درس خارج فقه آیت الله جوادی

90/11/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: خیارات

در مبحث اختلاف حقوقي بين بايع و مشتري سه بخش مطرح بود و هست. بخش اول اختلاف آنها در موجب خيار بخش دوم اختلاف آنها در مسقط خيار عيب است بخش سوم اختلاف بايع و مشتري در فسخ است بخش اول چهار مسئله داشت كه گذشت بخش دوم پنج مسئله دارد كه مسئله اولش گذشت وارد مسئله دوم شديم تا ان‌شاء‌الله مسائل بعد مطرح بشود مسئله دوم از مسائل پنج‌گانه بخش دوم اختلاف بايع و مشتري در اين است كه بعد از اتفاق هر دو در اينكه اين كالا در ظرف عقد معيب بود و بعد از اتفاق اينكه اين كالا كه معيب بود عيب اين كالا بعد از عقد زايل شد بعد از اتفاق طرفين در اينكه در ظرف عقد، مشتري جاهل بود در اين امور سه‌گانه اتفاق دارند يعني معيب بودن كالا و زوال عيب بعد از عقد و اينكه مشتري در ظرف عقد جاهل بود و بعد از عقد عالم شد اختلاف بايع و مشتري در اين است كه بايع مي‌گويد اين عيب قبل از اينكه شما عالم بشويد زايل شد بنابراين خيار نداريد مشتري مي‌گويد كه اين عيب بعد از اينكه من عالم شدم زايل شد من خيار دارم يعني اين كالا معيب بود و من جاهل بودم و خيار مستقر شد بعد از عقد زايل شد بعد از اينكه زايل شد من فهميدم پس در ظرف معيب بودن من جاهل بودم و خيار دارم اختلاف بايع و مشتري در سبق و لحوق علم و زوال است بايع مي‌گويد شما اول عالم شديد بعد عيب زايل شد مشتري مي‌گويد اول عيب زايل شد من بعد عالم شدم بنا بر اينكه علم دخيل باشد اگر هيچ دخالتي نداشته باشد نزاع بي اثر است سبق و لحوق علم دخيل نيست كالايي بود در ظرف عقد معيب و خيار عيب مستقر شد و مسقطات خيار عيب هم مشخص است تصرف هست اسقاط فعلي هست اسقاط حقوقي هست تلف معيب هست كه مسقط رد است دون الارش و مانند آن. بنا بر اين است كه علم يك سهمي داشته باشد اين صورت مسئله بود.

پرسش: مشتري قبول نمي‌كند كه علم سهمي داشته باشد.

پاسخ: مشتري حالا يا مجتهد است يا مقلد، بناي مسئله بر اين است كه علم سهمي داشته باشد اگر اين علم قبل از زوال حاصل شد و اين فسخ نكرد معلوم مي‌شود كه راضي است اگر بعد از زوال عالم شد معلوم مي‌شود كه خيار مستقر بود بنا بر اينكه علم دخالت داشته باشد. مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) بعد از ترسيم اين صورت مسئله فرمودند كه حق با مشتري است[1] مشتري سوگند ياد مي‌كند و قول او مقدم است گروهي قول مشتري را با سوگند او مقدم مي‌دانند مرحوم علامه(رضوان الله عليه) در تذكره[2] و همفكرانشان قول بايع را با حلف مقدم مي‌دانند مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) كه فرمود قول مشتري مقدم است[3] بايد ثابت كند كه اصل موجود در مسئله، موافق با قول مشتري است تا بر اساس موافقت قول مشتري با اصل بگوييم او چون قولش موافق با اصل است منكر است و منكر با سوگند محكمه را به سود خود خاتمه مي‌دهد مرحوم علامه در تذكره كه نظرش اين است قول بايع مقدم است[4] بايد ثابت كند كه اصل موجود در مسئله موافق با قول بايع است تا بتوان فتوا داد كه بايع با حلف محكمه را به سود خود پايان برد اصل عام فوق موجود در مسئله، همان اصالت اللزوم است كه بر اساس ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ[5] ثابت مي‌شود آن مرجع نهايي است ولي در اين حوزه منازعه بايد ديد اصل با مشتري است يا اصل با بايع است در تقريب سخن مرحوم شيخ و همفكرانشان كه قول مشتري را مقدم داشتند مي‌توان چنين گفت كالا در ظرف عقد معيب بود مشتري هم جاهل بود بعد عالم شد ما مي‌گوييم اصل عدم علم مشتري است يا اصل بقاي جهل اوست <الي زمن الزوال> تا آن وقتي كه عيب زايل شده باشد مشتري عالم نبود مشتري جاهل بود پس اين زوال بعد العلم اتفاق افتاد نه قبل العلم؛ بعد از اينكه عالم شد اين عيب زايل شد پس خيار مستقر است و ساقط نشد اين عصاره استدلال به نفع قول شيخ كه مي‌فرمايد قول مشتري مقدم است[6] .

حالا ببينيم كه فرمايش مرحوم شيخ درست است فرمايش مرحوم علامه درست است آيا اين اصلها جاري است يا جاري نيست خب با اين بيان مي‌شود گفت كه قول مشتري مقدم است چون قول مشتري موافق با اصل است او مي‌شود منكر، با سوگند محكمه به نفع او حكم مي‌كند لكن «والذي ينبغي ان يقال» اين است كه ما اينجا دو تا حادثه مجهول التاريخ داريم اين يك، و اينكه آيا علم در مسئله ثبوت و سقوط دخيل است يا نه اين دو، اين هر دو بايد محور بحث قرار بگيرد البته علم در زمان عقد مانع ثبوت خيار است كه در مسئله اول گذشت، در مسئله اول گذشت كه اگر مشتري عالم بود به عيب، عالماً عامداً اقدام كرده به خريد معيب خيار ندارد براي اينكه دليل خيار عيب سه قسم است شرط ضمني است قاعده لاضرر[7] است نصوص خاصه، هيچ كدام ظرف علم را شامل نمي‌شود اما الآن بحث در اين نيست كه در ظرف عقد عالم بود يا نبود طرفين قبول دارند كه در ظرف عقد مشتري جاهل بود ولي بعد از عقد هم او عالم شد هم عيب زايل شد نزاع در سبق و لحوق علم و زوال عيب است بايد ديد اگر علم اصلاً دخيل نباشد چه مشتري قبل از زوال عيب علم پيدا كرده باشد چه بعد از او بي اثر است صورت مسئله را بايد عوض كرد اگر علم دخيل باشد يعني عيب زمان عقد يك، و عدم علم مشتري دو، اين دو در كنار هم بايد باشند تا خيار محقق بشود و ساقط نشود اين دو صورت دارد يكي اينكه موضوع مركب از اين دو امر است عيب و عدم العلم همين، كالا معيب باشد و مشتري نداند اگر موضوع مركب از اين دو جزء بود ما اين دو جزء را به احد انحاء ثلاثه احراز بكنيم حكمش كه خيار است ثابت خواهد بود آن سه نحو اين است كه هر دو جزء را با وجدان احراز بكنيم يا هر دو جزء را با اصل احراز بكنيم يا احد الجزئين را با وجدان و الجزء الآخر را بالاصل موضوع مركب از دو جزء به سه نحو قابل احراز است اگر قابل احراز بود و احراز كرديم حكم مترتب بر او بار مي‌شود مي‌گوييم اين كالا در ظرف عقد معيب بود معيب بودنش بالوجدان است مشتري هم جاهل بود و اين عيب بعد از عقد زايل شد زوال عيب هم بالوجدان است منتها ما نمي‌دانيم اين علم مشتري قبل از زوال پديد آمد يا بعد از زوال اگر قبل از زوال عيب پديد آمده باشد او ديگر خيار ندارد يا خيارش ساقط شد اگر بعد از زوال عيب پديد آمده باشد او خيار دارد مي‌گوييم عيب كه مستقر بود عيب با وجدان احراز شد اصل، عدم حصول علم است تا زمان زوال عيب. پس عدم العلم ثابت شد بالاصل، وجود عيب ثابت شد بالوجدان، موضوع مركب از دو جزء، احدهما بالاصل و الآخر بالوجدان ثابت شد ولي اگر موضوع مركب نباشد مقيد باشد، مشابه اين بحث هم قبلاً گذشت اگر موضوع مقيد باشد نه مركب در مقيد سه عنصر هست دو عنصر همين دو تا جزء است يكي معيب بودن كالا، يكي جهل مشتري و عدم علم او، سوم آن است كه اين متصف باشد به اينكه اين علم، بعد از زوال آمده است يا زوال متصفِ بشود به اينكه اين قبل از علم زايل شده است <كون الزوال العيب قبل العلم أو كون العلم بعد زوال العيب> اين يك عنصر سومي است ما اگر به وجدان يا استصحاب اصل زوال را يا اصل عيب را ثابت كرديم ،اصل عدم علم را هم بالاستصحاب ثابت كرديم، اين موضوع ثابت نمي‌شود چرا؟ چون موضوع مركب از دو جزء نيست بلكه مقيد است به <كون الزوال بعد العلم> اگر باشد اين خيار ندارد اگر زوال قبل العلم باشد اين خيار دارد و اگر بعد العلم باشد خيار ندارد يا كون العلم قبل از زوال باشد اين خيار دارد كون العلم بعد از زوال باشد خيار ندارد اگر موضوع مقيد بود ما اصل محرز نداريم زيرا جرّ عدم محمولي، آن عدم نعتي را ثابت نمي‌كند كما في الاصول اگر شما ثابت كرديد قبلاً عالم نبود الآن هم نيست اين ثابت نمي‌كند <فيكون العلم بعد الزوال> يا <يكون الزوال قبل العلم> پس اگر موضوع مركب از دو جزء باشد مي‌شود استصحاب كرد و اگر مقيد باشد چون اصل مثبت لوازم نيست استصحاب كارآمد نيست اين يك مطلب

پرسش: ...

پاسخ: نه اينها دو تا مقدمه نيستند دو تا جزء همتاي هم‌اند الآن بين اين دو جزء تعارض نيست يك جزء اين است كه اين عيب زايل شده باشد جزء ديگر آن است كه علم قبل از زوال باشد اگر علم قبل از زوال بود و زوال بعد العلم بود حق با مشتري است اما اگر علم بعد از زوال بود و زوال عيب قبل العلم بود حق با بايع است اين تعارض بين اصل و وجدان نيست هر كدام همكار ديگري‌اند هماهنگ با ديگري‌اند اين دو تا دارند موضوع را ثابت مي‌كنند اين دو جزء موضوع گاهي هر دو بالوجدان گاهي هر دو بالاصل گاهي احدهما بالاصل و الآخر بالوجدان؛ حالا يا عيب بالاصل ديگري بالوجدان يا ديگري بالاصل علم بالوجدان،

موضوع مركب از دو جزء است گاهي هر دو با وجدان است گاهي هر دو با اصل است گاهي اين با اصل است آن با وجدان گاهي به عكس. بنابراين، اين هماهنگي دو جزء است نه تعارض اصل و وجدان تا بگوييم وجدان و اماره مقدم بر اصل است

پرسش: قبلاً عالم نبود الآن هم نيست، منظور از<الآن>وقت زوال عيب است؟

پاسخ: بله مي‌گوييم كه قبلاً كه عالم نبود اين عدم العلم را استصحاب مي‌كنيم تا زمان زوال عيب، پس قبل از زوال عالم نبود چون قبل از زوال عالم نبود خيار مستقر است پس خيار ساقط نشده بنا بر اينكه علم دخيل باشد

حالا برويم به سراغ تعارض اصلين. اين عصاره فرمايش مرحوم شيخ بود مرحوم شيخ كه فرمودند: قول مشتري مقدم است[8] ايشان بايد چند عقبه كئود را طي مي‌كردند يكي اينكه موضوع مركب است نه مقيد يكي اينكه معارض ندارد. پس اگر موضوع مركب از دو جزء بود با اصل عدم العلم مي‌شود فرمايش مرحوم شيخ را ثابت كرد ولي اگر موضوع مقيد بود اين اصل كارساز نيست چون مي‌شود مثبت لوازم عقلي، در حاليكه اصل كه اصل عملي است توان اين كار را ندارد تازه اين به‌لحاظ خود اصل است كه آيا جاري است يا نه؟ پس جريان اين اصل كه قول مشتري موافق با او باشد فرع بر آن است كه موضوع مركب باشد نه مقيد تا اصل جاري بشود اگر اين اصل موضوعي جاري نشد مرجع آن اصل حكمي است كه اصالت اللزوم است اما راه تقويت فرمايش علامه در تذكره كه مي‌فرمايد قول بايع مقدم است[9] لابد قول بايع را موافق با اصل مي‌دانند اگر قول بايع موافق با اصل نباشد چگونه قول بايع مقدم است مع الحلف. بايد ببينيم آن اصلي كه قول بايع با او موافق است چيست و آن اين است كه ما اينجا دو تا حادثه مجهول التاريخ داريم يكي زوال العيب يكي حدوث العلم. اگر شما عدم العلم را استصحاب كرديد تا زمان زوال عيب، ما هم عدم الزوال را استصحاب مي‌كنيم تا زمان علم؛ آن وقت قول بايع مي‌شود مقدم، حرف علامه در تذكره مي‌شود تام؛ اين اصل موضوعي است.

پرسش: اگر زوال را به وجدان ثابت كنيم ديگر نمي توانيم استصحاب كنيم.

پاسخ: زوال به وجدان ثابت شد اما تاريخش كه روشن نيست عيب زايل شده است بله الآن ما مي‌دانيم كه عيب ندارد

يقيناً اين عيبش زايل شد گوسفندي بود اين حيوان بيمار بود غير از خيار حيوان، خيار عيب هم هست بعد از عقد خوب شد و مشتري جاهل بود بعد از عقد هم فهميد اما ما كه آنجا لحظه‌ شماري و نبض شماري و اينها را كه نداشتيم كه مشخص بشود در چه ساعتي اين بيماري و تب اين حيوان زايل شد كه بله عيب زايل شد يا عيب اين قطعات يدكي برطرف شد اما حالا چه وقت برطرف شد معلوم نيست اگر زمان زوال عيب مجهول باشد چه اينكه زمان حدوث علم هم مجهول است اين دو تا حادثه مجهول التاريخ است مي‌گوييم اصل عدم زوال عيب است در ظرف علم آن وقت فيقدم قول البايع دو تا مشكل اينجا هست اين دو تا مشكل نه تنها بر مبناي مرحوم علامه در تذكره[10] هست بلكه بر مبناي مرحوم شيخ در مكاسب[11] هم هست و آن اين است كه شما بايد ثابت كنيد ـ بنا بر اينكه علم دخيل باشد ـ كه اين موضوع مركب است نه مقيد، تا بتوانيد اصل را جاري كنيد دوم اينكه اگر موضوع مركب بود كه اصلها جاري‌اند اگر مقيد بود هيچ كدام از اصلها جاري نيست بر فرض كسي بگويد اين واسطه خفي است اصلها جاري است يك اشكال مشترك است اين اشكال مشترك چه در صورتي كه موضوع مركب باشد اين اشكال وارد است چه در صورتي كه موضوع مقيد باشد و ما واسطه را خفي بدانيم باز اشكال هست و آن تعارض اصلين است در تعارض اصلين شما چه چيز را مي‌خواهيد مقدم بداريد اصل عدم علم است تا زمان زوال، اصل عدم زوال عيب است تا زمان حدوث علم، اين تعارض دو تا اصل است وقتي اين اصول موضوعي در اثر اينكه يا مثبت‌اند يا مبتلا و معارض‌اند جاري نشدند نوبت به اصل حكمي مي‌رسد اصل حكمي حاكم در مسئله همان اصالت اللزوم است آن وقت< فيقدم قول البايع> كه حرف علامه در تذكره[12] درمي‌آيد قول بايع كه مي‌گويد شما خيار نداريد براي اينكه درست است اين كالا در ظرف عقد معيب بود ولي بعد از عقد زايل شد و شما آن وقت هم علم نداشتيد بعدها فهميديد يك وقتي فهميديد كه حالا سالم هست و خيار نداريد بنابراين راهي براي اثبات فرمايش مرحوم شيخ انصاري[13] نيست يا براي اينكه اصل موضوعي جاري نيست يا براي اينكه در اثر تعارض ساقط است در هر دو حال مرجع اصل حكمي است و اصل حكمي كه اصالت اللزوم باشد قول بايع را مقدم مي‌داند فيقدم قول البايع

پرسش: اصل لفظي است.

پاسخ: اصل حكمي اصل لفظي است

مرجع نهايي است يعني از ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ[14] استفاده كرديم و قبلاً هم گذشت كه منظور از اصل موجود در مسئله اصل عملي نيست منظور حجت در مسئله است حجت در مسئله گاهي اصل عملي است گاهي اماره است

درست است كه اصالت اللزوم اين است اما ما اگر شك در حكم داشته باشيم بايد ببينيم كه موضوع چگونه است تا موضوع حرفي براي گفتن دارد نوبت به حكم و اصل حكمي نمي‌رسد درست است كه اصل در مقابل اماره راه ندارد اما اينها در عرض هم نيستند اصل حكمي مي‌گويد كه اصل در معامله لازم است اصل موضوعي ريشه را مي‌زند مي‌گويد اين كالا قبلاً معيب بود الآن كماكان من خيار عيب دارم پس معامله لازم نيست اين اصل موضوعي هميشه مقدم بر اصل حكمي است اصلاً زمينه براي حكم صادر مي‌كند چون موضوع درست مي‌كند وقتي موضوع درست كرد از تحت عموم بيرون مي‌برد اگر موضوعي باشد اين عموم لفظي يا اطلاق لفظي شامل حالش مي‌شود ولي اگر چيزي از تحت اطلاق يا عموم به در رفت اين اماره شمولي ندارد.

پرسش: اين اصلي كه در مقابل فساد است اينجا نمي‌آيد؟

پاسخ: اگر شك كرده باشيم كه اين معامله صحيح است يا نه بله؛ اما هيچ شكي نداريم معامله‌اي است واقع شده طرفين هم ايجاب و قبول كردند حالا يا بالفعل يا بالقول يا به لفظ يا به معاطات اين معامله مستقر شده صحيح شد و در صحت اين معامله سخني نيست در لزوم و عدم لزوم اين معامله سخن است براي اينكه اگر معامله فاسد باشد كه ديگر جا براي خيار نيست خيار مال معامله صحيح است معامله فاسد كه خياري نيست اينها كه در خيار و عدم خيار بحث مي‌كنند پس معلوم مي‌شود كه اصل انعقاد بيع، صحت معامله مفروق عنه است وگرنه معامله فاسد كه خياري نيست.

پرسش: در گذشته فرموديد اگر معقود عليه مغبون باشد خيار عيب مي‌آيد چه عالم باشد و چه عالم نباشد.

پاسخ: بله الآن هم فرض در همين است كه بنا بر اينكه عيب دخيل باشد چون صورت مسئله اين است كه عيب بود بعد زايل شد بعد علم پديد آمد بنا بر اينكه علم در سقوط دخيل باشد اگر علم قبل از زوال باشد خيار عيب ساقط نمي‌شود اگر علم قبل از زوال باشد خيار عيب ساقط مي‌شود و علم بعد از زوال باشد خيار عيب ساقط نمي‌شود الآن ما در بخش دوم هستيم، بخش دوم از اختلاف حقوقي اختلاف بايع و مشتري است در مسقط نه مثبت، خيار عيب بود الآن در اصل ثبوت و تحقق خيار عيب كه اختلافي نيست اگر باشد كه وارد بخش اول است، بخش اول كه داراي چهار مسئله بود حوزه آن بخش اين بود كه اينها اختلاف دارند در موجب خيار، در ثبوت خيار، بخش دوم كه پنج مسئله دارد حوزه‌اش اختلاف در مسقط خيار است نه ثبوت خيار و مثبت خيار، كالا معيب بود «وقع العقد علي المعيب فتحقق الخيار» خيار عيب آمده منتها چون بعد العقد عيب زايل شد بنا بر اينكه زوال عيب بعد العقد، اگر قبل العلم باشد مسقط است اگر بعد العلم باشد مسقط نيست نزاع از اينجا شروع مي‌شود بحث در بخش دوم است بخش دوم اختلاف بايع و مشتري است در مسقط خيار نه در اصل ثبوت خيار. اين مسئله دوم چند تا فرع دارد فرع اول همين بود كه نزاع بين مرحوم شيخ[15] و همفكرانشان با مرحوم علامه در تذكره[16] و همفكرانشان و راه حل روشن شد كه حق با تذكره علامه است فرع دومي دارد ـ كه به خواست خدا ـ روز شنبه مطرح مي‌شود. حالا چون روز چهارشنبه هست. مقداري هم بحثهايي كه مربوط به اصلاح نفوس خود ماست داشته باشيم مستحضريد كه چه در قرآن چه در روايات ما را به ذكر كثير دعوت كردند فرمودند ﴿اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْراً كَثيراً[17] اعمال ما مناسك ما مراسم ما همه‌اش محدود است چقدر روزه بگيريم چند روزش واجب است چند روز مستحب است اينها مشخص است نمازهاي واجب و مستحب مشخص است اينها اعدادشان مشخص است اما تنها چيزي كه مرز و حدي ندارد ياد خدا و نام خداست مي‌فرمايد ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْراً كَثيراً[18] اين مطلب اول. مطلب دوم آن است كه منظور از اين ذكر چيست؟اين اذكار لفظي است يا نه؟ براي اينكه روشن بشود كه منظور از اين ذكر كثير تنها ذكر لفظي نيست يك چيز ديگر است بايد يك اصل ديگر را توجه داشته باشيم و آن اين است كه چه قرآن چه روايات به ما فرمودند شما مسافريد بايد زاد داشته باشيد زاد المسافر را فراموشتان نشود ﴿وتزّودوا فانّ خير الزاد التقوي[19] مسافر و مهاجر الي الله و كادح الي الله حتماً زاد مي‌خواهد اصل سوم آن است كه زاد را انسان براي چه مي‌خواهد الآن شما كه عازم زيارت مضجع ملكوتي امام هشتم(سلام الله عليه) هستيد يك كارتن غذا ميوه و نان برايتان بس است يك كاميون غذا براي چه مي‌خواهيد ببريد مگر نمي‌خواهيد مشهد مشرف بشويد تا تشرف به مشهد براي شما يك كارتن غذا كافي است يك كاميون غذا براي چه مي‌بريد اين زاد زائد براي چيست؟ يعني به ما گفتند كه زاد را زائد كنيد يا زاد را به اندازه زاد تهيه كنيد اعمال زاد ماست تقوا زاد ماست ما مرتب سرگرم اين اعمال ظاهري باشيم اين زاد زائد براي چيست؟ البته اين تفاوت هست كه اگر كسي براي رفتن مشهد يك كاميون غذا همراه خود برد خب يك مقدار خودش مصرف مي‌كند بقيه را اطعام مي‌كند ثواب مي‌برد اگر كسي عبادتهاي فراوان، نمازهاي فراوان، روزه‌هاي فراوان، زاد فراوان تهيه كند ثواب بيشتري مي‌برد اين اثر يقيني اوست اگر زاد بيشتر تهيه كرد يقيناً ثواب بيشتري مي‌برد اما اين ثواب بيشتر مطلوب است يا لقاء الله مطلوب است ما زاد را براي چه مي‌خواهيم زاد كه مقصد نيست. زاد كه مقصود نيست زاد براي آن است كه ما را به مقصد برساند تا مقصود را ببينيم ما بايد تلاش و كوشش كنيم زاد ما به اندازه متوسط باشد از اين زاد متوسط كمك بگيريم به مقصد برسيم شما حالا ده تا وسيله نقليه فراهم بكن اين كه فايده ندارد شما با وسيله نقليه بايد مكه بروي؛ بايد آن حج و عمره‌تان را دريابيد حالا ده تا وسيله نقليه، بيست تا وسيله نقليه تهيه كن؛ اين وسيله نقليه چند تايش كافي است كه شما را برساند عمده آن است كه به مقصد برسيد مقصد، ياد خدا در دل و نام خدا در اعضا و جوارح؛ ياد خدا در جوانح و در جانحه و نام خدا در اعضا و جوارح انسان كه دائم الحضور باشد اين به مقصد رسيده است؛ منتها براي اينكه اين وصولش به مقصد ثابت باشد و نلرزد و نلغزد بايد آن زاد را همچنان ادامه بدهد آن هدف اصلي اعتقاد به ذات اقدس الهي و كل صحنه قلب را از ياد غير او خالي كردن و كلاً در اختيار او قرار گرفتن و با جوانح و جوارح بگويد ﴿إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ[20] اين مي‌شود مقصد، اين همان ذكر كثير است ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْراً كَثيراً[21] اگر علاقه غير خدا در دل باشد به همان مقدار كه علاقه آمد خدا فراموش مي‌شود؛ چون ﴿ما جَعَلَ اللّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ في جَوْفِهِ[22] اگر يك وقت در عين اشتغال به حب مال و فرزند و ولد و درس و بحث سخن از خداست آن مفهوم الله است به حمل اول و صورت ذهني است به حمل شايع او مشكل را حل نمي‌كند مفهوم الله، مفهوم واجب الوجود، مفاهيم اين هزار و يك اسم اينها كه مشكل را حل نمي‌كند لذا انسان ممكن است به ياد همه چيز باشد اما درباره الله هم سخن بگويد بله اين سهل است اين ﴿ما جَعَلَ اللّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ في جَوْفِهِ[23] ناظر به اين مفاهيم نيست شما چند تا مفهوم را الآن در كنار ذهنتان داريد ديگر در درون انسان كه نهان و نهاد انسان است و آن ثقل مركزي هويت انسان است آنجا فقط جاي يك محبوب است

همه اينها كمك مي‌كند انسان به جايي برسد كه بگويد حيات و ممات من لله است نه صور ذهني، نه تنها مناسك و مراسم، نه تنها حيات، ممات هم لله است يعني من وقتي هم كه مي‌خواهم بروم مهمان اويم وقتي هم كه وارد صحنه برزخ شده‌ام در كوي توحيد قدم مي‌زنم وقتي هم كه از برزخ مي‌خواهم وارد ساحره قيامت بشوم در كوي او دارم قدم مي‌زنم حواسم جاي ديگر نيست او مي‌شود مقصد. اين كثير دارد دوام دارد دائم الذكر بودن دارد كثير الذكر بودن دارد وگرنه در تحصيل زاد به اندازه اينكه انسان را به مقصد برساند لازم است و خيلي از ماها تازه بر فرض بخواهيم به راه بيفتيم سعي مي‌كنيم زاد را زياد كنيم مدام نماز مي‌خوانيم مدام روزه مي‌گيريم اين نماز واجب و مستحب مشخص، روزه‌هاي واجب و مستحب مشخص؛ اگر كسي واقعاً اهل راه باشد ماهي سه روز روزه بگيرد كه در همين كتابهاي فقهي هست خيلي از مشكلاتش حل مي‌شود عمده دائم الحضور بودن است هر حرفي را كه مي‌خواهد بزند اول بگويد <بسم الله الرحمن الرحيم>؛ نه يعني لفظاً بگويد <بسم الله>؛ بلكه اين يك قرنطينه ايست بازرسي است مواظب باشد كه آيا اين رضاي خدا در او هست يا نيست ديگر نگاه كردن او قيام و قعود او اگر در نماز مي‌گوييم «بحول الله و قوته اقوم و اقعد»[24] يعني «بحول الله تعالي اتكلم و اسكت، بحول الله و قوته اسمع و اري، بحول الله و قوته انطق و اكتب» آن وقت لازم نيست كه انسان حتماً كلمه <بسم الله> را در آغاز هر كار جزئي هم بگويد اما همين كه مي‌خواهد وارد بشود در يك حرفي، گفتاري، نوشتاري رفتاري و در يك كرداري، ببينيد كه رضاي خدا در او هست يا نه اين ياد خداست اين ديگر حد و مرز ندارد ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْراً كَثيراً[25] اين كثير در برابر قليل نيست يعني همه كار، طوري باشد كه انسان بگويد حيات و ممات من لله است كه اميدواريم. ذات اقدس الهي اين توفيق را به همگان عطا بفرمايد.

«والحمد لله رب العالمين»


[1] . مكاسب(انصاري، ط- جديد)، ج5، ص347.
[2] . تذكرة الفقهاء(ط- جديد)، ج11، ص131.
[3] . مكاسب(انصاري، ط- جديد)، ج5، ص347.
[4] . تذكرة الفقهاء(ط- جديد)، ج11، ص131.
[5] مائده/سوره5، آیه1.
[6] . مكاسب(انصاري، ط- جديد)، ج5، ص347.
[7] . الكافي(ط – اسلامي)، ج5، ص249.
[8] . مكاسب(انصاري، ط- جديد)، ج5، ص347.
[9] . تذكرة الفقهاء(ط- جديد)، ج11، ص131.
[10] . تذكرة الفقهاء(ط- جديد)، ج11، ص131.
[11] . مكاسب(انصاري، ط- جديد)، ج5، ص347.
[12] . تذكرة الفقهاء(ط- جديد)، ج11، ص131.
[13] . مكاسب(انصاري، ط – جديد)، ج5، ص347.
[14] مائده/سوره5، آیه1.
[15] . مكاسب(انصاري، ط- جديد)، ج5، ص347.
[16] . تذكرة الفقهاء(ط- جديد)، ج11، ص131.
[17] احزاب/سوره33، آیه41.
[18] احزاب/سوره33، آیه41.
[19] بقره/سوره2، آیه197.
[20] انعام/سوره6، آیه162.
[21] احزاب/سوره33، آیه41.
[22] احزاب/سوره33، آیه4.
[23] احزاب/سوره33، آیه4.
[24] . الكافي(ط- اسلامي)، ج3، ص338.
[25] احزاب/سوره33، آیه41.