درس خارج فقه آیت الله جوادی

91/07/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: خیارات

بخشي از فروع مربوط به شرط هشتم بازگو مي‌شود تا «انشا‌الله» وارد شرط نهم بشويم. شرط هشتم اين بود كه وقتي شرط نافذ است كه يا در متن عقد باشد يا اگر قبل از عقد بود و عقد «مبنياً عليه» واقع شد به نحو تفصيل يا اجمال در متن عقد انشا بشود. پس اگر شرطي قبل از عقد بود و به صورت مقاوله بود نه انشا يا اگر انشا شد فاصله فراواني بين شرط و عقد شد كه موالات را به هم زد و ارتباط را گسيخت و در متن عقد شرط انشا نشد «لا اجمالاً و لا تفصيلاً» فقط قصد شد چنين شرطي نافذ نيست. البته شرط ابتدائي «علي ما هو الحق» نافذ هست لكن شرط ابتدائي اگر بخواهد نافذ باشد چون جزء قرارهاي معاملي است بايد انشا بشود صرف مقاوله و تعهد و گفتگو الزام‌آور نيست. شرط وقتي نافذ است كه انشا بشود يا مستقلاً يا در ضمن عقد انشا بشود پس اگر شرط انشا نشد الزام‌آور نيست. فرع ديگر اين هست كه اگر شرط ابتدائي بود و «علي ما هو الحق» انشا شد و نافذ بود تخلف او خيار تخلف خيار شرط نمي‌آورد چون كاري با عقد ندارد اگر شرطي با عقد ارتباط نداشت تخلف او باعث خيار تخلف شرط نيست. شرطي تخلف آن خيار تخلف شرط مي‌آورد كه با عقد رابطه داشته باشد يا اجمالاً يا تفصيلاً در حوزه انشاي عقد قرار بگيرد، اين هم فرع ديگر. در بحث ديروز رواياتي كه خوانده شد به عنوان مؤيّد مطرح شد بايد توجه كرد كه اين تأييد در كدام بخش است چون اقوال در مسئله سه قسم بود. يك قول اين‌كه اگر شرطي قبل از عقد واقع بشود و «عقد مبنياً علي ذلك الشرط» واقع بشود هم شرط صحيح است هم عقد اين يك قول، قول ديگر اين‌كه هم شرط باطل است هم عقد باطل. قول، سوم اين‌كه شرط باطل است و عقد صحيح. در بين اين اقوال قول سوم انتخاب شده است كه اگر شرطي قبل از عقد واقع شد «بلا انشاء» يا اگر انشا شد از عقد بريده و گسيخته باشد كه فاصله زياد است و در متن عقد انشا نشده باشد صرف قصد قبلي باشد و اين شرط هم به حوزه بيع، مبيع، ثمن هيچ‌كدام برنگردد به حوزه تسليم و وفا كه مدلول التزامي عقد است برگردد چنين شرطي باطل است و عقد صحيح است براي اين‌كه هيچ ارتباطي بين آن شرط و اين عقد نيست. قول سوم اين بود. رواياتي كه خوانده شد اين قول سوم را تأييد مي‌كند براي اين‌كه ظاهر اين روايات اين است كه شرط صحيح نيست و عقد صحيح است. حالا آن‌ها كه خواستند به اين روايات تمسك كنند كه شرط باطل است در حد تأييد مي‌توانند كمك بگيرند چون خود اين روايات خالي از نقد نيست «في الجمله» يك، و مخصوص به باب نكاح است دو، اگر خواستيم از باب نكاح به باب بيع تعدّي كنيم كار آساني نيست سه، چون در باب نكاح يك سلسله احتياطاتي مي‌شود كه در معاملات عادي آن احتياطات رعايت نمي‌شود. اين‌ها فروعي بود مانده مربوط به شرط هشتم. اما شرط نهم؛ مرحوم شيخ[1] مي‌فرمايد: كه در اين‌جا يك مطلبي است كه خيال كردند اين امر لازم است بعد از ايشان مرحوم آقاي سيد‌محمد كاظم[2] يك شرط دهمي هم ذكر مي‌كند كه بايد جداگانه مطرح بشود. مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) به همين شرط نهم اكتفا مي‌كنند كه درباره خود شرط نهم هم نقدي دارند چه رسد به شرط دهمي كه بعد مرحوم آقاي سيد‌محمد كاظم اضافه فرمودند. شرط نهم اين است كه شرط بايد منجز باشد شرط معلّق مشكل دارد حالا اين تعليق يا مستقيماً باعث بطلان شرط است يا تعليق شرط به عقد سرايت مي‌كند عقد معلق باطل مي‌شود و چون عقد باطل شد شرط در ضمن عقد باطل هم باطل است يا اين‌كه نه تعليق شرط چون روشن نيست كه اين شرط محقق مي‌شود يا نه غرري است. غرر اين شرط تعليقي به عقد سرايت مي‌كند عقد غرري ‌مي‌شود باطل شرط در ضمن عقد باطل هم باطل است كه اين بايد توضيح داده بشود. الآن تمام بحث‌ها در مقام اول است. مقام اول اين است كه شرط چه زماني صحيح است و چه زماني باطل، حالا اين شروط هشتگانه كه به پايان رسيد شرط نهم و شرط دهمي هم كه مرحوم آقاي سيد‌محمد كاظم[3] فرمودند آن هم به پايان برسد معلوم مي‌شود كه كدام شرط صحيح است و كدام شرط باطل. اگر شرط صحيح شد كه «واجب الوفا» است و اگر شرط فاسد شد آن‌گاه وارد مقام بعدي مي‌شوند كه آيا شرط فاسد مفسد عقد است يا مفسد عقد نيست؟ كه نظم طبيعي بحث اين بود كه آيا شرط فاسد مفسد عقد است يا نه؟ كه اين مقام ثاني بحث است. الآن وجوهي كه گفته شد براي اين‌كه تنجيز شرط است و تعليق باعث بطلان شرط است عمومي است. اول اين‌كه شرط بايد انشا بشود و انشا تعليقه‌پذير نيست بايد منجز باشد. اين را «انشاء‌الله» در نقد و در پاسخ مطرح مي‌شود كه آيا انشا تعليق‌پذير است يا تعليق‌پذير نيست؟ چون بحث مبسوطش در باب عقد ذكر شده كه يكي از شرايط عقد اين است كه منجز باشد. حالا فعلاً قبل از اين‌كه به آن نقد نهايي برسيم ادله‌اي كه براي بطلان شرط غيرمنجز ذكر كردند بازگو بشود. اول اين‌كه شرط بايد منجز باشد تعليق در شرط باعث بطلان آن شرط است. وقتي اين شرط باطل شد ديگر راهي براي وفاي به اين شرط نيست «‌الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ‌»[4] شامل حالش نمي‌شود اين شرط فاسد هست. پس شرط نهم براي صحت شرط اين است كه شرط منجز باشد اين يك راه، راه دوم اين‌كه اگر كسي اشكال كند ما دليل نداريم بر اين‌كه تنجيز در شرط لازم است فقط در بيع تعليق مانع است و تنجيز شرط است، چه اين‌كه مرحوم آقاي سيد‌محمد كاظم[5] و افرادي مثل ايشان(رضوان ‌الله عليهم) فرمايششان اين است كه اجماعي كه منعقد شد در خصوص بيع است اجماع بر اين است كه بيع نمي‌تواند معلق باشد درباره شرط ما يك همچنين اجماعي نداريم اگر آن دليل عقلي تام باشد كه انشا تنجيزپذير است و تعليق‌ناپذير اين ديگر احتياجي به اجماع ندارد تا كسي بگويد اجماع در بيع است و در غير بيع نيست اما اگر دليل عقلي بر استحاله تعليق در انشا و مانند آن نداشتيم به دليل نقلي بايد تمسك بكنيم آن دليل نقلي هم اجماع بود ممكن بود كساني مثل مرحوم آقاي سيد‌محمد كاظم و ديگران بفرمايند قدر متيقن اين اجماع خصوص بيع است در غير بيع ما اجماع نداريم اين هم در بحث نقد بايد روشن بشود كه اصلاً انشا تعليق‌پذير هست يا تعليق‌پذير نيست. پس دليل اول كه به آن استدلال كردند اين است كه تعليق با انشا سازگار نيست و شرط بايد انشايي باشد و اگر تعليق در شرط اعمال شد اين شرط باطل است. دليل دوم اين است كه تعليق در شرط باعث سرايت به تعليق در عقد است همه اين حرف‌ها مربوط به اين است كه ما شرط ابتدائي نداريم شرط ابتدائي نافذ نيست حتماً در ضمن عقد است لذا گفته مي‌شود اگر شرط تعليقي بود تعليق‌اش به عقد سرايت مي‌كند. چون تعليق شرط به عقد سرايت مي‌كند و عقد تعليقي باطل است شرط در ضمن عقد تعليقي هم باطل است. پس اگر ما دليلي نداشتيم بر اين‌كه تعليق شرط باعث بطلان آن شرط است از راه ديگر مي‌توان بطلان شرط را ثابت كرد زيرا تعليق شرط به عقد سرايت مي‌كند عقد را تعليقه مي‌كند عقد تعليقي باطل مي‌شود شرط در ضمن عقد باطل، باطل است. راه سومي كه طي كردند اين است كه تعليق با غرر همراه است. چرا؟ چون كسي كه شرط مي‌كند كسي كه تعهد مي‌كند در برابر كسي كه تعهد او را مي‌پذيرد بايد مطمئن باشد كه اين امر واقع مي‌شود يا امر واقع نمي‌شود يك مطلب مشروط هميشه مشكوك است وقتي مشكوك بود با غرر همراه است.

پرسش: شرط‌ها خارج‌اند.

پاسخ: چون در ضمن عقد است حالا در پاسخ روشن مي‌شود كه آيا اين شرط به مدلول مطابقي عقد ارتباط دارد يا به مدلول التزامي عقد ارتباط دارد.

اين نقدي كه بر فرمايش مرحوم شيخ شده است كه ايشان مي‌فرمايند كه شرط چون در محدوده عقد است به منزله جزء است براي لزوم به وفاي به شرط از ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[6] خواستند كمك بگيرند[7] بعد نقد شده است كه شرط با حريم عقد كاري ندارد با حريم وفا كار دارد براي همين جهت بود نعم اگر شرط به مبيع برگشت يا به ثمن برگشت يا به بيع برگشت بله ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[8] شامل حالش مي‌شود نظير اين‌كه فرشي را مي‌خرد شرط مي‌كند كه دست‌بافت يا ماشيني فلان كارخانه باشد. اما اگر فرش مي‌خرد به شرط خياطت يا حياكت به شرطي كه فلان كار را ا نجام بدهد آن وقت ديگر ما ديگر فرش خياطتي و حياكتي نداشتيم و نداريم چون نه جزء ثمن هست نه جزء مثمن هست نه به حقيقت بيع برمي‌گردد. در نقد فرمايش مرحوم شيخ كه ايشان براي لزوم وفاي به شرط از ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ خواستند كمك بگيرند[9] مطلب گذشت كه اگر شرط داخل در حريم بيع بود داخل در حريم مبيع بود داخل در حريم ثمن بود اين «لازم الوفا» است و همه قائل‌اند به لزوم وفا و خارج از بحث هم هست براي اين‌كه همان ﴿أَوْفُوا﴾ يا همان «بعت» يا همان «اشتريت» اين را زيرمجموعه خود مي‌گيرد مي‌شود انشا. شرطي كه در ضمن عقد است و محل بحث است آن است كه به حقيقت بيع به حقيقت مبيع به حقيقت ثمن برنگردد و مدلول التزامي يعني به وفا برگردند يعني شخص مي‌گويد من وقتي عهده‌دار وفاي به اين عقدم كه شما فلان كار را انجام بدهيد اين معلوم مي‌شود كه به حوزه اولي برنمي‌گردد فرمايش مرحوم علامه هم به همين برمي‌گردد خب.

پرسش: اين وفا به همان عقد برمی‌گردد يا نه؟

پاسخ: بله عقد حوزه اصلي دارد كه بيع است و مبيع است و ثمن، يك حوزه فرعي التزامي دارد كه آن ديگر مقام تسليم است ما يك ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾[10] داشتيم يك ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[11] داشتيم يك حريم عقد داشتيم يك حريم التزام داشتيم اين اگر به هيچ‌كدام از اين حقيقت بيع يا حقيقت مبيع يا حقيقت ثمن برنگردد جزء نيست در آن‌جا هم گفته شد كه ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ مي‌گويد هر چه كه عقد است وفا بكن نه اين‌كه اين جزء عقد است. هيچ دليلي متكفل موضوع خود نيست. ما بايد از راه ديگر ثابت بكنيم كه اين شرط «من العقد» است آن‌گاه هر چه كه «من العقد» بود مشمول ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ است اما چيزي كه نه در «بعت» دخيل است نه در «اشتريت» دخيل است اين چرا مشمول ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ باشد.

پرسش: اين وفا بالاخره وفای به همان عقد است. ولو غير مستقيم.

پاسخ: نه چه مستقيم چه غيرمستقيم بايد بالأخره در محدوده موضوع باشد اگر در محدوده موضوع نبود هيچ دليلي عهد‌ه‌دار اثبات موضوع خودش نيست مگر اين‌كه به جزء برگردد اگر به جزء برگردد كه يقيناً نافذ است و خارج از بحث هم هست چون اين بحث‌هايي كه مربوط به عقدي كه «مبني علي الشرط» است مطرح مي‌شود آن شرطي نيست كه به بيع يا مبيع يا ثمن برگردد آن شرطي است كه از اين سه حوزه خارج باشد چون اگر داخل در آن‌ها باشد يقيناً انشاي «بعت و اشتريت» شامل حالش مي‌شود. پس مطلب اول اين است كه خود تعليق باعث بطلان شرط است.

پرسش: بعضی می‌گويند قدرت در شرط، شرط نيست.

پاسخ: نه در صحت بيع شرط نيست از شرائط هشت‌گانه، همان اولين شرط اين بود كه مقدور باشد اگر شرط مقدور نبود اين بيع باطل نيست چون خيار تخلف شرط دارد بله پس معامله باطل نيست كه اين در بحث ديروز اشاره شد. فرق بين شرط اول و شرط هفتم كه شرط هفتم اين بود كه شرط محال نباشد سيدنا الاستاد امام(رضوان‌ الله عليه)[12] مطلبي داشتند كه چه فرق است بين شرط اول و شرط هفتم كه يك نقد اجمالي داشتند نه تفصيلي آنجا گفته شد كه هر محالي غيرمقدور هست اما هر غيرمقدوري محال نيست براي اين‌که اين كالا كه جزء گوهرهاي دريا است مقدور غواصان هست ولي مقدور اين فروشنده نيست. اين شخص وقتي كه يك كالاي زيردريايي را دارد مي‌فروشد يك مرواريد و مرجاني را مي‌فروشد اگر جدّش متمشي شد در اثر سهو و غفلت و مانند آن اين بيع صحيح است منتها مشتري وقتي مي‌بيند بايع قدرت تسليم ندارد خيار تعذر تسليم دارد نه اين‌كه معامله باطل باشد؛ ولي اگر آن امر محال بود مثل فرمايش علامه در تذكره[13] كه مستلزم دور بود اين جِد متمشي نمي‌شود اولاً، بر فرض در حال سهو و غفلت جِد متمشي بشود اين كار لغوي است نه اين‌كه معامله صحيح است و خيار تعذر تسليم دارد چون خيار از احكام معاملات صحيح است. پس اول شد كه خود تعليق باعث بطلان شرط است، دوم اين‌كه اين تعليق شرط به عقد سرايت مي‌كند عقد تعليقي باطل است وقتي اين عقد باطل شد شرط در ضمن عقد باطل هم باطل است، سوم آن است كه شرط تعليقي، شرطي كه منجز نباشد غرري است يعني وقتي بايع يا مشتري يك كالايي را مي‌خرند به اين شرط كه طرف مقابل فلان كار را انجام بدهد؛ اما آن كار را منجزاً به عهده نگرفت معلقاً به عهده گرفت چون معلقاً به عهده گرفت نه منجزا؛ً پس شرط كننده خود را طلب‌كار نمي‌بيند و شرط‌كننده هم خود را ملزم نمي‌بيند چون مشروط است ديگر، چنين چيزي باعث غرر هست، اگر ما گفتيم غرر مطلقا باطل است كه «نَهَى النبی عن الغرر» را پذيرفتيم كه بسيار دشوار بود براي اين‌كه مرسله علامه[14] است راهي براي اثبات بطلان اين شرط نيست اين شرط مي‌شود باطل؛ ولي چون غرر اين شرط تعليقي به خود عقد سرايت مي‌كند عقد مي‌شود غرري «نَهَى رَسُولُ اللَّهِ(صلّي‌الله عليه و آله و سلّم): عَنْ بَيْعِ الْمُضْطَرِّ وَ عَنْ بَيْعِ الْغَرَرِ»[15] را همه پذيرفتند پس آن بيع غرري مي‌شد باطل شرط در ضمن عقد باطل هم مي‌شود باطل. اين‌ها وجوهي است كه براي لزوم تنجيز در شرط ذكر شده است. قبل از اين‌كه ما «انشا‌الله» روز شنبه وارد نقد مبسوط اين ادله بشويم تمثيلي بيان بشود كه مشخص بكند كه كجا جاي تنجيز است كجا جاي تعليق است كه گوشه‌اي از اين را مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) در مكاسب بيان كردند و بازتر آن را مرحوم سيد در تعليقاتشان، آن‌كه مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) در مكاسب بيان كردند و ديگران اين را باز كردند اين است كه يك وقت است كه اين تعليق به مقام تسليم شرط است يك وقت است كه اين تعليق به مقام تعهد اين شرط، بيان ذلك اين است كه يك وقتي در متن عقد شرط مي‌كنند مي‌گويند من اين كالا را فروختم اگر زيد آمد فلان كار را براي شما انجام مي‌دهم، اگر حاجيان برگشتند آن كار را انجام مي‌دهم، اگر فلان وقت اين حادثه پيش آمد من كارش را انجام مي‌دهم. اين دوگونه تبيين مي‌شود يكي اين‌كه اگر فلان حادثه پيش آمد من متعهدم كه كار را انجام بدهم و اگر فلان حادثه پيش آمد من هيچ تعهدي نسبت به آن ندارم؛ اين‌جا خود شرط درگير است خود شرط معلق است. يك وقت است مي‌گويد نه من اين كار را انجام مي‌دهم اگر زيد بيايد كه آن ظرف وفا است يعني قبل از اين‌كه زيد بيايد انجامش را طلب نداريد من وقتي كه ايشان آمد اين در را براي شما درست مي‌كنم يا اين فرش را براي شما درست مي‌كنم يا آن ديوار را براي شما درست مي‌كنم تعهد فعلي است تسليمش معلّق به «مجيء» زيد است كم فرق است «بينهما» يك وقت است مي‌گويد كه اگر زيد ضيافت شما را قبول كرد مهماني شما را قبول كرد من اين كار را براي شما انجام مي‌دهم اين اصل امر مشروط است اگر زيد ضيافت شما را قبول كرد من فلان كار را براي شما مي‌كنم، اگر زيد فلان كار را پذيرفت من اين كار را براي شما انجام مي‌دهم كه اگر او نپذيرفت من تعهدي ندارم.

پرسش: اصل آمدن زيد هم مشخص نيست.

پاسخ: بله مشخص نيست فعلاً ولي يك وقت است كه من اين كار را براي شما انجام مي‌دهم، چه وقت؟ اگر زيد بيايد اين اگر زيد بيايد ناظر به مقام وفاي به اين شرط است نه اصل شرط در جريان وكالت هم همين‌طور است اينكه مرحوم شيخ در مكاسب[16] مثال زده، يك وقتي مي‌گويند كه اگر زيد آمد شما وكيل مني كه خانه را بفروشيد اگر ايشان از اين سفر برگشت يك وقت است نه شما وكيل من هستيد كه خانه را بفروشيد، چه وقت؟ اگر زيد بيايد اگر امسال زيد نيامد سال بعد آمد سال بعد بايد بفروشيد پس يك وقت است مي‌گويد كه اگر زيد آمد شما وكيل من هستيد اين توكيل مشروط است يعني اگر زيد نيامد شما وكيل نيستيد. يك وقتي مي‌گويد نه شما وكيل مني در بيع «دار» چه وقت بفروشيد؟ اگر زيد از سفر برگشت. اگر زيد از سفر برگشت اين تعليق به شرط برنمي‌گردد اين مال وفاي به شرط و عمل به شرط است. اين‌كه مرحوم شيخ مي‌فرمايد كه بزرگاني مثل صاحب تذكره يكي را صحيح دانستند يكي را ناصحيح[17] براي اين‌كه آن‌جا كه مي‌گويد: شما وكيل مني در فروش خانه، چه وقت؟ اگر زيد بيايد. اين اگر زيد بيايد يعني انجام بيع، يك وقت است مي‌گويد اگر زيد بيايد شما وكيل من هستيد كه آمدن زيد به منزله مقدم است و وكالت شما به منزله تالي كه اگر زيد نيامد شما وكيل من نيستيد. خيلي فرق است بين اين دو تا انشا، يك وقت است كه مقصود معلوم است منتها آن نكات ادبي را گوينده لحاظ نكرده آن مغتفر است. يك وقت است نه در هنگام صيغه توجه دارند اين صيغه كه مي‌خواهند بخوانند طرزي كلمات را انشا كردند كه آن تعليق به خود شرط برمي‌گردد. پس اگر شرط تعليق شد مشكل دارد يا محل بحث است اما اگر شرط تعليق نداشت عمل به شرط معلق بود آن مشكل ندارد. حالا تفصيل اين «انشا‌الله» براي روز شنبه، چون روز چهارشنبه است حديثي را تبركاً بخوانيم. همه ما اين حديث شريف را شنيده‌ايم كه «حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَةٍ»[18] بالأخره هر خطري كه هست از محبت دنيا نشأت مي‌گيرد و همه ما هم مي‌خواهيم بالأخره از خطر نجات پيدا كنيم هم از خطاي عملي نجات پيدا كنيم هم از خطيئه عملي نجات پيدا كنيم. به ما فرمودند «حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَةٍ»[19] ما هم علاقمنديم بدانيم كه دنيا چيست. مستحضريد كه مسئله زمين و آسمان و دريا و صحرا و امثال ذلك اين‌ها دنيا نيستند براي اين‌كه اين‌ها موجودات الهي‌اند اين‌ها آيات الهي‌اند و قرآن كريم از اين‌ها به نيكي يادكرده است و ما را به بررسي احوال اين‌ها دعوت كرده است ﴿سَنُريهِمْ آياتِنا فِي اْلآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ﴾[20] دعوت كرد ﴿كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ﴾[21] دعوت كرد آيات فراواني است كه ما را به تأمل و بررسي موجودات آسماني و زميني فراخوانده است اين‌ها موجودات الهي‌اند آيات الهي‌اند و همه اين‌ها مخلوق حق‌اند و خير و رحمت و بركت را به همراه دارند. پس آسمان و زمين دنيا نيستند. دنيا را در موارد فراوان قرآن كريم مشخص فرمود مخصوصاً در سوره مباركه حديد دنيا را به پنج قسم تقسيم فرمود كه ﴿واعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي اْلأَمْوالِ وَ اْلأَوْلادِ﴾[22] كه به تعبير لطيف مرحوم شيخ بهايي(رضوان الله عليه)[23] دنيا همين پنج مقطع است براي اين‌كه انسان يا كودك و نوجوان است يا جوان است يا ميان‌سال است يا كهن‌سال است يا فرتوت در هر مقطعي از مقاطع پنج‌گانه گرفتار يكي از اين‌ها است يا گرفتار بازي است يا گرفتار سرگرمي است يا گرفتار زينت و خودآرائي است يا گرفتار تفاخر است يا گرفتار تكاثر، اگر خودش توانست لذت ببرد خودآرائي كند نظير جوان يا ميان‌سال؛ بالأخره گرفتار لهو و لعب و زينت و خودآرائي و خوب بپوشد و خوب غذا بخورد و خرامان خرامان راه برود و اين‌ها. يك قدري كه سن بالا آمد حالا آن جواني و لهو و لعب و اين‌ها را ندارد گرفتار تفاخر است كه من اين مقام را دارم اين رياست را دارم به فلان جا رسيده‌ام عده‌اي از من اطاعات مي‌كنند اين بازي‌هاي تفاخري. وقتي به كهن‌سالي رسيده است كه همه اين‌ها را از او گرفتند نه اين‌كه او ترك كرده باشد به تكاثر مي‌پردازد كه من اين‌قدر موجودي داريم اين‌قدر فرزند دارم اين‌قدر نوه دارم يا اين‌قدر داشتم. اين بخش تكاثر گرچه در همه مراحل خودش را نشان مي‌دهد ولي ويژگي‌اش مال دوران كهن‌سالي است كه انسان از همه چيز افتاده فقط به تكاثر افتخار مي‌كند من اين را دارم فلان‌قدر دارم؛ پس اين شده دنيا. اگر دنيا در سوره مباركه حديد به اين پنج پخش تقسيم شده است ﴿واعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا﴾[24] اين است جمع‌بندي اين در آيات ديگر است كه فرمود دنيا نيست الا متاع غرور، آن‌جا به‌صورت حصر است ديگر آن آيات حصر است كه همه اين‌ها فريب است ﴿قل مَتاعُ الدُّنْيا قَليلٌ﴾[25] اين متاع دنيا قليل و اندك بودن نسبت به آن خير كثير يا فريب بودن نسبت به عقل و علم جمع‌بندي اين عناوين پنج‌گانه است. پس ما اگر دنيا را به صورت تفصيل بنگريم بايد آيه سوره مباركه حديد را ببينيم كه فرمود ﴿واعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي اْلأَمْوالِ وَ اْلأَوْلادِ﴾[26] به‌طور اجمال و جمع‌بندي بنگريم ﴿قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَليلٌ﴾[27] «غرور و قليل» و اين‌ها جمع‌بندي اين مراحل پنج‌گانه است. وقتي اين مجموعه را تحويل آن روايات مي‌دهيم فرمود كه «حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَةٍ»[28] هر اشتباه و غفلتي كه انسان بكند در اثر اين است. چگونه حب اين دنيا رأس كل خطيئه است آن را بزرگاني كه در اين رشته تلاش و كوشش كردند عملاً و آزمودند و آزموده‌هاي خود را بيان مي‌كنند اين‌ است؛ يك وقت است كه در دست آدم يا پاي آدم يك موي زائدي مي‌رويد يا يك لكه سياهي پديد مي‌آيد اين مختصري آزار مي‌كند. يك وقت است اين موي زائد در چشم مي‌رويد اين يك خال مو است اما چون در چشم روييد جلوي ديد را مي‌گيرد. محبت يك امر زائدي است كه در چشم دل مي‌جوشد محبّت است ديگر اين‌كه نظير سواد و بياض نيست كه به دست و پايت تعلق بگيرد كه محبت به كار دل است آن هم كار دلي است كه اهل نظر و عمل هر دو را درگير مي‌كند يعني جاي اراده را آن‌جا يك موي زائد روييده اين موي زائد اگر جاي اراده برويد نه مي‌گذارد كه آن بخش انديشه كارش را درست انجام بدهد نه اجازه مي‌دهد بعد از اين‌كه انديشه كارش را درست انجام داد انگيزه فعال باشد اصلاً بيراهه مي‌اندازد. اين است كه همين بزرگان گفتند ما دوتا بت داريم يك بت لطيف يك بت كثيف، بت كثيف حجيم همين بت‌هاي صنم وثن چوبي و سنگي است. يك بت لطيف و تازه داريم كه آن هوا است كه «الطف الاوثان و الاصنام الهواء و اكثفها الاحجار و اجسام» لطيفت‌ترين بت همين هوس است سنگين‌ترين بت همين احجار و بت‌ها الآن هم هستند شما مي‌بينيد بت‌هايي در حدود هفده هجده متر سنگ‌ها را تراشيدند [بت]. اين‌ها با اين‌كه از نظر صنعت خيلي پيشرفته‌اند در بخش‌هايي از چين در بخش‌هايي از ژاپن هنوز تفكر بت‌پرستي در آن‌ها هست؛ يعني ممكن است كسي بتواند از نظر صنعت اين‌قدر قوي بشود كه بتواند روي كرات ديگر مسافر پياده كند؛ ولي از نظر معارفي اعتقادي در برابر بت خضوع كند. الآن شما مي‌بينيد بسياري از چيني‌ها اين‌طورند بسياري از ژاپني‌ها اين‌طورند حالا يا ملحداند يا وثني و صنمي اين منافات ندارد يك كسي بتواند در كره مريخ مسافر پياده كند ولي پشت‌پاي خود را نبيند اصلاً نمي‌داند از كجا آمده به كجا دارد مي‌رود چون اين علوم تجربي كف علم است ما علمي پايين‌تر از علم صنعت نداريم براي اين‌كه دستگاهش با ماده است يك، معلومش كه آن است علمش هم با تجربه است در تجربه يقين در كار نيست با هشتاد درصد با نود درصد آن‌جايي كه صد ‌درصد است از رياضي به بالاتر است وگرنه در علوم تجربي ما از معرفت‌شناسي تجربي پائين‌تر ديگر نداريم تا از نظر علمي و دانشي. طب اين‌طور است تمام علوم طبيعي اين‌طور است شما در اين علوم طبيعي به يقين كمتر برخورد مي‌كنيد هيچ طبيبي يقين ندارد -يقين صد ‌درصد يقين رياضي- كه اين بيمار بيماري‌اش فلان است يا درمان اين بيماري فلان است غالباً با هشتاد درصد، نود درصد اين‌طور است.

پرسش: بت بيرونی مشخص اما بت درون نماز را چه کنيم؟

پاسخ: بالاخره ما بيرون نماز را كه مواظب باشيم درون نماز راحتيم. ما دلمان مي‌خواهد درون نماز حضور قلب داشته باشيم در حالي‌كه اين كار دشواری است. اول بايد بيرون نماز را مواظب بود بعد درون نماز؛ مثلاً اگر كسي يك خانه‌اي دارد كه چند تا اتاق دارد يك اتاقش اتاق كتابخانه او است و اتاق مطالعه او است اين دري به كوچه باز مي‌شود اگر اين اتاقش كه در اين خانه اتاق مطالعه او است و كتابخانه او است و مخصوص تأملات فكري او است در آن به كوچه باز مي‌شود اين بايد اين در را ببندد كه بچه‌ها نيايند داخل. اگر در باز باشد مرتب بچه‌ها بيايند داخل؛ حالا اين هم آمده مي‌خوهد مطالعه كند سروصداي بچه‌ها هم هست اين بايد قبلاً در را ببندد كسي داخل نيايد ما بايد اين پنج در را ببنديم يعني در چشم و گوش و لمس و ذوق و شم را ببنديم كه حرام از اين راه‌ها وارد نشود اگر اين پنج در را بستيم مواظب بوديم كه حرام نيامد آن وقت موقع نماز راحتيم خاطرات بيگانه‌اي نداريم ما هر چه شنيديم يا آيه بود يا روايت، فلان كس چنين گفت فلان كس چنان رفت اين‌ها حرف‌هايي است كه بالأخره وقتي آمد موقع نماز خودش را نشان مي‌دهد او اصلاً در كمين است ما كه داريم راه مي‌رويم كه شيطان كاري با ما ندارد كه چون خود اين امر خواسته او است وقتي كه مي‌خواهيم نماز بخوانيم يا قرآن بخوانيم يا كارهاي علمي داشته باشيم تمام آن خاطرات قبلي را او ديگر هيجان مي‌آورد اين گفت كه ﴿ َلأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ﴾[29] من «قعيد»ام يعني در كمين‌ام و آدرس هم داد من جاي ديگر نمي‌نشينم همين سر راه راست مي‌نشينم براي اين‌كه من جاي ديگر كار ندارم. آن‌هايي كه جاي ديگر هستند كه مأموران من‌اند من﴿ َلأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ﴾ مي‌روم سر راه مي‌نشينم. نماز از بهترين مصاديق صراط مستقيم است ديگر آن وقت اين در موقع نماز خودش را نشان مي‌دهد پس عمده آن است كه ما بيرون نماز را مواظب باشيم. به هر تقدير ما يك بت سنگين داريم همين سنگ و چوب است. يك بت سبك داريم همين هوا و هوس است اگر گفت «حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَةٍ»[30] اين نظير همان يك تار مويي است كه در چشم روييده ولو خيلي حجيم نيست اما جلوي ديد را مي‌گيرد بالأخره، اين‌كه گفته شد ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾[31] ناظر به همين قسمت است بعضي هواي خودشان را ندارند مي‌گويد من هر چه بخواهم بگويم هر جا دلم بخواهد مي‌روم اين ترجمه ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾ هست بله هر چه بخواهي مي‌گويي ولي معبودت همان هواي توست مگر مي‌شود آدم بگويد من هر چه دلم بخواهد مي‌گويم هر چه دلم بخواهد مي‌روم هر چه دلم بخواهد مي‌روم يعني ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾. حالا تقديم «اله» بر «هواه» چه نكته‌اي دارد كه آيا خداي خود را هوا قرار داد يا هوای او اله او است اين‌ها يك خدا دارند و آن هوا است؛ لذا اله مقدم بر هوا شد. به هر تقدير اگر دنيا به‌طور اجمال در آن آيات و به‌طور تفصيل در سوره مباركه حديد[32] مشخص شد هر مرحله از اين مراحل يادشده رأس كل خطيئه است براي اين‌كه اين در دل مي‌رويد اگر در دل روييد بسياري از حواس را كنترل مي‌كند.

«اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا»


[1] . مکاسب (انصاری، ط- جديد)، ج‌6، ص57.
[2] . حاشيه مکاسب (يزدی)، ج‌2، ص119.
[3] . حاشيه مکاسب (يزدی)، ج‌2، ص119.
[4] . تهذيب‌ الاحکام، ج7، ص371.
[5] . حاشيه مکاسب (يزدی)، ج‌2، ص119.
[6] . سوره مائده، آيه1.
[7] . مکاسب (انصاری، ط- جديد)، ج‌6، ص69.
[8] . سوره مائده، آيه1.
[9] . مکاسب (انصاری، ط- جديد)، ج‌6، ص69.
[10] . سوره بقره، آيه275.
[11] . سوره مائده، آيه1.
[12] . كتاب البيع (امام خميني)، ج‌5، ص300.
[13] . تذکرة الفقها ( ط- جديد)، ج10، ص247.
[14] . تذکرة الفقهاء(ط- جديد)، ج10، ص51.
[15] . وسائل الشيعة؛ ج‌17، ص448.
[16] . مکاسب (انصاری، ط- جديد)، ج‌6، ص58.
[17] . همان، ج‌6، ص58.
[18] . الکافی(ط- اسلامی)، ج2، ص131.
[19] . الکافی(ط- اسلامی)، ج2، ص131.
[20] . سوره فصلت، آيه53.
[21] . سوره يوسف، آيه105.
[22] . سوره حديد، آيه20.
[23] . ر.ک، الميزان، ج19، ص164.
[24] . سوره حديد، آيه20.
[25] . سوره نساء، آيه77.
[26] . سوره حديد، آيه20.
[27] . سوره نساء، آيه77.
[28] . الکافی(ط- اسلامی)، ج2، ص131.
[29] . سوره اعراف، آيه16.
[30] . الکافی(ط- اسلامی)، ج2، ص131.
[31] . سوره جاثيه، آيه23.
[32] . سوره حديد، آيه20.