درس خارج فقه آیت الله جوادی

94/08/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نکاح

مرحوم محقق در متن شرايع بعد از اينکه حکم نگاه مرد به زن نامَحرم و حکم زن به مرد نامَحرم را بيان فرمودند و موارد استثنايي، مثل شفا, شهادت و مانند آن که ضرورت است استثنا کردند، دو تا مسئله را هم در پايان اين بخش ذکر فرمودند گفتند: «مسئلتان: الاُوليٰ هل يجوز للخصيِّ النظر إلي المرأة المالک أو الأجنبية؟ قيل نعم و قيل لا و هو الأظهر لعموم المنع و مِلک اليمين المستثنی الآية المراد به الإماء، الثانيه الأعميٰ لايجوز سماع صوت المرأة الأجنبية».[1] مسئله دوم که بعداً ـ به خواست خداـ می‌آيد اين است که آيا صداي زن عورت است، مثل موي زن و بدن زن يا صداي زن عورت نيست؟ اين مسئله ثانيه است. مسئله اُوليٰ اين است که اگر مردي خصي بود به اصطلاح خواجه شد و علاقه‌اي به زن نداشت, آيا او مي‌تواند نامحرم را نگاه کند يا نه؟ و اگر غلام و برده بود, مي‌تواند مولاي او اگر زن بود به او نگاه کند يا نه؟

مسئله خصي، غير از مسئله خنثيٰ است، خنثيٰ را جداگانه مطرح مي‌کنند، دليل علم اجمالي آن را همراهي مي‌کند؛ ولي خصي اين‌چنين نيست. خنثيٰ يقين دارد يا زن است يا مرد و چون علم اجمالي دارد و علم اجمالي منجّز است, او نمي‌تواند به زن نگاه کند و نمي‌تواند مرد او را ببيند، براي اينکه علم اجمالي دارد و منجّز هم هست بايد احتياط کند؛ ولي خصييقيناً مرد است اين‌چنين نيست که مثل خنثيٰ باشد. اين است که در فقه مسئله خصي از مسئله خنثيٰ جداست، او علم اجمالي دارد و محکوم به احتياط است; خصي علم اجمالي ندارد, بلکه علم تفصيلي دارد که مرد است; منتها علاقه‌اي به زن ندارد و لذّتي از زن نمي‌برد. آيا اگر کسي خصي بود مي‌تواند به نامَحرم نگاه کند يا نه؟ اگر نتوانست به نامَحرم نگاه کند؛ چون اينها معمولاً يا عبد هستند يا أمه، اگر عبد خصيباشد آيا مي‌تواند مالک خود را که زن باشد نگاه کند يا نه؟ مرحوم محقق(رضوان الله عليه) بعد از طرح اين مسئله فرمودند: «فيه قولان»:يک قولي است به جواز، يک قولي است به منع؛ آنها که قائل هستند که نگاه خصي به زنِ نامَحرم جايز است,به يک دليل استدلال کردند و نگاه خصي به مالکهِ خود اگر زني او را خريد به دليلي ديگر استدلال کردند. نسبت به نامَحرم استدلال آنها اين استکه قرآن کريم فرمود: ابداء زينت و مانند آن نسبت به کساني که طفل‌ هستند يا ﴿أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلَي عَوْرَاتِ النِّسَاءِ﴾[2] يا ﴿أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ﴾ اينها که در محدوده زندگي انسان به سر مي‌برند و نيازي هم به زن ندارند. «إربه»؛ يعنيحاجت که جمع آن مي‌شود «مآرب»، ﴿وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَي﴾[3] اين است. اين کتاب لغت معروف «منتهي الارب في لغة العرب»، اين «اِرَب» جمع «اِربه» است؛ يعني منتهاي نياز را در ادراک و فهميدن لغت عرب اين کتاب لغت برآورده مي‌کند. «اِربه»؛ يعني حاجت، ﴿أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ﴾؛ يعنيمردي که حاجت به زن ندارد. در اثر مجبوب بودن يا عنّين بودن يا خصي بودن، هيچ احساسي نسبت به زن ندارد، زن براي او مثل مرد است مثل ديوار است. آيه دارد که زن مي‌تواند،مثلاً بدون روسري در برابر کودکان ﴿أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا﴾؛ يعني «لم يطلعوا» ﴿عَلَي عَوْرَاتِ النِّسَاءِ﴾ ظاهر بشود يا ﴿أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ﴾ مردي که نيازي به زن ندارد، زنِ نامَحرم بر او واجب نيست که خودش را بپوشاند، اين مي‌تواند او را نگاه بکند، آيه اين است.

دليل اينکه خصي مي‌تواند مالکه خود را نگاه کند و مالکه او مي‌تواند اين را نگاه کند، همين است که قرآن کريم فرمود زن بر مرد حرام است، مگر اينکه شوهرش باشد:﴿أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ﴾ مِلک يمين به منزله همسر است، ديگر نيازي به عقد ندارد. اگر مِلک يمين به منزله همسر است، پس نگاه زني که مالک اين خصي است به اين خصي جايز است; اين عصاره استدلال اين دو بزرگوار.

مرحوم محقق(رضوان الله عليه) مي‌فرمايد که اقويٰ منع است، براي اينکه ادله نگاه مطلق است و اين دليلي که ﴿غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ﴾ است، بعيد است که مسئله خصي را شامل بشود و بعضي از امور به عنوان حکمت مسئله است نه به عنوان علت مسئله. بنابراين اين خصي نامَحرم است و نگاه زن به او و نگاه او به زن محکوم به احکام قبلي است که نگاه جايز نيست, البته نگاه يکبار «علي کراهية، بلا لذة، بلا ريبة» به نظر مرحوم محقق جايز بود،[4] اينجا هم همين‌طور است؛ ولي نگاهيکه مکرّر باشد و يا سَتر اصلاً لازم نباشد, اين نسبت به خصييا غير خصييکسان است.

حالا ببينيم اين استدلال محقق تام است يا نه؟ چون ايشان مي‌فرمايد که «و الاظهرالمنع لفلان دليل»؛ چون خنثيٰ نيست تا شبهه مصداقيه باشد، اويقيناً مرد است. در خنثيٰ شبهه مصداقيه است که آيا بر زن واجب است که خودش را از اين خنثيٰ بپوشاند يا نه؟ اين نمي‌داند زن است يا مرد؟! اما خصي مرد است,يک شبهه مصداقيه نيست و هيچ اجماليدر اينکه او مرد است نيست؛ منتها او ﴿غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ﴾ است. پاسخ مرحوم محقق به ساير آقايان فقها نسبت به مسئله مِلک يمين گفتند درست است که مِلک يمين استثنا شد:﴿أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ﴾؛ ولي آن نسبت به کنيز است براي مولاي مرد، نه مرد باشد براي مولاي زن. درباره خصوص ﴿أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ﴾ گفتند مراد أمه است نه اعم از أمه و غلام. پس أمه براي مولاي خود مَحرم است؛ ولي غلام براي مولات؛ يعني زني که او را خريد مَحرم نيست. اينها مشمول اطلاقات رجل و مرأة و امثال آن هستند و حکم رجل و مرأة بر آن بار است, اين چون نامَحرم است بايد خودش را بپوشاند، فقط در موقع خريد در بحث تجارت آنجا استثنا شده که اگر کسي بخواهد کنيزي را بخرد مي‌تواند او را نگاه کند، زني بخواهد غلامي را براي انجام کارهاي شخصي‌اش بخرد, مي‌تواند او را نگاه کند، اين در باب تجارت مطرح است نه در باب نکاح، آن فرق هم نمي‌کند که خريدار چه کسي باشد; خريدار اگر زن است مي‌تواند به غلام نگاه بکند که او را بخرد، خريدار اگر مرد است مي‌تواند اين کنيز را نگاه بکند او را بخرد، بعد از اينکه خريد البته مِلک يمين اوست؛ ولي در خصوص غلام اين مِلک يميني که در آيه استثنا شده اين آن نيست. اين عصاره استدلالي بود که مرحوم محقق در متن شرايع داشتند.

چند نکته است که اينجا بايد ملحوظ بشود و آن اين است اگر درباره زن اجنبيه اين مسئله ثابت شد که نگاه خصي به زن اجنبيه و نگاه زن اجنبيه به خصي جايز بود يقيناً مسئله مِلک يمين هم حل است, براي اينکه به هر تقدير اگر منظور از ﴿أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ﴾ اعم باشد که اين مرد هم شامل مي‌شود, اگر خصوص کنيز باشد چون نگاه زنِ نامَحرم به خصي و نگاه خصي به زن نامَحرم جايز است, اينجا هم طرفين مي‌توانند يکديگر را نگاه بکنند؛ يعني مولا مي‌تواند غلام خودش را نگاه کند و غلام هم مي‌تواند مولاي خودش را نگاه کند؛ ولي اگر آن طرف ثابت بشود, يعنی ثابت بشود که غلام مي‌تواند زني که مولاي اوست نگاه بکند و بالعکس، اين هرگز دليل نيست که اين خصي بتواند زن اجنبيه را هم نگاه کند، براي اينکه آنجا ممکن است مشمول مِلک يمين بشود؛ ولي اينجا ما چنين دليلي ما نداريم.

استدلالي که بزرگوارها کردند﴿أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ﴾ است و اين خصي جزء رجال نيست. قبلاً گذشته از اينکه نظام بردگييک نظام مقبولي بود, خصي کردن هم مقبول بود براي کسي، خواجه کردن؛ يعني عمداً مردي را به اين صورت در بياورند. در حيوانات هم اين کار را مي‌کردند بيضه حمار، خروس را مي‌کوبيدند که حالت مردانگي نداشته باشد، اين اگر اقويٰ حرمت نباشد احتياط وجوبي حرمت است، اين ظلم است. ظلم اين‌طور نيست که حالا نسبت به سگ جايز باشد، مگر آدم مي‌تواند نسبت به سگ ظلم بکند؟ ظلم از چيزهايي است که «بالقول المطلق» حرام است. اگر ماریيا سگیدارد مي‌رود کاري به آدم ندارد, ظلم کردن به او گناه است، معصيت است فرق نمي‌کند. اين خصي کردنِ خروس معصيت است، حالا درباره مرد اين کار را مي‌کردند, براي اينکه خواجه‌هايي براي حرمسرا داشته باشند اين کار را مي‌کردند; اسلام آمده جلوي اين وحشي‌گري‌ها را گرفته واقعاً، نظام را نظام عدل کرده، فتوا داده به اينکه اين کار حرام است, حتي درباره حيوانات، ظلم حرام است حتي درباره کلاب، بله اگر سگي مزاحم آدم است, آدم مي‌تواند دفع کند؛ ولي سگي است که هيچ کاري با آدم ندارد, زدن او حرام است، ماري است که کاري به آدم ندارد, راه خودش را مي‌گيرد مي‌رود بيابان, آدم چرا اين را سنگ بزند؟ ظلم ولو نسبت به مار ولو نسبت به عقرب ولو نسبت به کلب، حرام است, اين دين است. اما استدلالي که کردند که اين نگاه جايز نيست، اطلاقات اگر شامل بشود که اقويٰ حرمت است؛ اما اگر اطلاقات شامل نشود و ﴿أُولِي الْإِرْبَةِ﴾ اين را بگيرد، يا حلال است يا اگر هم حرام باشد به نحو احتياط است. اين‌طوري که مرحوم محقق(رضوان الله عليه) فرمودند: «و الأظهر» اولي منع است و «لعموم المنع»، عموم منع تخصيص خورده به تابعيني که ﴿أُولِي الْإِرْبَةِ﴾ نيستند؛ يعني حاجتي ندارند. بنابراين اين مشکل از آن جهت حل مي‌شود.

در جريان اختلاط زن و مردـ که دستور اخير هم صادر شد که همه شما شنيديد ـيک بيان نوراني از وجود مبارک امير المؤمنين(سلام الله عليه) است که فرمود من بازار که مي‌روم مي‌بينم که زن و مرد با هم هستند, اين را وقتي حضرت مي‌فرمايد که حياي اسلامي و غيرت اسلامي اجازه نمي‌دهد که زن‌ها و مردها آنجا مي‌آيند, براي خريد و فروش، چگونه اجازه مي‌دهد که دختر جوان با پسر جوان بروند اردو، آن هم در منطقه‌هاي دور از شهر؟! مرحوم صاجب وسائل(رضوان الله عليه) در جلد بيستم وسائل، صفحه 235, باب 132 اين را فرمودند که کراهت دارد، آن‌طوري که الآن زن و مرد در بازار مخلوط‌ هستند,رفت و آمد مي‌کنند, اين کراهت دارد که به يکديگر تنه مي‌زنند، اما آنکه بيش از کراهت است.

روايت اول اين باب که مرحوم کليني(رضوان الله عليه) نقل کرده است[5] از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) «قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(عَلَيْهِ السَّلَام) يَا أَهْلَ الْعِرَاقِ نُبِّئْتُ أَنَّ نِسَاءَكُمْ يُدَافِعْنَ الرِّجَالَ فِي الطَّرِيقِ أَ مَا تَسْتَحُونَ»؛ من شنيدم که در اين راه اينها با يکديگر برخورد مي‌کنند, راه آنها جدا باشد تا برخوردي نکنند, مگر شما حيا نداريد!؟ اين را برقي هم نقل کرده.[6] مرحوم کليني[7] در حديثي ديگر دارد که وجود مبارک حضرت امير فرمود: «أَ مَا تَسْتَحْيُونَ» آيا حيا نداريد؟!«وَ لَا تَغَارُونَ نِسَاؤُكُمْ يَخْرُجْنَ إِلَى الْأَسْوَاقِ وَ يُزَاحِمْنَ الْعُلُوجَ»[8] آنها که مي‌آيند کالا بفروشند, اين زن‌هاي شما مي‌روند در خريد و فروش, اين برخوردها و يکديگر را از نزديک گاهي ممکن است تنه بزنند و برخورد بکنند، مگر حيا نداريد, مگر غيرت نداريد؟! وقتي تا اين حد را حضرت اجازه نمي‌دهد, آن وقت دختر جوان با پسر جوان آن وضع را دارند، ما بسياري از چيزها را باور نکرديم; فرمودند که اگر خدايي ناکرده زنا رواج پيدا کند، خدا روزي را کم مي‌کند و ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبَا﴾[9] که درباره ربا وارد شد, مشابه اين تعبير درباره رزق هم وارد شده است.[10]

مطلب بعدي که ايشان فرمودند کهبه مرد نابينا نمي‌تواند نگاه بکنند; شاهد آن قبلاً گذشت و خيلي هم معتبر نبود. اما مسئله دوم که صداي زن نامحرم است; اين يک مسئله جدّي است که جداگانه بايد باشد, صداي زن اگر نامَحرم شد, خواندنِ او, مخصوصاً تک‌خواني او يقيناً ممنوع است؛ ولي ببينيم صوت مرأه عورت است يا نيست؟ صوت مرأه از آن جهت صوت است, خيلي از فقهاي بزرگوار ما فرمودند عورت نيست، مرحوم آقا سيد محمد کاظم فتوايشان همين است,[11] فقهاي بعدي هم همين است؛ يعني آدم صِرف اينکه صداي زن را بشنود يا دارد سخنراني مي‌کند يا دارد از آدم مسئله سؤال مي‌کند و گفتگو مي‌کند, صداي زن مثل موي زن, عورت نيست; منتها آيه سوره مبارکه «احزاب» به همسران پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) دستور داد, وقتي که شما با نامَحرم حرف مي‌زنيد، زنانه حرف نزنيد, بلکه مردانه حرف بزنيد، صدايتان را نازک نکنيد:﴿فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلاَ مَعْرُوفاً﴾[12] آن مردي که مريض است طمع مي‌کند؛ معلوم مي‌شود علاقه به نامَحرم يک نوع مرضي است آن مي‌شود ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾;[13] اين مرض در آن همايش‌هاي مشترک بين انسان و دام درمان نخواهد شد, فرمود:﴿فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلاَ مَعْرُوفاً﴾.خود صوت مرأه «بما أنه صوت» عورت نيست, آن نازک کردن و رقيق سخن گفتن و جاذبه دادن به حرف، مشکل دارد. نگاه به مرد نابينا يکي دو تا روايت بود که قبلاً هم خوانده شد؛ ابن ام مکتوم که نابينا بود و در بحث قبل اين روايت خوانده شد, وقتي وارد منزل پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) خواست بشوند, وجود مبارک حضرت به بعضي از همسرانشان که آنجا حضور داشتند فرمودند: برخيزيد و برويد! عرض کردند: او که نابيناست؟! فرمود شما که نابينا نيستيد![14] معلوم مي‌شود نگاه به مرد نابينا مثل نگاه به مرد بيناست, اين البته درست است; اگر گفتيم به اينکه نگاه مرد به زن جايز نيست و نگاه زن به مرد جايز نيست، فرق بين بصير و اعما نيست. اگر زن نتواند مرد را نگاه کند مثل اينکه مرد نمي‌تواند زن را نگاه کند، اين ديگر فرقي بين اعميٰ و بصير نيست، چه از اين طرف, چه از آن طرف؛ ولي روشن شد که اگر نگاه به لذّت نباشد, ريبه يا خوف فتنه در بين نباشد، صِرف نگاه طرفين جايز است. همان‌طوري که محقق در متن شرايع[15] و المختصر النافع[16] فتوا دادند، نه آن‌طوري که مرحوم صاحب جواهرمنع کردند؛[17] بلکه آن‌طوري که مرحوم شيخ انصاري تجويز کردند.[18] در اين جهت هم فرق بين اعما و غير اعما نيست، پس آن حمل بر نزاهت مي‌شود که نگاه حمل بر مثلاً خلاف احتياط مستحب مي‌شود و مانند آن; از اين جهت است.

روايتي که قبلاً هم خوانديم اين حمل بر کراهت مي‌شود، اما اصل صوتِ زن عورت است يا نه؟ بعضي از نصوص است که دلالت مي‌کند بر حزازت و کراهت. باب 131 اين است که «بَابُ أَنَّهُ يُكْرَهُ لِلرَّجُلِ ابْتِدَاءُ النِّسَاءِ بِالسَّلَامِ» مکروه است که مرد ابتدائاً به زن سلام کند; حالا اگر او سلام کرد که جواب واجب است؛ اما مرد ابتدائاً به زن سلام بکند, نه براياينکه اين سلام مکروه است، بلکه براي اينکه او حتماً جواب مي‌دهد و شنيدن صداي او مشکل دارد: «يُكْرَهُ لِلرَّجُلِ ابْتِدَاءُ النِّسَاءِ بِالسَّلَامِ وَ دُعَاؤُهُنَّ إِلَى الطَّعَامِ وَ تَأَكُّدِ الْكَرَاهَةِ فِي الشَّابَّةِ‌»؛ يعني دختر جوان.

روايت اولي که مرحوم کليني(رضوان الله تعاليٰ عليه)[19] از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل کرد اين است که آن حضرت فرمود: «قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(عَلَيْهِ السَّلَام) لَا تَبْدَءُوا النِّسَاءَ بِالسَّلَامِ»;شما شروع نکنيد که اول به زن سلام بکنيد، البته اگر او سلام کرد جواب واجب است؛ ولي شما شروع به سلام نکنيد.«وَ لَا تَدْعُوهُنَّ إِلَى الطَّعَامِ»;آنها را به غذا و مهماني دعوت نکنيد که آنها ناچار بشوند حرف بزنند.«فَإِنَّ النَّبِيَّ(صَلَّی اللهُعَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) قَالَ النِّسَاءُ عِيٌّ وَ عَوْرَةٌ فَاسْتُرُوا عِيَّهُنَّ بِالسُّكُوتِ وَ اسْتُرُوا عَوْرَاتِهِنَّ بِالْبُيُوتِ»;[20] زن‌ها هم ناتوان هستند و هم عورت‌اند؛ وقتي گفتند زن عورت است؛ يعني نگاه او عورت است, صوت او هم عورت است. اين محمول بر کراهت است; به دليل سيره قطعي مسلمان‌ها. اين رفت و آمدي که اينها در بازار مي‌کنند با پوشيه مي‌روند، سؤال مي‌کنند, جنس مي‌خرند, جنس مي‌فروشند, اگر صوت مرأه مثل صورت مرأه, موي مرأه, عورت باشد, فرق نمي‌کند با پوشيه يا غير پوشيه حرف مي‌زند، سؤال و جواب مي‌کند, خريد و فروش مي‌کند, بايد ممنوع باشد; اينها حمل بر کراهت مي‌شود؛ البته تمام اين مواردي که حمل بر کراهت مي‌شود جايي است که لذت در کار نباشد, ريبه در کار نباشد, خوف فتنه در کار نباشد, اينها «مفروغ عنه» است.

روايت دوم اين باب که باز مرحوم کليني(رضوان الله تعاليٰ عليه)[21] « عَنْ غِيَاثِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ» چون غياث چندين نفر به اين نام هستند، «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عَلَيْهِ السَّلَام) أَنَّهُ قَالَ: لَا تُسَلِّمْ عَلَى الْمَرْأَةِ»[22] بعضي از اينها يا مرسل‌ هستند يا اگر مرسل نيستند ضعيف‌اند.

روايت سوم دارد که «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّی اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) يُسَلِّمُ عَلَى النِّسَاءِ وَ يَرْدُدْنَ عَلَيْهِ وَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(عَلَيْهِ السَّلَام) يُسَلِّمُ عَلَی النِّسَاءِ وَ كَانَ يَكْرَهُ أَنْ يُسَلِّمَ عَلَی الشَّابَّةِ مِنْهُنَّ وَ يَقُولُ أَتَخَوَّفُ‌أَنْ يُعْجِبَنِي صَوْتُهَا فَيَدْخُلَ عَلَيَّ أَكْثَرُ مِمَّا طَلَبْتُ مِنَ الْأَجْرِ»;[23] من اجر مي‌خواهم با سلام کردن، مي‌بينم بيش از آن مقداري که من اجر طلب مي‌کنم وزر دامنگير من بشود که من از صداي او لذت ببرم. البته غالب اينها از باب «إِيَّاکِأَعْنِي وَ اسْمَعِييَا جَارَةُ»[24] ما اين کارها را نمي‌کنيم؛ يعني شما اين کار را نکنيد وگرنه کسي که غرق در ياد و نام خداست, اين امور او را سرگرم نخواهد کرد.

پس مسئله اختلاط در باب 132 مطرح است، مسئله سلام و صوت مرأة در باب 131 مطرح است، مسئله علاج در باب 130 مطرح است که بخشي از اين روايات در بحث قبل خوانده شد. درباره علاج وارد شده است که اگر مماثل نيست؛ يعني براي درمان مرد، طبيب مرد نيست براي درمان زن، طبيب زن نيست در آن موارد براي ضرورت روايات باب 130 مي‌گويد جايز است:«سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ يُصِيبُهَا الْبَلَاءُ فِي جَسَدِهَا إِمَّا كَسْرٌ وَ إِمَّا جُرْحٌ فِي مَكَانٍ لَا يَصْلُحُ النَّظَرُ إِلَيْهِ وَ يَكُونُ الرَّجُلُ أَرْفَقَ بِعِلَاجِهِ مِنَ النِّسَاءِ أَ يَصْلُحُ لَهُ النَّظَرُ إِلَيْهَا؟» مماثل نيست يا اگر مماثل باشد, مرد بهتر مي‌تواند اين زن را درمان کند و درمان کردنش هم به اين است که جايي که نگاهش حرام است نگاه بکند؛ يعني وجه و کفّين نيست, جاي ديگر است; آيا مي‌شود؟ فرمود: «إِذَا اضْطُرَّتْ إِلَيْهِ فَلْيُعَالِجْهَا إِنْ شَاءَتْ»[25] اگر اين زن مضطر شد, مي‌تواند مرد او را درمان کند ولو با نگاه کردن.

روايت دوم و سوم و چهارم اين باب هم همين مضمون را دارد. روايت سوم اين است که در کتاب «علي بن جعفر» آمده:«سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَرْأَةِ يَكُونُ بِهَا الْجُرْحُ فِي فَخِذِهَا أَوْ بَطْنِهَا أَوْ عَضُدِهَا هَلْ يَصْلُحُ لِلرَّجُلِ أَنْ يَنْظُرَ إِلَيْهِ يُعَالِجُهُ قَالَ لَا»[26] اين معلوم مي‌شود در حال اضطرار نيست يا در جايي است که مماثل دارد وگرنه آنها صريح در جواز است. وقتي که چند تا روايت صريح در جواز بود, اين «لا» يا نهي حمل مي‌شود بر حزازت يا حمل مي‌شود بر تصرف در ماده, نه در هيئت، حمل مي‌شود بر جايي که اضطرار نباشد و مانند آن يا مماثل وجود داشته باشد که ديگر اضطراري در کار نيست.

مطلب ديگر اين است که درباره صبي و صبيه که ﴿أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُواعَلَي عَوْرَاتِ النِّسَاءِ﴾[27] اين درباره غض اصلاً شامل نمي‌شود احتياجي به چنين جمله‌اي نيست درباره سَتر و ابداء ما محتاج هستيم؛ «هاهنا مقامان»: يک مقام اين است که چه کسي مکلّف به چشم پوشي است؟ صبي و صبيه اصلاً مأمور نيستند، براي اينکه در اين دو بخش از آيه سی و 31 سوره «نور» مخاطب مؤمن و مؤمنه است:﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يُغُضُّوا﴾، يک؛﴿قُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ﴾، اين دو؛ اين ايمان فرع بر بلوغ است, صبي و صبيه مادامي که بالغ نشدند عنوان مؤمن و مؤمنه بر اينها صادق نيست, پس اينها مکلّف به غض نيستند; اما مسئله ابداء ﴿وَ لاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّ لِبُعُولَتِهِنَّ﴾ آن متعلق است براي چه کسي اظهار بکنيد!؟ براي مؤمن و کافر، براي بالغ و نابالغ، در صورتي که آن نابالغ مثلاً احساس جنسي و غريزي داشته باشد. بنابراين اينکه فرمود: ﴿أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلَي عَوْرَاتِ النِّسَاءِ﴾ اين استثناي از غض نيست، استثناي از سَتر يا ابداء و مانند آن است که متعلق آن عام است، وگرنه حکم غض برای مؤمن است و مؤمنه.

حالا روز چهار‌شنبه است و از طرفي هم در آستانه شهادت امام مجتبيٰ(سلام الله عليه) هستيم, گرچه بعضي از نقل‌ها از (ولادت) وجود مبارک امام کاظم(سلام الله عليه) نقل شده است؛ ولي به هر تقدير همه اينها نور واحد هستند. در جريان وجود مبارک امام مجتبيٰ از همان کودکي اينها را امر مي‌کردند راهنمايي مي‌کردند که با شهامت و شجاعت و مبارزه آشنا بشوند. وقتي وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) عمرو بن عبدود را به آن وضع کُشت, شمشير را داد به وجود مبارک امام مجتبيٰ(سلام الله عليه)، فرمود: اين شمشير را ببر به مادرت بده که اين شمشير را از خون بشويد! اينها را از همان کودکي به مبارزه, با شمشير, با شستن خونِ دشمن که در شمشيرشان نقش بسته است, عادت مي‌دادند که اينها با شجاعت تربيت بشوند. در ذيل اين قصّه‌اي است که اثبات آن البته دليل خيلي معتبر مي‌خواهد، اصل آن اين است که اين شمشير را داد به حضرت امام حسن(سلام الله عليه) فرمود اين را ببر خدمت حضرت زهرا(سلام الله عليها) که اين را بشويد که اين بيت بشود بيت مبارزه؛ وقتي اين شمشير را شستند آوردند، وجود مبارک امام حسن آورد به حضرت امير داد. حضرت امير در خدمت پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) بود، ديدند يک لکه خون در اين شمشير هست, وجود مبارک حضرت امير فرمود، چطور اين لکه خون پاک نشد؟ جستجو کردند، فاطمه زهرا(سلام الله عليها) فرمود: من اين را کاملاً شستم، گويا خود پيغمبر رمزگشايي کرد بعداً بيان شد؛ البته اين ذيل خيلي محتاج به سند قطعي قوي است، اين‌طور چيزها را نمي‌شود با يک خبر واحدي که اين‌چنين باشد ثابت کرد، خود اين شمشير به حرف آمد، گفت اين يک فخري است براي من، من يک قطره خون را جذب کردم در درون خودم, هر وقت خواستم اين را بيرون مي‌آورم، براي اينکه براي من فخر باشد.[28] اگر اين يک سند قطعي داشته باشد, از ملاکات ولايت کليه آن حضرت است; ولي به هر تقدير صدر اين حديث يک چيز خوبي را ثابت مي‌کند که اينها را در بچگي سعي مي‌کردند که با همين امور عادت بدهند و تربيت بشوند.

وجود مبارک امام حسن(سلام الله عليه) اين دو تا جمله از آن حضرت هست که خداوند اول پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را به ادب الهي مؤدّب کرد فرمود:﴿خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ﴾[29] بعد از اينکه به اين اصول پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را مؤدّب را کرد, بعدها فرمود:﴿وَ مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾;[30] حرف کسي را بشنويد که اين اصول را داراست فرمود:﴿خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ﴾, اعراض از جاهل دو قسم است: يک وقت مردم را ترک کردن, جاهل را ترک کردن, از آنها قهر کردن, فاصله گرفتن، اين روا نيست، آن راهي که سيره مرضيه و اينها است فرمود:﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً﴾[31] هجر جميل اين است که اين جاهل را رها نکنيد, در صدد تعليم او باشيد, کمبود فکري و علمي او را برطرف کنيد، اما اين‌طور نيست که با آنها مأنوس باشيد که حالا اگر آنها حرف شما را نپذيرفتند شما برنجيد. هجر جميل، غير از قهر کردن است، غير از فاصله گرفتن از شهر است، ما مگر خدايي ناکرده به حوزه‌ها نيامده بوديم مثل اين مردم يا پايين‌تر مي‌شديم، اگر اينها توفيقي مي‌داشتند به حوزه‌ها مي‌آمدند مثل ما يا بهتر مي‌شدند؛ ولي اين مشکل است فرمود: ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً﴾، آدم وقتي که دل ندهد به کسي, فقط به عنوان وظيفه با او سخن بگويد اگر قبول نکرد, انسان نگران نيست. مي‌گويد اين همه ما زحمت کشيديم،اگر زحمت کشيديم اجر ما که هدر نرفته، او قبول نکرد نکرد. اما وقتي که انسان دل بدهد و به اينها وابسته بشود بله نگران مي‌شود و قهر پيش مي‌آيد، اين دو تا نکته را وجود مبارک امام مجتبيٰ فرمود که اول خداي سبحان پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را به امور تأديب کرد,آن حضرت متأدّب شدد که ﴿خُذِ الْعَفْوَ﴾ اين ﴿خُذِ الْعَفْوَ﴾ نه تنها «واعف عن الجاهلين»؛ يعني اين اصل را بگير:﴿خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ﴾! بعد فرمود:﴿وَ مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾ شما حرف کسي را مي‌گيريد که عفو در دست اوست, اعراض از جاهلان در دست اوست و مانند آن.

مرحوم کليني(رضوان الله تعاليٰ عليه) نقل مي‌کند که وجود مبارک امام مجتبيٰ(سلام الله عليه) مردم را به دو اصل علمي و عملي فرا خوانده است، فرمود: «کُونَوا أَوْعِيَةَ الْعِلْمِ وَ مَصَابِيْحَ الْهُدَي»[32] تا آنجا که ظرفيت داريد ظرف دانش باشيد، هرگز به اين فکر نباشيد که بگوييد اين مقدار درس بس است، يا شهر من يا محلّ من به همين مقدار اکتفا مي‌کنند، يا حوزه به همين مقدار اکتفا مي‌کند، فرمود: تا نفس مي‌کشيد علم، ظرف علم جاي خالي نداشته باشيد. «وعاء» دانش باشيد!«کُونَوا أَوْعِيَةَ الْعِلْمِ» ظرف دانش مشخص نيست اين نظير دريا نيست; الآن مشخص است اين درياها چقدر آب مي‌گيرد؛ اما روح آدم مثل اين دريا يا مثل اقيانوس يک حدّ مشخصي ندارد. اين بيان نوراني حضرت امير که از غرر بيانات آن حضرت است که فرمود: همه ظرف‌ها ظرفيتشان مشخص است و مظروف تابع ظرف است; هر اندازه که ظرفيت باشد مظروف مي‌تواند جا بگيرد و بقيه سرريز مي‌کند; اما درباره نفس ظرف تابع مظروف است، تا شما چه چيزي در اين ظرف بريزيد، اگر علم صحيح ريختيد، اين شرح صدر پيدا مي‌کند, اين ظرف بر ظرفيت او افزوده مي‌شود، اگر طمع ريختيد، آز ريختيد، حسد ريختيد کبر و غرور و منيّت ريختيد, فساد ريختيد, اين را تنگ مي‌کند. فرمود: «کُلُّ وِعَاءٍ يَضِيقُ بِمَا جُعِلَ فِيْهِ» يعينی هر ظرفي حرف اول را مي‌زند و مظروف تابع ظرف است و به اندازه‌اي که ظرفيت هست مظروف ورود پيدا مي‌کند, بقيه بيرون مي‌ريزد؛ ولي علم اين‌چنين نيست، علم مظروفي است که بر ظرفيت ظرف مي‌افزايد:«کُلُّ وِعَاءٍ يَضِيقُ بِمَا جُعِلَ فِيْهِ إِلا وِعَاءَ الْعِلْمِ فَإِنَّهُ يَتَّسِع بِهِ»؛[33] يعني مظروف اين ظرف را وسيع مي‌کند. اگر يک طلبه يا يک دانشجو وارد حوزه يا دانشگاه شد, براي سال اول ظرفيت داشت که ده مطلب ياد بگيرد، وقتي اين ده مطلب وارد صحنه جان او شد, اين روح را توسعه مي‌دهد; او بعداً مي‌تواند صد مطلب ياد بگيرد، اگر صد مطلب ياد گرفت, اين روح مشروح مي‌شود، شرح پيدا مي‌کند مي‌تواند پانصد مسئله ياد بگيرد، مظروف ظرف را توسعه مي‌دهد. اين علامت تجرّد علم است. وقتي روح قوي شد،انسان از امور بسياري مي‌گذرد، هرگز به چيز پَست هيچ عنايت نمي‌کند تا قصّه بخورد.

بيان نوراني امام مجتبيٰ(سلام الله عليه) است فرمود اين ظرف خالي را پُر کنيد, چه چيزي مي‌خواهيد بريزيد در آن؟ مي‌بينيد يک انسان کم‌مايه يک ساعت مي‌نشيند مي‌گويد و مي‌خندد و حرف‌هاي «لايضر و لاينفع» را وارد جانش مي‌کند، مرحوم آخوند, صاحب کفايه ـخدا غريق رحمت کندـ مثالي مي‌زند: کسي با آب شور اين درخت را آبياري مي‌کند، بعد مي‌خواهد آب شيرين بريزد, اين درخت ديگر جا ندارد. مگر آدم هر حرفي را مي‌زند؟ هر چيزي را مي‌شنود؟ فرمود:«کُونَوا أَوْعِيَةَ الْعِلْمِ»; وعاء علم باشيد, هرگز همشهريتان، استادتان, اينها را نگاه نکنيد، ببينيد علومي که از اهل بيت رسيده است, اوج آن تا کجاست؟ وقتي آدم اينها را مي‌بيند خودش شرمنده است و راه هم باز است، اگر گفتند ظرف دانش بشويد معلوم مي‌شود راه باز است:«کُونَوا أَوْعِيَةَ الْعِلْمِ»و هيچ کس نمي‌تواند بگويد که من نمي‌توانم، راه آن اين است که آدم وقتي يک مقدار از راه را ياد گرفت بعد توسعه پيدا مي‌کند, اين مظروف آن ظرف را توسعه مي‌دهد, بر خلاف همه ظرف‌ها که مظروف تابع ظرف است، اينجا ظرفيت ظرف، تابع مظروف است. بعضي تنگ حوصله هستند چرا؟ براي اينکه چيزي ريختند در اين که جا براي ديگري نگذاشت; اما «کُلُّ وِعَاءٍ يَضِيقُ بِمَا جُعِلَ فِيْهِ إِلا وِعَاءَ الْعِلْمِ فَإِنَّهُ يَتَّسِع بِهِ»؛ پس «کُونَوا أَوْعِيَةَ الْعِلْمِ». حالا که ظرف دانش شديد «مصباح الهديٰ» باشيد درست است که آن ذوات قدسي اهل بيت، وجود مبارک سيد الشهدا(سلام الله عليه) و ساير ائمه اينها مصباح هدايت و سفينه نجات‌ هستند؛[34] ولي گفتند علما ورثه انبيا هستند؛[35] يعني عالم هم مي‌تواند مصباح هدايت باشد; حالا آنها شمس هستند اين آقا شمع و چراغ است. فرمود:«وَ مَصَابِيْحَ الْهُدَي», عالِم بشويد که راه خودتان را تشخيص بدهيد, مصباح هدايت بشويد که ديگران را راهنمايي کنيد و راه ديگران را نبنديد; حداکثر کار عالم اين است که راه خودش را پيدا کند؛ اما مصباح شدن اين است که ديگران را هم راه مي‌دهد «کُونَوا أَوْعِيَةَ الْعِلْمِوَ مَصَابِيْحَ الْهُدَي», اين از بيانات نوراني امام مجتبيٰ(سلام الله عليه) است که مرحوم کليني(رضوان الله عليه) نقل کرده است.


[1] شرائع الاسلام فی المسائل الحلال و الحرام(ط-اسماعيليان)، المحقق الحلی، ج2، ص213.
[2] نساء/سوره4، آیه31.
[3] طه/سوره20، آیه18.
[4] شرائع الاسلام فی المسائل الحلال و الحرام(ط-اسماعيليان)، المحقق الحلی، ج2، ص213.
[5] الکافی، الشيخ الکلينی، ج5، ص536، ط اسلامی.
[6] المحاسن، احمدبن خالدبن البرقی، ج1، ص115.
[7] الکافی، الشيخ الکلينی، ج5، ص537، ط اسلامی.
[8] وسائل الشيعة، الشيخ الحرالعاملی، ج‌20، ص235 و 236، ابواب مقدمات النکاح و آدابه، باب132، ط آل البيت.
[9] بقره/سوره2، آیه276.
[10] الکافی، الشيخ الکلينی، ج5، ص541، ط اسلامی.
[11] العروة الوثقی(للسيد اليزدی)، ج2، ص804.
[12] احزاب/سوره33، آیه32.
[13] بقره/سوره2، آیه10.
[14] وسائل الشيعة، الشيخ الحرالعاملی، ج‌20، ص232، ابواب مقدمات النکاح و آدابه، باب129، ط آل البيت.
[15] شرائع الاسلام فی المسائل الحلال و الحرام(ط-اسماعيليان)، المحقق الحلی، ج2، ص213.
[16] المختصر النافع، المحقق الحلی، ج1، ص172.
[17] جواهر الکلام، الشيخ محمدحسن النجفی الجواهری، ج29، ص77.
[18] کتاب النکاح، الشيخ مرتضی الانصاری، ص44.
[19] الکافی، الشيخ الکلينی، ج5، ص534، ط اسلامی.
[20] وسائل الشيعة، الشيخ الحرالعاملی، ج‌20، ص234، ابواب مقدمات النکاح و آدابه، باب131، ط آل البيت.
[21] الکافی، الشيخ الکلينی، ج5، ص535، ط اسلامی.
[22] وسائل الشيعة، الشيخ الحرالعاملی، ج‌20، ص234، ابواب مقدمات النکاح و آدابه، باب131، ط آل البيت.
[23] وسائل الشيعة، الشيخ الحرالعاملی، ج‌20، ص234، ابواب مقدمات النکاح و آدابه، باب131، ط آل البيت.
[24] الکافی، الشيخ الکلينی، ج2، ص631، ط اسلامی.
[25] وسائل الشيعة، الشيخ الحرالعاملی، ج‌20، ص233، ابواب مقدمات النکاح و آدابه، باب130، ط آل البيت.
[26] وسائل الشيعة، الشيخ الحرالعاملی، ج‌20، ص233، ابواب مقدمات النکاح و آدابه، باب130، ط آل البيت.
[27] نور/سوره24، آیه31.
[28] الخرائج و الجرائح، ابن هبه الله الراوندی، ج1، ص215 و 216.
[29] اعراف/سوره7، آیه199.
[30] حشر/سوره59، آیه7.
[31] مزمل/سوره73، آیه10.
[32] الکافی، الشيخ الکلينی، ج1، ص301، ط اسلامی.
[33] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحديد، ج19، ص25.
[34] عيون أخبار الرضا(ع)، الشيخ الصدوق، ج‌1، ص60.
[35] الکافی، الشيخ الکلينی، ج1، ص32، ط اسلامی.