درس خارج فقه آیت الله جوادی

94/08/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نکاح

مسأله نگاه به نامَحرمسه صورت داشت:يکي اينکه نگاه اگر براي لذّت يا با خوف ريبه همراه باشد، اين مطلقا حرام است؛ چه مرد نسبت به زن و چه زن نسبت به مرد؛ چه وجه و کفّين و چه ماعدا اينها؛ دوّم اينکه اگر چنانچه با لذّت و خوف ريبه همراه نباشد، نسبت به ماعداي وجه و کفّين مطلقاحرام است، نسبت به وجه و کفّين استثنا شده است «علي اقوال»؛ صورت سوّم نگاه به وجه و کفّين است،[1] وجه و کفّين اگر با لذّت و خوف ريبه نباشد بنابر فتواي برخي مثل مرحوم صاحب جواهر حرام است، بنابر فتواي بسياري از آقايان حرام نيست، حالا احتياط مي‌کنند احتياط استحبابي مطلب ديگر است و آن‌چه که در بين متأخرين محور بحث بود، نظر اين دو قطبِ فقهي بود:يکي مرحوم شيخ و يکي مرحوم صاحب جواهر که ايشان به طور مطلق منع مي‌کردند، مرحوم شيخ تجويز مي‌کردند و مي‌گفتند ادلّهٴ مجوّزه اين را اجازه مي‌دهد.[2] عمده آن است که بار اوّل را مرحوم صاحب جواهر منع کرده بود و حرام مي‌دانست؛[3] ولي مرحوم محقق در متن شرايعيا در متن مختصر النافع[4] بار اوّل را جايز مي‌دانستند، در شرايع دارند که «علي کراهية»،[5] اين يک حکم؛ و اگر در بار دوّم در اثناي نگاه، لذّت حاصل شود، اين چطور؟ بار دوّم را محقق در متن شرايع اجازه نمي‌دهد، افرادي مثل صاحب جواهر که بار اوّل را اجازه ندادند بار دوّم را هم يقيناً ممنوع مي‌دانند؛ ولي مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) بار دوّم را هم اجازه دادند؛ يعني حلال دانستند و جايز دانستند.

برهاني که آن بزرگوارها اقامه مي‌کنند؛ آنهايي که بار اوّل حلال مي‌دانند، بار دوّم را مشکل مي‌دانند، همان «النظرة الاُوليٰ لاکمل النظرة الثاني عليه»، با ادلّهٴ احتياطي ديگر؛ امّا مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) که بار دوّم را هم اجازه مي‌دهند،يک بياني دارند که آن بيان بي‌خلط نيست؛ خلط بين آن‌چه که محلّ بحث و استدلال است و آن‌چه که يک شئ صحيح و درست است، اگر بين اين دو فرق بگذاريم راهي را که هم چنانکه راه فرق هست و نگاه دوم از آن سنخي باشد که ايشان مطرح نکردند، بله جايز است و اگر از سنخ فقهي باشد که حرف‌هاي صاحب جواهر و محقق و اينها در آن مسير است، اين حرام است و اصل عبارت مرحوم شيخ انصاري را در کتاب نکاح بخوانيم تا آن فرق دقيق که مي‌تواند فارق بين نگاه اول و دوم باشد يا نگاه حلال و حرام باشد بازگو شود.

ايشان تعبيري که از مرحوم صاحب جواهر مي‌کنند؛ البته با احترام ياد مي‌کنند، اگرچه در بعضي از موارددر همين کتاب نکاح دارند «بعض المعاصرين» مثلاً اين‌طور فتوا دادند، در صفحه 51 دارند که: «و من هذا يظهر العجب من بعض المعاصرين»؛ ولي در تعبيرات ديگر سه جا در همينکتاب نکاح از مرحوم صاحب جواهر به عنوان «بعض المعاصرين»يا «بعض من عاصرنا» ذکر مي‌کنند، در صفحه 54 مي‌فرمايد «حمل الرواية بعض من عاصرناه»؛ تعبيرات سه گونه هست: يک وقت است که ذميلي، همساني و کفّي از ديگريمي‌خواهد ياد کند مي‌گويد «بعض المعاصرين»؛يک وقتي بزرگي از کسي که سنّش کمتر است يا مثلاً درجه ناچيزتر دارد، مي‌خواهد از او ياد کند، مي‌گويد «بعض مَن عاصرناه»؛ يعني خودش را اصل قرار مي‌دهد و مي‌گويد او عصر ما را درک کرده است؛ قسم سوّم آن است که اگر کسي بخواهد از ديگري اجلال و تکريمي به عمل بياورد و بگويد ما آن توفيق را پيدا کرديم که عصر او را درک کرديم، مي‌گويد «بعض من عاصرناه» ما توفيق آن را داشتيم که عصر او را درک کرديم. مرحوم شيخ انصاري در صفحه 54 همين جلد 20 که مربوط به بحث نکاح[6] است، مي‌فرمايد: «و حمل الرواية بعض من عاصرناه» که حرمت صاحب جواهر را حفظ کرده است، گرچه از او به «بعض الاساتيد» يا «بعض المشايخ» ياد نکرد و ياد نمي‌کند معمولاً؛ امّا اين تعبير و اين احترام از يک ويژگي خاصي برخوردار است.ايشان در صفحه 53 مي‌فرمايد به اينکه اگر بار اوّل نگاه کرد که فرمود به نظر ما جايز است؛ امّا بار دوّم و سوّم چطور؟ «ثم أن الأخبار المجوّزة مطلقة»، ما که گفتيم نگاه جايز است و به ادلّه‌اي تمسک کرديم؛ نظير صحيحه علي‌بن‌سُويد و مانند آن، اينها مطلق است، «و تشمل النظرة الاوليٰ و الثانيه»؛ با اينکه محقق در متن شرايع گفت: «مرة واحدة علي کراهية» و تکرار نکند، «و استدلّ مَن خص الجواز بالأوليٰ بأدلة ضعيفة لاتنهض لتقييد تلک الأخبار»، روايات مجوّزه مطلق است؛ هم بار اول را شامل مي‌شود و هم بار دوم را؛ يعني کسي که رفته در مغازه چيزي بخرد، آن صاحب مغازه دو بار سه بار هم مي‌تواند نگاه کند يا در مراکز ديگر، اين امر عادي است؛ برخي‌ها که گفتند جوازِ نگاه فقط مخصوص بار اول است، اين مطلقات را بدون اينکه مقيّد خاص و معتبر داشته باشند، تقييد زدند، «و استدل من خص الجواز بالأوليٰ بادلة ضعيفة» که «لاتنيهض لتقييد تلک الأخبار»، کم‌کم تعجّب از اين‌جا شروع مي‌شود «ثم إنک قد عرفت أن النظر إذا کان بقصد التلذّذ فهو حرام إجماعا»؛ چه وجه و کفّين، چه ماعداي آنها، «کما ادّعاه» اين اجماع را «غير واحد»، «و عليه أو علي خوف الفتنه يحمل ما ورد من ذمّ النظر في الأخبار»؛ رواياتي که نگاه به نامَحرم را مذموم مي‌داند براي جايي است که همراه با لذّت باشد يا خوف وقوع در گناه، «و أما إذالم يَقصد به التلذذ» يا «لم يُقصد به التلذذ»، «و أما إذا لم يقصد» آن ناظر «به التلذذ و لکن عَلِم بحصول لذة بالنظر أو لم يعلم به و لکن تلذذ في اثناء النظر فهل يجب الکفّ أم لاالظاهر الثاني»؛ اگر به قصد لذّت نگاه نمي‌کند؛ ولي مي‌داند که نگاه کند لذّت حاصل مي‌شود، آيا اين‌جا نگاه حرام است يا نه؟ مي‌فرمايد اقويٰ اين است که نگاه حرام نيست، اين يک فتواي تعجّب‌برانگيز است آن هم ازيک قطب فقهي و زهدي مثل مرحوم شيخ انصاري! عبارت را ملاحظه بفرماييد در صفحه 53، «و أما إذا لم يقصد به التلذذ و لکن علم بحصول اللذة بالنظر أو لم يعلم به و لکن تلذذ فيأثناء النظر فهل يجب الکفّ أم لا الظاهر الثاني»؛ به قصد لذّت نگاه نکرد؛ ولي در اثناي نگاه لذّت حاصل شد، فوراً بايد غَضِّ بَصَر کند، چشم بپوشد يا نه مي‌تواند نگاه را ادامه بدهد؟ مي‌فرمايد مي‌تواند نگاه را ادامه بدهد.حالا نگاه کنيد کجا خلط کرده اين قطب فقهي؟ «لإطلاق الأدله و لأن النظر إلي حسان الوجوه من الذکور و الإناث لاينفکّ عن التلذّذ غالباً»؛ نگاه به کسي که زيباست؛ چه مرد را آدم نگاه کند، چه زن را، اين «لاينفک غالباً عن التلذذ»، اين يک؛ «بمقتضي الطبيعة البشريّة المجبولة»؛ يعني جبلّي است «علي ملائمة الحسان فلو حرم النظر مع حصول التلذذ لوجب استثناء النظر إلي حسان الوجوه مع أنّه لاقائل بالفصل بينهم و بين غيرهم»؛ نگاه زن به زن، نگاه مرد به مرد، هر جا نگاه به چهره زيبا باشد لذّت هست و شارع مقدس جلوي اين نگاه را نگرفته و نگفته شما به مردهاي زيبا نگاه نکنيد، به زن‌ها هم نگفته شما به زن‌هاي زيبا نگاه نکنيد، معلوم مي‌شود اين حرام نيست. حالا کجا اين بزرگوار خلط کرده بايد مشخص شود و آن بيان اين است که اگر چنانچه اين دو مطلب که هيچ‌کدام براي مرحوم شيخ حل نشد؛ آن روان‌کاوي و روان‌شناسي و شئون نفس و تجرّد نفس و خاصيت و فرق جوهري بين نفس مسوّله، نفس مُلهمه، نفس لوّامه و نفس امّاره براي مثل او حل نشد،يک؛ آن عشق ظُرَفايي که در فلسفه مطرح است با اين لذّت غريزي و جنسي که فقيه مطرح مي‌کند، براي اين بزرگوار حل نشد، دو؛ اگر هر دو براي او حل مي‌شد، هرگز چنين فتوايي نمي‌داد.

بيان ذلک اين است که دين فرمود صراط مستقيم، امر عوامي نيست که هر کسي صراط مستقيم را بخواهد بفهمد، اين صراط مستقيم در بخش انديشه و شناخت، «ادقّ من الشّعر» است؛ در بخش انگيزه و کار «احدّ من السيف»، اين تعبير که در روايات ما هست که «صِّراطٌأَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ وَ أَحَدُّ مِنَ السَّيْفِ»؛[7] يعني هر کسي آن دين را بخواهد بفهمد مقدورش نيست، خيلي‌ها بايد تقليد کنند، آن دين اساسي فقط يک سلسله کارشناسان مي‌خواهد، از موي باريک، باريک‌تر است. اينکه مي‌بينيد در کتاب‌هاي رجالييا غير رجالي مي‌گويند فلان شخص «ممن شقّق الشّعر» يا در ادبيات فارسي ما مي‌گوييم «موشکاف» است؛ يعني همين. اين موي باريک که به زحمت با چشم ديده مي‌شود، يک وقت انسان با قيچي وسطش را قطع مي‌کند که اين کار ساده است،يک وقتي عمودي اين موي باريک که به زحمت تازه ديده شد بخواهد از بالا اين را نيم کند، خيلي سخت است! اين را مي‌گويند: «ممن شقّق الشّعر»؛ از کساني است که «موشکاف» است، اين جان کَندنِ علمي مي‌خواهد، مقدور هر کسي هم نيست. فهم دين «ادَقّ مِنَ الشَّعر» است،يک؛ رفتن روي آن «احدّ من السّيف» است، دو؛آن لبهٴ تيز سيف و شمشير را که نگاه بداري، رفتن روي آن سخت است نه روي سينه‌اش که يک آهن صافي است؛ عمل به دين سخت‌تر از رفتن روي لبهٴ تيز شمشير است؛ فهم دين از موي باريک، باريک‌تر است، اين براي دين است. يک بياني درباره نگاه به «حسان الوجوه» است که در روايات ما هست که «اطْلُبُوا الْخَيرَ عِنْدَ حِسَانِ الوُجُوه»؛[8] مشورت بخواهيد کنيد با «حسان الوجوه»، در روايات تعليل است که ذات اقدس الهي به اينها عنايت کرده، به اينها زيبايي داده، فکر خوب هم آن‌جاست، عطاي خوب هم آن‌جاست، همّت بلند هم آن‌جاست، اين روايات کم نيست؛ ولي بين لذّت از نگاه «حسان الوجوه» که لذّت محمود و ممدوح و فرشته‌خويي است، از لذّتي که فقيه بحث مي‌کند، بين آسمان و زمين فرق است! آدم بايد بفهمد و قدرت کنترل داشته باشد آن‌طوري که از گُل لذّت مي‌برد، از تابلو لذّت مي‌برد، از يک خط زيبا لذّت مي‌برد، از يک فرش دستباف زيبا لذّت مي‌برد، از يک کاشي‌کاري و معرّق لذّت مي‌برد، آن‌طور از يک مرد زيبا يا زن زيبا لذّت مي‌برد؛بين اين لذّت با لذّت حيواني، بين آسمان و زمين فرق است!يک پسر زيبا که مادر وقتي او را نگاه مي‌کند، گذشته از اينکه فرزند اوست لذّت مي‌برد؛يک دختر زيبا که پدر وقتي به او نگاه مي‌کند لذّت مي‌برد، اين لذّت غير از آن است که نامَحرم را دارد نگاه مي‌کند. آدم نتواند بين انسانيت و حيوانيت فرق بگذارد، همين‌طور درمي‌آيد. يک پسر زيبا مادر وقتي او را نگاه مي‌کند با بچّه‌هاي ديگر يقيناً فرق مي‌کند، لذّت مي‌برد، خيلي خوشش مي‌آيد و مدام او را مي‌بوسد؛يک دختر زيبا وقتي پدر او را نگاه مي‌کند، لذّت مي‌برد، اين لذّت، لذّت فرشته‌خويي است، چکار به لذّت فقهي دارد؟! اگر شيخ انصاري فرق مي‌گذاشت، اين‌طور فتوا نمي‌داد. مرحوم صاحب جواهر عبارتش را آن روزهاي قبل خوانديم، گفت اين جان کَندن مي‌خواهد تا آدم بين اين دو فرق بگذارد، گرچه مقدورش نبود که اين‌طور تحليل کند، گفت اين جزء مکائدِ نفس است؛ امّا حالا راهش چيست؟ مرزش چيست؟ اين را مشخص نکرد.

بنابراين اگر کسي بداند که لذّت حيواني دامنگير او مي‌شوديا نداند؛ ولي در اثناء لذت حيواني دامنگير او مي‌شود، فوراً بايد چشمش را بپوشاند! اين جهنّم است. اگر کسي فرشته است، مي‌فهمد آن‌طوري که مادر از پسر زيبا لذّت مي‌برد، پدر از دختر زيبا لذّت مي‌برد، مثل يک تابلو فرش، آن‌طور است، بله عيب ندارد، ده بار هم نگاه کند عيب ندارد، چون يک فرشته‌اي است دارد نگاه مي‌کند، مگر هيچ احتمال حرمت مي‌دهيد. پسر خيلي زيباست مثليوسف است، مادر از نگاه به چنين پسري لذّت مي‌برد، ده بار هم نگاه کند مشکلي ندارد، اين لذّت، لذّت محرَّم نيست، لذّت حيواني نيست که حرام باشد. او درست است که در فقه خيلي ماهر و هنرمند است، اگر اين فرق را مي‌دانست هرگز اين‌طور فتوا نمي‌داد.

در کتاب‌هاي عقلي بين آن لذّت حيواني با لذّت انساني فرق گذاشتند، اين لذّت انساني را از مراحل کمال دانستند که انسان از صداي خوب لذّت مي‌برد، از منظرهٴ خوب لذّت مي‌برد. دين از بالا تا پايين، از پايين تا بالاي آن بايد با زيبايي همراه باشد. آن روزها که بلندگو نبود، بلکه مأذنه بود،وقتي مي‌رفت بالاي مأذنه و اذان مي‌گفت مي‌گفتند مستحب است که مؤذّن «صيّت» باشد؛ يعني خوش صوت باشد، آهنگ داشته باشد، دستش را روي گوشش بگذارد و اذان بگويد. در محراب هم، اگر چند نفر امام جماعت بودند «عِنْدَ التَّشَاح» آنکه زيباتر است جلو بيافتد، اين را که خوانديد در کتاب‌هاي فقهي، حالا أقدمين در دسترس شما نيست؛ وليشرايع که در دسترس شما هست! محقق در متن شرايع در بحث تَشاحِ ائمه جماعت دارد، أفقه بودن،أقرأ بودن،أسن بودن و بعد کم‌کم نوبت به «أصبح وجهين» مي‌رسد؛[9] آنکه زيباتر است؛ بعد از محقق، شهيد در شرح لمعه فتوا داده و در مسالک اين را باز کرده؛ در شرح لمعه «أصبح وجهين» است،[10] مسالک که بازتر و مشروح‌تر سخن مي‌گويد «أصبح وجهين» است[11] و همچنين محقّقين بعدي. اگر کسي نتواند بين اين صَباحت و زيبايي امام جماعت فرق بگذارد با اين بحث فقهي، همين مشکلِ شيخ انصاري را پيدا مي‌کند. کسي نتواند بين نگاه فرشته‌ايي و نگاه حيواني فرق بگذارد، همين مشکل ايشان را پيدا مي‌کند. بحثي که در فقه است، بحث نگاه حيواني است؛ آن بحثي که در کتاب‌هاي عقلي و علوم عقلي است يا در مسئله صَباحتِ وجه امام جماعت است آنيک فرشته‌خويي است،آن چکار به اين دارد؟ آن لذّت کجا، اين لذت کجا؟! بله، اگر پسر زيبايي باشد و مادر از ديدن او لذّت مي‌برد، آن‌طور لذّت را اگر زن‌هاي ديگر ببرند، بله عيب ندارد، مردهاي ديگر ببرند عيب ندارد. يک دختر زيبايي است که پدر وقتي او را نگاه مي‌کند لذّت مي‌برد، آن‌طور نگاه را زن‌هاي ديگر به مردهاي ديگر بکنند، مثل تابلوي زيبا، آن اصلاً بحث فقهي نيست، بلکهدر فقه اوسط و اکبر مطرح است، اين کار در کتاب‌هاي عقلي شده است.

غالب حکما در اين زمينه يا رساله مستقل نوشتند يا در اثناي کتاب مطرح کردند. مرحوم بوعلييک رساله مستقلي در عشق ظُرَفاء و فِتيان نوشته است.[12] مرحوم صدر المتألهين در جلد هفت اسفار عشق ظُرَفاء و فِتيان را بيان کرده است.[13] آنهايي که فلسفي حرف مي‌زدند؛ ولي فقهي فکر مي‌کردند بر اين بزرگوارها اشکال کردند که نگاه به ظُرَفاء که شرعاً حلال نيست، اينکه نگاه حيواني ندارد، بحث حيواني ندارد. اگر فلسفي حرف مي‌زنيد، فلسفي فکر کنيد؛ عقلي حرف مي‌زنيد، عقلي فکر کنيد، نه عقلي حرف بزنيد و نقلي فکر کنيد!

اصل اين کار در جلد دوم اصول کافي ـ جلد اول آن که مربوط به عقل است و جهل، بعد علم، بعد کتاب الحجّة که براي ائمه اطهار و چهارده معصوم(عليهم السلام) است ـ که مربوط به ايمان و کفر است، آن وقت عناوين فراواني دارد. در بحث عبادتِ جلد دومِ اصول کافي، نه فروع، که در ايمان و کفر است در مبحث عبادت، اين روايت نوراني را نقل مي‌کند؛ اين روايت را ما حالا از مرآة العقول مرحوم مجلسي مي‌خوانيم براي اينکه شرحش آسان باشد، شما به اين شرحش هم مراجعه کنيد،مرآة العقول مرحوم مجلسي، جلد هشتم، صفحه 83 «بَابُ الْعِبَادَة»، در «بَابُ الْعِبَادَة» ـ به همان روال اصول کافي است ـ حديث سومِ «بَابُ الْعِبَادَة»کافي، مرحوم کليني[14] «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ عَمْرِو بْنِ جُمَيْعٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام)» نقل مي‌کند که «قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله و سلم)أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا بِجَسَدِهِ وَ تَفَرَّغَ لَهَا فَهُوَ لَا يُبَالِي عَلَى مَا أَصْبَحَ مِنَ الدُّنْيَا عَلَى عُسْرٍ أَمْ عَلَى يُسْرٍ»، اين خصوصيت عشق است هر کسي عاشق شد همين است؛ وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) از پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کرد که افضل مردم کسي است که به عبادت، عشق بورزد؛بعضي عبادت را تکليف[15] مي‌دانند،يک ابن‌طاووس(رضوان الله عليه) مي‌خواهد که عبادت را تشريف بداند، اين جشن تشريف از ايشان است، اين سنّت حسنه را ايشان گذاشته است. ايشان از عده‌اي دعوت کرده به عنوان شرکت در جشن که در اين مراسم شرکت کنيد، به ابن‌طاووس گفتند که ميلاد کسي نيست، اين جشن به چه مناسبتي است؟!گفت: جشن تشريف من است نه تکليف، من به شکرانه اينکه نمردم، تا ديروز لايق نبودم که خداي سبحان به من خطاب بکند و بگويد:﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ﴾ يا﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾ و مانند آن، امروز به اين حد رسيدم که ذات اقدس الهي مرا مخاطب قرار داده و من مشرّف به حکم الهي شدم، چيزي بر من واجب کرده و از من خواست، به شکرانه اين تشريف من دارم جشن مي‌گيرم؛[16] از آن به بعد ديگر جشن تشريف به برکت تلاش امام(رضوان الله عليه) و خون‌هايپاک شهداء در ايران هم رواج پيدا کرد، اين سنّت را ابن‌طاووس گذاشته است، اين مي‌شود جشن تشريف. او به نماز عشق مي‌ورزد و دوست دارد نماز را، به روزه عشق مي‌ورزد، وجود مبارک پيغمبر بي‌صبرانه منتظر بود که چه وقت آفتاب از دايره نصف النهار خارج مي‌شود تا نمازشان را شروع کنند؛ مثل اينکه آدم برادرش را دوست دارد و مدت‌ها او را نديد چقدر به او علاقمند است، اين نماز براي آنها اين‌طور بوده است، روزه براي آنها آن‌طور بوده است. حضرت طبق اين روايت مي‌فرمايد که افضل مردم کسي است که به عبادت عشق بورزد، عبادت را تشريف بداند نه تکليف و با آن معانقه کند:«أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا»، «عانق»؛ يعني عُنُق به عُنُق، اينکه مي‌بينيد بعضي‌ها معانقه مي‌کنند؛ يعني گردن به گردن، اين را مي‌گويند معانقه، «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا بِجَسَدِهِ وَ تَفَرَّغَ لَهَا»، به اين فکر نيست که چه چيزي دارد و چه چيزي ندارد، فقط منتظر اين است که ظهر شود به نماز مشغول باشد، او عاشق نماز است. «فَهُوَ لَا يُبَالِي عَلَی مَا أَصْبَحَ مِنَ الدُّنْيَا عَلَی عُسْرٍ أَمْ عَلَی يُسْرٍ‌»،او به اين فکر نيست که دارد يا ندارد، نماز دوستش است، روزه دوستش است، حج و عمره دوستش است.شما در بيانات وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) قبل از جريان کربلا که از حضرت صفّين برمي‌گشت، بيست سال قبل از جريان کربلا، وجود مبارک حضرت از اسب پياده شد با دستان مبارکشان اشاره کردند «هاهنا هاهنا هاهنا»؛ همين جاست، همين جاست، مقداري خاک گرفتند بو کردند، دو رکعت نماز خواندند، عرض کردند يا امير المؤمنين چيست؟ فرمود: «هَاهُنَا مَصَارِعُ عُشَّاق» يک عده عاشقان اين‌جا سر بريده مي‌شوند.[17] اين عشق چکار به کار حيواني دارد؟ اين چکار به لذّت حيواني دارد؟ آنکه در فلسفه رساله جدايي نوشته به نام مرحوم بوعلي با اين عشق کار دارد، آن عشقي که مرحوم صدر المتألهين در جلد هفت اسفار آورد با اين عشق کار دارد؛ منتها اين عشق از جمادات شروع مي‌شود، از حيوانات شروع مي‌شودف از انسان‌ها شروع مي‌شود تا به «افضل الناس»، يک روح لطيفي مي‌خواهد. شما ببينيد بعضي‌ها وقتي اين خط زيبا را ديدند متحيّرانه نگاه مي‌کنند، اين يک روح لطيف مي‌خواهد، يا شعر لطيفي را شنيدند متحيّرانه گوش مي‌دهند، يا يک آهنگ خوبي را که ديدند متحيّرانه گوش مي‌دهند، اين نشانه آن لطافت روح است اين چکار به آن امر حيواني دارد؟ اين همان است که «أدقّ مِن الشَّعر» است، اين کاري است که از شيخ انصاري ساخته نيست؛ لذا خيال کرده که آن رواياتي که مي‌گويد شما «اطْلُبُوا الْخَيرَ عِنْدَ حِسَانِ الوُجُوه» با اين بحث فقهي يکي است، آنکه صاحب جواهر مي‌گويد حرام است، شما هم بايد بگوييد حرام است يا لااقل احتياط وجوبي کنيد. آدم مي‌داند که وقتي نگاه به اين پسر يا به اين دختر بکند، لذّت پيدا مي‌شود بايد پرهيز کنيد! يا در اثناي نگاه لذّت پيدا شده فوراً بايد چشم بپوشاند! آن نگاهي که در تابلوفرش يا خط زيبا پيدا مي‌شود، بله آن از بحث فقهي بيرون است، آن کار حيواني نيست، آن که لذّت حيواني نيست، لذّت غريزي نيست. آن را مرحوم صاحب جواهر شنيده و گفته اين جزء مکائدِ نفس است،[18] خير، آن‌چه که شنيدي درست است جزء مکائدِ نفس نيست. شما مي‌بينيد وقتي که تابلو فرش دارد يا خط زيبا دارد، بعضي‌ها مرتّب از راه دور مي‌آيند تا اين خط زيبا را تماشا کنند، بعضي‌ها هم از کنارش رد مي‌شوند و بي‌تفاوت هستند. اينکه سعدي مي‌گويد: «کژطبع و جانوري» براي اينکه شتر از آهنگ خوب لذّت مي‌برد؛ امّا تو از زنگ لذّت نمي‌بري «کژطبع و جانوري».[19] غزالي در احياء العلوم نقل مي‌کند که يکي از اين بزرگان در باديه وارد خيمه و چادر بعضي از اين چادرنشين‌ها شدند و ديدند يک جواني آن‌جا بسته استو آن جوان تا اين بزرگوار را ديد نگاه توقّع آميزي هم داشت که شما وسيله شويد مرا آزاد کنند، يا يک چنين نگاهي نداشت؛ ولي اين بزرگوار وقتي وارد خيمه اينها شد، ديد يک جواني بسته است، سؤال کرد اين کيست؟ چرا بسته است؟! گفتند اين به ما خيلي آسيب رسانده چند تا از شترهاي ما را از بين برده است، گفت چطور؟ گفتند اين ساربان ما بود، ما اين شترها را مي‌فرستيم به راه دور براي حمل و نقل کالاي تجاري تا اين کالاها را در اين منطقه بياورند، او کالاها را بارها کرده روي دوش اين شترها و براي اينکه زودتر بيايند، رقصان بيايند، شروع کرد به حُدي خواندن ـحُدي آن حِداء آن‌طوري است که ساربان‌ها با آهنگ مخصوص مي‌خوانند که شترها به وَجد مي‌آيند با سرعت حرکت مي‌کنند ـ گفتند او خوش آهنگ است، طرزي با آهنگش اين شترها را به سرعت آورد که اينها در کوتاه‌ترين مدت اصلاً احساس نمي‌کردند زير بار سنگين‌اند، همين که آمدند ديگر از پا درآمدند و خيلي‌هايشان مُردند،او به ما آسيب رسانده است، اين را غزالي در احياء العلوم در بحث سماع نقل مي‌کند. بعضي‌ها منتظرند که صداي اذانِمرحوم مؤذن‌زاده اردبيلي را بشوند، بعضي برايشان بي‌تفاوت است، اين به لطافت روح برمي‌گردد. اگر يک چنين نگاهي و يک چنين لذّتي براي کسي پيدا شد که معادل با لذّت پدر هست از پسر زيباي خود؛ معادل لذّت مادر است از پسر زيباي خود، بله آن عيب ندارد، آن که بحث فقهي نيست، آنکه لذّت حيواني نيست تا شما روي آن بحث کنيد. آنکه بزرگان گفتند و مرحوم صاحب جواهر نتوانست حل کند، آن را مي‌گويند نگاه دوم و سوم، وگرنه نگاهي که نگاه حيواني باشد حق با محقق است، حق با صاحب جواهر است، شما که مي‌دانيد چنين لذّت حيواني عارض مي‌شود نبايد نگاه کنيد.پس بنابراين اين «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ»اين است.

مرحوم بوعلي و غالب اين بزرگواران در زمينه عشق ظُرَفاء و فِتيان رساله نوشتند که بحث حيواني از بحث انساني کاملاً جداست و لذّت حيواني از لذّت انساني کاملاً جداست. رساله‌اي که مرحوم ابن‌سينا نوشتند ـ چند تا رساله از رساله‌هاي ايشان در اين مجموعه چاپ شده است ـ اصل اين رساله از صفحه 373 شروع مي‌شود به نام رساله «العشق»؛ آن وقت عشق‌هاي جمادات مشخص مي‌شود، عشق‌هاي حيوانات مشخص مي‌شود، عشق‌هاي انسان‌ها مشخص مي‌شود، در بخش‌هايي که به عشق‌هاي ملکوتي و الهي مي‌رسد مشخص مي‌شود.

فصل اوّل «في ذکر سريان قوّة العشق في کل واحد من الهويات»؛ فصل اول اين است که تمام موجودات عاشق پروردگار هستند و به امر او دارند حرکت مي‌کنند ﴿أَلاَ إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ﴾،[20] اين امور جمع محلّی به «الف» و «لام» است، اين هم صيرورت است نه سير، عاشقانه دارند متحوّل مي‌شوند، اين چکار به بحث فقهي دارد؟! اين چکار به بحث حيواني دارد؟!اينکه:توحيد‌گوي او نه بني آدم‌اند و بس ٭٭٭هر بلبلي که زمزمه بر شاخسار کرد[21] اين همين است، اينها مشتاق و عاشق پروردگار هستند، اين فصل اول؛فصل سوم در عشق صور نباتي است؛فصل چهارم در عشق موجود حيواني است؛فصل پنجم «في عشق ظرفاء و الفتيان للاوجه الحسان» و چهره‌هاي زيباست و در فصل پنجم، صفحه 391 آن‌جا دارد که «فقد التضح ان العلة الاوليٰ معشوقةٌ للنفوس المتألهه»، فرشتگان و همچنين انبيا و اوليا عاشق عبادت پروردگارهستند. اينکه وجود مبارک پيغمبر فرمود:«أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ» خودش هم عاشق عبادت است. «و ايضا فان النفوس البشرية و الملکية لما کانت کمالاتها بان تتصور المعقولات علي ما هي کذا» اين است؛فصل هفتم که در خاتمه فصول است اين است که کل واحد از موجودات «يعشق الخير المطلق عشق الغريزيا و ان الخير المطلق» يا «خير مطلق يتجلّي لعاشقه»؛ اينها عاشق آن خير مطلق هستند، آن خير مطلق بر اينها تجلّي مي‌کند.

يک بيان لطيفي مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) دارد که فرق بين اين دو کار را و اين دو وصف را ايشان در شرح همان حديث سوّم ذکر مي‌کند. مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) در مرآة العقول در شرح اين حديث، جلد هشتم، صفحه 84 مي‌فرمايد: «و عَشِقَ مِن باب تَعِبَ» است «و الاسم العشق وهو الافراط في المحبة»،«عَشِقَ»؛ يعني «أحبها حبّا مفرطا من حيث کونه وسيلة إلي القرب الذي هو المطلوب الحقيقي».«أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ»؛ يعني آن‌چنان دوست نماز است که سريعاً اين نماز او را به معبودش نزديک مي‌کند.«و ربما يتوهم أنّ العشق مخصوص بمحبة الأمور الباطله فلايستمعل في حبّه سبحانه و تعالي»؛ برخي‌ها خيال مي‌کنند که محبت الهي را نمي‌توانند عشق بگويند، اين خيال درست نيست، «و ربما يتوهم أنّ العشق مخصوص بمحبة الامور الباطله فلايستعمل في حبه سبحانه و تعالي و ما يتعلق به»، نمي‌شود گفت به قرآن عشق مي‌ورزد، به کعبه عشق مي‌ورزد، به ثوب عشق مي‌ورزد؛ ولي «و هذا يدل علي خلافه»، اين حديث پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) دلالت دارد بر خلاف اين توهّم. «و إن کان الأحوط عدم إطلاق الأسماء المشتقّة منه علي الله سبحانه و تعالي»؛ البته «اسماءالله» توقيفي است، خيلي از اسماء است که ما تأدب مي‌کنيم بر ذات اقدس الهي اطلاق نمي‌کنيم بنا بر اينکه «اسماء الله» توقيفي باشد؛ البته «وصف» به تعبير مرحوم ميرداماد از «اسم» فرق مي‌کند؛ ما در دعا بگوييم يا فلان يا فلان اين تعبّد مي‌خواهد؛ امّا خدا را وصف مي‌کنيم مي‌گوييم خدا «واجب الوجود» است، اينکه مي‌گوييم خدا «واجب الوجود» است يا «علة العلل» است، نمي‌خواهيم بگوييم اين اسم است براي او که در دعا و غير دعا بگويم يا «واجب الوجود» يا «علة العلل» که توقيفي است آنها؛ امّا وصفش در کتاب‌ها، در گفتارها، همه مي‌گويند خدا «واجب الوجود» است، خدا «علة العلل» است و مانند آن، وصفش عيب ندارد، بلکه اسمش مشکل دارد بنا بر احتياط. «و إن کان الأحوط عدم إطلاق الأسماء المشتقّة منه علي الله سبحانه و تعالي بل الفعل المشتق منه»؛ «عَشِقَ» «يَعْشِقُ»، اينها را هم ما درباره خداي سبحان تأدب کنيم بکار نبريم؟ بله، «عَرِفَ يَعْرِفُ» هم نمي‌گوييم، براي اينکه خدا عالم هست چون عليم وارد شده؛ ولي عارف درباره خدا وارد نشده است. «بل الفعل المشتق أيضا بناء علي التوقيف قيل ذکرة الحکماء في کتبهم الطبّيةأن العشق ضرب من الماليخولياء و الجنون و الأمراض السوداوية و قرروا في کتبهم الإلهيه أنّه من أعظم الکمالات و السعاداة و ربما يظن أنّ بين الکمالين تخالفها»؛ حکماء در کتاب‌هاي طبي‌شان که بحث از کارهاي حيواني است، مشترکات بين انسان و دام است مي‌گويند اين محبّت مفرطه، يک نحوه ماليخولياء است و جنون است، در کتاب‌هاي فلسفي اين را جزء مهم‌ترين کمالات مي‌دانند؛ برخي‌ها خيال کردند بين اين دو مطلبي که حکماء گفتند تهافت هست. «و ربما يظن أنّ بين الکلامين تخالفا و هو من بار الظنون فإن المذموم هو العشق الجسماني الحيواني الشهواني» که در فقه گفتند اين کار حرام است، «و الممدوح هو الروحاني الإنساني النفساني» که در فلسفه مطرح است، «و الاول يزول و يفني بمجرد الوصال»؛ همين که برخورد کردند و چند لحظه با هم بودند ديگر از بين مي‌رود، «و الثاني يبقي و يستمر أبد الآباد و علي کل حال»، اين اولين فرقشان است.

بنابراين اين جمله «علي ما أصبح» «أي علي أيِّ حالٍ دخل في الصباح»، اين ديگر جمله بعدي است که نقشي ندارد. غرض اين است که آنکه محل بحث فقهي است، حق با صاحب جواهر است؛ اينکه مرحوم شيخ انصاري مي‌فرمايد که عيب ندارد و کفّ نظر واجب نيست، براي اينکه ما به حسان وجوه نگاه مي‌کنيم و بشر که نگاه مي‌کند و لذّت مي‌برد، آن لذّتي که حلال است و شارع جلويش را نگرفته است، يک لذّتي است که پدر از پسر زيبا مي‌برد، مادر از پسر زيبا مي‌برد، پدر از دختر زيبا مي‌برد، آن‌طور باشد بله، عيب ندارد، نه نگاه حيواني اگر لذّت پيدا شد، اين لذّت حيوانيرا هر جا که شد بايد جلويش را گرفت.


[1] شرائع الاسلام فی المسائل الحلال و الحرام(ط-اسماعيليان)، المحقق الحلی، ج2، ص213.
[2] کتاب النکاح، الشيخ مرتضی الانصاری، ص44.
[3] جواهر الکلام، الشيخ محمدحسن النجفی الجواهری، ج29، ص80.
[4] المختصر النافع، المحقق الحلی، ج1، ص172.
[5] شرائع الاسلام فی المسائل الحلال و الحرام(ط-اسماعيليان)، المحقق الحلی، ج2، ص213.
[6] از مجموعه آثار شيخ انصاری، جلد بيستم محسوب می‌شود.
[7] الكافي، الشيخ الکلينی، ج8، ص312، ط اسلامی.
[8] الخصال، الشيخ الصدوق، ج1، ص394.
[9] شرائع الاسلام فی المسائل الحلال و الحرام(ط-اسماعيليان)، المحقق الحلی، ج1، ص115.
[10] الروضة البهية فی شرح اللمعة الدمشقية(المحشی ـ کلانتر)، ج1، ص810 و 812.
[11] مسالک الأفهام، الشهيدالثانی، ج1، ص314 و 316.
[12] رسائل ابن سينا، النص، ص384.
[13] الحکمة المتعالية فی الأسفار العقلية الأربعه، ملاصدرا، ج7، ص171 و 172.
[14] الكافي، الشيخ الکلينی، ج2، ص83، ط اسلامی.
[15] «تکليف» در لغت به معنای امر به انجام دادن کاری است که انجام دادنش برای کسی که به او امر شده مشقت دارد.
[16] الاقبال بالأعمال(ط ـ الحديثة)، السيدبن طاووس، ج1، ص449.
[17] مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج2، ص271.
[18] جواهر الکلام، الشيخ محمدحسن النجفی الجواهری، ج29، ص71.
[19] سعدی، ديوان اشعار، غزل548؛ «اشتر به شعر عرب در حالتست و طرب گر ذوق نيست تو را کژطبع جانوری».
[20] شوری/سوره42، آیه53.
[21] سعدی، مواعظ، قصيده شماره 12.