درس خارج فقه آیت الله جوادی

91/08/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: خیارات

فصل چهارم در بيان حكم مستفاد از «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»[1] هست و اين‌كه حكم شرط صحيح چيست چون در فصل اول روشن شد كه «الشرط ما هو؟» در فصل دوم بيان شد كه شرايط صحت شرط چيست، در فصل سوم بيان شد كه «الشرط كم هو؟» در فصل سوم بيان شد كه شرط گاهي شرط وصف است گاهي شرط نتيجه است گاهي شرط فعل، حكم شرط وصف را بيان فرمودند، حكم شرط نتيجه را بيان فرمودند و حكم «شرط الفعل» كه بيش از همه و مهم‌تر از همه هست به فصل چهارم ارجاع شده است كه مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه)[2] يك مسئله جداگانه‌اي براي اين ذكر كردند كه اگر شرط به نحو «شرط الفعل» بود آثارش چيست. در فصل چهارم روشن شد كه محور بحث اين است كه آيا اگر شرطي كردند اين شرط كه بيع نيست اين شرط كه اجاره نيست اين شرط كه عقد عاريه نيست اين شرط انشاي تعهد است. اين تعهد چه اثري دارد؟ آيا فقط حكم تكليفي را به همراه دارد؟ يا حكم وضعي را به همراه دارد؟ يا هر دو را؟ اگر فقط يكي از اين دو حكم را به همراه داشت بحثي نيست اگر هر دو را به همراه داشت آيا هر دو «بالاصاله» جعل مي‌شوند؟ يا يكي «بالتبع» و ديگري «بالأصل»؟ در بحث‌هاي قبل به اين‌جا رسيديم كه مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) و همفكرانشان در اصول به اين مبنا رسيديد كه در اين‌گونه از موارد آنچه مجعول «بالاصل» است حكم تكليفي است و حكم وضعي او را تبعيت مي‌كند. رقباي اصولي مرحوم شيخ انصاري به اين نتيجه رسيدند كه آنچه در اين‌گونه از موارد جعل شده است حكم وضعي است و حكم تكليفي او را همراهي مي‌كند در اين فصل مرحوم شيخ انصاري فرمودند واجب است تكليفاً كه به اين شرط عمل بشود[3] براي عموم «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»[4] بعضي از روايات را هم تمسك كردند به عنوان تأييد پس تعليلاً يا تأييداً عصاره فرمايش مرحوم شيخ انصاري اين است كه حكم تكليفي اصل است و به دنبال او حكم وضعي خواهد بود. آنچه كه بعد از فرمايش مرحوم شيخ در روز تحصيلي قبل بازگو شد اين بود كه در روايات بايد محور اصلي اين باشد كه خود اين روايت چه مي‌گويد مدار تعبد چيست. در معاملات چون تأسيس نيست امضاء است بايد ما دو مرحله تلاش و كوشش كنيم: يك مرحله ببينيم كه غرائز عقلا، ارتكازات مردمي چيست. دوم اين‌كه دليل نقلي چگونه او را امضاء و تصويب مي‌كند. چون مسئله شرط جزء مسائل حقوقي و معاملاتي است «قبل الاسلام» بود بعد از اسلام هست بعد از اسلام هم در حوزه مسلمين هست هم در حوزه غير مسلمين؛ پس اين يك امر تعبدي نيست، وقتي امر تعبدي نشد مي‌شود امضاء، وقتي امضاء شد حوزه امضاء را آن غرائز و ارتكازات مردمي تعيين مي‌كند ما اول بايد آن بستر را خوب ارزيابي كنيم ببينيم، تا بعد ببينيم كه اين چه را دارد امضاء مي‌كند. اگر كسي يك نامه‌اي را امضاء كرده سندي را امضاء مي‌كند اول آن نامه را و آن سند را كاملاً بررسي مي‌كند بعد مي‌بيند كه امضاء شده. ادله امضاء ناظر به آن خصوصيات رايج بين عقلا است وقتي ما به آن خصوصيات مراجعه مي‌كنيم مي‌بينيم اين يك صبغه حقوقي است تكليف او را بعداً همراهي مي‌كند كه بحثش گذشت. اما آن‌كه مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) به آن استدلال كردند توضيح مبسوطي در اين زمينه ارائه نفرمودند كه چرا «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»[5] دلالت بر حكم تكليفي دارد. ما هم قبول داريم كه وفاي به شرط واجب است اين تكليف را مي‌پذيريم اما اصالت اين تكليف ثابت نشده؛ به چه دليل شما «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» را مي‌گوييد «بالاصالة» براي تكليف است. مرحوم شيخ استدلالي براي اين ارائه نكردند فقط فرمودند كه ظاهر«الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» اين است كه تكليفاً وفا واجب است.[6] آنچه كه مي‌توان از طرف ايشان به عنوان تقرير دليل بيان كرد اين است كه اين «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»[7] جمله خبريه است يك، و شارع مقدس درصدد اخبار و گزارش نيست درصدد تشريع است. يك وقت است جزء قصص انبيا است، در زمان نوح چه اتفاقي افتاده؟ در زمان ابراهيم خليل(سلام الله عليهما) چه رخ داد؟ معلوم است كه اين قصه است؛ اما وقتي شارع مقدس دارد احكام شرعي را بيان مي‌كند درصدد گزارش خبري نيست درصدد بيان احكام است و اين احكام را گاهي به صورت جمله انشائيه بيان مي‌فرمايد گاهي به صورت جمله خبريه پس مطلب اول اين است كه «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» گرچه جمله خبريه است به داعي انشا القاء شده. در اين‌گونه از موارد حكم شرعي هم يا واجب است يا ندب، ديگر حرمت و كراهت كه نيست. احتمال ندب ضعيف است براي اين‌كه طرزي اين جمله تعبير كرده كه چون كلمه مؤمن آمده پيش شرطش ايستاده است يعني بايد اين‌جا وقوف داشته باشد كه اگر اين‌جا وقوف نداشت مؤمن نيست. چون اين تعبير آمده و اين‌جا وقوف دارد معلوم مي‌شود كه حكم تكليفي را مي‌خواهد بگويد يك، و آن حكم تكليفي هم حكم الزامي است نه ندبي اين دو، اين نهايت تقريبي است كه مي‌توان براي مرحوم شيخ و امثال شيخ كه «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»[8] دلالت بر حكم تكليفي دارد و آن حديث 4 باب 40 از ابواب مهور نكاح تأييد مي‌كند[9] يا آن هم اگر مشكل سندي نداشت دليل است كه اگر مردي شرطي كرد براي «امرأه» خودش «فَلْيَفِ لَهَا بِهِ» اين «يَفِ» امر غائب است امر هم مفيد وجوب است گرچه «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»[10] نه ماده وجوب در آن هست نه هيئت داله بر وجوب؛ نه «يجب علي المؤمنين ان يوفوا بشروطهم» هست؛ نه «اوفوا بالشروط» هست ماده وجوب نيست هيئت دال بر وجوب نيست ولي آن تقريبي كه «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» نشان مي‌دهد كه اين جمله خبري به داعي انشا القاء شده و منظور هم حكم وجوبي است نه حكم ندبي، آن روايت هم اين را تأييد مي‌كند يا دليل خاص ديگر است. اين نهايت تقريبي است كه براي فرمايش مرحوم شيخ مي‌شود احراز كرد؛ لكن اين نمي‌تواند تام باشد. چرا؟ براي اين‌كه ما در تفسير روايات مثل تفسير آيات، بايد اين راه‌هايي كه برخي از اين راه‌ها را شما بازگو كرديد ما هم بگوييم و بپذيريم. اما يك چيزهاي ديگري است كه در فرمايش ما نبود او را بايد بگوييم و پذيرفتني است. درباره آيات وقتي كسي يك مطلبي را در جاي خودش حل كرده يا عقلي يا نقلي، با همان آن پيش‌فرض يا برداشت قبلي به سراغ آيه مي‌رود و آيه را بر طبق معنايي كه خودش پذيرفته است تفسير مي‌كند اين همان تفسير به رأي است، تحميل مطلب است بر آيه و مانند آن. شما برايتان در اصول ثابت شده است كه حكم تكليفي اصل است و حكم وضعي فرع با همان آن ديدگاهي كه در اصول داشتيد آمديد به سراغ اين روايت در فقه و مي‌گوييد آنچه كه از «الْمُؤْمِنُونَ» استفاده مي‌شود حكم تكليفي است و حكم وضعي او را همراهي مي‌كند آن مبنايتان را داريد بر اين تحميل مي‌كنيد اين تام نيست. اصل اين تحميل كه يك نحوه از تفسير متن به رأي است اين ناتمام است؛ چه درباره آيات چه درباره روايات؛ لكن يك فرق جوهري هست كه رواياتي كه در مسائل تعبدي وارد شده يك‌طور بايد تفسير بشود رواياتي كه در مسائل امضائي و معاملاتي و حقوق مردمي وارد شده است يك‌طور ديگر بايد تفسير بشود.

پرسش: اگر آنچه که در اصول به عنوان يک مبنا پذيرفته می‌شود در استنباط احکام شرعی نبايد از آن استفاده کرد.

پاسخ: بله بايد از آن استفاده كرد؛ اما با حوصله. اصل مبنا درست است ولي بايد ببينيم كه اين حديث در چه قالبي ريخته شده؛ حالا ما قالب‌برداري و قالب‌ريزي را عرض بكنيم تا معلوم بشود كه اين قالب، اين قالَب، اين لفظ تاب آن مبنا را ندارد اين لفظ براي خودش يك ظهوري دارد. اين ظهور دارد كه يا اصل آن مبنا درست نيست يا اگر آن مبنا درست است «في‌الجمله» درست است نه «بالجمله» و اين‌جا جاي آن نيست؛ براي اين‌كه خود اين روايت زنده است. اين روايت اين‌طور نيست كه هر كسي آمده به ميل خودش آن را تفسير كند خودش گويا است ديگر لفظ دارد ظهور دارد. اگر لفظي در يك مطلب ظهور داشت ما بگوييم چون مبنايمان اين است بايد اين‌طور معنا بكنيم بايد ببينيم خود لفظ اين ظهور را دارد اين تاب را دارد يا ندارد. ما در تفسير متن در عبادات هر مباني كه در اصول و امثال اصول براي ما ثابت شده است، هنر يك مجتهد و مستنبط اين است كه اين‌ها به عنوان ظرف است به عنوان مستمع خوب است. اجتهاد تنها اين نيست كه انسان سي چهل سال درس بخواند و درس بگويد و قدرت استنباط داشته باشد. يك هنري هم در مسئله اجتهاد است كه كاري به سواد ندارد. اگر كسي صدتا مسئله را خيلي عميق بلد است وقتي رفت خدمت آيه يا خدمت روايات اين صدتا مسئله را بايد به عنوان يك ظرف وسيع تلقي كند سر تا پا گوش باشد هيچ حرف نزند. چون ظرفيت‌اش زياد هست استعدادش زياد هست اين روايت چون ظهور دارد خودش حرف مي‌زند. اين بهتر مي‌فهمد دقيق‌تر مي‌فهمد عمقش هم مي‌فهمد لوازم و ملزوم و ملازماتش را هم مي‌فهمد مي‌شود اعلم؛ اما همين كه از راه رسيده خواسته خودش را بر روايت تحميل كند يا بر آيه تحميل كند اين به مقصد نمي‌رسد. هنر يعني كه آدم هر چه بلد است اين را گوش قرار بدهد نه زبان. يك وقت است كه براي ديگران مي‌خواهد سخنراني بكند خب بله، مي‌خواهد درس بگويد بله، اما وقتي كه رفت خدمت آيه يا روايت آنچه بلد است اين را بايد گوش قرار بدهد نه زبان، سكوت محض. اين﴿وَ إِذا قُرِيَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا﴾[11] مخصوص قرآن نيست آن‌كه عِدل قرآن هم هست هم همين‌طور است. اگر ما پذيرفتيم اين ذوات قدسي عِدل قرآنند كه بايد بپذيريم و پذيرفتيم وقتي وارد محضر روايات شديم يعني «اذا قال عليٌ(عليه السلام) شيئاً ﴿فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا﴾ اذا قال الباقر(عليه السلام)، اذا قال الصادق(عليه السلام)، اذا قال الرضا و كذا ﴿فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا﴾». آن وقت چون با سوادتريم گوش شنواتري داريم؛ مثل كسي كه گوشش سالم‌تر است آن كسي كه گوشش سالم‌تر است همه حرف‌ها را مي‌شنود آن‌كه گوشش خيلي قوي نيست بعضي از كلمات را نمي‌شنود ما بايد اين را گوش قرار بدهيم ظرفيت قرار بدهيم نه زبان، حالا كه فهميديم از اين به بعد نوبت به زبان است. شما برايتان در اصول روشن شده است كه حكم تكليفي فرع است و حكم وضعي اصل، اين را الآن فقط گوش بايد قرار بدهيد نه زبان. وقتي مي‌آييم به سراغ روايات، اگر مسائل عبادي و تعبدي باشد فقط گوش مي‌دهيد ببينيد روايت چه مي‌گويد؛ منتها روي ظرفيت ما مي‌گويد روي آن مبادي ما مي‌گويد، اصولي كه از خود آن‌ها يادگرفتيم همان اصول را ملحوظ مي‌دارند اگر ديديم گوشه‌اي از اين روايت با اصولي كه از خود آن‌ها يادگرفتيم مخالف است اين را توجيه مي‌كنيم و مانند آن. ولي اگر از سنخ معاملات بود نه عبادات و درصدد امضاء بود نه درصدد تأسيس، بايد اول حوزه غرائز عقلا، ارتكازات مردمي او را ببينيم بعد ببينيم كه اين روايت چه را دارد امضاء مي‌كند غرائز عقلا ارتكازات مردم به منزله متن متن است نسخه اصلي است آنچه كه در روايت است نسخه‌برداري شده از آن است از روي آن نسخه برداشته شده چون دارد همان را امضاء مي‌كند و به ما مي‌گويد بايد اصل را ما بررسي كنيم بعد ببينيم چه را دارد امضاء مي‌كند اين را استنباط است. صرفنظر از اين روش اگر كسي خواست از خود روايت «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»[12] حكم دربياورد آنچه كه «بالاصالة» از اين فهميده مي‌شود حكم وضعي است. چرا؟ براي اين‌كه ما همه فرمايشي را گفتيد قبول كرديم فرموديد: اين جمله خبريه از طرف شارع است و شارع وقتي جمله خبريه دارد مي‌گويد اين قصه نمي‌خواهد بخواهد اين گزارشگر نيست اين مخبر نيست اين شارع است؛ يعني دارد حكم شريعت را معنا مي‌كنند يعني انشا مي‌كنند اين را قبول كرديم گفتيد جمله خبريه‌اي است به داعي انشا القاء شده قبول كرديم گفتيد حكم مستفاد از اين حكم لزومي است ما هم تأييد كرديم يك اشكال ضمني هم هست او را هم برطرف مي‌كنيم. اما ببينيم خود اين الفاظ چه مي‌خواهد بگويد اين الفاظ دارد آدرس مي‌دهد مي‌گويد مؤمن را مي‌خواهي پيدا كني پيش شرطش است اين يعنی چه؟ اين پيش شرطش است يعني پيش آن كلمه‌اي است كه انشا كرده، او كه «قد مضي» وقتي بگوييد الآن «المؤمون عند شرطه» معلوم مي‌شود شرط يك جايگاه دارد يك سنگري دارد يك خانه‌اي دارد يك دالان ورودي خروجي دارد يك جاي اصلي دارد يك خيمه‌اي دارد كه به ما آدرس مي‌دهد مي‌گويد مؤمن را مي‌خواهي پيدا كني آن‌جا است؛ پس معلوم مي‌شود او مستقر شد آن خيمه زده شد آن خانه ساخته شد يعني مستقر شد يعني حكم وضعي. شما از «عند» مي‌خواهيد وجوب بفهميد ما هم قبول كرديم اما وقتي آدرس داديد گفتيد مؤمن پيش شرطش است معلوم مي‌شود شرط مستقر شد يعني وضعي يعني ثابت شد محقق شد «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»[13] خود همين روايت دلالت مي‌كند بر اين‌كه وضع اصل است براي اين‌كه شما مي‌گوييد مؤمن پيش شرطش است پس معلوم مي‌شود يك خيمه‌اي هست يك جايي هست كه مؤمن رفته آن‌جا. اصل مي‌شود وضع يعني آن «مشروطٌ له» در عهده «مشروطٌ عليه» يك چيزي را مالك است به عنوان عهد، التزام. اين «مشروطٌ عليه» يك خيمه‌اي در ذمه او هست كه در اين خيمه عهد به سود آن «مشروطٌ له» اين‌جا مستقر است اين پيش همين عهد است تكان نمي‌خورد از عهدش جدا نمي‌شود. پس عهد موجود است معدوم نيست آن عهد هم حكم وضعي است نه حكم تكليفي، مؤمن آن‌جا حضور دارد. پس ممكن است كه گاهي حكم تكليفي اصل باشد و حكم وضعي فرع؛ اما از خود اين روايت اگر خواستيم استفاده كنيم نشان مي‌دهد كه حكم وضعي اصل است و حكم تكليفي فرع. اما آن اشكال كه گفته شد «المؤمن» اين نه تأييد مي‌كند نه تضعيف. برخي‌ها خواستند بگويند كه اين دليل بر حكم استحبابي است وجوب از آن استفاده نمي‌شود يا ظاهر در ندب است يا ظاهر در وجوب نيست به هر دو تقريب، اين تضعيف استدلال است. چرا؟ براي اين‌كه از اين قبيل روايات اخلاقي «ماشاء الله» در جوامع روايي ما كم نيست مؤمن كسي است كه «إِذَا وَعَدَ وَفَى»[14] مؤمن كسي است كه وقتي برادر را ديده سلام مي‌كند، مؤمن كسي است كه وقتي مي‌خواهد غذا بخورد هر دو دستش را مي‌شويد، مؤمن كسي است كه وقتي مي‌خواهد كفش بپوشد اول پاي راست را مي‌گذارد، مؤمن كسي است كه... از اين مؤمن كسي است فراوان است. اين يا ظهور دارد كه «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»[15] در ندب است يا ظهور در وجوب ندارد اين نقدي است كه كردند. اين نقد وارد نيست براي اين‌كه غرائز عقلا اين را ضروري و حتم مي‌داند نشانه‌اش اين است كه مطالبه مي‌كند نشانه‌اش اين است كه شكايت مي‌كند، نشانه‌اش اين است كه اجبار مي‌كند همه اين‌ها كشف از لزوم دارد و شارع مقدس هم همين امر لزومي را امضاء كرده؛ چه اين‌كه از كلمه «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» هم نمي‌شود از عنوان «الْمُؤْمِنُونَ» حكم وجوب فهميد. چرا؟ براي اين‌كه اين يك قضيه حقوق بين‌المللي اسلام است. اسلام سه قسم دستور دارد: يك سلسله دستورهاي مربوط به حوزه محلي دارد نماز بخوانيد روزه بگيريد مكه برويد حج عمره داشته باشد امثال ذلك، اين‌ها مال حوزه محلي است. يك سلسله دستورهاي منطقه‌اي دارد كه رابطه مسلمان‌ها با كليمي‌ها، مسيحي‌ها اين‌ها كه موحدان عالم‌اند يك سلسله دستورهاي بين‌المللي دارد كه انسان با انسان، چه مسلمان چه كافر، چه ملحد چه موحد. حالا انسان با يك ملحدي تعهد كرد قرارداد كرد معامله كرد خب واجب است وفا كند.

پرسش: آيات و رواياتی که داريم همين حکم اخلاقی که می‌فرمائيد هست؟

پاسخ: نه براي اين‌كه آن پيدا است كه حكم ارشادي است به نحو كلي دارد حكم مي‌كند؛ اما اين يك امر قراردادي است امضاء است. امضاء كه مي‌خواهد بكند ما بايد آن سند را بخوانيم بعد ببينيم كه امضاء كرده سند غريزه مردم است غريزه مردم به نحو لزوم است.

پرسش: اگر سند سيره عقلا هست و اين روايات فقط مؤيّد هست خب بايد کاری به روايات نداشته باشيم و غرائز را بررسی کنيم.

پاسخ:غرائز را بررسي كرديم ديگر. غرائز را اول بررسي كرديم ديديم كه غريزه لزومي است اجبار را به همراه دارد مطالبه را به همراه دارد اسقاط را به همراه دارد همه اين احكامي را كه پنج شش حكم بود كه روز دوشنبه گذشت روي همين مساق بود.

پرسش: غرائز حکم تکليفی را اصل می‌داند يا حکم وضعی را؟

پاسخ: حكم وضعي را اصل مي‌دانيم برابر غرائز عقلا.

پرسش: مگر روايت نبايد داشته باشيم؟

پاسخ: چرا اگر روايت امضاء نكند مثل ربا، مثل بانك‌ها نه تنها امضاء نکرده فرمود اين ديوانگي است با اين‌كه عقلا ساليان متمادي درس مي‌خوانند ليسانس مي‌گيرند دكتر مي‌شوند براي رباگيري، اين را دين جنون مي‌داند ﴿الَّذينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلاّ كَما يَقُومُ الَّذي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا﴾[16] اين‌ها خيال مي‌كنند همان‌طور كه آدم خانه خودش را اجاره مي‌دهد مغاره را اجاره مي‌دهد پول را هم مي‌تواند اجاره بدهد خب خيلي فرق است يكي آسمان است يكي زمين يكي آن را درايت و عقل مي‌داند يكي اين‌ را سفه و جنون پس يك چيزي شارع بايد امضاء بكند ديگر اگر امضاء نكرده ما چه بگوييم.

پرسش: بالاخره کدام اصل است؟

پاسخ:اين كدام اصل است از اين‌جا استفاده شد كدام اصل است از اين‌كه فرمود مؤمن پيش شرط خودش است پس معلوم مي‌شود شرط مستقر شد به ما آدرس مي‌دهند مي‌گويند مؤمن جايش آن‌جا است پس معلوم مي‌شود آن تثبيت‌شده است ديگر.

بنابراين اين‌كه فرمود «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»[17] شما از كلمه «الْمُؤْمِنُونَ» خواستيد استفاده بكنيد اين مربوط به حوزه بين‌المللي اسلام است اختصاصي به مسلمان‌ها ندارد منتها حالا مسلمان‌ها عمل مي‌كنند ديگري شايد عمل نكند از اين جهت، وگرنه انسان چه مؤمن باشد چه مؤمن نباشد «واجب الوفا» است چون كفار هم مكلف به فروع‌اند همان‌طور كه مكلف به اصول‌اند حالا اگر كسي كافر بود واجب است كه به عهدش وفا كند ديگر. بنابراين درست است كه روايات فراواني هست كه بحثش اخلاقي است كه مؤمن اين كار را مي‌كند و از آن‌ها لزوم استفاده نمي‌شود اما در خصوص مقام چون غريزه عقلا و ارتكاز مردمي به نحو تثبيت امر حقوقي است يك، به دنبال او شكايت مي‌كند به محكمه قضا مي‌روند دو، به دنبال آن براي خودش حق اسقاط قائلند سه، معلوم مي‌شود حق لزومي است و شارع هم همين را امضاء كرده اما مؤمن وقتي مي‌خواهد كفش بپوشد اول پاي راست را مي‌گذارد يك وقتي بخواهد وارد بشود اول پاي راست را مي‌گذارد يك وقت برادر مؤمن ‌اش را ديد اول سلام مي‌كند اين‌ها معلوم است كه حكم آداب و اخلاق و امثال ذلك است.

پس بنابراين راهي را كه مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) طي فرمودند كه اين حكم تكليفي اصل است حكم وضعي فرع، اين ناتمام است مي‌ماند حديث[18] چهار باب 40 كه آن حديث قبلاً خوانده شده و مرحوم شيخ هم از آن استفاده كرد.

حالا چون روز چهارشنبه است مي‌خواهيم يك مسئله اخلاقي هم مطرح بكنيم. آنچه كه در اين مسئله اخلاقي براي ما مطرح است چون در واقع همه‌مان با يك دشمن بزرگ روبرو هستيم. اين حديث معروف را كه همه شنيده‌ايم «أَعْدَى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ»[19] درست است دشمن بيروني آسيب به انسان مي‌رساند ولي دشمن بيروني در حقيقت دشمن برون‌مرزي است يعني به بدن آدم، مال آدم آسيب مي‌رساند اما اين دشمن درون‌مرزي آن روح را آسيب مي‌رساند كه اگر روح آسيب ديد به اين آساني درمان‌پذير نيست «أَعْدَى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ». براي اين‌كه اين امر از مسئله موعظه دربيايد صبغه علمي پيدا كند به ما فرمودند كه از راه معرفت نفس شما بايد جلو برويد اگر علم اثر نمي‌كند كه انسان به نحو موعظه‌اي كه غير علمي است يا به نحو فني كه علمي است بحث مي‌كند. اگر بنا شد علم در گفتار و نوشتار اثر گذارد آن صبغه علمي‌اش بهتر از صبغه موعظه‌اي آن اثر مي‌گذارد كه آن با برهان همراه است اين با خطابه همراه است. مطلب مهم اين است كه در جريان معرفت نفس عده‌اي گفتند انسان عالم صغير است در برابر عالم كبير. آيا اين صرف تشبيه و تنظير است يا بالاتر از تشبيه و تنظير يك واقعيت مشتركي بين انسان و جهان است بين عالم صغير و عالم كبير است. در عالم كبير يعني جهان هستي، ذات اقدس الهي همه را آفريد يك، فرشته‌اي آفريد شيطاني آفريد انساني آفريد دو، اسماي حسني را ياد انسان داد سه، به فرشته‌ها و ابليس دستور سجده داد چهار، فرشته‌ها اطاعت كردند و شيطان اطاعت نكرد پنج، فرشته‌ها مرتب درصدد كمك‌اند و شيطان كه تنها اطاعت نكرد نيست فقط در صدد اغوا و گمراه‌كردن است اين نقشه جهان خارج، عالم كبير. مشابه اين هم در درون انسان خلق شده است. خدا انسان را آفريد بدنش را که تكميل كرد ﴿نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾[20] داد اين روح را سازمان‌ بخشي كرد وهم و خيال و ساير قواي ادراكي را در بخش انديشه به او داد شهوت و غضب را به عنوان نيروي تحريكي در بخش انگيزه به او داد فطرت و عقل را به او داد حقائق اخلاقي و اعتقادي را به فطرت آموخت كه فرمود: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[21] بعد همه اين قوا را گفت در برابر فطرت سجده كنيد. آن بخش‌هاي اساسي انديشه و انگيزه اطاعت كردند در برابر فطرت، اين هواي نفس اماره و نفس مصوره استكبار مي‌كنند و سجده نمي‌كنند در برابر فطرت و همه‌اش نيست ما يك خليفة اللهي داريم در درون ما كه فطرت خدا است ﴿فِطْرَتَ اللّهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها﴾[22] همين است كه ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[23] الهام كرد خدا، ياد داد، ما ملهميم اين فطرت فطرت الهي است غير از ﴿نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾[24] كه مال اين مجموعه است اين فطرت يك گوهر ويژه‌اي است در بخشي از جان ما كه آن را خدا اسماي فجور و تقوا را به او آموخت مثل انساني كه ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ كُلَّها﴾[25] بعد به همه قواي ادراكي و تحريكي دستور داد كه از اين فطرت اطاعت كنيد همه اطاعت مي‌كنند به استثناي هواي نفس. اين هواي نفس مي‌گويد ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[26] هر جا سخن از ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ است سخن شيطان است. وقتي انسان با يك انديشه مي‌گويد حالا فلان كس يك حرفي زده شما دو سه روز رنجيدند برادري از برادر مؤمن بيش از سه روز بخواهد فاصله بگيرد «خَلَعَ رِبْقَةَ الْإِيمَانِ»[27] اين ديگر درست نيست مبادا قهر كنيد، مبادا اختلاف ايجاد كنيد، مبادا زمينه را براي دشمن فراهم كنيد اين مبادا مبادا فراوان است تا سه روز نگران بوديد بس است ديگر از اين به بعد صلح و صفا برقرار كنيد اين حرف فطرت است. اين مي‌گويد نه او بايد بيايد تسليم بشود او بايد بيايد عذرخواهي بكند. اين همين جنگ بين تقوا و هوی در فضاي دروني اين‌كه هوی مي‌گويد ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[28] همان حرف شيطان است. شيطان كه غير از اين نگفت گفت من بهتر از او هستم، براي خودش هم به خيال خام خودش دليل داشت گفت من شش هزار سال عبادت كردم اين تازه از گِل خلق شده من چرا در برابراو سجده كنم اين ديگر نمي‌دانست كه ﴿نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾[29] در آن هست اين ديگر نمي‌دانست ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ﴾[30] در آن هست. اين هوي در برابر خدا قرار مي‌گيرد. اين‌كه شيطان ملعون ابدي شد تنها برای اين نبود كه معصيت كرد آخر يك معصيت، يك سجده نكردن كه به تعبير شيخنا الاستاد حكيم الهي قمشه‌اي(رضوان الله عليه)

جرمش اين بود كه در آينه عكس تو نديد ورنه بر بوالبشري ترك سجود اين همه نيست [31]

مشكل اساسي شيطان اين است كه در برابر خدا قرار گرفت گفت شما نظرتان اين است؛ ولي من نظرم چيز ديگر است خب آدم چطور مي‌شود در برابر خدا حرف بزند ولي خودش مبتلا مي‌شود. وقتي در برابر حكم خدا قرار گرفت می‌گويد به نظر من بايد طور ديگر عمل كرد اين همان حرف است. بنابراين هر جا سخن از من از او بهترم من از او اعلم‌ام من از او افضلم مطرح است ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[32] مطرح است اين حرف ابليس است هر جا سخن ﴿وَ اللّهُ خَيْرٌ وَ أَبْقي﴾[33] است اين سخن فرشته‌ها است ما در درونمان يك همچنين چيزي هست ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾[34] يك همچنين خطري را گوشزد مي‌كند اين‌كه گفتند «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ‌»[35] گفتند «اعرف نفسك تعرف ربك»[36] چندين روايت در كتاب شريف غررالدرر آملي هست از وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه)، سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبائي(رضوان الله عليه) بحث‌هاي مبسوطي ذيل همين آيه سورهٴ مباركهٴ مائده مطرح كرده است كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾[37] اين ﴿عَلَيْكُمْ﴾ اسم فعل است يعني «الزموا» كه اسمي است كه معني فعل دارد حرف جر و اين‌ها كه نيست ﴿عَلَيْكُمْ﴾ يعني «الزموا» آيه مي‌فرمايد كه آقايان سرجايتان باشيد ما سرجايمان نيستيم ما در خانه ‌خودمانيم يا در مدرَسمان هستيم سرجايمان در جايمان نيستيم اين را رها كرديم. پس ما يك خليفة اللهي داريم كه لسان قرآن اين است كه «فطرت الله» است اين «فطرت الله» ملهم است به الهام الهي، قواي ديگر تحريكي و ادراكي بايد از او اطاعت كند برخي اطاعت مي‌كنند برخي مي‌گويند ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾.[38] اگر ما -انشاء‌الله- اين‌ها را شناختيم آن «أَعْدَى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ»[39] را هم مي‌شناسيم و درست عمل مي‌كنيم اين روزها كه در پيش هست ديگر روزها كوتاه است «الشِّتَاءُ رَبِيعُ‌ الْمُؤْمِنِ»[40] مخصوصاً كسي كه يك قدري سن كمتري دارد جوان‌تر است روزه فردا فراموشش نشود درس و بحث خيلي چيز خوبي است اما آن‌كه به اين درس و بحث فروغ و مايه مي‌دهد همان عبادات است. روزه فردا -انشاء‌الله- فراموش نشود براي كسي كه قدرت بدني دارد همين غذايي كه شب ميل مي‌كنند يك قدري ديرتر به عنوان سحر ميل كنند بعد دعاي عرفه هم كه مستحضريد اول شب اين را مطالعه كنيد بعد از مطالعه فردا -انشاء‌الله- بخوانيد و نظام را، جامعه را، همه مملكت را در سايه ولي‌اش از خدا بخواهيد كه از هر خطري محفوظ باشد علم با عمل بخواهيد عالم رباني شدن بخواهيد صلاح و فلاح همه را طلب بكنيد حل مشكلات جامعه را طلب كنيد اين چيزهايي است كه در سايه دعاي عرفه و امثال عرفه حل مي‌شود انشاء‌الله.

«والحمد لله رب العالمين»


[1] . تهذيب‌ الاحکام، ج7، ص371.
[2] . مکاسب (انصاری، ط- جديد)، ج‌6، ص59-60.
[3] . مکاسب (انصاری، ط- جديد)، ج‌6، ص62.
[4] . تهذيب‌ الاحکام، ج7، ص371.
[5] . تهذيب‌ الاحکام، ج7، ص371.
[6] . مکاسب (انصاری، ط- جديد)، ج‌6، ص62.
[7] . تهذيب‌ الاحکام، ج7، ص371.
[8] . تهذيب‌ الاحکام، ج7، ص371.
[9] . وسائل الشيعة؛ ج‌21، ص300.
[10] . تهذيب‌ الاحکام، ج7، ص371.
[11] . سوره اعراف، آيه204.
[12] . تهذيب‌ الاحکام، ج7، ص371.
[13] . تهذيب‌ الاحکام، ج7، ص371.
[14] . دعائم الاسلام، ج1، ص64.
[15] . تهذيب‌ الاحکام، ج7، ص371.
[16] . سوره بقره، آيه275.
[17] . تهذيب‌ الاحکام، ج7، ص371.
[18] . وسائل الشيعة؛ ج‌21، ص300.
[19] . عدة الداعي، ص314‌.
[20] . سوره حجر، آيه29.
[21] . سوره شمس، آيه8.
[22] . سوره روم، آيه30.
[23] . سوره شمس، آيه8.
[24] . سوره حجر، آيه29.
[25] . سوره بقره، آيه31.
[26] . سوره اعراف، آيه12.
[27] . الکافی(ط- اسلامی)، ج5، ص170.
[28] . سوره اعراف، آيه12.
[29] . سوره حجر، آيه29.
[30] . سوره بقره، آيه31.
[31] ديوان الهي قمشه‌اي، غزل موج درياي وجود، (شماره 67)، ص516.
[32] . سوره اعراف، آيه12.
[33] . سوره طه، آيه73.
[34] . سوره جاثيه، آيه23.
[35] . عوالی‌ اللئالی، ج4، ص102.
[36] . جواهر السنيه، ص234. ديوان الهي قمشه‌اي، غزل موج درياي وجود، (شماره 67)، ص516.
[37] . سوره مائده، آيه105.
[38] . سوره اعراف، آيه12.
[39] . عدة الداعي، ص314‌.
[40] . الامالی، ص237‌.