ الْعَوْفِيِّ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ» نقل ميکند اين است که ميگويد: «سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) يَقُولُ مَا اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلًا» مگر براي دو وصف؛ يکي سخاوت او «إِلَّا لِإِطْعَامِهِ الطَّعَامَ»، دوم: «وَ الصَّلَاةِ بِاللَّيْلِ وَ النَّاسُ نِيَامٌ»؛[34] يعني نماز شب، ميشود خليل او.

روايت سي و يکم که انس نقل ميکند ميگويد: «سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) يَقُولُ الرَّکْعَتَانِ فِي جَوْفِ اللَّيْلِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنَ الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا»[35] چون نعمت‌هاي دنيوي يک چيز زودگذري است و از بين رفتني است، نعمتي است که به هر حال آدم رسواست، رسوا؛ يعني رسوا، اين سيب و گلابي که خيلي معطر است، يک ساعت اگر با آدم باشد به چه صورت بدبويي در ميآيد! از انسان زشتتر شما چه داري؟ آن روايت را ـ إن شاء الله ـ پيدا ميکنيم ـ به خواست خدا ـ ميخوانيم که انسان وقتي رفت دستشويي فرشتهها سرش را خم ميکنند که ببين چه کار کردي؟[36] اين سيب بود، اين گلابي بود، اين ميوه بود، اين غذاي طيب و طاهر بود، اين زعفران معطّر بود، اين را به چه صورت رسوايي در آوردي؟ ما اين هستيم، دنيا هم براي همين است، براي همين اجوفين تلاش و کوشش ميکنند. خدا سيدنا الاستاد امام(رِضوانُ اللهِ عَلَيهِ) را غريق رحمت کند فرمود: اگر ميليونها ميليون اولياي الهي و مؤمنين باشند، هيچکدام اختلاف ندارند با هم، اگر ميليونها وليّ خدا در يک شهري بخواهند زندگي کنند، کاري به هم ندارند، تمام مشکلات ما براي همين است، براي همين اجوفين است.

زراره ميگويد که از «أَبِي جَعْفَرٍ» از وجود مبارک امام باقر(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) «قُلْتُ ﴿آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ﴾[37] اين آيه معنايش چيست؟ «قَالَ؛ يعني صَلَاةَ اللَّيْلِ»[38] .

مستحضريد اين مسئله ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴾[39] نه تمام آيه است نه اول آيه، اين آخر آيه است. اول؛ يعني اول، اول نماز شب بعد حوزه، ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ﴾ نه تمام آيه است و نه صدر آيه؛ بلکه ذيل آيه است، اول آن اين است کسي که ﴿يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ﴾، اين ﴿هَلْ يَسْتَوِي﴾ اول ما را به نماز شب دعوت کرد، بعد فرمود باسواد بشويد خوب است. آن ﴿يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴾ که ذيل آيه است، براي زراره مشخص بود، چون معلوم است که عالِم و غير عالِم فرق ميکند، يکسان که نيستند؛ اما کساني که قيام ميکنند ﴿آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِداً وَ قَائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ﴾؛ چقدر شيرين است! چقدر آهنگين است، چقدر خدا مواظب است که چگونه حرف بزند! فرمود: از پايان کار خودت بترس، به لطف خدايت اميدوار باشد، نه به پايان کار خودت اميدوار باشي، نه از خدا بترسي، چهار؛ يعني چهار، اين چهار چيز دوتا را انتخاب کرد؛ فرمود: ﴿يَحْذَرُ الْآخِرَةَ﴾ نه «يحذر الله»، ﴿وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ﴾، نه «يرجوا آخرة امره»، اين را ميگويند قشنگ و زيبا حرف زدن. فرمود از پايان کار خودت بترس، به رحمت خدا اميدوار باشد، نماز شب براي همين است. نه اينکه به پايان کار خودت اميدوار باشي و از خدا بترسي. «يحذر الآخرة آخرة امره و يرجو رحمة ربه» اين صدر آيه است، ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴾ حالا که نماز شب شد، عالِم و غير عالِم فرقي نميکند، نماز شب نشد فرقي نميکند؛ منتها نماز شب عصاره و الگو و معيار اصلي است، غرض آن وارستگي است، وارستگي نشد ذيل آيه جور ديگري معنا ميشود. ذيل آيه همانطوري که همه ما ميفهميم اين است که عالِم با غير عالم يکسان نيست، عالِم بالاتر است، ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴾، در صورتي که صدر آن معنا بشود. اگر ـ خدايي ناکرده ـ صدر مَنْسي شد، ذيل جور ديگري معنا ميشود؛ عالم و غير عالم يکسان نيست، غير عالم قابل بخشش است، عالم قابل بخشش نيست. خيلي؛ يعني خيلي فرق ميکند، آن بار مثبت دارد اين بار منفي، اگر نماز شب باشد عالم بالاتر است از جاهل، عالم مساوي جاهل نيست. اگر نماز شب نباشد، عالم مساوي با جاهل نيست، بلکه جاهل بالاتر از عالم است، براي اينکه او قابل بخشش است. اين ميشود آيه.

در رواياتي که دارد که عالِم لبه جهنم حرکت ميکند جاهل هفتاد ذراع ـ کمتر يا بيشتر ـ آنطرف است براي همين است. جاهل اگر افتاد اميد برخواستن هست، عالم اگر افتاد مستقيماً ميافتد در جهنّم. عالِم به لبه جهنم حرکت ميکند، جاهل هفتاد ذراع آنطرفتر حرکت ميکند که اگر افتاد دوباره توبه، دوباره توبه، دوباره توبه. پس کسي که ﴿آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِداً وَ قَائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ﴾، اين صدر آيه است، اگر اين شد؛ آن وقت عالم بالاتر از جاهل است. اين نشد جاهل بالاتر از عالم است. يک وقتي ميگوييم عالم و جاهل باهم مساوي نيستند؛ يعني چه؟ يعني عالم بالاتر است. يک وقتي ميگوييم عالم و جاهل مساوي نيستند؛ يعني چه؟ يعني جاهل بخشودهتر است. اگر کسي خلاف بکند، آن‌که جاهل هست قابل بخشش است، ميگويند اينکه نميدانست؛ اما آنکه عالم بود قابل بخشش نيست. پس آيه ذيل دو جور معنا ميشود، براي اينکه صدر دو جور معنا ميشود؛ حالا بقيه آن ـ إن شاء الله ـ براي فرصت بعد


[1] الأمالي، ابی جعفرمحمدبن الحسن بن علی بن الحسن الطوسی(الشيخ الطائفه)، ص518.
[2] مائده/سوره5، آیه1.
[3] العروة الوثقی فیما تعم به البلوی( المحشّٰی)، محمد کاظم طباطبائی یزدی، ج5، ص597.
[4] أنوار الفقاهة ـ کتاب النکاح، لکاشف الغطاء حسن، ج1، ص2.
[5] کتاب النکاح، الشيخ مرتضی الأنصاری، ص78 و 79.
[6] العروة الوثقی-جامعه المدرسين، السيدمحمدکاظم الطباطبائی اليزدی، ج2، ص851 و 852.
[7] الكافي-ط الإسلامية، الشيخ الکلينی، ج5، ص561.
[8] صيغ العقود، ص146.
[9] نهج الحق وکشف الصدق، الحلی، ص493.
[10] العروة الوثقی-جامعه المدرسين، السيدمحمدکاظم الطباطبائی اليزدی، ج2، ص852.
[11] مهذب الاحکام فی بیان حلال و الحرام، سید عبدالاعلی سبزواری، ج4، ص219.
[12] وسائل الشيعة، الشيخ الحرالعاملی، ج‌21، ص242، ابواب المهور، باب2، ط آل البيت.
[13] مستدرک الوسائل، الميرزاحسين النوری الطبرسی، ج14، ص313.
[14] السنن الكبرى للبيهقي، البيهقي، أبو بكر، ج7، ص242.
[15] السرائر، ابن ادريس الحلی، ج2، ص574 و 575.
[16] الجامع للشرائع، يحيی بن سعيدالحلی، ص436 و 437.
[17] مختلف الشيعة فی أحکام الشريعة، العلامه الحلی، ج7، ص107.
[18] وسائل الشيعة، الشيخ الحرالعاملی، ج‌2، ص356، ابواب الحيض، باب45، ط آل البيت.
[19] شرائع الاسلام فی المسائل الحلال و الحرام(ط-اسماعيليان)، المحقق الحلی، ج2، ص217.
[20] جواهر الكلام، الشيخ محمدحسن النجفی الجواهری، ج29، ص136.
[21] جامع الأخبار(الشعيري)، محمد الشعيري، ص64.
[22] منسوب به حافظ.
[23] مفاتيح الغيب، ملاصدرا، ج1، ص558.
[24] سجده/سوره32، آیه7.
[25] مؤمنون/سوره23، آیه14.
[26] وسائل الشيعة، الشيخ الحرالعاملی، ج‌8، ص155 و 156، ابواب بقيه الصلوات المندوبه، باب39، ط آل البيت.
[27] الخصال، الشيخ الصدوق، ج2، ص583.
[28] محمد/سوره47، آیه15.
[29] محمد/سوره47، آیه15.
[30] جامع الأخبار(الشعيری)، محمد الشعيری، ص54.
[31] زلزال/سوره99، آیه7.
[32] زلزال/سوره99، آیه7.
[33] إرشاد القلوب إلی الصواب، الحسن بن ابی الحسن محمدالديلمی، ج1، ص116.
[34] وسائل الشيعة، الشيخ الحرالعاملی، ج‌8، ص156، ابواب بقيه الصلوات المندوبه، باب39، ط آل البيت.
[35] وسائل الشيعة، الشيخ الحرالعاملی، ج‌8، ص156، ابواب بقيه الصلوات المندوبه، باب39، ط آل البيت.
[36] تحف العقول، ابن شعبه الحرانی، ص117.
[37] زمر/سوره39، آیه9.
[38] وسائل الشيعة، الشيخ الحرالعاملی، ج‌8، ص156، ابواب بقيه الصلوات المندوبه، باب39، ط آل البيت.
[39] زمر/سوره39، آیه9.