93/01/30
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: احکام ربا/ حقیقت ربا/ تاثیر ربا
جريان حرمت ربا آنقدر مهم است كه در قرآن كريم در رديف بدترين گناهان قرار گرفت. ما اگر بخواهيم يك اقتصاد مقاومتي داشته باشيم، هيچ چارهاي نيست مگر اينكه يك انقلاب اقتصادي داشته باشيم و تا غدّه ربا در مملكت هست اقتصاد مقاومتي سامان نميپذيرد؛ اگر در غرب با همين نظام بانكداري توانستهاند كشورشان را اداره كنند، ملاحظه فرموديد که كشورشان به يك نود و نه درصد و به يك، يك درصد تقسيم شد، اين طور اداره كردن است؛ يعني در نظام سرمايهداري، سرمايه كلان در دست يك گروه خاص است و بقيه اقساطي به عُمرفروشي زندگي ميكنند.
قرآن كريم جريان ربا را در رديف بدترين و مهمترين گناهان ذكر كرده است; حالا بعضي از اين آيات را ملاحظه بفرماييد تا ببينيم فساد ربا تا چه اندازه است؟ از همان آيات نرم شروع ميكنيم تا به آن آيات مهم برسيم؛ آيات نرم آن در سورهٴ مباركهٴ «بقره» است، از آيه 275 به بعد كه فرمود: ﴿الَّذينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلاّ كَما يَقُومُ الَّذي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ﴾ چرا؟ ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ، مثل الرِّبا﴾؛ اينها ربا را اصل قرار دادند و بيع را فرع؛ نگفتند ربا، مثل بيع است، بلکه گفتند بيع، مثل رباست. يك وقت است ميگوييم كه بيع، اصل است و منشأ درآمد است، ربا هم مثل اين است، اين يك تعبير؛ يك وقت است که ربا را اصل قرار ميدهيم، بيع را مثل آن قرار ميدهيم که الآن كارهاي اصلي بانكها همين است؛ ﴿إِنَّمَا الْبَيْعُ مثل الرِّبا﴾ كه ربا را اصل قرار دادند و بيع را فرع قرار دادند و خلاصه حرفشان اين است كه اگر ربا مشكل دارد بيع هم بايد مشكل داشته باشد، براي اينكه بيع هم سودآور است ربا هم سودآور، ﴿قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مثل الرِّبا﴾، بعد ميفرمايد كه ﴿وَ أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا﴾؛ حالا بعد آن ﴿فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ﴾ كه مربوط به مسئله بعدي است را جداگانه بايد مطرح كنيم.
بعد فرمود: ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا﴾، «مَحق» همان نقصان تدريجي است كه ماه بعد از اينكه «بدر» شد و فضا را روشن كرد و برای «مشار بالبنان» شد، به تدريج نور آن كم ميشود و ضعيف ميشود تا به مَحاق بيفتد؛ ربا هم همين طور است: ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا﴾. اينكه در آيه آمده است: «اضعاف مضاعف»[1] ؛ ربا بگيريد همين است؛ ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا﴾ همين است؛ ارتطام كه در روايت نهجالبلاغه آمد كه آن را بايد جداگانه بخوانيم همين است كه آدم به تدريج در گودال فرو ميرود.
فرمود: ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ﴾;[2] بعد در آيه 278 فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِيَ مِنَ الرِّبا﴾، در آيه 279 فرمود: ﴿فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ﴾؛ اين لسانها از نرم شروع شد و به آن لسانهاي حكم تند رسيد; ولي در سورهٴ مباركهٴ «نساء» وقتي رباخواري بني اسرائيل را ذكر ميكند، ملاحظه بفرماييد که از كجا شروع ميكند و به كجا ختم ميكند.
در سورهٴ مباركهٴ «نساء» از آيه 153 به بعد اين جريان هست؛ ميفرمايد كه اين گروه ﴿يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً مِنَ السَّماءِ﴾ و بعد ﴿فَقَدْ سَأَلُوا مُوسي أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ﴾; آنگاه سؤالهاي بيجاي همين اسرائيليها همين بود که ﴿فَقالُوا أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾؛ بعد ﴿ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ﴾ گوسالهپرستي را راه انداختند و ما براي تنبيه اينها ﴿رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِميثاقِهِمْ وَ قُلْنا لَهُمُ﴾ كه به ميثاقتان عمل كنيد; حالا سيئات اينها را يكي پس از ديگري ميشمارد: يك؛ ما تعهّد توحيدي از اينها گرفتيم و اينها به دنبال گوسالهپرستي رفتند. ﴿فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ وَ كُفْرِهِمْ بآياتِ اللّهِ وَ قَتْلِهِمُ اْلأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقِّ﴾ که اين ﴿بِغَيْرِ حَقِّ﴾ يك بحث تأكيدي است، چون قتل انبيا كه نميتواند به حق باشد؛ ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقِّ﴾[3] از همين قبيل است، ﴿وَ قَتْلَهُمُ اْلأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقِّ﴾ از همين قبيل است، اين «بغير حق» يك قيد تأكيدي است. ﴿فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ﴾ يك؛ ﴿وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللّهِ﴾ دو؛ ﴿وَ قَتْلِهِمُ اْلأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقِّ﴾ سه؛ ﴿وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ﴾ چهار؛ بعد ﴿وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلي مَرْيَمَ بُهْتاناً عَظيماً﴾ آن بهتان شرمآور را به سيده نساء عالميانِ عصر خود زدن، اين پنج يا شش؛ ﴿وَ قَوْلِهِمْ إِنّا قَتَلْنَا الْمَسيحَ عيسَي ابْنَ مَرْيَمَ﴾ که در صدد قتل حضرت مسيح بودند، حالا دسترسي پيدا نكردند و الا در صدد كشتن مسيح بودند؛ وجود مبارك مسيح را نظير انبياي ديگر و انبياي بني اسرائيل که فراوان بودند، خواستند شهيد كنند كه نشد؛ ﴿وَ ما قَتَلُوهُ﴾ ﴿بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ إِلَيْهِ﴾ تا ميرسد به آيه 160 ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبيلِ اللّهِ كَثيراً ٭ وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ وَ أَكْلِهِمْ أَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ مِنْهُمْ عَذاباً أَليماً﴾؛ وقتي ميخواهد سيئات اسرائيليها را بشمارد و بعد راز كيفر تلخي كه بر اينها تحميل شده است را بازگو كند، ميفرمايد نقض ميثاق كردند، كفر ورزيدند، انبيا را شهيد كردند، در صدد قتل مسيح بودند، مادر او را متهم كردند، ربا ميخوردند که مسئله ربا در رديف اين سيئات بزرگ ذكر شده است؛ اگر ﴿فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ﴾ است اين است، چون ملتي كه جيب يا كيف او خالي است، خواه و ناخواه كمر او شكسته است؛ دهها بار به عرضتان رسيد كسي كه جيب او يا كيف او خالي است او را فقير نميگويند، اين را ميگويند فاقد؛ يعني ندارد; اما آنكه ستون فقرات او شكسته است به او ميگويند فقير، چون كسي اگر جيب و كيف او خالي باشد، قدرت مقاومت ندارد، قدرت ايستادن ندارد؛ لذا به او ميگويند فقير. اول مسكين است; يعني زمينگير است، ساكن است، بعد كمر او شكسته است.
بنابراين تا اين غدّه ربا حل نشود و انقلاب اقتصادي پيدا نشود، اقتصاد مقاومتي يك شعاري بيش نيست؛ فرهنگ همين طور بود، انقلاب فرهنگي شد، شوراي عالي فرهنگي مرتّب در فعّاليت و كوشش است، متون درسي خيلي اصلاح شد، بسياري از حرفهاي باطل از متون درسي حذف شد، روحانيت و اساتيد متديّن رفتند در دانشگاهها و فضاي آن با نمايندههاي وليّ فقيه خيلي فرق كرد، اين شده انقلاب فرهنگي و دانشگاهها هم به لطف الهي با حوزه يكسان شد و متّحد شد؛ اما حالا ممكن است چهار تا اشتباه، يا در حوزه يا در دانشگاه باشد؛ ولي اينها مغتفر است; اما تا انقلاب اقتصادي نشود و ما باور نكنيم كه ربا كمرشكن است، نميشود اقتصاد مقاومتي داشت؛ اگر ربا باشد، نامهاي گوناگون باشد و نام ائمه(عليهم السلام) متأسفانه پسوند يا پيشوند اينها باشد، اين سامان نميپذيرد. بنابراين ملاحظه فرموديد که مسئله ربا در رديف قتل انبيا، در رديف متّهم كردن مريم، توطئه قتل مسيح و گوسالهپرستي است، چون كمر يك ملت را ميشكند. حالا برسيم به سراغ بيان نوراني حضرت امير.
وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در خطبه 156 يك بيان دارند، در كلمات قصارشان كه در مواعظ است يك فرمايش دارند؛ در خطبه 156 فرمايش حضرت اين است كه در دورهاي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به من فرمود: يا علي! يا علي! اين نصايح يا مواعظي بود: «يَا عَلِيُّ إِنَّ الْقَوْمَ سَيُفْتَنُونَ بِأَمْوَالِهِم» و آزمايش ميشوند به دينشان تا میرسد به اينجا كه «وَ يَسْتَحِلُّونَ حَرَامَهُ بِالشُّبُهَاتِ الْكَاذِبَةِ وَ الْأَهْوَاءِ السَّاهِيَةِ فَيَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بِالنَّبِيذِ وَ السُّحْتَ بِالْهَدِيَّةِ وَ الرِّبَا بِالْبَيْع»؛ وجود مبارك حضرت امير عرض كرد كه در آن زماني كه اينها همان طوري كه خريد و فروش را حلال ميدانند ربا را هم حلال ميدانند، من چه رفتاری با آنها بكنم؟ «قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَبِأَيِّ الْمَنَازِلِ أُنْزِلُهُمْ عِنْدَ ذَلِك»؛ آنها وقتي روميزي و زيرميزي و بالاي ميز و پهلوي ميز را به عنوان هديه ميگيرند، وقتي كه ربا را نظير بيع ميدانند، من با آنها چطور رفتار بكنم؟ «فَبِأَيِّ الْمَنَازِلِ أُنْزِلُهُمْ عِنْدَ ذَلِك أَ بِمَنْزِلَةِ رِدَّةٍ»؛ آيا بگويم اينها مرتد شدند؟ «أَمْ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ» يا بگويم فتنهگر هستند؟ «فَقَالَ (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بِمَنْزِلَةِ فِتْنَة»؛ اين يك فتنه است؛ مسئله رباخواري يك فتنه است.
شما حتماً اين كتاب شريف تمام نهجالبلاغه را تهيه كنيد، چون نهجالبلاغه تنها تعصّب نيست، واقع اين است که تالي تلو قرآن كريم است، مثل رسائل و مكاسب نيست كه يك صفحه يا بيشتر را آدم بفهمد و فردا هم بنشيند امتحان بدهد؛ اما يك صفحه نهجالبلاغه را يك هفته هم به زحمت میفهمد، اين نظير كتابهاي ديگر نيست، اين به جِدّ تالي تلو قرآن كريم است و عميق هم هست، به اين آساني قابل فهم نيست; برخلاف موعظهها و اينها و برخی از آيات قرآن كريم ﴿الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْري﴾[4] که جای بحث و فكر ندارد؛ كسي كه كار خوب بكند ما بهشت ميدهيم; اما «الجنة ما هي؟»، «النار ما هو؟»، اينكه فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[5] ؛ جهنّم هيزم دارد، هيزم آن را از جنگل که نميآورند، بلکه خود آدم ظالم هيزم ميشود، اينها مگر قابل فهم است!؟ بله، جهنّمي هست و سوخت و سوزي هست، اين ترجمه قرآن است، اينكه تفسير نيست؛ اما وقتي به آيات نفسگير برسيم كه ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾، خود ظالم گُر ميگيرد، ما از جنگل هيزم نميآوريم، بلکه خود اين آقا هيزم است؛.ما جهنّم منقول هم داريم در برابر جهنّم غير منقول ﴿وَ جيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾[6] ، مگر اينها قابل فهم است!؟ ما جناب جهنّم را ميآوريم، ما هر چه شنيديم اين بود که جهنّم به عنوان يك مكان غيرمنقول بود; اما آيه سوره «فجر» فرمود ما جهنّم منقول هم داريم.
در بيانات نوراني حضرت امير هم همين طور است، در نهجالبلاغه هم كلماتي هست كه مثل قرآن كريم است؛ حالا اين تمام نهجالبلاغه دو تا كار كرد: يكي اينكه نهجالبلاغه را از صورت نهجالبلاغهاي بودن درآورده، كتاب حديث كرده، چون وقتي مرسل باشد و هيچ سندي برايش ذكر نشود، مورد استناد فقهي فقها و ديگران نيست; اما وقتي سند داشته باشد، مسانيد آن مشخص بشود که چه كسي گفته؟ در كدام كتاب گفته؟ در كدام جلد گفته؟ چه كسي نقل كرده؟ اين از صورت نهجالبلاغهاي درآمده و شده نظير اصول كافي، شده نظير من لا يحضر، شده كتاب حديث; بعد دو تا كاري كه سيّد رضي كرد آن كارها را هم تدارك كردند: يكي اينكه سيد رضي(رضوان الله عليه) بخشي از خطبهها، نامهها و كلمات را اصلاً نقل نكرده، ايشان همه نواقص را جبران كرد؛ دوم تقطيعي كه سيّد رضي كرد; همين خطبه نوراني كه «قَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَه» آن خطبه بلند كه حتي «بَرَقَ لَه لامِعٌ كَثيرُ البَرقِ» كه مردان متّقي كسانياند كه عقلشان را زنده كردهاند، نفسشان را اماته كردند، مطالب مثل برق برايشان كشف و مشهود شد و اهل كشف و شهود شدند، اينهاست، اين سه، چهار سطر تتمه همان است؛ آن خطبه نوراني در حدود بيست صفحه است که سيّد رضي هفت، هشت صفحه را نقل كرد. غرض اين است كه اين دوره هشت جلدي را كه تهيه كنيد، براي همهی شئون علمي ما سودمند است.
وجود مبارك حضرت امير در نهجالبلاغه در كلمات حكيمانه شماره 447، در نهجالبلاغه موجود اين طور دارد كه «مَنِ اتَّجَرَ بِغَيْرِ فِقْهٍ فَقَدِ ارْتَطَمَ فِي الرِّبَا» كه در طليعه بحث ربا اين روايت نوراني خوانده شد؛ اما در جلد شش اين نهجالبلاغه كه هشت جلدي است، صفحه 168 عبارت نوراني حضرت امير اين است: «مَنِ اتَّجَرَ بِغَيْرِ فِقْهٍ فَقَدِ ارْتَطَمَ فِي الرِّبَا ثمّ ارْتَطَمَ ثمّ ارْتَطَمَ»[7] ؛ ديركردِ تأخير و خسارتِ تأخير و تأديه و مدام بگير و بگير و بگير، شخص ساقط ميشود و كم كم در گودال فرو ميرود؛ اينها كه كارخانههايشان سوخته و گرفتار شدند و به زندان رفتند، مدام تأخير، مدام تأخير، مدام تأخير و خسارتِ تأخير و تأديه، مدام ربا روي ربا همين است، «ثمّ ارْتَطَمَ ثمّ ارْتَطَمَ»، اين ميشود همان اضعاف مضاعفي كه قرآن گفته؛ تا اين نباشد، اقتصاد سامان نميپذيرد.
حالا برسيم به مسئلهاي كه محقق در شرايع فرمودند كه ربا دو قسم است: رباي در بيع و معامله و رباي در قرض و خود محقق فرمود كه مبادا خيال كنيد رباي در بيع در مقابل قرض; يعني همين بيعي كه در مقابل معاملات ديگر است! نه، بلکه مطلق معاملات ربوي است ولو به صورت صلح يا معاملات ديگر باشد. آن فرمايشي كه در جلد سوم شرايع، كتاب غصب آن عبارات را نقل كرديم[8] و مرحوم سيّد نقدي داشتند كه باب غرامت، غير از باب معاوضه است[9] ، اين عصاره فرمايش مرحوم صاحب جواهر است؛ در جلد 37 جواهر صفحه 108 و 109 اين است كه اين جزء غرامت است و بعيد است كه مشمول ربا باشد؛ بلکه ربا در معاوضه است و غرامت پردازي معاوضه نيست؛ بر فرض هم باشد، بين دليل غرامت و دليل ربا عموم و خصوص من وجه است و ترجيح اين در مورد اجتماع، ترجيح با همين بحث غرامت است كه ربا نيست.
حالا مسئله بعدي كه مرحوم سيّد(رضوان الله عليه) مطرح كردند و وفاقاً لجواهر اين است؛ اين آياتي كه خوانده شد كه ربا را تحريم كرد، مطلق است يا عام است، اين يك; بعد وارد نصوص كه شديم، ديديم که گفتند ربا دو قسم است: رباي در معامله و رباي در قرض، اين دو; اطلاق آيه يا عموم آيه هر دو قسم را شامل ميشود، اين سه; آنچه كه در جاهليت يا در عصر نزول اين آيه رواج داشت رباي قرضي بود که رباي در بيع يا كم بود يا نبود; ولي رباي قرضي بود و بعيد بود كه رباي بيعي هم نباشد; ولي اينگونه از امور كه نظير شأن نزول آيه مباهله نيست، شأن نزول آيه تطهير نيست كه مخصوص همان مورد باشد؛ يك وقت است که مورد نزول است; يعني در ظرفي كه آيه نازل ميشد محلّ ابتلاي مردم اين بود، اين را شأن نزول نميگويند بلکه اين را مورد نزول ميگويند; بر فرض هم شأن نزول باشد، اينگونه از شأن نزولها يا اينگونه از مورد نزولها اگر خاص باشند، مخصّص عموم وارد نيستند؛ اگر مقيَّد باشند مقيِّد اطلاق وارد نيستند؛ وارد اگر اطلاق داشت يا عموم داشت، هر دو قسم ربا را شامل ميشود. بنابراين ادلهاي كه ربا را تحريم كرده، اگر اطلاق دارد هر دو قسم را شامل ميشود بلا تقييد و اگر عموم دارد هر دو قسم را شامل ميشود بلا تخصيص.
مطلب بعدي آن است كه اين «اضعاف مضاعفه»، خسارت تأخير و تأديه و ربا روي ربا و امثال ذلك است; حالا «مسئلةٌ»: اگر كسي معامله ربوي كرده، در معامله ربوي گفته شد كه گرفتن زايد و گرفتن مزيد هر دو حرام است تكليفاً و باطل است وضعاً و درباره رباي قرضي آن زايد كه شرط بود حرام بود تكليفاً، براي «مزيد عليه» گفتند ولو حرام هست؛ اما باطل نيست و آن شيء ملك آن شخص ميشود و بايد قرض را ادا كند؛ حالا بحث در رباي معاملات است، نه رباي قرض كه كل آن حرام است، يك; كل آن هم باطل است، دو; اگر ده كيلو را به پانزده كيلو فروخت يا دو مثقال طلاي ناب را به دو مثقال و نيم طلاي مثلاً غير ناب فروخت، اين رباست، چون وزني است و مماثل هم هستند و اضافه گرفتند؛ اخذ كل آن چه زايد و چه «مزيد عليه» حرام است، يك; زايد و «مزيد عليه» هر دو باطل است، دو; حالا اينجا چه كار بايد بكنند؟ حكم آن چه ميشود؟
پاسخ: اينها اگر عالِم باشند يك حكم دارد؛ اگر جاهل باشند حكم ديگری دارد؛ حكمشان در علم و جهل ممكن است اگر كسي مقصّر باشد يا غير مقصّر، جاهل غير مقصّر و مانند آن ممكن است معصيت نكرده باشد که بگوييم حالا چون دسترسي نداشت; ولي حكم وضعي آن بطلان است و وقتي حكم وضعي بطلان شد، اين مشمول قاعده «ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسد»[10] هست. اين بيع اگر صحيح بود طرفين ضامن بودند، منتها به ضمان معاوضه، الآن كه فاسدند ضامن هستند به ضمان يد؛ اين قاعده «كلُّ ما» نه «كلَّما»، «کلّ ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسده»؛ هر داد و ستدي كه صحيح آن ضمانآور است فاسد آن هم ضمانآور است؛ بيع، صحيح آن ضمانآور است فاسد آن هم ضمانآور است; منتها صحيح آن ضمان معاوضی ميآورد و فاسد آن ضمان يد ميآورد؛ اگر اين معامله صحيح بود، ضمان آن ضمان معاوضه است؛ يعني در برابر ثمن مثمن قرار دارد و در برابر مثمن ثمن قرار دارد و طرفين ضامن آن عوض هستند و اگر فاسد بود، خود عين كه موجود است و بايد برگردد و اگر عين تلف شد بر اساس «علي اليد ما أخذت حتي تؤدي»[11] ضمان آن ضمان يد است و تا عين موجود است عين بايد برگردد و اگر عين از بين رفت، اگر مثلي است مثل، قيمي است قيمت بايد برگردد و ضمان، ضمان يد است نه ضمان معاوضه.
پس الآن ما دو تا بحث داريم: يكي اينكه «کل ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسده»؛ يكي اينكه اين ضمان چه ضماني است؟ خود اين قاعده مورد پذيرش و مورد قبول است و اصحاب بر اساس آن فتوا دادند; منتها دليلي كه براي اين قاعده ذكر كردند، يكي اقدام است، يكي احترام به مال مؤمنين است، يكي قاعده علي اليد است و يكي اجماع؛ اين چهار دليل را پشتوانه اين قاعده «كل ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسده» ذكر كردند. مستحضريد که با بودن سه دليل قبلي، جا براي اجماع نيست؛ اين اجماع اگر انسان يقين به مَدركي بودن نداشته باشد، مظنون المدرك است; منتها اجماع يك پشتوانهاي است كه اصحاب همه به آن فتوا دادند و عمل كردند، اين اجماع نميتواند دليل تعبّدي باشد.
ميماند قاعده اقدام، قاعده احترام به مال مسلمان و مهمترين دليل آن همان قاعده «علي اليد ما أخذت حتي تؤدي» است؛ اين «علي اليد ما أخذت حتي تؤدي»، اين «علي اليد» خبر مقدّم است؛ وقتي جار و مجرور خبر شد، اين متعلق به آن «كان» و «مستقره» و امثال ذلك است و ظرف آن، ظرف مستقر است نه ظرف لغو و نه «يجب علي صاحب اليد رده» تا ما بگوييم يك حكم تكليفي است؛ «علي اليد مستقرٌ و كائنٌ ما أخذت» که «علي اليد» ميشود خبر، آن «ما أخذت» ميشود مؤدّي که «ما اخذت مستقرٌ علي اليد» يا «ما اخذت كائنٌ علي اليد» که اين «علي اليد» متعلق است به آن «كائنٌ» و «مستقرٌ»; يعني عهده اين شخص درگير است؛ اگر ظرف لغو باشد معنايش اين است كه «يجب علي صاحب اليد ردّ فلان» که يك حكم تكليفي از آن درميآيد; اما وقتي ظرف مستقرّ باشد؛ يعني بر اين شخص آنچه را كه گرفت مستقرّ است و بايد همان را برگرداند؛ اگر عين موجود است هرگز نميتواند بگويد که من بدلش را ميدهم؛ اين مسئله «الْحَجَرُ [الْغَصْبُ] الْغَصِيبُ فِي الدَّارِ رَهْنٌ عَلَى خَرَابِهَا»[12] به قدري اين بيان نوراني حضرت امير مُتقَن است كه فقهاي بزرگ، مثل محقق در شرايع به آن فتوا دادند و گفتند اگر كسي چوبي، تيري، سنگي غصب كرده و لاي ديوار گذاشته و با آن اتاقی ساخته و اين شخص ميگويد که من چوب خودم را ميخواهم، من تيرآهن خودم را ميخواهم؛ اين شخص نميتواند بگويد که من پول آن را ميدهم، شما اگر اين تيرآهن را بگيري خانهام خراب ميشود! او میگويد آن خانهاي محترم است كه با مال حلال ساخته شود و من تيرآهن خودم را ميخواهم، شرعاً هم حقّ مسلَّم اوست، فتواي فقها هم اين است، محقق در متن شرايع فتوا داده[13] و سند آن هم «الْحَجَرُ [الْغَصْبُ] الْغَصِيبُ فِي الدَّارِ رَهْنٌ عَلَى خَرَابِهَا»؛ ديگر نميتواند بگويد خانهام خراب ميشود! بله، خانهاي محترم است كه با مال حلال ساخته شود.
پس اگر عين مال موجود است كه عين مال را بايد برگردانيم، نميتواند بگويد من بدلش را ميدهم؛ حالا وقتي صاحبش راضي شد مطلب ديگری است؛ اگر عين مال تلف شد بدلش را بايد بدهد که اگر مثلي است، مثل و اگر قيمي است قيمت؛ «علي اليد ما»، «ما» ميشود مبتدا و «ما أخذت مستقرٌ علي اليد»; يعني همان مأخوذ در ذمه اين شخص است. پس اين ظرف، ظرف لغو نيست تا ما بگوييم مفعول واسطه است براي «يجب» كه «يجب علي الآخذ» تا يك حكم تكليفي محض از آن در بيايد؛ خود آن مال مستقرّ است و وقتي خود مال مستقرّ شد، عين مال كه موجود است عين مال را بايد برگرداند، نشد بايد بدل را برگرداند؛ بدل اگر مثلي است كه بايد مثل را برگرداند و اگر قيمي است كه بايد قيمت را برگرداند. اين قاعده «علي اليد ما أخذت حتي تؤدي» يكي از بهترين مدارك قاعده «كل ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسده» است; منتها اگر اين معامله صحيح بود ضمان آن ضمان معاوضه بود و اگر معامله فاسد است «كما هو الحق»، ضمان آن، ضمان يد است.
پس اگر كسي معامله ربوي كرد، عين مال اگر موجود است كه عين مال را بايد برگرداند و اگر عين مال موجود نيست، اگر مثلي است مثل و قيمي است قيمت را بايد برگرداند؛ حالا رباي قرضي يك حكم ديگري دارد كه بين زايد و «مزيد عليه» در حكم وضعي فرق است، گرچه در حكم تكليفي فرق نيست.
حالا اگر اين شخص رباگير و رباده، عالِم به مسئله بودند كه ربا حرام است تكليفاً و باطل است وضعاً و اين مال را داد و آن مال هم تلف شد، آيا او ميتواند مطالبه كند؟ يا ميگويند شما براي هتك مال خودتان اقدام كرديد و شما كه ميدانستي اين معامله باطل است، وقتي اقدام كردي يعني حرمت مال خود را رها كردي! اگر ميگويند مال مسلِم محترم است در صورتي است كه او خودش اقدام بر اتلاف نكند؛ شما وقتي كه عالماً عامداً به بطلان معامله، مثل قمار رفتي معامله كردي و حالا آن عين تلف شد، شما چه طلبي داري؟ شما خودت عمداً مال خود را به هم زدي؛ آيا در صورت علم، باز اين قاعده «كل ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسده» هست يا نه؟ که تتمّه آن در ادامه خواهد آمد.