93/03/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:شرایط تحقق ربا/ نقدین/_
مسئله هفدهم از مسائلي كه مرحوم آقا سيد محمد كاظم(رضوان الله عليه) در همان جلد ششم عروه مطرح فرمودند اين است كه چون در رباي بيعي شرط است كه كالا و ثمن، مكيل و موزون و يك جنس باشند اگر مكيل و موزون نبودند معدود يا ممسوح بودند در آنها ربا نيست يا اگر مكيل و موزون بودند؛ ولي از يك جنس نبودند در آنها ربا نيست، دو فرع را در كنار هم ذكر كردند: يكي اينكه ما شك در اختلاف و اتحاد جنس داشته باشيم يكي اينكه بعد از احراز اتحاد جنس شك در تساوي و تفاضل داشته باشيم در فرع قبلي كه شك در اتحاد جنس و اختلاف جنس داشته باشيم، فلزي از معدن استخراج شده معلوم نيست كه اين طلاست يا طلا نيست، در صورتي كه بدانيم كه طلاست كه «عند التفاضل» حكم ربا در اينهاست و اگر بدانيم كه طلا نيست كه حكم ربا ندارد اگر شك داشته باشيم كه اينها يك جنس است يا دو جنس فرمودند تفاضل جايز است و ربا در اينها نيست اما اگر ما احراز كرديم كه اين دو شيء از يك جنساند؛ ولي وزنشان را نميدانيم كه مساوياند يا تفاضل دارند در اينجا ميفرمايند كه بيع جايز است چون اتحاد جنس معلوم نيست، اما به تعبير ايشان اينجا چون اتحاد جنس معلوم است حتماً ما بايد شرطش را احراز كنيم و آن تماثل است، البته تساوي تعبير بهتري بود، لكن در روايت دارد «مثلاً بمثلٍ»[1] در برابر تفاضل تساوي مطرح است نه تماثل؛ ولي چون در روايات دارد كه اگر جنسها يكي بود «مثلاً بمثلٍ» بايد باشد؛ لذا ايشان هم تعبير به تماثل كردند. [2]
پس اگر ما احراز كرديم كه اين دو شيء اين دو فلز از يك جنساند؛ ولي وزن اينها براي ما روشن نيست در اينجا الا و لابد بايد كه تساوي را احراز كنيم چرا؟ چون وقتي اتحاد جنس احراز شد، شرط فروش اتحاد جنسين، احراز تساوي است اين شرط است كه فرمود اگر جنسان يكي بود «مثلاً بمثلٍ» بايد باشد، پس ما اين تماثل را كه شرط است بايد احراز كنيم، نظير آن مسئله قبل نيست كه اگر ما شك كرديم كه اينها متّحدالجنساند يا مختلف الجنس تفاضل جايز باشد، بلكه وقتي احراز كرديم كه اينها متحدالجنساند الا و لابد بايد تماثل را احراز كنيم چون ربا هم در بيع راه دارد هم در صلح و مضاربه و مضارعه و ساير عقودي كه كالاها جابهجا ميشوند نه عمل و كالا؛ لذا در بعضي از مواردي كه ثمن مجهول است يا مثمن مجهول است و احتمال ضرر به معامله ميدهيم كه غرر باشد خطر باشد و مانند آن، در مصالحه بخش ضعيفي از اين خطرها و جهالتها مغتفر است گفتند شما وقتي نميدانيد كه اين وزنش چقدر است نميتوانيد بفروشيد و وارد باب بيع بشويد ميتوانيد مصالحه كنيد؛ ولي چون ربا در همه عقود حرام است اختصاصي به باب بيع ندارد، اينجا اگر اين دو فلز جنس آنها معلوم است؛ ولي وزنشان معلوم نيست نميشود مصالحه كرد مصالحه هم جايز نيست.
حالا چند مثال را خود مرحوم آقا سيد محمد كاظم ذكر ميكنند. ميفرمايند كه اگر كسي مقداري گندم به ديگري بدهكار بود آن ديگري هم مقداري گندم به اين بدهكار بود كه جنس يكي است يا ديگري جو به اين بدهكار بود كه جو و گندم در باب ربا يكي است، وزنشان مشخص نيست بخواهند اينها را به هم بفروشند چون بيع است معلوم نيست كه مقدارشان چقدر است؛ ولي ميخواهند مصالحه كنند براي اينكه مقداري از جهل در عقد صلح مغتفر است. ميفرمايند، چون شما اتحاد وزن و تماثل را احراز نكرديد نميتوانيد آنچه در ذمه شماست و چقدرش معلوم نيست بفروشيد به چيزي كه در ذمه طرف شماست كه آن هم قدرش معلوم نيست ولو بخواهيد از ذمّه به ذمّه منتقل كنيد ولو به عنوان بيع نباشد به عنوان صلح باشد حتماً بايد مقدارش مشخص باشد. نمونه ديگري كه مرحوم آقا سيد محمد كاظم ذكر ميكنند ميگويند در مسئله خرمنكوبيها سابق اين طور بود اين صُبره اين خرمن اين مقدار از گندم با آن مقدار از گندم برای دو نفر است اينها ميخواهند با هم معامله كنند، وزن اينها هم مشخص نيست كيل اينها هم مشخص نيست، تخميناً چيزي را ميدانند كه پرهيز از غرر جامع شده باشد؛ ولي وزن دقيق آنها روشن نيست، اينجا هم ميفرمايند كه بيع جايز نيست، مصالحه جايز نيست و مانند آن. مثال بعدي هم كه ذكر ميكنند اين است كه اگر يك من آرد كه از دو جنس است؛ يعني هم گندم هست هم ذرت يا هم گندم هست هم نخود اين آرد از دو جنس تشكيل شده بخواهيم به خود نخود تنها بفروشيد يا گندم تنها بفروشيد وزنشان مشخص نباشد جايز نيست. همه اين فروع را ذكر ميكنند ميفرمايند اين يك مسئله مورد اتفاق است، كسي هم اختلاف نكرده اجماع هم بر آن هست كه بايد وقتي جنس متحد شد شما هم بايد تماثل را احراز بكنيد چون در صورتي كه اگر جنس متحد شد خريد و فروش جايز نيست الا «مثلاً بمثلٍ» پس شرط معامله متحدالجنس احراز تماثل است. اين خيلي هم بحث نداشت و مخالفي هم در مسئله نبود از اين مسئله هفده به آساني ايشان ميگذرند.
عمده مسئله هجده است مسئله هجده بين قدما و متأخرين يك درگيري نفسگيري است و آن مسئله هجده اين است كه جو و گندم گرچه در زكات و مانند آن دو جنساند؛ ولي در بيع يك جنس محسوب ميشوند گندم را شما بخواهيد با جو، جو را بخواهيد با گندم معامله كنيد الا و لابد بايد مساوي باشند، نميشود گفت قيمت گندم بيشتر است قيمت جو كمتر است ما دو برابر ميگيريم يا كمتر ميگيريم، اين اصل مسئله بود. برخيها ادعاي شهرت كردند برخيها ادعاي اجماع كردند. در قبال اين قول، مرحوم ابن ادريس هست[3] ابن جنيد هست، ابن عقيل هست[4] بعضي از مرحوم سيد مرتضي اسناد داده شد به ابن بابويه اسناد داده شد كه اينها قائل هستند جايز است چون اينها اسم، شكل، وزن، مقدار و خصوصياتشان فرق ميكند دو نوع از انواع غلات هستند، گرچه جامع همه اينها طعام است يا حبوب است؛ ولي اينها چون اسم و صفت و شكل و مزه و طعمشان فرق ميكند، بنابراين ربا در اينها نيست؛ يعني اتحاد جنس نيست، اين دو نظر هست كه اين قدما؛ يعني ابن جنيد و ابن ابي عقيل و ابن ادريس و منسوب به سيد مرتضي و ابن بابويه و پدر ابن بابويه و اينها فرمودند كه ربا در اينها نيست، اينها دو جنس هستند؛ ولي معروف بين اصحاب اين است كه اينها يك جنس و ربا هستند. همين تضارب آرا باعث شد كه مرحوم محقق در متن شرايع تعبير به «اظهر» دارند در جلد دوم شرايع، صفحه 44 آنجا تعبير مرحوم محقق اين است كه حنطه و شعير، جو و گندم چون هر دو طعام هستند در اينها ربا راه دارد: «علي الاظهر»، چرا «علي الاظهر» راه دارد؟ براي اينكه اصل آنها يكي است. مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) نقدي دارد كه همان نقد در عروه مرحوم آقا سيد محمد كاظم آمده،[5] مرحوم صاحب جواهر دارد كه اينكه ما ميگوييم جو و گندم كالاي ربوي هستند و نميشود اينها را با كم و زياد فروخت، نه براي آن است كه چون هر دو زير مجموعه طعاماند كه صاحب شرايع فرمود براي اين نيست، بلكه براي نصوص خاصه فراواني است كه در باب هست پس اين علي الاظهري كه مرحوم محقق در شرايع دارد كه نشان ميدهد خلافي در مسئله هست كه فرمود «علي الاظهر»، نه به صورت قطعي فتوا بدهد، اين يك و دليلي كه آورده فرمود «لأنهما طعام واحد» براي اينكه همه آنها در يك اسم مشترك به نام طعام سهيماند از آن جهت نيست، دو; نه آن تعبير «علي الاظهر» رواست نه اين تعليل; تعليلشان اين است كه اينها هر دو طعاماند، تعبيرشان اين است كه «علي الاظهر»; مرحوم صاحب جواهر با هر دو درگير است ميفرمايد جاي «علي الاظهر» نيست[6] مسئلهاي است روايات معتبر هست اجماع در مسئله هست و مخالفت بعضي از قديمين يا قدما زيانبار نيست و مخالفت برخي از علماي مياني هم زيانبار نيست زيرا قبل از آنها اجماع منعقد بود بعد از آنها اجماع منعقد است اگر علامه هم در تحرير [7] قدري كم لطفي كرده اين ضرر ندارد قبل از علامه اجماع منعقد بود بعد از علامه اجماع منعقد است بنابراين نه جا براي تعبير «علي الاظهر» هست نه تعليل ايشان. خيليها جزء مجموعه طعاماند مگر جامع مشترك داشتن معيار بود ما كه جنس منطقي را بحث نكرديم جنس عرفي را بحث كرديم جنس عرفي؛ يعني اين اينها يك نوعاند به اصطلاح و الا همه آنها در تحت عنوان طعام مندرجاند اينكه كافي نيست برنج هم در تحت طعام مندرج است چطور درباره برنج و گندم اين حرف را نزدند درباره خصوص گندم و جو اين حرف را زدند اين براي نصوص خاصهاي است. تعبير مرحوم سيد وفاقاً با خيلي از بزرگان آمدند اين روايت را دستهبندي كردند گفتند صحاح در آن هست صحيحه در آن هست موثقه در آن هست معتبره در آن هست هر نوع روايتي شما بخواهيد در آن هست، پس ما از لحاظ روايت غني و قوي هستيم. مخالفت برخيها هم اثر ندارد عبارت ابن ادريس را ايشان ذكر ميكند مرحوم صاحب جواهر ذكر ميكند مرحوم سيد هم در عروه ذكر ميكند اينكه شما فرموديد اسم، شكل، اندازه و مزه و طعم اينها فرق ميكند اين اثر ندارد، ما هستيم و نصوص خاصه، اين نصوص خاصه دارد اينها يك جنساند ربوياند نميشود اضافه گرفت.
الآن ما دو تا كار بايد بكنيم: يكي اينكه قبل از مرحوم صاحب جواهر زمينه بود مرحوم صاحب جواهر كه به تعبير سيدنا الاستاد امام(رضوان الله عليه) فرمود اين سخنگوي مشهور است[8] تعبير مشهور تعبير تام نيست ما نميتوانيم بگوييم مشهور چنين ميگويند، بايد بگوييم اين مطلب مشهور است، يا بايد بگوييم جمهور چنين ميگويند يا بايد بگوييم اين مطلب مشهور است وگرنه مشهور چنين گفتند كه درست نيست. ايشان ميفرمايد ايشان لسان مشهور است سخنگوي مشهور است ما اگر بخواهيم بفهميم كه معروف بين فقها چيست به جواهر مراجعه ميكنيم اين هست اگر مطلبي را خواستيم بفهميم كه در بين فقها چه مطلب رواج دارد شهرت بر چيست حالا ممكن است چهار تا فقيه چهار تا نظر را داشته باشند اما معروف بين فقها چيست مرحوم صاحب جواهر سخنگوي اين مطلب است. مرحوم صاحب جواهر از ايشان به بعد و همچنين معاصران ايشان كاري كردند كه از ابنجنيد و ابنعقيل يك صبغه علمي نمانده است، يك چهره علمي نمانده است. الآن شما در مكاسب يا غير مكاسب وقتي ميبينيد كه ميگويند ابنجنيد چنين حرفي زده، نه استاد او را با چهره علمي ميبيند نه شاگرد، از ابنجنيد و ابنعقيل به عنوان چهرههاي علمي در حوزهها شناخته شده نيست; اما ابن ادريس وقتي از اينها ياد ميكند با عظمت و جلال و شكوه ياد ميكند ميگويد: ابنجنيد كه «من كبار فقهائنا» است درباره ابنعقيل ميگويد: «من كبار مصنفي اصحابنا» است[9] اينها آمدند اين حرف را زدند ابنجنيد در كتاب احمدي اين طور تحقيق كرده است، هزار سال قبل اينها خيلي محترم بودند. همين ابن ادريس ميگويد كه شيخ ما استاد ما شيخ طوسي آمده گفته كه گندم و جو يك جنساند وگرنه ابنجنيد كه «من كبار فقهائنا» است طور ديگر فرموده ابنعقيل كه «من كبار مصنفي اصحابنا» است طور ديگری فرموده اينها استوانههاي ديناند. بعد فرمود همين چند نفر گفتند و باقي فتوا دادند كه اينها چون اسم، شكل، طعم، مقدار و كيفيتشان دوتاست اينها دو جنساند. ميماند چند تا روايت اين اخبار هم خبر واحد است و خبر واحد هم كه خود علم نيست. به استثناي آن بخشهايي كه ايشان درباره بزرگاني، مثل ابنجنيد و ابنعقيل و اينها داشتند که فرمايشات ايشان درباره روايات ميماند. ايشان متأسفانه به خبر واحد عمل نميكند، اما حالا با اينكه به خبر واحد عمل نميكند ميبينيد فقهاش پويا و زنده است اين از كجا گرفته به كدام خبر واحد عمل نميكند اگر به خبر واحد عمل نميكند پس اين همه فتواها كه مطابق با اصحاب است از كجا آمده. اين نحوهاي در خبر واحد تحقيق ميكند كه زمينه طمأنينه را فراهم كند. به هر تقدير آن حرفي كه از قدما نقل كردند، اين فرمايشي كه درباره خبر واحد دادند اين جاي نقد هست.
حالا ما دو تا كار ميخواهد بكنيم اين روايات را اول بخوانيم كه حواسمان جمع باشد، بعد برسيم به برخوردي كه بين خود فقها; يعنی بين اصوليين با اخباريين، اخباريين با اصوليين هست. اصوليين واقعاً حرمت علم را حرمت عالم را تا آنجا كه ممكن بود حفظ كردند. اما در بعضي از اين اخباريها، حالا مرحوم صاحب حدائق تعبير «يوجب الخروج من الدين»، مثل تعبير پول خُورد در دست اوست، درباره علامه بزرگتر پايينتر قبل بعد ميگويد اين طور كه شما فتوا ميدهيد اين «يوجب الخروج من الدين» اين گونه تعبير شما با چه كسي سازگار است. حالا اينجا هم نسبت به مرحوم ابن ادريس تعبير تندي دارد كه بالأخره حوصله صاحب جواهر سرآمده است كه الآن آن عبارت را ميخوانيم خود مرحوم صاحب جواهر در بخشي از جواهر دارد كه ما در ملكه اجتهاد ايشان ترديد داريم اينكه نميشود اين گونه با صرف خبر به فقه توجه كرد، خيلي اين صاحب جواهر سنگين است خيلي اين صاحب جواهر عظيم است. الآن شما ببينيد يك فقيه بخواهد كه يك دو سه جلد كتابي در حد جواهر بنويسد اين تمام عمرش را صرف بكند بعيد است موفق بشود، با يك قلم سرب ريخته، مكه هم نرفته گفت مكه من، حج من، عمره من، همين فقه من است، حشر او با همه انبيا و اوليا باشد! اين قلم سرب است اين طور نيست كه مثلاً اصول را در فقه حواسش جمع بود پياده كرده خيلي قوي است و از نظر اطلاع نسبت به اقوال قدما، متأخرين همان طور كه فرمودند زبان مشهور است سخنگوي معروف است همين است. از نظر ادب، در بخشي از تعبيرات تندي كه مرحوم صاحب حدائق دارد ايشان دارد كه اگر نبود آيه پاياني سوره «نحل» اين قلم ميتوانست جواب تو را بدهد، اين قلم، قلم عاجزي نيست. آيه پاياني سوره «نحل» اين است كه ﴿وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصّابِرينَ﴾ اگر كسي نسبت به شما بد كرد خواستيد عقاب كنيد كيفر بدهيد عادلانه ميتوانيد اين كار را بكنيد ﴿فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ﴾ اما در ذيلش دارد: ﴿وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصّابِرينَ﴾[10] فرمود اگر نبود ذيل آيهاي كه در پايان سوره «نحل» است اين قلم ميتوانست جواب شما را بدهد تند تند ميگوييد: «يوجب الخروج من الدين»، «يوجب الخروج من الدين» چيست. خدا مرحوم باقر وحيد بهبهاني را غريق رحمت كند كه اين بساط را جمع كرد. وقتي فقيهي مرجعي بگويد «يوجب الخروج من الدين» مقلد او سلاح تكفيري و تسليحي ميشود، شما چه توقعي داريد؟ وقتي او فتوا ميدهد: «يوجب الخروج من الدين»، مقلد او هم دست به اسلحه ميبرد. ما اين مشكل را داشتيم و به لطف الهي به وسيله اين بزرگان حل شد، ما اول همين مشكل را داشتيم اين سلفيها را هم ما داشتيم اين تكفيريها را هم ما داشتيم. اينكه ميگويند عالمان دين وارثان انبيا هستند، اين صاحب جواهر، اينها چه حقي دارند اگر شما تند تند همين طور بگوييد: «يوجب الخروج»، آن هم يا باسوادتر از شماست يا مثل شماست، اين طور نيست كه «ان هذه القلوب اوعيه»[11] اينكه نظري ندارد كه ـ خداي ناكرده ـ عمداً خلاف كند حالا معلوم نيست كه شما فهميديد درست باشد شما بگو نظر من اين است آن آقا نظرش اين است اين نظر درست نيست. مرحوم صاحب جواهر اينجا دارد كه «اساء الادب معه»؛[12] يعني صاحب حدائق نسبت به ابن ادريس اينجا اسائه ادب كرده، حالا آن روايت را ميخوانيم.
غرض اين است كه ما بايد حواسمان جمع باشد همين كه چيزي براي ما روشن شد فوراً بگوييم فلان شخص دين ندارد، ما به عنوان يك عالم ديني كه اين حرف را زديم آنكه مقلّد ماست دست به اسلحه ميبرد همين خطري كه تكفيريها دارند آنها هم قربة الي الله ميروند اين كار را ميكنند. اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) همين است فرمود كه هزارها نفر آمدند جمع شدند «كُلٌ يَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ بِدَمِ اَبي الحُسَين»[13] همه آنها قربة الي الله آمدند، به بعضيها يكي دو كيلو جو دادند كه به اسبهاي خود بدهند به كسي جايزه نميدادند، جايزه برای سران ستم بود و همه اينها هم از كوفه و اطراف كوفه آمدند اينها كه از شام نيامدند. در ظرف يك هفته؛ يعني روز دوم وجود مبارك سيد الشهداء وارد كربلا شد روز سوم عمر سعد ملعون، بعد تا روز دهم سي هزار نفر اين سي هزار نفر از همان كوفه و اطراف كوفه آمدند ديگر اينها قربة الي الله آمدند. شريحي يا غير شريحي وقتي بگويد «يوجب الخروج من الدين»، ديگري دست به اسلحه ميبرد، حالا معلوم ميشود مرحوم آقاي وحيد بهبهاني و اينگونه از بزرگان متفكران اصولي چه رنجها بردند. حالا قبل از اينكه حالا چون اين مطلب به ميان آمد شايد به روايات نرسيم؛ ولي اول نظم طبيعي اين بود كه ما روايات را بخوانيم؛ ولي حالا چون در اثناي اين بحث آماده شديد ما اين روايات را هم از فرمايشات صاحب جواهر را بخوانيم. مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) در جلد بيست و سوم جواهر صفحه 344 اين مطلب را مطرح ميكنند ميفرمايند: «و الحنطة و الشعير جنسٌ واحد» در حكم ربا علي الاظهر»، اين «علي الاظهر» متن شرايع است، بعد خود مرحوم صاحب جواهر ميفرمايد كه «لا لتناول اسم الطعام» اين «تناول اسم الطعام» متن است و برای شرايع است. ايشان ميگويد كه براي اين نيست كه همهشان زير مجموعه طعاماند، بلكه نصوص خاصه است آن وقت اين نصوص خاصه را ايشان نقل ميكنند كه ـ انشاءالله ـ ميخوانيم. بعد از اين ميفرمايد: «و من القليل بعد ذلك كله» اختيار ابن ادريس عدم را كه ابن ادريس فرمود اينها دو جنساند يك جنس نيستند و گفته كه «و اقرب منه دعواه انه لا خلاف»، پس يك حرف بعيد دارد يك حرف ابعد، حرف بعيد اين است كه اينها دو جنساند، با اينكه روايات دارد يك جنساند، حرف ابعد او اين است كه ميگويد خلافي بين اصحاب نيست كه اينها دو جنساند، نه تنها بين اصحاب بين عامه و خاصه خلافي نيست كه اينها دو جنساند، اهل لغت و اهل لسان هم ميگويند دو جنساند، البته اهل لغت و اهل لسان ميگويند دو جنساند اما ما در احكام فقهي تابع روايات هستيم. بعد دارد كه «لم يذهب الي الاتحاد غير شيخنا ابي جعفر و المفيد و من قلّده في مقالته و تبعه في تصنيفه و الا و جلّ اصحابنا المتقدمين و رؤساء مشايخنا المصنفين الماضين لم يتعرض لذلك بل افتوا بانه اذا اختلف الجنس فلا بأس ببيع الواحد بالاثنين، مثل شيخنا ابن بابويه و سيد المرتضي و عليبنبابويه و غيرهم بل ابو عليبنجنيد من كبار فقهاء اصحابنا ذكر المسئلة و حققها و اوضعها في كتابه الاحمدي و قال لا بأس بالتفاضل بين الحنطة و الشعير لأنهما جنسان مختلفان» ابن ادريس از ابنجنيد به اين عنوان كه «من كبار فقهائنا» است ياد كرده، بعد فرموده و كذلك ابن ابي عقيل «من كبار مصنفي اصحابنا»; الآن از صاحب جواهر به بعد، شما تا حرف ابنجنيد و ابن ابيعقيل را ميشنويد ميبينيد به عنوان اينكه سكّه قبولي ندارد صبغه قبولي ندارد چه بين گوينده چه بين شنونده مطرح است فرمودند اينها ميگويند: «اذا اختلفا الجنسان فلا بأس ببيع الواحد باكثر منه و قد قيل لا يجوز بيع الحنطة و الشعير الا مثلاً بمثل لانهما من جنس واحد و بذلك جاءت بعض الاخبار؛ ولي والقول و العمل علي الاول»؛ يعني اينها دو جنساند و ربا در اينها نيست «و اطنب في المقال و كان في ما قال ان اخبار الآحاد لا تجد علماً و لا عملاً و استدل ايضاً بقوله(عليه السلام)» كه «اذا اختلف الجنسان فبيعوا كيف شئتم»[14] اين عصاره فرمايش صاحب جواهر; بعد هم سخن خود ابن ادريس اين است كه اينها جنس و طعمشان فرق ميكند. مرحوم صاحب جواهر ميفرمايد: «و مع ذلك، فيه اولاً انه مبنيٌ علي اصل فاسد كما حرر في الاصول» خبر واحد حجت است شما چون مبنايتان يك اصل فاسدي است به اين اخبار عمل نميكنيد اين مطلب اول «بل اساء الادب معه في الحدائق هنا» صاحب حدائق نسبت به ايشان جداً درگير شد و اسائه ادب كرد «فقال؛ يعني صاحب حدائق در رد ابن ادريس اين حرف را زد «فقال الواجب عليه مع رده هذه الاخبار و نحوها من اخبار الشريعه هو الخروج من هذا الدين الي دين آخر» اين تعبير صاحب حدائق نسبت به ابن ادريس است، ابن ادريس كه بعد از مرحوم شيخ طوسي اين گونه كرده.
غرض اين است كه اگر مرحوم آقا باقر بهبهاني نبود اگر آن مبارزات و مناظرات قوي اين اصوليين نبودند اين فكر رايج بود ما هم تكفيري و سلفي و اينها زياد داشتيم. وقتي مرجعي فقيهي بگويد اين از دين خارج شد مقلد او دست به اسلحه ميبرد. آنچه الآن متأسفانه دامنگير برخي از اهل سنت شد همين است زمينهاي هست البته استكبار دارد سوء استفاده ميكند و همين كار را ميكنند گاهي يك كار مكروه حرفي كه آدم نبايد ولو في نفسه اين حرف، مثلاً صبغه قابل قبول داشته باشد «في الجمله» نبايد هر جا بگويد نبايد بنويسد اينكه ميگويند آدم بليغ بايد باشد مقتضاي حال حرف بزند همين است.
ما قرآن را ميبوسيم و در ماها رسم نيست كسي نهجالبلاغه را ببوسد، اما سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي اين كتاب را كه نهجالبلاغه بود اين را مثل قرآن بوسيد، از بس اين كتاب شيرين است. وجود مبارك حضرت امير فرمود: من فرمانرواي كل سخن هستم، نه؛ يعني خوب حرف ميزنم «إنَّا أُمَراءُ الکَلامِ وَ فِينَا تَنَشَّبَت عُرُوُقهُ وَ عَلينَا تَهدَّلَت»،[15] نه ما خوب حرف ميزنيم خوب سخنراني ميكنيم نه خير! ما امين سخن هستيم سخن اسير ماست 25 سال بايد ساكت باشيم چشم! اينجا بايد حد باشد. امير بيان؛ يعني بفهمد چه وقت حرف بزند چطور حرف بزند، كجا وارد بشود كجا خارج بشود، نه امير بيان؛ يعني فصيح. فرمود ما فرمانروايان سخن هستيم، 25 سال بايد ساكت باشيم ساكت هستيم ،چون سخن مأمور ماست، معنايش اين است. اين است كه ميبينيد آقاي طباطبايي اين كتاب را مثل قرآن ميبوسد، مگر آدم هر حرفي را هر جا ميزند هر حرفي را در هر موقع ميزند اين حرف ولو درست; اما دشمن دارد سوء استفاده ميكند، چرا اين حرف را زدي «نحن امراء البيان و امراء السكوت»، اين در صوت العدالة هست كه «الساكت عن الحق شيطانٌ اخرس»[16] اين بيان از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است فرمود آنجا كه بايد بگويي، اگر نگفتي شيطان دهان بستهاي، معلوم ميشود امير بيان نيستي. آدم آنجا كه بايد حرف بزند آن گونهای كه بايد حرف بزند ورود و خروجش بايد آن طور باشد اين نتواند بگويد اين امير بيان نيست منظور امير بيان خطبه غراء خواندن نيست، «نحن امراء البيان» ما خاندان اين گونه هستيم. حضرت صديقه زهرا هم اين طور است امام سجاد هم همين طور است امام تقي و نقي هم اين طورند، نفرمود: «أنا امير البيان» همه اين چهارده نفر همين طورند. وجود مبارك امام حسن بايد چند سال ساكت باشد چشم! امام اين طور است «إنَّا أُمَراءُ الکَلامِ وَ فِينَا تَنَشَّبَت عُرُوُقهُ وَ عَلينَا تَهدَّلَت» ما اين طوريم. درخت سخن از ما ريشه گرفته، شاخههايش هم به ما ميدهد ميوههايش را هم به ما ميدهد روي دوش ما انداخته، آدم هر حرفي را ميزند هر طور ميگويد اين طور تعبير كردن درست است كه شما بگوييد ابن ادريس بايد از اين دين خارج بشود. ديگران هم همين حرف را زدند خيلي از فقها هم همين حرف را زدند، واقعاً اگر كار مرحوم باقر وحيد و امثال وحيد نبود، ما هم گرفتار همين وضع ميشديم براي ما هم تكفيري و سلفي بود، مثل آنها آن وقت چه ميشد براي اسلام چه پيش ميآمد. خدا امام را غريق رحمت كند! در روايات ما هم هست كه شما پشت سر اينها نماز بخوانيد، مثل اينكه پشت سر پيغمبر نماز خوانديد، مگر خدا به ما نگفت نماز بخوانيد همان خدا گفت با هم نجنگيد. اين روايات از خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه فرمود كسي پشت سر اينها نماز بخواند، مثل اينكه پشت سر پيغمبر نماز خوانده،[17] اين ميشود اتحاد، اتحاد را كه با شعار با سخنراني با همايش به دست نميآورند آدم مواظب گفتارش باشد مواظب رفتارش باشد. ادب و احترام يك امر بين المللي دين است، ما بارها به اين دوستان عرض كرديم ما اگر «جامعة المصطفي» داريم، «جامعة المصطفي» بايد داشته باشيم، نه «جامعة المصطفا»يي كه يك چند تا طلبه در آن هستند. «المصطفي»؛ يعني «المصطفي»؛ يعني ﴿كَافَّةً لِلنَّاسِ﴾؛[18] يعني ﴿رَحَمةً لِلعَالَمِينَ﴾;[19] نظير ﴿ذِكرَي لِلبَشَر﴾،[20] «جامعة المصطفي»؛ يعني جامعه جهاني براي جهان حرف داشته باشيم براي منطقه حرف داشته باشيم براي كشورمان حرف داشته باشيم. ادب يكي از وظايف بين المللي اسلام است نه ما اين «جامعة المصطفي» كه يك مدرسه خاص است يك چهار تا طلبه دارد «جامعة المصطفي»؛ يعني «انا ارسلناك كافة للناس» ميشود «جامعة المصطفي»، ﴿نَذيراً لِلْبَشَرِ﴾[21] ميشود «جامعة المصطفي»، «نذيرا للعالمين» ميشود، «جامعة المصطفي»، «يا ايها الناس» ميشود «جامعة المصطفي»، ﴿ذِكْری لِلْبَشَرِ﴾ ميشود، «جامعة المصطفي»، ﴿رحمة للعالمين﴾ ميشود، «جامعة المصطفي». «ما جامعة المصطفا»يي هستيم؛ يعني جهاني هستيم، ادب را حفظ ميكنيم البته همان «جامعة المصطفا»ي جهاني به ما گفت كه اگر كسي بخواهد در مرز ما دخالت بكند جزايش گلوله است، اما ما به هيچ كسي حمله نميكنيم.
غرض اين است كه بايد خيلي آدم مواظب اين تعبيرات باشد، با اينكه مرحوم صاحب جواهر از نظر فتوا مخالف حرف ابن ادريس است و مبنا را قبول ندارد بنا را قبول ندارد، فرمود مبنايش را ما در اصول باطل كرديم بنايش را در فقه باطل ميكنيم، اين يك راه فقهي است، راه عالمانه است، آنچه در اصول گفته ما باطل كرديم آنچه در فقه گفته باطل ميكنيم، اما او فقيه است ما هم يك فقيه هستيم، هرگز اين دعوا نميآورد اين ديگر سلفي و تكفيري درست نميكند، اما فرمود اين اسائه ادب است، شما چرا اين طور حرف ميزنيد «يوجب الخروج من الدين»؛ يعني چه؟ غرض اين است كه همه ما از ذات اقدس الهي بخواهيم كه بتوانيم بالأخره اين دين كه امانت الهي است محصول تلاش و كوشش امام و شهداست ـ انشاءالله ـ سالم به دست صاحب اصلياش بسپاريم.