91/02/30
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: خیارات
مبحث شروط را مرحوم شيخ(رضوان الله تعالی عليه) گويا جداگانه تأليف فرمودند بعد در هنگام تدوين كتاب در جاي فعلي قرار گرفت وگرنه بعضي از مباحث مربوط به خيارات همچنان مانده است چه اينكه احكام خيار هم جداگانه طرح ميشود و مانده است نظم طبيعي اين بود كه اين خيار تخلف شرط و همچنين احكام خيارات در كنار مسئله و مبحث خيارات مطرح بشود بعد جريان شروط مطرح بشود اين ناهماهنگي را كه مشاهده ميفرماييد مرحوم سيد(رضوان الله عليه) هم به آن عنايت كردند كه فرمودند ظاهراً اين بحث شروط جداگانه تدوين شد در موقع تدوين اينجا گذاشتند[1] اگر نظر شريفتان باشد در بعضي از مباحث سابق مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) ميفرمايد كه «قد تقدم في الشروط»[2] اين «تقدم في الشروط»ي كه ما قبلاً در مكاسب خوانديم ناظر به آن است كه ذهن شريفشان اين بود كه آن مبحث شروطي كه قبلاً نوشتند در آنجا اين مطلب را فرمودند الآن كه اين گوشه خيارات را دارند تدوين ميكنند ميفرمايند ما اين را قبلاً در بحث شروط گفتيم در حاليكه شروط هنوز نيامده از نظر مسئله كتابي، در كتاب شريف مكاسب هم اين طور نبود كه مرحوم شيخ از اول از مكاسب محرمه شروع به تأليف بكند بعد بيع بعد مسئله شروط بعد مسئله احكام خيار طي ساليان متمادي تدريس كردند و تأليف كردند بعضي مقدم، بعضي مؤخر، آن وقت در جمعبندي و تدوين اين كتاب به اين صورت فعلي درآمده وگرنه جاي مسئله شروط اينجا نيست بايد مسئله خيار تخلف شرط مطرح بشود يك، احكام خيار مطرح بشود دو،آنگاه مسئله شروط در پايان ذكر بشود سه، مطلب دوم آن است كه مسئله شروط از بهترين و مهمترين مسائل كارآمد فقه است زيرا در حكومت اسلامي يك سلسله قوانين محلي هست يك سلسله قوانين بين المللي هست يك سلسله قوانين منطقهاي، قوانين محلي همان است كه در داخله ايران اسلامي مطرح است قوانين منطقهاي آن است كه بين جمهوري اسلامي ايران و اهل كتاب مطرح است مسيحيها يهوديها و مانند آن كه اهل كتابند. قوانين بينالمللي اسلام آن است كه بين جمهوري اسلامي و هر فرد ديگر و هر حكومت ديگر؛ اعم از مسلمان مشرك ملحد و مانند آن، اين قوانيني كه در قانون اساسي هم به آن پرداخته شد يك سند فقهي ميخواهد سند فقهي ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾[3] و مانند آن نميتواند باشد ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[4] هم اگر ناظر به مسائل عقود اقتصادي و مانند آن باشد نميتواند آن روابط بين الملل را تصحيح كند از بهترين و مهمترين و جامعترين قوانين و قواعد فقهي كه ميتواند به همه بخشها بپردازد عموم «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»[5] است اين«الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» يعني مؤمنين مسلمانها شروط را محترم ميشمارند يعني تعهدات را؛ اين تعهدات خواه تعهدات اقتصادي باشد خواه تعهدات اجتماعي باشد خواه تعهدات فرهنگي باشد خواه تعهدات سياسي باشد خواه تعهدات نظامي باشد از برجستهترين قواعد فقهي كه ميتواند كارساز باشد همين عموم «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» است حالا اگر پيمان نظامي بسته شد بايد محترم شمرد پيمان فرهنگي بسته شد پيمان گردشگري بسته شد هر شرطي و هر تعهدي، البته آن ذيل هم دارد الا شرطي كه حلال خدا را حرام كند، حرام خدا را حلال كند[6] آنها ديگر ممضا نيست شرطي كه خلاف كتاب الهي باشد خلاف سنت اهل بيت باشد خلاف مقتضاي عقل باشد اينها مستثنيات اين شرط است ولي اگر كسي سرمايهگذاري بكند روي اين قاعده بحث عميق فقهي بكند بسياري از قواعد فقه حكومتي هم سامان ميپذيرد بالأخره فقه حكومتي بدون قواعد حكومتي كه ميسور نيست قواعد حكومتي يك مبناي اساسي ميطلبند اين «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»[7] ميتواند قاعده فقهي همه اين روابط يادشده باشد يعني كساني كه روابط تجاري دارند در سه بخش، بخش محلي منطقهايي و بين المللي روابط فرهنگي در سه بخش، روابط گردشگري در سه بخش، تبادل دانشجو در سه بخش، تبادل اطلاعات در سه بخش، روابط نظامي در سه بخش، روابط اجتماعي اقتصادي، در سه بخش اين «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» جزء «جوامع الكلم» است ميتواند همه را زيرمجموعه خود بگيرد. مطلب ديگر اينكه «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» مخصوص به مؤمنين نيست بلكه همه اين سه بخش را شامل ميشود لكن «مؤمنون» چون متعهدند و عمل ميكنند به «مؤمنون» خطاب شد نظير اينكه قرآن كريم «هُديً لِلمُومِنين» ﴿هُدًي لِلْمُتَّقينَ﴾[8] «هُديً لِلكَذا» و كذا اينها است ذكر شده در حاليكه قرآن ﴿هُدًي لِلنّاسِ﴾[9] اگر گفته شد ﴿الم ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدًي لِلْمُتَّقينَ﴾[10] از همين باب است﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ﴾[11] از همين باب است با اينكه قرآن ﴿هُدًي لِلنّاسِ﴾[12] است چون مؤمنين متعهدند و ميپذيرند و عمل ميكنند «مؤمنون» ياد شدند اينكه فرمود «مؤمنون» بايد شروط خودشان را رعايت بكنند ناظر به آن است كه شرط محترم است مؤمن موظف است شرط را رعايت بكند خواه بين خود و مؤمن ديگر، خواه بين خود و اهل كتاب، خواه بين خود و مشرك، خواه بين خود و ملحد، چهار بخش دارد مؤمن موظف است عهود را رعايت كند خواه دو تا مؤمن، خواه يك مؤمن با يک اهل كتاب، خواه يك مؤمن با مشرك، خواه يك مؤمن با يک لائيك و ملحد، مؤمن موظف است شروط را رعايت بكند خواه دو تا ملحد با هم خواه دو تا مشرك با هم خواه دو تا اهل كتاب با هم خواه يكي از اينها با ديگري ببينيد اين هشت ده قاعده سنگين فقهي را تدوين ميكند به صاحبانش ميدهد ما موظفيم اين تعهداتي كه كشورها دارند عمل بكنيم يا نكنيم يك مشركي با يك مشركي يك قراردادي گذاشته يك زن و شوهري كه هر دو مشركند يا هر دو ملحدند يا يكي مشرك است يكي مؤمن اينها با هم ازدواج كردند روي قراردادي كه خودشان دارند ما موظفيم كه اينها را زن و شوهر هم بدانيم يا بگوييم اينها بيگانهاند ما موظفيم اينها را زن و شوهر بدانيم. اگر ما موظفيم كه روابط و تعهدات مردم را محترم بشماريم وگرنه سنگي روي سنگ بند نميشود ما يك قاعده فقهي ميخواهيم. اين «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»[13] همين تعهدات ورزشي، ما موظفيم رعايت بكنيم يا نكنيم؟ دو تا كشور با هم تعهدي دارند در زمينه ورزش؛ يا جمهوري اسلامي با يك كشور ديگري تعهدي دارد در زمينه ورزش در فلان ورزش اين مقدار ورزشكار را بايد بفرستد تعهد كردند و طرفين هم امضا كردند بايد رعايت بكنيم يا نكنيم؟ اگر رعايت نكنيم كه ميشود هرج و مرج يك ساماني بالأخره دارد يا ندارد بركت «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» آن قدر زياد است كه همه اين مسائل را زيرپوشش ميگيرد.
پرسش: در ضمن تعهدات بين المللی فرهنگ خودشان را هم بر ما تحميل میکنند.
پاسخ: نه خب «الا شرط ان يخلل خلاف الله» شرطي كه خلاف كتاب الله باشد استثني شده.
پرسش: می گويند از اين به بعد بايد به تعهدات ما عمل کنيد.
پاسخ: معلوم ميشود آن شرط ممضي نيست.
پرسش: ما داريم عقبنشيني ميكنيم
پاسخ: ما داريم آنها را به عقب ميرانيم ميگوييم خدا آفريد و حرف اول و آخر را او بايد بزند
پرسش: در بحث نظري بله ولي در بحث عملي آنها گاهي وقتها نميپذيرند.
پاسخ: خب نپذيرند آنها گاهي هم به انبيايشان ميگفتند كه اگر نكني ما شما را تبعيد ميكنيم ﴿لَنُخْرِجَنَّكُمْ مِنْ أَرْضِنا﴾[14] اين معنايش اين نيست كه كسي عقبنشيني بكند
پرسش: تخصيص اکثر لازم میآيد.
پاسخ: نه تخصيص اكثر نيست قاعده هست منتها عمل نميكنند اگر گفته شد ﴿وَ ما أَكْثَرُ النّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنينَ﴾[15] که تخصيص اكثر نيست اكثر مردم نپذيرند خب نپذيرند. معناي تخصيص اكثر اين است كه ما طرزي حرف بزنيم كه خود ما مجبور بشويم اكثر را خارج بكنيم بله اين ميشود تخصيص اكثر؛ اما يك قانون عدلي داشتيم اكثري نپذيرفتند مگر اين تخصيص اكثر نيست فرمود ﴿وَ ما أَكْثَرُ النّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنينَ﴾ خب بله ﴿أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ﴾[16] اكثرهم كذا تخصيص اكثر معنياش اين است كه آدم طرزي حرف بزند كه مجبور بشود آن مقداري كه خارج ميكند بيش از آن مقداري كه داخل ميماند باشد خب بله اين طرز حرف زدن نيست. شما بگوييد كه اين عده از دانشجوها يا طلبهها را مثلاً بايد پذيرفت بعد وقتي بخواهيد استثنا كنيد نود درصد را استثنا كرديد اين طرز حرف زدن نيست يا نود درصد دانشجو را استثنا كرديد اين طرز حرف زدن نيست ميبينيد تخصيص اكثر مستهجن است اين است ولي اگر شما يك قانون عدل و عقل داشتيد خيليها نپذيرفتند خب نپذيرفتند اينكه تخصيص اكثر نيست.
پرسش: ...
پاسخ: نه اين نظير ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[17] است كه اولش ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ دارد الآن تجارتهايي كه بين المللي است اين را كه همه قبول كردند منتها در خصوص بيع و امثال بيع است اين «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»[18] ديگر مسئله ورزشي و گردشگري و اينها را كه ديگر شامل نميشود «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» شامل ميشود در سورهٴ مباركه دارد ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾[19] غير مؤمن را كه شامل نميشود اين ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[20] هم گفتند اين «الف» و لام عوض مضاف است يعني «اوفوا بعقودكم» خب چرا به اين استدلال ميكنند كه تمام عقدهاي تجاري كه مسلمانها با غير مسلمان دارند با اجرا بشود براي اينكه اين مؤمن است كه عمل ميكند وگرنه وفاي به عقد واجب است ما بايد ترتيب اثر بدهيم وگرنه نظم نميماند تمام اين تنشات و تعهدات را شما آمار بگيريد ميبينيد يك صفحه كم ميآيد تنها مربوط به خريد و فروش و اجاره و صلح و مساقات نيست رعايت حريم دريايي، پاسداري از اين كشتيهاي نفتكش، دفاع كردن از اينها در برابر دزدان دريايي، همه اينها جزء تعهدات بين الملل است ديگر ما موظفيم اگر در محدوده آب ايران يك كشتي دارد ميآيد او را از دزدان دريايي حفظ بكنيم برابر مثلاً فلان قرارداد، آن كشور ديگر هم همانطور، آن كشور ديگر هم همان طور اينها جزء قرارداد است اگر اينها جزء قرارداد است بالأخره يك قاعده فقهي ميخواهد يا نميخواهد؟ قاعده فقهي يك مبنا ميخواهد يا نميخواهد؟ اگر ما براي فقه حكومتي برنامه بايد تنظيم بكنيم چه اينكه بايد بكنيم بدون قواعد فقهي نميشود يك، آن قواعد فقهي هم «جوامع الكلم» ميطلبد دو، اين «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»[21] و «امثالهم» جزء «جوامع الكلم»اند اين سه، خدا غريق رحمت كند امام را اينكه ميفرمود زمان و زمين در اجتهاد مؤثر است[22] اگر الآن شما اين قاعده را به يك فقيه بدهيد هرگز آن طوري كه پيشينيان از اين قاعده استفاده ميكردند استفاده نميكنند يك منظر وسيعي يك ديد وسيعي دارند يك عده برابر همان آنچه كه فيروزآبادي[23] مثلاً يا فلان لغوي در قاموس[24] يا فلان كتاب لغت آمده گفته كه «الشرط هو الزامٌ و التزامٌ في البيع و غيره» شرط ابتدائي را شامل نميشود شرط بايد در ضمن عقد باشد آن وقت حالا بيا مشكل بيمه را حل كند مشكل تعهدات را حل كن همه اينها زير سؤال ميرود بيمه به چه مناسبت «لازم الوفا» است؟ بيمه كه بيع نيست اجاره نيست صلح نيست عقود ديگر نيست يك تعهد ابتدائي است اما وقتي كه شما گفتيد شرط مطلق تعهد است چه در ضمن عقد، چه در غير ضمن عقد مستقل، آن وقت دستتان باز است بعد ميبينيد كه نه روايت هم همين را ميخواهد بگويد شواهد روايي هم همين را تأييد ميكند فهم عرف هم همين را تأييد ميكند فرق است كه انسان در يك مدار بستهاي با روايت برخورد كند يا در مدار باز، اين مدار باز به او ديد بازتر ميدهد نه اينكه او ـ معاذ الله ـ بخواهد با رأي خود استفاده كند اين تعهداتي كه الآن هست رسمي هم هست چه در گردشگري چه در ورزش چه در بحثهاي ديگر چه در توريستهاي ديگر اينها جزء تعهدات است يا نه جهان اينها را جزء تعهدات ميداند يا نه اين «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»[25] نظير «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِطَهُورٍ»[26] يك حكم تعبدي است يا امضاي بناي عقلا و ترويج عقلانيت مردم است خب ما موظفيم برابر تعهدات امضا شده عمل بكنيم البته تعهد يك ميزاني دارد ديگر يعني ذات اقدس الهي هر تعهدي را كه ترخيص نكرده در اين روايات هم هست كه بله شرطي كه خلاف كتاب و سنت باشد شرطي كه خلاف مقتضاي امر باشد اين نيست اين شرطي كه خلاف مقتضاي عقد باشد آن شرط ضمني را ميگويند اما شرط ضمني يا مستقل خلاف كتاب و سنت باشد ممضا نيست اين درست است مثل ساير عقود؛ ولي اگر اين تعهدات را انسان بپذيرد و ترويج كند و تحليل كند آن وقت با نظم حركت ميكند در بخشي از قرآن كريم آمده كه شما با اين صهاينه اين صهيونيستها اين اسرائيليهاي نژادپرست با اينها بايد مبارزه بكنيد ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ﴾[27] چرا؟ براي اينكه ﴿إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ﴾[28] نه «لا ايمان لهم» نفرمود اينها چون مؤمن نيستند كافرند با اينها بجنگيد فرمود كاري به اينها نداشته باشيد حالا چه مسلمان چه كافر؛ ولي بايد به امضاي خود احترام بگذارد اينها چون أيمان ندارند با اينها بجنگيد، نه چون ايمان ندارند ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ﴾[29] اين أيمان جمع يمين است يعني اينها امضايشان نذرشان قسمشان سوگندشان تعهدشان اين را عمل نميكنند اين همه قطعنامههايي كه در طي اين هشت سال تصويب شده آنها كه عمل نكردند اين قطعنامه أيمان است. اگر ما عضو يك مؤسسهاي شديم كه پذيرفتيم كه اكثري مؤسسه اگر رأي دادند رأيش حجت است و اين مؤسسه هم اين سازمان ملل هم قطعنامه صادر كرد ما رأي داديم به آن ديگر بايد به اين عمل بكنيم اينها عمل نميكردند اگر كسي به قطعنامههايي كه خودش عضو آن مؤسسه است احترام نگذارد ميشود ﴿إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ﴾ پس ميشود با كافر زندگي كرد اما با مستكبر نميشود زندگي كرد براي اينكه او مستكبر است نه خدا را قبول دارد نه امضاي خودش را قبول دارد اگر كسي امضاي خودش را قبول نداشت شما چطور ميتواني با او زندگي كني فرمود ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ﴾[30] نه «لا ايمان لهم» اين صهيونيست از ديروز و امروز هميشه حرفش اين است ﴿قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِي اْلأُمِّيِّينَ سَبيلٌ﴾[31] ما نژاد برتريم با اينها شما چطور ميخواهيد زنده كنيد اين ميگويد من برتر از تو هستم آخر امضاي شما را كه محترم نميشمارد حق شما كه محترم نميشمارد چطور ميتوانيد زندگي كنيد با كافر كاملاً ميشود زندگي كرد كافري كه﴿لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ﴾[32] ﴿وَ ظاهَرُوا عَلي إِخْراجِكُمْ﴾[33] كه اوائل سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» است انسان با آنها ميتواند زندگي مسالمتآميزي داشته باشد اما كسي ميگويد امضا بي امضا يك، يكي ميگويد من از شما برترم دو، با اين گروه شما چطور ميتواني زندگي كني لذا فرمود ﴿فَقاتِلُوا﴾[34] اين گروهي كه خودشان را نژاد برتر ميدانند درس نخواندهها را اعراب و امثال ذلك را امي ميدانند ميگويند ﴿لَيْسَ عَلَيْنا فِي اْلأُمِّيِّينَ سَبيلٌ﴾[35] لذا فرمود كه اينها نه تنها به مال شما رحم نميكنند اگر يك مالي هم شما به او امانت بدهيد بگوييد حالا من دارم ميروم مسافرت اين مال را براي من به عنوان امين حفظ بكنيد رعايت امانت هم جزء قوانين بين المللي است هر انساني بالأخره قبول دارد فرمود كه شما يك درهم به او به عنوان امانت بدهي تا ايستادگي نكني به تو پس نميدهد اگر يك درهمي به او امانت بدهي اين برنميگرداند﴿إِلاّ ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِمًا﴾[36] چقدر اين كتاب كتاب شيريني است اين كه آدم بايد ببوسد اين كتاب را همين است فرمود تا مقاومت نكني حق تو را يك درهم، چه رسد به مال زياد اگر يك درهم شما به اين صهيونيست به عنوان امانت بدهي بگويي من دارم ميروم مسافرت اين پيشت امانت باشد برگردي ميگويي درهم بيدرهم، مگر اينكه مقاومت كني ﴿إِلاّ ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِمًا﴾ چرا ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِي اْلأُمِّيِّينَ سَبيلٌ﴾[37] ما نژاد برتريم اينها به هيچ چيز پايبند نيستند وقتي به هيچ چيز پايبند نبودند چاره جز ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ﴾[38] نيست تعليلاش هم ﴿إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ﴾[39] است نه «لا ايمان لهم» اين «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»[40] براي اثبات اين است كه هر كسي بايد در برابر أيمانش بايستد در برابر امضايش بايستد شما مگر نميخواهيد زندگي كنيد اگر بخواهيد زندگي كنيد بايد حقوق ديگران را هم محترم بشماريد شما كه در يك مدار بسته زندگي نميكنيد شما در سه محل زندگي ميكنيد هم محلي هم منطقهاي هم بين المللي، هم امضاي ديگران را بايد محترم بشماريد حالا بنا شد كه فلان كشور ملحد با فلان كشور ملحد دانشجوها را رد و بدل كنند تبادل دانشجو، بورسيه دانشجو و اينها را امضا كنند شما ناچاريد اين امضا را محترم بشماريد يك مشرك با يك ملحد، يك اهل كتاب با يك مشرك، يك مسلمان با اينها در همه موارد؛ البته موارد استثنايي هم دارد كه فرمود الا به شرطي كه حلال خدا را حرام بكند حرام خدا را حلال بكند اينها ممضا نيست[41] يك شروط تجاري داشته باشند ـ معاذ الله ـ درباره مشروبات الكلي و امثال ذلك بله اينگونه از تعهدها و روابط ممضا نيست يعني شما موظف نيستي عمل بكني خودشان كار خودشان را انجام ميدهند غرض اين است كه اين «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»[42] جزء «جوامع الكلم» است اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود «أُعْطِيتُ جَوَامِعَ الْكَلِمِ»[43] اين جزء «جوامع الكلم» است كه بسياري از مشكلات را ميتواند حل كند و حقاً اگر كسي در مكاسب مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) تلاش و كوششي بكند و صاحبنظر بشود يك همچنين فاضلي در كل معاملات تقريباً صاحبنظر است حالا بخشهاي عبادات البته راه خاص خودش را دارد چون انس با روايات، بررسي روايات، بررسي از ذوق حديثي آنها مطلب ديگري است در بحثهاي معاملات حل نميشود البته بي كمك نيست ولي يك راه ديگري دارد. بنابراين اگر ما روي اين عموم «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»[44] میتوانيم سرمايهگذاري بكنيم بعد ببينيم چند تا قاعده از اين درميآيد خيلي از مسائل فقهي حكومتي ما تأمين ميشود مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) [45] فرمودند كه اين شرط يك معناي لغوي دارد يك معناي عرفي. معناي لغوي آن است كه در قاموس آمده كه «الزامٌ و التزامٍ في البيع و غيره»[46] معناي عرفي او هم دو تا است يكي معناي حدثي است يكي معناي جامع، معناي حدثي همين است كه «شرط يشرط شارط مشروط له مشروطه عليه» يعني تعهد گرفت تعهد سپرد و مانند آن معناي جامد او اين است كه شرط آن است كه با مشروط تلازم عدمي داشته باشد نه تلازم وجودي. بيان ذلك اين است كه شرط جزء اجزاي علل است يك، اگر اين شرط معدوم شد يقيناً آن مشروط معدوم است كه تلازم عدمي بين شرط و مشروط هست اما اگر اين شرط وجود پيدا كرد تلازم وجودي با مشروط ندارد براي اينكه تنها شرط نيست كه با تحقق او مشروط حاصل بشود كه اجزاي ديگر هم بايد حاصل بشود پس تلازم عدمي هست يعني هر وقت شرط نيست مشروط هم نيست اما تلازم وجودي نيست كه هر وقت شرط حاصل شد مشروط هم حاصل بشود براي اينكه اگر شرط حاصل شد اجزاي ديگر حاصل نشد مشروط حاصل نميشود اين را مرحوم شيخ[47] به عنوان معناي جامد شرط ذكر كردند اولاً در جريان معناي لغوي، لغوي خبره استعمال است نه خبره معنا، «كما تقدم غير مرّ» لغوي چه اطلاع دارد كه اين كلمه براي چه وضع شده لغوي فحص ميكند ميبيند كه اين كلمه در چه استعمال ميشود استعمال هم اعم از حقيقت و مجاز است گرچه برخي از لغويها نظير زمخشري آمدند تلاش و كوشش كردند حقيقت را از مجاز، مجاز را از حقيقت جدا كردند يك كار خوبي كردند اما كار آساني نيست ولي لغوي از آن جهت كه لغتشناس است كار او تشخيص موارد استعمال است نه معاني كلمات هذا اولاً، بر فرض او درصدد اين باشد كه معناي لفظ را بگويد او از حد شرح لفظ به شرح اسم بالا نميرود ثانياً، نقد سوم اين است كه خود لغويها حرف واحدي ندارند تعارضي در بين لغويين است اينچنين نيست که شما آنچه در قاموس ديديد همه لغويين همين حرف را بزنند كه پس ما سه عقبه كئودي در بحث لغت داريم اما در جريان معناي عرفي آنچه را كه مرحوم شيخ فرمودند كه معناي عرفي دو قسم است يكي مشتق و ديگري جامد[48] مشتق هم مطالب فراواني دارد كه آيا حقيقت و مجاز است يا اشتراك معنوي است كه ايشان اشتراك معنوي را اولي ميدانند و آن معناي جامد را هم بايد بررسي كرد كه معناي جامد به چه اصطلاحي است. يك توضيحي بايد داد و آن اين است كه از مجموع آثار لغويين يك معناي جامع و شسته و رُفتهاي به دست نميآيد كه ما به استناد اين معناي «متفق عليه» برويم خدمت حديث «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»[49] بگوييم معناي حديث اين است مضافاً كه ما موارد استعمال عرف را از يك سو و موارد استعمال اين كلمه در نصوص اهل بيت(عليهم السلام) را از سوي ديگر بايد اين را دستور كار قرار بدهيم ما با اين دو محور كار داريم نه با لغت؛ اگر يك كلمهاي لغتاً براي يك معنايي بود ولي فهم رايج و دارج عرف اين بود وقتي ائمه(عليهم السلام) اين كلمه را استعمال ميكردند براي فهم رايج مردم ميگفتند پس ما بايد ببينيم مفهوم رايج از اين كلمه چيست و خود ائمه(عليهم السلام) اين كلمه را در روايات فراوان بكار بردند ببينيم به چه كار بردند آنجايي كه سؤال ميكنند «الشَّرْطُ فِي الْحَيَوَانِ ثَلَاثَةُ أَيَّامٍ»[50] اين از باب شرط در ضمن عقد نيست اين سؤال ميكند شرط در حيوان يعني خيار در حيوان، حق خيار، حق فسخ در حيوان چند روز است حضرت فرمود سه روز؛ اينكه از حضرت سؤال بكند شرط در حيوان يعني خريد و فروش حيوان چيست مشتري تا چه روز ميتواند فسخ كند فرمود «ثَلَاثَةُ أَيَّامٍ»[51] اينكه مربوط به ضمن عقد نيست اين دارد حكم يك عقدي را بيان ميكند مضافاً كه آنچه را كه در قاموس جناب فيروزآبادي و مانند آن آمده كه شرط «الزامٌ والتزامٌ في البيع و غيره»[52] اين روشن نيست كه اين شرط در ضمن عقد به نحو تقييد است يا به نحو ظرفيت است يا اعم از هر دو. بيان ذلك اين است كه اينكه ميگويند شرط در ضمن عقد گاهي به عناصر اصلي عقد برميگردد كه مثلاً ثمن اينچنين باشد مثمن آنچنان باشد كه اين وصف و اين شرط به «احدي العوضين» برميگردد اين به نحو تقييد است يك وقت است به نحو ظرفيت است كه ميگويند در ضمن عقد شرط خياطت كردند شرط حيازت كردند شرط كتابت كردند اين به عوضين برنميگردد وصف عوضين نيست اين براي اينكه از شرط ابتدائي دربيايد اين عقد ظرف او است به نحو ظرفيت اخذ شده است نه به نحو قيديت، اينها را بايد مشخص كرد اينها ديگر از لغوي برنميآيد يكي از معناي لغويه شرط اين است كه «مقدَّمُ كلُّ شَيءٍ». اينكه ميگويند اين فلان چيز «مِنْ أَشْرَاطِ السَّاعَةِ»[53] است، «مِنْ أَشْرَاطِ السَّاعَةِ» از علائم است از همين است كه پيشدرآمد هر چيزي را ميگويند شرط ميگويند فلان چيز از اشراط قيامت است يعني از علايم قيامت است يعني قبل از اينكه قيامت قيام بكند اين درميآيد و اگر بخشي از معاني همين كلمه را در شرطه بكار بردند به همين مناسبت است اين پيشدرآمد يك عدهاي است اينچنين نيست كه اينها مشترك لفظي باشد هيچ ارتباطي هم با هم نداشته باشند از «شُرْطَةِ الْخَمِيسِ»[54] گرفته تا «أَشْرَاطِ السَّاعَةِ»[55] اينها بايد در معاني لغوي جمعبندي بشود تا معلوم بشود از اين لغت چه درميآيد. اينكه گفته شد ما از كتاب لغت يك معناي شفافي به دست بياوريم كه مطمئن باشيم كه «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»[56] او را ميخواهد بگويد اين سخت است بايد آن دو محور را خوب ارزيابي بكنيم يكي ببينيم در فضاي عرف، شرط به چه معنا است يكي اينكه در نصوص اهل بيت(عليهم السلام) شرط به چه معنا بكار رفت حالا در چهار مقام بايد بحث كرد حالا اينها در طليعه مقام اول است.
«والحمد لله رب العالمين»