درس خارج فقه آیت الله جوادی

91/12/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: خیارات

ششمين فصل از فصول مربوط به مطالب كتاب درباره احكام خيار است. مسائل فراواني در اين فصل ششم مطرح بود هست و اولين مسئله آن اين بود كه خيار حق است يا حكم؟ اگر حكم بود كه قابل انتقال نيست اگر حق بود قابل انتقال هست «في الجمله» و كدام قسم از حقوق قابل انتقال‌اند؟ كدام قسم از حقوق قابل انتقال نيستند؟ اگر قابل انتقال به ورثه هستند چگونه يك امر واحد شخصي بين ورّاث توزيع مي‌شود و سائر مسائلي كه مربوط به اين بخش ششم است. در مسئله اولي جهات فراواني بود و هست، جهت اولي اين بود كه آيا خيار حق است يا حكم؟ ثابت شد كه حق است و اسقاط‌پذير و «في الجمله» قابل انتقال. جهت ثانيه اين است ـ درباره خيار كه ثابت شد ـ حالا اين درباره حقوق است اين به منزله قاعده فقهي است ديگر مربوط به مسئله خيار و امثال خيار نيست همان‌طوري كه در فصل پنجم مسئله شروط مطرح شد و هيچ ارتباطي هم با كتاب بيع نداشت، چون يك قاعده فقهي بود به همان نسبت كه به كتاب بيع مرتبط است به همان اندازه به كتاب اجاره يا سائر عقود و كتاب‌هاي فقهي مرتبط است؛ براي اينكه اين جريان شرط اختصاصي به بيع ندارد. اين جهت ثانيه و همچنين بعضي از جهات آينده يك قاعده فقهي است درباره حقوق نظير آن فصل پنجم كه قاعده فقهي بود درباره شروط، آيا هر حقي قابل انتقال هست يا نه؟ خواه خيار باشد يا غير خيار.

محورهاي بحث گاهي «حق التوليه» است گاهي «حق النظاره» است، گاهي «حق الحضانه» است، گاهي «حق المضاجعه» است اينهاست، اينها اصلاً ارتباطي به خيار ندارد. اين يك قاعده فقهي است كه به مناسبت حكم خيار طرح شده آن‌گاه هم مشكل باب بيع را حل مي‌كند هم مشكل باب عقود ديگر را، جهت اولي كه آيا خيار حق است يا حكم بله مخصوص اين باب خيارات است؛ اما جهت ثاني كه آيا حق قابل انتقال هست يا نه؟ اگر قابل انتقال هست معيارش چيست؟ اگر قابل انتقال نيست معيارش چيست؟ اين كاري به بحث بيع ندارد. در اين جهت ثانيه يك وقت دليل خاصي كه آن حق را جعل كرده است تصريح مي‌كند كه حق انتقال داريد يا حق انتقال نداريد. الآن اين داد و ستدهاي حقوقي كه در بانك‌ها و غير بانك‌ها است؛ گاهي مي‌گويند حق انتقال به غير داريد گاهي مي‌گويند حق انتقال به غير نداريد. آن‌جا كه طرفين تعهد كردند كه حق انتقال به غير باشد منتقل مي‌شود، آن‌جائي كه گفتند حق انتقال به غير نداريد منتقل نمي‌شود گفتند اين بيمه مال شما است حق انتقال به غير نداريد، اين جائزه مال شما است حق انتقال به غير نداريد، اين نوبتي كه گرفتيد مال شما است حق انتقال نداريد، اين فيش حج عمره اين حق سبق كه خريديد مال شماست حق انتقال به غير نداريد. اينها حقوقي است كه مشخص شده است اينها ديگر نيازي به بحث ندارد آن‌جائي كه تصريح به جواز انتقال است آن‌جائي كه تصريح به عدم جواز انتقال است كلاً خارج از بحث است. اما اگر جائي تصريح نشده قاعده اوليه چيست؟ كسي حق دارد آيا اين حق را مي‌تواند به غير منتقل كند يا نه؟ اگر به غير منتقل نكند آيا بعد از مرگ ورثه هم مي‌تواند از او ارث ببرند يا ورثه هم «ذي حق» نخواهند شد؟ اين يك قاعده مي‌خواهد كه در مواردي كه تصريح به ثبوت يا سلب نشده است ما بتوانيم بفهميم كه حق قابل انتقال است يا قابل انتقال نيست.

بزرگان فقهي فرمودند كه حقي قابل انتقال هست كه اين سه مانع را نداشته باشد يا حقوقي كه به يكي از اين سه مانع مبتلايند منتقل به غير نمي‌شوند. اول اگر «ذي حق» مقوّم حق بود و اين حق متقوّم به او بود به طوري كه مستحق مورد حق نبود بلكه مقوّم حق بود اين حق به ديگري منتقل نمي‌شود؛ مثال مي‌زنند مثل «حق التوليه» «حق النظاره». اگر وقفي باشد واقف يك شخص معيني را متولي كرده حق نظارت داده يا «حق التوليه» داده، اين به ورثه او منتقل نمي‌شود اين هم نمي‌تواند به ديگران منتقل كند. مثال قسم اول را به «حق التوليه» و «حق النظاره» و امثال ذلك ذكر كردند. مورد دوم كه حق قابل نقل و انتقال نيست آن‌جائي است كه مستحق حيثيت تقييديه داشته باشد نه حيثيت تعليليه، حق مقوّم او نيست ده‌ها نفر اين حق را دارند؛ ولي هركسي كه اين حق را دارد بايد يك قيدي را به همراه داشته باشد. الآن در جريان «حق الحضانه» را مثال نزدند قسم اول مناسب بود «حق الحضانه» را مثال بزنند «حق الحضانه» اين كودك در اين دنيا فقط مال اين زن است، چون مادرش است « حق الحضانه» را كه به ديگري نمي‌شود منتقل كرد ممكن است ديگري بيايد پول بگيرد يا بدون پول سرپرستي كودك را به عهده بگيرد اما «حق الحضانه» مال مادر است. روي كره زمين اين حق متقوّم به اين مادر است اين را مقوّم مي‌گويند. حالا آن بزرگوار در اين فضا كه بحث نكرد آمده «حق التوليه» و «حق النظاره» و اينها را مطرح كرده. قسم دوم آن است كه اين حق كه به اين شخص قائم است مقيّد به يك حيثيت تقييديه است نه تعليليه، ممكن است ديگران هم داراي اين حيثيت تقييديه باشند؛ ولي اين شخص از آن جهت كه واجد اين حيثيت تقييديه است داراي اين حق است اگر وارثان او هم داراي اين حيثيت تقييديه بودند كه به آنها مي‌رسند نشد كه نمي‌رسند.

فرق بين حيثيت تقييديه و حيثيت تعليليه آن است كه حيثيت تقييديه در ناحيه موضوع اخذ شده است؛ يعني محمول براي موضوع خاص «بما انه» موضوع خاص و خصوصيتي كه در موضوع است ثابت است. حيثيت تعليله واسطه اثبات است، اين محمول براي اين موضوع ثابت مي‌شود طبق فلان علت، آن علت قيد موضوع نيست در موضوع دخيل نيست به عنوان نمونه يك وقت مي‌بينيد مي‌گويد اين كتاب گران است براي اينكه كاغذش خوب است، خطش خوب است، مصحح است، منابع دارد، فهرست دارد و همه جهاتش تأمين است از اين جهت اين كتاب گران است. يك وقت هست نه يك كتابي است عادي كه فاقد اين مزايا است و گران است، چون كمياب است كميابي مي‌شود حيثيت تعليليه خوش خط بودن، مصحح بودن، با منابع بودن، مفهرس بودن اينها حيثيت تقييديه است كه در متن كتاب است. يك وقت هست مي‌گويند اين ميوه گران است چون درشت است، شيرين است، پرآب است. يك وقت مي‌گويند اين ميوه گران است چون فصلش نيست كمياب است. آن‌جا كه مي‌گويند اين ميوه گران است براي اينكه درشت و شيرين و پرآب است اينها حيثيت تقييديه است كه در ناحيه موضوع دخيل است. آن‌جائي كه مي‌گويند اين ميوه فصلش نيست الآن چون كمياب است گران است، اين كميابي قيد او نيست يك حيثيت تعليليه است. حيثيت تعليليه آن است كه اين حيثيت علت «ثبوت المحمول للموضوع» است. حيثيت تقييديه آن است كه در متن موضوع اخذ شده است و جزء موضوع است. اگر حقي براي «ذي حق» به عنوان حيثيت تقييديه باشد نه تعليليه، اين قيد اگر در اين شخص باشد اين شخص واجد آن حق خواهد بود وگرنه فاقد آن حق است؛ مثل اينكه اين حجره‌هاي مدرسه برای كسي است كه طلبه باشد، خوابگاه‌هاي دانشجويي برای كسي است كه دانشجو باشد، اينها حيثيت تقييديه است؛ يعني شخص اگر طلبه بود مي‌تواند در آن مدرسه باشد، شخص اگر دانشجو بود مي‌تواند در آن كلاس باشد يا در آن خوابگاه باشد اينها حيثيت تقييديه است. يك وقت هست به كسي مي‌گويند اين‌جا بايد باشد؛ چون فعلاً جا نيست اين‌جا جا بايد بشود اينها حيثيت تعليليه است كه خارج از بحث است. پس اگر حق در جائي بود كه «ذي حق» واجد حيثيت تقييديه بود اين به ديگري منتقل نمي‌شود و به ورثه هم نمي‌رسد. اگر ورثه واجد اين شرط بودند كه خودشان مستحق «بالأصاله»‌ هستند نه اينكه وارث حق باشند. اگر پسر كسي هم طلبه بود يا پسر كسي هم دانشجو بود؛ چون خودش دانشجو است مستحق است يا خودش چون طلبه است مستحق است نه چون از پدرش ارث رسيده باشد.

پرسش: مهم برای ما اثبات معلول يا حکم برای موضوع است تا اينکه لفظاً يا به عنوان قيد باشد... .

پاسخ: خب نه قضيه صادق است ما در صدق و كذب قضيه بحث نمي‌كنيم. يك وقت هست كه مي‌گويند ـ همان مثالي كه گفته شد ـ چرا اين شخص را اين‌جا جا داديد؟ براي اينكه مسافر بود جا نداشت حالا ممكن است ديگري هم همين‌طور باشد. اما مي‌گويند چرا اين شخص اينجا است؟ براي اينكه طلبه است و اين مدرسه مخصوص طلبه‌ها است يا فلان خوابگاه مخصوص دانشجوها است اين دانشجو بودن حيثيت تقييديه است طلبه بودن حيثيت تقييديه است؛ اما يك مسافري را انسان جا مي‌دهد براي اينكه جا ندارد مهمان است آن حيثيت تعليليه است. بنابراين اگر اين حق براي «ذي حق» ثابت شده بود «لحيثية تقييديه» اين به ورثه نمي‌رسد اگر وارث خودش اين قيد را داشت كه «بالاستقلال»، خودش «ذي حق» است، نه اينكه ارث برده باشد اگر فاقد اين قيد است كه به او نمي‌رسد. شرط ثالث و امر ثالث آن است كه اين حق براي اين «ذي حق» محدود به زمان حياتش نباشد؛ مثل رقبي، سكني، عمری، در عمران مي‌گويند اين خانه را در اختيار اين شخص قرار داده است مادامي كه او زنده است. مادامي كه او زنده است حق دارد بعد از مرگ حقي ندارد تا به ورثه برسد اين‌گونه از حقوق قابل انتقال نيست؛ براي اينكه خود او حق ندارد بعد از مرگ. چيزي به ورثه مي‌رسد كه عنوان قرآني يا عنوان روايي بر او منطبق باشد. در جريان ميراث هم عنوان قرآني هم عنوان روايي آمده روي «ماترك»؛ ﴿إِنْ تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ﴾[1] كذا و كذا بايد «ماترك» صادق باشد. «ماترك» معنايش اين است كه اين شيء هست اين شخص مرده و اين را رها كرده رفته، در عمری و امثال عمری كه به مادام العمر بود اين ديگر «ماترك» نيست. آن حق مثل خودش دوتايي باهم از بين رفتند اين چيزي را ترك نكرده نگذاشت تا ورثه ببرند.

پرسش: در بحث دوم نمی‌شود که هم حيثيت تعليليه باشد هم حيثيت تقييديه؟

پاسخ: بايد تعدد جهات باشد وگرنه هم داخل و هم خارج باشد كه نمي‌شود. اگر دو جهت در او هست دو منظر خواهد بود اگر دو جهت هست هركدام يك جهت ديگر دارند يك بخشي از گراني مال خوبي آن ميوه است يك بخشي هم مال كميابي اوست كه باز به تعدد جهت برمي‌گردد. كتاب همين‌طور است اين كتاب هم خوش خط است و بي‌غلط است و صحيح چاپ شد و مفهرس است و هم كمياب، اين دو جهت دارد كه افزايش قيمت را به همراه داشت. پس اگر چنانچه در شرط سوم اين بود كه اگر اين حق براي «ذي حق» بود «مادام الحياة» اين جا براي ارث نيست، چون از باب سالبه به انتفاع موضوع است، نه اينكه حق است و وارثان ارث نمي‌برند و به وارث نمي‌رسد اصلاً حقي در كار نيست؛ زيرا سازنده اين خانه، اين خانه را براي اين شخص ساخت مادامي كه زنده است يا خانه خود را به او داد عمری، مادامي كه او زنده است وقتي كه مرد با مرگ او حق هم منتفي مي‌شود وقتي حق منتفي شد ديگر جزء «ماترك» نيست.

در ارث عنوان اصيل و اولي را عنوان ماترك دارد؛ يعني يك چيزي حقيّت يا ماليت داشته باشد يك، و مرده او را رها كند و رخت بربندد دو، به ورثه مي‌رسد سه، اگر چيزي را شخص ميت نگذاشت به ورثه نمي‌رسد در اين‌گونه از حقوقي كه محدود بود به مادام عمر «ذي حق»، به ورثه نمي‌رسد تا كه بگوييم عنوان «ما ترك» صادق است. اين سه امر را برخي از بزرگان فقهي(رضوان الله عليهم اجمعين) فرمودند كه در انتقال يا عدم انتقال سهيم است. اما «والذي ينبغي ان يقال»؛ قبل از اينكه اين عناوين سه‌گانه و مانند آنها را مطرح كنيم بايد قبلاً مشخص بشود كه «الحق ما هو»؟ اگر مبناي مرحوم آخوند و امثال مرحوم آخوند را انتخاب كرديم فتوا فرق مي‌كند، اگر فتواي ديگران و مبناي ديگران را پذيرفتيم فتوا فرق مي‌كند، مرحوم آخوند[2] و امثال ايشان(رضوان الله عليهم) مي‌فرمايند كه حق ملك نيست شبيه ملكيت است مضاف نيست اضافه است يك اضافه خاص است بين مستحِق و متعلق حق؛ مثل اينكه ملكيت يك اضافه خاص است بين مالك و مملكوك. ملكيت يك ربط است نه مرتبط، يك اضافه است نه مضاف، بين مالك و مملكوك اضافه ملكيت است، بين «ذي حق» و متعلق اضافه‌اي به نام حق است، اين حق اضافه است «حق التوليه» «حق النظاره» و مانند آن مثل ملكيت است كه بين مالك و مملوك است. اگر ما گفتيم حق اضافه است نه مضاف، كه اين گرچه مورد پذيرش بعضي از اساتيد ما(رضوان الله عليهم) هم هست فرمايش مرحوم آخوند را قبول كردند؛ لكن اين ناتمام است. اگر گفتيم كه اين حق اضافه است وقتي مي‌توان گفت اين حق به ورثه مي‌رسد كه آن متعلَّق حق را ورثه برده باشد. «حق التوليه» به ورثه نمي‌رسد چرا؟ براي اينكه اين حق اضافه است بين متولي و بين وقف، وقف كه به ورثه نمي‌رسد؛ چون وقف به ورثه نمي‌رسد بنابراين اين اضافه كه دو طرف دارد يك طرفش كه مرده است. ادله ارث كاري كه مي‌كند وارث را به جاي مورّث مي‌نشاند؛ اما آن طرف ديگر كه به وارث ارتباط ندارد آن شيء خاص كه به وارث ارتباط ندارد. اگر حقي درباره خريد و فروش زمين ـ حالا خيار يا غير خيار ـ به زمين تعلق گرفته و آن شوهر مرده است، ورثه از اين خيار سهمي مي‌برند؛ اما وقتي زن بنا بر اينكه از متن زمين ارث نبرد آن خياري كه متعلق به زمين است چگونه به زن مي‌رسد؟ براي اينكه حق يك اضافه است دليل ارث كارش اين است كه وارث را به جاي مورّث مي‌نشاند؛ اما حالا آن متعلق اگر به وارث نرسد باز هم اين حق دارد؟ پس بايد بگوييم اگر حق ملكيت است، وقتي به وارث مي‌رسد كه اين وارث از يك طرف به جاي مورّث بنشيند كه يك طرف اضافه تأمين باشد، طرف ديگر را هم كه جزء «ماترك» است ارث برده است پس دو طرف اضافه حاصل است؛ پس حق حاصل است. بنابراين ترسيم اين امور سه‌گانه بازگو شد و آغاز بحث را ملاحظه فرموديد كه مبناها فرق مي‌كند.

بحث‌هايي كه مربوط به مسائل اخلاقي است؛ ما معمولاً كه در حوزه و دانشگاه‌ها كارهاي فكري و علمي داريم، آيات قرآن كريم، روايات اهل بيت(عليهم السلام) اينها را هم در همان فضاي علم حصولي و فكر و تأمل و تدبّر و امثال ذلك حل مي‌كنيم. ما آياتي را كه مي‌شنويم رواياتي را كه مي‌شنويم براساس: ﴿لَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ﴾[3] تفسير مي‌كنيم، چون روي همين مبنا تفسير مي‌كنيم يا همين مبنا كتاب مي‌نويسيم اگر به ما گفتند كه خداي سبحان داراي 99 اسم است داراي اسماء حسناي فراوان هست «وَ مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الْجَنَّةَ»[4] كسي كه اين اسما را بشمارد بهشتي است ما از اين‌گونه احاديث مي‌فهميم كه اولاً اينها را بررسي كنيم احصا كنيم در زمينه اينها بحث كنيم و درباره اينها كتاب بنويسيم مي‌شود «شرح الاسماء» كه اين كار را هم كردند يا اگر شنيديم كه «مَنْ حَفِظَ عَلَى أُمَّتِي أَرْبَعِينَ حَدِيثاً»[5] «فله كذا» ما به اين فكر هستيم كه هركدام ما يك رشته خاصي را كه داريم چهل حديث را در آن رشته انتخاب بكنيم درباره آنها بحث بكنيم آنها را شرح بدهيم و كتاب بنويسيم. اين حداكثر بهره ما حوزويان از اين‌گونه از احاديث است كه خدا اسماء حسنايي دارد «وَ مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الْجَنَّةَ» يا «مَنْ حَفِظَ عَلَى أُمَّتِي أَرْبَعِينَ حَدِيثاً» «فله كذا». اما آنها كه اهل سير و سلوك‌اند از همين احاديث معناي لطيف‌تري استفاده مي‌كنند بهره‌هاي سير و سلوكي مي‌برند نه بهره‌هاي علم حصولي. آنها هم اگر كتاب مي‌نويسند شرح حال خودشان را مي‌نويسند؛ يعني آنهايي كه راهيان اين راه هستند اين‌طور رفتند ما هم كه اين راه را رفتيم اين طور رفتيم و ثمراتش هم همين است. آنها مي‌گويند كه «ان لله سبحانه و تعالي تسعة و تسعين اسماً الاحصاها»؛ يعني اگر كسي مظهر اين 99 اسم بشود «فله كذا». او اين احاديث را و اين آيات را به عنوان اينكه يك فقيه است يا فيلسوف است يا محدث است يا مرجع است بالأخره علم حصولي دارد نگاه نمي‌كند به عنوان اينكه بخواهد «خليفة الله» باشد نگاه مي‌كند. اگر به يك فقيه يا به يك حكيم اين آيات و روايات را بدهيد به همان روشي كه قبلاً گفته شد معنا مي‌كنند. اما به يك اهل معرفت كه در صراط خلافت است مي‌خواهد «خليفة الله» بشود وقتي اين آيات را شنيد يا اين روايات را شنيد اصلاً جور ديگر معنا مي‌كند، مي‌گويد خدا داراي 99 اسم است اگر كسي اينها را بشمارد؛ يعني مظهر اين 99 اسم بشود. شاهد هم اقامه مي‌كنند مي‌گويند كه خداي سبحان در قرآن كريم فرمود: خدا ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾[6] است ﴿خَيْرُ الْفَاصِلِينَ﴾[7] است ﴿خَيْرُ النَّاصِرِينَ﴾[8] است ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِينَ﴾[9] است ﴿خَيْرُ الْفَاتِحِينَ﴾[10] است اينها است؛ پس معلوم مي‌شود ناصر زياد است، رازق زياد است، فاتح زياد است، حاكم زياد است، خالق زياد است؛ او ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾[11] است. قرآن كريم اين اوصاف را ذكر مي‌كند بعد پرده‌برداري مي‌كند مي‌گويد اينها «بالذات» مال من است «بالعرض» مال مظاهر من است. ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ معنايش همين است گاهي مي‌فرمايد كه ﴿وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ﴾[12] پيامبران عزيزند اولياي الهي عزيزند مؤمنين عزيزند بعد در جاي ديگر مي‌فرمايد كه عزت «بالذات» مال خدا است مال اينها «بالعرض» است ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَميعًا﴾؛[13] يعني حواس جمع باشد كه اگر كسي عزيز است عزتش عاريه‌اي است. اگر وجود مبارك عيساي مسيح خالق است كه ﴿تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني﴾[14] اين عاريتي است، نشانه‌ آن اين است كه فرمود ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[15] درست است ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ است. معلوم می‌شود خالق زيادي هم در عالم هست؛ منتها آن حضرت احسن است. مي‌فرمايد آنها مظاهر من هستند آنها آئينه‌هاي من هستند خلقت من است كه از دست اينها ظهور مي‌كند وگرنه اينها هيچ كاره‌اند ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾. يك وقت پرده‌برداري مي‌كند مي‌گويد ﴿ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْت﴾[16] كار من است و از اين شفاف‌تر پرده‌برداري مي‌كند مي‌فرمايد كه ﴿ فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾[17] به همه رزمنده‌ها مي‌گويد تا كسي خيال نكند اگر خيري به دست او انجام شد او «بالأصاله» و «بالاستقلال» صاحب اين خير است ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ كه از آن ﴿وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمى﴾ قوي‌تر است؛ براي اينكه آن‌جا نفي و اثبات را جمع كرده اين‌جا اصلاً اثباتي در كار نيست. اينها همين را مي‌دانند، اينها فقط تمام تلاش و كوششان اين است كه آئينه بشوند. آئينه اگر بتواند حرف بزند مي‌گويد من هيچ چيز ندارم فقط دارم نشان مي‌دهم آئينه بفهم اين‌طور مي‌گويد؛ منتها حالا اين آئينه‌ها به حسب ظاهر قدرت حرف زدن ندارند ما يك شعاع شمس را در آئينه مي‌بينيم آن اهل معرفت قدرت فهم دارد مي‌گويد از آئينه كاري ساخته نيست او را دارد نشان مي‌دهد. پس اگر 99 اسم است اينها سعي مي‌كنند هركدام به اندازه خودشان مظهر اسمي از اين اسماء حسني بشوند. آن وقت توسل‌ها شفاعت‌ها معناي خاصي پيدا مي‌كنند. ما سه تا كار بايد بكنيم: يكي اينكه در حوزه خودمان اين حرف‌ها را كاملاً زنده بكنيم؛ همان‌طوري كه فقه ما اصول ما به لطف الهي شكوفا شد، دعاي ما، زيارت ما، عرفان ما، تفسير ما هم شكوفا بشود كه انسان مظهر اين اسماء مي‌شود يعني چه؟ و ﴿ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ﴾ يعني چه؟ ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ اين يعني چه؟ وقتي دست ما حوزويان پُر شد هم مي‌توانيم مجمع تقريب را ياري بدهيم كه با دانشمندان اهل سنت عالمانه بحث كنند هم به مسئولان سياسي و عزيز ما آگاهي بدهيم كه اين هم با طالبان هم با القاعده هم با اينها بنشينند اين هم مثل انرژي هسته اي اين 1+5 است اين1+4 است اين 1+2 است با پنج ـ شش تا نشست آدم بگويد بالأخره اين كشتارها براي چيست؟ مرتب داريد مي‌كشيد آخر براي چه مي‌كشيد؟ اين مي‌ارزد، اين هم كمتر از آن انرژي هسته اي نيست هشتاد نفر سی نفر چهل نفر، هشتاد نفر سی نفر چهل نفر هم غرب ما هم شرق ما؛ بالأخره يك روز اين بايد حل بشود. از «دار التقريب» بخشي از كارها ساخته است؛ اما بخش‌هاي ديگر مال رجال سياسي ما است. اينها الآن با اعداء عدو ما مذاكره مي‌كنند و حق هم اين است كه به آنها حالي كنند كه انرژي هسته اي صلح‌آميز است و 100% به نفع مملكت است100% به نفع جهان علم است اين كار خوبي است؛ اما با اين القاعده هم مي‌شود مذاكره كرد با اين تكفيری‌ها هم مي‌شود مذاكره كرد با اين سلفي‌ها مي‌شود مذاكره كرد آخر چرا اين‌طور مي‌كشيد؟ اگر خداي ناكرده اين كشتار ادامه پيدا كرد از آن طرف هم دست به اسلحه پيدا كردند شما هم امنيت نداري آن وقت سود را بيگانه مي‌برد اين‌طور نيست كه همه‌را شما بكشيد و اينها نگاه بكنند. يك وقت خداي ناكرده يك راه ديگري پيش مي‌گيرند آن وقت چه كار مي‌كنيد شما؟ اين سه تا كار بايد بشود. حوزه بايد دستش پر باشد در مسئله شفاعت، در مسئله توسل كه اين «بالذات» برای كيست «بالعرض» برای كيست؟ از آينه هيچ كاري ساخته نيست؛ منتها آفتاب را نشان مي‌دهد. از غير خدا هيچ كاري ساخته نيست؛ منتها كار خدا را نشان مي‌دهد. وقتي «بالصراحه» خدا مي‌فرمايد: تو نكردي ما كرديم وقتي «بالصراحه» به رزمنده‌ها مي‌گويد: كار، كار من است؛ منتها از دست شما ظاهر شده است مبادا خيال بكنيد ما پيروز شديم اين حواس آدم را جمع مي‌كند آدم زبانش باز است مي‌گويد خداي سبحان لطفي مي‌كند به وسيله اين شخص شفا پيدا مي‌كند اين عيساي مسيح است كه مرده را زنده مي‌كند تا اين‌جا كه هست مظهر «هو المحيي» مي‌شود.

جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل اينها «احيا» مي‌كنند «اماته» مي‌كنند به اذن خدا انسان كامل كه بالاتر از اينها است معلم اينها است مربي اينها است ﴿يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ﴾[18] آن نتواند اين كار را بكند! به هر تقدير اين سه تا كار بايد باشد كه ديگر ما شاهد اين دشواري‌ها و ناكامي‌ها و حوادث تلخ و غمبار نباشيم. اگر حديثي شنيدند «لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ تِسْعَةٌ وَ تِسْعُونَ اسْماً مَنْ دَعَا اللَّهَ بِهَا اسْتُجِيبَ لَهُ وَ مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الْجَنَّةَ» اين‌طور معنا مي‌كنند.

در جريان اربعين نويسي «مَنْ حَفِظَ عَلَى أُمَّتِي أَرْبَعِينَ حَدِيثاً» آنها اين كارها را مي‌كنند درس و بحث چهل حديث دارند، شرح مي‌كنند، مي‌نويسند؛ اما همراه با سير و سلوك اينها مظهر آن محتواي چهل حديث مي‌شوند. «مَنْ حَفِظَ» نه يعني در حافظه بسپارد مثل حفظ قرآن، «مَنْ حَفِظَ» نه يعني مطالبش را در سينه بسپارند. «مَنْ حَفِظَ» نه يعني روي كتاب‌ها بنگارد، همه اينها لازم است ولي كافي نيست؛ بلکه «مَنْ حَفِظَ» يعني محتواي اين چهل حديث را در جان ملكوتي خود نگه بدارد و اين بدون سير و سلوك نمي‌شود. همان‌طوري كه آيات «يفسره بعضه بعضا»، احاديث «يفسره بعضه بعضا»، آيات و احاديث هركدام «يفسره بعضه بعضا»؛ شاهد اين تفسير هم جريان «مَنْ أَخْلَصَ الْعِبَادَةَ لِلَّهِ أَرْبَعِينَ‌ صَبَاحاً ظَهَرَتْ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ»[19] هست. آن حديث جريان «لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ تِسْعَةٌ وَ تِسْعُونَ اسْماً مَنْ دَعَا اللَّهَ بِهَا اسْتُجِيبَ لَهُ وَ مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الْجَنَّةَ» آن را معنا مي‌كند. آن حديث كه «مَنْ حَفِظَ عَلَى أُمَّتِي أَرْبَعِينَ حَدِيثاً» را معنا مي‌كند كه معناي حفظ احاديث، معناي احصاء اسماء حسني همان «اخلاص العمل لله» است تا چشمه‌هاي حكمت از دل بجوشد «مَنْ أَخْلَصَ الْعِبَادَةَ لِلَّهِ أَرْبَعِينَ‌ صَبَاحاً ظَهَرَتْ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ» كه اميدواريم ـ ان‌شاء‌الله ـ خدا نصيب همه حوزويان و شما بفرمايد ما را هم محروم نكنند.

«والحمد لله ربس العالمين»


[1] . سوره بقره، آيه180.
[2] . حاشية المکاسب(آخوند)، ص253.
[3] . سوره توبه، آيه122.
[4] . التوحيد، ص195.
[5] . خصال(للصدوق)، ج2، ص541-542.
[6] . سوره مائده، آيه114.
[7] . سوره انعام، آيه57.
[8] . سوره آل عمران، آيه150.
[9] . سوره اعراف، آيه87.
[10] . سوره اعراف، آيه89.
[11] . سوره مومنون، آيه14.
[12] . سوره منافقون، آيه8.
[13] . سوره نساء، آيه139.
[14] . سوره مائده، آيه110.
[15] زمر/سوره39، آیه62.
[16] . سوره انفال، آيه17.
[17] . سوره انفال، آيه17.
[18] . سوره بقره، آيه33.
[19] . بحارالانوار، ج53، ص326.