درس خارج فقه آیت الله جوادی

90/12/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: خیارات

در اختلاف حقوقي بين بايع و مشتري همان طور كه ملاحظه فرموديد سه بخش بود در بخش اول اختلاف بايع و مشتري است در موجب خيار عيب كه چهار مسئله داشت گذشت؛ بخش دوم اختلاف حقوقي بايع و مشتري در مسقط خيار عيب بود كه پنج مسئله داشت كه در واقع آن مسئله پنجم تكراري بود كه آن هم گذشت؛ بخش سوم اختلاف حقوقي بايع و مشتري در فسخ و عدم فسخ است كه سه مسئله داشت و دارد دو مسئله‌اش گذشت، مسئله سوم مانده است. اين مسئله سوم دو تا فرع را در خود جا داد فرع اول اين است كه بايع و مشتري در علم و جهل به اصل خيار اختلاف دارند يعني كالايي معيب بود «وقع العقد علي المعيب و استقر خيار العيب» اين سه امر مفروغ عنه است مشتري مي‌گويد كه اينكه من فسخ نكردم يا اقدام به أرش گيري نكردم چون نمي‌دانستم خيار عيب دارم بايع مي‌گويد شما مي‌دانستيد و اقدام نكرديد و وقت گذشت فرع دوم اختلاف بايع و مشتري است در علم به فوريت و جهل به فوريت نه در اصل خيار؛ يعني مشتري مي‌گويد من عالم به خيار بودم بايع هم مي‌گويد من مي‌دانم ولي چون زمانش سريعاً گذشت مشتري مي‌گويد من نمي‌دانستم كه خيار عيب فوري است و فكر مي‌كردم فرصت هست و به فسخ يا أرش خواهي اقدام مي‌كردم و نمي‌دانستم كه فوري است و منقضي شد بايع مدعي است كه شما عالم به فوريت بوديد اين دو تا فرع در مسئله سوم مطرح است حالا اينكه آيا فوريت شرط ذكري است يا شرط واقعي يك مطلب جدايي است علي‌اي حال. ولي محور دعوا طوري است كه علم و جهل اثر دارد يعني مشتري مي‌گويد اگر من مي‌دانستم اقدام مي‌كردم بايع مي‌گويد شما مي‌دانستيد و اقدام نكرديد و كشف از رضا مي‌كند پس آخرين مسئله در اختلاف حقوقي بين بايع و مشتري راجع به علم و جهل مشتري است به اصل خيار يا به فوريت خيار، اين دو تا فرع را مرحوم شيخ[1] مطرح مي‌كنند. در نوبت قبل گذشت كه اگر محكمه بخواهد بر اساس اقرار يا علم قاضي حكم بكند كه كارشناسي قاضي و پرداخت به موضوعات خارجي و شواهد و قرائن خارجي، آنها ديگر بحث فقهي نيست ولي اگر محكمه بخواهد بر اساس بيّنه و يمين كه حكم رايج محكمه است حكم بكند اين مسبوق به يك تحقيق فقهي است درست است كه بيّنه مال مدعي است و مدعي كسي است كه قولش مخالف با اصل باشد درست است كه سوگند مال منكر است منكر كسي است كه قولش موافق با اصل باشد؛ اما منظور از اصل، اعم از اماره و اصل عملي حجت در مسئله است يك و اينكه حجت در مسئله و اصل در مسئله چيست؟ اين را بايد در بخشهاي فقهي حل كرد لذا اين قسمت از قضا به بحث فقهي نيازمند است بايد روشن بشود كه اصل در مسئله چيست تا ببينيم كه قول بايع موافق با اصل است يا قول مشتري. مشتري مي‌گويد من نمي‌دانستم بايع مي‌گويد شما مي‌دانستيد. علم مشتري مسبوق به عدم است استصحاب عدم علم جاري است و اين استصحاب نه مثبت است نه معارض دارد كه شبيه بحث قبلي بود. مشتري مي‌گويد من علم نداشتم اصل عدم علم و استصحاب عدم علم با اوست و قول بايع مخالف با اصل است پس بايع مي‌شود مدعي و مشتري مي‌شود منكر و قول او مع الحلف مقدم است گرچه به حسب ظاهر هر كدام مدعي‌اند براي اينكه مشتري مدعي جهل است و بايع مدعي علم، لكن عند التحليل بايع مي‌شود مدعي و مشتري مي‌شود منكر، اين راه اول. گاهي ممكن است گفته بشود كه منظور از اصل حجت در مسئله است نه اصل عملي و حجت در اين مسئله موافق با بايع است نه موافق با مشتري چرا؟ براي اينكه ظاهر حال مسلمان اين است كه عالم به احكام شرع باشد چون ظاهر حال اين است و ظهور حال مثل ظهور لفظ اماره است و بر اصل اولي مقدم است پس حجت در مسئله اين ظاهر است و موافق با قول بايع است نه قول مشتري. اين نقد هم از نظر صغريٰ ممنوع است هم از نظر كبريٰ، صغراً ممنوع است براي اينكه ظاهر حال مسلمين اين نيست كه انسان به احكام پيچيده تجاري و اقتصاد عالم باشند ممكن است در آن مسائل ضروري نماز و روزه و امثال ذلك عالم باشند اما اينكه حق خيار دارد يا نه اين همه احكام را بايد بداند حتي اين حكم را اين ظاهر حال نيست بر فرض ظاهر حال جل مسلمين اين باشد اين ظاهر حجت نيست چه دليلي داريد بر حجيت اين گونه از ظواهر احوال، ظواهر الفاظ بله حجت است اما ظواهر احوال چه دليلي بر حجيت او داريد بناي عقلا با امضاي صاحب شريعت بر اين است سيره متشرعه آن است كه كاشف از رضاي صاحب شريعت بكند هيچ كدام نيست پس اين سخن صغراً و كبراً ممنوع است. پس يك چنين حجتي ما نداريم مي‌ماند همان اصل عملي و اصل عملي موافق با قول مشتري است مشتري مي‌شود منكر، يقدم قوله مع الحلف. ولي به علي التسليم اگر كسي گفت نه آن ظاهر حال همين هست پس صغريٰ محفوظ هست كبريٰ هم همين است كه اين ظاهر حال حجت است و اماره است و مقدم بر اصل است پس حجت در مسئله موافق با قول مدعي است اگر حجت در مسئله موافق با قول مدعي شد اين مدعي بايد سوگند ياد كند و حل مي‌شود چون مسئله اختلاف حقوقي است مسئله فتواي ظاهري كه نيست بايد با سوگند حل كند. حالا همان دو سه مطلب پيچيده كه در بحثهاي قبل بود اينجا هست بايع چه سوگندي ياد كند سوگند ياد كند به نحو بتّي و قطع كه شما عالم به مسئله بوديد اين علم و جهل از اسرار دروني اشخاص است از اوصاف نفساني اشخاص است كجا انسان علم دارد كه اين شخص عالم به مسئله بود چيزي در دست بايع نيست مگر همين ظاهر حال آيا بايع مي‌تواند به استناد همين ظاهر حال سوگند بتّي ياد كند بگويد قسم به خدا شما عالم به مسئله بوديد يا چون دستش خالي است توان يك چنين سوگند بتّي را ندارد وقتي مي‌تواند سوگند قطعي ياد كند كه اطمينان داشته باشد علم داشته باشد نه اطمينان است و نه علم به استناد اين ظاهر حال او مي‌تواند سوگند بتّي ياد كند؟ اينكه نمي‌شود نعم مي‌تواند سوگند ياد كند بر عدم العلم يعني مشتري مي‌گويد من جاهل به مسئله بودم بايع سوگند ياد مي‌كند كه من نمي‌دانم شما جاهل بوديد، من اگر بدانم شما جاهل بوديد حق با شماست من نمي‌دانم شما جاهل بوديد سوگند ياد مي‌كند بر عدم علمه بجهل المشتري، اينجا سوگند ياد مي‌كند.

پرسش: ...

پاسخ: بله بيع هست اما خيار عيب هست بين الأرش و الرد است ظاهر حال را از كجا مي‌داند الآن شما در همان شهرهايي كه خيلي به ديانت معروفند سؤال كنيد كه أرش در خيار عيب هست يا نه؟ مي‌گويند أرش چيست؟ فقط يا پس مي‌دهند يا قبول مي‌كنند اما بيايند صحيح را قيمت بكنند معيب را قيمت بكنند تفاوت را بسنجند اين نسبت را [نه ما به التفاوت را] از ثمن كسر بكنند اليوم هم شما در همين شهر قم كه بالأخره شهر علم و ديانت و فقاهت است سؤال بكنيد خيلي‌ها اصلاً بلد نيستند.

پرسش: آن خيار كلي را مي‌گوئيم نه آن پيچيده.

پاسخ: نه پيچيده، خيار عيب همين را دارد

ديگر در همين جا مسئله أرش و مسئله فسخ جزء خيار عيب است حكم شرعي است مي‌گوييم ظاهر حال مسلمانها اين است كه حكم شرعي را بلدند حكم شرعي خيار عيب همين است.

پرسش: تفصيلاً خير ولي اجمالاً بلد هستند.

پاسخ: اجمالاً كه به درد نمي‌خورد كه اين مي‌خواهد بگويد كه يا بايد أرش مي‌گرفتيد يا بايد فسخ مي‌كرديد هيچ كدام را نمي‌كرديد اين مي‌گويد من عالم به خيار نبودم من ديدم كلاه سرم رفته خيلي‌ها هم كه اصلاً از روستاها مي‌آيند به اين مسائل آشنا نيستند خب حالا بر فرض كه اين ظاهر حال حجت باشد و قول مدعي مقدم باشد مع الحلف مدعي يعني بايع چه سوگند ياد كند مي‌تواند سوگند ياد كند كه قسم به خدا شما مي‌دانستيد عالم به خيار بوديد و اقدام نكرديد با اينكه علم و جهل از اسرار و اوصاف دروني اشخاص است دسترسي به آنها آسان نيست اينكه مقدور بايع نيست. مرحله بعدي آن است كه او سوگند ياد كند كه من نمي‌دانم شما جاهل بوديد شما مدعي جهليد من علم به جهل شما ندارم اين مقدار مقدور بايع است. اما آيا اين مقدار محكمه پسند است آيا اين مقدار براي فصل خصومت و حذف نزاع كافي است؟ مشتري مي‌گويد من كه ادعا نمي‌كنم كه شما به وضع من عالم بوديد من مي‌گويم من خودم جاهل به خيار بودم نمي‌دانم شما از وضع من خبر داشتيد يا نداشتيد من كاري به شما ندارم. پس سوگند بايع به نفي علم، مشكل را حل نمي‌كند مشابه اين نقض و نقد در فروع قبلي هم بود. چيزي نزاع را برطرف مي‌كند و خصومت را از بين مي‌برد كه سوگند جزمي باشد سوگند جزمي مقدور بايع نيست براي اينكه دستش خالي است در اين‌گونه از موارد آنكه بايد سوگند ياد كند توان سوگند را ندارد اين حلف و اين يمين برمي‌گردد به طرف مقابل آن طرف مقابل يمين مردوده را انشا مي‌كند و آن اينكه مشتري به صورت جِدّ سوگند ياد مي‌كند كه من جاهل بودم چون وصف خودش است خودش مي‌داند كه جاهل بود اين سوگند بتّي حاسم نزاع است نزاع را حسم مي‌كند قطع مي‌كند. بنابراين ما يا با اين دور طولاني باطل سرانجام به اينجا مي‌رسيم كه مشتري بايد سوگند ياد كند يا همان راه مستقيم اول را طي مي‌كنيم كه مشتري بايد سوگند ياد كند. راه مستقيم اول اين بود كه قول مشتري موافق با اصل است؛ زيرا اصالة عدم العلم است اين قول او موافق با اصل است كسي كه قول او موافق با اصل باشد مي‌شود منكر و با سوگند محكمه به سود او حكم مي‌كند آن راه طولاني باطل اين بود كه اصل موجود در مسئله ـ يعني حجت موجود در مسئله ـ آن اماره است آن ظاهر حال است كه اين صغراً ممنوع بود كبراً ممنوع بود و علي التسليم كه صغراً و كبراً سالم باشد مدعي بايد سوگند ياد كند سوگند بتّي كه مقدور او نيست سوگند به نفي علم هم كه كارساز نيست اين حلف برمي‌گردد به مشتري، اين يمين مردوده را مشتري به صورت بتّي سوگند ياد مي‌كند به خدا كه من جاهل بودم. اين چه در فرع اولي كه مرحوم شيخ[2] مطرح فرمودند كه درباره علم و جهل به اصل خيار بود چه در فرع دوم كه به عنوان فوريت و تراخي مطرح فرمودند هر دو جاري است؛ منتها بايد توجه داشت كه فوريت و تراخي شرط ذُكري نيست شرط علمي نيست كه اين متفرع باشد بر اصل علم به خيار كه اگر كسي علم به خيار داشت مي‌شود فوري يا علم به خيار نداشت فوري نباشد و مانند آن، اين شرط واقعي است بايع مي‌گويد كه اين خيار فوري بود وقتش گذشت و شما حالا خيار نداريد. اين پايان مسئله سوم از مسائل سه‌گانه بخش سوم. بعد از اين وارد فصلي مي‌شوند كه در آن ماهيت عيب مطرح است، حالا چون در آستانه تعطيلي هستيم ورود به اين فصل ثمر ندارد براي اينكه بيش از يك روز بحث نيست و اثر ندارد لذا ـ به خواست خدا ـ براي بعد از تعطيلات فروردين و چون چهارشنبه‌ها معمولاً يك بحث روايي و اخلاقي داشتيم امروز تبركاً به جاي چهارشنبه آن بحثهاي روايي را يا اخلاقي را به خواست خدا اينجا مطرح مي‌كنيم. ما در آستانه فروردين 1391 هستيم. اين يك عيد عادي است كه خيلي‌ها در اقطار زمين دارند اختصاصي به ما ايراني‌ها ندارد و سال روزي است كه بالأخره زمين يك دور به دور آفتاب گشت آمد سر جاي خودش، دوباره مي‌خواهد اين حركت را شروع بكند چون يك بار زمين به دور آفتاب گشت اين يك سال ـ يعني سال 1390 ـ تمام شد حالا سال 1391 شروع مي‌شود ما جشن مي‌گيريم براي اينكه زمين به دور آفتاب گشت يعني او حركت كرد در حقيقت او تكامل پيدا كرد جشن ما وقتي است كه خود ما حركت كنيم ما به دور شمس حقيقت حركت كنيم دور شمس ولايت علي و اولاد علي(عليهم السلام) حركت كنيم دور شمس قرآن حركت كنيم كه خود ما حركت كنيم و متكامل بشويم اين وصف به حال متعلق موصوف است زمين حركت مي‌كند ما عمرمان زياد مي‌شود. اگر كسي عمرش پنجاه سال است معنايش اين است كه پنجاه بار زمين به دور آفتاب گشت اين شخص چرا پنجاه سال شد اين شخص وقتي پنجاه سال مي‌شود كه پنجاه قدم بردارد زمين حركت مي‌كند زيد عمرش طولاني مي‌شود زيد كامل مي‌شود زيد بالا مي‌آيد اين وصف به حال متعلق موصوف است اگر خود انسان حركت بكند بله، بزرگ مي‌شود و رشد مي‌كند اما زمين حركت كرده به دور آفتاب انسان بزرگ مي‌شود يعني چه؟ در نوبت قبل ـ يعني چهارشنبه هفته گذشته ـ اين بحث مطرح شد كه الآن ديگر به ماها نبايد بگويند معصيت نكن جهنم نرو، به ماها بايد بگويند كه زودتر اين فضائل ديني را انجام بده. دين با آن لطايف تعبيري زيباي خود فرمود: من يك راه دارم يك زاد دارم يك مقصد دارم و يك مقصود. غالب ماها آنها كه جزء اولياي از ما هستند جزء اتقياي از ما هستند جزء خواص ما هستند جزء خوبان ما هستند در زاد و طريق‌اند بر تقوا مي‌افزايند بر نماز شب مي‌افزايند بر عبادات مي‌افزايند بر ترك مكروهات مي‌افزايند غالب خوبان ما در همين حد هستند با اينكه دين فرمود اينها زاد است. در آن هفته به عرضتان رسيد كه اگر كسي خواست به زيارت بارگاه ملكوتي امام هشتم(سلام الله عليه) مشرف بشود اين حداكثر يك كارتن غذا براي او بس است اين يك كاميون غذا براي چه مي‌برد؟ براي يك مقصد اين همه غذا لازم نيست ولي چون يك كاميون غذا به همراه خود برد اين را بين زائران تقسيم مي‌كند ثواب مي‌برد درجات بيشتري پيدا مي‌كند براي ماها يك نماز واجب و يك نماز مستحبي كه پنجاه و يك ركعت است مجموعاً گفتند روزه‌ها را هم گفتند اعمال واجب و مستحب را هم گفتند اما ما دائماً به فكر اين واجبات و مستحبات باشيم اين همه زاد را براي چه مي‌خواهيم منتها اين زاد و توشه را به جاي اينكه به ديگران ده تا غرفه مبنيه مي‌دهند به ما صد تا غرفه مبنيه مي‌دهند به ديگران صد تا باغ مي‌دهند به ما هزار تا باغ مي‌دهند همين است اما اينها آدم را به ﴿فَادْخُلي في عِبادي ٭ وَ ادْخُلي جَنَّتي[3] نمي‌رساند. آن معرفت است كه اين خدايي كه به ما نزديك است آدم جستجو كند كجاست به ما از ما نزديكتر است اين يك جان كندن مي‌خواهد اين مثل نماز شب نيست گفتند ﴿وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسيتَ[4] يعني «نسيت غير الله فاذكر الله» ما مي‌گوييم ذكر مي‌كنيم بله ذكر مي‌كنيم ﴿فاذكروني اذكركم﴾[5] ولي خيال مي‌كنيم اين ذكر گفتن روزي صد تا يا هزار تا لا‌اله‌الا‌الله گفتن است خودت را فراموش بكن غير خودت را فراموش بكن غير خدا را فراموش بكن تا به ياد خدا باشي ﴿وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسيتَ[6] ‌ أي اذا نسيت غيره شما غالب مفسرين كه مي‌بينيد كه اين ‌طور معنا نمي‌كنند براي ما كه مي‌گويند اگر چيزي را گم كردي چند بار نام الله را ببر تا اين تسبيح گم شده‌ات پيدا بشود اين دستمالت پيدا بشود وقتي چيزي را گم كردي يادت رفته فراموش كردي يا چهار تا صلوات بفرست يا چهار تا ذكر بكن او را پيدا كني اين ‌طور معنا مي‌كنند و ذكر خدا را مي‌گويند اولين شرطش آن است كه شما اين خبث و هوس را رفع كنيد همان طور كه «لا صلاة الا بطهور»[7] اينجا هم «لا ذكر الا بنسيان» تا غير خدا را فراموش نكني به ياد خدا نيستي اين مفهوم است كه به حمل اولي الله است به حمل شايع صورت ذهني است اينكه مشكل را حل نمي‌كند. شما مگر مقصد نداريد مگر مقصود را در مقصد نمي‌خواهيد پيدا كنيد مگر ﴿فَادْخُلي في عِبادي ٭ وَ ادْخُلي جَنَّتي[8] نمي‌خواهيد يا ﴿جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ[9] را مي‌خواهيد؟ اگر ﴿جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ مي‌خواهيد با همين زاد بايد تحصيل كنيد اما اگر ﴿وَ ادْخُلي جَنَّتي[10] است اين مقدار زاد بس است روي آن تفكر و تدبر بينديشد. درباره اباذر(رضوان الله عليه) وارد نشد كه «كان اكثر عبادة ابي ذرٍّ رحمه الله التفكر والاعتبار»[11] ؟ در بيانات ائمه مخصوصاً وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليهم اجمعين) مگر نيامده است كه «ليست العبادة كثرة الصلاة و الصيام العبادةُ التفكر في امر الله»[12] اين است كه به ما از ما نزديكتر است جايي نيست كه او نباشد اين كجاست؟ چه كسي ما را مي‌گرداند؟ آن وقت كل ماسوي براي انسان ﴿كَعَصْف مأكول﴾[13] است كسي در كنار حرم خدا در سرزمين وحي در كنار مكه مشكل مالي داشت گريه مي‌كرد وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) فرمود: اگر كل دنيا دست او بود و گم مي‌شد حق نداشت اينجا گريه بكند اينجا جاي گريه براي دنياست؟ ما نمي‌دانيم كه چه كار بكنيم نه حكماي ما نه عابدان و زاهدان ما خيلي‌ها به فكر زادند بله خب هي نماز هي روزه هي مستحبات هي واجبات، تازه ما لياقت اين را هم نداريم كه زاد تهيه كنيم خوبان ما اين‌اند مرحوم محمد تقي مجلسي(رضوان الله عليه و علي ولده الطيب) مرحوم مجلسي اول خب خيلي ملا بود گرچه هر دو بزرگوار جزء علمين الهي هستند اين در شرح من لا يحضره الفقيه مرحوم ابن بابويه قمي [او چون موقعيتي داشت مرجع ممتاز بود و شيخ الاسلام بود و زعيم حوزه علميه نجف بود اين همه سمتها را داشت مؤلف بود مصنف بود خب قدرتهاي فراواني هم داشت] آن روز ادعا مي‌كند در همين كتاب شريفشان كه من بيش از صد هزار نفر را مؤمن كردم خب صد هزار نفر آن روز بيش از صد ميليون حالا است امكانات نبود آن چهارصد سال قبل مي‌فرمايد: من بيش از صد هزار نفر را هدايت كردم اما يك نفر آنكه من مي‌خواستم پيدا نشد اين را بالصراحه در شرح من لايحضره الفقيه ابن بابويه قمي مي‌نويسد[14] همين مرحوم حاج محمد تقي مجلسي. خب اين چه راهي را مي‌خواهند؟ كدام راه را مي‌خواهند؟ اگر در سوره «بقره» فرمود: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوي[15] يعني زاد و تقوا يك راهي دارد حدي دارد، اين مقدار كه گرفتيد همين مقدار شما را مي‌رساند برويد حالا مرتب هي داريد زاد و راحله تهيه مي‌كنيد. نماز شب هم كه تازه بر فرض كسي دائماً نماز شب بخواند آن راحله است كه وجود مبارك امام حسن عسگري(سلام الله عليه) فرمود: «ان الوصول الي الله عزوجل سفرٌ لا يدرك الا بامتطاء الليل»[16] امتطاع يعني اخذ مطيه. حالا فقط مركبهاي فراوان، زاد و توشه فراوان، بلكه بايد رفت. حكماي ما هم در صدد شمارش طريق الي الله‌اند. در اين بخش از قرآن كريم فرمود: ﴿سَنُريهِمْ آياتِنا فِي اْلآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ حَتّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ[17] غالب بحثهاي حكما در همين زمينه است كه طريق متكلمين اين است طريق عرفا اين است طريق اشاعره اين است طريق معتزله اين است طريق حكماي مشاع اين است طريق حكماي اشراق اين است طريق حكماي متعاليه اين است، طريق شماري و تبيين طريق است؛ يكي از راه حدوث عالم يكي از راه امكان ماهوي يكي از راه امكان فقري يكي از راه «من عرف نفسه فقد عرف ربه»[18] خدا را مي‌شناسند كل كتاب را همينها پر كرده، آن زاهد است كه به فكر جمع زاد است اين فيلسوف و متكلم است كه به فكر تبيين و شمارش و آمارگيري طريق است آن مطلبي كه يافت مي‌شود آنم آرزوست. اينكه به ما از هر چيزي نزديكتر است ما قبل از اينكه خودمان را بفهميم او را مي‌فهميم و آنكه مي‌فرمايد تمام و كل دنيا در اختيار اوست و چيزي ارزش ندارد ما توان اينكه يك نماز دو ركعتي بخوانيم با او حرف بزنيم اين پيدا نمي‌شود در مدت عمر، ما با مفهوم داريم گفتگو مي‌كنيم مي‌گوييم ﴿اياك نعبد اياك نستعين[19] اين زاد است اين باطل نيست زاد هست اما هميشه با مفهوم حرف زدن يعني زاد را فراهم كردن. اگر انسان با اين مفهوم رابطه داشته باشد يعني با زاد و توشه رابطه دارد واقعاً آنكه مخاطب هست او را مي‌بينيم حداقل به مقام احسان مي‌رسيم كه «الاحسان ان تعبد الله كانك تراه فان لم تكن تراه فانه يراك»[20] انسان وقتي بداند كه هدف چيست و ما خيلي فاصله داريم لااقل در عبادت شرمنده است همين شرم براي او يك زاد ديگري است لااقل اين را بداند كه ما عمري را با مفهوم گذرانديم يا داشتيم راهها را فهرست مي‌داديم يك راننده‌اي در همان اوايل طلبگي ما. نصيحتي كرد گفت مثل ما نباشيد گفت ما هميشه در راهيم، مردم را به مقصد مي‌رسانيم خودمان در راهيم، شما طلبه‌ها شما روحانيون اين ‌طور نباشيد كه ديگران را به مقصد برسانيد خودتان هم در راه باشيد، اين يك نصيحت بود كه يك راننده داشت به يك طلبه مي‌گفت. ما حداكثر اينكه بدانيم كه به آن حداقل هم نرسيديم لااقل با انفعال و شرم عبادت مي‌كنيم بدانيم كه ما با مفهوم عمري را گذرانديم. چه در بحثهاي حكمت و كلام چه در بحثهاي فقه و اصول ما يا در صدد شمارش راهيم كه مي‌گوييم طريق آفاق را داريم طريق انفس داريم؛ يا در صدد تحصيل زاديم در صدد تحصيل راحله‌ايم؛ اما آن مقصد كجا آن مقصود كجا، آن «موتوا قبل أن تموتوا»[21] كجا كه ـ ان‌شاء‌الله ـ اميدواريم هميشه مخصوصاً اين سال نو براي همه بركت باشد براي نظام ما، امت ما، ملت ما، مملكت ما، خير و رحمت و بركت باشد و اين جوانها را ذات اقدس الهي عاقل كند كه به دنبال خرافه چهارشنبه سوري نروند خودشان را و ديگران را به زحمت نيندازند و اين نظام ما تا ظهور صاحب اصلي‌اش ـ ان‌شاء‌الله ـ از هر خطري محفوظ بماند.

«والحمد لله رب العالمين»


[1] - مكاسب(انصاري، ط- جديد)، ج5، ص354.
[2] - مكاسب(انصاري، ط- جديد)، ج5، ص354.
[3] فجر/سوره89، آیه29-30.
[4] کهف/سوره18، آیه24.
[5] بقره/سوره2، آیه152.
[6] کهف/سوره18، آیه24.
[7] - تهذيب الاحكام، ج1، ص50.
[8] فجر/سوره89، آیه29-30.
[9] بقره/سوره2، آیه25.
[10] فجر/سوره89، آیه30.
[11] - وسائل الشيعه، ج15، ص197.
[12] - فقه الرضا(ع)، ص380.
[13] فیل/سوره105، آیه5.
[14] - روضة المتقين، ج13، ص128.
[15] بقره/سوره2، آیه179.
[16] - بحارالانوار، ج75، ص380.
[17] فصلت/سوره41، آیه53.
[18] - بحارالانوار، ج2، ص32.
[19] فاتحه/سوره1، آیه5.
[20] - نهج الفصاحه، ص366.
[21] - بحارالانوار(ط- بيروت)، ج69، ص59.