درس خارج فقه آیت الله جوادی

94/08/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نکاح

در فصل اوّل از فصول چهارگانه کتاب نکاح، آداب عقد مطرح بود که برخي از اينها مستحب و برخي از اينها واجب است.[1] مسئله «نظر» به يک مناسبتي در اين فصل اوّل طرح شد، آن نظرهايي که مربوط به کسي بود که مي‌خواهد ازدواج کند گذشت. چهارتا مسئله از مسائل «نظر»، مسائل محوري اين فصل است:يکي نگاه مرد به زن نامَحرم؛دوم نگاه زن به مرد نامَحرم؛ سوّم نگاه مرد به مرد؛ چهارم نگاه زن به زن. در بين اين مسائل چهارگانه، دو قسمش از اهمّيت خاص برخوردار است: يکي نگاه مرد به زن نامَحرم و يکي نگاه زن به مرد نامَحرم است. در نگاه مرد به زن نامَحرم چند قول است که مرحوم محقق در متن شرايعيکي از اين اقوال سه‌گانه را انتخاب مي‌کند؛ يک قول جواز مطلق است؛ البته محور بحث جايي است که لذّت و ريبه نباشد، قول ديگر منع مطلق است، قول سوّم جواز «عليٰ کراهية مرة واحدة»، اين قول را مرحوم محقق در متن شرايع انتخاب کرده است، فرمود: «و لاينظر الرجل إلي الأجنبية أصلاً إلا لضرورة» نسبت به ماعداي وجه و کفّين، چون بحث در خصوص وجه و کفّين است، وگرنه در ماعداي وجه و کفّين «عند الکل» منع مطلق، فتوا هست. «و لايجوز الرجل إلي الأجنبية اصلاً إلا لضرورة»؛ يعني در ماعداي وجه و کفّين «و يجوز أن ينظر إلي وجهها و کفّيها علي کراهية مرة واحدة ولايجوز معاوضة النظر و کذا الحکم في المرأة».[2] پس محور بحث در خصوص نگاه به وجه و کفّين است، نه ماعداي آنها و مدار بحث هم در نظر بدون لذّت و ريبه است، وگرنه نظر با لذّت و ريبه «مرة واحدة»، ولو وجه و کفّين هم باشد حرام است. پس صورت مسئله نگاه مرد نامَحرم به زن در خصوص وجه و کفّين «بلالذّة و ريبه»، در اين مدار سه تا قول است: يکي جواز مطلق است، يکي منع مطلق است، يکي جواز «علي کراهية مرة واحده» است.

مرحوم صاحب جواهر بعد از تبيين صورت مسئله و نقد آراء، فرمود: «أضعف الأقوال» قول محقق است در متن شرايع، «أضعف الأقوال» قول مصنّف است که وجهي ندارد، يا بايدجواز مطلق را بگوييد يا منع مطلق، اين تفصيل «أضعف الأقوال» است.[3] مرحوم آقا سيد محمد کاظم(رضوان الله عليه) چون غالباً با فتواي مرحوم صاحب جواهر مأنوس بودند، برابر با نظر صاحب جواهر در عروه فتوا دادند که نگاه به زن نامَحرم در خصوص وجه و کفّين، نه ماعداي اينها، «مرة واحده» هم جايز باشد، ممنوع است به احتياط وجوبي،[4] احتياط وجوبمي‌کنند؛ يعنييکبار هم نمي‌تواند نگاه کند؛ گرچه لذّت و ريبه نيست، حکم وجه و کفّين، حکم موي سر و بدن را دارد؛ منتها در آن‌جا اقويٰ حرمت است يا فتواي صريح حرمت است، اين‌جا احتياط وجوبي حرمت است. با فتوايمرحوم آقا سيد محمد کاظم در متن، برخي از مراجع بزرگوار گذشته(رضوان الله عليهم) موافق هستند،[5] بعضي‌ها موافق نيستند و نظر مرحوم محقق را مي‌پذيرند که يکبار نگاه کردن بدون لذّت و ريبه جايز است، گرچه احتياط استحبابي ترک است. مرحوم صاحب جواهر منع می‌کند، مرحوم آقا سيد محمد کاظم احتياط وجوبي دارد و فقها و مراجع بعدي هم دو قسم‌ هستند: بعضي احتياط وجوبي دارند،[6] بعضي‌ها احتياط استحبابي.

امّا اموري که برخي از آنها در خلال بحث‌هاي گذشته روشن شد و برخي هم بايد مطرح شود اين است که «کشف» همان‌طوري که ملاحظه فرموديد با جواز «نَظر» تلازمي ندارد؛ يعني اگر بر زن پوشيدن وجه و کفّين واجب نيست، معناي آن اين نيست که نامَحرم هم مي‌تواند نگاه کند، هيچ تلازمي نيست و سرّاين هم در همين آيهٴ سوره مبارکه «نور» ـ به خواست خدا ـ مشخص مي‌شود که ما دو گونه کشف داريم: يک کشفي است که مستلزم جواز «نَظر» است ويک کشفي داريم مستلزم جواز نظر نيست؛ حالا قبل از اينکه به آن موارد فرق بين دو کشف برسيم، اين مسائل و امور بايد مطرح شود.

در اين‌گونه از مسائل غالب فقها؛ چه صاحب جواهر، چه ديگران به اجماع تمسّک مي‌کنند که جا براي اجماع نيست، براي اينکه آيه هست، روايت هست، با بودن اين آيات و روايات کسي احتمال نمي‌دهد که يک اجماع مَدرکي داشته باشيم تعبّداً، غالباً به همين آيات و روايات استدلال کردند، پس اين اجماع جز تأييد فهم چيز ديگري از اين حاصل نمي‌شود.

مطلب بعدي آن است که اصل اوّلي که تأسيس مي‌شود، اصل برائت نيست، چون در مسئله فُروج و دماء، اصل احتياط است، اين‌طور نيست که حالا ما شک کرديم اصل اوّلي جواز باشد «الا ما خرج بالدليل»؛ بلکه اصل اوّلي احتياط است «الا ما خرج بالدليل». اين دو مطلب جزء مبادي امر است؛ حالا برويم به سراغ اصل «کشف»،«کشف» مستلزم جواز «نَظر» نيست،«کشف» گاهي امر عادي است، گاهي در حال عبادت هست و جايز است، گاهي هم در حال عبادت است و واجب که گاهي «کشف» واجب است در حال عبادت. کشفِ جايز همان کشف عادي است که وجه و کفّين زن براي رفع نيازهاي خود و انجام حوائج روانه خود، باز است. کشفِ در حال عبادت، مثل اينکه در حال نمازکشفِ وجه جايز است، کشف کفّ جايز است، کشف قدَم براي بعضي‌ها باطن قدم و به نظر بعضي‌ها ظاهر قدم و باطن قدم، هر دو کشفش جايز است. در جريان کشف عادي فقط يک حکم تکليفي است که جايز است. در جريان کشف حال صلات، گذشته از حکم تکليفي حکم وضعي را هم به همراه دارد، چون سَتر صلاتي، غير از سَتر عادي است؛ وقتي گفتند در حال نماز کشف جايز است؛ يعني تکليفاً معصيت نکرده، وضعاً هم نمازش باطل نيست، اين برخلاف کشف بدن ولو جايز هم باشد چون نامَحرم نيست؛ ولي نماز باطل است يا کشف سر، کشف مو، ولو کسي نيست تا نگاه کند؛ امّا در حال صلات شرط صلاتي است، سَتر صلاتي، غير از سَتر از نامَحرم است. اين دو حکم که سَتر صلاتييا کشف صلاتي، گذشته از اينکه تکليفاً يک حکمي دارند وضعاً هم گاهي باعث بطلان صلات‌ هستند، گاهي باعث بطلان صلات نيستند. پس کشف صلاتي باعث بطلان صلات نيست، کشف وجه و کفّين است. گاهي کشف واجب است و اگر چنانچه اين کشف انجام نگيرد يک حکم تکليفي و کفّاره بار است؛ مثل کشف وجه در حال احرام که «إِحْرَامُ الْمَرْأَةِ فِي وَجْهِهِا وَ إِحْرَامُ الرَّجُلِ فِي رَأْسِهِ»؛[7] احرام مرد به اين است که سرش حتماً بايد باز باشد، احرام زن در اين است که صورتش حتماً بايد باز باشد، در اين‌جا باز بودن صورت واجب است؛ البته اگر نامَحرم بود و دارد نگاه مي‌کند، بايد خود را از نامَحرم بپوشاند؛ بپوشاند نه يعنييک پارچه‌اي بچپسباند که چهره پوشيده شود، ممکن است با فاصله معيّنييک پارچه‌اي آويزان کند که نامَحرم او را نبيند؛ ولي صورت پوشيده نيست، تقطيع وجه نيست که بچسبد به صورت. پس گاهي ممکن است که کشف وجه واجب باشد تکليفاً و اگر کشف نکرد کفّاره بر او مترتّب شود وضعاً؛ مثل اينکه کشفِ رأس بر مرد در حال احرام واجب است تکليفاً و اگر پوشاند و تقطيع کرد، کفّاره بر او مترتّب است ثانياً، اين حالات کشف. پس کشف گاهي در حال عادت است، گاهي در حال صلات است، گاهي در حال احرام، هيچ‌کدام از اينها حتي در مواردي که کشف واجب هست، جواز نَظر را در پي ندارد، تکليف او اين است که باز بگذارد؛ امّا حالا ديگران جايز است نگاه کنند يا نه، چنين تلازمي نيست و راز اين هم در بازخواني آيه 31 سوره مبارکه «نور» مشخص مي‌شود که ما دو تا کشف داريم: يک کشفي که با جواز نَظر تلازم دارد، يک کشفي که با جواز نَظر تلازم ندارد. اينها اموري است که درباره کشف است.

مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) با آن قدرتي که در فقه دارند، ـ مستحضريد که در فنّ اصول کتابي ننوشتند، سرّش اين است که ايشان، اصول را در همين جواهر نوشتند ـ بحث مبسوطي درباره شبههٴ محصوره و غير محصور در همين بحث نَظر دارند؛ گاهي افرادي که نگاه به آنها جايز است با افرادي که نگاه به آنها جايز نيست، اينها مشتبه مي‌شوند، به اين مناسبت وارد مبحث شبههٴ محصوره شدند. احکام اين شبهات را بازگو کردند؛ گاهي آنها که حلال‌اند محصور هستند، آنهايي که حرام‌اند نامحصور هستند که اين حلال در بين حرامِ نامحصور و غيرمحصور مشتبه است، گاهي بعکس است؛ حلال نامحصور است و حرام محصور، گاهي هر دو محصور‌ هستند، گاهي هر دو نامحصور. اين اقسام چهارگانه شبهات محصور و غيرمحصور که بهم آميخته است و جزء مسائل رايج اصول است، ايشان در اين‌جا در ظرف چند صفحه بحث کردند.[8] اين اصول را در خودِ فقه حل کردن است؛ ولي فعلاً چون محلّ بحث ما نيست آنها را تعرّض نمي‌کنيم.

امّا سرّ اينکه کشف دو قسم است: کشفي که مستلزم جواز نَظر است، کشفي که مستلزم جواز نَظر نيست. در سوره مبارکه «نور»، آيه 31، مي‌فرمايد به اينکه ﴿وَ لاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّ مَا ظَهَرَ مِنْهَا﴾؛اين ﴿إِلاّ مَا ظَهَرَ مِنْهَا﴾ کشف نفسي است؛ يعني اين زن وقتي بيرون مي‌آيد وارد جامعه مي‌شود، حق ندارد با سر برهنه يا با بدن برهنه وارد شود، بايد همه را بپوشاند ﴿إِلاّ مَا ظَهَرَ مِنْهَا﴾ که ﴿إِلاّ مَا ظَهَرَ مِنْهَا﴾ به همين وجه و کفّين تطبيق شده است، اين يک کشف نفسي است؛ يعني براي زن کشف وجه و کفّ که مصداق ﴿إِلاّ مَا ظَهَرَ مِنْهَا﴾ جايز است؛ امّا معنايش اين نيست که ديگران هم نگاه کنند؛ لکن در جمله‌هاي بعد کشفِ نسبي است نه کشف نفسي؛ لذا تکرار نيست. جمله قبل دارد که ﴿وَ لاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّ مَا ظَهَرَ مِنْهَا﴾اين کشف نفسي است، بعد از اينکه بگذرند، وارد جمله‌هاي بعدي مي‌شوند ﴿وَ لاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ﴾،اين کشف نسبياست؛ يعني حق ندارد آن مَظاهر بدن، سر و زينت را و مانند آن را ظاهر کند مگر براي شوهر خود و مَحارم خود. اين کشف، کشف نسبي است؛ يعني براي اينها ظاهر کند؛ وقتي براي اينها دارد ظاهر مي‌کند، نگاه اينها هم يقيناً جايز است، پس آن ﴿وَ لاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّ مَا ظَهَرَ مِنْهَا﴾يک کشف نفسي است؛ لذا با جواز نَظر ملازم نيست؛ امّا اين دوّمي کشف نسبي است، براي اينکه آيه مي‌گويد حق ندارد بدن خود، موي خود را ظاهر کند مگر براي شوهر خودش و مَحارم خودش؛ يعني براي شوهر و مَحارم نگاه به او جايز است؛ لذا اين تکرار نيست ﴿وَ لاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّ مَا ظَهَرَ مِنْهَا﴾ با ﴿وَ لاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّ لِبُعُولَتِهِنَّ﴾ اين تکرار نيست، چون يکي مربوط به کشف نفسي است، ديگري مربوط به کشف نسبي است، در اوّلي جواز نَظر لازمهٴ او نيست، در دوّمي، جواز نَظر لازمهٴ او هست. اين امور چهارگانه کاملاً از هم جدا هستند؛ نفسي و نسبي دو امر، ملازم جواز نَظر نبودن و ملازم جواز نَظر بودن، دو امر؛ مجموع چهار امر مي‌شود.

راز اينکه اين جايز است يا جايز نيست، چيست؟ سرّ اينکه اقوال در مسئله متعدّد است اين است که روايات متعدّد است و فهم فقها هم متعدّد. تعدّد روايات را ـ به خواست خدا ـ اشاره خواهيم کرد. فهم اصحاب مختلف است، براي اينکه گرچه آيه يکي است ﴿وَ لاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّ مَا ظَهَرَ مِنْهَا﴾ اين ﴿إِلاّ مَا ظَهَرَ مِنْهَا﴾ را برخي‌ها به خصوص وجه و کفّين دادند مطلقا، برخي‌ها گفتند که اين به کمک روايات مربوط به موارد ضرورت و نياز است و مانند آن، اين‌طور معنا کردند.پرسش: ...؟ پاسخ: بله، اگر کاري باشد که لازمهٴ عرفي او لذّت و ريبه باشد، اين همين است. اگر آرايش کند لازمهٴ عرفي نگاهِ يکبار، لذّت و ريبه نيست؛ امّا آرايش و تزيين فرق مي‌کند، ممکن است که همان يکبار کسي به دام بيافتد. روايات مسئله هم متعدّد است؛ بعضي از روايات ظاهرش جواز است، بعضي از روايات ظاهرش منع است، آن بزرگواران گاهي تصرّف در هيئت کردند، گاهي تصرّف در ماده؛ آنهايي که گفتند يکبار جايز است، اين نهي را حمل بر کراهت کردند و آنهايي که گفتند جايز هست، روايت مجوّزه را گفتند که اين مربوط به حال ضرورت است نه برحال اختيار. پس گاهيدر نهي تصرّف مي‌کنند،آن را بر تنزيه حمل مي‌کنند و گاهيدر ماده تصرّف مي‌کنند، آن را بر حال ضرورت حمل مي‌کنند. اين است که قول به جواز، مطلق پيدا شده، قول به منع، مطلق پيدا شده، قول به جواز «مرة واحدة عليٰ کراهية» پيدا شده که قول محقق[9] و همراهانش است و اين قول محقق به استناد آن رواياتي است که دارد يکبار نگاه کن، بار دوّم نگاه نکن؛[10] هم در وصيتي که از وجود مبارک پيغمبر و اميرالمؤمنين(سلام الله عليهما) آمده[11] اين فرق بين بار اوّل و بار دوّم است و هم نصوص ديگر. حالا به اين آيات و روايات بپردازيم، پس حکم آيه روشن شد که کشف نفسي را اوّل ذکر مي‌کند، کشف نسبي را دوّم ذکر مي‌کند؛ بين کشف نفسي و جواز نَظر تلازم نيست؛ بين کشف نسبي و جواز نَظر تلازم هست؛ منتها در کشف نفسي﴿إِلاّ مَا ظَهَرَ مِنْهَا﴾ مربوط به وجه و کفّين است، هم‌چنان مورد اختلاف نظر بين فقها(رضوان الله عليهم) هست.پرسش: ...؟ پاسخ: چرا ديگر، حرمت به آن ادله اوّليه است، چون مي‌خواهد به اين دليل تمسّک کند براي جواز نَظر، اين دليل بر جواز نظر نيست. حرمت اوّليه که «النَّظْرَةُ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِيسَ»[12] آن حکم اوّلي است که ـبه خواست خدا ـباز الآن مي‌خوانيم.پرسش: ...؟ پاسخ: يک وقت است که چشمش مي‌افتد که آن از بحث بيرون است؛ وقتي کسي دارد عبور مي‌کند چشمش افتاد به يک چيزي، اين را نمي‌گويند نگاه کرد، مي‌گويند نگاهش افتاد، اين خارج از بحث است. نگاه عمدي اين است که مي‌خواهد چيزي را نگاه کند. اين نگاه همان‌طوري که مرد را نگاه مي‌کند، زن را همان‌طور نگاه مي‌کند، در همان نصوص احرامِ مکه دارد که کسي مي‌گويد من مي‌توانم با همسرم در مکه همسفر بشوم و او را سوار شتر بکنم يا نه؟ گفت آن‌طوري که مثلاً مادر، خواهر، دخترت را سوار مي‌کني، اگر آن‌طور دست او را بگيري سوار کني عيب ندارد، اين يک گونه از تماس يا نگاه است.پرسش: ...؟ پاسخ: چون کشف نفسيبا نسبي فرق مي‌کند، اين براي خود او جايز است که نپوشاند؛ مثل اينکه در حال نماز براي زن واجب نيست که صورت و وجه و کفّينش را بپوشاند؛ امّا در جمله دوّم اين کشف، کشف نسبي است، فرمود: ﴿وَ لاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّ لِبُعُولَتِهِنَّ﴾يا محارم ديگر، حق ندارد موي سر و بدن خود را ظاهر کند مگر براي شوهر و مَحارم خود؛ اگر براي شوهر و مَحارم مي‌تواند خودش را نشان بدهد، پس آنها مي‌توانند نگاه کنند. در جمله اُوليٰ طرفِ کشف ذکر نشده که براي چه کسي کشف کند؟ ﴿وَ لاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّ مَا ظَهَرَ مِنْهَا﴾ نه «الا ما أظهرْن منه لکذا و کذا».

بنابراين عمده آن است که ما اين روايات مسئله را بررسي کنيم ببينيم که از روايات مسئله چه چيزي در مي‌آيد. وسائل، جلد بيستم، باب 104 از ابواب نکاح، صفحه 190، روايت اوّل آن که مرحوم کليني نقل کرد[13] و مرحوم صدوق نقل کرد،[14] صاحب محاسن برقي هم آن را نقل کرد[15] اين است که «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍعَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عليه السلام) قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ النَّظْرَةُ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِيسَ مَسْمُومٌ وَ كَمْ مِنْ نَظْرَةٍ أَوْرَثَتْ حَسْرَةً طَوِيلَةً»؛[16] نگاه،يک تيري هست از تيرهاي شيطان، ـ حکم تکليفي را با آن حکم اخلاقي آميخت و معلوم است که اين تهديد الهي است، چون همراه با عذاب يا مستلزم عذاب هست ـ نگاه به نامَحرم اين تيري است از تيرهاي شيطان و چه بسا يک نگاه و يک تير، کارگر مي‌افتد و باعث حسرت طولاني مي‌شود و انسان به دنبال همين نگاه واحد به دام مي‌افتد.

روايت دوّم که باز مرحوم کليني نقل کرد[17] «عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَمَّنْ ذَكَرَهُ» که اين مرسل هست؛ لکن روايات از دو طرف هم معتبر دارد و هم مرسل؛ ولي چون متعدّد است نيازي به اينکه کدام معتبر است و کدام معتبر نيست،ندارد. «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عليه السلام) وَ عَنْ يَزِيدَ بْنِ حَمَّادٍ وَ غَيْرِهِ عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ» که شايد اين ديگر او را از ارسال رها کرده باشد،«عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عليهما الصلاة و عليهما السلام) قَالا مَا مِنْ أَحَدٍ إِلَّا وَ هُوَ يُصِيبُ حَظّاً مِنَ الزِّنَا»؛ البته اين حصرِ تام نيست، ممکن است يک عدّه‌اي از اولياي الهي، مؤمنان باتقوا مصون باشند؛ ولي اين حکم غالب است نه حکم دائم. فرمود غالباً افراد گرفتار زناي چشم مي‌شوند،«مَا مِنْ أَحَدٍ إِلَّا وَ هُوَ يُصِيبُ حَظّاً مِنَ الزِّنَا فَزِنَا الْعَيْنَيْنِ النَّظَرُ»؛ زناي چشم، نگاه به نامَحرم است،«وَ زِنَا الْفَمِ الْقُبْلَةُ»؛ زناي دهن، بوسيدن نامَحرم است،«وَ زِنَا الْيَدَيْنِ اللَّمْسُ»؛[18] حالا چه به آن کار مهم منتهي شود يا که نشود، اينها زناهاي ثقيله است؛ امّا آن زناي کبيره است،به هر حال اينها زنا است، اين نشان مي‌دهد که نگاه حرام است. پس گاهي نهي مي‌کنند مثل اينکه نگاه نکن! گاهي نهي نمي‌کنند، بلکه خطر آن عمل را ذکر مي‌کنند يا عقاب آن عمل را ذکر مي‌کنند؛ اگر خطر عمل ذکر شد يا عقاب آن عمل ذکر شد، از آن حرمت فهميده مي‌شود.پرسش: ...؟ پاسخ: نه، براي اينکه خطر را دارد ذکر مي‌کند، اين خطر ديگر قابل تحمّل نيست؛ گاهي عذاب را ذکر مي‌کنند و گاهي خطر منتهي به عذاب را ذکر مي‌کنند، مي‌فرمايد در اين حالت ممکن است به آن زناي مهم مبتلا نشود؛ ولي اين هست.پرسش: ...؟ پاسخ: اين چون غلبه با اوست و او را همراه دارد به دليل روايت اوّل که فرمود: «كَمْ مِنْ نَظْرَةٍ أَوْرَثَتْ حَسْرَةً طَوِيلَةً»،يک امر غالبي است که نگاه به او اين حرف را به همراه دارد، چون همين که غالب باشد کافي است براي حکم، ولو در يک موردي اثر نکند؛ البته بين سالمندان و بين ميان‌سالان و جوان‌ها فرق است، چه اينکه در همان سوره مبارکه «نور»، آيه شصت، حکم زن‌هاي سالمند را ذکر مي‌کند که فرمود: ﴿وَ الْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاءِ﴾ برآن زن‌هاي بازنشسته و سالمند واجب نيست که حالا کاملاً روسري بگذارند، براي اينکه «لايرغب فيه احد»؛ آن وقت باز در ذيل مي‌فرمايد به اينکه ﴿وَ أَن يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ﴾.برخي‌ها خواستند بگويند به اينکه از اين نهي‌ايي که گفتند زن‌هاي سالمند عيب ندارد که خودشان را نپوشانند، معلوم مي‌شود که زن‌هاي نوسال و ميان‌سال حتماً عيب دارد که اگر خودشان نپوشانند، وجه و کفّينشان که محور اصلي آن ايجاد لذّت است مستثنا نخواهد بود، از آيه شصت هم خواستند کمک بگيرند؛ مثل مرحوم صاحب جواهريا ساير فقهايي که مايل‌ هستند به اينکه منع، مطلق است؛ حالا يا فتواست بدون اينکه اقوا و اينها را بگويند يا اقواست يا احتياط وجوبي است مثل مرحوم آقا سيد محمد کاظم.پرسش: ...؟ پاسخ: در ذيل همان دارد که اين ممکن است به آن حرام منتهي شود، همين که ممکن است منتهي شود به آن حرام، جلويش را گرفتند، اينها غُرُق‌گاه است. يک وقت است که دارد که فلان کار را نکنيد!يک وقت است که دارد ﴿الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ﴾،[19] يک وقت دارد نزديک فلان کار نشويد!﴿لاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ﴾؛[20] ﴿لاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ﴾ همين‌هاست. يک وقت است که خود فاحشه را نهي مي‌کنند که حدّ بر او ذکر مي‌کنند، يک وقت است که نزديک شدن به اين را منع مي‌کنند.پرسش: ...؟ پاسخ: نه، قرينه مي‌خواهد براي ارشادي بودن، اصل نهي اين است، چون با عذاب دارد ذکر مي‌شود. يک وقت است مي‌گويند که جامعه شما اين است و شما راحت زندگي نمي‌کنيد، باعث نگراني شما مي‌شود، اينها با ارشاد همراه است؛ امّايک وقت با عذاب الهي ذکر مي‌شود «النَّظْرَةُ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِيسَ» همين است،«كَمْ مِنْ نَظْرَةٍ أَوْرَثَتْ حَسْرَةً طَوِيلَةً» همين است. بنابراين يک وقت است دارد که﴿لاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ﴾نزديک اين نرويد! مثل اينکه مي‌گويند شما در پمپ بنزين، سيگار نکشيد، با اينکه فاصله زياد است با منبع سوخت؛ امّا چون خيلي حسّاس است ممکن است از دور هم مشتعل شود. اين‌جا هم ﴿لاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ﴾ همين است، کاري که ممکن است انسان مشکل بعدي پيدا کند مي‌گويند: ﴿لاَ تَقْرَبُوا﴾؛چه به آن زناي عملي منتهيبشود و چه نشود.

روايت پنجم اين باب که مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) نقل کرد، آن هم همين است:«النَّظْرَةُ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِيسَ مَسْمُومٌ مَنْ تَرَكَهَا لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَا لِغَيْرِهِ أَعْقَبَهُ اللَّهُ أَمْناً وَ إِيمَاناً يَجِدُ طَعْمَهُ»؛[21] يک وقت است يک کسي «خوفاً من النار» اين کار را نکرد، پس اصلش بايد ترک شود؛يک وقت است که «خوفاً من النار» است، اين «خوفاً من النار» يک تکليفي است؛يک وقت است «شوقاً الي الجنه» است، آن هم به هر حاليک ترقّبي است؛يک وقت است نه، برابر آيه سوره مبارکه «علق»:﴿أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي﴾؛[22] آيا انسان نمي‌داند که خدا او را دارد مي‌بيند؟! اين حياست، اين سخن از بهشت و جهنّم نيست، بلکه مافوق بهشت و جهنّم است. به اين شخص يقيناً برات از جهنّم مي‌دهند، به اين شخص يقيناً اجازه ورود به بهشت را مي‌دهند؛ امّا فوق آنها اين ادبي است که او دارد﴿أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي﴾.

قرآن قبل از اينکه ما را از جهنّم بترساند، ما را به «حيا» دعوت کرده است، «کما تقدّم مراراً». اين سوره مبارکه «علق» جزء عتائق سُور است؛ اوّلين سوره‌اي که نازل شده همين چند آيه سوره «علق» است، چند آيه اين سوره «علق» اوّلي چيزي است که بر وجود مبارک حضرت نازل شد. اوّل سخن از بهشت و جهنّم نبود، وقتي حالا مردم اين‌طور شدند، فرمود بهشتي هست جهنّمي هست. اوّل طرزي بود که مردم با ولايت تربيت شوند و بشوند «ولي الله». اين «خَوفَاً مِنَ النَّار»يا «شُوقاًَ اِلي الجَنَّة»کسي را «ولي الله» نمي‌کند؛ بله مؤمن است به جهنّم نمي‌رود، بلکه بهشت مي‌رود؛ امّا خدا کار او را به عهده بگيرد نيست، اين همان تثليثي است که از وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه)هست،[23] از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) هست[24] که عبادت سه قسم است، عابدان سه قسم‌اند؛ آن دو قسم آدم‌هاي خوبي هستند و در قيامت اهل نجات هستند؛ امّا اين روايت از آن غُرَر روايات است، فرمود آدم اگر عسلي خورد لذّت مي‌برد يايک ميوه‌ شيريني خورد لذّت مي‌برد. اين شخصي که نامَحرم را نگاه نکرد، براي اينکه چون خود را در مشهد و در محضر خدا مي‌بيند، اين کيف مي‌کند «يَجِدُ طَعْمَ الايْمَان»؛ ايمان از سيب و گلابي لذيذتر است، از عسل لذيذتر است، نشاط مي‌برد، خوشش مي‌آيد و لذّت مي‌برد. يک وقت به انسان بشارت بدهند اين عزيزي که ساليان متمادي از شما دور بود، الآن فاتحانه و در کمال سلامت دارد برمي‌گردد، انسان چقدر خوشحال مي‌شود؟ اين را مي‌گويند لذّت معنوي، فرمود نشاط را او احساس مي‌کند «يَجِدُ طَعْمَ الايْمَان»؛ اينها غير از مسئله بگير و ببند روايات ديگر است، چون اينها قرآن ناطق هستند.

خود قرآن دو قسم است:يک قسمت آن تبشير است،يک قسمت آن انذار؛يک‌ قدرش هم عفاف و تقرّب و ولايت است﴿أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي﴾،روايات هم همين‌طور است؛ آن روايت يک وقت مي‌گويد اين نگاه «سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِيسَ» يا اگر کسي نگاه نکند از جهنّم نجات پيدا مي‌کند يا وارد بهشت مي‌شود؛يک وقت است نه، مي‌گويد اگر نگاه نکند «يَجِدُ طَعْمَ الايْمَان» و اگر مثلاً نگاه کند طعم ايمان را نمي‌يابد و اگر اين کار را بکند «مَنْ تَرَكَهَا لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَا لِغَيْرِهِ أَعْقَبَهُ اللَّهُ أَمْناً وَ إِيمَاناً»؛«آمَنَ»، نه يعني ايمان آورد، «آمَنَ»؛ يعني «آمَنَ»، «آمَنَ»؛ يعني «دخل في الامن»، «دخل في المأمن»؛ منتها دخول در مأمن اين است که معتقد باشد، وگرنه «آمَنَ» که به معني ايمان آوردن نيست، «آمَنَ»؛ يعني «دخل في المأمن»؛ منتها «مأمن» بودن به اين است که معتقد شود اعتقاداً، متخلّق شود خُلقاً، عمل کند در خارج عيناً، وگرنه «آمَنَ» که به معني «آمنتُ بالله» نيست،«آمَنَ»؛ يعني «دخل في المأمن». فرمود:«کَلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصنِي»،[25] اگر کسي وارد حصن شد «آمَنَ»؛ يعني «دخل في المأمن». اين‌جا هم فرمود:«أَعْقَبَهُ اللَّهُ أَمْناً وَ إِيمَاناًيَجِدُ طَعْمَهُ».

روايت ششم اين باب که مرحوم صدوق به اسناد خودش از ابن ابي عمير و از کاهلي نقل کرد اين است که وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) فرمود:«النَّظْرَةُ بَعْدَ النَّظْرَةِ تَزْرَعُ فِي الْقَلْبِ الشَّهْوَةَ وَ كَفَی بِهَا لِصَاحِبِهَا فِتْنَةً»؛[26] اين که فقها گفتند «مرة واحده» جايز است، براي اينکه از اين روايت درمي‌آيد که بار دوّم اين مشکل ايجاد مي‌کند. آن آقايان که مي‌گويند بار اوّل هم مشکل دارد، مي‌گويند از اين روايت استفاده نمي‌شود که بار اوّل جايز است، بار دوّم ممنوع است، مي‌گويند بار دوّم خطرش فراوان‌تر است، معنايش اين نيست که بار اوّل جايز است. استنباط مرحوم صاحب جواهر و مانند آن از اين روايت باب 104 اين‌طور است.[27]

امّا جلد بيستموسائل، صفحه200، روايات باب 109؛روايت اوّل از مرحوم کليني است،[28] روايت دوّم‌از مرحوم کليني[29] و صدوق[30] است. مرحوم کليني «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَی عَنْ مَرْوَكِ بْنِ عُبَيْدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا» ـ اگر يک روايت مرسل بود، روايت ديگري که معتبر هست ارسال او را تأمين مي‌کند ـ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام)قَالَ: قُلْتُ لَهُ مَا يَحِلُّ لِلرَّجُلِ أَنْ يَرَی مِنَ الْمَرْأَةِ إِذَا لَمْ يَكُنْ مَحْرَماً»؛ چه اندازه مرد مي‌تواند به زني که نامَحرم است نگاه کند؟ «قَالَ(عَلَيْهِ السَّلَام)الْوَجْهُ وَ الْكَفَّانِ وَ الْقَدَمَانِ»؛[31] مثل حال نماز است، در حال نماز وجه و کفّين و قَدم؛ حالا «عند بعض» ظاهر قَدم و باطن قَدم و «عند بعض» فقط باطن قَدم کشف آن جايز است. اين‌جا فرمود:«الْوَجْهُ وَ الْكَفَّانِ وَ الْقَدَمَانِ»؛ منتها اين روايت مرسل است و کساني که مثل مرحوم صاحب جواهر به اينها فتوا نمي‌دهند، اين روايت را به ضعف سند و ارسال آن رد مي‌کنند.پرسش: ...؟ پاسخ: قَدم از پايين مچ پا آن‌جا که برآمدگي است و آغاز ساق است؛ يعني پاشنهٴ پا تا نوک پا، اين پنجه را مي‌گويند قَدم. ما يک قَدم داريم ويک خُطوه، در فارسي از خُطوه به گام ياد مي‌شود، قَدم غير از گام است. از پاشنه تا نوک که جاي کفش همين‌جاست و در کفش مي‌رود، اين را مي‌گويند قَدم؛ قَدمِ راست و قَدمِ چپ؛ وقتي انسان راه مي‌رود اين مقداري که در کفش است و آن را اين‌جا گذاشت، مي‌شود قَدم اوّل و اين پا را که جاي ديگر گذاشت،مي‌شود قَدم دوّم؛ بين قَدم اول و قَدم دوم را ما در فارسي مي‌گوييم گام، آنها مي‌گويند خُطوه. يک قَدم نه يعني فاصله بين دو پا، فاصله بين دو پا را مي‌گويند گام، نه قَدم؛ اينکه گفتند:«يک قدم برخويشتن نِه وان دگر در کوي دوست»؛يعني اگر اين پاي راست را بگذاري روي هوس، پاي چپت درِ ولايت است. «يک قدم بر خويشتن نِه وان دگر در کوي دوست». اينکه در کفش مي‌رود به آن مي‌گويند قَدم، فاصله بين اين دو قَدم را مي‌گويند گام.بنابراين برابر اين روايت مرحوم صاحب جواهر دارد که چون سنداً ضعيف است نمي‌شود از آن استفاده حلّيت کرد، در برابر آن همه ادله‌اي که حرمت است.


[1] شرائع الاسلام فی المسائل الحلال و الحرام(ط-اسماعيليان)، المحقق الحلی، ج2، ص210 و 213.
[2] شرائع الاسلام فی المسائل الحلال و الحرام(ط-اسماعيليان)، المحقق الحلی، ج2، ص213.
[3] جواهر الکلام، الشيخ محمدحسن النجفی الجواهری، ج29، ص81.
[4] عروة الوثقی، (للسيد)، ج2، ص801 و 802.
[5] مهذب الاحکام فی بیان حلال و الحرام، سید عبدالاعلی سبزواری، ج24، ص32 و 33.
[6] عروة الوثقی، (المحشی)، ج5، ص491 و 492.
[7] الکافی، الشيخ الکلينی، ج4، ص346، ط اسلامی.
[8] جواهر الکلام، الشيخ محمدحسن النجفی الجواهری، ج29، ص73 و 75.
[9] شرائع الاسلام فی المسائل الحلال و الحرام(ط-اسماعيليان)، المحقق الحلی، ج2، ص213.
[10] وسائل الشيعة، الشيخ الحرالعاملی، ج‌20، ص193، ابواب مقدمات النکاح و آدابه، باب104، ط آل البيت.
[11] وسائل الشيعة، الشيخ الحرالعاملی، ج‌20، ص194، ابواب مقدمات النکاح و آدابه، باب104، ط آل البيت.
[12] وسائل الشيعة، الشيخ الحرالعاملی، ج‌20، ص192، ابواب مقدمات النکاح و آدابه، باب104، ط آل البيت.
[13] الکافی، الشيخ الکلينی، ج5، ص559، ط اسلامی.
[14] ثواب الأعمال، الشيخ الصدوق، ص264.
[15] المحاسن، احمدبن محمدبن خالدالبرقی، ج1، ص109.
[16] وسائل الشيعة، الشيخ الحرالعاملی، ج‌20، ص190 و 191، ابواب مقدمات النکاح و آدابه، باب103 و 104، ط آل البيت.
[17] الکافی، الشيخ الکلينی، ج5، ص559، ط اسلامی.
[18] وسائل الشيعة، الشيخ الحرالعاملی، ج‌20، ص191، ابواب مقدمات النکاح و آدابه، باب104، ط آل البيت.
[19] نور/سوره24، آیه2.
[20] انعام/سوره6، آیه151.
[21] وسائل الشيعة، الشيخ الحرالعاملی، ج‌20، ص192، ابواب مقدمات النکاح و آدابه، باب104، ط آل البيت.
[22] علق/سوره96، آیه14.
[23] بحار الانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج67، ص197.
[24] الأمالی، الشيخ الصدوق، ص38.
[25] کشف الغمه، ابن ابی الفتح الاربلی، ج2، ص308.
[26] وسائل الشيعة، الشيخ الحرالعاملی، ج‌20، ص192، ابواب مقدمات النکاح و آدابه، باب104، ط آل البيت.
[27] جواهر الکلام، الشيخ محمدحسن النجفی الجواهری، ج29، ص80 و 81.
[28] الکافی، الشيخ الکلينی، ج5، ص520، ط اسلامی.
[29] الکافی، الشيخ الکلينی، ج5، ص521، ط اسلامی.
[30] الخصال، الشيخ الصدوق، ج1، ص302.
[31] وسائل الشيعة، الشيخ الحرالعاملی، ج‌20، ص201، ابواب مقدمات النکاح و آدابه، باب109، ط آل البيت.